درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/08/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 175 تا 178

 

﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الغَاوِينَ﴾ ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَي الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ القَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾ ﴿سَاءَ مَثَلاً القَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَأَنْفُسَهُمْ كَانُوا يَظْلِمُونَ﴾ ﴿مَن يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ المُهْتَدِي وَمَن يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الخَاسِرُون﴾

 

اگر گفته شد علما وارثان انبيا(عليهم السلام)‌اند و اگر گفته شد كه عالم و غير عالم يكسان نيستند گذشته از اينكه كرامت علما را مشخص مي‌كند خطر اين گروه را هم گوشزد مي‌كند اگر علم مايه كرامت است گاهي هم ممكن است زمينه خطر هم باشد در كريمه ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾[1] همان‌طوري كه مي‌توان برداشت كرد كه عالم و غير عالم در منزلت يكسان نيستند مي‌توان استظهار كرد كه عالم و غير عالم در گناه هم يكسان نيستند يعني اگر عالم گناه كرد مثل غير عالم نيست تنها معناي آيه اين نيست كه غير عالم به منزله عالم در كرامت نيستند ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾ يعني اينها در كرامت و درجه يكسان نيستند درباره گناه و خطر هم اين‌چنين است يعني مسئوليت عالم بيشتر است مسئوليت غير عالم كمتر خطر عالم بيشتر است خطر غير عالم كمتر گناه عالم بيشتر است اگر گناه بكند ضررش بيشتر است گناه غير عالم اگر گناه بكند ضررش كمتر يعني لا يستوي العالم و غير عالم در بعد اثبات لايستوي العالم و غير عالم در بعد نفي خب اگر عالمان دين وارثان انبياي‌اند چون انبيا(عليهم السلام) مقبول جامعه هستند اگر خداي ناكرده بلغزند كار آنها صبغه ديني دارد عده زيادي را گمراه مي‌كند لذا انبيا هرگز نمي‌لغزند ائمه(عليهم السلام) هرگز نمي‌لغزند و به فرض محال اگر پيغمبري ـ معاذالله ـ بلغزد و آلوده بشود همان‌طوري كه در سورهٴ مباركهٴ «حاقه» ذات اقدس الهي پيغمبر اسلام را تهديد كرد شامل تمام انبيا هم خواهد بود ﴿وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الأَقَاوِيلِ ٭ لأَخَذْنَا مِنْهُ بِاليَمِينِ ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الوَتِينَ ٭ فَمَا مِنكُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِين﴾[2] قبلاً هم گذشت به اينكه اين تهديد فقط براي انبياست درباره غير انبيا ملحدين متنبيها هيچ كدام اين‌طور تهديد نيامده خيليها هستند كه ادعاي ربوبيت مي‌كنند خدا به آنها مهلت مي‌دهد يا به مرگ طبيعي مي‌ميرند يا بالأخره يك عذابي هم در آخر عمر دارند كيفرشان در قيامت است خيليها هم هستند كه ادعاي نبوت مي‌كنند متنبي‌اند اينها يا به طور عادي مي‌ميرند و عذابشان در قيامت است يا يك عذاب مختصري هم در دنيا گرفتار مي‌شوند اما اگر كسي پيغمبر بود واقعاً و محال است پيغمبر گناه بكند با حسن اختيار خود البته ولي به فرض محال اگر كسي داراي سِمت نبوت بود و گناه كرد ديگر خدا به او مهلت نخواهد داد براي اينكه حرف او مقبول مردم است پس بين نبي اگر معصيت بكند ـ معاذالله ـ با بين متنبي كه دائماً در عصيان عظيم است خيلي فرق است اين همه متنبيها را خدا به آنها مهلت داد چون حرفها آنها را كسي گوش نمي‌داد بر فرض هم گوش مي‌دادند مي‌دانستند آنها علي ضلالت‌اند ولي اگر كسي كه معجزه آورده و پيغمبر شده و در دلهاي مردم اثر گذاشت اگر خداي ناكرده در چنين فضايي آلوده بشود ديگر خدا هرگز به او مهلت نخواهد داد و اين هم با حرف ﴿لَوْ﴾ كه در اين‌گونه از موارد مفيد امتناع است ذكر شده است كه ﴿وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الأَقَاوِيلِ﴾ اگر ـ معاذالله ـ چون آنها گفتند پيغمبر اينها را خودش گفته دارد به خدا نسبت مي‌دهد ـ معاذالله ـ فرمود اگر اينها تقول باشد ما هرگز به او مهلت نخواهيم داد خب عالمان دين كه وارثان انبياي‌اند هر كس علمش بيشتر باشد مقبوليتش در جامعه بيشتر باشد اگر خداي ناكرده بلغزد ذات اقدس الهي او را به اشد وجه مي‌گيرد يك وقت است كه كسي عالم نيست ي اگر عالم