78/08/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه180 و 181
﴿وَلِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَي فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ ﴿وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُون﴾
ذات اقدس الهي انسان را براي تعلم قرآن خلق كرد در حقيقت براي اينكه فرمود: ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ اْلإِنْسانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَيانَ﴾[1] .
مطلب دوم اين است كه انبيا (عليهم الصلاة و عليهم السلام) را هم به همين منظور فرستادند كه ﴿وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ والْحِكْمَةَ ويُزَكِّيهِمْ﴾[2] اگر تعليم كتاب و حكمت از نظر علم حاصل شد و تزكيه نفوس از نظر عمل حاصل شد آنگاه مسئله ﴿لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[3] محقق ميشود اگر در سوره «حديد» فرمود: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَأَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَالْميزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ در همان آيه هم فرمود به اينكه ما بينات را با اينها نازل كرديم به اينها كتاب داديم كه از راه علم مردم عمل بكنند و قائم به قسط بشوند پس مطلب اول اين است كه خود ذات اقدس الهي به عنوان معلم قرآن، معلم انسان في القرآن معرفي شده است مطلب دوم اين است كه انبيا (عليهم الصلاة و عليهم السلام) را هم فرستاده است براي همين تعليم كتاب و حكمت از يك سو و تزكيه نفوس از سوي ديگر است ﴿وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ والْحِكْمَةَ ويُزَكِّيهِمْ﴾ وقتي مردم عالم شدند، مهذب شدند قهراً قيام به قسط هم پديد ميآيد پس آنچه در آيه سورهٴ مباركهٴ «حديد» هست به عنوان هدف عملي اين نتيجه آن علم تزكيه است.
مطلب بعدي آن است كه هر علمي بالأخره يك مبادي دارد، يك سلسله كليد فهم دارد اگر كسي بخواهد كلام و حكمت بخواند بالأخره منطق ميآموزد اگر كسي بخواهد كتابهاي عربي ياد بگيرد قواعد عربي را ياد ميگيرد صرف و نحو ياد ميگيرد كسي بخواهد فقه بخواند بالأخره بايد اصول بداند هر علمي يك سلسله مبادي و كليد فهم دارد كليد فهم قرآن چيست؟ البته قرآن يك كتاب عقلي است عربي مبين است براي فهميدن اين قرآن صرف لازم است، نحو لازم است همه علوم ادبي لازم است تا انسان اين الفاظ را، اين معاني را كيفيت انتقال از اين معاني و لوازم و ملزومات اينها را متوجه بشود اما اينها علمالدراسة قرآناند اما علمالوراثة قرآن كه از خود قرآن برميخيزد بالاتر از اينهاست پس همان طوري كه ساير علوم يك مبادي دارند تفسير هم يك مبادي دارد درك مطالب قرآن و معارف قرآن هم يك مبادي دارد كه آنها كليد فهم قرآناند.
مطلب بعدي آن است كه اين كليد فهم چيست؟ البته آن علومي كه گفته شد همه آنها هست آنها جزء مبادي اوليهاند و جزء مقدمات كارند ابزار كارند اما قرآن چون با يك زبان خاصي سخن ميگويد در يك فضايي نازل شده است كه ابزار آنها محدود بود يعني اين بهترين و رساترين فرهنگ عربي حجاز در همان سبعه معلقه حضور و ظهور دارد سبعه معلقه يك پيام آسماني يك پيام ملكوتي مربوط به ماوراي طبيعت و مانند آن ندارد آنها هرچه شعر گفتند يا درباره شتر است يا درباره صحراست يا درباره غارتگري كه درباره قبيله است يا به عنوان تشويق است بالأخره يك شعري كه فرا طبيعي باشد كه در حجاز رواج نداشت يا درباره بتهاي خودشان است اگر آن قديسيني كه تازه ميخواستند سخني بگويند ابزار براي او ساخته نشده بود زبان قرآن چيز ديگر