78/07/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 172 تا 175
﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَليٰ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَليٰ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلينَ﴾ ﴿أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا ذُرّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ﴾ ﴿وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ اْلآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾ ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الغَاوِينَ﴾
اين كريمه از آن جهت كه هم محتواي او دشوار بود هم با بعضي از آيات نظير آيهٴ 30 سورهٴ مباركهٴ «روم» در ارتباط بود و با آيه سورهٴ مباركهٴ «شمس» در ارتباط بود و مهمتر از همه دهها روايت در ذيلش وارد شد اين يك مقدار بحثش طول كشيد در حقيقت اگر شما آن روايات را بررسي ميفرموديد ميبينيد به اينكه بخش عظيمي از بحثها مربوط به آن روايات است بقيه سؤالاتي كه مانده است حالا به خواست خدا امروز مطرح ميشود تا انشاءالله تتمه بحث اگر مانده است و سورهٴ مباركهٴ «روم» كه آيه فطرت است ارجاع بشود سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) ملاحظه فرموديد كه اين تكليم و تكلم و ارشاد و حقيقت دانستند نه مَجاز و نه تمثيل و به ملكوت برگرداندند نه به ملك فرمودند كه انسان يك حقيقتي دارد دو چهرهاي يك چهرهاش ملكوت است يك چهرهاش ملك نظير همان آن ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ي كه قرآن كريم دارد آن جنبه ﴿كُن﴾ ملكوت هر كس است و آن جنبه ﴿يَكُونَ﴾ مُلك اوست و اين دو از هم جدا نيستند منتها آن ﴿كُن﴾ كه ملكوت است مقدم است اين ﴿يَكُونَ﴾ كه مُلك است متأخر است و اين ﴿يَكُونَ﴾ ميشود گفت كه به ياد آن نشئه ملكوت باش چون ﴿وَاذْكُر﴾[1] ﴿إِذْ أَخَذَ﴾ اين كلمه ﴿إِذِ﴾ اين كلمه ﴿أَخَذَ﴾ كه فعل ماضي است نشانه تقدم است چون جنبه ﴿كُن﴾ مقدم بر جنبه ﴿يَكُونُ﴾ است جنبه ملكوت مقدم بر جنبه مُلك است لذا اين تقدم محفوظ شد ظاهر كلمه ﴿إِذْ﴾ حفظ شد ظاهر كلمه ﴿أَخَذَ﴾ حفظ شد و مانند آن سابقاً كه ما بحث ميكرديم چندتا مطلب درباره فرمايش ايشان بود و هنوز همان مطالب حل نشد و آن اين است كه ما البته بايد ظاهر كلمه ﴿إِذْ﴾ را حفظ بكنيم كه نشانه تقدم است و ظاهر كلمه ﴿أَخَذَ﴾ را هم بايد حفظ كنيم كه از فعل گذشته حكايت ميكند شاهد تقدم است اين را بايد حفظ بكنيم اما ساير عناوين و كلمات و ظواهري كه در اين آيه است بايد حفظ بكنيم و آن اين است كه در موطن اخذ ميثاق كثرت هست ايشان كثرت را قبول دارند چون در ملكوت كثرت هست اما اين كثرت كثرت ترتيبي است كه بعضيها از بعضي درآمدند و ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ﴾ پس اين كثرتي نيست كه يك جا برخيزد نظير كثرت آخرت نيست در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» دارد كه ﴿إِنَّ الأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ كثرت هست ولي ترتيبي در كار نيست در دنيا كثرت هست با ترتيب كه يكي والد است يكي ولد روي تناسب و توالد كثرت حاصل ميشود ولي در آخرت كثرت هست بدون تناسب و توالد ﴿إِنَّ الأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[2] همين كه ذات اقدس الهي دعوت كرده است همگان زنده ميشوند اما همگان فرزند خاكاند نه اينكه كسي فرزند ديگري باشد تناسب توالد و مانند آن كه در قيامت نيست يكسان همگان سر از خاك برميدارند
