درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/08/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه180 و 181

 

﴿وَلِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَي فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ ﴿وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُون﴾

 

در شأن نزول اين آيه گفته شد به اينكه وقتي بعضي از مسلمانها در نماز نام ذات اقدس الهي را به عنوان «الله» بردند و گاهي هم به عنوان «الرحمن» ياد كردند عوجه گفت شما ما را از شرك و تعدد معبود باز مي‌داريد و يك معبود را قبول داريد در حالي كه گاهي «الله» را مي‌پرستيد گاهي «الرحمن» را اين آيه نازل شد كه «الله» و «الرحمن» و ساير اسماي الحسنا همه اينها آن مسماي واحد را نشان مي‌دهند هرگز خود اين اسما معبود نيستند و قرآن هم مي‌فرمايد كه ﴿وَلِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَي فَادْعُوهُ بِهَا﴾ نه اينكه «فادعوها» شما «الله» را يعني آن ذات اقدس الهي را به اين اسماي حسنا بخوانيد نه اينكه اين اسماي حسنا را بخوانيد البته اين مي‌تواند اگر قصه درست باشد شأن نزول باشد و هم مي‌تواند تطبيق باشد

مطلب دوم آن است كه اين تقديم خبر بر مبتدا مفيد حصر است تمام اسماي حسنا براي خداست هيچ اسمي كه احسن باشد براي غير خدا نيست تمام اسما براي خداست و اين جامع آن آيات ديگر است آيات فراواني در قرآن كريم هست كه بسياري از اين كمالات را به غير خدا نسبت مي‌دهد يعني به غير خدا هم نسبت مي‌دهد نظير عزت كه گاه مي‌تواند شود كه ﴿لِلَّهِ العِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾[1] نظير خلقت كه گفته مي‌شود ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الخَالِقِينَ﴾[2] ديگران هم معلوم مي‌شود خالق‌اند منتها خدا احسن الخالقين است نظير قوت كه گفته مي‌شود ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾[3] يا ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الكِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾[4] و مانند آن نظير حفظ كه گفته مي‌شود ﴿فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظاً﴾[5] معلوم مي‌شود ديگران هم حافظ‌اند نظير حاكم بودن كه گفته مي‌شود خدا خيرالحاكمين است فاصل بودن خيرالفاصلين است، رازق بودن ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾[6] است اين گونه از اسما كه گفته مي‌شود خدا خير الرازقين است، خيرالحافظين است، ﴿خَيْرٌ حَافِظاً﴾ است، ﴿خَيْرُ الفَاصِلِينَ﴾[7] است، ﴿خَيْرُ الحَاكِمِينَ﴾ است يا ﴿أَحْسَنُ الخَالِقِينَ﴾[8] است نشان مي‌دهد به اينكه غيرخدا هم خالق و حافظ و رازق و عزيز و قوي و امثال ذلك خواهد بود قرآن كريم درباره تك تك اين آيات آيه جداگانه نازل مي‌كند بعد يك جمع بندي نهايي و اصل كلي را هم ذكر مي‌كند درباره همه آن كمالاتي كه به بعضي از آنها اشاره شد و ظاهر قرآن اين است كه غير خدا هم داراي اين اسما و اين اوصاف‌اند نظير ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الخَالِقِينَ﴾[9] يا ﴿لِلَّهِ العِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾[10] يا قوه كه مي‌گوييم ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الكِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾[11] يا ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ﴾[12] درباره همين آيات آيات توحيدي هم