78/08/16
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه179
﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الجِنِّ وَالإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَيَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَيُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَيَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الغَافِلُونَ﴾
بعد از نزول اين آيه وقتي افراد را ميخواستند به گناه بترسانند ميگفتند يا «ذرأ النار» يعني اي كسي كه براي آتش خلق شدهاي گفتند وقتي خالد ابن وليد سِمتي در شام داشت و در مجالس گناه و عيش و نوش تبهكاران شام شركت ميكرد خليفه وقت نامهاي براي خالد ابن وليد نوشت گفت «اني لاظنكم يا آلالمغيرة ذرأ النار» يعني من شما دودمان مغيره را اين چنين ميبينم كه براي آتش خلق شدهايد بعد از نزول اين كريمه ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنَا﴾ اصحاب و مسلمانهاي صدر اسلام وقتي ميخواستند موعظه كنند يا ديگري را انذار كنند و از گناه بترسانند تعبير به «ذرأ النار» ميكردند يعني «خلق النار» يعني «خلقت للنار» نكات ديگري كه در اين آيه بوده است اين است كه در بحث ديروز اشاره شد به اينكه آن علمي فقه است كه هراسي از آخرت را و عمل به آخرت را به همراه داشته باشد همانطوري كه در نوبتهاي ديگر اشاره شد حكمت و فقه اينها اصطلاحاتي است كه بعدها رواج پيدا كرده وگرنه به اصطلاح قرآن كريم و سنت معصومين(عليهم السلام) هم فقه حكمت است و هم حكمت فقه يعني آن علوم الهي كه انسان را به آخرت نزديك كند آن هم حكمت است هم فقه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» بعد از اينكه بعضي از مسايل كلامي و فلسفي ذكر شد كه توحيد باشد و بعضي از مسايل اخلاقي و فقهي ذكر شد آنگاه به مجموعه اينها اشاره ميكند فرمود ﴿ذلِكَ مِمَّا أَوْحَي إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الحِكْمَةِ﴾[1] كه همه اينها حكمت است منتها بعضيها حكمت نظري بعضيها حكمت عملي چه اينكه اينگونه از علومي كه مربوط به توحيد است نبوت است رسالت است آنها كه باور نداشتند ميگفتند اينها فقيه نيستند يعني اينها اين معارف ديني را درك نميكنند بنابراين به اصطلاح قرآن كريم همچنين سنت معصومين(عليهم السلام) هم حكمت شامل فقه ميشود هم فقه شامل حكمت اين اصطلاح كه علم حكمت و كلام چيزي است و علم فقه يك چيز است بعدها پيدا شد
مطلب ديگر آن است كه نماز كه ناهي از فحشا و منكر است روزه كه «جُنَةٌ من النار»[2] و سپري از آتش است و همچنين حج كه لقاء الله است اينها اعمالشان انسان را به ياد خدا مياندازد نه احكامشان نه اينكه صرف بحث اينكه نماز واجب است احكامش چيست حضر و سفر فرق دارد مبطلات نماز چيست خلل نماز چيست قاعده لا تعاد را انسان بحث بكند اين به آخرت منتهي ميشود اگر به عمل رسيد آنگاه ميشود فقه و اگر به عمل نرسيد صرف علم است
مطلب سوم آن است كه در بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) و ساير ائمه است كه جاهل را عالم بكن و با عالم هم مذاكره بكن يعني در اينجا علم را در مقابل جهل قرار دادند يعني آنهايي كه نميدانند آنها را عالم بكنيد اولاً بعد عالم را عاقل بكنيد ثانياً اين دوتا وظيفه است براي مسئولين تربيتي كه اول آنكه نميداند او را دانا بكنند بعد وقتي كه دانا كردند او را دارا بكنند اين از آن لطائف مناجات خواجه عبدالله انصاري است خواجه عبدالله انصاري در آن مناجاتش ميگويد خدايا آنها كه دانا هستند كار را از پيش نميبرند آنها كه دارا هستند كار را از پيش ميبرند آنكه مطلب را ميداند ممكن است عمل بكند ممكن است عمل نكند آنكه داناست اما او كه داراي علم است و علم در اختيار اوست داراي اين ملكه است او حتماً موفق است آن مناجات لطيفش بين دارا و دانا فرق گذاشتهاند چنين گفتهاند كه ممكن است بعضيها دانا باشند و به مقصد نرسند اما هر كه داراي علم بود اين حتماً عامل است به مقصد ميرسد بنابراين وظيفه عالمان دين اين است كه جاهل را عالم بكنند اولاً عالم را عاقل بكنند ثانياً
