درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/08/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه180 و 181

 

﴿وَلِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَي فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ ﴿وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُون﴾

 

چون اين كلمه اسماء محلي به الف و لام است و اين الف و لام هم نه ذهني است نه ذكري و مانند آن دلالت مي‌كند بر اينكه هر چه كه دلالت بر معناي كمال دارد ذات اقدس الهي مي‌تواند به او موصون بشود در حد وصف ممكن است توقيفيت اسماء همان‌طوري كه قبلاً اشاره شد به معناي تسميه باشد نه وصف كه غزالي بيان كرده بعدها مرحوم مير داماد ذكر كرده و ديگران هم تا حدودي پذيرفتند لكن هر انساني در هر حالي كه ضرورتي احساس بكند به يك مبدأ غني متكي است و آن مبدأ غني را مي‌طلبد با هر لغتي كه سخن بگويد همان مبدأ غني را مي‌خواهد و آن كلمه اسمي از اسماء ذات اقدس الهي است ولو اسم متعارف و مصطلح نباشد اين روايت لطيف را مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيدشان نقل مي‌كند توحيد مرحوم صدوق باب اسماء الله صفحه 219 اين باب البته به عنوان اسماء الله است و روايات فراواني دارد مرحوم صدوق گرچه اوصاف ايجابي را به سلبي برمي‌گرداند اين مشكلي است كه ايشان دارند به جاي اينكه اوصاف سلبي را به ايجابي برگرداند در شرح توحيد اوصاف ثبوتي را به سلبي برمي‌گرداند يعني هر صفتي كه از ذات اقدس الهي سلب مي‌شود به اين معناست كه خدا آن نقص را ندارد در حقيقت اوصاف سلبي به اين اوصاف ثبوتي برمي‌گردد چون سلبِ، سلب مي‌شود ثبوت اين دعاي لطيف ماه شريف رجب اين بود كه «فاقد كل مفقود»[1] هرچه نداري است تو نداري اگر موجد محصي كل موجودي هرچه كه يافت شدني است تو احصاء كردي و داري هرچه نداري است تو نداري يعني هرچه عدمي است، فقدان است، نقص است، سلب است و مانند آن تو نداري تو فاقد كل مفقودي و اين كمال است بعضيها واجد مفقودند مثل انسان اعما، انسان اعما يك امر عدمي را ندارد چون عدم ملكه است بالأخره عدم محض كه نيست يا جاهل يا فاسق يا ظالم اينها يك امر عدمي را دارا هستند آنكه جاهل است يك امر عدمي را داراست جهل عدم ملكه است عدم محض كه نيست تا قابل داشتن نباشد كه يا عجز عدم ملكه است عدم محض نيست كه يا ظلم عدم ملكه است عدم محض كه نيست كه وقتي ظلم و جهل و عجز و امثال ذلك بررسي مي‌شود نسبت به انسان اين مي‌شود عدم ملكه، عدم ملكه يك حظ ضعيفي از وجود دارد چون شأنيت را به همراه دارد وقتي شأنيت را به همراه داشت مي‌شود استعداد و قوه بالأخره يك نقصي است كه آماده است براي كمال و جاهل اين نقص را دارد عالم اين نقص را ندارد ظالم اين نقص را دارد يعني ظلم را دارد و عاجز اين نقص را دارد فاسق اين نقص را دارد ذات اقدس الهي فاقد هر مفقود است يعني تمام امر عدمي از آنجا مسلوب است قهراً سلب ِسلب مي‌شود اثبات يعني آن واجد كل الكمالات است در بحثهاي قبل هم گذشت كه اگر ما گفتيم زيدٌ جاهل اين موجبه معذولة المحمول است براي اينكه اين حرف سلب در درون اين محمول تنيده يك وقت مي‌گوييم زيدٌ غير عالمٍ حرف سلب جداي از محمول است ولي قيد اوست به او مرتبط است يك وقت به جاي اينكه بگوييم غير عالم اين حرف سلب را در درون اين محمول تعبيه مي‌كنيم چون جاهل يك نقصي را و يك سلبي را در درون خود دارد لذا زيدٌ جاهل كه موجبه محصله نيست موجبه معدوله است زيدٌ عالمٌ همين‌طور است زيدٌ فاسقٌ همين‌طور است زيدٌ عاجزٌ همين‌طور است اما زيدٌ قادرٌ موجبه محصله است پس ما يك سالبه بسيطه داريم مثل زيدٌ ليس بقادر يك موجبه معدولة المحمول داريم مثل زيد عاجزٌ يك موجبه محصله داريم مثل زيدٌ قادرٌ خب پس اگر ما گفتيم زيدٌ جاهلٌ موجبه معدولة المحموله است براي اينكه محمول يك حرف سلبي را در درون خود تعبيه كرده دارد اين‌گونه از اوصاف، اوصاف مفقودي‌اند، عدمي‌اند و ذات اقدس الهي همه اينها را از دست داده است فاقد كل مفقود است و همين فخر اوست كه فقدِ فقد مي‌شود ايجاب خب برخيها كه به اين لطايف ادعيه آشنا نبودند خيال مي‌كردند اين دعا مجعول است براي اينكه دارد فاقد كل مفقود به هر تقدير اگر كسي به زبان تكوين سخن بگويد در حقيقت خداي خود را مي‌طلبد آن تمام اوصاف سلبي به اوصاف ثبوتي برمي‌گردد اين مشكل مرحوم صدوق است كه در توحيد اوصاف ثبوتي را به سلبي برگرداند كه خدا عالم است يعني ليس بجاهل چون ما از علم او خبر نداريم فقط همين مقدار مي‌دانيم كه او ليس بجاهل است البته ما كنه علمش را پي نمي‌بريم اما بالأخره خطوط كلي علمش را براي ما معرفي كردند در باب اسماء حسنا در صفحه 218 و 219 اين روايت هست مي‌فرمايد به اينكه «حدثنا غير واحدٍ قالوا حدثنا محمد ابن همام عن علي ابن الحسين (عليهم السلام) قال حدثني جعفر ابن يحيي الخزائي» آن ديگر علي ابن حسين راوي است «مع ابيه قال دخلت مع ابي عبدالله (عليه السلام) علي بعض مواليه يعوده» جعفر ابن يحيي خزائي از پدرش كه يحيي خزائي باشد نقل مي‌كند مي‌گويد من در خدمت امام صادق (سلام الله عليه) با هم رفتيم به عيادت يك بيماري از دوستان حضرت بود «فرأيت الرجل يكثر من قول آه» من ديدم اين بيمار زياد مي‌گويد آه «فقلت له يا اخي اذكر ربك وَاستغث به» بگو يا الله اغثني چرا مي‌گويي «آه قلت له يا اخي اذكر ربك وَاستغث به» آن وقت در اين حال وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) به من خطاب كرد «فقال ابوعبدالله (عليه السلام): ان آه اسمٌ من اسماء الله عزّوجلّ فمن قال آه فقد استغاث بالله تبارك وتعالي»[2] منتها حالا نمي‌داند اين چه كسي را مي‌خواهد بالأخره اينكه ناله مي‌كشد مي‌گويد آه يك مبدأ اقتداري را مي‌طلبد كه همان خداست ديگر حالا لازم نيست تازي باشد يا فارسي باشد يا اسم موضوع باشد يا اسم غير مجهول باشد هر كلمه‌اي كه به آن قدرت لايتناهي اشاره شد اسم اوست مگر مي‌شود انسان غير خدا را بخواهد حالا گاهي متوجه است گاهي متوجه نيست بالأخره اين بيماري كه مي‌گويد آه يعني چه؟ يعني‌ اي كسي كه مقتدري من عرض حالم اين است مشكل من را هم حل كن و آن كسي كه به همه حالات در همه شئون عالم است و به همه امور قادر است آن خداست ديگر فرمود: «انّ آه اسم من اسماء الله عزّوجلّ فمن قال آه فقد استغاث بالله تبارك وتعالي» حالا معلوم مي‌شود كه چرا در آن حديث معروف آمده است كه «نفس المهموم لظلمنا تسبيح وَهمه لنا عباده»[3] يا در ماه مبارك رمضان دارد كه «انفاسكم فيه تسبيح»[4] همان‌طوري كه يك آهي در مصيبت سيد الشهدا (سلام الله عليه) كسي بكند عبادت است يا نفسي كه صائم دارد عبادت است اينها در همان مسير معبود ازلي‌اند بالأخره آنكه در جريان حضرت سيد الشهدا آه مي‌كشد دارد او خدا را عبادت مي‌كند براي اينكه ولي از اولياي الهي به اين روز افتاده ديگر خب بنابراين اين اسماء حسنا هيچ دليلي بر حصرش نيست حالا بحثهاي ديگري كه مربوط به روايت است بايد علي‌حدّه بايد بخوانيم.