است بنابراين صرف دانستن عربي مشكلي را حل نميكند خدا رحمت كند مرحوم محدث قمي صاحب مفاتيحالجنان ايشان در الفوائدالرضوية يا الكنيوالالقاب است در شرح حال خودشان مينويسد كه من در جواني خيلي به ادبيات علاقماند بودم ذوق ادبيام خوب بود مدتي مقامات حريري ميخواندم خب آن كتاب از نظر ادبي خيلي متقن است بعد فهميدم كه اين پيامي ندارد بالأخره غالباً درباره اين است كه چگونه سفره رنگين بشود چگونه وليمهها برگزار بشود سورچراني چيست دعوت كردن چيست سور خوردن چيست همين بعد دفعتاً اين فكر در ذهنم پديد آمد كه خب من ادبيات مي خوانم چه بهتر كه با معارف همراه باشد روي آوردم به نهجالبلاغه هم ادبيات است هم فرا طبيعي يعني معارف بلند در نوشتههاي عربي مرحوم آقا شيخ عباس (رضوان الله عليه) آثار عجمه كم است يك عربي متقني آن نوشتههاي عربي ايشان مثل نفس المهموم لنا تسبيح كه خب اين استاد ما مرحوم آقاي شعراني (رضوان الله عليه) حاضر شدند اين را ترجمه كنند البته آقاي شعراني مراتب به مراتب علم او از آقا شيخ عباس بالاتر بود او يك چيز ديگر بود مرحوم آقاي شعراني ولي بالأخره حاضر شد كتاب او را ترجمه بكند او حكيم بود مفسر بود عارف بود فيلسوف بود يك حساب ديگري داشت مرحوم آقاي شعراني لكن حاضر شد بالأخره نفس المهموم را ترجمه بكند ديگر آثار عجمه در نوشتههاي مرحوم آقا شيخ عباس بسيار كم است سرش اين است كه ادبياتش ادبيات نهجالبلاغه است كه هم لغت در آن است هم فرا طبيعي بنابراين حالا اگر كسي مقامات حريري و حميدي و بديع الزمان را كاملاً بخوانند سبعه معلقه را بخواند قصايد عربي را بخواند اصلاً زبان قرآن چيز ديگر است هر چه بيشتر در ادبيات عرب كار كند از قرآن دورتر ميرود براي اينكه يك زبان ديگري است هر چيزي كه آنها گفتند بالأخره يا درباره شتر هست يا غارتگري هست يا آثار جاهلي هست يا تشبيب زنانه هست يا تفاخر همان بازار عكاظ هست و مانند آن يك چيزي كه از آسمانها و غيب و قيامت و اسماي حسنا و اتحاد صفات و اتحاد و صفات با ذات بود اينها خبر بدهد كه نيست از معرفت نفس و تجرد نفس و ابديت نفس و مسئله شهادت و اينكه شهيد زنده است و عندالله است و حي است و مرزوق است و فرهان است و مسرور اين حرفها كه اصلاً در آنها نبود و نيست يك فرهنگ ديگر است بنابراين قرآن كريم در عين حالي كه فرمود عربي مبين است و همه اهل تفسير سعي كردند كه از فنون گوناگون ادبيات عرب بهره ببرند اما اينها پلههاي اوليه نردبان تفسير است آن زبان خاص را سبعه معلقه حل نميشود آن را چه طور قرآن ياد داد؟ اگر بگوييم قرآن از راه باطل به غيب پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را عالم كرد آن مطلب حق است ولي قرآن ميگويد كه خدا معلم همه انسانها است خدا درس تفسير دارد بالأخره ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ اْلإِنْسانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَيانَ﴾[4] خدا معلم قرآن و انبيا را هم كه فرستاده است به عنوان ﴿وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ والْحِكْمَةَ﴾[5] فرستاده است خب آيا اين سؤال نبايد پاسخ بيابد به اينكه فهم كليد قرآن چيست راه علم به قرآن چيست آن مبادي قرآن چيست او را خود قرآن كريم پاسخ ميدهد و آن معرفت الاسماء است شناختن اسماي الهي يكي از بهترين راه براي درك معارف قرآن كريم است براي اينكه طبق بيان نوراني به نحوي كه در نهجالبلاغه آمده به خود امام صادق (سلام الله عليه) همان بيان را بازگو كرد قرآن تجلي خداست در نهجالبلاغه همان طور كه مستحضريد فرمود «فتجلي لهم سبحانه في كتابه من غير ان يكون