درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/08/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه180 و 181

 

﴿وَلِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَي فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ ﴿وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُون﴾

 

در نوبت قبل ادعا شد كه قرآن كريم تقريباً محور اصلي تعليمات او تعليم اسما است يعني اين سخن كه كسي بگويد قرآن علم الاسماء است سخن گزافي نيست به دليل اينكه نوع مطالب و حقايقي كه در قرآن كريم در ضمن آيات بيان شده در پايان آن آيات به عنوان سند آن محتوا يك اسم يا دو اسم از اسما الهي آنجا ذكر شده است پس در حقيقت مضمون هر آيه را به استناد اسما حسنايي كه در ذيل آن آيه است مي‌توان فهميد و اگر يكي خواست مضمون آن آيه را عيناً پياده كند بايد مظهر آن اسما حسنايي باشد كه در ذيل آن آيه آمده است و اگر در جريان طوفان نوح (سلام الله عليه) گفته شد ﴿ بِسْمِ اللَّهِ مَجْريها وَمُرْسَاهَا﴾[1] يعني اين كشتي در آن طوفان عظيم با هيچ وسيله‌اي حركت نمي‌كرد فقط به نام خدا حركت مي‌كرد و به نام خدا هم لنگر مي‌انداخت كشتيهاي ديگر بالأخره به وسيله باد يا علل و عوامل مادي ديگر حركت مي‌كنند يا لنگر مي‌اندازند ولي كشتي نوح (سلام الله عليه) با اين اسم الهي حركت مي‌كرد.

