78/08/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه180 و 181
﴿وَلِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَي فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ ﴿وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُون﴾
درباره اسماي حسنا مطالب ديگري كه مانده است اين است كه اسم از آن جهت كه امر لفظي است به حسن و قبح متصف نخواهد شد براي اينكه اين كلمات اعتباري در بعضي از فرهنگها و لغتها مهمل است در بعضي از لغتها مستعمل است و ذاتاً به حسن و قبح متصف نيست مگر به لحاظ مسما و اگر ما خود اسم را به حسن يا احسن متصف كرديم معلوم ميشود اين منظور از اسم يك واقعيت خارجي است اگر لفظ باشد اين لفظ به حسن متصف نميشود مگر به عنايت مسما ولي اگر منظور از اسم عين خارجي باشد عين خارجي به حسن متصف ميشود اين يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه يا در جهان چيزي غير حسن وجود ندارد يا اگر در جهان چيزي بعنوان غير حسن مطرح بود بازگشت او به امر عدمي است چون سراسر جهان اسماي الهياند به تعبير ديگر آيات الهياند آيه ذي الآيه را نشان ميدهد اسم مسما را نشان ميدهد اينها سمهاند علامتند اگر در جهان چيزي غير حسن بود يا به عدم برميگردد يا به ديد ما غير حسن است وگرنه في نظام الكل كل منتظم برابر نظام احسن ما يك دليل خاص تجربي نميتوانيم اقامه بكنيم كه فلان موجود خارجي احسنُ ما يمكن است گرچه درباره بعضي از اشياء علم راه پيدا كرده كه اين بهترين و زيباترين وجه ممكن است لكن بسياري از اشياء براي ما شناخته شده نيست خواصش آثار و بركاتش لكن برهان عقلي دلالت ميكند بر اينكه جهاني از اين زيباتر ممكن نيست يعني هر چيزي در جاي خود احسنُ ما يمكن است اين يك، مجموع جهان هم احسنُ ما يمكن است اين دو، اين را برهان عقلي اقامه ميكند و دلالت ميكند ولي راه تجربي ما نداريم راه تجربي ممكن است درباره بعضي از اشيا راهگشا باشد كه انسان بررسي كرده تجارب فراواني دارد كه فلان موجود كه در جاي خاص خود قرار دارد احسنُ ما يمكن است اما نسبت به تمام اشياء تجربه آن قدرت را ندارد يك، نسبت به مجموع اشياء اصلاً امر تجربي نيست اين دو، گذشته از اينكه بعضي از اشيا اصلاً از قلمرو تجربه و حس بيرونند مثل مجردات و فرشتهها، سه پس از سه جهت دست تجربه كوتاه است لكن برهان عقلي كه فراگير است اقامه شده است و ميشود بر اينكه نه جهاني از مجموع اين جهان زيباتر ممكن است نه تك تك اين اشياء كه در جايگاه خودشان قرار دارند از اين بهتر ممكن است چرا؟ براي اينكه اگر مجموعي زيباتر از مجموع كنوني ممكن بود يا تك تك اينها احسن از كل واحد اينها ممكن بود و ذات اقدس الهي اينها را نميآفريد يا به جهل او برميگردد _معاذالله_ يا به عجز او برميگردد _معاذالله_ يا به بخل او برميگردد _معاذالله_ والتالي باصله مستحيل فالمقدم مثله اين قياس استثنايي سه ضلعي محصولش اين است كه اگر جهاني بهتر از اين ممكن بود و خداي سبحان او را نيافريده باشد يا براي آن است كه _معاذالله_ عالم نبود اين كه محال است چون او به كل شيء عليم است يا عالم بود ولي قدرت آن را نداشت اين هم كه محال است چون بكل شيء قدير است يا عالم بود قادر بود ولي آن جود و سخا را نداشت كه بهترين را بدهد اين همه اينها را دارد اين هم كه محال است پس لوكان هناك عالم أحسن من هذا العالم الموجود ولم يخلقه الله سبحانه و تعالي لكان ذلك إما لجهله أو عجزه أو بخله و التالي باصله مستحيل فالمقدم مثله پس عالمي از اين زيباتر ممكن نيست اين را عقل ميگويد آنگاه قرآن و ساير ادله نقلي هم تأييد ميكند بعنوان نظام احسن مطرح است ميفرمايد به اينكه ﴿هَلْ تَري مِنْ فُطُورٍ﴾ ﴿ما تَري في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾[1] فرمود شما در هيچ جا كمبودي