78/08/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 175 تا 178
﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الغَاوِينَ﴾ ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَي الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ القَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾ ﴿سَاءَ مَثَلاً القَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَأَنْفُسَهُمْ كَانُوا يَظْلِمُونَ﴾ ﴿مَن يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ المُهْتَدِي وَمَن يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الخَاسِرُون﴾
قرآن كريم براي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شئوني قائل است يكي تلاوت است ديگري تعليم كتاب و حكمت است سومي تزكيه است اين سه وظيفه رايج است البته وظايف برتري و ديگري هم است كه آنها را در آيات ديگر مشخص فرمود وقتي سِمتهاي پيغمبر(صلّي الله عليه وآله و سلّم) را تبيين ميكند ميفرمايد ﴿يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الكِتَابَ وَالحِكْمَةَ﴾[1] اين سِمتها را گاهي به صورت خبر گاهي هم به صورت انشا ياد ميكند در آن آيهاي كه تلاوت شد فرمود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم آيات ما را بر مردم و امت تلاوت ميكند هم كتاب و حكمت را يادشان ميدهد هم نفوسشان را تزكيه ميكند گاهي به صورت دستور ذكر ميكند مثل اينكه ميفرمايد ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا﴾ و مانند آن يعني اين قسمت را براي مردم تلاوت بكن گاهي هم ميفرمايد كه «وعلّمهم بكذا» يادشان بده گاهي هم ميفرمايد به اينكه ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا﴾[2] كه اين راههاي تزكيه است بعد از اينكه مثلاً فرمود صدقات را وجوه صدقات را يادشان بده در مقام عمل فرمود از اينها بگير تا اينها را تطهير كني تزكيه كني و مانند آن پس آيه محل بحث از مواردي است كه خداي سبحان به پيغمبرش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور تلاوت ميدهد كه اين امر را بر مردم تلاوت بكن ضمير ﴿عَلَيْهِمُ﴾ به بنياسرائيل برميگردد يعني بر همه مخصوصاً بنياسرائيل برميگردد چون سياق آيات درباره بنياسرائيل است و آن دوتا آيه فطرت در اثنا واقع شده است وگرنه آياتي كه قبلاً ذكر فرمودند همهاش مربوط به بنياسرائيل است واين تلاوت بر بنياسرائيل دو اثر دارد يكي اينكه مستقيماً بنياسرائيل را متنبه ميكند اثر دوم آن است كه امت اسلامي را هم توجيه ميكند
مطلب بعدي آن است كه در جريان كلب خداي سبحان حكم كلب معلَّم را در آيهٴ چهار سورهٴ مباركهٴ «مائده» به خوبي بيان فرمود كه اگر كلبي تربيت شده باشد دسترنج او و محصول كار او حلال است پاك نيست حلال است مسئله حليت و حرمت چيزي است و مسئله نجاست چيز ديگر است آيهٴ چهار سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين بود ﴿يَسْأَلُونَكَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَمَا عَلَّمْتُم مِنَ الجَوَارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ﴾ حالا آنچه را كه باز شكاري و مانند آن صيد ميكنند آنها هم حلال است و آنچه را هم كه سگ شكاري صيد ميكند آن هم حلال است يعني اگر شكاري را شكارچي ببيند و سگ شكاري كه تعليم يافته است كلب معلَم است او را به نام خدا اغرا بكند بگويد «بسم الله الرحمن الرحيم» او را براي گرفتن آن صيد اعزام بكند چنين كلبي اگر از چنان تربيتي مدد گرفته است و رفت و حيوان را شكار كرد و گلوي او را گرفت و خفه كرد آن پاك است ديگر مردار نيست مثل ذبيحه است اما نجس است يعني آن جايي را كه سگ دهان زد آنجا را بايد شست ولي احتياجي به سربريدن ندارد خب پس بنابراين اگر يك حيواني امين شد تربيت شد دسترنج اين حيوان تربيت شده حلال است همان طوري كه باز شكاري حكمش اين است سگ شكاري هم همين طور است ﴿مُكَلِّبينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمّا عَلَّمَكُمُ اللّهُ﴾ اما سگ هار براي مثل زدن كافر به آنها خوب است هيچ بهرهاي ندارد فرمود كسي كه آيات الهي را به او داديم و همه وسايل و امكانات اهتدا را فراهم كرديم او عالماً عامداً به سوء اختيار خود از قشر هدايت به در آمد به دنبال شيطنت حركت كرد چنين انساني مثل آن سگ هار است ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الغَاوِينَ﴾ بعد مثلي كه ذكر ميكند اين است كه مثلش ﴿كَمَثَلِ الكَلْبِ﴾ است ﴿إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ﴾ خب كه حالا بعد خواهد آمد اين تسويه به چه لحاظ است به لحاظ عدم الانتفاع است يا به لحاظ ايصال ضرر
