درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/10/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه180 و 183

 

﴿وَ لِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذينَ يُلْحِدُونَ في أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما کانُوا يَعْمَلُونَ﴾ ﴿وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ﴾ ﴿وَ الَّذينَ کذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ﴾ ﴿وَ أُمْلي لَهُمْ إِنَّ کيْدي مَتينٌ﴾

 

بحث از عصمت انبيا و اوليا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) گذشته از اين که يک بحث کلامي مبسوط است آيات مناسب خود را دارد; نظير آيه «تطهير»[1] و مانند آن و طرح مسئله عصمت هم در اثر سؤالي است که بعضي از آقايان کردند وگرنه ذيل بحث «اسماء الحسنیٰ» جاي مسئله عصمت نيست اما اجمالاً بقيه بحث عصمت اين بزرگواران اشاره مي‌شود بعد از اين بحث مي‌گذريم.

عصمت فرشتگان با تکوين همراه است يعني آنها تشريع ندارند، تکليف به اين معنا که بهشت و جهنم و حساب و صراط اينها باشد، براي آنها نيست که آنها هم داراي انبيايي باشند، براي آنها شريعتي باشد، اين طور نيست و آنها اصلاً اهل سهو و نسيان هم نيستند چه اينکه از خطبه وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) هم ـ قبلاً خوانده شد ـ در خطبه اول نهج‌البلاغه است که اينها اصلاً اهل خواب نيستند اهل سهو نيستند و مانند آن،[2] ولي عصمت انبيا و اوليا و ائمه (عليهم السلام) با تشريع و تکليف همراه است، اولاً؛ با امکان معصيت همراه است براي اينکه داراي قواي شهوي و غضبي‌اند، ثانياً؛ از اين جهت از اين دو جهت با عصمت فرشتگان فرق دارند و اگر اينها معصوم باشند فرشته هم معصوم باشد عصمت اينها کامل‌تر از عصمت آنهاست چون خود عصمت يک حقيقت وجودي مقول به تشکيک است مثل اينکه عدالت داراي مراتب هست عصمت هم داراي مراتب هست، براي اينکه نبوت داراي مراتب هست، رسالت داراي مراتب هست، ولايت داراي مراتب هست، عصمت هر کدام از اينها هم برابر مرتبه آنها خواهد بود. اگر نبوت داراي مراتب است که ﴿فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلی بَعْضٍ﴾[3] و اگر رسالت داراي مراتب است که ﴿تِلْک الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[4] ولايت اينها هم مراتبي دارد عصمت اينها هم مراتبي دارد آن ‌که جزء انبياي اولوا العزم است عصمت او بيشتر است، آن‌ که در بين اولوا العزم خاتم آنهاست‌(عليهم الصلاة و عليهم السلام) عصمت او کامل‌تر است. بنابراين اين جهاتي که باعث رجحان عصمت انبيا و ائمه(عليهم السلام) بر عصمت ملائکه مي‌شود اين خواهد بود.

اما به هيچ وجه عصمت با جبر همراه نيست اين طور نيست که جبر درباره افراد عادي جايز نباشد درباره معصومين جايز باشد يا جبر نسبت به افراد عادي بد باشد نسبت به آنها خوب باشد. جبر از سنخ امور نظري است، جبر نظير دو دوتا سه تا دو دوتا پنج تا محال است؛ يعني همان‌طوري که تفيض در عالم محال است جبر هم در عالم محال است نه اينکه جبر قبيح است يک چيز بدي است. در جريان علوم نظري نمي‌گويند که دو دوتا پنج تا بد است مي‌گويند دو دوتا پنج تا محال است. جبر هم از اين سنخ است، جبر وقتي مستحيل شد مثل تفويض; چه معصوم چه غير معصوم، جبر اصلاً راه ندارد; منتها آيه سوره مبارکه «احزاب»[5] اراده تکويني خدا را مي‌رساند لکن اراده تکويني خدا درباره مبادي علمي و عملي اينهاست يعني چيزي را که ديگران ممکن است اشتباه بکنند ذات أقدس الهی طوري به ائمه و اوليا (عليهم السلام) مي‌رساند که اينها در بخش علم مصون از اشتباه‌اند، اين يک و علم اينها را هم از مسئله حصول به حضور منتقل مي‌کند، اين دو که باطن اشيا را مي‌بينند، اينها در بخش‌هاي علمي. در بخش‌هاي عملي که به گرايش مربوط است به گزارش مرتبط نيست يعني به فهم مرتبط نيست به آن علاقه مرتبط است اينجا را هم ذات أقدس الهی تأمين مي‌کند که در اينها رغبت ايجاد می‌کند ميل ايجاد مي‌کند علاقه ايجاد مي‌کند نسبت به فضايل. بي ميلي و کراهت ايجاد مي‌کند نسبت به رذايل; اما اختيار را سلب نمي‌کند. انسان در عين حال که مي‌تواند دست به بعضي از کارهاي از کارهاي آلوده بزند اما نسبت به آنها بي‌ميل است، غالب انسان‌هاي متعارف نسبت به بعضي از گناهان معصوم‌اند، اصلاً فکر اين کارها را هم نمي‌کنند، نظير همان نکاح با محارم ـ كه در جلسات‌هاي قبل گفته شد ـ براي اينکه انسان به اين کار بي‌رغبت است يا نسبت به آنچه که در مزابل پيدا می‌شود، انسان بي رغبت است، چون از زشتي آن کاملا با خبر است و گرايش هم ندارد. حقيقت گناه براي معصومين(عليهم السلام) به اين صورت است. بنابراين اختيارشان محفوظ است براي اينکه تا آخرين لحظه مکلف‌اند ﴿لَئِنْ أَشْرَکتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُک﴾[6] و مانند آن و تا آخرين لحظه هم مکلف‌اند به احکام الهي و کاملاً اين احکام را بايد عمل بکنند؛ منتها معصومانه مي‌فهمند، معصومانه هم عمل مي‌کنند و ذات أقدس الهی هم از نظر علمي اينها را تکويناً ياري مي‌کند هم از نظر عملي اينها را تکويناً ياري مي‌کند يعني در مسئله علم اينها هيچ مشکلي ندارند، واقع را «علي ما هو عليه» مي‌فهمند و مي‌يابند و مي‌بينند، از نظر گرايش هم هيچ مشکلي ندارند؛ يعني از رذائل منزجرند، نسبت به فضائل علاقه‌مند هستند.