باز نازل شده است كه اين كمالات را منحصر مي‌كند در خدا در جريان عزت فرمود﴿فَإِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ يعني اگر براي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عزت است براي مؤمنين عزت است اينها مظاهر عزت الهي‌اند و اينها مجلاي فيض خداي عزيزند وگرنه ﴿فَإِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾[13] در جريان قوه هم همين طور است كه فرمود اينها را براي شما روشن مي‌شود كه ﴿أَنَّ القُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾[14] خب ﴿أَنَّ القُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ در قرآن است َ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعًا﴾ در قرآن است جريان انحصار خلقت كه ﴿اَلا لَهُ الْخَلْقُ و اْلأَمْرُ﴾[15] گر چه فرمود ﴿فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾ به ظاهرش اين است كه ديگران هم خالق هستند و گاهي هم به طور اختصاصي خلقت را به غير خدا اسناد مي‌دهد نظير جريان حضرت عيسي(سلام الله عليه) كه به اذن خدا خلق مي‌كرد ﴿اَنّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللّهِ﴾[16] و مانند آن خب اينكه خداوند خلقت را به خود عيسي(سلام الله عليه) اسناد داد فرمود ﴿وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني﴾[17] هم به خود عيسي(سلام الله عليه) اجازه داد كه بگويد ﴿أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ﴾ ﴿بِإِذْنِ اللّهِ﴾[18] هم خدا اين خلقت را به او اسناد داد فرمود ﴿وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي﴾[19] در عين حال كه خلقت را به غير خدا اسناد داده است ولي مع ذلك فرمود ﴿أَلاَ لَهُ الخَلْقُ وَالأَمْرُ﴾[20] كه اين مفيد حصر است كه تقديم ﴿لَهُ﴾ مفيد حصر است كه آفرينش و پرورش هر دو براي خداست هم اصل كان تامه هم كان ناقصه هم اصل هستي دادن هم پرورش موجودي كه با آفرينش الهي يافت شد درباره حفظ همين طور است درباره حكم اين طور است ﴿إِنِ الحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾ اگر گفته شد او خير الحاكمين است در بخشهاي ديگر فرمود ﴿إِنِ الحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾ معلوم مي‌شود ديگران حكم خداي سبحان را دارند ابلاغ مي‌كنند نه اينكه از خودشان حكم داشته باشند آنجا كه عزيزند همين‌طور است آنجا هم كه قوي‌اند همين‌طور است آنجا هم خالق‌اند همين‌طور است و مانند آن خب پس آيات قرآن از اين جهت به سه طايفه تقسيم مي‌شوند يك طايفه كه اين كمالات را به غير خدا اسناد مي‌دهد نظير اسناد خلقت دست عيسي(سلام الله عليه) يا تعبير احسن الخالقين گفتند يا اسناد عزت به خدا و مؤمنين در قبال ﴿لِلَّهِ العِزَّة﴾[21] يا اسناد قوة به غير خدا نظير ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾[22] يا اسناد حفظ به غير خدا مثل ﴿فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظاً﴾[23] يا اسناد فصل و فاصل بودن مثل «الله خَيْرُ الْفاصِلينَ» اسناد حكم به غير خدا «و الله خير الحاكمين» و مانند آن اينها طايفه اولي از آيات است طايفه ديگر از آياتي است كه اينها را شرح مي‌كنند كه اگر گفته شد عزت «لله و رسوله و للمؤمنين» آنها به مجاز است اصل خداست بالذات خداست اينها مظهر او هستند و همين طور درباره خلقت و ساير كمالات طايفه ثالثه آياتي‌اند كه جمع بندي نهايي و اصول كلي را به عهده دارند و آن همين آيه محل بحث است مي‌فرمايد ﴿وَلِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَي﴾ اين تقديم خبر بر مبتدا مفيد حصر است و اين الف لام ﴿الأَسْماءَ﴾ هم الف لام جمع است و مفيد عموم عهد ذهني و عهد ذكري و مانند او نيست گر چه برخي از اهل تفسير پنداشته‌اند براي اينكه يك همچنين سابقه ذهني يا ذكري نبود كه ما بگوييم اين ﴿الأَسْماءَ﴾ اشاره است به آن اسماي مخصوص بلكه هر چه اسم حسن است براي خدا است اين هم طايفه ثالثه از آيات