احساس نميكنيد تفاوت احساس نميكنيد تفاوت به اين معناست كه اين سلسله آفرينش يك جايش يك حلقه مفقوده داشته باشد اگر يك جا يك حلقه مفقوده داشت ميگويند اينجا، اين شيء، اين جزء، اين عنصر فوت كرده وقتي فوت كرده اين سلسله تفاوت دارد يعني فوت شده دارد اما اگر هر چيزي در جاي خود بود و هيچ چيزي فوت نشد ميگويند ﴿ما تَري في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾ هيچ چيزي فوت نشده هر چه بايد در جاي خودش باشد هست خوب بنابراين اگر ما گفتيم اسم ذاتاً به حسن و قبح متصف نيست و چون قرآن كريم اسماء را به حسنا وصف كرد معلوم ميشود كه اسم واقعاً حسن است معلوم ميشود لفظ نيست بلكه موجود خارجي است اين موجود خارجي است كه به حسن و قبح متصف ميشود پس اسماي الهي يعني حقايق عيني اينها متصفند به حسن و واقعاً هم هستند اين يك، نه تنها حسناند بلكه احسناند يعني از اين بهتر ديگر نيست اين دو، اين را با تجربه نميتوان اثبات كرد مگر في الجمله چون تجربه از سه جهت ناقص است اين سه، ولي با برهان عقلي ميشود اثبات كرد آن برهان عقلي همين قياس اقتراني استثنايي گذشته است كه نظامي از اين زيباتر يا حلقات اين نظام اگر از اين زيباتر ممكن بود و ذات اقدس الهي خلق نكرده بود يا براي اين بود كه _معاذالله_ عالم نبود يا براي اينكه _معاذالله_ قادر نبود يا براي _معاذالله_ جواد و بخشنده نبود والتالي باصله محال و المقدم مثله بنابراين سراسر عالم ميشود حسن كه از اين زيباتر ديگر ممكن نيست آنگاه اگر چيزي به نظر ما ناقص آمد ما بايد جهانبينيمان را بر الله مداري تنظيم بكنيم نه بر انسانمحوري ما هم يك حلقهاي هستيم از حلقات بيكران اين عالم عالم را كه براي ما نيافريدند اگر گفتند به اينكه انسان گل سرسبد است تو نيستي در زير خاك مدفون است گفته بود شنيدهاي كه «لولا القميون لضاع الدين»[2] تو نيستي در زير خاك مدفون است خوب حالا آن اهل بيتاند بله و وجود مبارك اهل بيت(عليهم السلام) هم هيچ حادثهاي را بد نميدانند در نظام احسن چه حادثهاي از جريان كربلاي سالار شهيدان تلختر ديگر از آن حادثه بدتر نه بود و نه خواهد آمد ممكن است عده زيادي را به بدترين وضع بكشند اما مقتولها به اين عظمت نيستند اينكه ميگويند هيچ كسي به شقاوت ابن ملجم نيست براي اينكه با شمشير او امامي كشته شد و با شمشير او هم امام كشته شد البته او بدتر از شمر خواهد بود براي اينكه بدا بحال كسي كه با شمشير او امام كشته ميشود و بدا بحال كسي كه با شمشير امام كشته بشود خب شمر البته قاتل سيدالشهداء (سلام الله عليه) بود با شمشير امام كه ديگر كشته نشد ابن ملجم اشقي الاشقياست براي اينكه با شمشير او علي بن ابيطالب شهيد شد و با شمشير حسن بن علي كشته شد هيچ كسي با آن شمشير كشته نميشود الا دخل النار خب بنابراين ديگر از جريان كربلا بدتر كه اتفاق نيفتاد و نميافتد وجود مبارك زينب كبري (سلام الله عليها) به جِد فرمود حادثه بسيار شيرين بود براي ما ما از اين بهتر نديديم و جزء خوبي هم چيز ديگر نبود «ما رأيت إلاّ جميلاً»[3] خوب در نظام احسن بالأخره يك كسي كه چند روزي آسيب ميبيند براي رفاه ابد بشريت خودش و احياء دين چه چيزي از اين بهتر خوب اگر مدار ما باشيم چيزي كه خوشايند حال ما نيست ميگوييم بله اين حسن نيست يا احسن نيست اما ما هم يك حلقهايم از حلقات بيكران اين عالم اگر عالمي هستيم كه في نظام الكل كل منتظم بنابراين بايد جهانبيني ما بر مدار مشيت الهي باشد نه اينكه چه چيزي به ذائقه ما خوب ميآيد چه چيزي به ذائقه ما خوب نميآيد خيلي از بوها هستند كه براي شامه ما خوب هستند و براي شامه موجودات ديگر خوب نيستند و بالعكس اگر ما مدار بوديم هرچه كه ما بينيمان را ميگيريم او بد باشد كه بايد خيلي از چيزها كه ما را ببينند بينيشان را ميگيرند متأثر بشوند.