اما در آن مرحله نهايي براي آنها خيلي فرق مي‌کند; مثلاً ذات أقدس الهی به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اگر هيچ کسي تو را ياري نکرد تو موظفي تنها در صحنه باشي. در مبارزات و مجاهده‌ها چه جهاد اصغر چه جهاد اوسط چه جهاد اکبر ديگران با اينها خيلي فرق مي‌کنند. درباره ديگران مثلاً درباره جهاد اصغر فرمود به اينکه در صدر اسلام يک سرباز مسلمان بايد در برابر بيست سرباز غير مسلمان مي‌جنگيد، اگر بيست نفر حمله مي‌کردند به يک نفر او حق فرار نداشت[7] و جزء فرار از «زحف»[8] بود اما اگر مثلاً بيست و پنج نفر، بيست و شش نفر حمله مي‌کردند اين شرعا مجاز بود که فرار کند بعد فرمود: ﴿الآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْکمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فيکمْ ضَعْفًا﴾[9] قبلاً ﴿فَإِنْ يَکنْ مِنْکمْ عشرون﴾[10] اما الآن ذات أقدس الهی در شما ضعف احساس کرد و تخفيف دارد يک سرباز مسلمان در برابر دو سرباز کفر بايد مقاومت کند، اگر آنها چهار نفر، پنج نفر شدند، اين مي‌تواند صحنه را ترک کند و فرار از «زحف» در اين حال معصيت نيست. پس نسبت به مسلمان‌هاي عادي يک نفر در برابر بيست نفر بايد مقاومت مي‌کرد، اگر جمعيت آنها بيش از بيست نفر بود او مي‌توانست شرعاً فرار کند، اين فراز از «زحف» نبود و گناه نبود بعد تخفيف داده شد، يک نفر در برابر دو نفر بايد مقاومت مي‌کرد و اگر دو نفر شدند سه نفر يا چهار نفر اين سرباز مسلمان مجاز بود که صحنه را ترک بکند اين فرار از «زحف» نبود و گناه نبود اما درباره شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿لا تُکلَّفُ إِلاّ نَفْسَک﴾[11] فرمود حالا اگر هيچ کسي تو را جواب مثبت نگفت، ياري نکرد، نکند، اگر همه مردم يک طرف تو تنها شدي بايد بايستي، ﴿لا تُکلَّفُ إِلاّ نَفْسَک وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنينَ﴾ اين مخصوص پيغمبر است، از آن طرف نماز شب بر آن حضرت واجب است، از آن طرف خيلي از کارهايي که بر ديگران حلال است بر حضرت حرام است. خيلي از کارهايي که بر ديگران واجب نيست براي حضرت واجب است، اين چنين نيست که حالا اگر کسي به آنجا رسيد کار آسان باشد، همان «عقبه کئود» را اينها هم دارند همان طوري که الآن هم اگر توفيقي نصيب کسي شد، مختصري به طرف صراط مستقيم حرکت کرد بر اساس ﴿ما بِکمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾[12] به جهت توفيق خداست براي آن حضرت هم توفيق خداست منتها بار اينها خيلي سنگين است بار آنها اين است که در برابر همه بايد بايستند، يک و نماز شب او هم نبايد ترک بشود، دو؛ خيلي از چيزهاست که بر ديگران حلال است بر اينها حرام است، سه؛ يا خيلي از چيزهاست که بر ديگران مباح است يا مستحب است بر اينها واجب است، چهار؛ اينها خصيصه‌ها است و کنترل شديد و دائم صحنه قلب، براي اينکه مرتب فرشتگان بايد بر آن قلب مطهر نازل بشوند او بايد دائماً طوري باشد چه در خواب چه در بيداري قلب مطهر او منزه باشد اين است که فرمود: «تَنَامُ عَيْنَايَ وَ لَا يَنَامُ قَلْبِي»[13] قلب من هرگز نمي‌خوابد.