مطلب بعدي آن است كه اسم مستحضريد كه غير از وصف است اسم وقتي به حسن و غير حسن متصف مي‌شود كه معناي وصفي را به همراه داشته باشد اگر اسم به صورت علم ارتجالي درآمده باشد نظير حَجَر، حَجَر معناي وصفي را حمل نمي‌كند يك بار وصفي را حمل نمي‌كند بنابراين حُسن و قُبح در آن معنا ندارد حُسن و قُبح براي اوصاف است و افعال وگرنه ذوات اگر يك كلمه‌اي براي يك ذاتي وضع شده است ارتجالاً يعني بدون تناسب اين حُسن و قُبح در آن معنا ندارد حُسن و قُبح براي آن است كه اين كلمه يك بار وصفي داشته باشد اگر بار وصفي داشته باشد يا حسن است يا قبيح، حالا يا قبيح است يا اقبح يا حسن است يا احسن از اين چهار حال بيرون نيست يا بد است يا خيلي بد ، يا خوب است يا خيلي خوب و اگر كلمه‌اي ارتجالاً وضع شده باشد به عنوان علم براي يك ذاتي اين حسن و غيرحسن ندارد كه معلوم مي‌شود از اينكه ذات اقدس الهي اسما را به حسنا وصف كرده است اين اسما بار وصفي دارند يعني معناي وصفي اينها را حمل مي‌كنند يك اسمي‌اند كه مثل عليم، قدير و مانند آن كه معناي وصفي را به همراه دارند وگرنه اگر يك اسمي ارتجالي باشد بدون تناسب باشد علم ذات باشد اين حُسن و قُبح بردار نيست

مطلب ديگر اين بود كه فرق بين اسم و صفت اين شد كه آن تَعَيُن را مي‌گويند وصف مثل علم، قدرت، حيات، سمع، بصر، اينها را مي‌گويند وصف ذات اگر با اينها اخذ بشود ملاحظه بشود مي‌شود اسم آن هويت مطلقه كه احدي به او دسترسي ندارد يعني بدون نام و نشان با اين اوصاف با اين تعينها مشهود عارف‌اند و معقول حكيم حالا اگر ذات با وصفي از اوصاف ملاحظه شد اين مي‌شود اسم آن وقت اين اسم تجلي دارد ظهور دارد و اگر چنانچه كمال باشد ائمه(عليهم السلام) انبيا، اوليا، ملائكه مظاهر چنين اسمائي‌ هستند و اگر صفت قهر باشد شياطين و امثال ذلك مظهر چنين اسمي‌اند اگر شيطان مضل است مظهر مضلي است چون يكي از اسما حسناي خدا اضلال است كه او يا هادي يا مضل و مانند آن منتها ﴿مَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الفَاسِقِين﴾[24] چون اضلال الهي هم عين عدل و رحمت است خب پس اگر آن ذات آن هويت مطلقه با تعيني يعني با وصفي از اوصاف ظهور كرد ملحوظ شد مي‌شود اسم آن وقت اين اسم تجلي دارد ظهور دارد مظاهر اينها كه انبيا و اوليا و ملائكه هستند مي‌شوند اسماي تكويني خدا اگر در بعضي از روايات آمده است كه «نحن والله الاسماء الحسني»[25] به همين مناسبت است اسم تكويني اسم را اسم گفتند حالا يا از سِمَه است يا از سُمُو است بالأخره نشانه ذات اقدس الهي هستند اينها سمه‌اند علامت‌اند، نشانه ذات اقدس الهي هستند و اين خاندان پاك ملائكه مقرب، انبيا و اوليا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اسم هستند براي اينكه حاكي‌اند از آن ذات مع الوصف آن ذات مع الوصف را مي‌گويند اسم حالا گاهي براي خودش است گاهي براي ديگري بحثي جداگانه دارد وگرنه اين اسامي ذوات مقدس نوري اينها اسماي الهي‌اند اسماي