78/08/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 175 تا 178
﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الغَاوِينَ﴾ ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَي الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ القَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾ ﴿سَاءَ مَثَلاً القَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَأَنْفُسَهُمْ كَانُوا يَظْلِمُونَ﴾ ﴿مَن يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ المُهْتَدِي وَمَن يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الخَاسِرُون﴾
عناصر محوري اين بخش از بحث چندتاست يكي فرق بين نعمت الهي و نقمت تبهكاران است كه هر چه نعمت است به ذات اقدس الهي منسوب است و هر چه نقمت است به سوء اختيار تبهكاران منسوب است بر اساس ﴿وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا﴾[1] و ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[2] و آيات ديگر تمام آنچه كه در اين بخش است از قبيل نعم به خدا نسبت داده شد و از قبيل نقم به اين شخص تبهكار اسناد داده شد جريان ايتاي آيات كه نعمت است و كرامت خدا به خود اسناد داد فرمود به اينكه ﴿آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا﴾ جريان مشيعت رفعت را به خود اسناد داد فرمود ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا﴾ اينها حسناتي است كه به خدا منسوب است ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ اما جريان انسلاخ از آيات كه نقمت است و خود اين شخص تبهكار منسوب فرمود ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ جريان «خلود الي الارض» و گرايش به زمين كه سيئه و نقمت است به خود اين شخص تبهكار اسناد داد فرمود ﴿أَخْلَدَ إِلَي الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ﴾ بنابراين آنچه در اين آيات از نعمتهاي الهي است نعمتها محسوب است به خدا منسوب است و آنچه نقمت است به سوء اختيار اوست
مطلب ديگر آن است همانطوري كه «حب الدنيا رأس كل خطيئه»[3] در اين جريان هم حب دنيا نقش محوري را در تمام اين سيئات داشت اين شخص دنيا دوست بود حب نفس هم منشأش حب دنياست البته حب دنيا رأس كل خطيئه است وقتي انسان خود را دوست داشت هر چه دارد براي خود ميخواهد اگر هم آيات الهي را داراست از او به عنوان وسيله استفاده ميكند براي تأمين دنياي خود بابي را كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در كتاب شريف كافي و ساير محدثين در جوامع روائيشان باز كردند به عنوان باب «مستأكل بعلم» مستأكل به علم آن است كه علومي را كه ذات اقدس الهي به او عطا كرده است آن را در راه باطل صرف كند يعني يا احقاق باطل يا ابطال حق قهراً چنين انساني علم را وسيله قرار ميدهد براي رهيابي خودش به مقصد بيان نوراني سيدالشهداء(سلام الله عليه) هم اين است هرگز كسي از راه باطل به مقصد صحيح نميرسد اين سخن كه هدف وسيله را توجيه ميكند در مكتب عقل و نقل باطل است آن بيان نوراني حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه) اين است كه «من حاول امراً بمعصية الله كان أفوت لما يرجو واسرع لما يحذر»[4] اين را غالب محدثين از سالار شهيدان(سلام الله عليه) نقل كردهاند صاحب تحف العقول هم نقل كرده است يعني اگر كسي بخواهد از راه گناه به مقصد برسد زودتر از ديگران سقوط ميكند براي اينكه مقصد صحيح راه صحيح ميطلبد با راه باطل كه نميشود به مقصد صحيح رسيد هرگز هدف وسيله را تقرير و توجيه نميكند هدف وسيله خاص خود را دارد و هر وسيلهاي براي رسيدن به مقصود خاص تنظيم شده است فرمود اگر كسي بخواهد از راه گناه به مقصد برسد زودتر از ديگران به چاه ميافتد «من حاول امراً بمعصية الله كان افوت لما يرجو .. » اين شخص در اثر «حب الدنيا رأس كل خطيئة» به پيروي هوا خواست از راه احقاق باطل و ابطال حق به دنيا برسد زودتر از ديگران سقوط كرده و بدتر از ديگران هم سقوط كرده