رآه» خداي سبحان براي مردم در كتاب خودش تجلي كرده است خب اگر خدا تجلي كرد در قرآن و قرآن آيينه خدا است مجلاي خدا است آيت كبرا الهي است خداي سبحان با اسماي حسنا با اين كتاب تجلي كرده است سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) دارد به اينكه هيچ كتابي آنطوري كه به ما رسيده است از كتابهاي آسماني مثل قرآن روي تعليم اسماء اصرار نشود خب طليعه اين كتاب گرچه از سورهٴ مباركهٴ «بقره» است و «بقره» در مدينه نازل شد ولي از آنجايي كه تدوين الهي اين كتاب طليعه اين كتاب از تعليم اسما شروع ميشود: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ كُلَّها﴾[6] و انسان كامل از راه معرفت اسماء معلم فرشتهها هم ميتواند بشود كه ﴿قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾[7] بعد از آن راه ميتواند خليفة الله باشد از آن راه ميتواند مسجود فرشتهها باشد و مانند آن اين جمع محلي به «الف» و «لام» را در طليعه قرآن بازگو فرمود كه ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ كُلَّها﴾ بعد اين شده به منزله متن كه در اول اين كتاب آمده است بعد تا پايان كتاب اين متن را شرح كردند و شرح كردنش هم به اين است كه هر وقت يك مطلب عميق علمي را قرآن مطرح ميكند پايان آن آيه يك يا دو اسم از اسماي حسنا را ذكر ميكند اين اسماي حسنا كه پايان هر آيه است ضامن مضمون آن آيه است كليد آن آيه است اگر ذات اقدس الهي از آفرينش چيزي خبر داد در پايانش از خالقيت خود خبر ميدهد و اگر از مغفرت يك عده خبر داد در پايان از غفورٌ رحيم بودن خودش خبر ميدهد و اگر عدهاي را تهديد ميكند در پايان آيه از اينكه خدا عزيز منتقم است خبر ميدهد اينكه در پايان آيه دارد: ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾[8] يا ﴿عَزيزٌ حَكيمٌ﴾[9] و مانند آن كه به صورت إنّ هم ذكر ميكند تعليل هم ميآورد علت آن حكم و كليد محتواي آن آيه اين يك اسم يا دو اسمي است كه در پايان آيه است پس اگر كسي معناي ظاهري اسماي الهي را بداند معناي ظاهري آيه را ميفهمد عميقتر درجه برتر اين اسما را بفهمد معناي آن آيه را هم عميقتر ميفهمد مظهر اين اسم بشود ميتواند محتواي آن آيه را پياده كند انبيا (عليهم السلام) كه مظهر آن اسما بودند ميتوانستند مضمون آن آيه را پياده كنند براي اينكه اين همه معجزاتي كه ذات اقدس الهي براي انبيا ذكر كرده است همه از راه اسماي الهي است همه از آن جهت كه مظهر نام خدا هستند يكي نظير عيسي (سلام الله عليه)خالق ميشود كه ﴿أَنّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ﴾[10] يكي بالأخره شق الارض ميشود يكي شق الحجر ميكند يكي شق البحر ميكند يكي شق القمر ميكند يكي شق الجبل ميكند هر كدام از اينها بالأخره گوشهاي را شكافتند بالأخره يك حيواني يا يك چيزي را در آوردند يا حيوان و انساني را فرو بردند: ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وبِدارِهِ اْلأَرْضَ﴾[11] در جريان قارون اتفاق افتاده ﴿اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْنًا﴾[12] جوشش دوازده چشمه از آنجا شده يا ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي البَحْرِ﴾[13] ميبينيد براي اينها «طريقاً يبساً» نشان ميدهيد دريا با آن عظمتي كه دارد آبهاي رفته ميرود آبهاي گذشته ميماند يك سد فضايي اينجا پيدا ميشود آبهاي گذشته به سرعت ميرود آبهاي آينده هم در كمال دقت ميماند و شما از اين مسير خشك ميگذريد: ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَريقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً﴾[14] خب