78/08/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 172 تا 178
﴿وَكَذلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ وَلَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾ ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الغَاوِينَ﴾ ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَي الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ القَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾ ﴿سَاءَ مَثَلاً القَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَأَنْفُسَهُمْ كَانُوا يَظْلِمُونَ﴾ ﴿مَن يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ المُهْتَدِي وَمَن يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الخَاسِرُون﴾
فرمود ما آيات الهي را اينچنين به صورت روشن بازگو ميكنيم براي اهداف فراواني و يكي از آن اهداف اين است كه اينها رجوع كنند و برگردند از انحراف به استقامت بعد از جريان اخذ پيمان فرمود ما آيات الهي را به صورت مفصل و مبين بازگو ميكنيم ﴿وَكَذلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ وَلَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾ يكي از بحثهاي كليدي قرآن كريم اين است كه ذات اقدس الهي با رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) معارف فراواني در ميان گذاشته بسياري از علوم و معارف است كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) توان دريافت آن را دارد و براي ديگران سودمند نيست چون قدرت تحمل آنها را ندارند در بخش حساس قرآن كريم ميبينيم تعبيراتي از اين قبيل است ميفرمايد ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ المُوقِنِينَ﴾[1] اين ﴿وَلِيَكُونَ مِنَ المُوقِنِينَ﴾ يك تأمل برانگيزي را به همراه دارد چون ظاهرش اين است كه بفرمايد «و كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ و اْلأَرْضِ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ» اين ﴿وَلِيَكُونَ مِنَ المُوقِنِينَ﴾ نشان ميدهد كه ارائه ملكوت براي اهدافي است كه برخي از آن اهداف حذف شده بعد اين ﴿وَلِيَكُونَ مِنَ المُوقِنِينَ﴾ عطف بر آن محذوف است يعني براي فلان هدف و فلان هدف و براي اينكه اين يقين پيدا كند مقام بحث هم همين طور است ﴿وَكذلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ﴾ براي فلان هدف و فلان هدف و براي اينكه اينها برگردند آن اهداف مهم كه در سطح درك ماها نيست آن حذف شده و آن هدفي كه به درد توده انسانها ميخورد همين است كه ما اين آيات الهي را به صورت باز روشن بازگو كرديم تا اينها به عهد الهي برگردند به حسب ظاهر انسان فكر ميكند كه آيه اينچنين «باشد و كذلك نفصل الآيات لعلهم يرجعون» نه، ﴿وَلَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾ اين ﴿وَلَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾ معلوم ميشود كه تفسير آيات براي اهدافي است كه بعضي از آن اهداف حذف شده و آن هدفي كه به درد عامه انسانها ميخورد همين است كه رجوع به فطرت كنند اينها برگردند به آن اصل خويش به آن هويت خويش و به خويشتن خويش برگردند
پرسش ...
پاسخ: براي آن است كه روشن بشود برخي از معارف قرآن كريم پيش اهل بيت است آنها هستند كه به كنه قرآن عالماند