مطلب عنصري بعدي آن است كه چنين موجودي تقريباً از شيطان هم جلو ميزند كه گاهي برخي شياطين الانس گر چه ممكن است از ابليس معروف جلو نزنند ولي از ساير شياطين جلو ميزنند ابليس همان كسي بود كه در اثر سابقه شش هزار ساله عبادت خود را همه را يك جا سوزاند كه وجود مبارك حضرت اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) طبق نقلهاي قبلي فرمود به اينكه اين ستة آلاف سنه خدا را عبادت كرد معلوم نيست كه سال دنيا مراد است يعني سالي كه 365 روز است يا سال آخرت مراد است كه هر روزش ﴿الفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّون﴾[5] يك همچنين موجودي اصلاً دومي ندارد تاكنون كسي خلق نشده است اينقدر غضبناك و عصباني آن هم رو در روي خدا كه محصول شش هزار ساله خود را يكجا آتش بزند و آن هم براي ابد بسوزد مثل ابليس كسي نيست اما شياطيني كه زيرمجموعه ابليساند اينها دركاتي دارند بعضي از آنها از بعضي از انسانها كه جزء شياطين الانساند دركه آنها پائينتر است و بعضي از انسانها كه جزء شياطين الانساند دركه آنها از دركه شياطين الجن بدتر است پس اگر در اين آيه آمده است كه ﴿فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ﴾ گرچه اين ﴿أَتْبَعَه﴾ به معني «تبعه و لحقه و ادركه» است آنطوري كه فرعون دنبال كرده تعقيب كرده بنياسرائيل را تا به آنها برسد اينجا به معني پيروي نيست به معني تعقيب است لكن اگر هم اينجا ﴿أَتْبَعَهُ﴾ موهم معناي پيروي باشد برخي از شياطين دنباله روي برخي از شياطين انساند يعني بعضي از انسانهاي پليد از بعضي از شيطانها بدترند دركه آنها پايينتر است همانطوري كه برخي از مؤمنان پرهيزكار از برخي از فرشتگان بالاترند درجاتشان بالاتر است برخي از انسانهاي تبهكار از بعضي از شياطين تبهكار دركات آنها پائينتر است تا برسد به جايي كه ﴿إِنَّ المُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾[6] خب پس گر چه ﴿فَأَتْبَعَهُ﴾ به معناي «ادركه و لحقه» است نظير آن آياتي كه دلالت ميكرد بر اينكه فرعون حركت كرده تا بنياسرائيل را تعقيب كند و آنها را ادراك كند و بگيرد ﴿فَأَتْبَعَهُمْ﴾[7] كه فرعون شده پيرو بنياسرائيل يعني آنها را تعقيب كرده نه دنبالهرو آنها به معناي تابع بودن نيست اين آيه كه آنهايي كه خيال كردند ولي چون معناي تبعيت در او اشراب شده است و اين كلمه بالأخره دنباله روي را به همراه دارد ميتوان استفاده كرد كه بعضي از انسانهاي تبهكار از بعضي از شياطين پستترند چون شياطين الانس و الجن زير مجموعه ابليساند خب لذا فرمود ﴿فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الغَاوِينَ﴾ آلوسي ميگويد كه اوهن الاقوال اين است كه ما بگوييم اين شخصي كه آيات الهي به او داده شد فرعون است ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا﴾ ميگويند اوهن الاقوال اين است در نوبتهاي قبل هم اشاره شد كه اين قول خيلي ضعيف است براي اينكه گرچه در سورهٴ «طه» دارد كه ما آيات را نشان داديم اما اينجا سخن از ارائه آيات است نه ايتاي آيات و در آيه محل بحث سخن از ايتاي آيات است اين ضرب آيه به آيه است كه مَنهي است در روايات دارد كه آيات را به هم نزنيد «من ضرب القرآن بعضه ببعض فقد كفر»[8] نه «من فسر القرآن بعضه ببعض» خود ائمه(عليهم السلام) به كمك بعضي از آيات آيات ديگر را تفسير ميكردند آنها كه خواستند دست دزد را تا دوش قطع كنند حضرت ميفرمود نه دست گاهي به معني زند است گاهي به معني مرفق است آيه تيمم داريم آيه وضو داريم خود ائمه استشهاد ميكردند راه تفسير قرآن به قرآن را ياد ميدادند آنجا كه دارد «من ضرب القرآن بعضه ببعض فقد كفر» يعني به هم بريزد به هم يعني اين ﴿آتَيْنَا﴾ را با ﴿أَرَيْنَا﴾ خلط بكند آنجا سخن از ارائه آيه است اينجا سخن از ايتاي آيات است