مطلب بعدي آن است که در جريان اسم اعظم اگر گفته شد «آية الکرسي»[14] اسم اعظم دارد يا در بعضي از ادعيه اسم اعظم هست، در حقيقت آن مرحله چهارم است که اسم اعظم است يعني اين الفاظ مبادي کارند، يک؛ اين الفاظ اسم‌اند براي آن معاني و مفاهيم. اين الفاظ «اسمُ و اسمِ و اسمِ الاسم» هستند. مرتبه چهارم‌ هستند اينها جزء اسم اعظم نيستند، اين الفاظ دلالت دارد بر آن معاني; آن معاني دلالت مي‌کنند بر آن مصاديق خارجی که ﴿وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ ٭ وَ في‌ أَنْفُسِکمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾[15] آن حقايق خارجي و موجودات خارجي اسم‌ هستند و علامت هستند و نشانه هستند و اماره‌اند براي ذات أقدس الهی با وصفي از اوصاف با تعيُّني از تعينات که در حقيقت آن اسم است پس الفاظ اسم مفاهيم‌اند، مفاهيم اسم حقايق خارجي و مصاديق هستند، حقايق خارجي و مصاديق اسم ذات أقدس الهی با وصفي از اوصاف‌اند که آن اسم آن هويت مطلقه است، آنها را مي‌گويند اسماي الهي. حقايق خارجي مظاهر آنها هستند، مفاهيم حاکيات از آنها هستند، الفاظ دالات بر آنها هستند. آنچه در عالم اثر مي‌کند آن در مرحله عاليه است، انسان در اثر ارتباط با آن مرحله هم مقرَّب مي‌شود هم مي‌تواند مُرده را زنده کند، زنده را اماته کند; همان کاري که عيساي مسيح[16] يا ساير ائمه (عليهم السلام) انجام مي‌دادند از آن مرحله که بگذريم ديگر مي‌افتند جزء علوم و فنون; آن وقت هر کدام از اينها در رشته خاص خودشان در حد خودشان مؤثرند، نه قرب آورند چون «يستوي فيه المؤمن و غير مؤمن» نه آن قدر اثر اثر دارند که آدم بتواند «طيّ الارض» داشته باشد، زنده‌اي را بميراند مُرده‌اي را زنده کند، بيماري را شفا بدهد، اين طور نيست، حتي لفظ به هر حال يک موجود خارجي است، يک آهنگ است، لفظ، اين حرف معدوم که نيست وقتي موجود شد به اندازه خودش اثر دارد اما اسم اعظم داشتن اين دو عنصر محوري را دارد يکي تقرب «الي الله» است، يکي اينکه انسان مي‌تواند با او به اسم خدا کارهايي که انبيا و اوليا انجام مي‌دهند را انجام بدهد و خصوصيت محوري سوم اين است که شکست ناپذير است. شما مي‌بينيد در تمام بخش‌ها که جزء علوم و فنون است به هر روی يا مثل دارد يا بالاتر، همه علوم و فنون غريبه، از علم اعداد و حروف گرفته تا سحر و طلسم و شَعبده و جادو و قيافه و کهانت تا امثال آن اينها همه‌شان مدرسه است کسي مي‌تواند برود درس بخواند بالاتر بشود اعلم بشود چه در علم حروف چه در علم سحر چه در شَعبده چه در طلسم چه در قيافه چه در کهانه چه در عرافه و مانند آن، اينها رشته‌هاي فني است راه حصولي دارد، موضوع دارد، محمول دارد، مبادي دارد، مسئله دارد نظير علوم ديگر است منتها علم غريب است در برابر علم قريب يعني آن ناآشنا است اينها آشنا هستند فقه و اصول علم است، سحر و شعبده و جادو هم علم است، اين طور نيست که اينها علم نباشد هر کس رفت خواند مي‌تواند ياد بگيرد؛ اما مسئله معجزه علم نيست، کسي برود درس بخواند معجزه بياورد، اين به قداست روح وابسته است، اين راه فکري ندارد; مثلاً کسي به امام بگويد آقا شما ياد بدهيد چطوري معجزه مي‌کنيد، می‌گويد اين ياد دادني نيست، اگر اراده کسي محو در اراده ذات أقدس الهی بود «ديگران هم بکنند آنچه مسيحا مي‌کرد»[17] اينکه مربوط به درس نيست که ما بگوييم اين طوري است، اگر کسي آدم شد، بله! بنابراين مسئله سنخ اسم اعظم از سنخ علوم نيست نه علوم قريبه نه علوم غريبه; يک موضوع داشته باشد محمول داشته باشد مدرسه‌اي باشد آدم برود درس بخواند اسم اعظم ياد بگيرد اين طور نيست، يا وليّ الله بشود اين طور نيست، کرامت داشته باشد اين طور نيست، معجزه داشته باشد اين طور نيست، اين از يک سنخ ديگر است که به قداست روح وابسته است، آنها درس است، آنها مدرسه است.