همه اين كارها را كسي ميكند كه مظهر آن اسما باشد شما اين ادعيه پر فيض ماه رجب را لابد ملاحظه كرديد كه خدا انسان را قسم ميدهد به اسمي كه «وضعته علي النهار فأضاء وَعلي الليل فأظلم»[15] پس كل نظام را اسماي الهي دارد اداره ميكند و اين آيات قرآني هم حاكي و شارح اسماي الهي است و در ذيل هر آيه وقتي به اسمي ميرسيم يعني كليد فهم محتواي آيه درك صحيح اين اسما است و كليد عمل به آن هم عامل شدن و مظهر شدن اين اسما است لذا ذات اقدس الهي نه تنها ما را عالم قرآن و مفسر قرآن بكند قرآن نازل كرد بلكه به ما فرمود راه باز است خب فرشتگان كه مدبرات امرند اين همه كارها را ميكنند جز آن است كه از راه اسماي الهي است شما كه قدرت بيشتري داريد اگر يك عده هستند كه ﴿كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[16] يك عده هستند كه «كالملائكة بل هم أهدي» خب چطور يك عده از ملائكه اهدا و هدايت شدهتر نباشند يا هدايت كنندهتر نباشد در حالي كه فرشتگان ﴿وَما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾[17] اما براي انسان مقام معلوم نيست ﴿ارْجِعي إِلي رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾[18] حدي ندارد كه خب اگر انسان حدي ندارد تا لقاءالله بار مييابد و توان آن را دارد خب چرا نكند كاري كه فرشتگان ميكنند براي آنكه انسان هم عالم به اسما باشد بفهمد در عالم چه خبر است مجري اين طرحها كيست و خدا چه كرده است فرشتگان او به اذن او چه ميكنند انبياي او به دستور او چه ميكنند اولياي او به اراده او چه ميكنند هم بفهمند هم خودش هم بالأخره يك گوشه كليددار اين حرم باشد فرمود: ﴿وَلِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْني فَادْعُوهُ بِها﴾ نه تعرفوها سخن در اين نيست كه ما حالا عالم بشويم مسئله علم اسما را تا اينجا فراوان گفته اين همه آياتي كه در اين سور گذشته پايان هر آيهاي بالأخره غالباً چند اسم از اسماي الهي بود اينها كافي بود براي تعليم اسما يعني تعليم لغوياش، تعليم فقهياش، تعليم حكمي و كلامياش، درك مفهومياش كافي بود اما فرمود: ﴿فَادْعُوهُ بِها﴾ خدا را با اينها بخوانيد نه تعرفوه بها الآن سخن از عمل است و عبادت نه سخن از علم است آن ﴿عَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ﴾ بحثهاي علمي است اين ﴿فَادْعُوهُ بِها﴾ بحثهاي عملي حالا بالأخره اين ﴿فَادْعُوهُ﴾ يا از دعوت است به معناي تسميه مثل دعوته زيداً ايّ سميتموه زيداً كه قبلاً هم بحثش گذشت ميگويند فلان كس مدعو به اين اسم به زيد است يعني مسماي به زيد است اين يا از دعوت است به معناي تسميه يا از دعا است به معناي ندا فرمود بالأخره او را بخوانيد او را از اين راه بخوانيد كه به او نزديك بشويد وقتي نزديك شديد خب ميشويد مظهر او اين همه كارهايي كه فرشتهها ميكنند شما هم بعضي از اين كارها را به عهده ميگيريد ساير اولياي الهي مگر چكار كردند از همين راه بود ديگر اگر ندا است كه خب در سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود به اينكه ﴿وَإِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنّي فَإِنّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ﴾ اگر كسي مرا ندا كند و مرا بخواند من پاسخ ميدهم اما اين با چه راه بخواند اين شرح او است كه از راه اسماي حسنا بخوانيد مظهر اسم بشويد وقتي مظهر اسم شديد او را خواهيد خواند و او هم پاسخ خواهد داد و همان كاري كه از دست ديگران ساخته است از دست شما هم ساخته خواهد بود البته هر كسي به اندازه خودش اين راه باز است كه انسان بالأخره در حد فرشتهها بتواند كاري