مطلب بعدي آن است كه اگر بزرگان اهل معرفت گفتند كه بسم الله الرحمن الرحيم از انسان به منزله كن از ذات اقدس الهي است يعني انساني كه ولي‌الله است و مظهر خداي سبحان است با بسم الله همان كاري را مي‌كند به اذن خدا ي سبحان مستقلاً و بالذات با كن آن كار را انجام مي‌دهد يعني اگر خدا اراده فرمود به كن همان اعجاز الهي محقق شد يكون كه وجود اشياء است حاصل مي‌شود اگر كسي ولي خدا بود و مظهر اسم الهي بود با الله گفتن او آن مطلوب حاصل مي‌شود لذا با بسم الله وجود مبارك نوح (سلام الله عليه) اين كشتي حركت مي‌كرد و با بسم الله نوح (سلام الله عليه) كشتي لنگر مي‌انداخت چون منظور از اسماي حسناي الهي است و اختصاصي به الله ندارد ساير اسماي حسنا هم همين نقش را دارند گرچه از اگر كسي مظهر الله بود كه اسم اعظم است مظهر ساير اسما هم خواهد شد ولي اگر مظهر شافي بود يا مظهر كافي بود يا مظهر حسيب بود يا مانند آن مظهر الله نخواهد بود لذا اگر يك كسي ولي الله بود مظهر اسم اعظم بود يا مظهر يك اسم خاصي نظير شافي او هم مي‌تواند بگويد يا شافي و بيماري را شفا بدهد بيمار گاهي با ابزار مادي شفا پيدا مي‌كند كه شناخته شده است گاهي با ابزار ناشناخته بنابراين اسما الهي دليل مفهومي مضمون آيه‌اند و سند عيني وجود خارجي آن آيه‌اند پس قرآن كريم در حقيقت معلم اسما است و اگر كسي قرآن را بفهمد اسماي الهي را فهميد قرآن را عمل بكند ان‌شاء‌الله به اسماي الهي بار مي‌يابد چون بحث قبلي درباره بلعم باعور و مانند او بود كه از آيات الهي برخوردار بود و منسلخ شد به اين مناسبت از اسماي الهي سخن به ميان آمد در پايان جريان بلعم يك متني را به عنوان اصل كلي ذكر فرمود، فرمود: ﴿مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدي وَمَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ﴾ مردم دو گروه‌اند يك عده اهل هدايت‌اند يك عده اهل ضلالت گرچه خداي سبحان تشريعاً با هدايت ابتدايي همگان را از درون و بيرون هدايت كرده است از درون به وسيله عقل و فطرت يا از بيرون به وسيله وحي و نبوت و امامت و رسالت لكن برخي به حسن اختيار خودشان راه صحيح را طي كردند مشمول لطف الهي شدند هدايت پاداشي خدا نصيب اينها شد اينها مهتدي واقعي‌اند و برخي هم به سوء اختيارشان بيراهه رفتند و از هدايت الهي طرفي نبستند و گمراه شدند اينها مورد اضلال كيفري حق هستند: ﴿مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ﴾ اين متن را كه فرمود مردم دو گروه‌اند كه به طور اجمال آمده است اين متن را بعداً شرح فرمودند كه به طور تفصيل پس دو اسم از اسماي حسناي خداي سبحان كه يكي هادي است و يكي مضل است گرچه به عنوان متن و اجمال آمده در آيه 178 ولي از آيه 179 به بعد به صورت تفصيل اين دو را ذكر مي‌كند كه ضال چه گروهي هستند چه گروهي‌اند و مهتدي چه گروهي‌اند و چون تتمه قصه تلخ بلعم باعور است و مقام، مقام توبيخ و تهديد و وعيد و امثال اينها است لذا مسئله ضلالت و اضلال را مقدم داشت و مسئله هدايت را متأخر اين يك، و مسئله ضلالت را به طور تفصيل ذكر فرمود مسئله هدايت را به طور اجمال و مختصر دو، پس متني كه فرمود: ﴿مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدي وَمَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ﴾[2] اين متن دو اسم از اسماي حسناي خدا را يعني هادي و مضل را در بر دارد منتها گرچه طبع اولي اقتضا مي‌كرد كه جريان هدايت را اول ذكر بكند و جريان ضلالت را بعد لكن چون در تتمه جريان بلعم باعور است كه او گرفتار شد و خداي سبحان دارد آن تهديد و خطر را شرح مي‌دهد لذا جريان ضلالت و اضلال را مقدم داشت و جريان هدايت را متأخر و جريان ضلالت و اضلال را به صورت مبسوط ذكر فرمود و جريان هدايت را به طور مختصر، فرمود: ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيرًا مِنَ الْجِنِّ واْلإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ﴾[3] كه اين ضلالت را با همه شعبش به صورت مبسوط هم مقدم داشت هم مفصل ذكر فرمود آن‌گاه در آيه 181 فرمود: ﴿وَمِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وبِهِ يَعْدِلُونَ﴾ همين به طور اجمال ذكر فرمود هم مؤخر داشت ذكر فرمود هم بطور اجمال فرمود به هر كس كه ما او را آفريديم جمعيتي‌اند كه نه تنها مهتدي‌اند بلكه هادي هم هستند مظهر هدايت الهي‌اند و با حق عدالت و قسط را رعايت مي‌كنند: ﴿بِالْحَقِّ وبِهِ يَعْدِلُونَ﴾ خب پس اينكه فرمود: ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنا﴾ تفسير ﴿وَمَنْ يُضْلِلْ﴾ هست و اينكه فرمود: ﴿وَمِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ﴾[4] تفسير ﴿مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدي﴾ است منتها در جريان ﴿وَمِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ﴾ سخن از اهتداي اينها به ميان نيامده سخن از هدايت اينها به ميان آمده كه اينها هادي‌اند اين براي آن است كه اگر كسي هادي باشد يقيناً مهتدي هم خواهد بود و اينكه ذات اقدس الهي جريان اسما را و علم الاسماء را و دعوت به اسما را و دعاي به اسما را وسط ذكر كرد بعد فرمود: ﴿وَمِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ﴾ شايد ناظر اين باشد كه كساني كه عالم به اسما هستند هادي به حق‌اند هدايت به حق هم البته فرع بر اهتدا است انسان تا مهتدي نباشد كه نمي‌تواند هادي به حق بشود اما چه گروهي، چه گروهي مي‌توانند هادي به حق باشند اگر كسي عالم باشد مهتدي باشد راه را بلد باشد او صلاحيت هدايت مردم را دارد؟ يا نه آن كسي كه مهتدي است راه را ياد گرفته و در آن راه طي مسافت مي‌كند و اين راه را هم به كمك غير خدا ياد نگرفت يك، و طي اين طريق هم به كمك غير خدا نيست دو، يعني اين بايد يك نگار مكتب نرفته باشد قرآن چنين گروهي را هادي مي‌داند بقيه هادياني هستند به طبع اينها بيان ذلك اين است كه آن كسي كه مهتدي نيست كه صلاحيت هدايت ندارد و آن كسي كه درس خوانده و مهتدي شده او هم صلاحيت هدايت ندارد الا بالتبع يك كسي كه درس نخوانده مهتدي است او صلاحيت هدايت دارد حالا اين سه مطلب را از كجا بايد استفاده كرد اگر ما توانستيم اين مطالب سه‌گانه را استفاده بكنيم از قرآن كريم آن‌گاه نقش علم الاسماء مشخص مي‌شود كه چگونه ذات اقدس الهي مسئله علم الاسماء را و معرفة الاسماء را و دعوت به اسما را وسط ذكر كرد بعد هاديان الي‌الله را هم ذكر كرد؛ اما مطلب اول كسي كه مهتدي نباشد او صلاحيت هدايت ندارد اين يك چيز روشني است براي اينكه كسي كه آشنا به حق نيست نمي‌داند چگونه مي‌تواند ديگران را راهنمايي كند مطلب اول روشن، مطلب دوم اينكه كسي كه حالا درس خوانده راه را بلد است و راه را هم طي مي‌كند او هم صلاحيت دارد؟ يعني كسي كه به وسيله ديگران هدايت شده او صلاحيت هدايت دارد؟ يا نه اين هم صلاحيت هدايت ندارد اين بالتبع و بالعرض مي‌تواند هادي مردم باشد يك گروه ديگري‌اند كه بالاصالة هاديان مردم‌اند و اينها نمايندگان آنها هستند از طرف آنها نصب شدند و مانند آن آيه 35 سورهٴ مباركهٴ «يونس» اين است فرمود: ﴿قُلْ هَلْ مِنْ شُرَكائِكُمْ مَنْ يَهْدي إِلَي الْحَقِّ﴾ آيا اينها كه معبود شما هستند از اينها كاري ساخته است كه اينها شما را به حق هدايت مي‌كنند اين‌چنين نيست براي اينكه شما آثار علمي از اين معبودها و از اين بتها نديديد: ﴿قُلِ اللّهُ يَهْدي لِلْحَقِّ﴾ تنها الله است كه مردم را به حق هدايت مي‌كند؛ بعد فرمود: ﴿أَفَمَنْ يَهْدي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدّي إِلاّ أَنْ يُهْدي فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾ تقابل به اين است كه دو نفرند كه هر دو هادي حق‌اند يكي «الف» و ديگري «باء» هم «الف» مردم را به حق هدايت مي‌كند هم «باء» مردم را به حق هدايت مي‌كند ولي «الف» بدون اينكه از مكتب كسي استفاده كند مردم را به حق هدايت مي‌كند «باء» تا درس نخواند و از مكتب بشري كمك نگيرد نمي‌تواند مهتدي بشود تا مردم را به حق هدايت كند تقابل بين اين دو گروه است نه بين اينكه آيا كسي كه هادي حق است مقدم است يا كسي كه هادي الي الحق نيست تقابل بين او نيست آن تقابلها نظير ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ والَّذينَ لا يَعْلَمُونَ﴾[5] ﴿وَمَا يَسْتَوِي الأَحْيَاءُ وَلاَ الأَمْوَاتُ﴾[6] ، ﴿مَا يَسْتَوِي الأَعْمَي وَالبَصِيرُ﴾[7] ، ﴿وَلاَ الظِّلُّ وَلاَ الحَرُورُ﴾[8] آن تقابل براي آن جا‌ها است كه مي‌فرمود مرده و زنده يكي نيستند عالم و غير عالم يكي نيستند و مانند آن اما تقابل در آيه 35 سورهٴ مباركهٴ اين نيست بين اين دو نفر نيست كه يكي هادي الي الحق است يكي هادي الي الحق نيست تقابل بين دو نفري است كه هر دو هادي الي الحق‌اند منتها يكي كه بدون اينكه مكتب برود هادي مردم است ديگري تا مكتب نرود هادي مردم نيست ﴿أَفَمَنْ يَهْدي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدّي إِلاّ أَنْ يُهْدي﴾[9] نه «امّن لا يهدي الي الحق» تقابل بين هادي و غير هادي كه نيست تا يك چيز روشني باشد تقابل بين عالم و جاهل در سورهٴ مباركهٴ «زمر» ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ والَّذينَ لا يَعْلَمُونَ﴾ خب روشن است تقابل بين اعما و بصير مشخص است تقابل بين ذل و حرور مشخص است و قرآن هم ادعاي بدائت كرده است اما اينجا تقابل بين هادي و غير هادي نيست تقابل بين دو نفر كه هر دو مردم را به حق هدايت مي‌كنند منتها يك كسي نگاري است مكتب نرفته هدايت مي‌كند ديگري بايد برود مكتب تا مهتدي بشود مردم را هدايت بكند؛ فرمود: ﴿أَفَمَنْ يَهْدي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ﴾ اينكه يهدي الي الحق به قرينه تقابل بدون مكتب يهدي الي الحق اما دومي ﴿أَمَّنْ لا يَهِدّي إِلاّ أَنْ يُهْدي﴾ ﴿لا يَهِدّي﴾ يعني «لا يهتدي» دومي تا مكتب نرود مهتدي نمي‌شود تا ديگران او را هدايت نكنند مهدي نشود مهتدي نخواهد شد آن ديگري اول بايد خودش مهتدي بشود تا هادي مردم بشود كدام يك از اينها مقدم‌اند آن كه بالاصاله هادي مردم است مقدم است آن‌ كه نياز به مكتب دارد كه بالأخره احتياج به هادي دارد اصل آيه مربوطه با ذات اقدس الهي است در برهان توحيد است يعني اين اصنام و اوثان شما نيازمندند به هدايت ولي ذات اقدس الهي نيازمند نيست.