خب پس ممكن است كثرت باشد ولي ترتيب در كار نباشد و اينكه در قرآن دارد ما برخي از بهشتيها را خاندانشان را در يك جا جع ميكنيم اين به علاقه ما كان است يعني كساني كه در دنيا خاندان يكديگر بودند وگرنه در آخرت كسي والد و ولد نيست خب آيه محل بحث با آيه سورهٴ مباركهٴ «واقعه» و مانند آن خيلي تفاوت دارد آنجا كثرت است بلاترتيبٍ اينجا كثرت است مع ترتيبٍ فرمود ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ﴾ پس كثرتي است كه يكي از ديگري برخواست نه با هم پديد آمدند ما بايد اين ﴿مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾ اينها را حفظ كنيم يعني ﴿مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾ را بايد حفظ بكنيم پس ما يك كثرتي داريم كه با هماند نظير كثرت قيامت يك كثرتي داريم كه بي هماند مثل جنبه دنيايي ما جنبه دنيايي ما ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾[3] ﴿إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ﴾[4] يك عده را ميبرند يك عده را ميآورند كثرت در عالم طبيعت هست ولي بي هماند كثرت در ملكوت كه ايشان ميفرمايند كثرت هست با هم هستند اما بايد ترتيب محفوظ باشد و در اين چهره ملكوتي ترتيب نيست كسي والد كسي نيست كسي ولد كسي نيست همگان به ذات اقدس الهي مرتبطاند پس بايد كار بكنيم كه اين ﴿مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾ محفوظ باشد اين يك محذور دوم آن است كه حالا اين كثرت كه طولي هست كه اين اشكال دوم شبيه اشكال اول است عين آن نيست و آن است كه در آن فضا خداي سبحان ميفرمايد ما از شما تعهد گرفتيم كه مبادا شما بگوييد كه پدران ما مشرك بودند و ما وارث شرك آنها بوديم خب در چهره ملكوت اصلاً شرك راه ندارد پدر و پسري وجود ندارد تا وقت كسي بگويد كه پدران ما مشرك بودند ما هم كه خب مشرك شديم محذور سوم آن است كه در طول اين محظورهاست و آن اين است كه اگر بگوييم به لحاظ نشئه مُلك اذا تعهد گرفته است آن گاه اين چه احتجاجي است كه در موطن ﴿كُنْ﴾ خدا حجت بگيرد براي موطن ﴿يَكُونُ﴾ كه موطن غفلت است در موطن﴿كُنْ﴾ جا براي غفلت نيست جا براي حجاب نيست آنجا جاي شهود است موطن ﴿يَكُونُ﴾ موطني است كه ﴿أَنَّمَا الحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الأَمْوَالِ وَالأَوْلاَدِ﴾[5] دنيا همين پنج مقطع است لهو است و لعب است و زينت است و تفاخر است و تكاثر يعني از دوران كودكي تا دوران سالمندي همين بازيها است آن گاه در مرحله ﴿كُنَّ﴾ پيمان بگيرد براي مرحله ﴿يَكُونَ﴾ كه عين غفلت است اين چه احتجاجي است بنابراين روي اين شبهات شايد شبهات ديگر سابق كه بحث ميشد فرمايش ايشان متلقا به قبول نبود هنوز هم اين شبهات هست البته ولي اگر ما بگوئيم همين انسانها كه به دنيا ميآيند همان جنبه ﴿يَكُونُ﴾ اينها همين جنبه كثرتي كه دارند در عين حالي كه والد و ولدند در عين حال كه شرك ممكن است در عين حال اينجا سه تا راه دارد دو تا راهش تخلف پذير است يك راهش تخلف پذير نيست آن راههايي كه تخلف پذير است راه برهان عقلي است و قرآن كريم براهين عقلي فراواني ارائه كرده است يك عده ميپذيرند يك عده ميگويند افسانه است راه معجزات و كرامات انبيا و اوليا هم هست يك عده ميپذيرند يك عده ميگويند سحر و كهانت است راه ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[6] هم هست در آن مرحله كسي نفي نميكند به دليل اينكه همانهائي كه نفي كردند وقتي به خطر افتادند ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾[7] اين ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ بايد بيشتر توجه بشود كه روي خوف نيست روي اضطرار نيست يك وقت است كه يك انسان معتادي وقتي دارد تنبيه ميشود ميگويد من توبه كردم و يك صاحبدل و صاحب بصر ميتواند ببيند و بگويد كه اين الآن كه دارد تنبيه ميشود ميگويد كه من توبه كردم اگر رها كنيم طور ديگر است مثل اينكه ذات اقدس الهي برابر آنچه كه در سورهٴ «انعام» گذشت فرمود اين جهنميهاي تبهكار اينها الآن كه در جهنماند ميگويند كه ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾[8] ولي اگر اينها به دنيا برگردند باز همين هستند ﴿لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾[9] كه از امام رضا(سلام الله عليه) سؤال كردند آيا ذات اقدس الهي به معدومات علم دارد فرمود نه تنها به معدومات بلكه به ممتنعات نه تنها به ممتنعات بلكه به ممتنعات علي فرض وجودها هم عالم است بعد به اين آيه استشهاد فرمود فرمود به اينكه رجوع مردم از جهنم به دنيا محال است براي اينكه دنيائي در كار نيست چون بساط دنيا برچيده شد ﴿وَالأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ القِيَامَةِ وَالسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[10] خب حالا ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الأَرْضُ غَيْرَ الأَرْضِ﴾[11] ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[12] شد ﴿وَإِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ﴾[13] شد همه بساطش برچيده شد اگر بساطش برچيده شد ديگر دنيائي نيست كه تا كسي از جهنم به دنيا برگردد ولي بر فرض محال اگر كسي بتواند از اين تبكارها به دنيا بيايند باز همان آن لجاج و عناد را دارند ﴿لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْه﴾[14] اين معلوم ميشود كه يك عده آنچنان ملكات باعث انحراف آنها شد كه در حال عذاب هم اگر ميگويند كاذبانه ميگويند خب اين قبل از آن است كه آلوده بشوند و اين ملكات به صورت رسوب اينها را قسي القلب بكند قبل از اين كه اين ملكات به صورت رسوب اينها را قسي القلب بكند آنجا كه علي الفطرة مولودند و شفافاند در آن چهره شفاف خدا حقيقت اينها را به خود اينها نشان داد يا شاهد خودشان قرار داد فرمود ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي﴾ آنجايي كه ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَ﴾[15] مطرح است از همه اقرار گرفته همگان گفتند ﴿بَلَي﴾ ولي وقتي كه به دنيا آمدند كم كم برخيها همان فطرت را حفظ كردند و شكوفا كردند برخيها اين فطرت را آلوده كردند ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾[16] شد اول رين شد بعد كم كم در را قفل كردند ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ القُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[17] وقتي قفل كردند هيچ حرفي از حرفهاي انبيا و اوليا در درون كعبه دل راه پيدا نكرده كليد اين كعبه را هم دادند به دست شيطان او هم تا توانست در آن كعبه اباطيل را القا كرده است ديگر سراسر قلب اينها مملو از اباطيل و شيطنت شد ديگر جا براي حرفهاي الهي نيست آنجا هستند كه ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[18] اينطور نيست كه در كعبه دل كه قفل شده است كليد به دست خود آدم باشد كه كليد به دست همانهايي است كه در را بستند خب لذا مفتاح دل به دست اوست هر وقت دلش خواست وارد ميشود هر وقت دلش خواست خارج ميشود هر چيزي كه دلش خواست مياندازد چون تحت ولايت او است ديگر اگر ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَي الظُّلُمَاتِ﴾[19] همين است ﴿وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ﴾[20] گاهي ميبينيد ميگويند فلان كس كه درس نخوانده است اين شبهه قوي از كجا پيدا شده خب او معلم قوي دارد همين معصيت همين گناه كمكم كمكم او را شاگرد شيطان ميكند كسي كه شش هزار سال خدا را عبادت كرده و در راه كجراهه و بيراهه رفته است او معلم اين است ممكن است يك شبههاي القا كند كه به آساني نشود حل كرد خب اگر ﴿وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِمْ﴾ است و اگر آن شيطان كه معلم است شش هزار سال داشت كجراه ميرفت و خدا ميدانست كه او دارد چه ميكند فرمود ﴿أَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ﴾[21] در درون شما چه هست منتها اين امتحان الهي نشان داد كه شيطان كافر شد نه اينكه اخيراً كافر شد كافر بوده است فرمود ﴿أَبَي وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ﴾[22] نه كه حالا اين ﴿كَانَ﴾ به معناي صار باشد ﴿كَانَ﴾ به معني خودش است ﴿كَانَ مِنَ الكَافِرِين﴾ خب يك كسي كه در درون او استكبار است نيازي به معلم خارج ندارد انسان است كه آن ترس نيست اگر بخواهد گمراه بشود يك معلم خارج ميخواهد شيطان كه شيطان ديگر نميطلبد براي ابليس كه ابليسي نيست اين اصلاً اين جرثومه فساداست اين اگر كسي را به عنوان شاگردي قبول بكند در درون او شبهاتي را القا ميكند كه حلش براي همه آسان نيست اگر ميبينيد تعجب ميكنيد كه چطور فلان كس يك همچنين شبههاي دارد براي اينكه يك كس ديگر در ذهنش القا كرده حب
پرسش ...