پرسش: ...

پاسخ: خب نه آنچه را كه براي ما معلوم هست احراز كرديم چطور آنكه شك داريم كه آيا حسن است يا احسن آن را اطلاق نمي‌كنيم اما آنكه احراز كرديم كه احسن است چطور آن را بايد مجاز باشيم اطلاق بكنيم ديگر محور بحث هم آن جايي است كه ما با برهان اصل مطلب را ثابت كرديم و مرحله نهايي و كمال عالي‌اش را هم مي‌خواهيم براي خداي سبحان ثابت كنيم خب اگر اسماء حسني حدّي ندارد پس چرا در اين رواياتي كه فريقين نقل كردند «ان لله [سبحانه و تعالي] تسعة و تسعين اسماً»[5] اين ناظر به آن است كه اسماء خدا محدود است و بيش از اين نيست اولاً اين چند تا شاهد برخلافش هست هم شاهد داخلي هم شاهد خارجي و ثانياً آن ناظر به آن اثري است كه بر اين 99 اسم بار است نه بر حصر اسماء اما مطلب اول كه شاهد داخلي و خارجي بر خلاف اين است اين است كه در همين حديثي كه آمده است «ان لله [سبحانه و تعالي] تسعة و تسعين اسماً» دارد كه معه الاّ واحد، صد الاّ يك، يعني نود و نه تا است بعد دارد ان الله سبحانه و تعالي وتر يحب الوتر او چون تك است وحد است جفت نيست تك را دوست دارد خب در همين روايت كلمه وتر بر ذات اقدس الهي اطلاق شده در حالي كه آن 99 اسمي كه اين مي‌شمارد وتر در آن نيست واحد است اما وتر در آن نيست معلوم مي‌شود اين روايت مطلب ديگري را مي‌خواهد بگويد نه در صدد حصر اسماء باشد اين شاهد داخلي، شاهد خارجي است اين است كه در قرآن كريم حداقل 127 اسم بر ذات اقدس الهي اطلاق شده است خود قرآن اسماء الهي آن‌طوري كه در قرآن البته آن روزهايي كه مسئله قرآن مطرح بود الآن هم البته براي يك عده‌اي مطرح است آن روزهايي كه به صورت رسمي مطرح بود تمام جزئيات قرآن را برشمردند شايد در يكي از اين سالهاي گذشته بود به عرضتان رساندم كه مرحوم فيض در وافي ايشان در بحث كتاب القرآن الوافي دارد به اينكه حالا سوره‌ها را شمردن، آيه‌ها را شماردن اينها كه مهم نيست كلمات را شمردند هيچ، حروف را شمردند قرآن چند تا واو دارد، چند تا دال دارد، چند تا ذال دارد، چند تا الف دارد بعد آمدند گفتند چند تا تشديد دارد همه را ايشان دارد خب آن روزي كه مسلمين محور اصلي را اين كتاب خدا قرار دادند قدم به قدم ارقام اينها را مرحوم فيض در وافي دارد خب حالا اينها عده‌اي بشمارند قرآن چند تا تشديد دارد چند تا دال دارد، چند تا فتحه دارد، چند تا كسره دارد، چند تا ضمه دارد خب اين اسماء الهي كه شمردنش آسان است گفتم سورهٴ مباركهٴ «حمد» پنج‌تا اسم دارد، سورهٴ مباركهٴ «بقره» بيش از آنها در حدود سي اسم، 32 يا 33 اسم دارد بعد از حذف مكررات سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» چندتا سورهٴ مباركهٴ «نساء» چندتا اسماء اسمهايشان خب آن مقداري كه با حذف مكررات آمده لااقل در حدود 127 تا است خب اگر اين روايت دارد «ان لله [سبحانه و تعالي] تسعة و تسعين اسماً»[6] كه با خود قرآن موافق نيست پس اينها شاهد داخلي و خارجي اما