78/08/09
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 175 تا 178
﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الغَاوِينَ﴾ ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَي الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ القَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾ ﴿سَاءَ مَثَلاً القَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَأَنْفُسَهُمْ كَانُوا يَظْلِمُونَ﴾ ﴿مَن يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ المُهْتَدِي وَمَن يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الخَاسِرُون﴾
عنوان ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ﴾ گرچه ممكن است ضمير به بنياسرائيل برگردد ولي از آن جهت كه سورهٴ مباركهٴ «اعراف» در مكه نازل شده است كه قسمت مهم مردم مكه را مشركين تشكيل ميدادند و بنياسرائيل و يهود در مكه كم بود بنابراين ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ﴾ يعني به وراي خود مشركين حجاز بر اين مردم كه احياناً در جمع اينها ممكن است برخي اهل كتاب وجود داشته باشد قرائت بين و تلاوت بكن پس اينچنين نيست كه ضمير ﴿عَلَيْهِمْ﴾ به خصوص بنياسرائيل برگردد اگر در مدينه بود اين آيه در مدينه نازل ميشد از آن جهت كه يهوديها در مدينه حضور داشتند ممكن است ضمير به آنها برگردد ولي چون اين آيه در مكه نازل شده است مانند ساير آيات سورهٴ «اعراف» ضمير به خود كفار برميگردد براي اينكه در ذيل هم دارد به اينكه داستان مكذبين اينچنين است و اكثري مشركين حجاز در آن روز كه در مكه بودند اينها مكذب بودند آيات الهي را تكذيب ميكردند بنابراين روي اين دو جهت ضمير به خصوص بنياسرائيل برنميگردد به همان مشركين حجاز به مردم برميگردد
مطلب ديگر آن است اين در شرح حال اين قصه يك سلسله رواياتي است كه هم در تفسير روايي اهل سنت است مثل الدر المنثور و هم در تفسير روايي ما شيعههاست و مقداري از اينها با اسرائيليات آميخته است لذا غالب مفسريني كه اهل تحقيقاند به آن خصوصياتي كه در روايات است اعتنايي نكردند صاحب المنار نقل ميكند كه شيخ المفسرين يعني ابن جرير طبري به اين بخشهاي روايي كه قصه و تاريخ اسرائيليات است اعتنايي نكرده في الجمله معلوم ميشود يك عالمي در بين بنياسرائيل بود كه به اين وضع بد مبتلا شده است اما اسمش چه بود خصوصيت انحرافياش چه بود آن اسمي كه بلد بود اسم اعظم بود يا نه چه دعاي بدي كرد اينها در آن قصههاي اسرائيلي هست اثباتش كار آساني نيست
مطلب بعدي آن است كه قرآن كريم در طرح اين داستان آنجا كه از انحراف اين شخص ياد ميكند ميفرمايد به اينكه ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ آنجا كه پايان امر او را ذكر ميكند ميفرمايد ﴿فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ﴾ از اينكه تعبير به انسلاخ كرد معلوم ميشود به اينكه آن روزي هم كه مؤمن بود ايمان او در حد يك پوست براي او ظهور كرد براي مؤمنين واقعي كه راسخ در علماند راسخين در علماند ايمان در آنها رسوخ كرده است در جان آنها و بدن آنها حضور و ظهور دارد درباره برخيها نظير عمار وارد شده است كه ﴿إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ و قَلْبُهُ مُطْمَئِنُّ بِاْلإيمانِ﴾[1] چه اينكه در جريان عمار باز بياني از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است كه ايمان «خالت» عمار را «من قرنه الي قدمه» مشابه آن تعبيري كه درباره حضرت اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) آمده است منتها درباره حضرت امير(سلام الله عليه) بالاصاله درباره شيعيان آنها بالطبع اينها كسانياند كه ايمان در قلب و قالب اينها حضور و ظهور دارد «من قرنه الي قدمه» ولي نسبت به اين بلعم و امثال بلعم ايمان يك قشر ظاهري بود براي اينها به دليل اينكه وقتي اينها از ايمان به درآمدند تعبير قرآن اين است كه ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ از اين پوست به در آمدند معلوم ميشود آن روزي هم كه داشتند بيش از حد جلد و پوست نبود
پرسش ...
