درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/10/05

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه180 و 183

 

﴿وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‌ فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذينَ يُلْحِدُونَ في‌ أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما کانُوا يَعْمَلُونَ﴾ ﴿وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ﴾ ﴿وَ الَّذينَ کذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ﴾ ﴿وَ أُمْلي‌ لَهُمْ إِنَّ کيْدي مَتينٌ﴾

 

مطالبي که درباره اسما حسنا، مظاهر اسماء حسنیٰ، و کيفيت تلقي اسماء حسنیٰ و تأثير اسماء حسنیٰ مانده است به عرض مي‌رسد مطلب اول اينکه درباره ائمه اطهار(عليهم السلام) وارد شده است که ما اسماء حسناي خدا هستيم[1] و همچنين وارد شده است که نيازي به تعليم بشري نداريم معناي آن اين است که علوم و معارفشان را از ذات أقدس الهي دريافت مي‌کنند اين مطلب اول.

اما خداي سبحان فرمود هر کسي مخاطب من بشود و کلام مرا بشنود سه راه دارد[2] يا بلاواسطه است يا ﴿أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ﴾ است يا با فرستادن رسولي. بنابراين ممکن است ائمه (عليهم السلام) به واسطه رسول اکرم(صلي الله عليه و آله و سلم) معارفي را فرا بگيرند چه اينکه ممکن است بعضي از مطالب را بلا واسطه فرا بگيرند البته وحي تشريعي و احکام تشريعي مخصوص پيغمبر است و آنچه که به عنوان تشريع ائمه (عليهم السلام) مي‌دانند فقط به وساطت پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است اما معارف و علوم ديگر اسرار عالم خبر گذشته و حال و آينده، نبوت تأييدي، انبائي تعريفي و مانند آن اينها مختص نيست اينها گاهي ممکن است «بلاواسطه» گاهي ممکن است «مع‌ الواسطه» فرا بگيرند. بنابراين اگر وارد شده است که ائمه(عليهم السلام) به غير خدا احتياج ندارند يعني از ناحيه بشر، به فکر بشري و مکتب بشري محتاج نيستند ولي مثل ساير انبيا(عليهم السلام) گاهي ﴿أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ﴾ است گاهي ﴿أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً﴾ هست گاهي هم بلاواسطه. پس سه مطلب شد يکي اينکه ائمه(عليهم السلام) به بشر و مکتب‌هاي بشري هيچ احتياج ندارند، دوم اينکه در تشريع فقط از ناحيه رسول اکرم(صلي الله عليه و آله و سلم) معارف و علوم و احکام را ياد مي‌گيرند، در غير تشريع مطالب را گاهي بلا واسطه گاهي ﴿أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ﴾ گاهي هم ﴿أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً﴾ اين سه مطلب.

مطلب بعدي آن است که اگر ائمه(عليهم السلام) مظاهر اسمای الهي‌اند آنهايي که ﴿الَّذينَ يُلْحِدُونَ في‌ أَسْمائِهِ﴾ دشمنان اهل بيت خواهند بود يعني اعداي اهل بيت، کفار، منافقين و مانند آن آنها مصداق ﴿الَّذينَ يُلْحِدُونَ في‌ أَسْمائِهِ﴾ هستند آن‌گاه خود ائمه(عليهم السلام) مظاهر اسماء حسنیٰ هستند پس مصداق و مظهر اسماء حسنیٰ معصومين‌اند و مصداق ﴿الَّذينَ يُلْحِدُونَ في‌ أَسْمائِهِ﴾ مخالفان آنها هستند.

مطلب سوم آن است که ادعيه، احراز، حرز، دعا همچنين اعجاز کرامت اينها که در عالم مؤثرند با نظام علّي هماهنگ هستند اين چنين نيست که اينها بر خلاف نظام علت و معلول اثر بگذارند اين چنين نيست که اينها کاري انجام بدهند بر خلاف علت و معلول; منتها چون امر غير عادي‌اند با معناي تأثير دعا، صله رحم، صدقه، معجزه کرامت و مانند آن اين است که اسباب علل انجام کارها دو قسم است بعضي‌ها شناخته شده‌اند همين اسباب و علل متعارف و عادي‌اند بعضي‌ها غير عادي‌اند که از اينها به عنوان خرق عادت ياد مي‌کنند وگرنه اين چنين نيست که اينها سبب نباشند خداي سبحان اينها را هم سبب قرار داده پس دعا، حرز، صدقه، صله رحم يا معجزه يا کرامت همه اينها داراي اسباب‌ هستند، يک و خودشان هم سبب هستند براي کارهايي که خداي سبحان اينها را سبب قرار داده، دو؛ منتها اينها عادي نيستند بر خلاف عادت‌اند لذا اينها را مي‌گويند خارق عادت سه،

مطلب چهارم آن است که شيطان اسم اعظم نمي‌داند، گرچه در اثر آن عبادت‌هاي شش هزار ساله‌اش برخي از انحا و علل غير مادي را ممکن است بداند يا مادي غير متعارف را بداند و از اين راه کارهايي را انجام بدهد ولي به اسم اعظم دسترسي پيدا نمي‌کند.