فرق اساسي و جوهري اسم اعظم و کرامت، معجزه با علوم ديگر مشخص شد که در سه عنصر محوري است اما درباره اينکه اين اسم اعظم لفظ باشد البته لفظ هست، بي‌اثر نيست، اما اثر آن در سايه ارتباط با ايمان است، وگرنه همه اين حقايق در قرآن کريم هست و اگر کسي معتقد نباشد و عامل نباشد «رُبَّ تَالِ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ يَلْعَنُهُ» [18] فرق نمي‌کند که حالا چه دعا باشد که به تعبير بزرگان قرآن صاعد است و چه قرآن کريم باشد. اگر انسان آن حقيقت ايمان را نداشته باشد ملعون خود قرآن است، چگونه مي‌تواند با لفظ مشکل را حل بکند؟ اما درباره علم حروف و اعداد و امثال آن، اعداد حساب آن با کلمات فرق مي‌کند اعداد مشترک بين همه زبان‌ها و زمان‌هاست اعداد يک چيز جعلي نيست که مثلاً ما بگوييم يک، دو، سه، چهار اين برای مشرق زمين است، برای مغرب زمين نيست يا بالعکس، يا براي گذشته است براي حال نيست يا بالعکس. اعداد حساب آن با کلمات کاملا فرق دارد، اعداد امر بين المللي است در جميع اعصار و امصار بود و هست، لذا براي اينها آثار مخصوصي دارد، اين براي اعداد. حروف غير از کلمات است حروف آن هم حالا چه عبري چه عربي به هر حال «الف، دال، ذال» اينها هست آن کلمات است، آن اسم و فعل و امثال آن است، آن حرف در مقابل اسم و فعل است که در بعضي از لغات اين چنين جعل شده، در بعضي از لغات ديگر طور ديگر وضع شده و مانند آن، وگرنه حرف، حرف است، حرف چه در عبري چه در عربي حرف، حرف است اگر براي حرف خاصيتي بود در همه زبان‌ها هست، ولي براي کلمه; مثلاً زيد اين کلمه زيد ممکن است پيش يک عده مهمل باشد پيش يک عده مُستَعمَل، شجر ممکن است پيش يک عده مهمل باشد پيش يک عده مستعمَل، ترکيب حروف امر اعتباري است، وگرنه خود حروف حساب ديگري دارد. لذا در تفسير آلوسي در بحث‌هاي حروف مقطعه اين سلسله بحث‌ها مبسوطا گذشت، آلوسي از مفسرين بزرگ اهل سنت از متأخرين است، ايشان مي‌گويد که اگر عالمي شيعي آمده گفته به اينکه ما مجموع حروف مقطعه، اوايل 29 سوره‌اي که حرف مقطعه دارند بعد از حذف مکررات اينها را جمع بندي کنيم به اين صورت درمي‌آيد «صراط علي حقٌ نُمسکه» مي‌گويد اگر کسي اين طوري بخواهد ببافد، جعل کند، ما هم بافنده‌ايم، ما مي‌گوييم «صح طريقک مع السنه» چه کسي گفته که اين حروف را جمع بکن بشود «صراط علي حق نُمسکه» خودت جمع کردي، ما هم اين طور جمع مي‌کنيم، يک «صاد» است و يک «طاء» هست و يک «راء» هست و يک «ميم» است و يک «سين» است و يک «حاء و هاء» هست و يک «قاف» اصل اين حروف بله، حق هست اما حالا اين ترکيب آن کجا درآمده که شما مي‌گوييد، چون بعضي از خوش‌باورها اين کار را کردند. وجود مبارک حضرت امير با براهين قطعي عقلي و نقلي ولايت او ثابت است نه با اين بافندگي «صراط علي حق نُمسکه»، ايشان مي‌گويد اگر شما اين کار را کرديد ما هم مي‌توانيم فورا بگوييم به اينکه «صح طريقک مع السنة»، «صاد» دارد و «حاء» دارد و «طاء» دارد و «راء» و «قاف» و همه اين حروف چهارده‌گانه را دارد، اينکه شما داريد قرار مي‌دهيد دست ما هم هست.[19] اگر روايتي پيغمبر فرموده باشد، معصوم فرموده باشد که مجموع حروفي که اول قرآن است ما جمع بکنيم مي‌شود «صراط علي حق نمسکه» بله، «سمعاً و طاعة» اما وقتي شما داريد مي‌بافيد اين بافندگي براي ما هم هست. غرض اين است که ممکن است ترکيبي پيش يک عده مهمل باشد پيش يک عده مستعمل; ترکيب يک امر اعتباري است، وگرنه حرف يک موجود خارجي است، آهنگي است، اثري دارد و مشترک است; منتها دو مطلب را نبايد از ذهن دور کنيم يکي اينکه اين حروف هر اثري هم داشته باشد به اندازه خود اثر دارد، اين چنين نيست که حالا اين حرف‌ها را کسي جمع بکند بتواند مُرده را زنده بکند، ثانياً؛ اينها کمال الهي نمي‌آورد، کمال الهي در ايمان است، ولي اسم اعظم داشتن، مظهر اسماي الهي بودن کمال الهي دارد، اولاً و آن کاري که ديگران هم بکنند، چون آنچه مسيحا مي‌کرد را به همراه دارد، ثانياً؛ اين چنين نيست که حالا اثر آن محدود باشد. حروف اثر آن محدود است کمال الهي هم نمي‌آورد، حالا مگر کسي مؤمن باشد که کمال آن براي آن ايمان اوست و مانند آن.