مطلب ديگر آن است كه اين تقابل لغوي خيلي از بركات را به همراه دارد در اينجا اين رفعت ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا﴾ يك واسطة العقد است بين آن انسلاخ و بين «اخلاد الي الارض» فرمود ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الغَاوِينَ﴾ اين قبل ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا﴾ اين وسط ﴿وَلكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَي الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ﴾ اين سوم اين ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ﴾ كه وسط قرار گرفت بين انسلاخ و اخلاد هم انسلاخ را معنا ميكند هم اخلاد را معني ميكند ميفرمايد به اينكه اگر ما ميخواستيم او را بالا ميبرديم معلوم ميشود آنجا كه انسلاخ است يك انسلاخ عمودي است نه افقي يك وقت است كه مار از پوست بيرون ميآيد خب اين از كمال بيرون نيامده يك وقت انسلاخ است يعني كسي از آن مرتبه بالا هبوط ميكند مثل اينكه ذات اقدس الهي به خود شيطان فرمود ﴿فَاهْبِطْ مِنْهَا ... إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ﴾ اينجا پائين بيا اينجا جاي تكبر نيست ﴿فَمَا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهَا﴾[9] خب اينجا كه جاي متكبران نيست پائين برو و بيرون برو جايي كه متكبران آنجا زندگي ميكنند و آن طبقه سفلاي زندگي است ﴿فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهَا﴾ در اين منزلت جا براي تكبر نيست بايد پائين بيايي چنين كاري را ميگويند هبوط چون آن انسلاخ در مقابل اين رفعت قرار گرفت معلوم ميشود وضعت است هبوط است و سقوط، اين رفعت آن انسلاخ را توجيه ميكند كه به معني هبوط است چه اينكه اين اخلاد را هم تأويل ميكند كه اين اخلاد هم به معني هبوط است «اخلاد الي الارض» يعني هبوط و صغار و وهن و سستي و ضعف و فرومايگي زمين از آن جهت كه زمين است بد نيست اما اخلاد به دنيا فرومايگي است اين فرومايگي را ما از «اخلاد الي الارضغ به قرينه تقابل با رفعت ميفهميم آنجا فرمود ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا﴾ پس معلوم ميشود كه به رفعت نرسيده است مقابل رفعت وضعت است و سفالت است و فرومايگي پس اين رفعتي كه در وسط قرار گرفت همان انسلاخ را تفسير ميكند كه به معني هبوط است هم اين «اخلاد الي الارض» را توجيه ميكند كه به معني سفالت و فرومايگي است
مطلب بعدي آن است كه اين كلمه قَصص مصدر است و معناي مفعول مثل خلق به معني مخلوق اينجا قَصص كه مصدر است به معني قصه است به معني مقصوص است لذا فرمود ﴿فَاقْصُصِ القَصَصَ﴾ مثل اينكه ميفرمود «خلق الخلق» يعني خلق المخلوق نه اينكه خلق آفريدن را خلق بكند «خلق الخلق من غير رويه»[10] وقتي كه در نهجالبلاغه آمده است ذات اقدس الهي خلق را آفريد يعني مخلوق را وگرنه خلق به معني مصدر يعني آفريدن را كه كسي نميآفريند كه قَصص به معناي داستان سرايي را كه كسي نميسرايد داستان را ميسرايد نه داستان سرايي را پس قَصص مصدر است به معني مفعول
مطلب بعدي آن است كه در غالب اين موارد ممكن بود به ضمير اكتفا بشود ولي نه تنها به ضمير اكتفا نشد با اسم ظاهر ذكر شد بلكه آن وصف هم ذكر شد مثلاً در آيهٴ 176 همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» فرمود كه ﴿ذلِكَ مَثَلُ القَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا﴾ بعد فرمود ﴿سَاءَ مَثَلاً القَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا﴾ خب بايد ميفرمود «ساء مثلهم» ذكر اسم ظاهر با اينكه ضمير مناسب بود براي آن است كه تصريح كند به اصل مطلب يك، و وصف پليدي اين پليدان را هم بازگو كند دو، آنگاه يك حلقه ارتباطي باشد براي بعدي كه اگر بعد بخواهد ضمير ذكر كند اين ضمير به اين مرجع برگردد سه، وگرنه اگر ميفرمود ﴿ذلِكَ مَثَلُ القَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا﴾ بعد ميفرمود «ساء مثلهم» اين كافي بود اما در بار