مطلب بعدي مربوط به بحثهاي گذشته بود اين است كه بين آيه سورهٴ مباركهٴ «هود» و آيه سورهٴ مباركهٴ «اسراء» ما چگونه جمع بكنيم در بحثهاي گذشته اشاره شد كه اگر كسي دنيا طلب كرد اينچنين نيست كه حتماً برسد به نحو ايجاب جزيي خدا وعده داد يعني در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» به دنيا طلبها به نحو ايجاب جزئي وعده داد آيهٴ نها را عالم بكنيد اولاً اا
18 سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين بود كه ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ العَاجِلَةَ﴾ هر كس دنيا طلب بكند ﴿عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُّرِيدُ﴾ دوتا قيد جزيي زد فرمود هر كس مريد دنيا باشد و دنيا بخواهد اينچنين نيست كه برابر ارادهاش برسد بلكه هر اندازه كه ما بخواهيم هر كس را كه ما بخواهيم دوتا قيد اضافه فرمود ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ العَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ﴾ كه ما بخواهيم نه «ما يشاء» آن مقداري كه او بخواهد در همين اين دعاهاي سحر ماه مبارك رمضان هست كه «الحمد لله الذي يفعل ما يشاء و لا يفعل ما يشاء غيره»[3] ﴿لِمَن نُّرِيدُ﴾ نه «لمن اراد» هر كه را ما بخواهيم نه هر كه خودش بخواهد اما درباره كسي كه آخرت طلب ميكند به عنوان موجبه كلي فرمود كه هر كه آخرت طلب ميكند و سعي بكند به مقصد ميرسد پس در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آيهٴ 18 دوتا قيد جزيي زد دوتا قيد زد كه قضيه جزئي شد لكن در سورهٴ مباركهٴ «هود» آيهٴ 15 به نحو موجبه كليه فرمود هر كس دنيا بخواهد ميرسد ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لاَ يُبْخَسُونَ﴾ چگونه بين آيهٴ 15 سورهٴ «هود» و آيهٴ 18 سورهٴ مباركهٴ «اسراء» جمع ميشود پاسخش اين است كه در همان سورهٴ مباركهٴ «هود» آيهٴ 15 هم تقييد زده نفرمود هر كه دنيا بخواهد به مقصد ميرسد فرمود هر كه دنيا بخواهد ما برابر اراده و مشيت او كه به او چيز نميدهيم ما برابر كار او به او چيز ميدهيم خيليها ممكن است دنيا طلب بكنند ولي در كار موفق نباشند ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا﴾ نفرمود «نوف اليهم اراداتهم و مشياتهم» بنا بر اراده و مشيات آنها ما چيزي ميدهيم بلكه فرمود ﴿نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا﴾ هر اندازه كه كار كردند نه به اندازهاي كه خواستند گاهي ميبينيد دو نفرند در كنار هم مغازه باز ميكنند مغازه يكي از اين دو رواج دارد ديگري ندارد آنكه دلهاي خريدارها را راهنمايي ميكند مقلب القلوب است با اينكه دو نفر مثلاً در كنار هم باغ دارند يكيشان موفق است ديگري موفق نيست هر كسي به اندازه كارش موفق است اما زايد بر او چه؟ بنابراين آيهٴ 15سورهٴ مباركهٴ «هود» هم مطلق نيست كه برابر اراده هر كسي در دنيا اراده كرد به مقصد برسد در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» هم فرمود به اراده نيست كه هر كسي اراده كرد برابر اراده خود دريافت كند ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ العَاجِلَةَ﴾[4] اين چنين نيست كه برابر اراده برسد در آيهٴ 15 سورهٴ «هود» هم همينطور است فرمود اگر كسي دنيا بخواهد اين چنين نيست كه برابر اراده و خواستش به مقصد برسد بلكه برابر كارش ميرسد خب خيلي از كارهاست كه انسان انجام ميدهد به اندازه كار بهره ميبرد ولي زايد بر آن كار بهره نميبرد خب