مطلب دوم اين است كه اين روايت در صدد بيان حصر اسماء نيست در صدد بيان خاصيت احصاست فرمود آن اسمائي كه اگر كسي احصا كند بهشتي است اينهاست اين امد اسماست اين دارد حكم احصا را ذكر مي‌كند خدا 99 اسم دارد كه اگر كسي اينها را بشمارد يعني اگر كسي اين 99 تا را بشمارد اهل بهشت است و معناي احصا هم در بحثهاي قبل گذشت اين نيست كه آدم البته با تسبيح اينها را بشمارد البته اينها را ياد بگيرد بشمارد حداقل ثواب را دارد بفهمد يك مقداري از اين بيشتر عمده عمل كردن است كه يك مختصري بهره مي‌برد و مرحله بالاتر اين است كه خودش مظهر اين اسماء بشود اگر اين‌چنين شد بهشتي است كه اين در حقيقت احصاي اسماست گوشه‌اي از اين را مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) در همان كتاب شريف توحيدشان در باب اسماء همان مسئله اسماء ايشان اشاره كردند كه خداي سبحان داراي 99 اسم است اگر كسي احصا كند بهشت مي‌رود ايشان در صفحه 195 توحيد صدوق دارند كه قال محمد ابن علي ابن الحسين مؤلف هذا الكتاب معنا قول النبي (صلّي الله عليه و آله و سلّم) «ان لله تبارك وتعالي تسعة وتسعين اسماً من احصاها دخل الجنه احصائها هو الاحاطة بها والوقوف علي معانيها وليس معنى الاحصاء عدها» مي‌تواند آدم بشمارد البته اينها را بشمارد خب 99 بار نام خدا را بر زبان جاري كرده است اين حداقل ثواب را دارد بفهمد يك مرحله بالاتر تفسيرش را بداند يك مرحله بالاتر اما اينها طوري نيست كه آدم را بهشتي بكند اگر متخلق بود بر اين اسماء خودش مظهر اينها شد البته اهل بهشت خواهد بود اين به طور يقين است خب براي اينكه روشن بشود اسماء الهي داراي احكام خاص خودشان هستند كه بعضي اسماء اين حكم را دارند بعضي اسماء حكم ديگري را دارند همان بحثهاي مختلف فقهي است كه خب مثلاً در مسئله قسم گفتند به جلاله اگر كسي قسم بخورد قسمش نافذ است در محكمه اما به ساير اسماء قسم بخورد شايد كافي نباشد پس معلوم مي‌شود كه ممكن است كه انسان در عين حال كه هدفش آن مسماست بعضي از اسماء حكم خاص را داشته باشد كه اگر آن اسم را بر زبان جاري كرد آن حكم مخصوص بار مي‌شود حالا اسماء بعضيها مشتق‌اند مثل رحيم بعضيها مصدرند مثل رب و عدل و سلام يكي از اسماء حسناي الهي سلام است حالا اينها اگر صفت مشبهه باشند اينها هم در حقيقت مشتق‌اند چون بعضي از اوصاف مشبهه به وزن مصدر است اگر صفت مشبهه نباشند همان مصدر باشند بله اين تقسيم درست است كه بعضي از اسماء مشتق‌اند مثل عليم، قدير، رحيم و مانند آن و بعضي مصدرند نظير رب، عدل، سلام تمسك به رحمت الهي خدا را به عنوان رحيم خواندن اثر خاص خود را دارد نه تنها از طريق ما اماميه نقل شده است بلكه در تفسير المنار هم هست كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به حضرت صديقه كبري (سلام الله عليها) فرمود يا فاطمه «ما يمنعك ان تسمعي ما أوصيك به» چه مانع است شما ببيني من چطور وصيت مي‌كنم عرض كرد من