پرسش ...

پاسخ: نه آنجا روشن است چون عالم و جاهل خب معلوم است كه مساوي نيستند اما اينجا طرف تقابل هادي و غير هادي نيست.

پرسش ...

پاسخ: نه در اينجا مي‌فرمايد كه اين كسي كه هر دو هادي الي الحق‌اند مردم را به حق هدايت مي‌كنند ولي يكي از اينها احتياجي به هدايت ندارد خودش مهتدي است ديگري محتاج به هدايت است ﴿أَمَّنْ لا يَهِدّي إِلاّ أَنْ يُهْدي﴾ يعني اين دومي مهتدي نمي‌شود مگر اينكه هدايت بشود كسي او را هدايت بكند حالا كه مهتدي شد آن‌گاه ديگران را به حق هدايت بكند آيا آن كسي كه محتاج به مكتب است مقدم است يا كسي كه بي مكتب هادي است مقدم است؟ اين احق هم افعل تعييني است نه افعل تفضيلي نظير ﴿وأُولُوا الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾[10] خب اصل آيه گرچه مربوط به توحيد در قبال وثنيت است لكن رواياتي كه در ذيل اين آيه است جريان امامت را تشريح مي‌كند مي‌فرمايد ديگران تا مكتب نروند مهتدي نيستند ولي ما ائمه (عليهم الصلاة و عليهم السلام) نيازي به مكتب نداريم همه اينها نگاراني هستند كه به مكتب نرفته مسئله آموز صد مدرس‌اند خب بنابراين اينكه فرمود: ﴿وَمِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ﴾ قرآن كساني را هادي به حق مي‌داند كه نيازي به مكتب نداشته باشد آن وقت اين مشعر به عصمت خواهد بود ديگران كه از مكتب اينها استفاده بكنند آن وقت از طرف اينها و يا احكام اينها و يا رسالتهاي اينها و مأموريتهاي اينها را بازگو خواهند كرد اينكه فرمود: ﴿وَمِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ﴾ اين گروه مشعر به عصمت آنهاست براي اينكه هاديان به حق در آيه 35 سورهٴ مباركهٴ «يونس» كساني‌اند كه بدون مكتب مهتدي‌اند آن كه بدون مكتب رفتن مهتدي است خب همان معصوم است ديگر اين در مقابل آن ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيرًا مِنَ الْجِنِّ واْلإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها﴾ است آن گروه ﴿كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[11] اين گروه كالملائكه بل هم اهدي و اهدي بودن اينها از ملائكه هم از تعليم اسما و از مسجود شدن انسان كامل براي فرشتگان مشخص مي‌شود خب ما حالا در مورد اسما رواياتي است كه ائمه (عليهم السلام) فرمودند «نحن الأسماء الحسني»[12] در بحثهاي قبل اشاره داشتيم كه اول اشاره شد ما اول الفاظ را متوجه مي‌شويم بعد مفاهيم را مرتبه دوم بعد مصاديق عيني و خارجي در مرحله سوم، مرحله چهارم مي‌رسيم به اسماي الهي چون اسماي الهي متجلي‌اند و اين اسماي خارجي مجالي‌اند آنها ظاهرند و اينها مظهر آنها هستند اگر ائمه (عليهم السلام) فرمودند «نحن الأسماء الحسني» براي آن مرحله سوم است نه براي مرحله چهارم مرحله اول كه از قوص صعود ما شروع مي‌كنيم با اين الفاظ سر و كار داريم اين الفاظ اسماء الله است الله، رحمن و رحيم و سائر اسماي متبرك اين اسماء الله‌اند شما اول اين الفاظ را ياد بگيريد بعد مرحله دوم معاني اين الفاظ را مي‌فهميد كه اينها هم اسماء الله است مرحله سوم مصاديق خارجي اينها را كه آنچه در خارج محقق است آسمان است، زمين است، انسان است، فرشته است اينها در حقيقت اسماي الهي‌اند اسماي تكويني‌اند چرا چون سمه‌اند، آيت‌اند، علامت‌اند، نشانه‌اند در بين اينها انسان كامل اسماي حسنا است براي اينكه اينها نشانه آن ذات اقدس الهي با اوصاف خاص‌اند اين مرحله سوم كه ائمه (عليهم السلام) فرمود «نحن الأسماء الحسني»[13] اينها