مطلب پنجم آن است که ذات أقدس الهي اين تعدد اسما را هم به عنوان لطف و رفع ملال قرار داده است ممکن بود با يک اسم; مثل «الله» همه کارها را انجام بدهد ولي خود تنوع براي رفع ملال خيلي اثر دارد اگر انسان تمام ادعيه‌اش در يک جمله خلاصه مي‌شد اين ملال‌آور بود اما اسماء حسنای الهي که متعدد است هر کسي با هر اسمي يا با اسم مخصوصي به خداي سبحان ارتباط پيدا کند يا در مواقع مخصوص از اسما خاصه استفاده کند اين براي رفع ملال عامل مؤثر است.

مطلب ششم آن است که يکي از راه‌هاي حل را بايد طي کرد يا بايد به نسخه مصحًّح مراجعه کرد، چون خيلي از اين نسخه‌ها که رايج است اگر آن نسخ قديمي و اصلي مراجعه بشود مي‌بينيم ضبط، ضبط ديگر است «فَلَک الُحجة عَلَيَّ فِي جَمِيعِ ذَلِک‌»[3] است يا «فَلَک الْحَمْدُ عَلَيَّ فِي جَمِيعِ ذَلِک‌»[4] است بايد به آن نسخه اصلي مراجعه کرد يا در همان «زيارت جامعه» چند جاي آن از همين قبيل است که خدايا مرا جزء کساني قرار بده که «يَکرُّ فِي رَجْعَتِکم» يا «يَکرُّ فِي رَجْعَتِکم»[5] ساير افعالي که هست همه‌ فعل مجهول باب تفعيل است «يملک» هست و مانند آن چطور اين فعل لازم و معلوم شد؟ غرض آن است که اگر شما اين دعاي زيارت شريف «جامعه کبيره» ملاحظه مي‌کنيد مي‌بينيد آن «وَ يُمَلَّک فِي دَوْلَتِکمْ» هست و مانند آن چند تا جمله دارد که غالب اينها فعل مجهول باب تفعيل است فعل مضارع مجهول باب تفعيل است. اين هم بايد فعل مجهول باب افعال باشد «يُکر في رجعتکم» باشد نه «يَکر» اگر به آن نسخ اصلي مصحَّح مراجعه بشود شايد اين يازده بند به صورت ده بند ضبط شده باشد اين راه اول، راه دوم اين است که دو تاي از اينها را بايد مثلاً گاهي يک اسم حساب کرد شما که مي‌بينيد آن روايت که هم مرحوم کليني (رضوان الله عليه) نقل کرده[6] هم مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) در توحيد نقل کرده[7] مي‌بينيد گاهي يک جمله فعليه را امام (عليه السلام) اسم مي‌داند؛ مثلاً ﴿لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ﴾[8] ‌ اين اسمي از اسما الهي است. اين را که اگر روايت نگفته بود ما جمله فعليه مي‌دانستيم نه اسم; ولي وقتي که حضرت اسماء حسنای الهي را مي‌شمارد مي‌بيند يکي از اسماء حسنای الهي اين است که ﴿لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ﴾ ‌ معلوم مي‌شود که اين اسم مصطلح در مقابل فعل نيست که ما اسم داشته باشيم و فعل داشته باشيم و حرف. گاهي مي‌بينيد که حرف اسم خداست. بنابراين ممکن است که گاهي دو بند از اينها، دو جمله از اينها، دو اسم از اينها، تلفيقاً يک اسم حساب مي‌شوند.

راه سوم آن است که اينکه گفته شد دعاي «جوشن کبير» مشتمل بر صد بند است هر بندي داراي ده اسم است ممکن است مبني بر غالب باشد چون ذات أقدس الهي اسما نامتناهي دارد براي اينکه اسم اگر ذات با تعيُّن و وصف است و صفات الهي نامتناهي است اسماء الهي هم نامتناهي است نه در نود و نُه خلاصه مي‌شود نه در صد و نه در هزار بنابراين ممکن است هزار و يک اسم باشد. اينها راه‌هاي حلي است که گفته شد پس اينکه گفته شد اين ده بند دارد هر بندي مشتمل بر ده اسم است مبني بر غالب است و اما اينکه حالا در اينها اسم اعظم هست يا نه، بحث اسم اعظم که آيا لفظ است يا نه جداگانه بحث خواهد شد.

مطلب هفتم آن است که الحاد در اسما گاهي به اين صورت است که گفتند از «الله»، «لات» را مشتق کردند و براي بت نامگذاري کردند. يکي از اسماء حسنای خدا «عزيز» است از عزيز کلمه «عزّي» را مشتق کردند بر بت گذاشتند. يکي از اسماء حسنای الهي «منّان» است از «منان»، «منات» را مشتق کردند و اين «منات» را نام يکي از بت‌ها قرار دادند که «لات و عزّي و منات»; ولي اين بايد بررسي بشود که آيا اين اسماء يعني «الله» و «عزيز» و «منّان» قبل از آمدن قرآن کريم اينها از اسماء معروف الهي بودند يا نه؟ البته «الله» بود اما منان و عزيز بود يا نه، چون اين «لات و منات و عزّي» اينها در جاهليت رواج داشت آيا اينها از اسمای الهي گرفتند و به اين بت‌ها دادند؟ يا نه ولو «منان و عزيز» قبلاً سابقه نداشت ولي اينها چون از اين کلمه گرفتند و واقعيت اين کلمه براي «الله» است از اين جهت الحاد است لکن بحث محوري الحاد در اسما به لحاظ معناست يعني اسمای الهي را به غير اله دادن و اسمای غير حسنايي که براي غير خداست بر خدا اطلاق کردن که مَجسِّمه چنين کاري را کردند.