مطلب ديگر كه باز مربوط به بحث كنوني ماست اين است كه در آيه محل بحث اين قيد آمده كه ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الجِنِّ وَالإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَيَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَيُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَيَسْمَعُونَ بِهَا﴾ تقريباً اينها كه موجبه معدوله است نه به صورت سالبه محصله نفرمود كه اينها قلب ندارند نفرمود اينها چشم و گوش ندارند نفرمود «ليس لهم قلوبٌ يفقهون بها» خيلي فرق است بين اينكه بفرمايد نفرمود «ليس لهم قلوبٌ يفقهون بها» دل ندارند تا با آن دل بفهمند يا نه دل دارم ولي با او نميفهمند ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ﴾ كه اين قلوب ميتواند مجراي درك باشد و آنها ميتوانند با اين دل بفهمند ولي نميفهمند اين كمال حجت بالغه حق را نشان ميدهد اگر بفرمايد «ليس لهم قلوب يفقهون بها» خب سرمايه ندارند ديگر سرمايه كه ندارند كالانعاماند نه بل هم اضل خب انعام اينطورند ديگر «ليس لها قلوب» كه «يفقهون بها» يا «تفقهون بها» «ليس لهم اعين تبصرون بها ليس لهم آذانٌ يسمعون بها» اينطور هستند اگر اين چنين بود اينها در حد انعام بودند نه اضل اما نفرمود به اينكه اينها قلب ندارند فرمود قلوب دارند اما كار انجام نميدهند آنگاه روشن ميشود چرا «بل هم اضل»اند يكي سرمايه ندارد مثل انعام يكي سرمايه دارد و كار نميبرد خب قهراً ميشود اضل از آن كسي كه سرمايه را از دست داده است بگوييم سرمايه است بنابراين اگر ميفرمود «ليس لهم قلوب يفقهون بها» ميشد مثل انعام ديگر اضل نميشد ولي به صورت موجبه معدوله فرمود يعني اينها قلب دارند كه غير فقيه است عين دارند كه غير بصير است سمع دارند كه غير سميع است با اينكه ميتواند داشته باشد پس ميشود عدم ملكه
پرسش ...
پاسخ: بله حالا مسئله ضلالت ميآيد اينجا ضلالت به معني عصيان نيست يعني فقدان كمال است الآن به خواست خدا يكي از مطالبي است كه مربوط به ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ است كه انشاء الله خواهد آمد كه معناي اسناد ضلالت به حيوان يعني معصيت يا راه كمال گم كردن حالا آن خواهد آمد عمده آن است كه بين اين دو تعبير خيلي فرق است پس اينها قلب دارند و درك نميكنند چه اينكه در قيامت اينها نميگويند كه اي كاش ما قلب ميداشتيم ميگويند اي كاش ما تعقل ميكرديم ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾[5] اينكه در سورهٴ مباركهٴ «ملك» به اين صورت آمده است كه سورهٴ «ملك» ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾[6] در سورهٴ «ملك» آيهٴ10و 11 اين است ﴿وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾ ما ابزار سمع داشتيم ولي از آن ابزار استفاده نكرديم يك عده هستند كه عرض ميكنند ﴿رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِياً يُنَادِي لِلْإِيمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا﴾[7] خدايا ما شنيديم مناديان تواند فرشتگان، انبيا اوليا، ائمه(عليهم السلام) نداي تو را به ما رساندند ما هم گوش داديم ﴿رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِياً يُنَادِي لِلْإِيمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا﴾ يك عدهاي اين حرف را گوش نميدهند اين ندا را گوش نميدهند با اينكه اين ندا به گوش همه ميرسد اينها در قيامت نميگويند ما قلب نداشتيم ميگويند اي كاش با اين قلب تعقل ميكرديم اينها نميگويند ما گوش نداشتيم ميگويند اي كاش ما از اين گوش بهره ميبرديم ﴿لَوْ كُنّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾ چون قبلاً هم اشاره شده است سورهٴ مباركهٴ «فرقان» و مانند آن است كه اينها ﴿أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاّ كَاْلأَنْعامِ﴾[8] يا در سورهٴ مباركهٴ «حج» دارد كه ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا﴾[9] كه آنجا به جاي يسمعون عقل و يعقلون را به كار رفت اينها هم ميگويند كه ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ ٭ فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾ در بحثهاي قبل اشاره شده بود به اينكه انسان بالأخره يا مثل چشمه بايد از درون خود آب بجوشد يا نه اگر مثل چشمه نيست لااقل نظير استخر يا حوض يك راهي يك جدولي به نهر و بحر داشته باشد كه از بيرون آب بيايد بالأخره انسان يا از عاقلانه از درون او يك سلسله معارف ميجوشد يا اگر آن توفيق نصيب او نشد نظير اويس قرن كه بدون اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را ببيند ايمان ميآورد اگر آن نشد لااقل گوش بدهد ببيند انبيا چه ميگويند اگر مثل اويس شد چشمهاي است كه از درون ميجوشد اگر نشد مثل ديگران شدند اينها نظير استخرياند كه از بيرون آب ميگيرند حالا اگر يك چيزي نه از درون آن آب جوشيد نه راهي داشت به نهر و بحر خب خشك است ديگر بالأخره انسان يا بايد عاقل باشد يا سميع و جمع را شايد اگر چنانچه عاقل و سميع بود كه طُوبي لَهُ و حُسْنُ مَآبٍ اگر نبود لااقل احد الامرين را به صورت مانعة الخلو بايد داشته باشد ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾[10] خب پس در قرآن كريم نفرمود اينها قلب ندارند اين نشانه آن است كه فطرت تغيير پذير نيست﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[11] انسان هر اندازه هم گناه بكند آن فطرت آن عقل فطري آن قلب فطري در نهان هست منتها مستور است ضعيف است مدسوس است مدفون است كه ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[12] اينچنين نيست كه انسان هر گناهي هم انجام بدهد بتواند آن فطرت را نابود كند و محو كند اگر واقعاً فطرت را نابود كرد محو كرد ديگر اين حيوان است ديگر اضل از حيوان نيست خب و مشكل خلود و عذابهاي بعدي هم در پيش هست يعني اگر انسان واقعاً حيوان بشود همان بياني كه حضرت امير دارد كه «فالصورة صورة انسان والقلب قلب حيوان»[13] يا ﴿وَفُتِحَتِ السَّماءُ فَكَانَتْ أَبْوَاباً﴾[14] كه فريقين نقل كردند پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود عدهاي در قيامت به صورت حيوان محشور ميشوند اگر واقعاً حيوان باشد خب آنچه را كه از او برميخيزد مناسب با خود اوست ديگر رنج و عذابي نيست حالا اگر كسي در قيامت به صورت مورچه درآمد يا به صورت بوزينه درآمد مگر بوزينه رنج ميبرد اين همه بازيهايي كه بوزينهها در ميآورند مثل همان بازيهايي كه طاووس و حيوانات ديگر درميآورد اينطور نيست كه حالا طاووس لذت بهتري ببرد و بوزينه لذت كمتري ببرد كه او هم در نكاح در توالد در تناسل در تغذيه همان لذت را ميبرد كه طاووس ميبرد اگر كسي حيوان شد خب حالا حيوان شد كه عذاب نميبيند كه ولي اگر كسي حيوان شد «انسانٌ حيوانٌ» اين انسان