پرسش: ...
پاسخ: خداي سبحان عالم را براي علم و عدل خلق كرده بشر هم وسيله است براي ليقوم الناس بالقسط و اين چنين نيست كه عالم براي اين خلق شدند ما هم ابزاريم براي آن مقام شامخ علم و عدل كه علم و عدل محقق بشود لقاءالله محقق بشود خب بنابراين اگر يك چيزي بر اساس آن مقدمه اول منظور از اين حسنا اين وصف، وصف واقعي است تبعي و مجاز نيست پس اسماء واقعاً حسناند چون اسماء به حسن متصف نميشود مگر بالعرض و العناية پس معلوم ميشود كه اين اسماء حقايق خارجياند و حقايق خارجي هم احسن ما يمكناند از اين زيباتر ديگر ممكن نيست براساس آن برهان عقلي حالا خواص تجربي گاهي حاصل ميشود پديد ميآيد گاهي كشف ميشود و گاهي كشف نميشود و مانند آن.
مطلب ديگر اين است كه همان طوري كه در نوبتهاي قبل اشاره شد قرآن كتاب تعليم أسماست و ادعيه هم كتاب تعليم اسماست ميبينيم چه در ادعيه چه در قرآن گاهي ذات اقدس الهي يك اسم را ذكر ميكند گاهي چند اسم در ضمير هم همين طور است اينجا كه اسم ميگويند اعم از ضمير است مثلاً هو ممكن است كه كسي او را ضمير بداند ولي وقتي كه ما ميگوييم يا هو اين هو اسم است علم است، و منادا قرار ميگيرد آنكه نحوي ميگويد ضمير منادا قرار نميگيرد در صورتي كه اين هو اسم نباشد خب هو اسم است اسماي الهي را كه ميشمارند گاهي ميگويند تعبير هو است گاهي ميگويند أنت است گاهي ميگويند أنا است گاهي ميگويند نحن است و مانند آن حالا كه معلوم شد اينها اسمند اسم مصطلحند نه اسم جامعي كه در قبال فعل و حرف قرار بگيرد يك وقت ميگويند كلمه سه قسم است اسم است و فعل و حرف آن وقت آن اسم به معناي جامع را تقسيم ميكنند ميگويند يا اسم ظاهر است يا اسم ضمير است و امثال ذلك نه اصلاً اسمي كه در قبال ضمير است هو اسمي است در قبال ضمير اين به جايي برنميگردد كه وقتي گفتند ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ﴾[4] نه براي اينكه ما يك مضمر خاصي داريم و آن ضمير به او برميگردد هو يعني الله وگرنه اگر ضمير بود كه نميتوانستيم بگوييم يا هو در ادعيه ما خيلي از اين كلمه يا هو است خب بنابراين همان طوري كه اسماي ظاهري گاهي يكي است گاهي دو تا كه در پايان بعضي از آيات يك اسم ذكر شده است و در پايان بعضي از آيات دو اسم ذكر شده است غفورٌ رحيم، حميدٌ شكور و مانند آن در ضمير هم همين طور است گاهي مفرد ذكر ميشود هو گاهي جمع ذكر ميشود نحن إنّا خب آن آياتي كه مضمونش با يك اسم حل ميشود در پايان آن آيه ميگوييم إنه رحيمٌ، إنه قديرٌ، إنه منتقمٌ و مانند آن آن آياتي كه مضمونش با دو آيه ذكر ميشود با دو اسم حل ميشود در پايانش ميگوييم: ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾[5] و مانند آن، كه كم نيست از اين اسماي حسنايي كه در پايان آيات تركيباً ذكر ميشود اگر در اسم ظاهر گاهي يك اسم منشأ پيدايش فلان كار است گاهي دو اسم در جريان ضمير هم همين طور است گاهي يك اسم هو يا أنت يا إنك چه خطاب چه غيبت چه متكلم به صورت أنا ياد بشود گاهي هم جمع ذكر ميشود ميگوييم إنا، نحن، نزلنا و مانند آن، آنجا معلوم ميشود چند اسم از اسماي الهي در تنزيل قرآن سهمي دارند در حفظ قرآن سهمي دارند و مانند آن پس افراد و جمع در ضمائر نظير وحدت و كثرت در اسمائند براي تنبه اين مطلب كه فلان كار با چند اسم انجام ميشود.
