78/08/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه179
﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الجِنِّ وَالإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَيَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَيُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَيَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الغَافِلُونَ﴾
چون طبق آيات ديگر هدف خلقت معرفت و عبادت است و ذات اقدس الهي بر اساس رحمت عالم را آفريد قهراً اين لام در ﴿لِجَهَنَّمَ﴾ لام عاقبت خواهد بود نه لام غايت يعني گرچه ما انسانها را براي بهشت آفريديم ولي آنها را آزاد گذاشتيم عدهاي به حسن اختيار خود راه را و هدف را شناختند و طي كردند عدهاي به سوء اختيار خود راه و هدف را تغيير دادند لذا پايان كار تبهكاران دوزخ است و ما آنها را براي بهشت خلق كرديم ولي آنها راه جهنم را انتخاب كردند همانطوري كه ميگويند «لدوا للموت ... و ابنوا للخراب»[1] كه لام براي عاقبت است نه براي غايت وگرنه انسان خانه را براي سكونت ميسازد نه براي ويراني ولي پايان خانه بالأخره ويراني است اين لام عاقبت هم در كلمات شعرا و ادبا هست هم در قرآن كريم نمونههايي هم در قرآن كريم در بحث ديروز اشاره شد و يكي از نمونههايي كه لام براي عاقبت است در سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه فرمود ما اين آيات الهي را بازگو كرديم و بررسي كرديم تا آنها بگويند ﴿دَرَسْتَ﴾ اين آيه 105 سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين است ﴿وَكَذلِكَ نُصَرِّفُ الآيَاتِ وَلِيَقُولُوا دَرَسْتَ﴾ اين ﴿وَلِيَقُولُوا دَرَسْتَ﴾ لام ﴿لْيَقُولُوا﴾ لام عاقبت است يعني عاقبت آنها يك همچنين حرفي ميزنند نه اينكه بايد يك همچنين حرفي بزنند يا ما براي اين منظور آياتي را فرستاديم ما براي هدايت همه آياتي فرستاديم ولي آنها چون نميپذيرند يك همچنين حرفي را ميزنند بنابراين اين لام عاقبت هم در قرآن هم در كلمات ادبا به كار ميرفت
مطلب ديگر اين است كه در تفسير المنار و مانند آن آمده است كه سر تقديم جن بر انس كه فرمود ﴿كَثِيراً مِنَ الجِنِّ وَالإِنْسِ﴾ اين است كه اكثري جنها گرفتار دوزخ خواهند بود آنها براي اينكه قلوب لا يفقه و اعين لا يبصر و آذان لا يسمع داشته باشند از انسانها اولا هستند و طبع آنها هم كه بالأخره از نار است چون اكثري آنها به نار مرتبطاند يعني اهل دوزخاند از اين جهت جن مقدم شد اين ناتمام است براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» هم جن مقدم است ﴿وَمَا خَلَقْتُ الجِنَّ وَالإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾[2] و شايد سر تقديم جن بر انس اين باشد كه ﴿وَالجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ﴾[3] چون جن قبل از انس روي زمين خلق شدند از اين جهت است كه نام آنها قبل از انس ذكر ميشود وگرنه از نظر تشريع در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» دارد كه اگر انس و جن ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا القُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً﴾[4] آنجا كه تحدي است و جريان دعوت به آوردن مثل در فصاحت و بلاغت است انس را مقدم ذكر ميكند اما آنچه كه مربوط به خلقت كلي است و هدف خلقت است برابر با همان نظم خارجي ذكر ميكند چون در نظم خارجي جن قبل از انس خلق شده است براي اينكه فرمود ﴿وَالجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ﴾ لذا در اين آيه محل بحث و در آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» كه فرمود ﴿وَمَا خَلَقْتُ الجِنَّ وَالإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾ جن مقدم شده است نه براي آن نكتهاي كه در تفسير المنار آمده