سمه‌اند، علامت‌اند، نشانه‌اند كه ما را به اسماء الله آشنا مي‌كنند كه آن مرحله چهارم است آن مرحله چهارم ذات تعين است يعني آن هويت مطلقه با تعين علم يا قدرت يا خبير بودن يا بصير بودن يا شافي بودن و مانند آن آنها اسماي مرحله چهارم‌اند كه آنها متجلي‌اند و اينها مجلي هستند آنها ظاهر‌اند و اينها مظهر هستند و مانند آن؛ از آن مرحله به بعد ديگر راه نيست براي اينكه اينها مي‌شود حجاب نوري، حجاب نوري آن است كه اصلاً شدت نورانيت نمي‌گذارد كه اين پاييني بالايي را خلق بكند همان طوري كه ما در نور حسي اين كشف ما محدود است نمي‌تواند جرم خورشيد را ببيند براي اينكه شدت نورش به قدري چشم را خيره مي‌كند البته اين حجاب ظلماني است گرچه خورشيد نور است، روشن است اما بالأخره يك امر مادي و فيزيكي است هر كه در نشئه ماده حجابش، حجاب ظلماني است ولو نور شمس باشد اينها حجابهاي ظلماني است و حجابهاي مادي است حجاب نوري كه در اين مناجات شعبانيه هست كه لابد ان‌شاء‌الله هر روز اگر نشد بالأخره بعضي از فرصتها توفيق خواندنش را داريد كه «حتي تخرق ابصار القلوب حجب النور» اين حجابها را بايد خرق كند اين «حجب النور» بر دو مصداق مي‌تواند منطبق باشد حجابهاي نور اعم از اينكه اين حجابها خودش نوري باشد يا ظلماني امور ظلماني هم حجاب نور است مثل تعلق به دنيا و امور معنوي هم باز حجاب نور است يا نه از سنخ اضافه موصوف به صفت باشد حجابي كه خود اين صفت نور است گاهي اين نور مي‌شود حجاب نور حجاب باشد از باب تشبيه معقول به محسوس همين جريان آفتاب بود گذشت اما مثال واقعي‌اش كه تمثيل باشد نه تشبيه آن است كه الآن شما يك مطلب عميقي را كه مي‌خواهيد براي يك طلبه مبتدي تشريح كنيد صغرا ذكر مي‌كنيد، كبرا ذكر مي‌كنيد، نتيجه ذكر مي‌كنيد اما اين عقلش، فكرش تا از اين دو تا مقدمه عبور بكند به اين نتيجه برسد چشم عقلش خيره مي‌شود نمي‌تواند از اين صغرا بگذرد از اين كبرا بگذرد به نتيجه برسد اين صغرا يك مقدمه عميق علمي است كبرا هم يك مقدمه عميق علمي است فكر او بايد از اين دو تا مقدمه عبور بكند به نتيجه برسد اينها حاجب‌اند فكرش توان خرق اين حجابهاي نوري را ندارد اگر رشدي پيدا كرد شما مطلبي را كه مربوط به الكفايه است اگر براي معالم خوان بگوييد آن مقدمات هر دو علم است هر دو نور است ولي اين طلبه مبتدي ذهنش توان خرق اين دو تا مقدمه را ندارد كه به آن نتيجه برسد در بخشهاي عملي هم همين طور است در مراحل عملي هم همين طور است اخلاص هم همين طور است اگر كسي بخواهد به مرحله ده اخلاص برسد بايد مراحل ابتدايي از اول تا نُه را طي كند و همه اينها حجابهاي نوري‌اند براي او خرق اينها برايش دشوار است انسان بايد از همه اين مراحل بگذرد تا به آن مرحله بعدي راه پيدا كند خرق حجاب نوري از خواسته‌هاي در همين مناجات شعبانيه است خب خود آن اسما حجاب نوري‌اند اين حجاب نوري نمي‌گذارد كه ديگران به آن هويت مطلقه راه پيدا كنند بعضي اسما تازه مستأصرند حالا اسماي مستأصره هم قابل درك براي غير خدا هست يا نه آن يك بحث خاصي است كه بعضيها مي‌پذيرند بعضيها نمي‌پذيرند ولي بالأخره اين مرحله چهارم حجاب نوري است اما درباره آن هويت مطلقه اينكه مي‌گويند هويت مطلقه آن اسم مطلقه يك اطلاق مقسمي است نه اطلاق قسمي نه اينكه مقيد به اطلاق است اگر مقيد به اطلاق بشود كه مي‌شود هويت مقيده قسمي نه مقسم بنابراين اينكه گفته مي‌شود هويت مطلقه اين عنوان مشير است نه قيد چون يك هويت مقسمي است مطلق قسمي است نه