مطلب بعدي آن است كه اين كلمه اتباع كه باب افعال است در قرآن كريم هم متعدي استعمال شده است هم لازم البته آن لازمش هم متعدي است چون اگر به معني تبع باشد آن هم متعدي است مثل «تبعه» بالأخره مفعول ميگيرد اما حالا يك مفعول ميگيرد يا دو مفعول ﴿فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ﴾ يعني «جعله الشيطان تابعاً لنفسه» كه اين احتمال قوي است منتها شاهد ديگر ميخواهد آن را تأييد كند يا نه ﴿فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ﴾ يعني «من اتبعه» «اتبعه» به معناي «تبع» در قرآن خيلي از جاها استعمال شده است الآن مواردي را ملاحظه ميفرماييد كه در آن موارد «اتبع» به معني «تبع» است در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه در پيش داريم آن البته شاهد ديگري است اما در سورهٴ مباركهٴ «يونس» به اين صورت آمده است كه ما بنياسرائيل را به رهبري موسي كليم نجات داديم آيهٴ 90 سورهٴ «يونس» اين است ﴿وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ البَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ﴾ ﴿فَأَتْبَعَهُمْ﴾ يعني «تبعهم» يعني فرعون به سپاهيانش به دنبال بنياسرائيل حركت كردند به تبع آنها حركت كردند كه آنها را بگيرند چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «كهف» اين است بعد از اينكه فرمود ﴿إِنّا مَكَّنّا لَهُ فِي اْلأَرْضِ و آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَبًا﴾[3] فرمود اين ذالقرنين ﴿فَأَتْبَعَ سَبَباً﴾ يعني «تبع سبباً» آيه 89 هم اين است كه ﴿ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا﴾ آيهٴ 92 اين است كه ﴿ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا﴾ در اين سوره سه بار كلمه ﴿أَتَّبِعُ﴾ به معني «تبع» به كار رفته است چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «صافات» هم آنجا هم ﴿اٍتْبَع﴾ به معني «تبع» به كار رفته است آيه نُه و ده سورهٴ مباركهٴ «صافات» اين است كه ﴿دُحُوراً وَلَهُمْ عَذَابٌ وَاصِبٌ ٭ إِلَّا مَنْ خَطِفَ الخَطْفَةَ فَأُتْبَعَهُ شِهَابٌ ثَاقِبٌ﴾ ﴿أَتَّبِعْهُ﴾ يعني «تبعه» گاهي هم اين كلمه اتباع معناي متعدي را دارد كه ﴿فَأَتْبَعْنَا بَعْضَهُم بَعْضاً﴾ نظير آيهٴ 44 سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» فرمود ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا كُلَّ مَا جَاءَ أُمَّةً رَّسُولُهَا كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنَا بَعْضَهُم بَعْضاً﴾ يعني «جعلنا بعضهم تابعً لبعضٍ» ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ﴾ يعني ما همه اينها را از بين برديم فقط نام اينها در تاريخ كتابهاي تاريخ مانده فقط احدوثاً اثري از آنها نمانده فقط حديث مانده نه خود آنها و اثر آنها ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ﴾ اينها احدوثه شدند الآن خب پس بنابراين در بسياري از موارد كلمه «اتبع» در قرآن كريم به معني «تبع» به كار رفته است چه اينكه در بعضي از موارد «اتبع» هم به معناي باب افعال به معناي جعل تابع به كار رفت اگر ما دليلي داشته باشيم و تأييدي از خارج داشته باشيم كه ﴿فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ﴾ را به معناي «فجعله الشيطان تابعً له» قرار بدهيم اين اولاست اگر نداشته باشيم همينطوري كه غالب مفسرين معنا كردهاند كه ﴿فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ﴾ يعني «تبعه» معنا خواهيم كرد ولي آنچه كه به ذهن نزديكتر ميرسد اين است كه ﴿فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ﴾ يعني «فجعله الشيطان تابعً له» خب بعد اينكه فرمود ﴿فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الغَاوِينَ﴾ اين كلمه ﴿كَانَ﴾ يك شاهد و اين «غاوين» شاهد ديگر چنين شخص استقراري داشت در غوايت و ضلالت اين «كان» براي افاده استمرار است اين «غاوين» هم صفت مشبهه است اسم فاعل نيست و نشانه ثبات و دوام اين وصف پليد است در او اگر ميفرمود «فغوي» خب هيچ كدام از اين دو شاهد را همراه نداشت نه «كان» كه دلالت بر استمرار دارد نه عنوان «غاوي» كه صفت مشبهه است بر او اطلاق شده اما و اگر ميفرمود «و هو من الغاوين» خب يك شاهد داشت اما اينجا هر دو شاهد را به همراه دارد هم كلمه «كان» كه دلالت بر استمرار دارد هم كلمه «غاوين» كه صفت مشبهه است و نشانه دوام و استمرار است
پرسش ...