مطلب بعدي آن است كه اين لطيفه الهي را عقل ميگويند قلب ميگويند حجر ميگويند نهيي ميگويند به مناسبتهاي گوناگوني كه دارد و هيچ كدام از اينها منظور آن قلب انساني نيست چون قلب انساني در حيوان هم هست يعني همين اين عضو صنوبري شكلي كه به اصطلاح در طرف چپ بدن قرار دارد و كارهاي پالايش خون و خون رساني به عهده اوست اين در همه هست چه در مؤمن و چه در كافر چه در انسان و چه در غير انسان و اگر قرآن ميفرمايد مثلاً ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[5] منظور اين قلب نيست براي اينكه ممكن است متخصصين قلب دل يك منافقي را با نوار و عكس و همه آزمايشها بررسي كنند ببينند كه اين قلب سالم است ولي به اصطلاح قرآن كريم اين قلب مريض است پس منظور از اين قلب اين گوشت صنوبري نيست اين همان است كه ما در ادبيات فارسي ميگوييم فلان كس صاحبدل است صاحبدلي به مدرسه آمد اين ناظر به آن است كه يك كسي كه داراي آن لطيفه الهي است و اگر قرآن ميفرمايد ﴿لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ﴾[6] يعني كسي كه داراي آن لطيفه الهي را داراست پس نه اين عضو صنوبري شكل و آن اگر انسان مؤمن بود آن قلب سالم است و ﴿إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾[7] يا ﴿يَوْمَ لاَ يَنفَعُ مَالٌ وَلاَ بَنُونَ ٭ إِلَّا مَنْ أَتَي اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾[8] و اگر مؤمن نبود مريض است كه ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ اين لطيفه الهي را قلب گفتند چون سريع الانقلاب است تحولات فراواني در آن راه پيدا ميكند زود تصميم ميگيرد زود عوض ميشود حالات فراواني دارد و سريع عقل گفتند براي اينكه از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است كه اين نيروي الهي دستگاه غضب و شهوت انسان را عقال ميكند آن زانوبند شتر را كه جلوي چموشي و جموهي آن را ميگيرد و نميگذارد آن چموشي كند جموهي كند آن را ميگويند عقال اين شترهايي كه چموشاند جموهاند زانوهاي آنها را ميبندند ميگويند عقال كردهاند اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن مردي كه شتر را رها كرد و رفت مسجد فرمود «اعقل و توكل»[9] يعني عقال بكن بعد توكل بكن نه اينكه علل و اسباب عادي را رفع بكنيد آن حالت را ميگويند عقال چون اين لطيفهٴ الهي زانوي غضب و شهوت را ميبندد عقال ميكند جلوي چموشي و جموهي اين قوا را ميگيرد از اين جهت به آن گفتند عقل و حجر هم گفتند ﴿هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ﴾[10] براي اينكه تحجير كردن يعني جدار كشيدن در بحث ديروز سخن از احتياط به ميان آمده در بحث ديروز ملاحظه فرموديد كه احتياط كردن يعني دور ديوار دين دور باغ دين را حائط و ديوار كشيدن آدم محتاط يعني آدمي كه دور دينش حائط رسم شده است ديوار دارد بالأخره ميوههاي باغ او مال خود اوست اينطور نيست كه بيديوار