پاسخ: بله اما حالا ما داديم او تا چه اندازه گرفت نفرمود به اينكه ما اين را در قلبش مستقر كرديم ما داديم ولي او به عاريه گرفت به جاي اينكه به قلب و قالب عطا كند فقط در قالَب عطا كرده است يعني فقط روپوشي بود براي او از طرف ذات اقدس الهي نقصاني نبود قصوري نبود او فيض را عطا كرده است ولي آنكه بايد بگيرد در حد پوست گرفته است نه در حد جان
پرسش ...
پاسخ: بله اما يك وقت است كه تعبير قرآن اين است كه اين ايماني كه در جان او بود اين راسخ بود اين با قلب و قالِب از اين بيرون آمد نشان ميدهد كه ايمان در قلبش رسوخ كرد اما تعبير قرآن اين است كه اين از اين پوست بيرون آمد معلوم ميشود ايمان براي او يك پوستي بود اين ارتداد يك وقت است كه بعد از آن است كه ﴿وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ﴾[2] خب اين معلوم ميشود كه ايمان در قلب رسوخ كرد ولي متأسفانه اين شخص نپذيرفت چنين چيزي كه نبود زيرا آن كه ايمان در قلبش راسخ است كه از ايمان به در نميآيد معلوم ميشود اين روزي هم كه ايمان داشت ايمان در قشر او بود
پرسش ...
پاسخ: ايمان ظاهري به معناي نفاق نبود مؤمن بود اما ايمان براي او حال بود نه ملكه واقعاً مؤمن بود واقعاً اهل نماز بود اما ايمان در حدي كه در عمار ياسر است كه ﴿وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنُّ بِاْلإيمانِ﴾ از آن سنخ نبود جزء الراسخون في العلم والايمان نبود ايمان بود حكم ايمان را داشت و آثار ظاهري هم برايش بار بود اما بقيه كه جزء اسرائيليات است اثباتش آسان نيست كه حالا او دعايي كرده مثلاً مسير برگشته از ضرر مؤمنين دعا كرده و دعايش مستجاب شده اين مقدار هست كه ذات اقدس الهي ميفرمايد ما داديم او هم گرفت اما با قلب و قالب گرفت يا فقط با قالَب گرفت ظاهرش اين است كه با قالَب گرفت
پرسش ...
پاسخ: نه قصص براي مكذبين است اعم از كسي كه قبول دارد يا نكول كرده است اكثري مردم حجاز كه اين آيه براي آنها تلاوت شده است آنها اهل نكول بودند قبول نكردند كه در بين آنها كه جريان بلعم پيدا نشده كه ارتداد باشد كه اين آيه هم در مكه نازل شد در مكه هم كسي نبود كه حكم بلعم را داشته باشد كه، كه قبلاً ايمان آورده و آيات الهي را دريافت كرده و برابر او مستجاب الدعوه شده بعد گرفتار سوء خاتمه شد در آيه دارد كه ﴿سَاءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا﴾ هر كه آيات الهي را تكذيب بكند داستانش اين است خواه مسبوق به قبول باشد خواه نباشد و اكثري مكذبين حجاز اينها اهل نكول بودند هيچ كدام قبول نكردند كه و آيه هم مثل مكذبين است
پرسش ...
پاسخ: ظرفيت كه داشت آمادگي داشت ولي منتها به سوء اختيار خود نپذيرفت ايمان را در جان خود جا نداد به دليل اينكه خدا نفرمود ايمان از دل او بيرون آمد گفت او از پوست ايمان بيرون آمد تعبير انسلاخ نشان ميدهد به اينكه ايمان در قلب او راسخ نبود
مطلب بعدي آن است كه يك وقت است كه راه توبه باز است شخص توبه ميكند يك وقت راه توبه باز است و شخص توبه نميكند در اين جريان بلعم شخص راه توبه را عمداً به روي خود بسته است براي اينكه تعبير قرآن تعبير انسلاخ است نه نزع يك وقت است انسان جامهاي را دربر ميكند بعد اين جامه به لباس را از تن بيرون ميآورد پوشيدن دوباره جامه كار آساني است چون كسي كه لباس را از تن بيرون آورد دوباره ميتواند بپوشد اين حالت را ميگويند نزع خلع و مانند آن اما يك وقت است كه ميگويند ثعبان و حيّه كارشان اين است اينها سالي يكبار پوست مياندازند اين مار كه پوست انداخت دوباره ديگر در آن پوست نميرود كه اين پوست را علي حده بايد خودش بروياند اين پوست مثل يك