پاسخ: اول كه آيات الهي را به او دادند كه غاوي نبود كم كم در اثر سوء اختيار خود بهره برداري بد از اين كرامتها و عنايتهاي الهي به آن صورت در آمد مثل عالم بيعمل كه خداي سبحان نعمت علم را به او ميدهد و او به جاي اينكه از اين علم بهره حسن ببرد بهره سوء ميبرد پرسش ...
پاسخ: آخر و معمولاً اينها جزء جنود ابليساند وقتي جزء جنود ابليس شدند ﴿الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَي الظُّلُمَات﴾[4] اينها تحت ولايت شيطاناند و شيطان تابع اينها نيست اينها تحت ولايت شيطاناند
پرسش ...
پاسخ: غرض آن است كه چون خودش به سوء اختيار خودش اين جامه تقوي را از بر كَند آن وقت شيطان او را تحت ولايت خود قرار داد وگرنه ذات اقدس الهي چندين بار آيات خود را به او داد آيات علمي را، آيات عملي را به او داد ﴿آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا﴾ جمع هم ذكر كرد اما اين شخص به سوء اختيار خودش از اين آيات به در آمد از اين پوست به در آمد ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ خب
پرسش ...
پاسخ: نه اين تابع يعني به دنبال او افتاد كه او را بگيرد مثل اينكه فرعون به دنبال آنها رفت آنها را بگيرد
پرسش ...
پاسخ: بله ديگر يك وقت است كه تابع است يعني پيرو است كه هر چه او دستور داد اين تابع انجام ميدهد يك وقت است نه دنباله رو است دنباله رو است كه او را بگيرد مثل جريان فرعون كه فرمود ﴿فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ﴾[5] يك وقت است كه نه پيرو است هيچ نقشي ندارد هر كه متبوع دستور داد او را عمل ميكند اين ﴿فَأَتْبَعَهُ﴾ نظير آن اتباع فرعون نسبت به بنياسرائيل است يعني به دنبال اينها راه افتاد كه او را بگيرد اين شيطان هم به دنبال او راه افتاد كه او را بگيرد و گرفت
پرسش ...
پاسخ: نه شيطان ميگويد ما فقط نامه دعوت ميفرستد حق ندارد جلو بيايد اگر كسي خداي ناكرده دعوت انبيا را ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[6] كرد دعوت شيطان را قبول كرد شروع كرد به اقدام كم كم او ميآيد ميگيرد وقتي گرفت انسان را تحت ولايت خود قرار ميدهد خب
پرسش ...