مطلب ديگر آن است كه اسم تقسيمات فراواني دارد البته حالا اسم ذات است اسم فعل است اسم اثر است اما يكي از آن اعتبارات تقسيمي آن است كه اسم يا دلالت بر فعل خاص و صفت خاص دارد يا نه دلالت بر كار ندارد دلالت بر نفي عيب دارد اگر گفتيم او خالق است رازق است شافي است حسيب است كافي است باسط است امثال ذلك اينها دلالت بر كارهاي خاص خدا دارد اگر گفتيم او سبوح است قدوس است يعني او عيب ندارد اين كار نيست دلالت بر كار ندارد مثل خالق و رازق و شافي و حسيب و كافي و باسط و منعم و امثال ذلك نيست ولي دلالتش بر اين است كه او نقص ندارد خب اين يك تقسيم اگر اسمي پيدا كرده باشيم مثلاً اسمي در عالم باشد كه نه دلالت بكند بر كار نه دلالت بكند بر نزاهت از نقص چنين اسمي ما نداريم جزء اسماي مستأثره چون هر اسمي از اسماي حسنا كه در كتاب و سنت است همهشان به اين احد الامرين برميگردند يا دلالت ميكنند بر كمال صادر شده يا دلالت ميكنند بر نزاهت او از نقص ديگر يك چيزي كه خود او ذات را علم باشد به اصطلاح كه ناظر به وصف و كار و نزاهت از عيب نداشته باشد نيست اصلا لذا راهي هم براي دعوت آن هويت مطلقه نيست اين اسماي مستأثره است.
مطلب ديگر اينكه خداي سبحان در جريان اسم اينطوري كه اين بزرگان نوعاً استحصال كردهاند گفتند به اينكه اسماء توقيفي نيست گرچه بعضيها فتوا به توقيفيت اسماء دادند از خاصه و عامه احتياط هم شايد همين را اقتضاء بكند ولي ظاهر اين جمع محلاّ به الف و لام اين است كه ﴿وَ لِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْني فَادْعُوهُ بِها﴾ آنچه از غزالي نقل شد و آنچه از مرحوم مير داماد نقل شد و آنچه ديگران همين راه اين دو بزرگوار را طي كردند اين است كه در اسم انسان متأدب باشد احتياط كند آنچه در غير كتاب و سنت وارد شد بر خدا اطلاق نكند اما در وصف گفتند آزاديد حالا در بحثهاي فلسفه و كلام ميگوييد شما او علة العلل است حالا لازم نيست كسي بگويد او مسبب الاسباب است كه در دعاها وارد شده است ميگويد او مبدأ پيدايش همه چيز است چه در فارسي چه در عربي تعبيرات گوناگوني خدا را وصف ميكند هر كسي در هر بحثي كه دارد بالأخره ذات اقدس الهي را به اوصاف خاص وصف ميكند قرآن كريم مثل اينكه بنايش بر اين نيست كه خدا را وصف بكند خدا را با اسم دارد به ما معرفي ميكند اين براي آن است كه ما وصف نكنيم خدا را يا نه براي آن است كه ذات اقدس الهي اصلاً وصف را دوست ندارد نفرمود لله صفات الحسني و صفوه بها اين براي چه هست؟ چون ما بخواهيم بخوانيم بايد او را به اسم بخوانيم و اسم عبارت از ذات با تعين است كه همان تعين صفت است اما خيلي ما را به وصف تشويق نكردند كه لله صفات الحسني و صفوه بها بلكه فرمودند به اينكه او از هر وصفي منزه است مگر اينكه آن اوصافي كه مخلصين او را به آن اوصاف وصف ميكنند كه اگر ما نتوانيم در وصف آزاد باشيم در اسم هم آزاد نيستيم چرا؟ چون اسم عبارت از ذات مع الوصف است نه اينكه اين كلمه مركب است يا اينكه مشتق مركب است بلكه اگر ذات داراي وصف خاص باشد اسم بر او اطلاق ميشود نه اينكه حالا اين مركب باشد من الذات و الصفت قرآن آمده راه وصف را بست فرمود خدا را نميشود وصف كرد خدا منزه از وصف واصفان است مگر از وصف مخلصين، مخلصين مجازند خدا را وصف كنند خب اگر اسم، ذات با تعيّن است و تعيّن همان صفت است و وصف خدا منحصراً بايد از خود خدا شنيده بشود يا از راه مخلصين پس تسميه و نام هم خيلي محدود است پس باز نيست آيه 159 و 160 سورهٴ مباركهٴ صافات اين است ﴿سُبْحانَ اللّهِ عَمّا يَصِفُونَ ٭ إِلاَّ عِبَادَ اللَّهِ المُخْلَصِينَ﴾ در بعضي از فرمايشات سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبائي اين حصر است و قبل از ايشان در آن رساله منسوب به رساله سير و سلوك اين حرف آمده كه ذات اقدس الهي مخلصين را به اوصاف فراواني در قرآن ستود مثل اينكه در همان سوره صافات آيه 127 فرمود به اينكه همه اينها در قيامت احضار ميشوند ﴿إِلاَّ عِبَادَ اللَّهِ المُخْلَصِينَ﴾ مخلصين را جلب نميكنند اين يك مقام در دنيا شيطان به سراغ خيليها ميرود همه را اغوا ميكند ﴿لأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ٭ إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ المُخْلَصِينَ﴾[6] اين طور است كه شيطان قدرت إغوا ندارد حالا قدرت وسوسه دارد يا نه حرف ديگر است قدرت إغوا ندارد نگفت كه وسوسه نميكند بله اين ميرود به جنگ اينها ولي آنها بالأخره اين را اسير ميگيرند نه اينكه رها بكند اين از كسي دستبردار نيست اما قدرت اغوا ندارد نه قدرت وسوسه وسوسه را استثناء نكرده بخواهد اينها را گمراه بكند نميتواند البته ميرود وسوسه بكند اينها در ميدان نبرد اين را ميگيرند كه حضرت فرمود: «ان الله أعانني علي الشيطان حتي أسلم علي يدي»[7] اسير ميگيرند خب حالا تا چه اندازه توان وسوسه دارد يا ندارد حرف ديگر است.
پرسش: ...