انجام بدهد مگر همه فرشتهها حاملان عرشاند چه اينكه همه انسانهايي كه به ولايت رسيدند كه جزء اولواالعزم نبودند بالأخره انبيا درجات دارند مرسلين درجات دارند فرشتگان هم درجات دارند اولياي الهي هم درجات دارند پيام اصلي اين آيه اين است كه ﴿وَلِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْني فَادْعُوهُ بِها﴾ نه فعرفوها بها در قبال فرمود: ﴿وَذَرُوا الَّذينَ يُلْحِدُونَ في أَسْمائِهِ﴾ آنها كه از راه ديگري ميروند آنها را رها كن يعني شما كارهاي فرهنگيتان را انجام بدهيد: ﴿ادْعُ إِلي سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ والْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وجادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ﴾[19] با آنها محاججه بكنيد استدلال بكنيد مناظره بكنيد گفتمان داشته باشيد اما وقتي ديديد اثر نكرده رها كنيد من خودم جزايشان را ميدهم ﴿ذَرْني ومَنْ خَلَقْتُ وَحيدًا﴾[20] به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد كه ديگر او را رها كن من خودم مشكل كارش را حل ميكنم من كه به تنهايي او را آفريدم در آفرينش او كه كسي من را كمك نكرد الآن هم ميتوانم او را بردارم ﴿ذَرني﴾ و آن ويد بن مغيره و ديگري كه الآن در برابر وحي مقاومت ميكند بگذار من تنها كارش را برسم براي اينكه من هم به تنهايي او را آفريدم آن روزي كه او هيچ نبود من آفريدم كه نياز به كمك نداشتم الآن هم كه ميخواهم او را بردارم نيازي ندارم ﴿ذَرْني ومَنْ خَلَقْتُ وَحيدًا﴾ اينجا هم دارد: ﴿ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ اْلأَمَلُ﴾[21] در محل بحث هم دارد: ﴿وَذَرُوا الَّذينَ يُلْحِدُونَ في أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ رها بكن ما بالأخره كيفرشان را ميدهيم اما رها كن بعد از اتمام حجت وقتي به جايي رسيدند كه ﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾[22] هر وقت به جايي رسيدند كه مصداق ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيرًا مِنَ الْجِنِّ وَاْلإِنْسِ﴾[23] با اينكه سرمايه دارند به كار نميبرند اينها را رها كن ما ترتيب كارشان را ميدهيم.
پرسش ...
پاسخ: بله نه تعرفوه بها، آنها در بتپرستي چكار ميكردند؟ آنها يا اسماي خدا را به غير خدا ميدادند، يا اصلاً خدايي را و ربي را قبول نداشتند مثل ملحدين آن كه ملحد است اين اسماي الهي را كه خالقيت است رازقيت است به طبيعت كور اسناد ميدهد آن كه مشرك است اين شفا و ضار و نافع بودن و امثال ذلك را به بتهايشان نسبت ميدهند اينها الحاد در اسماي الهي دارند خب اينها در رويهشان بيراهه ميروند شما روش صحيح داشته باشيد منظور آن است كه سخن در تعليم اسما نيست تعليم اسما بحثش گذشت سخن در عمل به اين علم است كه اگر كسي بخواهد به جايي برسد بايد از راه اسماي الهي برسد مثل اينكه اگر كسي خواست قرآن را بفهمد بايد از راه معرفة الاسماء باشد براي اينكه غالب اين معارف قرآني كه در آيات آمده پايانش به يك اسم يا به دو اسم ختم است آن برهان مسئله است آن اسمي كه در پايان آيه آمده است برهان مسئله است آن داستان حالا يا درست يا نادرست ولي بالأخره يك داستاني است كه جا دارد انسان او را گوش بدهد همان آن داستان اسمعي كه كسي ميگفت من در بيابان آيهاي قرائت ميكردم به خيمهاي زني باديه نشين رسيدم اين آيه را كه ميشنفتم «الزّانِيَةُ و الزّاني و السارق والسارقة فاقطعوا جزاء بما كسبا نكالا من الله ان الله غفور رحيم» كه خواندم اين زن گفت اعد دوباره بخوان من دوباره خواندم و به همين سبك غلط خواندم و اينها