پاسخ: نه دوتا حرف است يك وقت است كه راه براي برگشت هست چون انسان راه براي توبه و انابه باز است «انت الذي فتحت لعبادك باباً الي عفوك و سميتة التوبه»[7] شيطان هنوز هم دارد وسوسه ميكند از دور نامه مينويسد همين كاري ندارد وسوسه يعني دعوت كردن از دور اما ولايت سرپرستي است ديگر آمده در درون اگر چنانچه از بيرون دعوت بكند انسان همچنان مختار است به آساني ميتواند پاسخ بدهد ولي اگر تحت ولايت او قرار گرفت عالماً عامداً معصيت ميكند مثل يك آدم معتاد با آنكه ميداند ضرر دارد معصيت ميكند خب ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ﴾ آنطوري كه فرعون به دنبال بنياسرائيل رفت كه آنها را بگيرد ولي نتوانست و خودش غرق شد شيطان به همان سمت رفته به دنبال اين بلعم يا غير بلعم و او را گرفت ﴿فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الغَاوِينَ﴾ در اينجا ذات اقدس الهي فرمود به اينكه اين شخص از جامه تقوي به در آمد اين يك شيطان هم به دنبال او راه افتاد اين دو و به او دسترسي پيدا كرد و او را تحت غوايت خود قرار داد سه خب در اينجا نقش توحيد چه ميشود نقش خدا چه ميشود ميفرمايد همه آنچه كه شما ميبينيد اينها به رهبري ماست ما اول عنايت كرديم عقل داديم فطرت داديم انبيا فرستاديم اوليا فرستاديم حجت ما بالغه بود يك اين شخص هدايت شد بر اساس توفيق ما ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[8] او را آزاد گذاشتيم تكويناً سه تشريحاً دست و بالش را بستيم گفتيم چه چيز حرام است چه چيز واجب است چه چيز جهنم دارد چه چيز بهشت پنج، او به سوء اختيار خود راه باطل را طي كرد ما مهلت داديم راه توبه و انابه را به او باز گذاشتيم شش، ديديم نشد از اين بعد راه بين او و شيطان را باز گذاشتيم او رفت او را گرفت در همه شرايط باز هم ما اگر ميخواستيم او را بالا بياوريم ميتوانستيم اما اين چسبيده به زمين ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا﴾ اين آياتي كه ما داديم ميتوانستيم با اين آيات او را بالا بياوريم اما اين به سوء اختيار خود همه حرفهاي ما را گذاشته كنار پس اين چنين نيست كه حالا اگر كسي گمراه شده شيطاني در عالم مستقل باشد اينكه نظير يزدان و اهرمن نيست كه اين شيطان بردهاي از بردگان خدا است در نظام تكوين منتها معصيت كرده خودش اهل جهنم است اين طور نيست كه در قبال كار خدا بتواند كاري انجام بدهد كه در نظام تشريع معصيت كرده گناه كرده اهل جهنم است اين يك، اما در نظام تكوين بردهاي از بردگان الهي است هرگز بيش از دستور خدا حق ندارد انجام بدهد اول وسوسه ميكند وسوسه بسيار چيز خوبي است هر كس به هر جايي رسيده است به بركت وسوسه است اگر وسوسه نباشد كه جهاد اكبر نيست اگر جهاد اكبر نباشد كه انسان به مقام ولايت نميرسد كه پس در نظام تكوين كار او وسوسه است وسوسه هم چيز بسيار خوبي است بيش از وسوسه هيچ حق ندارد اگر كسي با داشتن همه آيات بينات از عقل و فطرت در درون از وحي و كتاب و سنت در بيرون بيراهه رفت خدا آن خيرات او را يكي، ده برابر مينويسد شرور او را يكي، يك برابر مينويسد چندين بار مهلت ميدهد چندين ساعت مهلت ميدهد و گناه او را نمينويسد و به فرض هم بنويسد يكي يكي مينويسد بر خلاف حسنات كه سريعاً مينويسد و يكي را دهتا مينويسد اگر كسي بيراهه رفت مهلت ميدهد راه توبه، راه انابه، راه اشك و آه و زاري همه را به سوي او باز ميكند راه توسل، راه شفاعت، مدتها صبر ميكند حالا ديده است اين شخص به سوء اختيار خود به همه دارد حمله ميكند از آن به بعد ديگر لطف خاص خود را ميگيرد از آن به بعد به شيطان اجازه ميدهد كه او را بر تحت ولايت خود بگيرد از آن به بعد ميفرمايد ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ﴾[9] نه «لم يومنون» اين ﴿لِِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ﴾ كه فعل مضارع است نشانه استمرار است يعني اينها هرگز ايمان نميآورند يا ﴿أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلَي الكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً﴾[10] از آن به بعد ديگر رسالت تكويني خدا را به عهده دارد در نظام تكوين اين است اينكه ميبينيد بعد از اينكه ذات اقدس الهي يك