باشد حرفش سكه قبولي ندارد يا اگر مقبول است مقبوليت عامه ندارد در همان روستا يا شهر مقبول است اين اگر بلغزد خداي سبحان او را به همان اندازه كيفر مي‌دهد ولي اگر كسي مقبوليت پيدا كرد خداي ناكرده بلغزد ديگر به هيچ وجه خدا مهلت نمي‌دهد براي اينكه لغزش او باعث آسيب ديني مردم است همان باعث شد كه ذات اقدس الهي درباره بلعم باعور اين طور به شدت او را تنبيه بكند شما مي‌بينيد از اول قصه مطلبي را فرمود پايان همان را تكرار كرد در وسط يك مطلبي را فرمود باز در ذيل همان را تكرار كرد اول فرمود ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي﴾ آخر فرمود ﴿فَاقْصُصِ القَصَصَ﴾ اول فرمود اين را بر مردم تلاوت بكن بعد فرمود اين قصه را براي مردم بخوان چون خيلي امر مهم است چون جامعه به همان علمايشان نگاه مي‌كند وگرنه جامعه كه انبيا را نديدند كتب آسماني را نديدند از كتب آسماني خبري ندارند مردم دينشان را از علما مي‌گيرند اگر خداي ناكرده عالمان دين بلغزند مشكل ديني پيدا مي‌شود فرمود ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ﴾ اين يك ﴿فَاقْصُصِ القَصَصَ﴾ دو آن «نبأ» هم مفرد است اين «قصص» هم مفرد است «قِصص» كه نيست «قَصص» است اين مصدر است و مفرد و البته گاهي خب ممكن است از مصدر استفاده و استظهار جمع بشود ولي به هر تقدير «قصص» است مثل ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ القَصَصِ﴾[3] نه «احسن القِصص» كه اين مي‌شود مفعول مطلق نوعي «نحن نقص عليك قصصاً فهو احسن قصص» كه قصه حضرت يوسف احسن القِصص نيست تمام قصه‌هاي قرآن احسن القَصص است يعني به بهترين وجه ذات اقدس الهي قصه گفته‌اند اينجا فرمود ﴿أَحْسَنَ القَصَصِ﴾ يعني اين داستان را باز براي مردم بگو خب نه فريب هر كسي را بخورند نه فريب بدهند نه عالمان دين كسي را فريب بدهند نه افراد جامعه فريب كسي را بخورند اين دو فايده هست هم عالمان دين بفهمند كه اگر فريب بدهند گرفتار خطر بلعم مي‌شوند و هم جامعه بفهمند اگر فريب بخورند گرفتار همان ضلالت بني‌اسرائيل خواهند شد در «قَصص» دو بار جريان «مثل» ذكر شد فرمود به اينكه ﴿فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الكَلْبِ﴾ بعد فرمود ﴿ذلِكَ مَثَلُ القَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا﴾ بعد فرمود ﴿سَاءَ مَثَلاً القَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا﴾ خب از آنجا كه فرمود ﴿ذلِكَ مَثَلُ القَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا﴾ يعني اين يك اصلي است كلي اختصاصي به جريان بلعم ندارد بعد هم در آيه بعد فرمود ﴿سَاءَ مَثَلاً القَوْمُ الَّذِينَ﴾ اين اهميتي است كه براي مطلب قائل شده است و اگر وجود مبارك ابي جعفر امام باقر(سلام الله عليه) فرمود اين قصه اصلش در بلعم است ولي درباره هر عالم متمردي جاري است ريشه قرآني دارد براي اينكه فرمود اولاً اين قصه واقع شده است يك ثانياً اين «قضيةٌ في واقعةٍ» نيست كه مخصوص يك شخص باشد و اگر ديگري چنين گناهي را مرتكب شد خدا از او بگذرد اين‌طور نيست اين اصل كلي است ﴿ذلِكَ مَثَلُ القَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا﴾ لذا اگر وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) فرمود اصلش درباره بلعم است ولي درباره هر عالم بدعاقبتي جاري است اين ريشه قرآني دارد يعني مي‌شود اين را از آن استفاده كرد و آن چند جرياني هم كه درباره برخي از مردم منافق صدر اسلام تطبيق شده است كه بعضيها شعر توحيدي داشتند كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود «آمن شعره و كَفَر قلبه»[4] همه اينها را كه در بحثهاي روائي ديگران نقل كردند سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) نقل كرد همان‌طوري كه ايشان فرمودند يعني سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) اين از باب جري و تطبيق است وگرنه اين سورهٴ «اعراف» در مكه نازل شده است و آن قصه‌ها در مدينه پديد آمد اينكه نمي‌تواند شأن نزول آيات مكي باشد كه پس اينكه وجود مبارك امام باقر فرمود اصلش درباره بلعم است و تطبيق شده بر عالمان ديگر از ظاهر قرآن هم مي‌شود استفاده كرد و اينكه درباره چند نفر از منافقين و بدعاقبتهاي مدينه همين آيه تطبيق شد اين از باب جري و تطبيق است نه از باب تفسير مفهومي خب

مطلب ديگر آن است كه ذات اقدس الهي اين را به كلب هم جريان سورهٴ مباركهٴ «جمعه» درباره همين بني‌اسرائيل است كه ﴿مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ... كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفارًا﴾[5] هم در جريان كلب داستان اين اسرائيلي مطرح است كه ﴿فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ﴾ هر دو از همين جريان‌اند اينكه فرمود ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَي الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ﴾ ذات اقدس الهي فرمود ما نعمت به او داديم ولي ما نگرفتيم ما اين جامه را از بر او به در نياورديم او خودش اين لباس را كَند ما اين لباس علم را و لباس آيات را بر پيكر او پوشانديم اين لباس در نيامد ما درنياورديم او خودش از اين لباس درآمد برخي از مفسرين آن‌طوري كه قرطبي در جامع‌اش نقل كرد گفتند اين مقلوب است يعني ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ اين مقلوب است اصلش اين است كه «فانسلخت منه» اين لباس از او درآمده است او عاري شده و برهنه شده چون لباس را بيرون مي‌آورند نه لابس را از لباس بيرون بياورند اين بزرگوار خيال كرد به اينكه قرآن به زبان همين مردم حرف مي‌زند ديگر نمي‌داند قرآن يك ره‌آوردي دارد كه مردم را زبان مي‌دهد كه شما چه طور حرف بزنيد اينكه جامع قرطبي در جامع نقل كرده است بعضي از اهل تفسير گفتند اين مغلوب است يعني اصل اين بود «فانسلخت منه» بعد قلب شده به اين صورت درآمده ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ او خيال كرده آن جامه كرامت هم نظير همان عبا و قبا و رداست كه لباس را از تن مي‌كَنند نه تن را از لباس، خب آن‌كه قرآن را با لغت و عرف معنا مي‌كند همين است ديگر قرآن يك فرهنگ ديگري آورده يك زبان ديگري آورده شما ببينيد عرب تمام اين كلماتي را كه مربوط به حركت و قيام و قعود و خوابيدن و خوردن شتر است لغت دارند براي برگهاي درخت لغت دارد براي برگهاي گياهان لغت دارد حالات گوناگون شير دوشيدن و اينها را لغت دارد اما در معارف اسلامي بسيار ضعيف است و قرآن آمده به اينها زبان ياد داده كه چطور حرف بزنيد با چه چيز حرف بزنيد لغت عرب زياد است اما درباره شتر و در و كوه و صحراست نه درباره ماوراي طبيعت اينها يك چيزهايي فهميدند كه ناچار شدند آن سبعه معلقه را از ديوار كعبه پائين بياورند اصلاً يك حرف ديگر آورده قرآن اينها خيال مي‌كنند به اينكه همان‌طوري كه جامه از انسان كنده مي‌شود اين آيات هم از اين شخص كنده شده «فانسلخت منه» براي اينكه آدم بدن را كه از لباس بيرون نمي‌آورد كه لباس را از بدن بيرون مي‌آورد خب درحالي كه آن لباس اصل است و انسان در آن زير پوشش آن لباس است او حافظ است او به منزله خيمه است او نگهبان انسان است و اين لباس را ذات اقدس الهي به عنوان نعمت ابتدايي در بر اين قالب كرده است لباس كه خود به خود بيرون نمي‌آيد بالأخره خدا بايد بيرون بياورد ديگر خدا هرگز لباس كرامت را به كسي كه داد از او نمي‌گيرد در دو آيه قرآن فرمود ما چيزي را كه داديم پس نمي‌گيريم مگر كسي عمداً خودش رد كند هديه ما را ﴿إِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ﴾[6] ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَي قَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَابِأَنْفُسِهِمْ﴾[7] اين دوتا آيه پيامش اين است كه ما چيزي را كه داديم پس نمي‌گيريم مگر كسي خودش پس بدهد ما نه فسخ مي‌كنيم نه اقاله مي‌كنيم داديم داديم اين جامه كرامت را و آيات الهي را ما در بر او كرديم اين جامه كه خود به خود بيرون نمي‌آيد بايد يك كسي آن را بيرون بياورد ديگر ما كه داديم كه بيرون نمي‌آوريم خودش هم كه خود به خود بيرون نمي‌آيد مگر اينكه اين شخص خود را از خيمه جامه و اين كسوت بيرون بكشد و اين سومي حق است كجايش قلب است اين حرفها حرفهايي نيست كه حالا قرطبي و امثال قرطبي بتوانند جواب آن بزرگوار را بدهند كه آيه اصل است نه قلب جامه كرامت هرگز خود به خود بيرون نمي‌آيد اولاً خدا هم جامه‌اي را كه در بر كسي كرد از تن او بيرون نمي‌آورد ثانياً يك فرض مي‌ماند و آن اين است كه خود انسان به سوء اختيار خودش در اثر اخلاد الي الارض و اتباع هوا از اين جامه به در رود اين همين است ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ خب بنابراين از سنخ قلب نيست