در جريان التفاط از غيبت به خطاب غالباً براي يك نكته است آن نكته اهميت مطلب است اهميت گاهي توبيخ است گاهي تقرير است گاهي تجليل است گاهي توهين است همه موارد براي توبيخ نيست اهميت مطلب اقتضا دارد كه سخن از غيبت به خطاب، از غيبت به تكلم، و مانند آن عدول كند حالا آن نكته و اهميت مطلب گاهي تجليل تكريم است گاهي هم توبيخ در خصوص اين مقام دليلي براي توبيخ نيست چون آنجا نشئه اگر برابر روايات آيه معنا شد كه آنجا جاي توبيخ نيست كسي معصيت نكرده همه گفتهاند بلي اگر همه به آن گفتند بلي جا براي توبيخ نيست اما براي اهميت مطلب هست كه رودررو ذات اقدس الهي از آنها اقرار بگيرد و آنها را شاهد بر خويشتن خويششان قرار بدهد خب در جريان بنياسرائيل ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود داستانهاي فراواني است كه بايد بر اينها بازگو كني يكي از آن داستانها اين بود فرمود ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا﴾ داستان كسي كه ما كرامتهاي خود را به او عطا كردهايم براي بنياسرائيل قرائت كن البته نه بنياسرائيل خصوصيتي دارند نه آن شخصي كه از اين آيات الهي برخوردار بود بلكه همه مخاطبان قرآن كريم كه جوامع بشرياند در شنيدن اين پيام شريكاند و همه انسانهايي كه بد عاقبت شدند و علمشان را بيجا مصرف كردند هم مشمول اين مسئله زشت شدند كه ﴿سَاءَ مَثَلاً القَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا﴾ «نبأ» آن خبر مهم است كه نبوت هم از اين مشتق است هر خبري را نبأ نميگويند و اگر از جريان قيامت به عنوان نبأ عظيم ياد شده است اين نشانه آن است كه جريان قيامت خبري است بسيار بسيار مهم چون خود نبأ خبر مهم است ﴿عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَإِ العَظِيمِ﴾ جريان قيامت كه نبأ است نشانه آن است كه گزارش قيامت يك امر عظيم و مهم است و اينكه موصوف شده است به عظمت نشانه آن است كه بسيار بسيار مهم است ﴿عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَإِ العَظِيمِ﴾[2] و برابر روايات نبأ عظيم به ولايت اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) تطبيق شده است كه در دعاي ندبه و مانند آن به وجود مبارك حضرت حجت(سلام الله عليه) عرض ميكنند «يا ابْن النبأ العظيم» خود نبأ عظيم ولايت علي ابن ابيطالب است و وجود مبارك حضرت حجت فرزند نبأ عظيم است اين هم به عنوان تطبيق و جري است بالاخره جريانهاي مهم را ميگويند نبأ و اگر خيلي مهم باشد اين نبأ را به عظمت ميستايند وصف ميكنند فرمود ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ﴾ و خبر مهم آن كسي كه آيات خود را به او داديم برخي از مفسرين مثل جناب فخر رازي نظرشان اين است كه اين آيه از مهمترين آيات خطرباري است كه علماي دين را هشدار ميدهد اگر يك سلسله آياتي در قرآن كريم براي تجليل عالمان دين ياد شده است نظير ﴿إِنَّمَا يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ العُلَمَاءُ﴾[3] يا ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾[4] يا ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا العِلْمِ﴾[5] كه علما را در رديف فرشتگان ذكر ميكند يك همچنين هشدار و اعلان خطري هم در كنارش هست كه اگر خداي ناكرده عالم به علمش عمل نكند ممكن است به سرنوشت تلخ اين شخص مبتلا بشود اين شخص حالا بلعان بن باعور بود يا بلعم بن باعورا بود يا نه آن چند نفري بودند كه در مدينه از آنها نام برده شد ظاهرش اين است كه اين مربوط به قصههاي بنياسرائيل است چون اولاً اين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» در مكه نازل شد و آن چند نفري كه ميگفتند در مدينه بودند نه در مكه و ثانياً اين يك قصهاي است واقع شده كه ديگران مستحضر بودند و قرآن كريم درباره كساني كه در خود مكه يا مدينه بودند به پيغمبر نميفرمايد كه داستان فلان كسي را به مردم بگو كه به چه سرنوشتي مبتلا شد اين نشان ميدهد كه مربوط به برخي از نسلهاي گذشته است ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ﴾ و خبر مهم آن كسي كه ما آياتمان را به او داديم تنها علم حوزوي يا دانشگاهي را ياد نگرفت بلكه آيات الهي را استجابت دعا داشت كرامتي داشت و مانند