پاسخ: آخر آن فطرت كه درباره شيطان وارد نشد كه اين درباره انسانهاست
پرسش ...
پاسخ: بله براي همين براي يك همچنين روزي اينها تلاش و كوشش ميكنند كه زاهدانه زندگي كنند شيطان كه مشمول «كل مولود يولد علي الفطرة»[23] نبود تا ما بگوييم اين فطرت توحيدي داشت و يك موجودي است كه اصلاً مستكبر است استكبار خيلي بالاتر از كفر است كفر يعني كسي ـ معاذالله ـ خدا را قبول ندارد استكبار اين است كه خود من خدا هستم مشكلش اين است اينكه شيطان گفت ﴿أَبَي وَاسْتَكْبَرَ﴾[24] براي آن است كه خدا فرمود سجده كن گفت به نظر من نبايد بكنم.
پرسش ...
پاسخ: چرا همان شش هزار سال اين را جرثومه كرده كسي شش هزار سال به دنبال حيله بگردد شش هزار سال نشان داد كه من دارم خدا را عبادت ميكنم ميكنم و نكرد معناي ريا اين است كه كسي ميگويد من دارم براي خدا عبادت ميكنم و نكند چون آنكه دارد براي خدا عبادت ميكند به ديگران نشان نميدهد سر حرمت ريا و شرك بودن ريا اين است كه اين شخص به ديگران نشان ميدهد كه من دارم براي خدا عبادت ميكنم و نيست اين فقط به ديگران ميخواهد نشان دهد اگر براي رضاي خدا ميخواست عبادت كند كه به ديگران ارائه نميكرد كه اين فقط به رؤيت ديگران ميرساند يا به گوش ديگران ميرساند ديگران بشنوند اگر هدف اين بود به گوش ديگران برسد ميشود سمعه اگر هدف اين بود كه ديگران ببينند اين ميشود ريا اين تمام تلاش و كوششاش همين بود
پرسش ...
پاسخ: آن بالغلبه بود ديگر براي اينكه آنجا دارد ﴿كَانَ مِنَ الجِنِّ﴾[25] منتها چون در جمع آنها بود تغليباً گفته شد خب بنابراين اگر كسي گرفتار تولي شيطان است تحت ولايت شيطان قرار ميگيرد اين امر عارضي است و ذات اقدس الهي فرمود به اينكه ما طرزي او را شاهد خودش قرار داديم و خود را به او نشان داديم كه اين واقعاً گفت ﴿بَلَي﴾ خب در چنين نشئهاي ذات اقدس الهي ميفرمايد كه ما گذشته از اينكه لسان برهان را براي شما گويا كرديم لسان معجزات را هم براي شما گويا كرديم از درون شما هم اين حقيقت را به شما نشان داديم در همين فضا همين فضايي كه كثرت است ترتيب هست والد و ولد است بعضي مشركاند بعضي غير مشرك در همين فضا يك همچنين چيزي هست كه اين اگر ما بايد ظاهر كلمه ﴿إِذْ﴾ را حفظ بكنيم ظاهر كلمه ﴿أُخِذَ﴾ را حفظ بكنيم بايد ظاهر كلمه ﴿مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾ را حفظ بكنيم يك تناسب نشئه اشهاد را با نشئه انفصال حفظ بكنيم دو و گرنه در نشئه ﴿كُنَّ﴾ احتجاج بكند تكلم و اشهاد باشد براي نشئه ﴿يَكُونَ﴾ آنجا كه ظرف امتثال نيست تعهد بگيرند اينجا كه ظرف امتثال است ظرف غفلت است اين آسان نيست
پرسش ...
پاسخ: بله همه چيز ملكوت دارد چون ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[26] اما مار و عقرب هم ملكوت دارند ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا﴾[27] هيچ موجودي نيست كه ملكوت نداشته باشد اما ملكوتها فرق ميكنند آن ملكوتي كه با نورانيت همراه است با اقرار ربوبيت خدا همراه است با اقرار عبوديت همراه است او در همگان نيست وگرنه هيچ موجودي نيست كه ملكوت نداشته باشد اين سه تا شبهه بود الآن هم هست
پرسش ...