تكويني آن گاه مفاهيمي كه از اينها ما به ذهن داريم اسم الاسم است الفاظي كه براي اين مفاهيم وضع شده است اسم الاسم است قهراً ما به سه چهارمرتبه فاصله دوريم مثلاً اگر گفتيم علي(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اين لفظ وضع شده است براي آن معنا كه مفهوم در ذهن است اين لفظ يك قراردادي بيش نيست آن مفهوم كه صورت ذهني آن موجود خارجي(عليه السلام) است آن هم اسم موجود خارجي است براي اينكه اسم است سِمه است علامت است و آن موجود خارجي را حكايت مي‌كند پس اين لفظ اسم است براي آن مفهوم چون مفهوم را تداعي مي‌كند و آن مفهوم ذهني اسم است براي آن موجود خارجي كه شخص مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) باشد آن شخص خارجي اسم است براي اينكه حاكي از آن ظاهر خودش است كه اين مظهر آن ظاهر است و آن ذات حق تعالي است مع الوصف كه اين آيت اوست خب پس اگر ذات مع الوصف رعايت شد مي‌شود اسم اين يك مظهري دارد به نام انسان كامل معناي او در ذهن مفهوم ذهني است يك اسم است لفظ حاكي بر او هم اسم اسم است پس ما اسم اسم اسم داريم يعني با اين الفاظي كه مأنوسيم اينها اسماء اسماء الاسماء‌اند در حقيقت درباره اسماي الهي هم همين‌طور است ما با اين منتها آنجا با يك واسطه كمتر اين الفاظي كه در دعاي نوراني جوشن كبير مثلاً داريم اين الفاظ اسما هستند اين اسما حاكي از آن مفاهيم‌اند آن مفاهيم حاكي از آن حقيقتهاي خارجي است كه ذات مع الوصف است آن ذات مع الوصف را مي‌گويند اسم كه اسم حقيقي آن است اين مفاهيم اسم الاسم‌اند و اين الفاظ اسم اسم الاسم‌اند و اگر گفتند اسم اعظم اثر دارد يا فلان اسم اثر دارد آن اسمي است كه لفظ نباشد يك مفهوم ذهني نباشد دو يا آن عين خارجي است كه ظهور مي‌كند يا مظاهر آنها هستند در همين دعاي نوراني ماه رجب و بعضي ادعيه ديگر براي نيمه رجب بود خدايا تو را قسم مي‌دهيم به آن اسمي كه تجلي كردي با آن اسم روز روشن شد و شب تاريك شد معلوم مي‌شود اينها يك موجودات خارجي‌اند كه در جهان خارج اثر دارند سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) يك بحث مبسوطي دارند درباره اسماي الهي كه ان‌شاء الله بعد از فراغت تفسيري اين آيه ان‌شاءالله آن بحث مبسوطاً ذكر مي‌شود غرض اين است كه اگر ائمه(عليهم السلام) طبق رواياتي كه در بحث روايي خواهد آمد مي‌فرمايد «نحن والله الاسماء الحسني»[26] براي اينكه مظهر اسماي حسناي الهي‌اند خب اما اينكه فرمود ﴿الحُسْنَي﴾ اين حسنا مونث احسن است و مفرد هم است و جمع نيست گاهي وصف جمع را به صورت جمع ذكر مي‌كنند مثل اينكه فرمود ﴿فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ﴾ كه جمع اخري است گاهي وصف جمع را مفرد ذكر مي‌كنند مثل اينكه در بيانات حضرت موسي(سلام الله عليه) آمده است كه ﴿وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَي﴾[27] نفرمود «مَآرب اُخر»، اخري مفرد است جمعش اُخر است اينجا هم حسنا مفرد است در مقابل احسن براي جمع هم مي‌شود مفرد وصف آورد نظير ﴿وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَي﴾ هم مي‌شود جمع وصف آورد نظير ﴿فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ﴾[28] اينجا مفرد آورده شده كه فرمود ﴿وَلِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَي﴾ اما معناي ﴿فَادْعُوهُ بِهَا﴾ چيست درباره ﴿فَادْعُوهُ﴾ چندتا احتمال است يكي اينكه ﴿فَادْعُوهُ بِهَا﴾ يعني «فَسِموه بها» «سموه بها» خدا