آن يك انسان كريمي بود كه از كرامت الهي برخوردار بود كسي كه دعاي او مستجاب بود و مانند آن ذات اقدس الهي به علما يا به انسانهايي كه از كرامت برخوردارند حتي مستجاب الدعوهاند و يا طي الارض دارند و مانند آن به صرف داشتن اين كرامتها، استجابت دعا، طي الارض و مانند آن پستهاي كليدي نميدهد يعني نبوت نميدهد امامت نميدهد اينچنين نيست يك آدم بد عاقبتي را خدا هرگز امام و پيغمبر نميكند چون ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[6] و اگر خداي ناكرده يك كسي كه به كسوت نبوت يا امامت مزين شده است بد عاقبت دربيايد اساس دين زير سؤال ميرود اما عالمان دين هيچ محذوري ندارد اين عالم نشد ديگري ولي كسي كه پيغمبري او را و امامت او را ذات اقدس الهي امضا كرده است اگر خداي ناكرده او بدعاقبت دربيايد آنگاه هيچ اطميناني نيست لذا ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[7] آن كسي كه بدعاقبت است به سوء اختيار خودش خدا هرگز به او پست كليدي نميدهد كسي كه با حسن اختيار خود ذات اقدس الهي ميداند كه با او با حسن اختيار اهل استقامت است عاقبت به خير است به او پست كليدي ميدهد اين شخص هر كه بود كه در روايات از ائمه(عليهم السلام) نسبت به اصلش بلعم بن باعورا بود يا بلعام بن باعور بود ولي يك الگوئي شد براي بد عاقبتها يك نمادي شد براي تبهكاراني كه عاقبتشان بد است آيات الهي را فرمود ما به او داديم نه تنها از علوم برخوردار بود بلكه از نشانهها و كرامتهاي الهي برخوردار بود ﴿آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ چون هر چه را كه يك انسان و موجود ديگري كه ذاتاً فقير است دريافت كند بالاخره گوهر ذات او را روشن نميكند اين يك پوستين نوراني است كه در بر كرده مادامي روشن است كه اين پوستين و پوست را داشته باشد و اگر از اين پوستين و اين پوست به درآيد درونش تاريك است بالاخره همه ما همينطوريم هر انساني كه يك مقدار علم ذات اقدس الهي به او داد يك جامه روشني در بر او كرد نه اينكه گوهر ذات او حالا شده نوراني آن خيلي كم است آن افرادي كه خوش عاقبت باشند و اين جامه از شعار و دثار بگذرد به قلب او سرايت كند كه قلب او بشود نوراني و شرح صدر پيدا كند بسيار كم است غالباً يك جامهاي نوراني در بر ميكند و اگر خداي ناكرده اين لباس كنده بشود همان ظلمت درونيشان بر همه روشن ميشود يك تعبيري ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «يس» دارد كه برخي از مفسرين آن را اين چنين معنا كردند گرچه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان نپذيرفت و آن معنا اين است كه در سورهٴ مباركهٴ «يس» آيهٴ 37 اين است ﴿وَآيَةٌ لَّهُمُ الَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾ فرمود اين شب و روز آيه است شب براي اينها آيه است خب فضا روشن است اين فضا روشن است اما چه كسي اين فضا را روشن كرد؟ ذات اقدس الهي چگونه روشن كرد؟ يك جامه روشني بر اندام اين هوا و فضا پوشاند به نام روز روز يك لباس سفيدي است بر پيكر فضا همين كه شب فرا ميرسد خدا اين جامه روشن را سلخ ميكند پوست اين فضا را ميكند وقتي پوست فضا را كَند ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾[8] اينها تاريكاند اظلم يعني دخل في الظلام متعدي كه نيست مظلم يعني تاريك ما هم همينطوريم نه اينكه «اذا هو»يعني آن هوا يا فضا مظلم است ﴿فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ﴾ اينها در ظلمت ميروند يك قشري از روشنايي به عنوان پوست و پوستين ذات اقدس الهيعطا ميكند اگر كسي توانست با اين جامه سفيد قلب خود را روشن كند لحظه به لحظه اين نور به بدن او نزديك ميشود به جان او نزديك ميشود قلب او مشروح صدر ميشود قلب او روشن ميشود و در قيامت هم نور او ﴿يَسْعَي