پوستين نيست كه انسان دوباره دربر كند كه خب بنابراين آنچنان اين شخص از اين ايمان بيرون آمد كه ثعبان وحيّه از پوست بيرون ميآيند ديگر برنگشت يعني راه برگشت خود را عمداً به سوء اختيار خود بسته است يك همچنين آدم بدعاقبتي بود پس بنابراين گرچه ايمان براي او راسخ نبود و در حد جامه بود اما در حد پوست براي مار بود نه در حد پوستين براي انسان عادي به دليل اينكه تعبير نزع نفرمود تعبير انسلاخ فرمود و اين پوستي را كه مار مياندازد يا ثعبان و اژدها مياندازد آن پوست را ميگويند مسلاخ و اين حالتش را هم ميگويند حالت انسلاخ پس يك وقت است كه انسان لباس را در بر ميكند و از بدن ميگيرد ميگويند خلع كرده است نزع كرده است خلعت را هم خلعت گفتند براي آن است كه بزرگان اين لباس را از بدن خودشان خلع ميكردند و به آن شاعر يا مادح ديگر ميدادند وگرنه لباسي كه پوشيده نباشد لباس نو باشد كه حرمتي ندارد كه اينها كه از ائمه(عليهم السلام) خلعت ميخواستند براي تبركش بود گاهي هم مثلاً يك لباس نو را اهل بيت(عليهم السلام) به آن شاعر ميدادند آنها حتماً اصرار داشتند كه قميصتان را به ما بدهيد نه ثوب، ثوب يعني پارچه قميص يعني پيراهن عرض ميكردند آنكه بدن شماست ما آن را ميخواهيم وگرنه لباس نو در عالم فراوان است او را نميگويند خلعت كه تبرك دارد وگرنه لباس نو چه بركتي دارد حالا وقتي امام ميدهد يك حساب ديگري است اما بالأخره بدني كه بدن ولي الله باشد اگر جامهاي را به او مرتبط بشود آن بركت دارد اين همه تلاش و كوشش براي دريافت آن جبه دعبل براي همان آن بود كه به بدن مبارك امام هشتم(سلام الله عليه) رسيده بود وگرنه از اين پوستين در اين عالم فراوان بود پوستين نو كه ارزشي ندارد كه ارزش همان بازار را دارد آنكه بركت است آن است كه امام بپوشد و از بدن خود خلع كند و به ديگري عطا كند به هر تقدير نزع و خلع يك حساب است انسلاخ يك حساب ديگر
پرسش ...
پاسخ: آن هم همينطور است ديگر دوباره برنميگردد كه يك روز ديگري است كه وارد شب ميشود اگر فردا روشن است فردا فردا است نه امروزي كه يا امشبي كه ما آن قشر روشن را از او كنديم شب شد همين دوباره بشود روز وقتي كه شب فرا ميرسد ﴿وَ آيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ﴾[3] وقتي ما اين پوست روشن را و روپوش روشن را از روي اين زمان گرفتيم اين ميشود تاريك خب دوباره كه ما آن پوست را در همين زمان و روي همين زمان نميپوشانيم كه اين يك حركت وضعي ديگري است زمين كه برگشت به دور شمس اين حركت عامل تحقق زمان است حركت تازه است به دنبال حركت تازه زمان تازه است زمان تازه را يك پوست تازهاي هم به آن ميپوشانند ميشود فردا و ميشود روز جديد و ميشود روشن نه اينكه حالا وقتي شب شد ما پوست روشن را از فضاي زمان گرفتيم و زمان شده تاريك همين زمان محفوظ است ما دوباره پوست روشن ميپوشانيم خب پس معلوم ميشود كه انسلاخ غير از نزع و خلع است ديگر جا براي برگشت نيست و اين شخص به سوء اختيار خودش آنچنان از پوست ايمان به درآمده است كه راه برگشت را عمداً به سوء اختيار خود بسته است
پرسش ...
پاسخ: ممكن هست ولي تعبير انسلاخ نشان ميدهد به اينكه اين در حد پوست بود محال نيست كسي كه البته درباره غير معصومين جزء راسخين در ايمان باشد و برگردد محال نيست اما ما دليلي بر امكان فقط عقلي است دليلي بر وقوع نداريم كه همچنين چيزي واقع شده تاريخ مسلمي داشته باشيم كه كسي راسخ در ايمان بود و بدعاقبت شد نداريم يك همچنين چيزي امكان عقلي است اما شاهد قرآني اين است كه اين شخص راسخ در ايمان نبود ايمان در او رسوخ نكرد به دليل اينكه تعبير بر انسلاخ كرد خب
پرسش ...