پاسخ: يا ميرود آنجا تلاش و كوشش ميكند ولي وسوسه آنها عبادت برميگردد به تعبير سيدنا الاستاد ميفرمود به اينكه يك آدم عاقل اگر ببيند كه يك كسي از در وارد شده مدام تلاش و كوشش ميكند در آن اتاق بگويد آقا در اين اتاق هيچ كس نيست به فلان دليل هيچ كس نيست به فلان شبهه و فلان دليل هيچ كس نيست آدم عاقل ميگويد خب اگر هيچ كس نيست من چه كسي هستم تو چه كسي هستي؟ خب دو نفريم اينجا ديگر هر چه او بيشتر شبههاندازي ميكند اعتقاد اين شخص بر كذب او و مرجوم بودن او افزوده ميشود موحدان كسانياند كه هر وسوسهاي در قلبشان خطور ميكند اين را به عبادت برميگرداند ميگويند خب اگر بيراهه است راه آن است كه آفريدگار من و تو نشان بدهد تو چه ميگويي آنكه تو را آفريد من را آفريد راه راست را آفريد ميگويد اين حرف خلاف است هرچه اينها وسوسه بكنند براي آن انسان كامل عبادت است براي اينكه مرتب ميداند اين دارد رجم ميكند دارد دروغ ميگويد خب به هر تقدير آن يك بحث ديگري است غرض اين است كه در جريان اخلاص از اغوا مستثنا شدهاند نه از وسوسه حالا وسوسه هست يا نه منافاتي هم ندارد كه از وسوسه هم مستثنا شده باشند اما از اين آيه ﴿لأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ٭ إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ المُخْلَصِينَ﴾[8] نميشود استفاده كرد كه وسوسه هم نميكند كه اين مقيد ﴿الَّذي يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النّاسِ ٭ مِنَ الجِنَّةِ وَالنَّاسِ﴾[9] مقيد اطلاقات ﴿يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النّاسِ﴾ باشد چون آن ناس مطلق است همه را شامل ميشود مخلص و ديگران ما بگوييم اين ﴿لأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ٭ إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ المُخْلَصِينَ﴾ اين مخصص اطلاق عموم يا مقيد اطلاق ﴿يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النّاسِ﴾ است اين دليل تفسير ديگر ميخواهد اين اغوا را استثنا كرده نه وسوسه را ممكن است يك مخصص لبي باشد يا لفظي باشد يا مقيدي باشد كه عموم يا اطلاق ﴿يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النّاسِ﴾ را تقييد و تخصيص كند ولي از آيه اغوا نميشود استفاده كرد خب در جريان مخلصون آيه 127و 128 سوره مباركه «صافات» اين است كه اينها جمع ميشود در قيامت احضار ميكنند اينها را حاضرشان ميكنند ولي بندگان مخلص را احضار نميكنند در جريان اغوا فرمود خداوند سبحان فرمود شيطان ميگويد كه ﴿لأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ ٭ إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ المُخْلَصِينَ﴾[10] آنها دو تا مرحله است هر دو كمال است اما بالاترين كمال همان است كه در آيه 159 و 160 سوره مباركه «صافات» آمده است كه هيچ كسي حق وصف خدا را ندارد مگر بندگان مخلص اين در بيانات سيدنا الاستاد هست و قبل از ايشان مرحوم بحرالعلوم (رضوان الله عليه) در آن رساله سير و سلوك منسوب به ايشان آورده است كه اين كمالي كه براي مخلصين ذكر شده است در قرآن عاليترين كمال همين است خب چطور است كه انسان به جايي ميرسد كه خدا به او اجازه وصف ميدهد كه هرچه تو وصف بكني من هستم انسان بجايي ميرسد كه خدا بگويد هرچه او بگويد درست ميگويد خب اگر وصف درست شد اسم هم درست خواهد بود براي اينكه اسم با تعين است ذات با وصف است اين نيست مگر اينكه به مقام قرب نوافل برسد قرب نوافل وقتي كه رسيد گوينده ديگري است فرمود: «لسانه الذي يتكلم»[11] اين از غرر احاديث ماست يعني از غرر احاديث اسلامي است طبق طرق معتبر هم بزرگان سني نقل كردند هم علماي ما نقل كردند جزء احاديث قدسي است ذات اقدس الهي فرمود اگر كسي به مقام ولايت برسد محبوب من ميشود با قرب نوافل آنگاه «كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به ويده التي يبطش بها»[12] هم مجاري ادراكي هم مجاري دركي در محور فكر ذات اقدس الهي تجليش در آنجاست در حقيقت خداست كه دارد خودش را وصف ميكند حالا اينها ميشوند اسماي حسنا حالا خود اسماي حسنا عبارت است از تعين ذات الهي است مظهر ذات الهي است اگر چيزي مظهر ذات الهي بود حق دارد خدا را معرفي كند ديگر و اگر انسان مخلص كه كاملترين آنها اهل بيت (عليهم الصلاة و عليهم السلام)اند اسماي حسنا هستند خب خود اسماي حسنا خدا حق ندارد خودش را معرفي بكند بگويد من فلان اسمم؟ اگر كسي مظهر اسم بود مظهر صفت هم يقيناً هست آن وقت خود اين صفت كه دارد خودش را معرفي ميكند كه ديگر خلاف نيست اگر اسم الهي خودش را معرفي بكند كه ديگر يقيناً خلاف نيست لذا فرمود به اينكه مخلصين فقط ميتوانند.