عده را مهلت داد به هيچ وجه برنگشتند از آن به بعد عالماً عامداً مثل معتادها گناه ميكنند و ميفهمند بد است اما چارهاي ندارند همين است ديگر از آن به بعد ديگر مرتب در تحت ولايت شيطاناند و خداي سبحان به عنوان كيفر اين را ولي اينها قرار داده است ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ﴾ اما ﴿لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ نه براي مردم يك، نه براي «لم يومنوا» دو براي ﴿لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ اول ذات اقدس الهي هرگز شيطان را ولي كسي قرار نميدهد بر فرض يك جواني يا غير جواني دو بار، سه بار، ده بار صد بار گناه كرد باز هم تحت ولايت شيطان قرار نميدهد تمام راههاي توبه و انابه و توسل و شفاعت را به او باز ميكنند كه برگردد اگر نشد ـ معاذالله ـ از آن به بعد ديگر لا يومنونش صادق شد نه «لم يومنوا» آنگاه ﴿إِنّا جَعَلْنَا الشَّياطينَ أَوْلِياءَ لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ﴾ خب بنابراين اينجا هم فرمود به اينكه مبادا كسي خيال بكند كه حالا او خودش از پوست درآمد شيطان خود به خود به دنبال او راه رفت ما فقط ناظر بوديم نه ﴿وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها و لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَي اْلأَرْضِ﴾ چسبيد به زمين آنچنان چسبيد به زمين خدا رحمت كند بزرگان اهل حكمت را گفتند آدم متكاثر سرمايه دار زراندوز هرگز ترقي نميكند اين مثل درخت است حكما ميگويند هرگز درخت ترقي نميكند براي اينكه آنچه كه بالا آمده فرع او است نه اصل او اصل او دهان او چشم او ريشه اوست كه در خاك است اين دُم اوست كه بالا آمده يك كسي كه تمام تلاشش اين است كه از زمين دربياورد روي زمين بسازد و با دست خالي برود اين فروعات اوست كه بالا آمده وگرنه اصلش طين و تراب است تمام فكرش به طرف زمين است ميگويند درخت هرگز ترقي نميكند او هميشه دارد گل ميخورد يك انسان متكاثر كه حيات گياهي دارد همين است ديگر فرمود اين چسبيد به زمين ما هر چه بخواهيم دربياوريم در نميآيد بخواهيم به اجبار دربياوريم اينكه خب كمال نيست البته ﴿وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ َلآمَنَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعًا﴾[11] هر كسي را ذات اقدس الهي تكويناً بخواهد يقيناً برميگردد مؤمن ميشود ولي خب آن ديگر كمال نيست فرمود ما اگر تكويناً ميخواستيم اين ميتوانستيم حرفي نبود اما خب بنا بر اين نيست كسي را به اجبار مؤمن بكنيم بنا بر اين است كه افراد را با اختيار مؤمن بكنيم ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَي الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ﴾ حالا چنين آدمي با آن سابقه تحصيل حوزوي يا دانشگاهي يا بالاتر از اينها كه دارد مثل اين سگ است در قرآن كريم گاهي انسان را به صورت كلي مثال ميزند مثل حيوان ميفرمايد ﴿أُولئِكَ كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[12] خب اين يك بحث عام است يك قدري اين را ريزتر ميكند ميفرمايد ﴿مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَاراً﴾[13] يعني اينها فرق نميكند برايشان كه بارشان كتاب باشد يا غير كتاب درك نميكنند يعني از اين كتاب نفع نميبرند يعني از اين موعظه و هدايتي كه نصيب ايشان شد نفع نميبرند اين دو مثل سوم مثل محل بحث است نه تنها در دو حال خودشان نفع نميبرند يا به ديگران نفع نميرسانند بلكه هم خودشان متضررند هم به ديگران آسيب ميرسانند آن ﴿مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ... كَمَثَلِ الحِمَارِ﴾ اين تسويه در عدم الانتفاع و عدم النفع است دو نكته است يعني نه خودش فرق ميكند براش نه ديگري را خب نفع ميرساند يك حماري كه حالا هيزم بارش كردند يا كتابهاي علمي و ديني بارش كردند نه خودش استفاده ميكند بر او فرق نميكند اگر كتاب بارش كردند او بهره نميبرد مثل اينكه هيزم بارش كردند اين يك بهره هم نميرساند حالا از كتاب چيزي بفهمد و به ديگران منتقل كند كه نيست چون وقتي خودش بهره نبرد به ديگران هم بهره نميرساند پس اين تسويه هم به لحاظ عدم الانتفاع است هم به لحاظ عدم النفع يعني كتاب بارش كنند