پاسخ: نه بعد وقتي ميفرمايد اين را جلوتر ببريد اين لباس تنم هست لباس جانم هست ﴿مَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَي الْقُلُوبِ﴾[4] يعني يك قدري جلوتر ببريد مثل اينكه به آدم بگويند آقا سرد است اين پتو را يك قدري بالاتر ببر اينجا ميگويند آقا لباس را يك قدري جلوتر ببر گفت ما لباس را داديم اين لباس هم لباس قالَب است يعني تن هم لباس قلب است يعني جان ﴿مَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَي الْقُلُوبِ﴾ بعد هم فرمود قلبش متقي است قلبي كه متقي باشد آن جامه زرين را در بر كرده است
مطلب ديگر آن است كه برخيها گفتند به اينكه منظور از اين ﴿الَّذِي آتَيْنَاهُ﴾ شخص فرعون است جريان بلعم و امثال ذلك را نپذيرفتند يعني احتمال دادند كه آن نباشد براي اينكه ذات اقدس الهي خيلي از آيات خود را به فرعون ارائه كرده است برابر آيه سورهٴ مباركهٴ «طه» منتها بايد اينها توجه ميكردند كه بين ايتا و بين ارائه خيلي فرق است در سورهٴ مباركهٴ «طه» آيه 56 به اين صورت آمده است ﴿وَلَقَدْ أَرَيْنَاهُ آيَاتِنَا كُلَّهَا فَكَذَّبَ وَأَبَي﴾ به دو دليل جريان قصه سورهٴ «اعراف» كه محل بحث است با جريان فرعون هماهنگ نيست براي اينكه درباره فرعون تعبير به ارائه است در آيه محل بحث تعبير به ايتا است ايتا همان اعطاست و دادن است نشان دادن غير از دادن است يك وقتي انسان يك كالايي را به كسي نشان ميدهد اما به او نميدهد كه او مالكش بشود ذات اقدس الهي آيات الهي را نشان فرعون داد كه فرعون معجزات را ببيند كرامت را ببيند اما ديگر به فرعون كرامت نداد كه اما در اينجا فرمود ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا﴾ اين را هم جمع آورد كه چندين كرامت ما به او عطا كرديم ايتا كرديم ايتا همان اعطا است «آتاه» همان «اعطاه» است اين عطيه ما بود به او رسيده است دوم اينكه در جريان فرعون فقط تكذيب است ديگر انسلاخ كه نيست فرعون اصلاً قبول نكرده تا كارش ارتداد و انسلاخ باشد ولي اين شخص قبول كرده به دليل اينكه فرمود ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ پس به اين دو شاهد معلوم ميشود كه قصهاي كه در سورهٴ «اعراف» محل بحث است با جريان فرعون دوتا است درباره فرعون تعبير به ارائه شده است نه ايتا اولاً درباره فرعون تعبير به انسلاخ نشد فقط درباره اين شخص است كه تعبير به انسلاخ شد ثانياً فرعون تكذيبش با نكول همراه بود اينجا تكذيبش بعد از قبول است اين است كه با قصه فرعون خيلي فرق ميكند البته روايات هم حالا تا چه اندازه خصوصياتش درست باشد ولي اصلش كه فريقين نقل كردند اين را درباره قصه بلعم نقل كردند
مطلب بعدي درباره ﴿فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ﴾ است برخيها گفتند ﴿فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ﴾ مفعول دومش محذوف است «اتبعه الشيطان» يعني «جعل الشيطان كفاراً اتباعاً له» كفار را تابع او قرار داده است اثبات اين معنا استظهار اين معنا و تأييد قرآني اين معنا كار آساني نيست «اتبعه» همانطوري كه در نوبت قبل اشاره شد در قرآن كريم در بسياري از موارد در بعضي از موارد به معناي «تبعه» است و براي اين است كه تعقيب كند اين تعقيب و مراقبت را ميگويند اتباع براي اينكه در جريان فرعون دارد كه وقتي بنياسرائيل به همراه موسي(سلام الله عليه) حركت كردند به طرف دريا فرعون با همراهانش اينها را اتباع كردند يعني به دنبال اينها راه افتادند كه اينها را بگيرند «اتبعه» ﴿فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ﴾[5] يعني «تبعهم ليلحقهم وليدركهم» اين تعقيب و مراقبت را ميگويند اتباع بنابراين دليلي براينكه ما بگوييم مفعول دوم محذوف است وجود ندارد