مطلب هشتم آن است که يک بحث درباره اغواست يک بحث درباره وسوسه; قرآن کريم از نظر اغوا استثناء کرده يعني شيطان که مي‌گويد من همه را اغوا مي‌کنم مي‌گويد من دسترسي به مخلَصين ندارم ﴿لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ ٭ إِلاّ عِبَادَک مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾،[9] اما حالا درباره وسوسه چنين آيه‌اي آمده که «﴿ الَّذي يُوَسْوِسُ في‌ صُدُورِ النَّاسِ ٭ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ﴾[10] إلا المخلصين» اين که نيامده. بنابراين بحث وسوسه جداست بحث اغوا جداست. درباره اغوا البته اينها اغوا نخواهند شد اما در اثر مبارزه مستمر با وسوسه است ممکن است اصلاً در اينها وسوسه پيدا نشود نظير کمّلين از مخلَصين آنها مثل ائمه (عليهم السلام) که شياطين را و ابليس را به اسارت گرفتند وقتي در جهاد اکبر اينها فاتح شدند و و ابليس خود را اسير گرفتند که از حضرت نقل شده است «شيطاني اسلم علي يدي أو يدَي»[11] يعني اين الان در چنگ من است اين قدرت وسوسه هم به آن معنا ندارد. يک وقت است نه ممکن است کسي به آن آن اخلاص کامل بار نيابد در حد تصور وسوسه‌اي مي‌کند فوراً اين را دفع مي‌کنند: ﴿الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَکرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾؛[12] آنها هم از اين دقيق‌ترند تا يک خاطره مختصري مي‌خواهد خطور بکند فوراً بيدارند، هميشه اينها بيدارند و اگر خاطره‌اي خواست خطور بکند اين را دفع مي‌کنند، غرض آن است که ممکن است اصلاً وسوسه نکند ولي در قرآن آنچه که استثنا شده است اغواست نه وسوسه. درباره مخلَصين که مخلَصين بر خطر عظيم‌اند سرّ آن همين است که آنهايي که از جهاد اوسط گذشتند و به جهاد اکبر رسيدند و شيطان را به اسارت گرفتند آنها راحت‌اند آنها چون به مقامي رسيدند که کارهاي اينها بعد از ملکه از آنها صادر مي‌شود و اما ديگران در خطر عظيم هستند چون از راه عمل و تداوم عمل و مراقبت مستمر بايد اين راه را حفظ بکند ممکن است خدا ناکرده آسيب ببينند لذا اگر وارد شده است مخلصون بر خطر عظيم هستند[13] سرّ آن اين است که اينها مراقبت بيشتري بايد داشته باشند آن ‌که گوهر گرانبهاتري دارد بيشتر در معرض خطر است شيطان گرچه به سراغ همه مي‌رود اما به سراغ کسي که متاع ارزنده‌تري دارد بيشتر مي‌رود تمام تلاش و کوشش مي‌کند با خيل و رجل خود از هر راهي تا به هر حال نفوذ بکند اين است که اينها مراقبت بيشتري لازم دارند.

مطلب نهم آن است که اينکه گفته شد نظامي از اين عالم زيباتر ممکن نيست به صورت آن قياس استثنايي، شبهه‌اي هم ممکن است مطرح بشود و آن اينکه نظام از اين زيباتر ممکن هست ولي قابل، قابليت ندارد و مصلحت براي قابل نيست. اگر مصلحت نيست پس زيبا نيست زيبا آن است که همه مصالح قابل را در نظر بگيرد و فاعل هم جود و بخشش خود را اعمال بکند اگر چيزي براي گيرنده مصلحت نيست پس معلوم مي‌شود آن احسن نيست آن ‌که احسن است همين است که مطابق با مصلحت باشد. اگر چيزي مطابق با مصلحت نيست يا مطابق با قبول قابل نيست معلوم مي‌شود احسن نيست. احسن آن است هر چيزي که قابليت آن را دارد به نحو اتمّ خداي سبحان به او عطا بکند اگر چيزي قابليت امري را نداشت بخواهند به او بدهند اين تضييع است اين که احسن نيست. اگر بگوييم يک موجود عالم طبيعي در حد فرشته باشد اين غير احسن است براي اينکه بي‌نظمي است خدا از اين فرشته‌ها زياد آفريده و زياد هم هست اما معناي آن اين است که ما اصلا خاک نداشته باشيم جماد نداشته باشيم اگر ما موجودات ناقص نداشته باشيم عالم ناقص است به هر حال خاک لازم است آب لازم است هوا لازم است نشئه طبيعت لازم است چون از اين راه به هر حال آزمايش حاصل مي‌شود پس اگر چيزي به مصلحت نبود معلوم مي‌شود احسن نيست.