باشد هر كه بخواهد بيايد و از ميوه دين او بچشد چنين آدمي را ميگويند محتاط احتياط كرده «تأخذ الحائطة لدينك»[11] يعني براي دينت ديوار بكش و به همين مناسبت عقل را هم حجر ميگويند در حيازت املاك موات ميگويند اگر تحجير كرد آن محدوده مال اوست تحجير يعني سنگچين حجر هم با همان حجر هماهنگ است و منع است اگر كسي تحجير كرده آن بيرون حق ندارد به درون راه پيدا كند آن ميشود مهجور چون حجر دارد منع دارد و اين عقل با اين تحجير كردن با سنگچين كردن حجر ايجاد كرده كه منع ايجاد كرده بيروني به درون راه ندارد و عنوان چهارم عقل هم همان عنوان نهيه است كه عقل را نهيه ميگويند و جمعش نُهي است كه ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِأُولِي النُّهَي﴾[12] «اولي النهي» مثل همان «اولي الالباب» است كه نهي جمع نهيه است عقل را نهيه گفتند براي اينكه ناهي از منكر است و اگر كسي گرفتار منكر شد اين ناهي را از دست داده است به اين مناسبت مردان عاقل و خردورز را ميگويند «اولي النهي» تعبير به «اولي النهي» يا «ذي حجر» يا «قلوب» يا «عقول» به اين مناسبتهاست منظور همه همان لطيفه الهي است و عمده فقه است يعني انسان علمي بايد داشته باشد كه به درد آخرتش بخورد غزالي يك سهم مهمي در اين سلسله مسايل اخلاقي دارد بايد اعتراف كرد كه در بخشهاي اخلاقي ديگر مثل غزالي كسي نيامده بعدها هم از مرحوم فيض(رضوان الله عليه) المهجة البيضاء را نوشته اما بالأخره به روال غزالي نوشته گر چه نقطه ضعفهاي غزالي را ترميم كرده آن احاديث ضعيف اهل سنت را به احاديث متين شيعه مبدل كرده از اينجا روايتي آورده لكن بالأخره يك آدم قدرتمندي است كه حتي امام رازي و امثال امام رازي را هم تحت تأثير قرار ميدهد غزالي از نظر قلم طوري است كه طرزي مطلب را بيان ميكند با اينكه اما رازي هم تا حدودي خوش قلم است مجذوب گفتههاي غزالي است او خيلي روان نويس است مثل اينكه شما يك صفحه بلورين شفافي داشته باشيد آن وقت يك در غلطان را هم روي اين صفحه شفاف بلوري رها كنيد اين بالطبع پايين ميآيد طرز قلم غزالي اينطور است بالأخره خيلي به طبع پايين ميآيد عجمهاي در نوشتههاي ايشان نيست عقدهاي نيست پيچيدگي در گفتارش نيست حرفهايش منظم است البته تفكر او جبري است و اشتباهات فراواني دارد خب بعضي از چيزها را بدون اينكه درس بخواند مطالعه كرده است آن علوم علومي نيست كه آدم همينطوري بتواند بدون استاد ياد بگيرد ولو طرف غزالي باشد به هر تقدير فخر رازي خيلي از آثار غزالي را پذيرفته در تحت تأثر غزالي است اين بخش هم كه بخش جبر است در تفسيرش ميگويد به اينكه غزالي در احياء العلوم فصلي در تقرير مسئله جبر دارد و آن چنان غزالي گرفتار جبر شده است كه جبر را «حق لا ريب فيه» ميداند گاهي اصرار ميكند البته نه در ذيل اين آيه در همان آن بخشهاي اولي كتاب ميگويد «ان الجبر الذي تفرون منه فانه ملاقيكم» مثل مرگ آنقدر جبر بر او حق جلوه كرده است اما خب بركت اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) باعث شده است كه همانطوري كه مسئله تفويض ابطال شد جبر هم ابطال شد امر بين الامرين اثبات شد به هر تقدير مسئله قلوب گفتن و فقيه نبودن قلوب به همين مناسبت است پس ممكن است كسي علم داشته باشد و فقيه نباشد فقه را غزالي در احياءالعلوم ميگويد به اينكه اين اصطلاح جديدي كه انسان احكام