براي او جنس سافل است و آن حيوانيت فصل اخير اوست و انسان گرچه بر حسب ظاهر پيش ديگران نوع الانواع است و نوع اخير است ولي روي اصطلاحاتي كه انسان از قرآن استفاده ميكند و حكمت متعاليه اقتدار اوست اين جنس متوسط است اين نوع متوسط است جنس سافل است نه نوع سافل تحت انسان انواع فراواني است خب همانطوري كه آن نوع عادي نه و متوسط در نوع سافل است اگر سؤال كردند «الانسان ما هو» ميگويند جسم نامٍ كذا و كذا و ناطقٌ اگر اين كسي كه ﴿كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ﴾[15] درآمد سؤال كردند كه «ما هذه القرده» ميگويند «جوهرٌ حساسٌ حيوانٌ انسانٌ قردٌ» يعني انساني است كه قرد شد همه عقل و هوشش را در اين راه به كار برد الآن هم آن فطرت محفوظ است لذا ميفهمد انساني است كه بوزينه شد عذاب از اين وقت شروع ميشود مثل همان آن ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ المَسِّ﴾[16] آن هم همينطور است اينطور نيست كه حالا اگر كسي ربا خورد و رباخوار بود اين ديوانه بشود خب ديوانه كه عذابي ندارد آن بستگان مجنوناند كه رنج ميبرند از اعمال جنون آميز اين ديوانه ولي آنكه قرآن ميگويد اين است كه اين «عاقلٌ مجنونٌ» ميفهمد ديوانه است آن وقت عذاب هم از اين به بعد شروع ميشود هيچ چيزي از انسانيت در عالم عذاب كم نميشود همين انسانيت است كه در راه باطل صرف شد حالا كه انسانيت در راه باطل صرف شد عقل و شهود و ادراك هست آنگاه آن اوصاف بعدي كه ملكه شد ظهور ميكند اين شخص انسان است كه به صورت بوزينه درآمده و ميفهمد انسان است كه بوزينه شده عذاب شروع ميشود يا انسان است كه ديوانه شده و عذاب از آن به بعد شروع ميشود وگرنه يك كسي كه مجنون باشد اين حركاتي كه دارد كه از او شرمنده نميشود تا جنون داشته باشد خب
پرسش ...
پاسخ: خب آنها هم انسانٌ حيوانٌ بودند ديگر چون همه تعذيب است و اگر چنانچه واقعاً به صورت يك بوزينه درميآيند لذا ممسوخ با حيوانات ديگر ميگويند فرق دارند بيش از سه روز هم نميمانند حالا اينها اينچنين نيست كه آنها ميفهمند عذاب هم از آنجا شروع ميشود اگر واقعاً به صورت حيوان در بيايند ديگر عذابي بر آنها نيست اين همه حيواناتاند كه دارند لذت ميبرند با تناكحشان، با تغذيهشان، با توالدشان چه رنجي براي اين حيوانات است شما باغ وحش كه سري ميزنيد ميبينيد همه اينها مشغول بازياند و خنده لذت براي همه حيوانات هست اينچنين نيست كه حالا اين وقتي حيوان شد رنج ميبرد كه حالا بر فرض يك كسي به صورت مار و عقرب درآمد خب همان لذتي كه اين طوطي و طاووس دارند همان لذت را مار و عقرب دارند در تناكحشان، در تناسلشان، تغذيهشان، مسكن گيريشان اينطور است ولي اگر كسي خداي ناكرده به اين صورت درآمد «انسانٌ حيةٌ» آن وقت عذاب از آن به بعد شروع ميشود لذا قرآن كريم فطرت را تا آخرين لحظه براي ابد هم حفظ ميكند و ميداند آن درون هست هر چه كه بر اين انسان وارد ميشود با او ناسازگار است عذاب از آن به بعد شروع ميشود و خلود را با اين راه ميشود تأمين كرد وگرنه اگر كسي واقعاً مبدل شد به آتش خب اگر آتش شد يك موجود ناري شد اين در ابد تا ابد هم در آتش باشد كه اگر عذب نباشد و شيرين براي آنها باشد لااقل عذاب نيست براي اينكه عوارض ذاتي اوست مسانخ با اوست سنخش سنخ آتش شد حشر با حيوانات هم براي او لذت آور است چون خودش از آن قبيل است ولي مشكل قيامت اين است كه اين شخص فطرت را از دست نميدهد آن انسانيتش در درون هست منتها مدفون است ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[17] نه «قد خاب من اعدمها» اين چنين نيست
پرسش ...