يا بار سوم گفت يا بار دوم بالأخره من يادم آمد كه پايانش ﴿وَاللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ﴾[24] است نه «غفور رحيم» بعد كه گفتم ﴿وَاللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ﴾ گفت حالا درست شد گفتم تو مسلماني گفت نه ميداني اين كلام چيست گفت نه يعني اصلاً نشنيده بود اين قرآن را و گفت من اين قدر وقتي كه خواندي فهميدم كه اين كلام، كلام متقن است كلام متقن بايد صدر و ساقهاش هماهنگ باشد صدرش اين است كه دست يك مرد دزد زن دزد را ببريم پايانش بايد قهر و حكمت باشد نه غفور رحيم اگر اول آيه توبه بود آخر آيه «ان الله غفور رحيم» مناسب است اما اگر اول آيه سخن از جلال و قهر و بزن و ببر در برابر راهزنان است خب پايان آيه حكمت است پايان آيه عزت است نه پايان آيه مغفرت اين تناسب ذيل و صدر در همه آيات قرآن كريم است و ذات اقدس الهي هر مطلب مهمي را كه در قرآن ذكر ميكند حالا اگر در پايان همان آيه اسمي از اسماي الهي را ذكر نكند در پايان آن مجموعه اسماي حسني خودش را ميشمارد كه اين معارف به استناد آن اسما است پس ما را هم عملاً به تعليم قرآن راهنمايي كرد هم عملاً دستور داد كه به اين اسما خدا را بخوانيد نه با اين اسما خب با خدا آشنا بشويد بالأخره دعوت است دعا است نيايش است خواستن است تضرع است و ناله بتپرستها تنها سخن از معرفت نداشتند عملشان اينچنين بود شما هم عملتان مستقيم باشد آنها ملحدند شما موحد باشيد در عمل ﴿وَلِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْني فَادْعُوهُ بِها وذَرُوا الَّذينَ يُلْحِدُونَ في أَسْمائِه﴾ در اينجا بر حسب ظاهر اقتضا ميكرد كه به همان ضمير اكتفا كند براي اينكه مختصرتر بود بفرمايد «و لله الاسماء الحسني فادعوه بها و ذروا الذين يلحدون فيها» لازم نبود بفرمايد ﴿يُلْحِدُونَ في أَسْمائِه﴾ اگر ميفرمود «يلحدون فيها» نظير ﴿فَادْعُوهُ بِها﴾ اين ﴿بِها﴾ ضميرش به همان اسماي حسنا برميگشت نه جا براي اشتباه بود نه بر حسب ظاهر نيازي به تكرار اما سرش اين است كه آن اسمايي را كه ملحدان دارند غير از اين اسماي حسنا است آنها كه همين اسماي حسنا را ندارند كه آنها چيز ديگر دارند لذا لازم بود كه به حفظ ظاهر بپردازند نه به ضمير فرمود به اينكه اينها در اسماي الهي ملحدند يعني تجاوز كردند و اسماي الهي را به غير خدا دادند حالا يا به طبيعت دادند يا به بتها اما ﴿سَيُجْزَوْنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾.
مطلب ديگر اين است كه حالا ما از چه راه به اسماي حسنا آشنا بشويم كه در حقيقت كليد فهم قرآن كريم است در سورهٴ مباركهٴ «حشر» گوشهاي از اين راه را به ما نشان داده است فرمود در پايان سورهٴ مباركهٴ «حشر» آيه بيست به بعد: ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَتِلْكَ اْلأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾ آنگاه شروع كرده به اسماي حسنا اگر قرآن را ما بر كوه نازل ميكرديم او متصدي ميشد به سردرد به صداع مبتلا ميشد بالأخره مطلب سنگين را سر بايد درك كند نه دست، دست كه نيست كه آن وقت يك بار سنگين باشد دست درد ميآيد مطلب سنگين باشد كه دست و پا كه درد نميآيد سر درد ميآيد شما ميبينيد اگر زياد راه برود آدم پايش خسته ميشود بار سنگيني را بردارد دستش درد ميآيد يك ساعت بنشيند كتاب عميق مطالعه كند سرش درد ميآيد اين را ميگويند صداع سردرد اين سر بيسر كوه درد ميآيد از بس كه مطلب سنگين است اين را ميگويند صداع او متصدع ميشود به صداع مبتلا ميشود: ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وتِلْكَ اْلأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ٭ هُوَ اللّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾[25] ببينيد آن وقت اسماي حسنا را ميشمارد قرآن يعني اين يعني آن وحدت مطلقهاي كه داراي اين اسماي حسنا است اگر كسي از درون خود شروع بكند بالأخره با اين اسما سروكار دارد منتها يك قدري جلو ميرود اين وسط راه ميخشكد ما بالأخره در خودمان سراسر نياز احساس ميكنيم اينكه حرفي در آن نيست اين نياز را به بيرون بايد مراجعه بدهيم اين هم حرفي در آن نيست اين را همه ميفهمند اما همين كه در قدم اول ديديم يك كسي بود مشكل ما را حل كرد خيال ميكنيم همين است ديگر فكر نميكنيم او هم مثل ما نيازمند است از جاي ديگر گرفته اينچنين نيست كه ﴿يا أَيُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَي اللّهِ﴾[26] به ما باشد نسبت به در و ديوار و آسمان و زمين و فرشتگان و اينها نباشد كه ميشود گفت كه «يا ايها الملائكة انتم الفقراء»، «يا ايها الاشياء انتم الفقراء»، «يا ايها الاحجار انتم الفقراء»، يا «ايها البحار انتم الفقراء»، اينطور نيست كه حالا انسان تنها انسان است كه فقير الي است كه ما به هر كه غير خدا است مراجعه بكنيم ميبينيم يك چنين خطابي را خدا به او دارد خب پس ما نيازمان را كه نميتوانيم انكار بكنيم ما يك روز اگر به ما غذا نرسد آب نرسد لباس نرسد ميخشكيم نياز ما كه براي ما ضروري است اين نياز را هم بايد به بيرون ببريم حل بكنيم خودمان يك چنين موجود خودكفا نيستيم كه بنشينيم گرم بشويم تغذيه كنيم، آب بنوشيم اينطور كه نيست بالأخره آب ميخواهيم، غذا ميخواهيم، لباس ميخواهيم، مسكن ميخواهيم، مأوا ميخواهيم و مانند آن همين كه در قدم اول و دوم اين نيازهاي اوليه برطرف كرديم خيال ميكنيم حل شد در حالي كه اين خطاب ﴿يا أَيُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَي اللّهِ وَاللّهُ هُوَ الْغَنِيُّ﴾[27] به تك تك موجودات آمده است «يا ايها الشجرة» تو اينطور است «يا أيها الملك» تو اينطور است «ايها النبي و الولي و الوصي» تو اينطور است خب قهراً انسان به هر كدام از اينها مراجعه بكند ميبيند در راهاند اينها است هيچ كدام به خودشان وابسته نيستند اگر يك قدري اين اسما را بگيرد اين چون يك نخ امتدادي است ديگر فرمود اصلاً قرآن حبل الله است يك طرفش به دست ما است يك طرفش به دست خدا است اينكه فرمود: «اني تاركٌ فيكم الثقلين كتاب الله وَعترتي»[28] فرمود قرآن سبب است سببٌ حد متصل است احدهما اكبر كه قرآن است فرمود: «طرفه بيدالله [سبحانه وتعالي] والطرف الآخر بايديكم»[29] اين قرآن يك كتابي است كه مثل طنابي است آويخته تمام اين شش هزار و خرده آيه همه اين نخهاي است كه به دست ما است هر كدام را گرفتيم بالا رفتيم رفتيم فرمود يك طرفش به دست خدا است يك طرف «والطرف الآخر بايديكم» اينكه فرمود: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾[30] هر كدام را ميگويند يعني يك طنابي كه لوله شده يك گوشه افتاده آن را ميگويند حبل به او اعتصاب بكنيد او كه خودش نميتواند حفظ بكند كه آن حبلي استمساك و اعتصاب به او سودمند است كه يك سقف مستحكمي بسته باشد اگر طنابي را شما لوله بكنيد يك گوشه بگذاريد كه اين حبل نيست اينكه خودش يك گوشه افتاده كه اين لااقل بايد يك سقف مستحكم و بلندي باشد كه خودش سقوط نكند كه آدم اين را بگيرد و بالا برود اين را ميگويند اعتصاب پس يك طرف اين قرآن هر آيهاي كه باشد يك نخي است بالأخره يك طرف اين نخها به دست خدا است و طرف ديگر به دست ما است و اين نخ هم اسماي الهي است.
«والحمد لله رب العالمين»