آماده‌ام كه شما هرچه توصيه مي‌كنيد من عمل كنم و آن اين است كه «ان تقولي اذا أصبحت وإذا أمسيت يا حيّ يا قيّوم برحمتك أستغيث اصل شأني كله ولا تكلني الي نفسي طرفة عين»[7] اين روايت را خود صاحب المنار مي‌گويد كه صحيح علي طريقة الشيخين براساس طريق همان آن صحيح مسلم و صحيحهاي ديگر اين صحيح است بالأخره آنهم قبول دارند كه روايت صحيح است بگوييد يا حيّ يا قيّوم برحمتك من استغاثه مي‌كنم و همه كارهاي من را اصلاح بكن و هرگز مرا به حال خود من وا نگذار خب در اين گونه از ادعيه نام حيّ و قيوم را كه احياناً اسم اعظم است بردند حكم خاص خودش را دارد مطلب ديگر اين است كه در شمارش اسماء آيا يك كلمه با همه مشتقاتش اسم واحد است يا نه هر مشتقي حكم خاص خود را دارد يعني «قدير و قادر و مقتدر» و امثال ذلك اينها چند اسم‌اند يا يك اسم همچنين «مالك و مليك» و امثال ذلك كه در قرآن كريم آمده اينها چند اسم‌اند اينها چون ماده‌شان يكي است يك اسم‌اند از اينكه مورد اتفاق است كه «رحمان و رحيم» دو تا اسم است معلوم مي‌شود كه آن صورتها و صيغه‌ها نقش خاص خودشان را دارند اين طور نيست كه ماده اگر واحد بود اينها يك اسم باشند براي اينكه همه اين آقايان رحمان و رحيم را دو اسم از اسماء حسناي الهي مي‌شمارند معلوم مي‌شود كه وحدت ماده كافي نيست خب اينكه فرمود: ﴿وَذَرُوا الَّذينَ يُلْحِدُونَ في أَسْمائِهِ﴾ اينها خيال كردند كه الحاد در اسماء اين است كه ما از اين اسماي معهود تعدي بكنيم اين الحاد در اسماست در حالي كه قبلاً اشاره شده كه اين اسماء، اسماي حسنا نيست و اگر كسي غير اسماي حسنا را بر خدا اطلاق كند يا اسماي حسنا خدا را بر بتها اطلاق كند اين الحاد در اسماست و براي تثبيت اين مطلب كه جزا عين عمل است فرمود: ﴿سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ نفرمود بما كانوا يعملون البته در بعضي از روايات كلمه ب دارد كه آيات يجزون بما كانوا يعملون كه اينها چون مثبتين بودند هيچ كدام مقيد ديگري نيست يعني آن يكي مقيد اين نيست آن هم شواهدي دارد كه جزا متن عمل است حالا بعضي از روايات را در اين نوبت بخوانيم تا برسيم به تتمه روايات در نوبتهاي بعد به خواست خدا در اسماي حسنا كه مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) بابي را بر اين اختصاص داده است روايات فراواني است كه از بعضي از روايات استفاده مي‌شود كه اسم يك موجود حقيقي است نه از سنخ لفظ و نه از سنخ مفهوم آن جريان «ان لله تبارك وتعالي تسعة وتسعين اسماً معه الاّ واحد انه وتر يحب الوتر»[8] در صفحه 219 است حديث يازدهم كه «من احصاها دخل الجنة» يك روايتي است كه مرحوم كليني (رضوان الله عليه) هم نقل كردند مرحوم صدوق هم نقل كرد با يك تفاوتي بين اين دو نقل البته آن‌طوري كه در تصحيح اين توحيد [شيخ صدوق] آمده است با آنكه در كافي مرحوم كليني است فرق مي‌كند آنكه كه از كافي مرحوم كليني برمي‌آيد اين است كه اسم الهي