را به اينها تسميه كنيد كسي كه نام فرزندش را مثلاً زيد گذاشت مي‌گويد دعوته زيداً يعني سَمَيته زيداً اينكه در رجال يا در تراجم در شرح حال علما مي‌گويند المدعو بكذا يعني المسمي بكذا يا بعضي از علما امضا مي‌كنند كه فلان المدعو بكذا يعني من مسماي به اين اسم هستم وقتي گفتند كسي پدر مي‌گويد دعوت بولدي ابني زيداً يعني سميته زيداً اينجا هم كه دارد ﴿فَادْعُوهُ بِهَا﴾ يعني او را به اين اسامي تسميه كنيد اين احتمال را زمخشري داد و غير از اين احتمال را هم ظاهراً بازگو نكرده است البته احتمالات ديگر هم مطرح است ولي ايشان نگفت احتمال دوم آن است كه ﴿فَادْعُوهُ بِهَا﴾ اين دعا همان آن ندا باشد يعني وقتي شما مي‌خواهيد ندا كنيد بگوييد «يا الله» «يا رحمن» يا كذا و كذا با اسماي الحسنا خدا را بخوانيد احتمال سوم كه جامع همه اينهاست اين است كه اين دعا همان عبادت باشد يعني خدا را با اين اسماي الحسنا عبادت كنيد و دعا به معني عبادت در همان كريمه‌اي است كه دارد ﴿ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ﴾[29] اينكه فرمود ﴿ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾ خود دعا عبادت است يعني «اعبدوني» حالا اين نه به اين معناست كه دعا به معناي عبادت است يعني صوم و صلاة بلكه خود دعا عبادت است آن‌گاه هم عبادتهاي معروف و معمول را شامل مي‌شود هم نيايشها را شامل مي‌شود پس ﴿فَادْعُوهُ﴾ يعني «فاعبدوه بها» خدا را با اين اسما عبادت بكنيد اگر مي‌گوييد ﴿الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ﴾ ببينيد ﴿الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ﴾ مي‌گوييد و ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾ مي‌گوييد ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾ و مانند آن او را با اين اسماي حسنا عبادت كنيد يك بيان نوراني از امام صادق(سلام الله عليه) هست در كتاب شريف تحف العقول كه آنجا حضرت مي‌فرمايد كه شيعيان ما چندين گروه‌اند آنها كه دوستان ما هستند عده‌اي ظاهراً دوست ما هستند باطناً نيستند عده‌اي در باطن هستند ولي در ظاهر تقيه مي‌كنند ناچارند تقيه كنند عده‌اي ظاهراً و باطناً دوست ما هستند و كساني كه در سرّ و علن دوست ما هستند و محبت ما در دل اينها جا دارد آنها خدا را با اين اوصاف مي‌شناسند با اين معارف مي‌شناسند آن وقت ذكر كرده كه خدا را چطور مي‌شناسند آن هم از غرر روايات ماست كه سيد الاستاد مرحوم علامه طباطبايي در آن رساله الولايه به شرح اين حديث نوراني پرداختند و در تفسير شريف الميزان هم ذيل همين آيه كه الآن اشاره مي‌كنيم در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» به شرح اين پرداختند اين روايت را آنجا هم ذكر كرده‌اند وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) مي‌فرمايد كه آن شيعيان خالص ما كه ما را در سرّ و علن دوست دارند خدا را اين چنين نيست كه با اسم بشناسند و مانند آن يا خدا را با وصف بشناسند اين طور نيست خدا را با ذات او مي‌شناسند و وصف او را با خود آن ذات مي‌شناسند مي‌گويند «معرفة شاهد قبل معرفة وصفه بالذات لا بلا وصف معرفة الغائب بالوصف» فرمود اگر يك كسي پيش شما باشد اول خود او را مي‌بينيد بعد اوصاف او را كه حالا اندام او چگونه است، رنگ او چگونه است، قيام و قعود او چگونه است اول خودش را مي‌شناسيد بعد وصف او را معرفت عين شاهد قبل از معرفت وصف اوست حالا اگر كسي زيد را ببيند اول خود زيد را مي‌بيند