مطلب بعدي آن است كه علم غير از عقل است بارها به عرضتان رسيد كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) تدوين خوبي كرده است ايناصول كافي را علم مقابل ندارد اين عقل است كه مقابل دارد اول «كتاب العقل و الجهل» را تدوين كرد بعد «كتاب العلم» را انسان يا عاقل است يا جاهل يا اهل بهشت است يا اهل جهنم آن جهنميها يا درس خوانده‌اند يا درس نخوانده عالم ديگر مقابل ندارد چون منظور سواد خواندن و نوشتن كه نيست علم يعني نور اگر نور شد مي‌شود عقل از اين دو قسم كه بيرون نيست بالأخره انسان يا اهل بهشت است يا اهل جهنم آن جهنميها يا درس خوانده‌اند يا درس نخوانده لذا ايشان «كتاب العقل و الجهل» را اول تدوين كرد بعد «كتاب العلم» نوشت علم كه مقابل ندارد يعني انسان سواد دارد بله سواد دارد اين از لطائف مناجات خواجه عبدالله انصاري است اين مناجات خواجه عبدالله انصاري هروي بسيار لطيف است مي‌گويد خدايا دانايي مهم نيست دارايي مهم است يك وقت آدم در حوزه يا دانشگاه درس مي‌خواند چهارتا كلمه ياد مي‌گيرد يك چهارتا كتاب مي‌نويسد يا چهارتا رساله مي‌نويسد و مانند آن اين مي‌شود دانا با دانايي كسي به جايي نمي‌رسد اگر دارا شد علم در اختيار او بود نور در اختيار علم آن‌گاه به وراثت انبيا مي‌رسد كه مي‌گويد خدايا دانايي مهم نيست دارايي مهم است كه ما داراي ملكه علم باشيم نه علم مالك ما باشد خب اين شخص دانا بود نه دارا وقتي اخلاد الي الارض داشت و از هوس پيروي كرد هر چه داشت در اختيار هوس قرار داد اين همان بيان نوراني حضرت امير است كه «كم من عقلٍ اسيرٍ تحت هوي امير»[8] اگر كسي درس خوانده باشد عالم باشد هر چه هوس او دستور داد علم او عمل مي‌كند آنهايي كه بمبهاي آتشزا ساختند در هيروشيما و مانند آن هزارها نفر را يك‌جا خاكستر كردند اين علمي بود در خدمت غضب و هوس ديگر چيز ديگر كه نيست كه الآن هم آن‌چه كه بشريت را به روز سياه نشانده همين است ديگر قبلاً هم به عرضتان رسيد الآن شايد هفتاد درصد بودجه روي زمين صرف آدم كشي است اين‌چنين نيست كه ذات اقدس الهي از در مصالح اقتصادي روزي كم خلق كرده باشد تا عده‌اي گرسنه بمانند كه قسمت مهم بودجه روي زمين صرف كشتار مردم است صرف ساختن اسلحه، صرف فساد اخلاقي، صرف همين مواد بالأخره صرف كارهاي باطلي كه خلاف مسير انسانيت است آن وقت اين علم است كه در خدمت جهل است ديگر اين در اثر «اخلاد الي الارض و اتباع هوا» پديد مي‌آيد چنين كسي را ذات اقدس الهي فرمود علمش نابالغ است ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّي عَنْ ذِكْرِنا و لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا ٭ ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾[9] مبلغ علمشان همين است كه دنيا مي‌خواهند راحت باشند خب البته هرگز راحتي كه حيوانات دارند نصيب اين انسان درنده خوي نخواهد شد بهترين غذاهاي دنيا را حيوانات دارند مي‌خورند بهترين فضاها را حيوانات دارند نه آن ماهيهاي آزادي كه در هواي سرد و آب زلال سيبري نصيب آن گرازها مي‌شود بهره اين طاغيان است نه آن آهو و تيهو و غزالي كه نصيب گرگ است بهره اينها مي‌شود آن غذاهايي كه نصيب درنده‌ها مي‌شود هرگز نصيب اينها نخواهد شد ولي بالأخره انساني كه گرفتار شكم است همين است ديگر خب فرمود ﴿أَخْلَدَ إِلَي اْلأَرْضِ و اتَّبَعَ هَواهُ﴾ چنين كسي ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلّي عَنْ ذِكْرِنا و لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا ٭ ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾ از اينها اعراض بكن حالا چرا به كلب مثل زده براي اينكه كلب يك خصيصه‌اي گفتند دارد كه با درنده‌هاي ديگر فرق مي‌كند اين درنده‌هاي ديگر آن لهاث را كه زبان را دربياورند و مرتب قبض و بسط بكنند مرتب نفس شديد بكشند كه نشانه غضبشان هست ندارند اين سگ است كه اگر به اين صورت درآمده مخصوصاً اگر هار شده دائماً اين زبانش را دارد درمي‌آورد چه كسي به او حمله بكند چه كسي به او حمله نكند