يا هيزم بارش كنند بر او يكسان است اين استفاده نميكند كتاب بارش كنند يا سنگ بارش كنند بيتفاوت است به كسي سود نميرساند اين تسويه به لحاظ عدم الانتفاع و عدم النفع اما تسويه در محل بحث به اين است كه اين تسويه به اين است كه در هر دو حال او هم خودش متضرر است هم در هر دو حال به ديگران ضرر ميرساند ميفرمايد ﴿فَمَثَلُه كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ﴾ «لهاث» همان آن عطش شديد كه باعث ميشود آن سگ هار است زبانش را درميآورد كه سيراب بشود اين حالت را ميگويند «لهاث كلب» خب اين سگي كه هار است تشنه است يك بيماري در درون اوست زبان درميآورد مرتب زبانش را قبض و بسط ميكند حركت ميدهد كه عطشش فرو بنشاند با اين كار عطشش فرو بنشاند در حالي كه با اين لهاث آن درد و عطشش افزونتر ميشود چه اين كار را بكند چه اين كار را نكند گرفتار آن عطش دروني است يك نسبت به عابر و رهگذر هم چه رهگذر به او سنگي بپراند چه كاري به او نداشته باشد اين در هر دو حال لهاث دارد نسبت به آنها دارد حمله ميكند مرتب زبان درميآورد مرتب به طرف آنها حمله ميكند به ديگري دارد ضرر ميرساند فرمود چنين عالم بدعاقبتي در هر دو حال هم براي خود فتنه است هم براي ديگران چه شما به او حمله كنيد چه حمله نكنيد چه كاري داشته باشيد چه كاري نداشته باشيد اين دائماً زبانش بلند است قلمش به بدنويسي يا زبانش به بدگويي باز است اين ﴿تَحْمِلْ عَلَيْهِ﴾ حمله بكني ﴿يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ﴾ براي اينكه حيف آن آيات الهي نبود كه در راه باطل صرف ميشود به چنين وضعي مبتلا شد خب اين سگي كه گرفتار عطش است اگر مرتب آنطور نفس نكشد اين دهانش را ببندد اين زبانش را بگذارد تو اين يك مقدار عطشش كمتر ميشود اينكه مرتب احساس عطش بيشتر ميكند اينكه بيشتر گرمتر ميشود حرارت بيشتري دارد كه خب اگر دهانش را باز كند زبانش را بگذارد تو يك مقداري خنكتر ميشود بالأخره خب بنابراين اين خطر آن بيجا مصرف كردن علم الهي است فرمود ﴿فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ﴾ پس تسويه از چند نظر است خيلي تفاوت دارد آن يك تمثيل عمومي است كه ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالأَنْعَامِ﴾ اين يك يك تمثيل خصوصي در سورهٴ مباركهٴ «جمعه» است كه ﴿مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفارًا﴾ آن مثل به لحاظ عدم الانتفاع است به نفس خود و عدم النفع است به لحاظ ديگر اينجا تضرر است به نفس خود و ضرر است نسبت به ديگري در هر دو حال تسويه به اين است آياتي كه تسويه را به لحاظ عدم النفع دارد يا عدم الانتفاع دارد در قرآن كريم كم نيست نظير سورهٴ مباركهٴ «يس» است كه فرمود ﴿وَسَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ آيهٴ ده سورهٴ مباركهٴ «يس» ﴿وَ سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾ اين تسويه براي اين است كه چه شما تعليمشان بدهيد چه تعليمشان ندهيد آنها متعظ نخواهند شد چه اينكه خودشان به شعيب(سلام الله عليه) هم گفته ﴿سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظينَ﴾[14] چه موعظه بكني چه اصلاً جزء واعظان نباشي نه موعظه نكني نگفتند «سواء علينا أ وعظت ام لم تعظ» گفتند اصلاً جزء واعظان نباشي كه خيلي ابلغ از «لم تعظ» است براي ما اثري ندارد البته چنين گروهي هم در قيامت وقتي وارد جهنم شدند ميگويند ﴿سَواءٌ عَلَيْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحيصٍ﴾[15] چه ما ناله بزنيم چه فرياد نزنيم براي ما بيتفاوت است آنكه هاتف غيب را گوش نميدهد چه بگويد آن هاتف غيب چه نگويد او گوش نميدهد كارش در جهنم به جايي ميرسد كه ما چه ناله بكنيم چه ناله نكنيم كسي به داد ما نميرسد اما در همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» به خواست خدا كه در پيش داريم اين آيه است آيه 193 همين سوره هم از همين ... يعني اگر مشركين را به هدايت دعوت كنيد ﴿لاَ يَتَّبَعُوكُمْ سَوَاءٌ عَلَيْكُمْ أَدَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنتُمْ صَامِتُونَ﴾ چه دعوت كنيد چه ساكت باشيد آنها حرف شما را گوش نميدهند بقيه مطالب براي نوبت بعد.
«والحمد لله رب العالمين»