فرعي را بداند اين بعد پيدا شده وگرنه برابر كتاب و سنت فقه به اين معنا نيست آن وقت آيه سورهٴ مباركهٴ «توبه» را هم شاهد ميآورد ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾[13] آن علمي فقه است كه بتواند با او انظار قيامت را به همراه داشته باشد بالأخره انسان به جاي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مينشيند ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾[14] بشود با اين علمها كه سخن از جهنم و ترس از جهنم مطرح نيست والانسان فروع فقهي را ميداند آن بحث قيامت شناسي و آيات معاد و برزخ و جهنم و دركات جهنم و تطاير كتب و انطاق جوارح و حساب و نشر و ميزان آن بحثهاست كه انظار را به همراه دارد وگرنه بحثهاي فرعي فقط تبليغ است نه انظار خب بالأخره بايد به آنجا منتهي بشود ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا﴾ عمده همان است گاهي تعبير دارد كه ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا﴾ گاهي تعبير قرآن اين است كه ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا﴾[15] در سورهٴ مباركهٴ «حج» كه فرمود ﴿لاَ تَعْمَي الأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي القُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾ آنجا دارد كه ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا﴾ كه عقالي در آن نيست در عقل نظري اگر كسي اهل برهان باشد و حكيمانه و مبرهنانه بينديشد اين زانوي وهم را عقال ميكند زانوي خيال را عقال ميكند نميگذارد اينها جموهي كنند چموشي كنند در عقل نظري گرفتار مغالطه بشوند هر كسي اشتباه ميكند مطلبي را بد ميفهمد براي آن است كه در حين مطالعه وقتي عقل دارد مطالعه ميكند اين كودكان وهم و خيال هم شيطنت ميكنند بساط را به هم ميزنند صغرا را عوض ميكنند كبرا را عوض ميكنند اوضاع كتابخانه عقل را به هم ميزنند موضوع را عوض ميكنند چيز ديگر جايش مينشانند محمول را عوض ميكنند چيز ديگر جايش مينشانند انسان گرفتار مغالطه ميشود و بد ميفهمد اگر كسي بتواند واهمه را كه جموه است خيال را كه چموش است عقال كند و اينها را شيعيان عقل قرار بدهد شيعه را شيعه گفتند براي اينكه پيروي امام را به عهده دارد باعث شيوع فكر امام است يك امامت علمي درست كند و اين دستگاه ادراكي اعم از احساس و خيال و وهم همه را امت قرار بدهد و عقل را امام قرار بدهد چنين انساني از مغالطههاي علمي مصون است اين توانسته است زانوي خيال و وهم را عقال كند آنگاه نوبت به عمل ميرسد عقل عملي كه «عُبِدَ به الرحمان و اكتسب به الجنان»[16] حالا ميخواهد تصميم بگيرد نيت كند ارائه داشته باشد عزم داشته باشد يعني بعد از فهم و جزم كه كار عقل نظري است تازه نوبت به عزم و اراده و نيت ميرسد كه كار عقل عملي است اينجا هم بايد يك عقالي باشد كه زانوي شهوت و غضب را عقال بكنند كه جلوي تصميم حق او را نگيرند آن وقت همانطوري كه يك امتي در بخش علمي پديد آمده است يعني مسايل احساسي بالاتر از خيالي بالاتر از وهمي همه مجاري ادراكي امتان عاقله شدند و به هم نزدند اوضاع علمي اين متفكر را دستگاه عمليمان هم بايد همينطور باشد يعني همه اجتهادهاي او همه كارهاي غضبي او بايد زيرمجموعه عقل عملي او امتان او قرار بگيرند تا او در عزم و تصميم و اراده و اخلاص و نيت مشكلي نداشته باشد
پرسش ...