مطلب بعدي آن است كه اينكه ذات اقدس الهي فرمود ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا﴾ اين مشيت تكويني است وگرنه مشيت تشريعي كه دارد كه خداي سبحان خواست همه هدايت بشوند فرمودند ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ از ما، كتاب فرستاديم انبيا فرستاديم عقل و فطرت داديم دعوت كرديم مهلت داديم كه اينها هدايت بشوند ولي حالا توفيق بدهيم گرايش قلبي ايجاد بكنيم موانع را تكويناً برطرف بكنيم اين چنين نيست آن توفيق نصيب كسي است كه اگر كسي بهره‌هاي كافي برد آن‌چه را كه ما به او داديم او حرمت نهاد يك مقدار عمل كرد بقيه را ما تدوين مي‌كنيم توفيق مي‌دهيم موانع را برطرف مي‌كنيم قلبشان را علاقه‌مند مي‌كنيم اما ﴿فَأَمَّا مَنْ أَعْطَي وَاتَّقَي ٭ وَصَدَّقَ بِالحُسْنَي ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَي﴾[10] و مانند آن اما درباره ظالمين فاسقين و مانند آن ما يك همچنين عنايتي نداريم آنها را به حال خودشان رها مي‌كنيم اينكه فرمود ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَي الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ﴾ يعني ما تكويناً نخواستيم حالا به او توفيق بدهيم موانع را برطرف كنيم او را به حال خودش رها كرديم او به سوء اختيار خودش به طرف فساد رفت و خدا نخواست كه به او توفيق عطا كند چون ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي القَوْمَ الفَاسِقِينَ﴾[11] ﴿لاَ يَهْدِي القَوْمَ الكَافِرِينَ﴾[12] ﴿لاَ يَهْدِي القَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾[13] اينها در قرآن كريم آمده ﴿لاَ يَهْدِي﴾ كه در اين‌گونه از موارد آمده هدايت تكويني است يعني ما توفيق بدهيم وسايل خير فراهم بكنيم اين كار را نكرديم چون چندين بار كرديم او سوء استفاده كرد حالا او را به حال خودش رها كرديم البته مشيت تشريعي داريم امر مي‌كنيم نهي مي‌كنيم پيغمبران را مي‌فرستيم عقل را هنوز از او نگرفتيم اينها هست خب پس مشيت تشريعي هست گرچه مشيت تكويني نيست