مطلب دهم آن است که در جريان عصمت ائمه و انبيا و ساير اولياي الهي که معصوم‌اند با فرشتگان فرق جوهري‌اش اين است که آنها با تکليف و تشريع همراه نيست ولي انبيا و ائمه (عليهم السلام) و اولياي الهي که معصوم‌اند عصمت اينها با تشريع همراه است يعني اينها مکلفند مختارند مي‌توانند گناه بکنند ولي نمي‌کنند نه تکويناً معصوم‌اند کار تکويني که کمال نيست. اينها در نظام تشريع معصوم‌اند يعني مي‌فهمند، مي‌توانند گناه بکنند و نمي‌کنند. خيلي از ما درباره خيلي از گناهان معصوميم يعني خيلي از ما درباره خيلي از گناهان معصوميم هيچ کسي اين خيال را نمي‌کند که با محارم خودش نکاح بکند اصلاً خيال آن نمي‌کند با دختر خود با مادر خود با خواهر خود نکاح کند خيال اين را نمي‌کند که خبائث را بخورد گناه است. ما نسبت به اين گناهان معصوميم چرا معصوميم؟ براي اينکه قبح اينها براي ما «بين الغيّ» است عصمت به ملکه علمي برمي‌گردد هر کسي عالم‌تر است به عصمت نزديک‌تر است هر کسي درون گناهان را مي‌بيند ترک مي‌کند. الآن تا به آنجا برسند سخت است که انسان درون گناه را ببيند وگرنه آنجا که رسيدند خيلي به آساني گناه را ترک مي‌کنند. فرمود ﴿فَأَمَّا مَنْ أَعْطی‌ وَ اتَّقی‌ ٭ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى‌ ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْری﴾[14] موسي عرض کرد به اينکه ﴿يَسِّرْ لي‌ أَمْري﴾[15] بالاتر از آن را ذات أقدس الهي به پيغمبر داد و فرمود ﴿وَ نُيَسِّرُک لِلْيُسْري﴾[16] براي موسي کار را آسان مي‌کنيم ﴿يَسِّرْ لي‌ أَمْري﴾ کار مرا براي من آسان بکن خدا هم در پايان فرمود: ﴿قَدْ أُوتيتَ سُؤْلَک يا مُوسي﴾،[17] به همه خواسته‌هاي خود رسيدي يکي از خواسته‌هاي تو تيسير امور بود اما به پيغمبر فرمود ﴿وَ نُيَسِّرُک لِلْيُسْري﴾ اصلاً تو را من طوري تربيت کردم که به آساني کار خير از تو صادر مي‌شود، اصلاً کار حق ندارد بگويد من مشکل‌ام، مگر دست توست، نه «لنيسر الامور لک» که براي موسي کردم، تو را براي او «تيسير» مي‌کنم منتها انسان تا به آنجا برسد جان کندن لازم است اگر کسي تلاش و کوشش کرد روي قله دماوند رفت منطقه ديد او وسيع است خيلي ‌جا را مي‌بيند، تمام اين شيارها و زوايا را مي‌بيند، اما تا آنجا رفتن جان‌ کندن مي‌خواهد تا به ملکه عصمت رسيدن جان ‌کندن مي‌خواهد اگر کسي جان ‌کندن را تحمل کرد و به آنجا رسيد از خيلي از گناهان به آساني مي‌گذرد همان قصه‌اي که حضرت امير (سلام الله عليه) در پايان جريان عقيل دارد از همين قبيل است. در نهج البلاغه در قصه عقيل که دارد برادر من از من وام خواست و به هر حال من ديدم اصرار مي‌کند و اين آهن را گداخته کرده و دست او گذاشتم و گفتم «أَ تَئِنُّ مِنَ الْأَذَی وَ لَا أَئِنُّ مِنْ لَظَی‌»[18] بعد از جريان قصه عقيل که جواب برادر خود را با آهن گداخته داد آن وقت اين قصه را نقل کرد فرمود من ديدم شب کسي در مي‌زند آمد و چيزي هم لاي عباي خود هست و بعد من فهميدم چه چيزي آورده مثل اينکه حلوايي آورده بود به او گفتم اگر مسئله صله و صدقات واجب و اينهاست که بر ما محرّم است اگر مسئله صدقات و امثال آن از عناوين تعريف شده براي ما نيست قصد ديگري کردي «أَ مُخْتَبِطٌ أَنْتَ»[19] تو که مخبطي آن که زير عبا داري آن که زير لباس داري در حقيقت به عنوان رشوه است حالا حضرت اسم رشوه را نبرده فرمود اگر بر اساس آن عناوين فقهي است که به ما نمي‌رسد اگر قصد ديگري داري «أَ مُخْتَبِطٌ أَنْتَ» براي اينکه هيچ آدم عاقلي حاضر است که بيايد آن قي کرده افعي را خمير درست بکند به آدم بدهد، کسي حاضر است بخورد. قي کرده انسان را آدم نمي‌خورد چه رسد به قي کرده افعي. حضرت فرمود رشوه‌اي که زير عبا داري همين است.[20] حالا وجود مبارک حضرت امير ـ معاذالله ـ مثل «إمرء القيس» نيست که شعر گفته باشد که «احسنه اکذبه» که يک وقت آدم شعر مي‌گويد هرچه دروغ‌تر گيراتر، اصلاً خاصيت شعر اين است شعر غير از نظم است. آدم بخواهد مطالب عميق علمي را به نظم در بياورد خيلي تلاش و کوشش مي‌خواهد، اين يک بحرالعلوم مي‌خواهد که فقه را به صورت درّه منظومه در بياورد، يک حکيم سبزواري مي‌خواهد که فلسفه را به صورت نظم در بياورد، يک مرحوم آقا سيد محمد حسين غروي اصفهاني (رضوان الله عليهم اجمعين) مي‌خواهد که فلسفه را به صورت نظم در بياورد، اين بزرگان جان‌ کندند تا اين حرف‌هاي عميق علمي را به صورت شعر درآوردند. شعر بناي آن بر تخييل است شعر بناي‌اش ابزار‌اش آن کار آن اين است که هر چه دروغ‌تر بهتر، در مطول خوانديد اين را که «أحسنه اکذبه»[21] هرچه دروغ‌تر بهتر معناي شعر اين است «آن قدر گريه کردم که طوفان نوح پيش چشمان من هيچ است» اين شعر جاذبه‌اش بيشتر است از جهت شعري اما اگر شما خواستيد سيوطی، الفيه ابن مالک را بدانيد ديگر نمي‌توانيد اين حرف‌ها بزنيد که الفيه ابن مالک ادبي تام بايد باشد، منظومه حکيم سبزواري اين است، تحفة الحکيم اين است، دره نجفي اين است، آن اشعار بلند فقهي مرحوم شهيد شيخ فضل الله نوري اين است، اينها کار هر شاعري نيست، شاعري که بخواهد قانون را به صورت شعر در بياورد اين «واو» آن، «الف» آن حساب شده است اما وقتي بخواهد نه مدح و هجو کند داستان‌سرايي بکند و ببافد «أحسنه اکذبه» هرچه دروغ‌تر، بهتر; آن کار شاعرانه شاعر است وجود مبارک حضرت امير که ـ معاذالله ـ از اين سنخ حرف نمي‌زد، اغراق باشد مبالغه باشد، فرمود آن‌که زير اين لباس داري همين است، حالا اگر کسي از قي کرده افعي خمير درست کردند به او خواستند بخورانند او نخورد هنر نکرد، اما هنر آن در اين است که به اينجا رسيد که فهميد اين قي افعي است و اين جان کندن مي‌خواهد، مگر کار آساني است، آدم به جايي برسد که ملکه عصمت پيدا کند!