بَيْنَ أَيْدِيِهمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ﴾[9] و در دنيا هم ﴿وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾[10] و اگر كسي نشد كه اين نور به جان او راه پيدا كند لااقل سعي ميكند اين لباس را در بر داشته باشد عريان نشود و اگر خداي ناكرده عريان شد ميشود تاريك اگر اين جامه را بكَنند اوشود تاريك چون درون توروشن نيست فرمود ما آيات الهي را به اين بلعم داديم ولي درون او روشن نشد ما يك جامه شفاف و سفيدي در بر او كرديم خودش هم باورش شد كه نوراني است مردم هم پنداشتند كه او نوراني است اين از اين جامه روشن به در آمده است ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ منسلخ شد وقتي اين جامه را رها كرد ديگر ﴿فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ﴾ اين ﴿فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ﴾ را غالباً اينچنين معنا كردهاند «فتبعه الشيطان» يعني شيطان به دنبال او راه افتاد اگر ﴿فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ﴾ متعدي باشد يعني «فجعله الشيطان تابعاً لنفسه» اين ديگر معناي بازتري پيدا ميكند تا در اين جامه روشن بود در امان بود وقتي اين جامه روشن را از بدن بيرون گرفت شيطان آمد و او را تحت تبعيت خود در آورد از اين به بعد تحت ولايت شيطان شد ﴿فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ﴾ يعني «فجعله الشيطان تابعاً لنفسه» ولي غالباً ﴿فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ﴾ را لازم معنا كردهاند يعني «اتبع» را به معني «تبع» گرفتند «تبعه الشيطان» خب اين شخص چه در درون داشت كه گفت بي جامه بيرون بيا خودت را عاريه كن اين يك مشكلي داشت و آن مشكل را ذات اقدس الهي به عنوان «اخلاد الي الارض» تعبير ميكند اين چسبيد به زمين زميني شد منظور از اين زمين در مقابل آسمان نيست منظور از زمين دنيا در مقابل آخرت است فرمود دنيازدگان چسبيدند به زمين وقتي چسبيدند به زمين بخواهند حركت كنند بايد با خود زمين حركت كنند اين هم كه مقدورشان نيست بخواهند رها بشوند چون به زمين چسبيدهاند همان جا ميمانند اين است كه قرآن كريم درباره مجاهداني كه ميخواهد آنها را تشويق كند به جهاد و توفيق بيشتري پيدا كند در قبالش يك عدهاي هستند كه به جبهه و جنگ حضوري نداشتند فرمود ﴿مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَي الأَرْضِ﴾[11] يعني سنگينيتان به طرف زمين است چسبيديد به زمين مثل اينكه با زمين ميخواهيد حركت كنيد در قبال ﴿اثَّاقَلْتُمْ إِلَي الأَرْضِ﴾ يعني سنگينيتان به طرف زمين است «تجافي من الارض» مطرح است كه اين تجافي از زمين نشانه شرح صدر است وقتي ابن مسعود از ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال ميكند كه آيا شرح صدر علامتي دارد ما ميگوئيم ﴿قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي﴾[12] وخداي سبحان هم به شما فرمود ﴿أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ﴾[13] آيا شرح صدر كه نشانهاي دارد فرمود بله نشانهاي دارد يكي «تجافي عن دار الغرور» است يكي «انابه الي دارالخلود»[14] است يكي آمادگي براي مرگ قبل از فرارسيدن اوست اين همين جملههاي سهگانهاي كه وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) در شب 27 ماه مبارك رمضان تا پايان شب اين جملهها را ميگفت كه پروردگارا من «اللهم ارزقني التجافي عن دار الغرور و الانابة الي دار الخلود الاستعداد للموت قبل حلول الفوت» همين است خب «تجافي عن دار الغرور» يعني جا خالي كردن اينكه مأموم مسبوق به امام يعني كسي وارد نماز جماعت شد ديد امام مشغول نماز است ركعت اول را خوانده در ركعت دوم امام به امام وصل شد به نماز جماعت وصل شد او را ميگويند مأموم