قسمي و اگر درباره توضيح او مي‌گويند او حد ندارد آن مرحله هويت مطلقه ذات اقدس الهي محدود نيست همه اينها به سالبه بسيطه برمي‌گردد هيچ كدام به موجبه محدوده برنمي‌گردد اين‌چنين نيست كه بگوييم خدا حده انه لا حد له كه بشود موجبه محدوده خدا لا حدّ له است آن بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) در خطبه اول نهج‌البلاغه دارد كه اگر كسي اين كار را بكند «فقد حدّه ومن حدّه فقد عدّه» و اگر كسي را تحديد بكند تأديب بكند «فقد ابطل ازله»[14] تالي فاسد همه اينها اين است كه اگر او محدود باشد ديگر ازلي نيست بنابراين اطلاقي كه در اينجا گفته مي‌شود اطلاق مقسمي است نه اطلاق قسمي و آن هم به نحو سالبه محصله است نه موجبه معدوله و اگر ما به وسيله ائمه ذات اقدس الهي را مي‌شناسيم اين مرحله سوم است كه از مرحله سوم هم مي‌توان عبور كرد به مرحله چهارم رسيد و چون كلمه اسما با «الف لام» ذكر شده هيچ دليلي هم ندارد كه الف و لامش الف لام عهد باشد پس جميع آنچه كه حسن است براي ذات اقدس الهي است برهاني در مسئله نيست در توقيفي بودن اسماي الهي بلكه ظاهر آيه جواز است منتها حالا ادب ديني همان طور كه غزالي قبلاً گفته بعد مرحوم ميرداماد فرموده بعد سيدنا الاستاد اشاره كردند ما بين اسم و صف فرق بگذاريم غزالي بين تسميه و وصف فرق گذاشته تسميه روا نيست وصف رواست ما در بحثهاي علمي مي‌توانيم بگوييم خدا علة العلل است و مانند آن اما در ادعيه يا مسبب الاسباب آمده اما يا علة العلل و مانند آن نيامده خب در موقع وصف هر كسي به هر زبان و فرهنگي كه دارد اسمي كه لفظي كه منزه از نقص باشد مي‌توان بر خداي سبحان اطلاق بكند يعني خود اين مفهوم بار منفي ندارد گرچه بر منفيها هم حمل مي‌شود ولي اين مفهوم بار منفي ندارد مثلاً رحيم، رحيم يك مفهومي نيست كه بار منفي داشته باشد گرچه بر منفيها هم حمل مي‌شود بر غير خدا هم حمل مي‌شود يعني اين رحيم فقط يك كمال را نشان مي‌دهد مستلزم نقص نيست ذات اقدس الهي يا بايد لفظي بر او حمل بشود كه نشانه كمال نامحدود باشد يك، يا اگر نشانه كمال نامحدود نيست نظير الله يا رحيم، الله و رحيم كه نشانه كمال نامحدود است كه گفتند اسم اعظم است يك مفهومي باشد كه بار منفي نداشته باشد مثل شافي خب اين شافي بار منفي ندارد بر خدا اطلاق مي‌شود چه اينكه بر غير خدا هم اطلاق مي‌شود آن غير خدا بار منفي دارد يعني از جهت ديگر ناقص است قدرت ندارد و علم ندارد و همه چيز اما مفهوم شافي بر حيث كمال او اطلاق مي‌شود اين الاسماء الف و لامش، الف و لام عهد نيست نه عهد ذهني است نه عهد ذكري و لفظي بنابراين مي‌تواند جنس باشد استغراق باشد ظاهر آيه عموم است اما غزالي بين اسم و وصف فرق گذاشته كه نمي‌شود تسميه كرد ولي وصف رواست بعد مرحوم غزالي طبق بيان آلوسي اين كار را كرده ميرداماد اين كار را كرده سيدنا الاستاد هم فرموده ادب ديني اقتضا مي‌كند كه بايد در نام بردن محتاط باشيم ولي در وصف هيچ نفسي ندارد كه مثلاً در اسماء بحث چه فارسي چه تازي بگويد خدايا اين وصف دارد اين حكم را دارد اين قدرت را دارد و مانند آن و اسماي الهي هم نامحدود است طبق آن نود و نه تا آنها هم نيست كه آلوسي و ديگران از وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين حديث معروف را نقل كردند كه «لا احصي ثناء عليك انت كما اثنيت علي نفسك»[15] ما نمي‌توانيم ثنا و حمد تو را و درود و صفات تو را شمارش كنيم چون نامحدود است قهراً اسماي نامتناهي هم خواهي داشت.