مرحوم شهيد مطهري را خدا رحمت کند يک وقت آمد کنار حجره‌ ما مدرسه مروي گفت که مسجدي خواستند بسازند با من مشورت کردند که ما در اين مسجد چه چيزي بنويسيم گفتم همان حرفي که را تاکسي مي‌نويسند بنويسيد «در حقيقت مالک اصلي خداست اين امانت بهر روزي دست ماست» فرمود من به اينها گفتم شما که از مسجد ﴿إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ﴾[22] نمي‌خواهيد بلکه مي‌خواهيد نون در بياريد، غالب اينها چنين هستند وگرنه اين اختلافات از کجاست؟ اگر همه ما براي دين هستيم يک برادر ديني ما دارد کار خير مي‌کند ما بايد دعا بکنيم در شب، تأييد کنيم در روز; تمام مشکل بر اين است که چرا من نمي‌کنم، عدل براي ما مشکل است فضلاً از عصمت البته اگر کسي جان‌ها کند از کتل گذشت به قله عصمت رسيد، آن‌گاه ﴿وَ نُيَسِّرُک لِلْيُسْري﴾ به آساني از آن مي‌گذرد. ذات أقدس الهي به ما فرمود اينها چرا همه‌اش در دشت راه مي‌روند، چرا در چمن راه مي‌روند؟ اصلاً معناي صراط مستقيم اين است که از دشت بگذرند از چمن بگذرند از سبزه‌زار بگذرند بيايند گردنه و کتل صراط مستقيم يعني کتل يعني «صعب العبور» فرمود: ﴿فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ﴾[23] اين «فلا» تحضيض است، ترغيب است، فرمود چرا اينها کتل نمي‌روند، هميشه در دشت هستند؟ اينها چرا رو گردنه نمي‌روند اينها رو دشت‌اند رو دشت راه رفتن کار آساني است ﴿فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ﴾ اينها بايد از گردنه و کتل بگذرند پياده، پابرهنه، در يخبندان، آن کتل چيست؟ ﴿فَک رَقَبَةٍ ٭ أَوْ إِطْعامٌ في‌ يَوْمٍ ذي مَسْغَبَةٍ ٭ يَتيماً ذا مَقْرَبَةٍ﴾[24] در گراني انسان به داد ديگري برسد اين کتل رفتن است. آن غذاي که سر سفره حاضر شده کار امام رضا(عليه السلام) را کردن آن کتل رفتن است همه ائمه بودند مخصوصاً وجود مبارک امام هشتم وقتي سفره غذا پهن مي‌شد از بهترين غذاي موجود در سفره هنوز کسي نخورده چند تا ظرف قاشق و يا يک مشت برمي‌داشت پُر مي‌کرد مي‌فرمود اين را به فلان مسکين بدهيد بعد شروع مي‌کرد[25] مانده ته سفره را به زيد و عمرو دادن که کتل رفتن نيست اين انسان مي‌خواست بريزد تو سطل به ديگري مي‌دهد ما لباس‌هاي مانده را مي‌دهيم، غذاهاي مانده را مي‌دهيم، اينها که صراط مستقيم نيست فرمود چرا «عقبة» نمي‌روند اينها همه در دشت راه مي‌روند و آن «إطعام ذي‌ مسغبة» است[26] يعني سال گراني سال تورم آن را مي‌گويند اينها حداقل است يعني اينها کاري است که بر همه ما واجب است که اگر نکنيم جهنم مي‌رويم، چون عدل بر همه ما واجب است. حالا اين عدل او اگر کسي عمل مي‌کرد مشکلي ما نداشتيم چه رسد به عصمت، اين بود که شهيد مطهري گفت من به ايشان گفتم اين شعر را بنويسيد. غالب ما مشکل ما اين است، پس جريان عصمت با تکليف همراه است با تشريع همراه است جان‌کندن‌هاي مداوم طلب مي‌کند پابرهنه رفتن مي‌خواهد بي‌کفش مي‌خواهد در گردنه‌ها و کتل‌هاي يخ‌بسته پابرهنه رفتن مي‌خواهد عقبه رفتن مي‌خواهد نه در جاده‌هاي صاف و خاکي با اتومبيل اين ‌که صراط مستقيم نيست اينجا مشخص کرده که راه چيست ﴿فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ ٭ وَ ما أَدْراک مَا الْعَقَبَةُ ٭ فَک رَقَبَةٍ﴾[27] همه جا تعبير ﴿وَ ما أَدْراک مَا الْعَقَبَةُ﴾ که ندارد نظير ﴿وَ ما أَدْراک ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ﴾[28] فرمود ﴿وَ ما أَدْراک مَا الْعَقَبَةُ﴾ مردم را آزاد بکنيد اين مشکل مردم را حل بکنيد ﴿فَک رَقَبَةٍ ٭ أَوْ إِطْعامٌ في‌ يَوْمٍ ذي مَسْغَبَةٍ ٭ يَتيماً ذا مَقْرَبَةٍ﴾.