دوم فرمود ﴿سَاءَ مَثَلاً القَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا﴾ هم اسم ظاهر آورد هم وصفش را هم آورد تا سبب ذكر بشود نكته ديگر آن است كه با اينكه مثل را به صورت روشن بيان كرد و فاصلهاي هم با اين مثل نبود به جاي اينكه بفرمايد «هذا مثل القوم الذين كذبوا» ميفرمايد ﴿ذلِكَ﴾ ذلك اصلاً نميخواهد اينها در حريم قرآن راه پيدا كنند فرمود آنها گاهي كسي در محضر مولا نشسته است ولي آن مولاي حكيم نميخواهد او را ديده بنگرد ميگويد او گفت اين گاهي «ذلك» به جاي «هذا» مينشيند تكريماً مثل ﴿الم ٭ ذلِكَ الكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيه﴾[11] مثل اينكه بندهاي كه در حضور مولا نشسته است به جاي اينكه بگويد اين مولا ميگويد آن مولا گاهي هم مولا براي تحقير بنده تبهكار به جاي اينكه بگويد اين بنده ميگويد آن بنده در اين مورد به جاي اينكه خدا بفرمايد «هذا مثل القوم الذين» براي اينكه همين اكنون عبارت تمام شد و جاي «هذا» است نه «ذلك» اما براي تبعيد اينها از ساحت قرآن كريم كه كلام خدا است تعبير به «ذلك» شده است ﴿ذلِكَ مَثَلُ القَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾ اين ﴿لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون﴾ براي هم ماهاست يك زنگ خطري است كه حالا آن زنگ خطر را هم بايد عرض بكنيم بعد فرمود به اينكه ﴿سَاءَ مَثَلاً القَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَأَنْفُسَهُمْ كَانُوا يَظْلِمُونَ﴾ اينها گرفتار دوتا تبهكاري و مشكل بودند يكي اينكه به دين اهانت كردند آيات الهي را تكذيب كردند ديگر اينكه به خودشان ستم كردند اين چنين نيست كه حالا اينها بتوانند به دين ستم بكنند يا به خدا ستم بكنند كه چون هر كسي كه بد ميكند مستقيماً به خود بد ميكند آن آثار بالعرض گناه به ديگري ميرسد قبلاً اين بحث گذشت كه اگر كسي در درون اتاق نشيمن خود كنيفي حفر كرد تمام بوي بد فاضلاب دامنگير خود اوست حالا گاهي هم در اتاق باز ميشود و يك بادي ميزند نسيمي و شامه رهگذر را متأثر ميكند همين ممكن نيست عقلاً و نقلاً كسي بتواند نسبت به ديگري بد كند يك قدري كه آدم آشنا بشود به بعضي از علوم معلوم ميشود محال است اين كار بالذات هر كه بد ميكند به خويشتن خويش بد ميكند ولو كسي را بخواهد بكشد بالاتر از قتل كه نيست بدتر از قتل را در حريم خود كه ﴿وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً﴾[12] اينجا تأمين كرده است سايه اين گناه و اين خطر به ديگري رسيد او حالا بهشت ميرود يا اگر بهشت هم نرود بالأخره يك مقداري آسيب ميبيند يك چند لحظهاي آسيب ميبيند بعد هم مشمول رحمت خدا است هيچ ممكن نيست كسي به كسي ظلم بكند مگر بالعرض چه اينكه ممكن نيست كسي به كسي احسان كند مگر بالعرض هر كسي احسان ميكند اولاً و بالذات درباره خودش مثل اينكه در شبستان جان خودش يك گلستاني يك بوستاني تأسيس كرد دائماً روح و ريحان است گاهي هم در اتاق دلش باز ميشود و نسيمي به عابر ميرسد عابر از كنار او ميگذرد كه يك بهرهاي شامه او ميبرد وگرنه ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾[13] اين لام، لام پيوند اختصاص است هر كسي بد ميكند اولاً بالذات با خود ميكند ثانياً بالعرض با ديگري چه اينكه هر كسي احسان ميكند اولاً و بالذات با خودش احسان ميكند ثانياً بالعرض با ديگري لذا فرمود ﴿وَأَنْفُسَهُمْ كَانُوا يَظْلِمُونَ﴾