پاسخ: در فطرت ممكن نيست از بين برود فطرت را ضعيف ميكند مستور ميكند فطرت از بين بردني نيست به دليل اينكه فرمود ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[17] به نحو نفي جنس است براي اينكه نه خدا عوض ميكند چون به احسن تقويم آفريد نه غير خدا عوض ميكند چون قدرت آن را ندارد ولي ميتواند او را دفن كند ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[18] اما فطرت را نابود بكند اينچنين نيست خب اگر كسي توانست مجاري ادراك را عقال بكند تا مزاحم عقل نظري نشود و گرفتار مغالطه نگردد و توانست تمام مجاري عمل را و گرايشهاي عملي را يعني شهوت و غضب را عقال بكند تا مزاحم عقل عملي نشود آن عقلي كه «عُبِدَ به الرحمان و اكتسب به الجنان» مزاحم او نشوند چنين شخصي عاقل است و اولي النهي است و ذي حجر است و فقيه و اما اگر نشد كمكم ممكن است خداي ناكرده به اين روز سياه مبتلا بشود كه ﴿لاَيَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَيُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَيَسْمَعُونَ بِهَا﴾ بعد فرمود ﴿أُولئِكَ كَالأَنْعَامِ﴾ چون طفره محال است اين سه مرحله است اول انسان نزديك انعام ميشود بعد واقعاً خودش در حد انعام است مرحله سوم پايينتر از انعام است نه در سير صعودي و طي درجات طفره ممكن است نه در سير نزولي و دركات طفره ممكن اگر گفته شدند فلان انسان كل ملك است بل هو ارفع يعني اين سه مرحله دارد اول نزديك ملك است بعد در حد فرشته است بعد بالاتر اين چنين نيست كه اول نزديك فرشته بشود در مرحله دوم بالاتر از فرشته باشد اين وسط را طي نكند چه در صعود و چه در سقوط سه مرتبه است اما اينكه فرمود ﴿كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ يعني اول انسان نزديك حيوان ميشود بعد واقعاً حيوان است بعد از اين هم پايينتر حيوان پايينتر نميآيد براي اينكه راهي براي پايينتر آمدن نيست اما انسان وسيله دارد هم پايينتر بيايد و هم بالاتر اين نردبان را خدا به آنها داده است اين نردبان را اگر شما به مهندس بدهيد با اين نردبان بالا ميرود و سقف را روشن ميكند و اگر به دست مقني بدهيد به ته چاه ميرود حالا نردبان دست چه كسي باشد طناب در دست چه كسي باشد بالأخره اين نردبان است ديگر مقني هم همين نردبان را دارد منتها اين مقني از اين نردبان به عنوان دركات استفاده ميكند و آن مهندس از همين نردبان به عنوان درجات استفاده ميكند خب اينكه ميفرمايد ﴿أُولئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ يعني طفره شده نه بعضيها نزديك بهائماند بلكه پستتر از بهائم خب يعني اول نزديك بهائماند شبيه بهائماند در مرتبه دوم پستتر از بهائماند يا نه در مرحله سوم پستتر از بهائماند اول نزديك بهائماند در مرحله دوم واقعاً بهيمهاند در مرحله سوم واقعاً از بهيمه پايينترند تا به جايي كه ميرسند كه در حد سنگ قرار ميگيرند در حد حيات زندگي جمادي دارند بعد از اين مرحله هم پايينتر ميروند كه ﴿فَهِيَ كَالحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾[19] آنجا همين تثليث مطرح است اينچنين نيست كه انسان اول نزديك جماد بشود بعد پستتر از جماد بشود اينطور كه نيست اول نزديك جماد است بعد در حد جماد است بعد سقوط ميكند منتها وسيله سقوط را هميشه با خودش دارد آنجا در سورهٴ «بقره» گذشت كه برهان مسئله را ذات اقدس الهي چنين ياد كرده است كه ﴿فَهِيَ كَالحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾[20] براي اينكه بعضي از سنگها هستند كه ﴿يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ﴾ چشمه از دل سنگ ميجوشد اما هيچ خيري از دل افرادي كه ﴿قَسَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ نميجوشد لذا ﴿كَالحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ خواهد بود
پرسش ...