پرسش ...

پاسخ: از اسماي حسناي مصطلح كه معناي وصفي داشته باشد خارج است اما بحثهاي قرآني كه جامع است آن هم به نحو خودش چون مي‌گويد: ﴿هُوَ اللَّهُ الَّذِي﴾[16] از اين هو به كجا اشاره مي‌كند ﴿هُوَ اللَّهُ الخَالِقُ البَارِئُ المُصَوِّرُ﴾[17] المسمي اين هو از آن هويت مطلقه دارد اشاره مي‌كند او الله است او مي‌شود مبتدا آن وقت الله مي‌شود خبر مگر اينكه كسي اين هو را ضمير شأن بداند و خارج از طرفين قضيه تلقي كند وگرنه اگر ما آن را مبتدا مي‌دانستيم معلوم مي‌شود كه او هم مي‌تواند محمول بپذيرد حالا اگر فروع ديگري مانده در نوبت بعد ان‌شاء‌الله.

«والحمد لله رب العالمين»


[1] هود/سوره11، آیه41.
[2] اعراف/سوره7، آیه178.
[3] اعراف/سوره7، آیه179.
[4] اعراف/سوره7، آیه181.
[5] زمر/سوره39، آیه9.
[6] فاطر/سوره35، آیه22.
[7] فاطر/سوره35، آیه19.
[8] فاطر/سوره35، آیه21.
[9] یونس/سوره10، آیه35.
[10] انفال/سوره8، آیه75.
[11] اعراف/سوره7، آیه179.
[12] ـ بحارالانوار، ج27، ص38.
[13] ـ بحارالانوار، ج27، ص38.
[14] ـ بحارالانوار، ج27، ص38.
[15] ـ مستدرك الوسائل، ج4، ص321.
[16] حشر/سوره59، آیه22.
[17] حشر/سوره59، آیه24.