مطلب بعدي آن است كه ذات اقدس الهي يك هدايت تكويني دارد كه همان امر تكويني اوست يك هدايت تشريعي دارد كه همان امر تشريعي اوست هدايت تكويني را عصيان پذير نيست هر جايي كه هدايت تكويني حق تعالي بيايد همان «كن فيكون» است و اطاعت را به همراه دارد با امر تكويني حاصل ميشود ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[14] هدايت تشريعي را با امر تشريعي اوست امر تشريعي او كار بنده است خدا بنده را دستور ميدهد كه كاري بكن بنده هم مختار است يا راه حق را طي ميكند ﴿فَرِيقاً هَدَي وَفَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ﴾[15] ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً﴾[16] خب پس اگر امر امر تشريعي باشد عصيان پذير است و اگر امر تكويني باشد عصيان پذير نيست آيات قرآن هم درباره هدايت هم دو قسم است درباره هدايت تشريعي فرمود ما يك عده را هدايت كرديم اينها قبول نكردند نظير آنچه كه درباره ثمود فرمود فرمود ﴿وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا العَمَي عَلَي الهُدَي﴾[17] ما اينها را راهنمائي كرديم اينها بيراهه رفتند و حاضر نشدند راهي را كه ما به آنها ارائه كرديم طي كنند آيهٴ هفده سورهٴ مباركهٴ «فصلت» اين است ﴿وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا العَمَي عَلَي الهُدَي﴾ اينها حرفمان را گوش ندادند اين هدايت تشريعي است يعني با عقل هدايت كرديم با فطرت هدايت كرديم از درون با وحي و رسالت و الهام ائمه(عليهم السلام) واولياي الهي انبيا(عليهم السلام) از بيرون اين هدايت تشريعي جلوي اختيار و آزادي كسي را نميگيرد اين تكويناً آزاد است هر راهي را كه خواست طي ميكند فرمود ما هدايت كرديم اما اينها كوري را بر هدايت ترجيح دادند در آيه محل بحث فرمود ﴿مَن يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ المُهْتَدِي﴾ بدون تخلف هر كه را خدا هدايت بكند يقيناً او مهتدي است اين ميشود هدايت تكويني اين همان است كه ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[18] اين هدايت تكويني است به اين آساني نصيب كسي نميشود اگر كسي با داشتن عقل و فطرت از درون وحي و كتاب و سنت و معصومين(عليهم السلام) از بيرون معتقد بود متخلق بود عامل به احكام بود چند قدمي پيش رفت راه گناه براي او باز بود و امتحان خوبي داد و راه تقوي را طي كرد از آن به بعد مشمول عنايت الهي ميشود ميبينيد گرايش به فضيلت دارد كارهاي خوب را به خوبي انجام ميدهد كارهاي بد را يا اصلاً انجام نميدهد يا اگر انجام بدهد خيلي به زحمت انجام ميدهد خيلي بايد وادارش بكنند به گناه چنين آدمي كم كم توفيق آن را پيدا ميكند كه از يك هدايت تكويني بهرهمند بشود ببينيد قلبش به يك سمت گرايش پيدا ميكند مايل است به يك سمت خب وقتي كه راه خير را بخواهد طي بكند همه وسايلش براي او فراهم است اگر هم خداي ناكرده بخواهد دست به گناه دراز بكند ميبينيد چندين مانع سر راه اوست ميخواهد به طرف گناه برود از آن طرف راه بسته است از آن طرف يك رفيق او را صدا ميزند از آن طرف تلفن ميكنند كه باش من كار دارم دهها مانع ذات اقدس الهي ايجاد ميكند كه نيفتد اگر بخواهد يك كار خير انجام بدهد همه وسايل را خدا فراهم ميكند ﴿فَأَمَّا مَنْ أَعْطَي وَاتَّقَي ٭ وَصَدَّقَ بِالحُسْنَ ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَيٰ﴾[19] چه اينكه ﴿وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَي ٭ وَكَذَّبَ بِالحُسْنَ ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرَ﴾[20] بعضيها را آن طور آماده ميكند خب پس
پرسش ...
پاسخ: چرا وسيله فراهم كردن
پرسش ...
پاسخ: چرا اختيار هم در نظام تكوين محفوظ است براي اينكه آدم اگر چيزي را علاقمند بود با اختيار انجام ميدهد
پرسش ...
پاسخ: هدايت تكويني است براي اينكه با علاقه اين كار را انجام ميدهد انسان چرا وقتي تشنه شد آب ميخورد چون علاقمند است به حيات خود علاقمند است چرا گرسنه شد غذا ميخورد يك چنين كشش و گرايشي پيدا ميشود اما هيچ كسي نميتواند بگويد من مجبورم غذا بخورم نه آنهايي كه اعتصاب غذا ميكنند عالماً عامداً با آنكه ميدانند اگر نخورند ميميرند خب نميخورند اختيار از كسي گرفته نميشود آن تيسير است يعني ما وسيله را راحت ميكنيم بعضي به زحمت نماز اول وقت را ميخوانند بعضيها اصلاً اگر نماز را اول وقت نخوانند مثل اينكه چيزي از آنها فوت شده است
پرسش ...