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود ﴿فَأُولئِكَ هُمُ الخَاسِرُونَ﴾ اين كمال خسران است وگرنه درباره گروه ديگر هم ذات اقدس الهي فرمود اينها خسارت مي‌بينند اما اينكه در آيهٴ 178 همين بحث فرمود ﴿فَأُولئِكَ هُمُ الخَاسِرُونَ﴾ اين ضمير فصل «هو» با معرّف بودن خبر كه نشانه حصر است اين ناظر بر كمال است يعني كمال خسارت در اينها است كه با داشتن همه آيات الهي و نعمتهاي فراوان به عذاب ابد گرفتار شدند

مطلب بعدي آن است كه برخيها نقل كردند كه اين شخص پيغمبر بوده است اين از چيزهايي است كه دليل لبي متصل دارد و اين نقل را تكذيب مي‌كند اين شخص يقيناً پيغمبر نبود براي اينكه انبيا را قرآن كريم به عظمت عصمت ستود و هرگز معصومين چنين كاري را انجام نمي‌دهند البته عالم بودن اهل كرامت بودن ممكن است مستجاب الدعوه بودن ممكن است اما سمت رسمي الهي نداشت نه امام بود و نه پيغمبر نه وصي پيغمبر بود نه خود پيغمبر

مطلب بعدي آن است كه در بحثهاي روايي از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است كه «العلم علمان علمٌ علي اللسان فذلك حجّة علي ابن‌آدم و علم في القلب فذلك العلم النافع»[14] خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مكرر به ذات اقدس الهي پناهنده مي‌شد از علمي كه نافع نيست «اعوذ بك من علمٍ لا ينفع»[15] علمي كه نافع نباشد چند قسم است بعضي از علوم است كه اصلاً في نفسه نافع نيست مثل سحر و شعبده و جادو و امثال ذلك كه «لا يضر من جهله و لا ينفع من علمه» خب اين علم نافع نيست بعضي از علوم است كه نافع است ولي عالم از آن استفاده نمي‌كند مثل همين علوم حوزوي كه ما داريم كه خب اينها في نفسه نافع است اما اگر كسي خداي ناكرده از اين‌گونه علوم بهره نبرد براي اين شخص نفع ندارد «اعوذ بك من علمٍ لا ينفع» اين هم كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در آن خطبه همام در اوصاف متقيان فرمود «وقفوا اسماعهم علي العلم النافع»[16] يعني علمي كه به دردشان بخورد نه اينكه اينها سحر و شعبده ياد نمي‌گيرند و علوم حوزوي ياد مي‌گيرند كه يك علمي باشد «حجةٌ علي ابن آدم»[17] نه آن علمي كه به حال خود آدم نافع باشد به دليل اينكه در بعدش دارد «و قلبٍ لا يخشع و نفسٍ لا تشبع و دعاءٍ لا يُسمع»[18] و مانند آن خب