مسبوق به يك ركعت اين مأموم مسبوق كه ركعت دوم امام است و ركعت اول اين مأموم چون ركعت دوم امام است امام تشهد ميخواند چون ركعت اول مأموم است او تشهد نميخواند ميگويند تجافي داشته باشد يعني نيم خيز باشد يعني آماده برخواستن باشد كه پايش، پاشنههاي پايش روي زمين نباشد فقط پنجههايش روي زمين باشد زانوهايش روي زمين باشد دستهايش روي زمين باشد كه آماده برخواستن است اين را ميگويند تجافي به ما گفتند نسبت به دنيا تجافي داشته باشيد آماده پرواز باشيد وگرنه ﴿اثَّاقَلْتُمْ إِلَي الأَرْضِ﴾ شد كه برخواستن سنگين است كه اين شخصي كه ﴿أَخْلَدَ إِلَي الأَرْضِ﴾ اخلادش خلودش جاودانگياش دوامش را به طرف زمين چسباند اين مشكلش اين شد كه علمش را در خدمت فرعون قرار بدهد هر چه را كه آنها ميخواستند اين فتوا ميداد او راهنمائي ميكرد وقتي انسان در جهاد اكبر شكست خورد علمش در اختيار هوس قرار ميگيرد از آن به بعد عالماً عامداً برخلاف دين فتوا ميدهد دروغ ميگويد براي اينكه اسير تابع امير حرف ميزند اگر كسي خداي ناكرده در جهاد اكبر شكست خورد علم دارد دانش دارد تحصيل دارد زهد و عبادتهاي چند ساله دارد همه اينها را بايد در اختيار هوس قرار بدهد اگر هوس به او دستور داد اينچنين گريه كن آنچنان ناله كن اين چنين زهد بورز ميكند اگر گفت اينچنين فتوا بده آنچنان حكم بكن ميكند هم زهدش در اسارت هواست هم علمش در اسارت هوس اگر «اخلاد الي الارض» شد منشأش همين است خب پس ممكن است كسي بالاتر از علم حوزه و دانشگاه داراي كرامت هم باشد مستجاب الدعوه هم باشد داراي طي الارض هم باشد ولي به اين دام سياه مبتلا بشود اين است كه امام رازي ميگويد اين آيه سختترين تازيانه را به علما ميزند مهمترين خطر را همين آيه گوشزد ميكند ـ اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا ـ خب فرمود ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ البته گاهي انسلاخ به معني پايان پذيري است چون اصطلاحاً پايان ماه را ميگويند سلخ چه اينكه اول ماه را ميگويند غره غره ماه يعني اول ماه سلخ ماه يعني پايان ماه اينكه در تقويمهاي سابق مينوشتند كه فلان ماه سلخ ندارد يعني روز سيام ندارد بيست و نهم همان آخر اوست سلخ هر ماه يعني پايان آن ماه مثل غره هر ماه يعني اول آن ماه اگر در سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيهٴ 5 دارد ﴿فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الحُرُمُ﴾ يعني اگر اين ماههايي كه شما با هم قرار گذاشتيد اين اشهر الحرم مصطلح نيست اين شهرهايي كه شما تعهد آتش بس داريد و مانند آن،ن آآن
آ اين چند ماه تمام شد آنگاه ميتوانيد مبارزه را ادامه بدهيد اين شهرها منسلخ شد يعني به پايان رسيد نه اينكه حالا ماه يك چيزي باشد و جامهاي در بركرده باشد و از آن جامه به در آيد آن جا انسلاخ يعني انقضا البته بيتناسب نيست لكن معناي انسلاخ در آيه سورهٴ «يس» در آيه محل بحث با انسلاخ سورهٴ مباركهٴ «توبه» يكسان نيست فرمود: ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ وقتي از اين لباس به در آمد ﴿فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ﴾ يعني «فلحق به الشيطان» اينكه فرمود ﴿وَلِبَاسُ التَّقْوَي ذلِكَ خَيْرٌ﴾ ﴿أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ ... رِيشاً وَلِبَاسُ التَّقْوَي ذلِكَ خَيْر﴾[15] آن لباس تقوي همان لباس نورانيت وشفاف است و انسان بيتقوا از اين جامه بيرون ميآيد ﴿فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ﴾ چون شيطان به دنبال او راه افتاد به او رسيد و او را گرفت ﴿فَكَانَ مِنَ الغَاوِينَ﴾ از اين به بعد ديگر گرفتار غوايت است
پرسش ...
پاسخ: چون ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ ديگر
پرسش ...