مطلب بعدي آن است كه اينكه ذات اقدس الهي فرمود ﴿أَخْلَدَ إِلَي الأرْضِ﴾ منظور از ارض دنياست آنهايي هم كه در آسمان دارند زندگي ميكنند با اين سفينهها و به فكر پيروي هواياند اينها «اخلاد الي الارض» دارند گاهي منظور ارض در مقابل سماست مثل اينكه ميفرمايد ما باران را از آسمان به زمين فرستاديم براي اينكه زمين گياهان خود را بروياند ﴿نَسُوقُ الْمَاءَ إِلَي الأرْضِ﴾[6] و مانند آن گاهي ارض در مقابل آخرت است ارض در مقابل آخرت به معني دنياست ﴿أَخْلَدَ إِلَي الأرْضِ﴾ اين است خب و پيروي هوا هم همين خطر را به همراه خواهد داشت ﴿وَاتَّبَعَ هَوَاهُ﴾ اما اينكه فرمود ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا﴾ ذات اقدس الهي خيليها را به رفعت نائل كرده است حالا به يك درجه يا چند درجه ولي اين شخص به سوء اختيار خود هم از ارتفاع يك درجه خود را محروم كرد هم از ارتفاع چند درجه آيه يازده سورهٴ مباركهٴ «مجادله» اين است كه ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾ اين ﴿دَرَجَاتٍ﴾ تميز جمله دوم است تميز جمله اول محذوف است «يرفع الله الذين آمنوا منكم درجةً والذين اوتوا العلم درجاتٍ» آنكه مؤمن است ولي عالم نيست خدا او را يك درجه بالا ميبرد او كه مؤمن است و عالم است خدا او را چندين درجه بالا ميبرد اين چنين نيست كه ﴿يَرْفَعِ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ و الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ﴾ كه درجات مؤمن عالم با مؤمن غير عالم يكي باشد اين دو جمله است براي هر كدام تميزي جدا و مستقل است تميز اولي محذوف است تميز دومي مذكور است اولي را به قرينه دومي حذف كردند خب ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ﴾ يعني مؤمنين غير عالم چقدر «يرفع» چقدر «درجةً» اما «والذين» يعني «يرفع الله الذين اوتوالعلم» آن «اوتوالعلم» از شما نه «اوتوالعلم» از ديگري به قرينه «منكم» قبلي «درجاتٍ» پس محور رفع درجه يا درجات ايمان و علم است اين شخص نه ايمانش را حفظ كرد نه علمش را در راه صحيح به كار برد خدا فرمود ﴿وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها﴾ به اين آياتي كه دادي را رفيع الدرجه ميكرد اين ﴿لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَي الأرْضِ﴾ معلوم ميشود آيه يازده سورهٴ مباركهٴ «مجادله» كه به صورت وعده است و فعل مضارع است فرمود ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ﴾ در صورت حسن خاتمه ﴿وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾[7] در صورت حسن خاتمه خب پس راه رفع درجه حفظ ايمان و همان آن عمل به علم است به طريق نافع.
پرسش ...
پاسخ: براي اينكه مؤمن عالم با مؤمن غير عالم كه هم درجه نيستند ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ﴾[8] چگونه ميشود كه اينها يك درجه داشته باشند
پرسش ...
پاسخ: خب باز برگشتش به قلت و نقصان است ديگر اين يا يك درجه است يا دو درجه است چون ايمان درجات دارد حداقل ايمان يك درجه است حداقل علم هم چند درجه است اينچنين نيست كه اگر كسي مؤمن عالم بود يك درجه داشته باشد مؤمن غير عالم هم بود يك درجه علم هم درجات دارد براي بعضيها درجات فراوان هست همان فاصلهاي كه بين سلمان و اباذر(رضوان الله عليهما) است ايمان هم درجاتي دارد مراتبي دارد پس اگر ايمان مراتبي دارد حداقلش مرتبه اولاست و درجهاي كه دارد يكي است علم هم مراتبي دارد حداقلاش اين است كه دو سه درجه براي مؤمن عالم در نظر گرفته ميشود خب.