پرسش: ...

پاسخ: چون جان کندن مي‌خواهد همين مؤيد است. وجود مبارک حضرت امير فرمود که شما نمي‌توانيد مثل من باشيد[29] ‌ ولي به هر حال شبيه ما باشيد مگر کار آساني است «إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَي»[30] فرمود من دائماً دارم رياضت مي‌کشم. رياضت يعني ورزش، تمرين، چرا فلان کس جلو افتاده من نيفتادم مگر کار به دست ماست ما بنده خدا هستيم بايد وظيفه خودمان را انجام بدهيم. فلان کس جلو افتاده دعا بکنيم صد برابر جلو بيفتد آخر کار ما نيست، وظيفه ما نيست، ما داريم وظيفه‌ خود را انجام مي‌دهيم فلان رفيق ما فلان رقيب ما ترقي کرده خدا صد برابر او را ترقي بيشتر بدهد، چرا ما نگرانيم؟ مگر به دست ماست حسد معناي آن همين است. بهشتي‌ها مي‌گويند خدايا ﴿وَ لا تَجْعَلْ في قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذينَ آمَنُوا﴾[31] خدايا! مبادا کاري بشود که در دل من کسي ترقي کرده ما مشکل داشته باشيم کسي پيشرفت کرده من نگران باشم. اين جان کندن مداوم مي‌خواهد در خواب و بيداري. اگر ما يک خواب بدي ديديم فردا بايد خودمان را اصلاح کنيم براي اينکه نشان مي‌دهد که روز قبل درست راه نرفتيم چون در خواب هر چه آدم مي‌بيند تابع ملکات اوست، فرمود که «إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَي»، بنابراين اين مراقبت مستمر مي‌خواهد. شما ببينيد اگر کسي بخواهد جايي مثلاً در زير درخت مطالعه بکند و اين زنبورها که وز وز مي‌کنند اين مرتب دست خود را تکان مي‌دهد که اين زنبورها نيايند روي سرش، آمدند مي‌زنند اين خاطراتي که وز وز مي‌کند همين زنبورهاست اين دائماً به هر حال يک مگس‌پراني بايد در ذهن آدم باشد که اين خاطرات را طرد بکند، فلان کس ترقي کرده خدا را شکر، ما هم دعا مي‌کنيم نه به ما مربوط است. همين است که در بحث‌هاي قبلي اشاره شد که هيچ کس گناه نمي‌کند مگر آن‌که مدعي ربوبيت است، چون اگر سهو باشد نسيان باشد ضرورت باشد که «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي‌»[32] گناه غالباً براي جاهايي است که عالماً و عامداً گناه مي‌کند. عالماً عامداً معناي آن اين است که بله من مي‌دانم که خدا اين را گفته ولي به نظر من بايد انجام بدهم بازگشت غالب گناهان به شرک است[33] به هر تقدير مسئله عصمت انبيا و اوليا (عليهم السلام) با تکليف همراه است با تشريع همراه است ولي براي فرشتگان اين چنين نيست.