پاسخ: غرض آن است كه اختيار از هيچ كس گرفته نميشود در هيچ مرحله خب حالا همه ما وقتي تشنه شديم آب خوردن را آب زلال را مينوشيم يك آدم متقي نسبت به حسنات و مستحبات و كارهاي خير اين براي او مثل آب زلال است در حالي كه ميتواند ننوشد لذا در آن آيه سورهٴ «فصلت» فرمود ما هدايت كرديم ثمود نپذيرفت در اينجا به ضرس قاطع ميفرمايد هر كه را خدا هدايت بكند او مهتدي هست ﴿مَن يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ المُهْتَدِي﴾ خب اين كه تخصيص پذير نيست كه بعضي اين چنيناند بعضيها آنچنان كه پس ميبينيد هدايتها دو قسم است و در هر دو حال هم البته اختيار انسان محفوظ است و ذات اقدس الهي هم وقتي كاري را بخواهد انجام بدهد از راه مبادي و علل و اسبابش انجام ميدهد خب پس ﴿مَن يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ المُهْتَدِي﴾ اما فرمود ﴿وَمَن يُضْلِلْ﴾ كسي كه خدا او را گمراه بكند او در حقيقت سرمايهاش را باخته است قبلاً هم گذشت كه هدايت ذات اقدس الهي دو قسم است هدايت ابتدائي و هدايت پاداشي ولي ضلالت و اضلال ذات اقدس الهي يك قسم است و آن اضلال كيفري است و هرگز ذات اقدس الهي اضلال ابتدايي ندارد كه ابتدائاً كسي را گمراه بكند بلكه ابتدائاً هدايت تشريعي دارد گرايش دارد آن الهام دروني هم او را همراهي ميكند و اگر كسي بيراهه رفت خدا مهلت ميدهد راه توبه و انابه را باز ميكند طبق بيان نوراني حضرت سجاد كه «انت الذي فتحت لعبادك باباً الي عفوك و سميته التوبه»[21] اين راه را باز ميكنند اگر ديد با همه اين راهها شخص بيراهه ميرود آنگاه او را گمراه ميكند پس اضلالش كيفري است نه پاداشي اولاً، ثانياً معناي اضلال هم به عدم ملكه برميگردد يعني يك چيزي نيست به نام ضلالت كه خدا به او بدهد آن لطف خاص خود را ديگر از آن به بعد به او نميدهد ثانياً كه اضلال يك امر عدمي است نه يك چيزي است به نام ضلالت خدا به كسي بدهد نه لطفش را رها ميكند او را به حال خودش واميگذارد آن وقت او سقوط ميكند
پرسش ...
پاسخ: هدايت تكويني تحت اختيار ذات اقدس الهي است ولي مخالف با اختيار موجود انساني كه نيست چون خدا به او نصرت ميدهد ميگويد او مهتدي است قبول كرد از راه هر موجودي را ذات اقدس الهي با حفظ مبادي و عللش او را رهبري ميكند يك موجود متفكر مختار را از راه اختيار رهبري ميكند
مطلب مهم كه سرنوشت ساز است براي همه ما اين است كه ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «انعام» خوانديم كه فرمود مؤدبانه حرف بزنيد و اديبانه عمل بكنيد كسي را نرنجانيد سب نكنيد و مانند آن حتي فرمود بتهاي بتپرستها را فحش نگوييد براي اينكه بالأخره يك سنگ و چوب گر چه دست تراش آنها است پيش آنها محترم است و اگر شما به سنگ و چوب بتپرستها در بتكده بد بگوييد آنها هم برميگردند به معبود شما بد ميگويند ﴿وَلاَتَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾[22] يعني ﴿لاَتَسُبُّوا﴾ آن اصنام و اوثاني كه بتپرستها آنها را بدون علم يعني جاهلانه ميخوانند آن اصنام و اوثان را بد نگوييد وگرنه فحش گفتن يك چيز آساني است آنها هم برميگردند معبود شما را فحش ميگويند ﴿لاَتَسُبُّوا الَّذِين﴾ يعني اصنام و اوصان ﴿يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾ البته يك روزي هم ميرسد كه اگر نوبت كار ابراهيمي شد دست به تبر بكنيد ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا كَبِيراً لَّهُمْ﴾[23] اما يك مبارزه خليلي ميخواهد وگرنه در مبارزات فرهنگي شما اگر بد بگوييد آنها هم بد ميگويند اين يك مسئله كه مبسوطاً در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت يك مسئله هم اين است كه خود ذات اقدس الهي خودش از اين تعبيرات زياد دارد گاهي به عنكبوت گاهي به مگس گاهي به حمار گاهي به كلب اينها چيست؟ اينها سب است يا نه اينها رازگويي است و رمزگويي است و حقيقت گويي ميفرمايند يك عده حمارند ميگوييد نه فردا روشن ميشوند اين فحش نيست اگر كسي هم چشم ملكوت داشته باشد هم اكنون ميبيند همان كاري كه وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) در سرزمين عرفات كرده است خب آنها كه اهل ولايت نبودند به چشم شاگرد امام سجاد چه ديده شدند آن شاگرد كه به بركت امام سجاد عرض كرد «ما اكثرالحجيج واقل الضجيج» حضرت فرمود نه «ما اكثر الضجيج و اقل الحجيج»[24] حاجيها خيلي كماند ناله زياد است عرض كرد اين همه جمعيت كماند حضرت اشاره كرد پرده طبيعي از جلوي چشمان او ملكوتي او گرفته شد و او ديد در صحراي عرفات هر چه هست حيوان است يك چند نفري شيعهاند خب همانها بودند كه اهل ولايت بودند خب اگر كسي آن بركت نصيبش شد واقع را ميبيند اگر ذات اقدس الهي ميفرمايد ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[25] اين سب نيست ميگوييد نه فردا روشن ميشود اين هم كه فرمود ﴿فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الكَلْبِ﴾[26] عالم بي عمل ميگوييد نه فردا روشن ميشود اين سب نيست اين بيان واقعيت است يك عده امروز ميبينند يك عده فردا
پرسش ...
پاسخ: خب اگر بخواهند كه معجزه انبيا برايشان نشان بدهند خيلي از معجزات كه نشان دادند ديگر پرسش ...
پاسخ: چرا اگر ميخواستند ميديدند
پرسش ...
پاسخ: امروز هم هميشه مخاطب دارد اينكه ميفرمايد به اينكه اگر بخواهند ميشود و اگر برهان را بينديشد برهاني را همراهي ميكند كه انسان در سير جوهري كه دارد در باطن خود حيوانات گوناگوني را دارد ميپروراند منتها حالا از دور اينها دستي بر قرآن دارند نه به آيات قرآن نه به مبادي قرآن نه به احاديث نه مبادي حديث هيچ آشنا نيستند اگر آشنا بشوند معلوم ميشود كه انسان دارد يا به سمت فرشته شدن حركت ميكند يا به سمت ﴿كُونُوا قِرَدَةً﴾[27] ، قرده و بوزينه شدن حركت ميكند به هر تقدير فرمود به اينكه يك وقتي يك كسي بتپرست است ذات اقدس الهي ميفرمايد كه بتپرستي مثل پناهندگي به خانه عنكبوت است بيش از اين نيست خب در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» به يك حيواني مثل زد ﴿أَوْهَنَ البُيُوتِ لَبَيْتُ العَنكَبُوتِ﴾[28] است اما اين ديگر آنچنان وهنآور نيست تحقيرآميز نيست فرمود تمسك به ولاي غير خدا مثل اعتصام به بيت عنكبوت است ﴿وَإِنَّ أَوْهَنَ البُيُوتِ لَبَيْتُ العَنكَبُوتِ﴾ اين يك مثل براي شرك و مشركين و معبودان آنها يك مثلي هم در سورهٴ مباركهٴ «حج» در بخش پاياني سورهٴ «حج» است ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ﴾[29] كه آنچه را كه شما ميپرستيد مثل ذباب است كه اگر ﴿وَإِن يَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَيْئاً لاَّ يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالمَطْلُوبُ﴾ اينها نميتوانند در برابر يك مگس مقاومت كنند اين بتهاي شما كه معبود شما و ارباب شماست هم مگس كه مطلوب است ضعيف است و هم اين بتهاي شما كه بخواهند از خودشان حمايت بكنند ضعيفاند خب اينها ضعيفتر از مگساند يا در حد مگساند اين يك مثالي است معقول اما آنچنان تحقيرآميز نيست وقتي نوبت به انسانها ميرسد كه به شريعت مرتبطاند حجت بالغه حق به آنها رسيده است اما عالماً عامداً ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[30] آنگاه مثال حمار است و بدتر از او علماي اينها اين امتي كه دين را پس ميزنند دو قسم است توده مردماند و علماي آنها توده مردم هماناند كه در