اما درباره اينکه ما کلمه «آهياً شراهياً» اينها را مي‌گوييم[20] و اثر دارد البته اين را ما مستحضر باشيم مثلاً کسی کلمه الله چيزي کلمه الله را «مع ماله من المعنی» بگويد مؤثر است خواه عرب باشد خواه عجم، مگر ما فارسي زبان نيستيم که تازي مي‌گوييم، ممکن است کلمه‌اي عربي باشد در عجم معنا نداشته باشد، در فارسي معنا نداشته باشد، اما فارسي زبان مي‌تواند عربي بگويد معاني‌اش را هم قصد بکند، همچنين در عبري. اين «آهيا شراهيا» که در دعاي حرز وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) آمده است اين به زبان عبري از «اسماء الله» است، حالا لازم نيست ما يهودي باشيم يا عبري زبان باشيم، ما چه فارسي باشيم چه تازي باشيم مي‌توانيم دعاي عبري بخوانيم، چه اينکه عبري مي‌تواند دعاي فارسي و عربي بخواند. يک وقت است دو تا فرهنگ را مقايسه مي‌کنيم، مي‌گوييم که اين کلمه در عبري مهمل است و در عربي مستعمل او بالعکس. وقتي مي‌گوييم نه حرف‌هاي عبري را فقط عبري‌ها بايد بگويند، مگر حرف‌هاي عربي‌ها را ما فارسي‌ها نمي‌گوييم، اين دعاها هم عربي نيست، دعاي عربي را لازم نيست عرب بخواند هر کسي اين ادعيه را به «ما لها من المعاني» بفهمد و معتقد باشد، بخواند اثر دارد. درباره «آهيا شراهيا» اين طور است درباره «ياه» اين طور است، درباره «يهوه» يا «يهواه» اين طور است که اينها هم به زبان عبري از اسماء حسناي ذات أقدس الهی است، اگر کسي اين اسماء را بداند و بفهمد و بخواند حالا يا تفصيلاً يا اجمالاً فرق نمي‌کند مثل اين دعاهايي که ما مي‌خوانيم حالا يا به تفصيل معاني‌ آن را مي‌دانيم يا به اجمال، بخواند در حقيقت خدا را خوانده است.

آن روايتي که قبلاً از توحيد مرحوم صدوق خوانده شد که «آه» اسمي است از اسماي الهي آن هم همين‌طور است[21] که اين کلمه «آه» ريشه‌اي دارد که در جريان حضرت ابراهيم که ﴿لَأَوَّاهٌ حَليمٌ﴾[22] اين «أَوَّاه» از اين «آه» مشتق شده است يا نه «آه» اسمي است از اسماي غير مشهور خدا; مثل رمضان اسمي است از اسماي الهي که گفتند نگوييد «جاء رمضان و ذهب رمضان» بگوييد «جاء شهر رمضان» که «شهر الله» است[23] آن وقت اين رمضان مي‌شود اسمي از اسماء الهي يا نه، از اسماي عربي غير مشهور نيست، اين کلمه «آه»، از اسماي غير عربي است؛ نظير «ياه» نظير «يهواه» نظير «آهيا شراهيا» اين گونه از اسماء. بنابراين فرق است بين اينکه اين دو تا فرهنگ در يکي مستعمل است اين کلمه در ديگري مهمل يا نه، کساني که اهل اين فرهنگ‌اند حق ندارند به ادعيه فرهنگ ديگر دعا بکنند; نه! اين دومي درست نيست و هر کسي در هر زبان و زماني هست مي‌تواند به زبان ديگري خدا را بخواند. هر کلمه‌اي که معناي خاص داشته باشد و منظور او ذات أقدس الهی باشد، انسان مي‌تواند او را در دعاها بخواند.

اما درباره اسماء حسنیٰ و اسم اعظم، اينکه ائمه (عليهم السلام) فرمودند ما اسماء حسنیٰ هستيم؛[24] يکي از آن اسماء حسنيٰ اسم اعظم است، پس آن هم هست. منظور اينکه ما اسماء حسنیٰ هستيم بر اساس حمل حقيقه و رقيقه همان طوري که مظهر ساير اسماء هستند نه خود اسم، مظهر اسم اعظم هم هستند نه خود اسم; يعني ما الفاظي داريم که در اين «جوشن کبير»[25] هست مثلاً، معاني داريم که در اذهان ما مرتسم است، اين معاني مصاديق خارجي دارد که بارزترين مصاديق خارجي انسان‌هاي کامل‌اند. اين مصاديق خارجي مظاهر اسماي الهي‌اند که آن اسماي الهي ظاهر در اينهاست و ذات أقدس الهی با وصف را نشان دهد. پس اگر ائمه فرمودند ما اسماي الهي هستيم اين مرحله سوم را مي‌گويند، اگر بگويند به اينکه اسماي الهي نزد ماست يا ما با اسماي الهي ارتباط داريم; يعني آن مرحله چهارم را دارند مي‌گويند و نشانه اينکه اسم اعظم از سنخ اسم مصطلح در قبال فعل و حرف نيست اين است که به تعبير سيدنا الاستاد ايشان در بحث روايي اسم اعظم ايشان يک بحث مبسوطي درباره «اسماء الله» داشتند و در بحث روايي هم اين برکات را دارند; يعني ايشان سه تا بحث دارند در اينجا يکي بحث تفسيري که بحث تفسيري را اول مي‌گذرانند. يکي هم بحث در «اسماء الله» دارند که در طي چند فصل بازگو کردند تا شش هفت فصل و اسم اعظم را، تأثير اسم اعظم را، مراتب اسم اعظم را آنجا خوب معنا کردند[26] يکي هم در بحث روايي اين روايات را معنا کنند[27] مي‌فرمايند نشانه اينکه اسم اعظم، اسم مصطلح در مقابل فعل و حرف نيست اين است که در همين روايات آمده که اسم اعظم هفتاد و سه تا حرف است، فلان پيغمبر ده تا حرف آن را دارد، فلان پيغمبر بيست تا حرف را دارد[28] اگر ما اسمي داشته باشيم اين اسم يک معنا دارد ما اين بياييم «اربا ارباً» بکنيم تقطيع بکنيم، تکه پاره بکنيم همه‌ آن مي‌شود مهمل، حالا مسجد «ميم» است و «سين» است و «جيم» است و «دال» اين اسم است براي اين معبد مسلمين، حالا شما بيا «ميم» آن را بگير، «سين» آن را بده به زيد، «جيم» آن را بده به عمرو، «دال» آن را بده به بکر، اين مي‌شود مهمل. خود همين روايات نشان مي‌دهد که اسم اعظم يک حقيقت ذات مراتب است که فرمود هفتاد و سه حرف دارد يعنی هفتاد و سه شأن دارد، فلان انبيا ده تاي آن را دارند، فلان انبيا بيست تاي آن را دارند ما هفتاد و دو تاي آن را داريم. يکي از آن هفتاد و سه مستأثر براي ذات أقدس الهی است، به تعبير ايشان خود اين روايت نشان مي‌دهد که اسم اعظم مقام است و حقيقت، نه اسمي باشد هفتاد و سه حرفي که حالا اين حروف را تقسيم بکنند. اسمي که شما بعضي حرف‌هاي آن را مي‌شود مهمل، ديگر آن اسم نمي‌ماند.