پرسش: ...

پاسخ: نه! در همان آن طليعه ولادت که با فطرت‌اند خداي سبحان اين فطرتي که به اينها داد شکوفاتر بود بر فطرت‌هاي ديگر; اما دست اينها را باز گذاشت در همه مراحل. گناهان آنها هم نسبت به گناهان ديگر خيلي فرق مي‌کند منطقه گناهان اينها وسيع‌تر از منطقه گناهان ديگران است. در تمام مراحل بين عصيان و اطاعت اينها هستند منتها در همه مراحل قلباً و غالباً اينها مطيع حق‌اند نه اينکه تکويناً نظير درخت يک طرف دارند مي‌رود اينها دوطرفه است راهشان مي‌توانند اطاعت کنند مي‌توانند معصيت بکنند ولي چون عصمت براي اينها يک ملکه علمي است چون به ملکه علمي رسيدند، فهميدند باطن اين گناه آتش است يا به آن صورتي که حضرت امير در نهج البلاغه فرمود دست نمي‌زنند. کدام خطر است که آدم تحمل بکند عيال او را آن هم آن بي‌بي را! آن طور مثلاً مصدوم بکنند و آدم تحمل بکند، آزمايش اينها خيلي سنگين‌تر از آزمايش ديگر است; اما جان کندن مي‌خواهد فرمود «فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًی وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا»[34] اين استخوان گلو‌گير است من کجا ديگران کجا! دين خدا در خطر است، پيغمبر مکرر فرمود، همه آنها ديدند من را به عنوان وليّ نصب کرد «فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًی وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا» ما نمونه آن را ديگر در تاريخ نداريم بنابراين اينها مي‌توانند اما عالماً عامداً اطاعت مي‌کنند.

«و الحمد لله رب العالمين‌»