پاسخ: اين هم يك نحو تعذيب است ديگر يك نحو تعذيب اين است چون ذات اقدس الهي هم عذاب جسمي دارد كه اينها را ميسوزاند و هم عذاب روحي دارد به عنوان «خزي» در همين آيات بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در نماز شب اين بخش را هم ميخواندند بعد شروع ميكردند به نماز شب ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً﴾[18] اول اين را نگاه ميكردند نگاه به آسمان ميكردند اين آيه را ميخواندند بعد شروع ميكردند به نماز خب در آنجا دارد كه ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ مَن تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ﴾[19] خدايا تو كسي را كه به آتش ميبري آبروي او را بردي نبايد خب اين شرط و جزا صدر و ذيل با هم تناسب ندارد كه خب «ربنا انك من تدخل النار فقد عذبته» اين اين است سوزاندي دردش آوردي اين درست است اما ميفرمايد نه قبلاً آبرويش را ريختي اين آبرويش را ريختي كاري با عذاب ندارد آن عذاب عذاب جسماني است خب بالأخره آن را در سورهٴ مباركهٴ «نساء» مشخص كرده ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا العَذَابَ﴾[20] اما اين آبروريزي چيز ديگر است اين براي عذاب روحي است ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ مَن تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَمَا لِلْظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ﴾ اين چيز ديگر است خب به هر تقدير ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحَابِ السَّعِيرِ﴾[21] بالأخره انسان يا بايد آن را داشته باشد يعني از درون بجوشد يا بالأخره حرف انبيا را گوش بدهد اگر حرف انبيا را گوش داد ميفهمد كه خيلي از چيزهايي را كه نميفهميد بايد از اين راه بفهمد
مطلب ديگر آن است كه در همين آيه محل بحث كه به صورت موجبه معدوله فرمود نه به صورت سالبه پشت سر هم هر سه مسئله را بازگو كرد هر سه ركن را فرمود اينها آن چشم ملكوتي را ما به اينها داديم الآن هم دارند ولي نگاه نميكنند آن سامعه ملكوتي را ما به آنها داديم الآن هم دارند ولي استفاده نميكنند ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ﴾ اما ﴿لاَيَفْقَهُونَ بِهَا﴾ بر حسب ظاهر با اينكه فصاحت و بلاغت و ايجاز اقتضا ميكرد كه مثلاً بفرمايد كه «لهم قلوب لا يفقهون بها و اعين لا يبصرون بها و آذان لا يسموع بها» اين ديگر لهم دوم و سوم تكرارش لازم نبود اگر ميفرمود «لهم قلوب لا يفقهون بها و اعين لا يبصرون بها و آذان لا يسمعون» بها خب كاملاً فهميده ميشد و «حذف ما يُعلم منه جائز» اختصار هم كه با فصاحت سازگارتر است ولي براي اهميت مسئله هر سه را جداگانه ذكر كرد تا روشن بشود همه اينها به نحو موجبه معدوله است اينطور نيست كه حالا اگر كسي كافر شد آن چشم ملكوتي را از دست بدهد نه الآن هم ميتواند ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[22] بشود الآن هم ميتواند با توبه برگردد و گوش ملكوتياش را داشته باشد نه اينكه اين سرمايهها را از دست بدهد بهره برداري از اين سرمايه را از دست ميدهد پس فطرت و مجاري فطرت تا ابد محفوظ است و اين شخص است كه از او بهره نميبرد خب خيلي فرق است ملاحظه ميفرماييد اين حرف را بزرگان گفتند خيلي قبل از المنار بعد در المنار آمده حرف براي او نيست ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لاَيَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَيُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَيَسْمَعُونَ بِهَا﴾ خب مطلب مهمتر از همه آن است كه بعضي گفتند اين «من عرف نفسه» تعليق بر محال است كه واقعاً معرفت نفس محال است اما اگر محال نباشد خيلي سخت نيست براي اينكه تا آنجا كه ميفهميم اين است كه منظور از قلب همان لطيفه