پرسش: ...

پاسخ: نه، لفظ خاصيت دارد، در عبادت‌ها، در اينکه الفاظ به مراتب خاص خودشان را دارند، اما با اين الفاظ کسي نمي‌تواند مُرده را زنده کند، اين لفظ بايد باشد، يک؛ معنا بايد باشد، دو؛ آن حقيقت خارجي بايد پياده بشود، سه؛ مظهريت آن مرحله چهارم بايد پيدا بشود، چهار؛ تا انسان منشأ کار بشود و بتواند «طيّ الارض» داشته باشد. هر کدام از اينها نبود يک درجه کمتر است، آن نازل‌ترين درجه اين است که انسان اينها را بخواند و جهنم نرود بله، همين است و اگر اين نازل‌ترين درجه نباشد يعني ـ معاذالله ـ اين نماز را نخواند جاي او جهنم است، اين را بايد بخواند اما اگر معناي آن را نداند که ﴿فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ ٭ الَّذينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ﴾[29] همين الفاظ را دارد ديگر بعد مي‌گويد «ويل» بر اين نمازخوان‌ها، يا آن حديثي از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شد که «وَيْلٌ لِمَنْ لَاکهَا بَيْنَ لَحْيَيْهِ وَ لَمْ يَتَدَبَّرْهَا»[30] فرمود واي به حال کسي که اين «لا اله الا الله» را بين دو فک خود بگرداند و معناي آن را درک نکند: «وَيْلٌ لِمَنْ لَاکهَا بَيْنَ لَحْيَيْهِ» يعني بين «فکيه» «وَ لَمْ يَتَدَبَّرْهَا» همين نماز بي‌تدبر مي‌شود ﴿فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ﴾ اين حداقل آن اين است که اين الفاظ و اين اذکاري که فقه مشخص کرده است آدم را از ورود در جهنم نجات مي‌دهد بله، اما حالا آدم بتواند با اين «مستجاب الدعوه» بشود اين آن نيست.

اما سرّ تأثير کار مراتضه و دعا نويسان; مرتاض‌ها اينها در اثر قوت روح کارهاي فراوان می‌کنند چه حلال چه حرام چون روح وقتي قوي شد تواناي کارها هست، اما در يک محدوده خاصي. غالب دعانويسان در اثر تلقين است خوش‌باوري و ساده‌لوحي ارباب رجوع از يک سمت، ترفندي و حرفه‌بازي اينها از سوي ديگر در اينها تلقين و خيال ايجاد می‌کند و اثر دارد البته گاهي هم مي‌شود که مؤمني با خواندن هفت مرتبه سوره مبارکه «حمد» مريضي را شفا مي‌دهد، شيخنا الاستاد مرحوم الهي قمشه‌اي را خدا رحمت کند! تعبير رسم او اين بود که قرص هفت «حمد» قرص هفت «حمد»! معتقد بود! شبي در اثناي درس اشارات گفتند اين پسرتان آن وقت دانشجو بود، ايام امتحانات او هم هست، کنکور هم هست، امتحان است، دشوار است، هنوز مريض است، ايشان با يک اعتقاد جدي گفت چرا قرص هفت «حمد» ندادي من به شما گفتم که هفت «حمد» بخوانی، يک آدم معتقدي بود و جدي، همان طوري که براي ما مسلم است که خوردن آب جلوي عطش را مي‌گيرد، اين بزرگوار باور کرده و البته چنين آدمي نه بر اساس امتحان بخواند وقتی با اعتقاد بخواند اثر دارد که اين همه روايات که براي تشويق همين حرف‌ها است. ما «حمد» مي‌خوانيم مي‌بينيم بي‌اثر است. اگر کسي الفاظ را بگويد، معناي آن را بگويد و معتقد باشد اين اعتقاد و اين ايمان مرحله سوم است يعني يک حقيقت خارجي است، يک امر ذهني نيست، مفهوم امر ذهني است، ولي ايمان که امر ذهني نيست، يک حقيقت خارجي است، اين حقيقت خارجي مي‌تواند اثر داشته باشد و در بعضي از ادعيه هم در ذيل آيه ﴿قَريبٌ أُجيبُ﴾[31] آنجا اين روايت هست که از وجود مبارک امام(سلام الله عليه) سؤال مي‌کنند چرا دعاهاي ما مستجاب نيست، فرمود: «لِأَنَّکمْ تَدْعُونَ مَنْ لَا تَعْرِفُونَه‌»[32] به همين شيعيان خودش فرمود. فرمود شما کسي را مي‌خوانيد که نمي‌شناسيد، لذا دعاي شما مستجاب نيست.