مطلب بعدي آن است كه فرمود ﴿سَاءَ مَثَلاً القَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَأَنْفُسَهُمْ كَانُوا يَظْلِمُونَ﴾ اينها به خودشان ظلم مي‌كنند نه به ذات اقدس الهي ﴿مَن يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ المُهْتَدِي وَمَن يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الخَاسِرُونَ﴾ خداوند بر اساس هدايت تشريعي همگان را هدايت كرده است ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[19] هيچ كس نيست كه خدا او را هدايت نكرده باشد و اگر كسي از آن نعمت الهي استفاده كرد به حسن اختيار خود به راه افتاد خداي سبحان پاداشي كه مي‌دهد تنها بهشت نيست توفيق عطا مي‌كند قلب او را به طرف فضائل علاقمند مي‌كند او به آساني كار خير انجام مي‌دهد خيلي بر او سخت نيست ﴿فَأَمَّا مَنْ أَعْطَي وَاتَّقَي ٭ وَصَدَّقَ بِالحُسْنَي ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَيٰ﴾[20] ما او را براي خصلت يسرا آسان مي‌كنيم نه كار را براي او آسان مي‌كنيم كار را براي او آسان مي‌كنيم از سنخ ﴿وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي﴾[21] يعني خدايا اين كار را آسان بكن اما اين ﴿فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَي﴾[22] خيلي بالاتر از اوست يك وقت است كه ما گوهر ذات او را طرزي تقويت مي‌كنيم كه او بر كار مسلط است به آساني كار خوب انجام مي‌دهد مثل اينكه يك كسي بخواهد باري را بردارد يك وقتي انسان يك كاري مي‌كند كه اين بار سبك بشود تا اين برنده به آساني بردارد يك وقتي يك قدرت فائقي به اين شخص مي‌دهد كه به آساني اين بار سنگين را برمي‌دارد ﴿وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي﴾ غير از ﴿فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَي﴾ است مثل ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي﴾ با آنكه ذات اقدس الهي درباره پيغمبر فرمود خيلي فرق مي‌كند به پيغمبر فرمود ﴿وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْري﴾[23] به شخص او گفت به امت او وعده داد كه ﴿فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْري﴾[24] يعني خودتان را تقويت مي‌كنيم شما كه نيرومند شديد به آساني بار سنگين را برمي‌داريد براي شما سنگين نيست اصلاً خب ذات اقدس الهي بالأخره يا كار را براي آدم سبك مي‌كند يا تواني به انسان مي‌دهد كه انسان كار سنگين را مثل كار سبك انجام مي‌دهد اين توفيق نصيب هر كس نخواهد شد ولي وعده الهي حق است هر كس را خدا از چنين هدايت تكويني برخوردار كرد ﴿فَهُوَ المُهْتَدِي﴾ اما ﴿وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ﴾ تفاوت اين دو جمله آن است كه درباره هدايت ضمير مفرد آورد فرمود ﴿مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ﴾ درباره ضلالت فرمود ﴿وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ﴾ در قرآن كريم معمولاً ....[25]

﴿فَهُوَ المُهْتَدِي اين براي اينكه مهتديان كم‌اند اين مشركين و فاسقان زيادند يك يا براي آن است كه نه مهتديان ولو كثير هم باشند چون متحدند به منزله واحدند اين اتحاد باعث وحدت آنها مي‌شود ولي مشركان و ستمكاران ولو كم هم باشند كثيرند چون پراكنده‌اند «كل يجر النار الي قرصه» تبهكاران و گمراهان هر چه هم كم باشند كثيرند يعني پراكنده‌اند متفرق‌اند مؤمنان و مهتديان هر چند زياد باشند چون متحدند به منزله واحدند اين دو نكته باعث شده است كه فرمود ﴿مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ﴾ مفرد آورد ﴿الْمُهْتَدي و مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ﴾ جمع آورد ﴿هُمُ الخَاسِرُونَ﴾.

 

«والحمد لله رب العالمين»


[1] زمر/سوره39، آیه9.
[2] حاقه/سوره69، آیه44 ـ 47.
[3] یوسف/سوره12، آیه3.
[4] . تحف العقول، ص466.
[5] جمعه/سوره62، آیه5.
[6] الرعد/سوره13، آیه11.
[7] انفال/سوره8، آیه53.
[8] . نهج البلاغه، حكمت 211.
[9] نجم/سوره53، آیه29 ـ 30.
[10] لیل/سوره92، آیه5 ـ 7.
[11] منافقون/سوره63، آیه6.
[12] نحل/سوره16، آیه107.
[13] توبه/سوره9، آیه19.
[14] . بحار الانوار، ج2، ص33.
[15] . مستدرك الوسائل، ج5.
[16] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 193.
[17] . بحار الانوار، ج2، ص33.
[18] . مستدرك الوسائل، ج5، ص70.
[19] بقره/سوره2، آیه185.
[20] لیل/سوره92، آیه5 ـ 7.
[21] طه/سوره20، آیه26.
[22] لیل/سوره92، آیه7.
[23] اعلی/سوره87، آیه8.
[24] لیل/سوره92، آیه7.
[25] . افتادگي صوت دارد.