الهي است همان چيزي است كه با آن ما درك ميكنيم چشم و گوش ما غير از ما هستند تا حدودي براي ما روشن است اما قلب ما غير از ماست اين يك مقدار دركش آسان نيست براي اينكه قلب به اصطلاح قرآن و سنت معصومين(عليهم السلام) همان لطيفه الهي است كه درك ميكند و اينكه ميفرمايد ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾[23] كه در بحث ديروز اشاره شد يعني همان آن روح اينها مريض است وگرنه يك كسي كه منافق است ممكن است همه متخصصين قلب با نوار قلب و آزمايشهاي قلب بگويند قلب او سالم است اما قرآن فرمود كه ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ يا حالا تمام متخصصين قلب ميگويند كه اين آقا اين جوان قلبش سالم است ولي اگر كسي خداي ناكرده با نگاه نامحرم طمع بكند قرآن ميفرمايد كه ﴿فَيَطْمَعَ الَّذي في قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾[24] او كه نتواند خود را در برابر نامحرم حفظ كند قلب او مريض است خب اين مرض معلوم است كه مرض قلب مصطلح كه نيست گاهي ميفرمايد به اينكه ﴿وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾[25] اگر كسي در محكمه عدل از اظهار شهادت و اداي شهادت در محكمه عدل عمداً، عالماً، عامداً خودداري كند قلبش گناه كرده است ﴿وَمَن يَكْتُمْهَا﴾ در سورهٴ مباركهٴ «بقره» ﴿فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾ خب قلب معصيت كرد اين عضو كه معصيت نميكند كه روي اين شواهد قلب همان لطيفه الهي است همان جان انسان است اما آيا انسان غير از اين اعضا و جوارح ظاهري يك و غير از آن قلبي كه لطيفه الهي است و ادراك به عهده اوست دو شي ديگري هم هست از قرآن برميآيد بله شي ديگري هم هست يكي از آن آياتي كه از آن برميآيد كه انسان يك چيز ديگري است همانطوري كه چشم ابزار اوست و گوش ابزار اوست قلب هم ابزار اوست با آن مجراي ادراك و منبع ادراك بايد بفهمد آن كيست آن كيست كه اين قلب را هم بايد به كار بگيرد آن دل دل مهم است اينكه گاهي ميبينيد انسان هر چه ميخواهد خودش را كنترل كند در اندرون من خسته دل ندانم كه كيست آن دل دل يك چيز ديگر است آن به كجا وصل است آن را خدا ميداند اين است كه بعضي از بزرگان اهل معرفت گفتند اين تعجيز است «من عرف نفسه فقد عرفه ربه»[26] يعني همانطور كه شناخت خودت محال است شناخت خدا هم محال است در دل دل آدم يك غوغايي است آن مسئول است سيدنا الاستاد وقتي به اين بخش سورهٴ مباركهٴ «اسراء» ميرسيدند اين را هم ميفرمودند به اينكه دركش آسان نيست مثلاً ملاحظه بفرماييد آيه 36 سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آن آيه اين است كه ﴿وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ چيزي را كه نميدانيد پيروي نكن ﴿لاَ تَقْف﴾ يعني «لا تتبع» قفي يقفو يعني تبع، يتبع، «لا تَتْبَعْ» لا تتبع چيزي را كه علم نداري در گفتار رفتار، نوشتار بالأخره عالمانه حركت كن چرا؟ براي اينكه ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَالبَصَرَ والفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ اين يعني چه يعني در قيامت كه محكمه سؤال است اين سؤال هم مستحضريد كه زير سؤال بردن يعني بازجويي كردن يعني توبيخ كردن مثل ايست بازرسي سؤال استفهامي كه براي خدا نيست كه خدا سؤال بكند كه شما اين كار را كرديد يا نكردي او به ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ است ﴿فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَمَا كُنَّا غَائِبِينَ﴾[27] خب اينكه سؤال ميكنند يعني زير سؤال ميبرند اينكه بگوييم فلان كس را زير سؤال برد يعني اعتراض كرد چرا اين كار را كردي فرمود ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾[28] اينها را بازداشت كنيد اينها زير سوالاند