اما مطلبي که در جريان حضرت زينب کبريٰ(سلام الله عليه) گفته شد زينب کبري به صُنع الهي اشاره کرد که «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلاً»[33] وگرنه کار اموي جز ظلم و قبح و قبيح چيز ديگر نبود و بني اميه هم از راه جبر پيشرفت کردند. مرحوم حاج آقا رضاي همداني (رضوان الله عليه) ايشان به لطيفه خوب اشاره کرده، گفته مکتب جبر در قبال تفويض، تفويض در قبال جبر. اهل بيت(عليهم السلام) آمدند «بين الامرين»[34] آوردند. مکتب جبر براي توجيه تبهکاري طاغيان يک عامل مؤثري بود. بيش از هر کسي بني اميه بعد بني العباس، حامي اين جبر و مکتب جبر بودند. مکتب جبر معناي آن اين است که ـ معاذالله ـ همه کارها را خدا دارد انجام مي‌دهد، اين هيأت حاکمه طغيانگر براي توجيه کارهاي خود آن مفوضه‌ها را که قائل به آزادي انديشه بودند، معتزله غالب اينها را در زمان متوکل اعدام کردند و هر که ماندند از اين اشاعره ماندند. اين اشاعره بودند که هم «وعاظ السلاطين» شدند و هم «مقرب الخاقان» شدند در دستگاه بني العباس راه پيدا کردند، چون مکتب جبر بسيار عامل خوبي بود براي توجيه کار طاغيان که هر کاري انجام بدهند، بگويند خدا انجام داده مرحوم حاج آقا رضا مي‌گويند به اينکه مسئله جبر اين طور شد، سلاطين حمايت کردند، اين جبر يک ابزار خوبي بود اين را در بحث کتاب طهارت در بحث اينکه آيا جبريه نجس‌اند، مفوضه نجس‌اند و مانند آن، آنجا اين بحث لطيف را دارند جبر را آنها دامن زدند.[35] اموي همين کار را کردند در کوفه در دارالاماره کوفه همان مکتب جبر بود. ابن زياد ملعون گاهي مي‌گفت «کيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِيک»‌ وجود مبارک زينب کبريٰ از آن طرف صنع خدا را فرمود: «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا» از اين طرف هيأت حاکمه را محکوم کرده است.

مرتبه بار ديگر همين ابن زياد ملعون به وجود مبارک امام سجاد(سلام الله عليه) گفت که اينکه گويد اسم او علي ابن حسين است، علي ابن حسين را که خدا در کربلا کشت. آنجا وجود مبارک امام سجاد فرمود: «قَدْ كَانَ لِي أَخٌ يُسَمَّی عَلِيّا» و او را سربازان شما شهيد کردند، او که اصرار کرد وجود مبارک امام سجاد فرمود: بله، هر کسي مي‌ميرد ﴿اللّهُ يَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها﴾[36] ولي به دست سربازان شما شهيد شد.[37] آنها حامي مکتب جبر بودند و اهل بيت کاملاً دفاع کردند، حمايت کردند، از آن جهت که به نظام احسن برمي‌گردد کار خداست، آزمون الهي است، ما رفتيم وظيفه حود را انجام داديم بسيار خب! اما از اين جهت که شما تبهکاري کرديد فرمود در محکمه عدل الهي محکوم خواهيد شد اينها را زينب کبريٰ در همان دارالاماره فرمود.

«والحمد لله رب العالمين‌»