پاسخ: بله عزرائيل بل اضراب حالا آن را خواهيم گفت كه اين اضراب به چه معناست خب
پس بنابراين ﴿لاَيَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِكَ كَالأَنْعَامِ﴾ وقتي كالانعام شدند بعد خودشان انعاماند واقعاً انعاماند و در حد حيات حيوانياند بعد مرحله سوم از حيات حيواني ميگذرند در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هم در نهجالبلاغه در خطبه 87 بند دوازدهم اين است درباره عالم بي عمل اصل خطبه خطبه 87 در صفات متقين و صفات فساق را بازگو ميكند درباره صفات فساق فرمود «وآخر قد تسمي عالماً و ليس به، فاقتبس جَهائل من جُهال، و اضاليل من ضُلالٍ، و نصب للناس أشراكاً من حبال غرورٍ، و قول زورٍ، قد حمل الكتاب علي ارائه» و يا در حقيقت حَمَلَ «و عطف الحق علي اهوائه، يُومن من العظائم، و يهون كبير الجرائم، يقول أقف عند الشبهات و فيها وقع، و يقول: أعتزل البدع و بينها اضطجع» آنگاه فرمود «فالصورة صورة إنسانٍ، والقلب قلب حيوان، لا يعرف باب الهدي فَيَتَبِعَه، و لا باب العمي فَيُصَد عنه، فذلك ميت الأحياء» در زندهها يك آدم مرده است همين عالم بيعمل حالا اگر وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) باشد در سرزمين عرفات نشان ميدهد بالأخره آن حق را ديد ديگر يك ولي الهي اين قدرت را دارد الآن هم وجود مبارك حضرت ميتواند نشان بدهد كه چه كسي انسان است و كه غير انسان خب پس اينچنين نيست كه اول كسي شبيه انعام بشود بعد در مرتبه دوم از انعام پستتر باشد حتماً در مرتبه دوم در حد حيوانيت است در مرتبه سوم از حيوانيت پستتر است در جريان حجاره هم همينطور اما اين ﴿بَلْ﴾ به معناي ترقي است نه اضراب يك وقتي بل به اين معناست كه گذشته را دارد باطل ميكند يك وقت است نه ترقي است با حفظ گذشته از مرحله گذشته دارد بالا ميآيد اين بل كه فرمود ِ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ نه اينكه ما ميخواهيم بگوييم در آن رديف نيست نه آن رديف هست آنها سرجايشان هستند منتها اينها دارند از آن مرحله ميگذرند مرحله بعدي آن است كه چطور حالا اينها از حيوان پست ترند و گمراهترند براي اينكه حيوان بالأخره آنچه را كه بايد داشته باشد دارد برابر همان عمل ميكند ديگر بيش از اينكه سرمايه ندارد كه ولي انسان با داشتن سرمايه بيراهه ميرود در همين فضا ميبينيم ميگويند حيوان هرگز از صاحبش نميرمد بالأخره اگر كلب است از صاحبش نميرمد وقتي نان كسي را خورده براي او پارس ميكند و به دنبال او راه ميافتد گوسفندان هم همينطورند گاو هم همينطور است حيوانات ديگر هم همينطورند و اين انسان است كه در كنار سفره ذات اقدس الهي نشسته است «يأكل رزق ربي و يعصيه» روزي خدا را ميخورد و خدا را معصيت ميكند حيوان مستحضريد كه غالب اين حيوانات اينطورند يك حس بويايي دارند يا راههاي ديگر اين علفها را اول بو ميكنند اگر اين علف سمي بود ضرر داشت خب نميخورند مگر اينكه ديگر غافلگير بشوند اما انسان است كه عالماً عامداً به ضرر خودش اقدام ميكند اصلاً پوزبند ندارد كه چه بدبو است چه خوشبو است چه حلال است چه حرام است وقتي با آن راه افتاده مثل اسب نيست كه اول بو كند يك علفي را بعد بخورد غالب اين حيوانات اول اين علف را بو ميكنند كه اگر سمي است و اين انسان است كه بو نميكند با اينكه بو ميكند و بعداً بدبو هم هست مع ذلك اقدام ميكند از اين جهت و جهات ديگري كه غالب مفسرين ذكر كردند از آن جهت فرمود كه ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ عمده آن است كه چرا حالا در بحث ديروز اشاره شد كه چطور ايشان چرا فرمود ﴿أُولئِكَ كَالأَنْعَامِ﴾ آخر در بين حيوانات انعام يعني اسب و گاو و گوسفند و اينها را كه ميگويند انعام براي اينكه پاي اينها با نعومت و نرمي است هم چنين خشن نيست چون با نعومت و نرمي راه ميروند و خشن نيست اينها را گفتند انعام بر خلاف درندههاي ديگر چرا نفرمود كالسباع براي اينكه اكثري انسانها اگر يك وقتي گرفتار غفلت ميشوند منشأشان همين اجوفين است از راه شكم و غرايز ديگر آلوده ميشوند و غضب در خدمت همين شهوت است چون ميخواهد به اجوفين برسد جلوي او را ديگران ميگيرند آنگاه از راه غضب ميخواهد آن مانع را بردارد در سورهٴ مباركهاي كه به نام پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است يعني سورهٴ 47 آيه دوازدهم تعبير قرآن كريم اين است كه ﴿إِنَّ اللّهَ يُدْخِلُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ وَ الَّذينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ اْلأَنْعامُ﴾ خب چون اينها گرفتار اجوفيناند اساسش همان انعام بودن است و اگر درندهاند نه براي آن است كه درندگي براي آنها مطلوب است بل براي آن است كه اين قوه دافعه و غضب را در خدمت قوه شهوت ميخواهند قرار بدهند پس اصل براي اينها همين قوه شهويه است بعد فرمود به اينكه
پرسش ...