پاسخ: بله اينها حجت براي اينها تمام است براي اينكه آن مرحله درون همان انساني كه در احساس خطر به سوي الله ميرود اين الآن ميتواند غبار روبي كند اينكه مرتب به ما گفتند محاسبه كنيد اينكه به ما گفتند هر كاري كه ميكنيد بگوييد بسم الله الرحمن الرحيم يعني هر كاري كه وارد ميشويد قدم ميخواهيد برداريد مباحثه ميخواهيد بكنيد سخن ميخواهيد بگوييد سخنراني ميخواهيد بكنيد چيزي ميخواهيد بپرسيد «بسم الله الرحمن الرحيم» غذا ميخواهيد بخوريد «بسم الله الرحمن الرحيم» يعني كار بايد طوري باشد كه انسان رويش بشود بگويد خدايا به نام تو اين مراقبه شديد براي اين است كه آلوده نشود ديگر خب انسان اگر يك همچنين مراقبتي دارد كارش يا واجب است يا مستحب ديگر مكروه و حرام را كه نميتواند بگويد خدايا به نام تو كه اگر انسان دائماً به اين نام كه خدايا به نام تو «بسم الله الرحمن الرحيم» حالا لازم نيست بگويد «بسم الله» بگويد «الله اكبر» «لا اله الا الله» «سبحان الله» قبلاً اين بحث گذشت كه هر كاري كه بايد به نام خدا باشد نه يعني «بسم الله» باشد حالا عند ذبح حيوان يا نحر حيوان چه در منا چه در اذحيه ديگر انسان بگويد «لا حول و لا قوة الا بالله»، «الله اكبر»، «الحمدلله»، «سبحان الله»، «اللهم صلي علي محمد وآلمحمد» خب كافيه با يك صلوات اگر چنانچه سر گوسفند را ببري ميشود حلال نام خدا را برده تسميه يك خصيصهاي ندارد اين نظير نماز نيست كه «بسم الله الرحمن الرحيم» يك واژه مشخصي باشد كه آدم بايد نام خدا را ببرد نام خدا هر چه شد وقتي ميگويد ، «اللهم صلي علي محمد و آل محمد» الله را برده ديگر اين ذبيحه ميشود حلال خب حالا انسان بايد نام خدا را ببرد وقتي ميخواهد وارد يا غذايي ميخواهد بخورد، «اللهم صلي علي محمد وآل محمد»، كافي است «لا حول و لا قوة الا بالله»، كافي است بالأخره نام خدا را برده حالا نام خدايي كه ميخواهد ببرد اين كار يا واجب است يا مستحب ديگر و اگر نباشد كه اين تيرگي شعور را به همراه دارد اول پنج درصد ذهن بسته ميشود انسان خيلي از توفيقات را كم كم از دست ميدهد بعد طوري ميشود كه ﴿رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم﴾[28] ميشود بعد ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ القُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[29] ميشود و مانند آن بعد وقتي كه جراحي كردند اين رينها را برداشتند غبارروبي كردند آن گاه قبلاً هم گذشت كه خدا فرمود ما اسرار را بيپرده آفريديم اگر پردهاي هست خودت گذاشتي ﴿فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ﴾[30] نه «انا غطائنا» او بيپرده ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[31] است عالم هم بيپرده او را نشان ميدهد اگر پردهاي هست خود انسان ميبافد و روي چهره جان خود ميگذارد ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ﴾ وگرنه ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ خب اين مراقبت دائم براي همين جهت است ديگر هر شب قبل از خواب انسان بالاخره يك نيم ساعتي كمتري بيشتري محاسبه بكند «ليس منا من لم يحاسب نفسه»[32] حالا كل ليله يا كل يوم يا كل اسبوع اين براي همان است كه اصلاً گرفتار نشود ديگر
پرسش ...
پاسخ: خب بله چون غفلت راه پيدا ميكند بنابراين اگر خود را نشان بدهد در جا كه جا براي غفلت نيست خب آن وقت ظرف امتثال ظرف غفلت است اين احتجاح تام نيست همان طوري كه آن دوتا حجت در همين ظرف است بايد طرزي ترسيم بكنيم كه آن حجت سوم هم در همين ظرف باشد
پرسش ...
پاسخ: بله عوامل .. همان احتجاج عقلي است و همان بينات وحي آسماني ديگر
پرسش ...
پاسخ: آن ﴿كُنْ﴾ ﴿قَالُوا بَلَي﴾ دارد نه ﴿يَكُونُ﴾ يكوناش اين است كه ﴿سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظينَ﴾[33] يكونواش هم
پرسش ...