سورهٴ مباركهٴ «جمعه» مشخص شد كه ﴿مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَاراً﴾[31] علماي آنها هميناند كه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» محل بحث است كه اين مثلش ﴿كَمَثَلِ الكَلْبِ﴾ است كه بعد ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ از او بدتر ديگر احدي نيست از عالم بيعمل بدتر احدي ديگر نيست از مشرك بدتر است براي اينكه او يك عوام است بالأخره از يهودي بيعمل بدتر است براي اينكه يهودي بيعمل را بالآخره يك عوام بيعمل است ديگر اما عالم بي عمل كه ـ معاذالله ـ بعد از اينكه حجيت كتاب و عترت براي او بين الرشد شد ـ معاذالله ـ برگردد وضعش اين است. اين است كه شهابالدين سهروردي يك نامهاي براي فخر رازي نوشت و متن آن نامه تا حدودي در تفسير آلوسي هست كه ميگويد اينكه شنيدهاي علما ورثه انبياياند آن علمايياند كه به حسن عاقبت متنعماند نه مترسمين آنهايي كه علوم رسمي دارند بعد ميفرمايند به اينكه آن عالمي وارث پيغمبر است كه علمش شكل عمل بگيرد و عملش شكل علم بگيرد اين ناظر است به آن شعر معروف صاحب ابنعباد كه
«رق الزجاج و رقت الخمر و تشابها فتشاكل الامر
فكانما خمر و لا قدح و كانما قدح و لا خمر» [32]
كه آن شعر هم به فارسي به شعرهاي رواني درآمده سهروردي به امام رازي ميگويد آن عالمي وارث پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و وارث انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است كه علمش شكل عمل بگيرد از بس اين علم به عمل آميخت از بس ظريف شد وقتي علم اين آقا را ميبينيد مثل اينكه داريد عمل را ميبينيد و از بس عملش عالمانه است وقتي رفتارش را ميبينيد مثل اينكه داريد پاي درس استاد مينشينيد تشاكل علم و عمل به اين است يك وقتي آدم در جايي حرف ميزند گاهي عمل ميكند گاهي عمل نميكند فاصله بين علم و عمل قيد است گاهي هر چه ميگويد عمل ميكند و گاهي هم هر چه دستور داد خودش سابقاً عمل ميكند لاحقاً عمل ميكند معاً عمل ميكند و عمل او هم به استناد علم اوست اين علمش از بس شفاف و روشن است كه به اتقان عمل رسيد و عمل او از بس عالمانه است كه شفاف شده رنگ علم گرفته پس اگر كسي پاي درس چنين عالمي كه وارث انبياست بنشيند مثل اين است كه دارد ميبيند او عمل ميكند اگر عمل او را ببيند مثل اينكه دارد كتاب او را ميخواند اين تشاكل علم و عمل است بعد در آن نامه مرقوم فرمود به اينكه خطر هوا خطر كمي نيست بعضي اشيا هستند كه مهلكاند بعضي مستهلكاند مثلاً اگر شما يك ظرف بزرگي از آش تهيه كنيد يك قطره خاك يك غباري در چون خوردن خاك حرام است يك مختصر خاك در اين آش در اين ظرف آش مظروف آش برود اين ديگر مستهلك است خوردن او حلال است خوردن خاك حرام است ولي حالا چون در مظروف در اين آش زياد رفته مستهلك شده خوردنش حلال است حالا اگر يك قطره خون رفت اين چه اين قطره خون مهلك است مستهلك نميشود كه همه آن ظرف را نجس ميكند اين چنين نيست كه حالا اين ظرف آش چون بزرگ است يك قطره خون مستهلك بشود اين قطره خون مهلك است مستهلك نيست سهروردي به امام رازي ميگويد يك قطره هوا درياي علم را به هلاكت ميرساند يك كمي هوس يك كمي هوس مثل يك قطره خون است كافي است وقتي كه در فضاي علم عالم راه پيدا كرد همه را آلوده كند اين است كه ميگويد ديگران اگر بخواهند از علم و علما استفاده كنند همانطوري كه خود علما بايد دائماً در مراقبت باشند توده مردم اگر مايلاند عالمان راستيني داشته باشند و از علوم آنها بهره ببرند مرتب دعا كنند كه خدا اينها را از خطر هوا نجات بدهد آن بيدار دلان علما را دعا كنند كه آلوده نشوند ـ اعاذنا الله من شرور انفسنا ـ
«والحمد لله رب العالمين»