[1] بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج‌25، ص5; «نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَي».
[2] شوری/سوره42، آیه51; ﴿وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً﴾.
[3] الصحيفة العلوية و التحفة المرتضوية / ترجمه رسولى، ص199.
[4] زاد المعاد ـ مفتاح الجنان، ص62.
[5] من لا يحضره الفقيه، ج‌2، ص615; «وَ يَكُرُّ فِي رَجْعَتِكُمْ».
[6] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‌1، ص112; «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ اسْماً بِالْحُرُوفِ غَيْرَ مُتَصَوِّتٍ وَ بِاللَّفْظِ غَيْرَ مُنْطَقٍ وَ بِالشَّخْصِ غَيْرَ مُجَسَّدٍ وَ بِالتَّشْبِيهِ غَيْرَ مَوْصُوفٍ وَ بِاللَّوْنِ غَيْرَ مَصْبُوغٍ مَنْفِيٌّ عَنْهُ الْأَقْطَارُ مُبَعَّدٌ عَنْهُ الْحُدُودُ مَحْجُوبٌ عَنْهُ حِسُّ كُلِّ مُتَوَهِّمٍ مُسْتَتِرٌ غَيْرُ مَسْتُورٍ فَجَعَلَهُ كَلِمَةً تَامَّةً عَلَى أَرْبَعَةِ أَجْزَاءٍ مَعاً لَيْسَ مِنْهَا وَاحِدٌ قَبْلَ الْآخَرِ فَأَظْهَرَ مِنْهَا ثَلَاثَةَ أَسْمَاءٍ لِفَاقَةِ الْخَلْقِ إِلَيْهَا وَ حَجَبَ مِنْهَا وَاحِداً وَ هُوَ الِاسْمُ الْمَكْنُونُ الْمَخْزُونُ فَهَذِهِ الْأَسْمَاءُ الَّتِي ظَهَرَتْ فَالظَّاهِرُ هُوَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ سَخَّرَ سُبْحَانَهُ لِكُلِّ اسْمٍ مِنْ هَذِهِ الْأَسْمَاءِ أَرْبَعَةَ أَرْكَانٍ فَذَلِكَ اثْنَا عَشَرَ رُكْناً ثُمَّ خَلَقَ لِكُلِّ رُكْنٍ مِنْهَا ثَلَاثِينَ اسْماً فِعْلًا مَنْسُوباً إِلَيْهَا فَهُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ‌ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ الْحَكِيمُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ الْمُقْتَدِرُ الْقَادِرُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْبَارِئُ الْمُنْشِئُ الْبَدِيعُ الرَّفِيعُ الْجَلِيلُ الْكَرِيمُ الرَّازِقُ الْمُحْيِي الْمُمِيتُ الْبَاعِثُ الْوَارِثُ فَهَذِهِ الْأَسْمَاءُ وَ مَا كَانَ مِنَ الْأَسْمَاءِ الْحُسْنَى حَتَّى تَتِمَّ ثَلَاثَ مِائَةٍ وَ سِتِّينَ اسْماً فَهِيَ نِسْبَةٌ لِهَذِهِ الْأَسْمَاءِ الثَّلَاثَةِ وَ هَذِهِ الْأَسْمَاءُ الثَّلَاثَةُ أَرْكَانٌ وَ حَجَبَ الِاسْمَ الْوَاحِدَ الْمَكْنُونَ الْمَخْزُونَ بِهَذِهِ الْأَسْمَاءِ الثَّلَاثَةِ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى».
[7] التوحيد، (صدوق)، ص191.
[8] بقره/سوره2، آیه255.
[9] حجر/سوره15، آیه39 و 40.
[10] ناس/سوره114، آیه5 و 6.
[11] مناقب آل أبي طالب عليهم السلام، (إبن شهرآشوب)، ج‌1، ص229; «قَالَ ع إِنَّ اللَّهَ أَعَانَنِي عَلَى شَيْطَانٍ حَتَّى أَسْلَمَ عَلَى يَدَي‌»; الجعفريات (الأشعثيات)، ص176; «عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع‌ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ لِعَائِشَةَ يَا عَائِشَةُ أَخْزَى اللَّهُ شَيْطَانَكِ فَقَالَتْ وَ أَنْتَ أَخْزَى اللَّهُ شَيْطَانَكَ فَقَالَ ص يَا عَائِشَةُ لَا تَقُولِي هَكَذَا فَإِنِّي سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ يُعِينَنِي عَلَيْهِ حَتَّى أَسْلَمَ وَ اسْمُهُ أُبَيْصِرُ وَ هُوَ فِي الْجَنَّةِ وَ هَامَةُ بْنُ الْهِيمِ بْنِ لَاقِيسَ بْنِ إِبْلِيسَ فِي الْجَنَّةِ».
[12] زمر/سوره39، آیه73.
[13] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‌67، ص245; «هَلَكَ الْعَامِلُونَ إِلَّا الْعَابِدُونَ وَ هَلَكَ الْعَابِدُونَ إِلَّا الْعَالِمُونَ وَ هَلَكَ الْعَالِمُونَ إِلَّا الصَّادِقُونَ وَ هَلَكَ الصَّادِقُونَ إِلَّا الْمُخْلِصُونَ وَ هَلَكَ الْمُخْلِصُونَ إِلَّا الْمُتَّقُونَ وَ هَلَكَ الْمُتَّقُونَ إِلَّا الْمُوقِنُونَ وَ إِنَّ الْمُوقِنِينَ لَعَلَى خَطَرٍ عَظِيم».
[14] لیل/سوره92، آیه5 ـ 7.
[15] طه/سوره20، آیه26.
[16] اعلی/سوره87، آیه8.
[17] طه/سوره20، آیه36.
[18] نهج البلاغه، (صبحي صالح)، خطبه224.
[19] نهج البلاغه، (صبحي صالح)، خطبه224.
[20] نهج البلاغه، (صبحي صالح)، خطبه224.
[21] ربيع الابرار و نصوص الاخيار، ج5، ص218.
[22] توبه/سوره9، آیه18.
[23] بلد/سوره90، آیه11.
[24] بلد/سوره90، آیه13 ـ 15.
[25] المحاسن، ج‌2، ص389; «رَأَيْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع يَأْكُلُ فَتَلَا هَذِهِ الْآيَةَ ﴿فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ ٭ وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ ٭ فَكُّ رَقَبَةٍ ٭ أَوْ إِطْعامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ ٭ يَتِيماً ذا مَقْرَبَةٍ ٭ أَوْ مِسْكِيناً ذا مَتْرَبَةٍ﴾ ثُمَّ قَالَ عَلِمَ اللَّهُ أَنْ لَيْسَ كُلُّ خَلْقِهِ يَقْدِرُ عَلَى عِتْقِ رَقَبَةٍ فَجَعَلَ لَهُمْ سَبِيلًا إِلَى الْجَنَّةِ بِإِطْعَامِ الطَّعَام‌».
[26] بلد/سوره90، آیه14; ﴿أَوْ إِطْعامٌ في‌ يَوْمٍ ذي مَسْغَبَةٍ﴾.
[27] بلد/سوره90، آیه11 ـ 13.
[28] قدر/سوره97، آیه2.
[29] نهج البلاغه، (صبحي صالح)، نامه45; «أَعِيْنُونِي بِوَرَعٍ و اجْتِهَادٍ».
[30] نهج البلاغة، (صبحي صالح)، نامه45.
[31] حشر/سوره59، آیه10.
[32] الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‌2، ص462.
[33] شرح الاربعين حديثا، ص87؛ «و رد علي بغته في سر ذلک ان سبب ظهور حکم الغيرة و سلطنتها ليس نفس الفعل المحرم فقط، بل الموجب هو التلبس بصفة المشارکة لمقام الربوبيه، لان الاطلاق في التصرف و مباشرة الفعل کل ما يريد دون منع و لا قيد و تحجير من صفات الربوبيه، فانه الذي يفعل ما يشاء دون حجر و لامنع و من سواه، فالتقييد و الحجر من خصائصه، فمتي رام الخروج من صفات التحجير و طلب اطلاق التصرف بمقتضي ارادته فقد رام مشارکة الحق في اوصاف ربوبيته و نازعه في کبريائه، لاجرم کان ذلک سببا لظهور حکم الغيرة المستلزمة للغضب او العقوبة ان لم يتدارک العناية...».
[34] نهج البلاغه، (صبحي صالح)، خطبه3.