پاسخ: بالأخره انعام بودنش با اينكه اينها سباعاند تعبير به انعام شده براي اينكه اگر شخص گرفتار گناه ميشود براي آن است كه اصل براي او لذت است و چون به اين لذت نميرسد يا نميگذارند برسند دست به كار غضب و شر ميزنند آن نيروي دفاعي را در خدمت نيروي جاذبه قرار ميدهد اصل براي آن است وگرنه اصل براي او كشتن نيست اصل براي او تأمين لذت است خب از اينكه ﴿أُولئِكَ﴾ تعبير فرمود با اينكه اسامي اينها آمده است با اسم اشاره بعيد اين براي تحقير است براي تأكيد در اين تحقير تكرار فرمود و براي تأكيد در اين خصيصه بدون عاطف ذكر كرد سه نكته است يكي اينكه تعبير از اين گروه از اين هولاء به اولئك براي تحقير است براي اينكه الآن اسمشان نزديك برده شد ديگر اينها دور نيستند تا اينكه اولئك تعبير بشود تعبير اولئك كه اشاره به بعيد است براي تحقير است يك تكرارش هم كه با فاصله كم اين اولئك را باز تكرار فرمود اين هم تأكيد تحقير است دو و بدون عاطف ذكر كرد پشت سر هم ديگر ميفرمود اين را مثل اينكه نيازي به اصل ندارد اين سه همه اينها براي اهميت تحقير آنهاست يك بيان لطيفي در تفسير كاشف است كه مرحوم محمد جواد دارد ايشان ميگويد به اينكه ذات اقدس الهي كسي را براي جهنم خلق نكرده مگر اينكه كسي جهنمي بشود نظير آمريكايي و صهيونيست چون اين خودش لبناني است و اشغال فلسطين را از نزديك ديده و از نزديك درد اين فلسطينيهاي محروم را لمس كرده و اينها ايشان نقل ميكند كه اين آمريكاييها[21] رو سرش ميريزند اين هم در خونش ميغلطد اينها «يقهقهون» قهقهه ميكنند آن گاه دارد به اينكه اگر كسي آمريكايي و صهيونيست شد آن گاه ﴿وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيرًا مِنَ الْجِنِّ﴾ تا آنجا نرسد ذات اقدس الهي به اين چنين جهنم نميبرد چون اينها از نزديك درد اشغال فلسطين را چشيدهاند و از نزديك ميدانند برخي از اهل تفسير احتمال دادند كه اين از سنخ قلب باشد كه ﴿وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيرًا﴾ اين مغلوب است اصلش اين بود كه «ولقد ذرأنا جهنم لكثيراً من الجن و الانس» كه اين لام لام كثير دربيايد نه روي جهنم ما جهنم را براي گنهكاران خلق كرديم نه انسانها را براي جهنم خلق كرديم اين هم تام نيست براي اينكه قلب را معمولاً در اشعار و اينها به كار ميبرند و ثانياً وقتي كه ما بتوانيم با حفظ اصل معناي خوبي داشته باشيم كه لام عاقبت در قرآن و در ادبيات هست نظير ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَنًا﴾[22] نظير ﴿رَبَّنا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبيلِكَ﴾[23] نظير ﴿وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ﴾[24] اين همه آيات كه لاماش لام عاقبت است اين هم ميتواند لام عاقبت باشد حالا اگر مطلبي مانده در نوبت بعد
«والحمد لله رب العالمين»