اسمي را كه ذات اقدس الهي خلق كرده است خودش داراي اوصاف مجرد و غير مادي است خود آن اسم كه خداوند سبحان اسمي را خلق كرده است كه آن اسم به ثلث درنمي‌آيد و به لفظ درنمي‌آيد و خود آن اسم داراي حجاب است آنكه مرحوم صدوق نقل مي‌كند اين اضافه در آن هست صفحه 190 و صفحه 191 همين توحيد مرحوم صدوق روايت را ايشان با سند خاص خودشان از حسن بن علي بن ابي همزه بن ابراهيم بن عمر عن ابي عبدالله (عليه السلام) نقل مي‌كند «قال ان الله تبارك وتعالي خلق اسماً بالحروف» بعد دارد «وهو عزّوجلّ بالحروف غير منعوت» يعني خدا متصف به حرف نيست ولي آن طوري كه در كافي مرحوم كليني هست ديگر عزوجل در آن نيست «وهو عزّوجلّ بالحروف غير منعوت» نيست بلكه اين ضمير به خود اسم برمي‌گردد «خلق اسماً بالحروف وهو عزّوجلّ بالحروف غير منعوت» به صوت درنمي‌آيد «وباللفظ غير منطق وبالشخص غير مجسد وبالتشبيه غير موصوف وباللون غير مصبوغ منفي عنه الاقطار مبعد عنه الحدود محجوب عنه حس كل متوهم مستتر غير مستور» خب همه اينها به آن اسم برمي‌گردد آن‌طوري كه مرحوم كليني نقل كرده اين طوري كه مرحوم صدوق نقل كرده معلوم نيست كه نقل مرحوم صدوق باشد برابر اين نسخه‌اي كه چاپ شده هست همه اين اوصاف براي ذات اقدس الهي است حالا ببينيد كلمه بعدي با او هماهنگ است يا نه فرمود: «خلق اسماً بالحروف وهو» اين حروف اين احكام را ندارد «فجعله كلمة تامة علي اربعة اجزاء معاً» اين اسمي را كه ذات اقدس الهي خلق كرده است اين را جزء كلمات تامات الهي است در كلمات تامات هم ائمه (عليهم السلام) فرمودند: «نحن الكلمات التامات» مثل اينكه فرمودند: «نحن الاسماء الحسني» آنجا با سوگند هم ياد كرد در بعضي از روايات دارد كه «نحن والله الاسماء الحسني» خب «فجعله كلمة تامة علي اربعة اجزاء معاً ليس منها واحدٌ قبل الآخر» اين اجزاء اربعه هيچ كدام قبل از ديگري نيستند اينها در يك رتبه‌اند «فاظهر منها ثلاثه اسماء لفاقة الخلق اليها» سه اسم از اين چهار اسم را ذات اقدس الهي ظاهر كرد براي اينكه مردم نياز دارند «وحجب واحداً منها» يكي اينها را محجوب كرده شايد جزء اسماء مستأثره باشد آن يكي كه محجوب است «وهو الاسم المكنون المخزون بهذه الاسماء الثلاثة التي اظهرت» آنكه محجوب است و مكنون است به وسيله اين سه اسم در حجاب است در ستار است «وهو الاسم المكنون المخزون بهذه الاسماء الثلاثة التي اظهرت فالظاهر» يعني سه جزء ظاهر است يك جزء مستور است كه آن را ديگر نام نبردند آنكه ظاهر است «فالظاهر هو الله تبارك وتعالي» معلوم مي‌شود اسم به اصطلاح حديث اسم در مقابل فعل و حرف نيست براي اينكه «تبارك» فعل است «تعالي» فعل است ولي در اينجا اين را اسم شمردند و هو الله است و تبارك است و تعالي «وسخّر سبحانه لكلّ اسم من هذه» براي هر كدام از اين سه اسمي كه ظاهر كرده است «سخّر سبحانه كل اسم من هذه اربعة اركان» براي هر كدام چهار اسم ظاهر كرده است پس مجموعاً