پرسش: ...
پاسخ: نه آن وصف كردن يعني مداحي كردن به آن معناست حالا اين دو سه تا روايت گرچه طول كشيد كه سريعاً بخوانيم كه معلوم بشود اينهايي كه مجازند حرف بزنند خود اسماء هستند كه دارند معرفي ميكنند بيگانه نيستند اينكه ذات اقدس الهي فرمود بندگان مخلص ميتوانند خدا را وصف بكنند و خدا منزه از وصف واصفين است مگر آنچه را كه بندگان مخلص گفتند براي اينكه اين بندگان مخلص اسماي حسناي الهياند و اسماي حسناي الهي مظهر ذات اقدس الهاند در محدوده وصف او در محدوده كار اوست روايات فراوان است منتهي بعضي از اينها را كه در تفسير شريف برهان آمده را ما بخوانيم ايشان يعني صاحب تفسير برهان در ذيل آيه محل بحث از علي بن ابراهيم نقل ميكند كه اسماي حسنا رحمان و رحيم است بعد ميگويد كه مرحوم كليني از معاوية بن عمار روايت معتبر خواهد بود ميگويد كه وجود مبارك امام صادق فرمود: «نحن الأسماء الحسني التي لايقبل الله من العباد عملاً إلاّ بمعرفتنا»[13] اين يك روايت ديگري كه از وجود مبارك امام رضا (سلام الله عليه) است «إذا نزلت بكم شديدة فأستعينوا بنا علي الله عزّوجلّ وَهو قوله ﴿وَلِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْني فَادْعُوهُ بِها﴾»[14] قال أبا عبدالله (عليه السلام) «نحن والله الاسماء الحسني الذي لايقبل من أحد إلاّ بمعرفتنا»[15] مرحوم مفيد در اختصاص از وجود مبارك امام رضا (عليه السلام) نقل ميكند «إذا نزلت بكم شديدة فأستعينوا بنا علي الله عزّوجلّ وَهو قوله ﴿وَلِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْني فَادْعُوهُ بِها﴾» روايت ديگري هم كه باز هم ايشان نقل ميكنند اين است كه حنان بن سرير ميگويد من از وجود مبارك امام صادق سؤال كردم از جريان عرش و كرسي تا به اينجا رسيديم كه فرمود: «وَليس له شبهٌ و لامثل و لاعِدل ﴿وَلِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْني﴾ التي لايسمي بها غيره وَهي التي وصفها في الكتاب فقال فَادْعُوهُ بِها وَذَرُوا الَّذينَ يُلْحِدُونَ في أَسْمائِه﴾ جهلاً بغير علم»[16] بعد فرمود آنها كه جاهلانه وصف ميكنند مصداق ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾[17] هستند بعد ميفرمايد به اينكه مرحوم مفيد در اختصاص از «محمد بن علي بن بابويه از مرحوم صدوق از محمد بن علي بن ماجيلويه عن عمه محمد بن ابي القاسم عن احمد بن محمد بن خالد عن الحسين بن ابي نجران عن العلاء عن محمد بن مسلم عن ابي جعفر (عليه السلام) قال جابر بن عبدالله الانصاري قلت لرسول الله (صلّي الله عليه وآله) ما تقول في علي بن ابيطالب (عليه السلام) فقال ذاك نفسي» علي جان من است «قلت فما تقول في الحسن والحسين (عليهما السلام) قال هما روحي وفاطمة اُمهما ابنتي يسوؤني ما ساءها وَيسرني ما سرّها أُشهد الله اني حرب لمن حاربهم و سلم لمن سالمهم يا جابر اذا اردت ان تدعو الله فيستجيب لك فأدعه» (الله) را «بأسمائهم فإنها احب الأسماء الي الله» اين در حقيقت اسماء الحسني است كه دارد خودش را معرفي ميكند و اين نيست مگر اينكه ذات اقدس الهي لسان اينهاست در حقيقت خداست كه دارد خودش را وصف ميكند.
«والحمد لله رب العالمين»