[1] سوره احزاب، آيه 33؛ ﴿وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي وَ أَقِمْنَ الصَّلاَةَ وَ آتِينَ الزَّكَاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾.
[2] نهج البلاغة، (صبحي صالح)، خطبه1; «مِنْهُمْ سُجُودٌ لَا يَرْكَعُونَ وَ رُكُوعٌ لَا يَنْتَصِبُونَ وَ صَافُّونَ لَا يَتَزَايَلُونَ وَ مُسَبِّحُونَ لا يَسْأَمُونَ لَا يَغْشَاهُمْ نَوْمُ الْعُيُونِ وَ لَا سَهْوُ الْعُقُولِ وَ لَا فَتْرَةُ الْأَبْدَانِ وَ لَا غَفْلَةُ النِّسْيَان‌».
[3] اسراء/سوره17، آیه55.
[4] بقره/سوره2، آیه253.
[5] سوره احزاب، آيه 33؛ ﴿وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَي وَ أَقِمْنَ الصَّلاَةَ وَ آتِينَ الزَّكَاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾.
[6] زمر/سوره39، آیه65.
[7] انفال/سوره8، آیه65.
[8] انفال/سوره8، آیه15; ﴿يا آيه ا الَّذينَ آمَنُوا إِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ﴾.
[9] انفال/سوره8، آیه66.
[10] انفال/سوره8، آیه65.
[11] نساء/سوره4، آیه84.
[12] سوره نحل، آيه 53.
[13] نهج الفصاحه، حديث1180; و مصباح الشريعه، ص44.
[14] مهج الدعوات و منهج العبادات، ص317; «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص اسْمُ اللَّهِ الْأَعْظَمُ الَّذِي إِذَا دُعِيَ بِهِ أَجَابَ فِي سُوَرٍ ثَلَاثٍ فِي الْبَقَرَةِ وَ آلِ‌عِمْرَانَ وَ طه قَالَ أَبُو أُمَامَةَ فِي الْبَقَرَةِ آيَةُ الْكُرْسِيِّ وَ فِي آلِ‌عِمْرَانَ ﴿الم اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ﴾ وَ فِي طَهَ ﴿وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ﴾».
[15] فصلت/سوره41، آیه53 و 54.
[16] انعام/سوره6، آیه110; ﴿إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى‌ بِإِذْني﴾.
[17] غزليّات حافظ; «فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد ٭٭٭ ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مي‌كرد».
[18] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‌89، ص184.
[19] روح المعاني، ج‌1، ص107.
[20] المصباح للكفعمي (جنة الأمان الواقية)، ص295; «يَا مَنْ أَمْرُهُ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ آهيا شراهيا آذوناي أصباوؤث شداي يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ يَا اللَّهُ يَا رَبَّاهْ يَا رَبَّاهْ يَا رَبَّاهْ يَا غَايَةَ مُنْتَهَاهْ وَ رَغْبَتَاه‌».
[21] توحيد(شيخ صدوق)، ص219. «إِنَّ آهِ اسْمٌ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل‌».
[22] توبه/سوره9، آیه114.
[23] الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج‌4، ص70; «لَا تَقُولُوا هَذَا رَمَضَانُ وَ لَا ذَهَبَ رَمَضَانُ وَ لَا جَاءَ رَمَضَانُ فَإِنَّ رَمَضَانَ اسْمٌ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يَجِي‌ءُ وَ لَا يَذْهَبُ وَ إِنَّمَا يَجِي‌ءُ وَ يَذْهَبُ الزَّائِلُ وَ لَكِنْ قُولُوا شَهْرُ رَمَضانَ فَإِنَّ الشَّهْرَ مُضَافٌ إِلَى الِاسْمِ وَ الِاسْمُ اسْمُ اللَّهِ عَزَّ ذِكْرُهُ وَ هُوَ الشَّهْرُ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ جَعَلَهُ مَثَلًا وَ عِيداً».
[24] بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج‌25، ص5; «نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَي».
[25] البلد الأمين و الدرع الحصين، ص402.
[26] الميزان في تفسير القرآن، ج‌8، ص349 ـ 359.
[27] الميزان في تفسير القرآن، ج‌8، ص359 ـ 369.
[28] الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج‌1، ص230; «سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ ع أُعْطِيَ حَرْفَيْنِ كَانَ يَعْمَلُ بِهِمَا وَ أُعْطِيَ مُوسَی أَرْبَعَةَ أَحْرُفٍ وَ أُعْطِيَ إِبْرَاهِيمُ ثَمَانِيَةَ أَحْرُفٍ وَ أُعْطِيَ نُوحٌ خَمْسَةَ عَشَرَ حَرْفاً وَ أُعْطِيَ آدَمُ خَمْسَةً وَ عِشْرِينَ حَرْفاً وَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی جَمَعَ ذَلِكَ كُلَّهُ لِمُحَمَّدٍ ص وَ إِنَّ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ ثَلَاثَةٌ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً أُعْطِيَ مُحَمَّدٌ ص اثْنَيْنِ وَ سَبْعِينَ حَرْفاً وَ حُجِبَ عَنْهُ حَرْفٌ وَاحِدٌ».
[29] ماعون/سوره107، آیه4 و 5.
[30] مجمع البحرين، ج‌5، ص287.
[31] بقره/سوره2، آیه186.
[32] التوحيد(شيخ صدوق)، ص289.
[33] مثير الأحزان، ص90.
[34] الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج‌1، ص160; «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ وَ لَكِنْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْن‌».
[35] مصباح الفقيه، ج7، ص296 و 297.
[36] زمر/سوره39، آیه42.
[37] اللهوف علی قتلی الطفوف، (ترجمه فهرى)، ص162; «ثُمَّ الْتَفَتَ ابْنُ زِيَادٍ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع فَقَالَ مَنْ هَذَا فَقِيلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ فَقَالَ أَ لَيْسَ قَدْ قَتَلَ اللَّهُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ فَقَالَ عَلِيٌّ ع قَدْ كَانَ لِي أَخٌ يُقَالُ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ قَتَلَهُ النَّاسُ فَقَالَ بَلِ اللَّهُ قَتَلَهُ فَقَالَ عَلِيٌّ ع ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها﴾ فَقَالَ ابْنُ زِيَادٍ أَ لَكَ جُرْأَةٌ عَلَی جَوَابِي اذْهَبُوا بِهِ فَاضْرِبُوا عُنُقَهُ فَسَمِعَتْ بِهِ عَمَّتُهُ زَيْنَبُ فَقَالَتْ يَا ابْنَ زِيَادٍ إِنَّكَ لَمْ تُبْقِ مِنَّا أَحَداً فَإِنْ كُنْتَ عَزَمْتَ عَلَی قَتْلِهِ فَاقْتُلْنِي مَعَهُ فَقَالَ عَلِيٌّ ع لِعَمَّتِهِ اسْكُتِي يَا عَمَّةِ حَتَّی أُكَلِّمَهُ ثُمَّ أَقْبَلَ ع فَقَالَ أَ بِالْقَتْلِ تُهَدِّدُنِي يَا ابْنَ زِيَادٍ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْقَتْلَ لَنَا عَادَةٌ وَ كَرَامَتَنَا الشَّهَادَة».