مي‌شود دوازده تا «فذلك اثنا عشر ركناً» براي اينكه چهار، سه تا [مي‌شود] دوازده تا براي هر كدام چهار ركن است «ثم خلق لكل ركنٍ منها ثلاثين اسماً» براي هر كدام از اين دوازده ركن سي اسم قرار داد كه آنها هم اركان اينها هستند «ثم خلق لكلّ ركن» از اينها «ثلاثين اسماً فعلاً منصوباً اليها» حالا آن ثلاثين و اينها را مي‌شمارند «فهو الرحمن» است «الرحيم» است «الملك» است «القدوس» است «الخالق» است «الباري» است «المصور، الحيّ، القيّوم، لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلا نَوْمٌ» اسمي از اسماء الهي است با اينكه جمله است يكي از اسماي حسناي خدا «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلا نَوْمٌ» است معلوم مي‌شود اسم، اسم مصطلح نيست به دليل اينكه فعل اسم است جمله اسم است با اينكه جمله، جمله فعليه است فرمود يكي از اين سي اسم اين است «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلا نَوْمٌ» است «العليم» است «الخبير» است «السميع» است «البصير» است «الحكيم» است «العزيز، الجبار، المتكبر، العلي، العظيم، المقتدر، القادر، السلام، المؤمن، المهيمن، الباري، المنشي، البديع، الرفيع، الجليل، الكريم، الرزاق، المحيي، المميت، الباعث، الوارث» بعد فرمود: «فهذه الاسماء وما كان من الاسماء الحسني حتي تتم ثلاثمائة وستين اسماً» اينها كه ما شمرديم براي اينكه شما دوازده تا سي تا مي‌شود سيصد و خرده‌اي ديگر براي اينكه اول به چهار جزء تقسيم كرد يك جزء را محجوب فرمود مكنون قرار داد سه جزء را ظاهر براي هر كدام از اين اجزاي سه‌گانه چهار ركن قرار داد كه مي‌شود دوازده تا براي هر كدام از اين دوازده تا سي اسم قرار داد خب دوازده تا سي تا مي‌شود همان سيصد و خرده‌اي ديگر «حتي تتم ثلاثمائة وستين اسماً فهي نسبة لهذه الاسماء الثلاثة» آن سه اسمي كه اول خلق كرد «وهذه الاسماء الثلاثة اركان وحجب للاسم الواحد المكنون المخزون» كه مي‌شود حجاب نوري آن يك اسم را با الله پوشاند با تبارك پوشاند با تعالي پوشاند اين سه جزء كه ظاهر شد بقيه همه اينها زير مجموعه آن سه جزء ظاهرند و آن يك جزئي كه مكنون است محجوب به اين اسماست پس همه اينها مي‌شوند حجاب نوري حتي الله حتي تبارك حتي تعالي حتي الرحمن حجاب نوري آن اسم است آن جزء مستأثر است اينكه در بعضي از ادعيه مي‌گوييم «باسمائك التي اعلم بما لا اعلم» آنها كه مي‌دانم آنها كه نمي‌دانم بعد در بعضي از ادعيه ماه رجب دارد كه «حجب للاسم الواحد المكنون المخزون بهذه الاسماء الثلاثه لذلك قوله تعالي قل ادعواالله او دعوا الرحمان ‌اي ما تدعوا فله الاسماء الحسني»[9] .

«والحمدلله رب العالمين»


[1] ـ مفاتيح الجنان.
[2] ـ توحيد صدوق، ص218.
[3] ـ بحارالانوار، ج2، ص14.
[4] ـ وسائل الشيعه، ج10، ص313.
[5] ـ كافي، ج1، ص87.
[6] ـ كافي، ج1، ص87.
[7] ـ كنزالعمال، ج2، ص239.
[8] ـ مسند احمد، ج2، ص314.
[9] ـ توحيد شيخ صدوق، ص190.