پاسخ: بله خب اما ﴿يَكُونَ﴾ گاهي ميگويد به اينكه ﴿رَبُّنَا اللَّهُ﴾ گاهي ميگويد كه ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾[34]
مطلب بعد آن است كه اشيا عالم كه همگان طاع الهياند كه فرمود ﴿ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾[35] در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آيهٴ 83 به اين صورت آمده است ﴿وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ﴾ با آنجا كه فرمود ﴿أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾ چگونه هماهنگ است اين پاسخش آن است كه موجودات جهان دو قسماند بعضيها صدر و طاقهشان طوع و رغبت است نظير مجردات فرشتگان كه تزاحمي در كار نيست بعضيها با طوع و رغبت امتثال ميكنند مثل عالم طبيعت عالم طبيعت يك موجودي كه به راه افتاده صدمات فراواني ميبيند اين خوشه و اين شاخه كه الآن ميخواهد نخل باسق بشود ثمر بدهد يك بادي هم از راه ميرسد اول نسيم است بعد يك باد تند ميشود بعد طوفان ميشود چهارتا شاخه اين را ميشكند تنه او را مياندازد كم كم اين تمام اين مشكلات را تحمل ميكند جمع بندي شدهاش اين است كه ﴿أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ ﴿قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾ به من گفتند سرت بايد بشكند ميگويم چشم آن شكستن سر طرح است اما بالأخره در سايه تو امتثال ميكند اين مرگ را اين مرض را اين رنجها را همه تحمل ميكنند ولي جمع بندي ميكنيد ميبينيد عالم عالم منظم است براي اينكه اگر طوفان نباشد باد نباشد نسيم نباشد كه زندگي ممكن نيست بگوييم همه اينها عالم و عاقل و عادل باشند يعني همه اينها فرشته باشند خدا از اين فرشتهها زياد آفريده پس جهان با حفظ جمع ماده با حفظ تزاحمش ميگويد ﴿أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾[36] فرمايشات مرحوم آقاي خوئي(رضوان الله عليه)در آن جلد اول تفسيرشان كه مقدمه تفسير است آن وقتي كه علوم قرآني بحث ميشد مذاكره شد اما ايشان در اين قسمتها مرحوم آقاي خويي(رضوان الله عليه) فرمايشي ندارد و اگر ادامه ميدادند يك بركتي بود متأسفانه همان يك جلد مانده لذا در اين بحثهاي تفسيري چيزي از ايشان نيست تا تعرض بشود مطلب بعدي اين است كه كلمه ﴿مِن﴾ من تبعيض نيست اينكه ميفرمايد ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِيآدَمَ﴾ يعني از اين جنس چون اگر من تبعيض باشد معنايش ديگر از بعضي گرفته از بعضي نگرفته خب از آنها كه نگرفته آنها ميتوانند در قيامت احتجاج كنند ﴿إِنَّا كُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِينَ﴾ خود اين برهان نشان ميدهد كه اين ﴿مَن﴾ من تبعيض نيست بلكه من بيان جنس است كه از همه اينها گرفته و چون در جريان ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾[37] آن صبغه انساني ثابت و مجرد است لذا همگان محققاً اين حرف را ميزنند نبايد بگوييم آيندگاني كه ميآيند «سيقولون بلي» چرا براي اينكه آن نشئه ثابت است وقتي ثابت شد بين حال و گذشته و آينده ديگر تفاوتي نيست تا ما بگوييم نسلهاي گذشته «قالوا بلي» نسلهاي آينده «سيقولون بلي»
مطلب بعدي اين است كه آن موطن اخذ ميثاق روح تنها نبود اين برابر بعضي از روايات بود كه اثباتش آسان نبود بلكه روح بود با بدن يعني موطن اخذ ميثاق موطن احتجاج است اين هم روح ميخواهد هم بدن و اين هم مرحله تشريع بود نه مرحله تكوين محض مرحله تشريع عصيان پذير است نه عصيانش حتمي لذا در همين مرحله تشريع ممكن است ذات اقدس الهي طرزي آيات خود را به مردم نشان بدهد كه همگان قبول بكنند پس مرحله تشريع گرچه نكول پذير است اما نه اينكه نكولش حتمي باشد ممكن است نكول بكنند ممكن است نكول نكنند مادامي كه علم حصولي هست خواه از راه نقل خواه از راه عقل ممكن است بپذيرند ممكن است نپذيرند اما وقتي علمي شهودي شد غالباً ميپذيرند.
«والحمد لله رب العالمين»