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود ﴿لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَي الأرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ﴾ ذات اقدس الهي فرمود به اينكه ما آنچه كه روي زمين است او را زينت زمين قرار داديم و اگر كسي زمينگرا شد زمين گير خواهد شد زمينگيرش ميكنيم در آيه هفت سورهٴ مباركهٴ «كهف» فرمود كه ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَي الأرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً ٭ وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيداً جُرُزاً﴾ ما هر چه كه روي زمين است از باغ و راق و بنا و غير بنا اينها را زينت زمين قرار داديم نه زينت شما ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَي الأرْضِ زِينَةً لَّهَا﴾ نه «لكم» زينت شما را در جاي ديگر در سورهٴ مباركهٴ «حجرات» مشخص كرده تا شما را بيازمائيم و بعد هم عاقبت همه اين زيورها به صورت پژمرده و كاه پژمرده و افسرده و اينها درميآيد ﴿وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيداً جُرُزاً﴾ در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» مشخص فرمود آيه هيجده سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ﴾ اگر كسي تمام همّش همين دنيا باشد ﴿عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُّرِيدُ﴾ اما ﴿ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاَهَا مَذْمُوماً مَّدْحُوراً﴾[9] اگر كسي دنيا بخواهد يك موجبه جزئيه است و يك موجبه كليه موجبه كليه اين است كه آخر همه اينها جهنم است موجبه جزئيه اين است كه هر اندازه كه ما بخواهيم به هر كسي كه خودمان اراده بكنيم چون اينچنين نيست كه اگر كسي دين را رها كرده به طرف دنيا حركت كرده همه آنها بشوند قارون كه خيليها دين را رها كردند دنيا را هم گيرشان نيامده يا بر فرض دنيا هم گيرشان آمده در حد قارون گيرشان نيامده كه دوتا موجبه جزئيه را ذكر كرده يك موجبه كليه فرمود ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ﴾ كسي كه دنيا را اراده ميكند ﴿عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا﴾ اما ﴿مَا نَشَاءُ﴾ نه «ما شاء» اما ﴿لِمَن نُّرِيدُ﴾ نه «لكل من اراد» خيليها هستند «خسر الدنيا و الآخره» هستند اينچنين نيست كه هر كه دين را رها كرده به دنبال دنيا راه افتاده بشود قارون اينطور نيست پس دوتا موجبه جزئيه است اما همه اين گروه چه آنها كه قارون شدند چه آنهايي كه «من نشاء» بودند چه آنها كه «لمن نريد» بودند ﴿ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُومًا مَدْحُورًا﴾ اين موجبه كليه است كه دامنگير آنها خواهد شد
پرسش ...
پاسخ: بله چرا براي اينكه علمي كه نافع نباشد فرمود به اينكه «رُب عالم قد قتله جهله و علمه معه لا ينفعه»[10] اين در بيان نوراني حضرت امير است ديگر فرمود بعضي از علما كشته جهلاند «رُب عالمٍ قد قتله جهله و علمه معه لا ينفعه» اين جهل در مقابل عقل است نه جهل در مقابل علم بعضي از علما هستند كه كشته جهلاند چون عاقل كه نيستند وقتي عاقل نبودند ميشوند جاهل آن جهل در مقابل عقل با علم هم ميسازد اين جهل همان است كه جاهليت تعبير ميكنند از آن ...[11] پايان اين فرمود به اينكه اين مثل مثل بدي است مثل يعني ممثل چيز بدي است نه تمثيل بد است يا مثل بد است مثل كه بسيار چيز خوبي است اينكه فرمود ﴿سَاءَ مَثَلاً﴾ يعني جريان جريان بدي است وگرنه اصل تمثيل اصل مثل زدن خيلي نافع است براي تفهيم اكثري مردم با مثل مطلب را ميفهمند كماند آن اوحدي از انسانها كه به برهان اكتفا ميكند نيازي به مثل ندارد پس اينكه فرمود مثل سوء يعني مثل سوء نه سوء مثل نه مثل بد است يا تمثيل بد است مثل شيء بد ﴿سَاءَ مَثَلاً﴾ يعني ممثل چيز بدي است وگرنه مثل در تفهيم خيلي اثر دارد خب همين جريان بلعم يا غير بلعم كه نسبت به دين فرمود انسلاخ درباره ضلالت و غوايت فرمود ﴿فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ﴾ كه قبلاً اشاره شد اين «كان» دلالت بر استمرار دارد يك اين «غاوين» هم صفت مشبهه است نه اسم فاعل دو دلالت بر ثبات و دوام دارد نتيجه پس اين از نظر غوايت و ضلالت رسوخ پيدا كرد از نظر ايمان در حد پوست بود پس ايمانش در حد قشر و قالب ولي غوايت و ضلالت در قلب او رسوخ پيدا كرده است.
«والحمد لله رب العالمين»