پاسخ: باطنش نوراني نبود يعني قلبش نوراني نبود يك مؤمن ظاهري بود در جهاد اكبر وسوسههاي شيطان در او اثر كرد ولي شيطان او را تحت ولايت بگيرد نبود شيطان از اول دعوتنامه ميفرستد كاري به كسي ندارد كه در كل نظام شيطان حق ندارد بدون اجازه ذات اقدس الهي كاري انجام بدهد وسوسه ميكند وسوسه را هم خدا اجازه داد وسوسه از بهترين بركات است اگر وسوسه نباشد كه جهاد نيست هيچ كس به كمال نميرسد وقتي انسان به كمال ميرسد كه وسوسه باشد اگر وسوسه نباشد حالا اگر كسي نابينا بود ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾[16] عمل كرد اينكه هنر نكرد اگر وسوسه نباشد كه كسي به كمال نميرسد وسوسه در كل نظام چيزي است بسيار خوب و با بركت وسوسه يك دعوتنامهاي است از آن طرف عقل دعوتنامه دارد فطرت دعوتنامه دارد انبيا دعوتنامه دارند همه آنها دعوتنامه دارند شيطان هم يك دعوتنامه دارد در قيامت هم ميگويد به اينكه ﴿فَلاَ تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنفُسَكُم مَّا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنتمُ بِمُصْرِخِيَّ﴾[17] شما حجتي بر من نداريد من دعوت كردم آمديد ميخواستيد نياييد اين همه انبيا دعوت كردند ميخواستيد برويد ديگر من مصرخ شما نيستم شما نميتوانيد صريخ و ناله من را حل كنيد من هم نميتوانم صريخ و ناله شما را حل كنم شما من را ﴿فَلاَ تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنفُسَكُم﴾ من حجتي بر شما نداشتم سلطهاي نداشتم ﴿إِلَّا أَن دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي﴾ من دعوت كردم آمديد ميخواستيد نيائيد شيطان هرگز بر كسي مسلط نيست يك دعوتنامهاي دارد و اين دعوتنامه هم كار بسيار خوبي است در نظام احسن انبيا دعوتنامه دارند فطرت دعوتنامه دارد عقل هم دعوتنامه دارد آنها البته بيشتر همه ملائكه تأييد ميكنند تسديد ميكنند يكي را در اگر كسي وسيله نقليهاش ضعيف است يك قدم رفت ملائكه ده برابر به او كمك ميكنند او يك قدم كه آمد آنها ده برابر ميبرند اما شيطان يك قدم كه انسان به طرف گناه رفت همان يك قدم است از آن طرف يك قدم خير ده برابر پاداش دارد همه تأييدات آن طرف است خب اين شيطان فقط وسوسه ميكند اگر كسي با داشتن آن همه اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) همين است كه «ويلٌ لمن غلبت آحاده اعشاره»[18] بدا به حال كسي كه يكيهاي او بر دهتاهاي او غالب بشود خب اگر آدم پايش لغزيد گناه كرد يكي را يكي مينويسند اگر حسن سيرت داشت بهرهاي داشت يك كار خير كرد يكي را دهتا مينويسند حضرت فرمود واي به حال كسي كه يكيهاي او بر دهتاهاي او بيشتر بشود مثلاً دهتا گناه اگر بكند همان دهتا را مينويسند ولي دهتا ثواب اگر بكند صدتا مينويسند حالا اگر كسي بيش از صد گناه كرد در برابر صد گناه نتوانست دهتا اطاعت خالص مقبول ارائه بكند واي به حال او «ويلٌ لمن غلبت آحاده أعشاره»[19] شيطان يك دعوتنامهاي دارد و اين دعوتنامه چيز بدي نيست اگر كسي در اثر اخلاد الي الارض دعوتنامه شيطان را بر دعوتنامه خدا و انبيا و اوليا و فرشتگان و فطرت و عقل مقدم داشت آن گاه از اين پوست به در آمد از آن به بعد ذات اقدس الهي همين شيطان را بر او مسلط ميكند ﴿إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ﴾ اما ﴿لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[20] اين ﴿لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ به صورت فعل مضارع نشانه استمرار است ولي هرگز اينها ايمان نميآورند يا ﴿أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلَي الكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً﴾[21] بعد شيطان رسالت الهي را به عهده ميگيرد ميرود حمله ميكند ميگزد گاز ميگيرد ديگر مسلط ميشود بر او اين طور نيست كه اول شيطان بتواند بر حريم دل راه پيدا كند كه
پرسش ...
پاسخ: قلبش نوراني نبود عالم بود.
پرسش ...