بعد قيام و قعود و حركات و سكنات و كيفيت حرف زدنش را مي‌فهمد ولي اگر كسي غائب بود معرفت غائب به اين است كه اول وصفش را بشناسد بعد خود او حالا اگر زيد غائب بود كسي خواست زيد را معرفي كند مي‌گويد لهجه‌اش اين است، قيافه‌اش اين است، چهره‌اش اين است، قدش اين است و مانند آن اوصافش را برمي‌شمارد اوصاف ظاهر و اوصاف باطن از راه اوصاف او را مي‌شناسد بعد تطبيق مي‌كند بر آن ذات خارجي فرمود اين دوتا اصل كلي است كه اگر يك موجودي شاهد بود معرفت ذات او قبل از معرفت وصف اوست و اگر موجودي غائب بود معرفت وصف او قبل از معرفت ذات اوست بعد در آيه سورهٴ مباركهٴ «يوسف» اين آيه را استشهاد مي‌كند فرمود برادران يوسف آن قضيه تاريخي را انجام دادند ساليان متمادي هم از يوسف غيبت كردند ونديده بودند الآن كه اوضاع دگرگون شد و آمدند حضور يوسف گفتند ﴿أَءِنَّكَ لَأَنتَ﴾[30] او را شناختند اما با چه شناختند چون قرآن ﴿أَنتَ﴾ را قبل از ﴿يُوسُفُ﴾ ذكر كرد معلوم مي‌شود آنها اول انت را ديدند بعد فهميدند اين يوسف است نه اينكه از كسي سؤال كرده باشند اين آقا كيست تا بگويند يوسف است نه اينكه از اوصاف و حركات و سكنات او پي برده باشند كه اين برادرشان است اول خود او را ديدند بعد پي بردند اين يوسف است چون خدا نفرمود يوسف تويي گفتند تو يوسفي خب اين را امام صادق(سلام الله عليه) مي‌خواهد ببيند كه سرّ تقديم «انت» بر «يوسف» اين است كه انسان ذات را وقتي حاضر باشد اول ذات را مي‌شناسد بعد القاب و اوصاف و كنايات او را مي‌شناسد فرمود چون ذات اقدس الهي در جريان يوسف اول «انت» را مقدم داشت و برادرها با مشاهده «انت» فهميدند او «يوسف» است معلوم مي‌شود كه اگر يك موجودي حاضر بود اول ذاتش را مي‌شناسند بعد وصفش را ذات اقدس الهي هم اين چنين است ما غيبتي اگر هست از طرف ماست نه از طرف او هيچ چيزي غيبتي در كار غائب نيست اول خدا را مي‌شناسيم بعد اوصاف او را حالا علم به علم نداريم يك راه ديگر است اين دعوت از آن سنخ است حالا ان‌شاء الله به آن بحث كه رسيديم آن روايت نوراني هم مطرح خواهد شد پس ﴿لِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَي فَادْعُوهُ بِهَا﴾ حالا به معني تسميه هم مي‌تواند باشد به معناي ندا هم مي‌تواند باشد به معني عبادت هم مي‌تواند باشد اينها استعمال لفظ در آن جامع است نه اكثر از معنا بر فرض اكثر از معنا باشد كاملاً جائز است هيچ دليلي بر استحاله استعمال لفظ بر اكثر معنا نيست ﴿فَادْعُوهُ بِهَا﴾ خدا را با اين اسماي بخوانيد حالا آنهايي كه در اسماي الهي الحاد مي‌ورزند، حاشيه مي‌روند، تحاشي دارند تحاشي مي‌كنند مي‌گويند فلان كس تحاشي كرده يعني بايد در متن جامعه، در متن زندگي باشد هميشه در حاشيه راه مي‌رود در اين پياده رو راه مي‌رود كه از قافله فاصله داشته باشد مي‌گويند فلان كس از اين كار تحاشي دارد يعني مي‌رود حاشيه الحاد هم همين طور است انسان بايد در متن صراط مستقيم باشد نه در آن پياده‌رو كه در معرض خطر است اين گوشه قبر را مي‌گويند لحد وسط قبر را مي‌گويند ضريح الحاد يعني همه‌اش به گوشه مي‌رود همه‌اش به حاشيه مي‌رود كه به پرتگاه نزديك است فرمود اينها در اسماي الهي الحاد دارند الحاد در اسماي الهي سه نحو است كه بعد از جمع بندي به دو نحو برمي‌گردد عده‌اي اسماي خدا را به غير خدا مي‌دهند آنها كه ملحدند منكر مبدأ و منتهاي‌اند براي عالم مبدئي قائل نيستند آن اسماي حسنا را به طبيعت مي‌دهند مي‌گويند طبيعت اين