در آنجا كه اينها زير سؤالاند شخص را مينشانند بعد سمع و بصر و فؤاد را هم علي حده نشانش ميدهند سائل مأموران الهياند يك مسئول اين شخص است دو مسئول امر اين سه تا هستند ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَالبَصَرَ والفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾[29] يعني «كل واحدٍ منهم يكون مسئولاً عنه» ما در فارسي اين كلمه از را روي مخاطب ميآوريم ميگوييم از آقا بپرس ولي در عربي اين كلمه روي آن مطلب ميآيد نه روي شخص ميگويند ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾[30] ، ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الأَهِلَّةِ﴾[31] ، ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ المَحِيض﴾[32] ، يسئلونك عن كذا و كذا يك سائل است و يك مسئول و يك مسئول عنه آن مطلب كلمه از رويش درميآيد نه روي شخص خب پس در قيامت مأموران اليهي سائلاند يك، مكلف مسئول است دو، مسئول عنه كه از مكلف حال آنها را ميپرسد سمع است و بصر است و فؤاد ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَالبَصَرَ والفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً﴾ يعني كل واحد مسئول عنهاند مأمور الهي سائل است و اين مكلف مسئول خب از اين مكلف سؤال ميكنند كه سمع را چكار كردي او بايد جواب بدهد، بصر را چكار كردي او بايد جواب بدهد، فؤاد را چكار كردي بايد جواب بدهد آيا ما غير از فؤاد يك حقيقت ديگري داريم بنام دل دل كه اين دل به دست او است يا نه از قرآن بر ميآيد بله براي اينكه در همان آيه سوره اسرا و همين آيات محل بحث دارد كه اينها قلبشان را درست به كار نبردند ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ﴾ نفرمود «لهم قلوبٌ لا تفقهون» اينها دلي دارند كه نفهمند فرمود ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لاَيَفْقَهُونَ بِهَا﴾ اگر ميفرمايد «لهم قلوبٌ لا تفقه» خب استنباط آن دل دل مشكل است اما ميفرمايد ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ﴾ ﴿لاَيَفْقَهُونَ﴾ به آن قلوب معلوم ميشود فقيه كس ديگر است و دل ابزار فقاهت است يك دل دلي، يك نهان نهاني هست اين است كه ذات اقدس الهي ميفرمايد كه اين گنهكاران فقط به فكر خودشاناند اين يك، بعد ميفرمايد اين گنهكاران خودشان را فراموش كردند اين دو، خب چطور در سورهٴ «نساء» فرمود به اينكه ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الحَقِّ ظَنَّ الجَاهِلِيَّةِ﴾[33] در زمان جبهه و جنگ و اينها كه بود در مدينه فرمود اينها فقط به فكر خودشاناند ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الحَقِّ ظَنَّ الجَاهِلِيَّةِ﴾ بعد در سورهٴ «حشر» درباره همين كفار ميفرمايد به اينكه ﴿وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ خدا اينها را انساء كرده اينها ياد خودشان نيستند كه اينها خودشان را فراموش كردند پس معلوم ميشود ما يك خود خود داريم كه حفظ او و ياد او خيلي سخت است يك خود متعارف داريم اين خود متعارف فرمود به اينكه اين گنهكاران اين كفار فقط به فكر خودشان هستند بعد فرمود اين كفار خودشان را فراموش كردند اگر كسي سري به آن دل دل بزند آنگاه ميتواند آن خطر را احساس كند كه بعضيها گفتند كه اصلاً دو ركعت نماز با حضور قلب محال است براي اينكه ما بارها تجربه كرديم ادعاي استحاله كردند ولي خب اين مقدار حالا اگر كسي نتواند ادعاي استحاله بكند از حال ديگران بيخبر باشد از حالا خودمان باخبريم لا اقل كه چرا نميتوانيم كنترل بكنيم اين همه انسان تلاش و كوشش ميكند كه بالأخره دو ركعت نماز با حضور قلب بخواند ميبيند نميشود دست او نيست همه اين مجاري ادارك را ديگري دارد كنترل ميكند رهبري ميكند آن ديگري كيست.
«والحمد لله رب العالمين»