پاسخ: بله ذات اقدس الهي در اثر عبادت در اثر زهد اينها گاهي حال است گاهي هم ملكه است ولي قابل زوال است اگر حال باشد كه سريع الزوال است ملكه باشد بطيء الزوال است ولي اگر فصل مقوم شد آن ديگر زائل نميشود اين است كه گفتند انسان سالم به دعا بيش از انسان مريض به دعا محتاج است كسي كه در عافيت است احتياجش به دعا بيش از كسي است كه مبتلا است براي اينكه خداي ناكرده يك لحظه ممكن است برگردد در روايات است كه به اندازه «فواق ناقه» اوضاع عوض ميشود اينكه در قرآن دارد ﴿مَّالَهَا مِن فَوَاقٍ﴾[22] يا در بحثهاي حسن عاقبت دارد به اندازه «فواق ناقه» اوضاع عوض ميشود فواق عبارت از قبض بعد البسط و بسط بعد القبض است در محيط دامداري حجاز و غير حجاز سابق اين طور بود الآن هم در رمه سراهايي كه دستگاه بهداشتي نرفته همين طور است اينها دستهايشان را ميشويند بعد پستان اين گوسفند را فشار ميدهند شير ميآيد دوباره دست را باز ميكنند اين پستان را ميگيرند اين فاصله بين قبض و بسط كه شايد يك لحظه باشد اين را ميگويند فواق، فواق ناقه، فواق ناقه يعني اين در روايت است كه به اندازه فواق ناقه ممكن است اوضاع برگردد يك حرفي خداي ناكرده انسان بزند كه محصول عمرش را به آتش بكشد اين است كه در تمام حالات انسان بايد خودش را به خدا بسپارد و حرز صديقه كبري(سلام الله عليها) هم كه در دستور داده بودند رو نگين انگشترشان نوشته بودند همين بود كه «لا تكلني الي الا نفسي طرفة عيني ابدا»[23] سرش هم اين بود كه ديد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين جمله را زياد ميگويد: «لا تكني الي نفسي طرفة عيني ابدا»[24] گفت پس معلوم ميشود خيلي جمله مهم است كه پدرم زياد اين جمله را ميگويد كه دستور دادند در نگين انگشتر نوشتند و بعد انگشتان مباركشان گذاشتند خب اين است كه اگر خداي ناكرده چهارتا كلمه درس آدم بخواند بگويد كه من خودم زحمت كشيدم ياد گرفتم يك همچنين خطري هم در پيش است خب چه كسي توفيق داد خيليها آمدند درس بخوانند چيزي نشد بنابراين هر اندازه كه انسان دوتا كلمه ياد گرفت شب و روز بايد سر به خاك ببرد و شاكر باشد كه اين هم بهره علمي ببرد و هم خداي ناكرده اين يك راهزن برايش نشود ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ﴾ از آن به بعد ﴿فَكَانَ مِنَ الغَاوِينَ﴾ قبلاً هم اشاره شد كه گرچه غوايت به معناي ضلالت هم هست اما وقتي در مقابل ضلالت قرار بگيرد غوايت بيهدفي است و ضلالت بيراهي ﴿مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَي﴾[25] اين است يك وقتي انسان راه را گم كرده ولي هدف را دارد يك وقتي اصلاً بيهدف است اگر بيهدف باشد ميگويند غاوي كه ﴿وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الغَاوُونَ﴾[26] اصلاً نميدانند كجا ميروند اگر نه هدف دارد راه را گم كرده است ميگويند ضال چنين انساني اصلاً هدف ندارد براي اينكه اصل سرمايه را باخت وقتي تابع فرعون شد هر روزي طبق دستور و بخشنامه جديد بايد يك فتواي جديد بدهد خب فرمود ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا﴾ ما اگر ميخواستيم ميتوانستيم او را از زمين بلند كنيم اما اجبار كه نيست ما يك مشيت تشريعي داريم خواستيم اينها را هدايت بكنيم كرديم انبيا را فرستاديم اوليا را فرستاديم ملائكه را فرستاديم عقل داديم فطرت داديم تشريعاً خواستيم اينها هدايت بشوند اما تكويناً كه ما مجبور نميكنيم افراد را كه به هدايت تن در بدهند كه ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا﴾ اما ﴿وَلكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَي الأَرْضِ﴾ چون ﴿أَخْلَدَ إِلَي الأَرْضِ﴾ ما نخواستيم ﴿وَاتَّبَعَ هَوَاهُ﴾ چون پيرو هوا بود قهراً آن هدايتهاي الهي را پشت سر گذاشت و از اين جامه سفيد و شفاف به در آمد ﴿فَكَانَ مِنَ الغَاوِينَ ٭ ... فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الكَلْب﴾
«والحمد لله رب العالمين»