كار را كرد، طبيعت باران آورد، طبيعت چقدر طاووس را خوب آفريد و مانند آن در حالي كه خود طبيعت كور مخلوق ذات اقدس الهي است اينها الحاد دارند يعني اين حاشيه مي‌روند اين اوصاف را، اين اسماي الهي را كه براي خداست كنار مي‌آورند به غير خدا مي‌دهند گروه ديگر كساني‌اند كه اسماي الهي را آن طوري كه بايد باشد بر ذات اقدس الهي اطلاق نمي‌كنند آن‌كه شايسته خدا نيست به او مي‌دهند نظير جبريه نظير مانند آن يا نظير مجسمه كه اوصافي كه شايسته ذات اقدس الهي نيست بر ذات اقدس الهي اطلاق مي‌كنند چه آنها كه افراط مي‌كنند چه آنها كه تفريط مي‌كنند چه آنهايي كه رأساً خدا را قبول ندارند اينها در اسماي الهي حاشيه مي‌روند فرمود اينها كه يا اسماي الهي را يا به «الله» نمي‌دهند يا اگر به «الله» اين اسماي را مي‌دهند اسماي غير حسنا را باز به «الله» مي‌دهند نظير جسم بودن، قابل ديدن بودن و مانند آن اينها همه شان در اسماي الهي الحاد مي‌ورزند اينها را رها كن اينها را رها كن نه يعني با اينها احتجاج نكن خود قرآن كريم براهين فراواني ذكر كرده است يعني ديگر بعد از پايان حجت وقتي استدلال به نصابش رسيد اينها را رها كن اينها گرفتار كيفر خواهند شد نه اينكه اينها را رها كن ما هم اينها را رها مي‌كنيم نه اينها را تو رها كن ما اينها را رها نمي‌كنيم ﴿سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ ﴿وَذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ نظير ﴿ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الأَمَلُ﴾[31] بعد گرفتار عذاب مي‌شوند اين چنين است يا ﴿ذَرْنِي وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً﴾[32] كه من او را به عذاب اليم گرفتار مي‌كنم نه اينكه اين ﴿ذَرُوا الَّذِينَ﴾ يعني اينها را رها كن تا كسي بگويد نظير ابو حيان اندلسي در تفسير المعين كه نقل كرد به بعضيها مي‌گويند اين ﴿ذَرُوا﴾ يعني كاري به اينها نداشته باش بعد به آيات قتال نسخ شده است اين آيه اين آيه اصلاً پيامش اين نيست كه كاري به اينها نداشته باش تا ما بگوييم آيه قتال ناسخ اين است يعني بعد از اينكه برهان تمام شد اينها را رها كن به چنگ عذاب الهي نظير ﴿ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا﴾ ناظر به آن بخش كلامي است نه ناظر به بخش فقهي و حقوقي باشد كه ديگر شما با اينها كاري نداشته باشيد تا گفته بشود وقتي آيه قتال نازل شده است ناسخ اين است حالا تتمه بحث براي روز بعد.

«والحمد لله رب العالمين»


[1] منافقون/سوره63، آیه8.
[2] مؤمنون/سوره23، آیه14.
[3] اعراف/سوره7، آیه171.
[4] مریم/سوره19، آیه12.
[5] یوسف/سوره12، آیه64.
[6] جمعه/سوره62، آیه11.
[7] انعام/سوره6، آیه57.
[8] مؤمنون/سوره23، آیه14.
[9] مؤمنون/سوره23، آیه14.
[10] منافقون/سوره63، آیه8.
[11] مریم/سوره19، آیه12، .
[12] اعراف/سوره7، آیه171.
[13] سوره نساء، ايه 139.
[14] سوره بقره، ايه 465.
[15] اعراف/سوره7، آیه54.
[16] آل عمران/سوره3، آیه49.
[17] مائده/سوره5، آیه110.
[18] آل عمران/سوره3، آیه49.
[19] مائده/سوره5، آیه110.
[20] اعراف/سوره7، آیه54.
[21] منافقون/سوره63، آیه8.
[22] اعراف/سوره7، آیه171.
[23] یوسف/سوره12، آیه64.
[24] بقره/سوره2، آیه26.
[25] . الكافي، ج1، ص144.
[26] . الكافي، ج1، ص144.
[27] طه/سوره20، آیه18.
[28] بقره/سوره2، آیه184.
[29] غافر/سوره40، آیه60.
[30] یوسف/سوره12، آیه90.
[31] حجر/سوره15، آیه3.
[32] مدثر/سوره74، آیه11.