درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/07/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 172 تا 174

 

﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَليٰ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَليٰ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلينَ﴾ ﴿أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا ذُرّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ﴾ ﴿وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ اْلآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾

 

قبلاً روشن شد كه ظاهر كلمه ﴿إِذْ تقدم مرتبه اخذ پيمان است اگر ما قرينه‌اي داشته باشيم اين كلمه ﴿إِذْ﴾ را و آن فعل ماضي را حمل بر خلاف ظاهر مي‌كنيم نظير ﴿وَقَعَتِ الوَاقِعَةُ﴾[1] و مانند آن كه فعل ماضي در آنجا در مستقبل محقق الوقوع به كار رفته است و اگر قرينه‌اي نداشته باشيم هم كلمه اذ بر معناي ظاهري خود كه شي سابق را نشان مي‌دهد حمل مي‌شود و هم كلمه ﴿أَخْذَ﴾ كه فعل ماضي است

مطلب ديگر كه نتيجه بحث است آن است كه اين پيمان نه به لسان وحي است نه به لسان عقل زيرا در پيماني كه ذات اقدس الهي به لسان وحي مي‌گيرد مردم بعضي مي‌پذيرند بعضي نمي‌پذيرند ﴿يَاحَسْرَةً عَلَي العِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾[2] و به لسان استدلال و برهان هم بعضي مي‌پذيرند بعضي هم اينها را اسطوره و افسانه تلقي مي‌كنند آن موطني كه همگان بپذيرند آن موطن موطن فطرت است گذشته از اينكه از آيه سورهٴ مباركهٴ «نحل» برمي‌آيد كه لسان استدلال و عقل مسبوق به عدم است براي اينكه فرمود ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾[3] اين نكره در سياق نفي نشان مي‌دهد كه انسان وقتي به دنيا آمده است از اين علمي كه از راه چشم و گوش فرا مي‌گيرد عالم نبوده است بعد فرمود براي شما سمع و بصر و فواد قرار داد تا از راه چشم و گوش با كمك دل مسائل را بفهميد پس راه عقل راهي است مسبوق به جهل ولي راه ديگري را ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «شمس» بيان كرد كه فرمود هيچ كسي جاهلاً به دنيا نيامده ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[4] معلوم مي‌شود انسان دو رشته علم دارد يك رشته علمهاي حوزوي و دانشگاهي و علوم استدلالي است كه از راه چشم و گوش فرا مي‌گيرد و مسبوق به جهل است يك سلسله علومي است كه مسبوق به جهل نيست بلكه با او خلق شدند آن علمها ميزبان انسان‌اند و علمهايي كه انسان در حوزه و دانشگاه ياد مي‌گيرد مهمان است بايد تلاش و كوشش كرد كه اين ميزبان با آن مهمان هماهنگ بشود و اگر اين مهمانهاي ناخوانده آن ميزبان را فن كردند خودشان مي‌شوند ناطق پس يك سلسله علومي ذات اقدس الهي در نهان هر كسي ذخيره كرده است كه انسان با آن دانش خلق شده است ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾

مطلب ديگر آن است كه آن علمي كه ميزبان است و مهماندار است و صاحب اصلي است آن تنها فجور و تقوا نيست براي اينكه وقتي گفته شد نفس هر كسي به فجور و تقواي او ملهم است يعني مبدأ را مي‌شناسد معاد را مي‌شناسد چرا؟ براي اينكه كدام ملكات اخلاقي را مي‌گويند فجور كدام ملكات اخلاقي را مي‌گويند تقوا آن ملكات اخلاقي فجور است كه ذات اقدس الهي آنها را نهي كرده باشد يك با نظام داخلي انسان هماهنگ نباشد دو در معاد باعث كيفر و ورود در جهنم بشود سه چيزي كه مبدأ فاعلي او خدا نيست[5] ساختار داخلي او هم با جان انسان و حقيقت انسان هماهنگ نيست دو و در قيامت هم زمينه سوخت و سوز را فراهم مي‌كند سه يعني مبدئي دارد و معادي دارد و نظام داخلي دارد اين گونه از اخلاق و رذايل را مي‌گويند فجور نفس در مقابل آن ملكات و فضايل اخلاقي به نام تقوا مطرح است كه ذات اقدس الهي به آنها امر كرده باشد يك با نظام داخلي انسان هماهنگ باشد دو در قيامت باعث ورود به بهشت بشود سه اينها را مي‌گويند تقوا خب اگر نفس هر كسي فجور خود و تقواي خود را با الهام مي‌داند معلوم مي‌شود خدا را مي‌داند قيامت را مي‌داند وحي و نبوت را مي‌داند چون ذات اقدس الهي به زبان انبيا و اوليا ملكات را معرفي كرده است كه چه چيزي فجور است چه چيزي تقواست چه چيز بد است چه چيز خوب اگر گفته شد نفس هر كسي به فجور و تقواي او ملهم است يعني يقيناً چنين نفسي خدا را مي‌شناسد وحي را مي‌شناسد معاد را هم مي‌شناسد خب با اين سرمايه انسان خلق شده است روايات فراواني هم كه فريقين نقل كرده‌اند اين است كه «كل مولود يولد علي الفطرة»[6] هر كسي با اين سرمايه خلق مي‌شود اين سرمايه سرمايه‌اي نيست كه انسان از چشم و گوش به دست بياورد چون آن را فرمود ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾[7] هيچ چيز نمي‌دانست حتي اجتماع نقيضين كه بديهي‌ترين بديهيات است انسان نمي‌داند كودك نمي‌داند كه نقيضان جمعش محال است رفعش محال اجتماع نقيضان يك چيزي نيست كه بديهي باشد اجتماع نقيضان يك چيزي است اولي است بديهي آن است كه برهان پذير است ولي برهان نمي‌خواهد مثل دو دوتا چهارتا دور باطل است سلب شي از نفس محال است ثبوت شي براي نفس ضروري است هر چيزي خودش خودش است اصل هوهويت هر چيزي خودش خودش است ثبوت شي براي نفسش ضروري است سلب شي از نفس محال است همه اينها بديهي است برهان پذير است ولي برهان نمي‌خواهد ولي اجتماع نقيضين برهان پذير نيست برهان اقامه كنيد آن ثابت مي‌شود برهان اقامه كنيد بر سلب آن آن ثابت است شك كنيد آن ثابت است چيزي كه بخواهي اثبات بكني ثابت مي‌شود بخواهي سلب بكني باز ثابت مي‌شود بخواهي شك بكني باز ثابت مي‌شود چون شك با لا شك جمع نمي‌شود اگر نفي كردي ديگر نفي كردي نفي و اثبات جمع نمي‌شود اگر اثبات كردي اثبات كردي ديگر با نفي جمع نمي‌شود چنين چيزي اصلاً قابل استدلال نيست خب اين را هم كودك نمي‌فهمد پس بنابراين انسان وقتي كه در علوم حصولي همين فطريات را كه ما مي‌گوييم فطريات وقتي به لبه درك رسيده است آن‌گاه اولين چيزي كه مي‌فهمد استحاله جمع نقيضين است ولو نتواند بيان كند بعد به وسيله او چيزهاي ديگر را مي‌فهمد اما آن گرايش به خدا آن در نهان اين كودك هم هست مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب قيم توحيدشان نقل مي‌كند كه كودك را تا يك سال هر چه گريه مي‌كند نزنيد براي اينكه گريه چهارماه اولش شهادت به وحدانيت است گريه چهار ماه دومش شهادت به رسالت است گريه چهار ماه سومش دعا به پدر و مادر است[8] يك بيان لطيفي سيدنا الاستاد در شرح اين حديث نوراني دارند ظاهراً در ذيل همان آيهٴ 30 سورهٴ مباركهٴ «روم» است در آن سورهٴ «روم» كه فرمود ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً﴾ آنجا اين حديث را نقل مي‌كنند و شرح مي‌كنند براي اينكه اين كودك اولين چيزي كه مي‌شناسد خداست بعد واسطه بين خود و خداي خود را مي‌شناسد لذا شهادت به رسالت مي‌دهد بعد مجاري رزق خود را كه پدر و مادراند به عنايت الهي مي‌شناسد به آنها دعا مي‌كند فرمود تا يك سال گريه او را شما قدر بنهيد و نزنيد اين كودك را خب اين كودكي كه دارد شير مي‌خورد نه تنها هيچ بديهي را نمي‌فهمد بلكه اولي را هم نمي‌فهمد خدا را مي‌فهمد و اين آيه اخذ ميثاق آن را مي‌خواهد بگويد پس معلوم مي‌شود اين راه عقل نيست راه استدلال نيست يك چيز ديگر است و آن هم آسمانها نيست در درون ما هم هست اين بيان نوراني حضرت مسيح(سلام الله عليه) كه فرمود «ليس العلم في السماء فتستنزلوه و لا في الارض فتستخرجوه بل هو كائن في جبلتكم تخلقوا باخلاق روحانيه يكشف لكم»[9] همين است اينكه ما مي‌گوييم در ملكوت است نه يعني در آسمانها نه در درون ما يك ملكوتي هست ملكوت كه بيرون از ما نيست آن تحليل سيدنا الاستاد همين است ديگر ما با كن الهي يكن شديم اين يكون يكوني نيست كه بدون كن باشد آن كه مادي فكر مي‌كند مي‌گويد ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾[10] اين يكون بدون كن است اما يك موحد مي‌گويد اين يكن مسبوق به كن است يعني اين وجود مسبوق به ايجاد الهي است تا وجود هست ايجاد الهي هم هست چون وجود و ايجاد كه دو حقيقت جداي نيستند كه آن چهره‌اي كه به الله ارتباط دارد آن كن است و ايجاد آن چهره‌اي كه به ما مرتبط است يكون است و وجود آن چهره و آن روي اين سكه ملكوت ماست و آن هم به دست خداست و اگر چنانچه ما يك قدري غبارروبي بكنيم هم اكنون آن را مي‌بينيم همان بيان نوراني كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل كرد كه حضرت به ابي بصير كور مي‌گفت الآن مگر خدا را نمي‌بيني خب اينكه ابي بصير كور به امام صادق(سلام الله عليه) عرض كرد آيا مؤمنين خدا را در قيامت مي‌بينند فرمود آري قبل از قيامت هم ديده‌اند عرض كرد كجا فرمود ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ﴾ آنجا معاينةً ديدند بعد يك لحظه‌اي تأمل كرد به همين ابي بصير كور فرمود مگر الآن خدا را نمي‌بيني[11] خب با عنايت وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) آن غفلت كنار مي‌رود يك چنين حالتي كه «لا تدركه العيون بمشاهدة العيان و لكن تدركه القلوب بحقايق الايمان»[12] بهره ابي بصير شده است همان ملكوت ماست آن كسي كه در كشتي دارد احساس خطر مي‌كند خيال مي‌كند دارد غرق مي‌شود ديگر ملكوتش در آسمانها كه نيست كه ﴿دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ﴾[13] نه روي ترس اگر ترس بود كه ذات اقدس الهي مي‌فرمود «دعوا الله خوفاً من الغرق» فرمود با اخلاص مي‌خوانند خدا را ...[14] مسلمان موحداند منتها موحد مقعطي‌اند اين‌چنين نيست كه در آن لحظه كه احساس خطر بكنند روي ترس بگويند يا الله كه اگر روي ترس بود مي‌فرمود اينها «دعوا الله خوفا من الغرق خوفا من الهلاك» فرمود ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ هماني كه ما مي‌خواهيم همان حالت هست بنابراين آن حال مي‌شود حال ملكوت در آسمانها هم نيست بيرون هم اشاره نمي‌كنيم همين به خودمان اشاره مي‌كنيم همه ما ملكوت داريم با ما هم هست يك مقداري كه چطور انسان در اتاق عمل متوجه جاي ديگر است يك سادات بزرگواري از اهل قم بود در همين خدا رحمت كند او و پدرش را خودش يك چند سالي از ما بزرگتر بود از قدماي درس سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه) بود اين سيد بزرگوار يك قصه‌اي نقل كرد براي من گفت به اينكه من يك وقتي به بيماري سكته مغزي مبتلا شدم و بستگان من بچه‌هاي من مرا از قم به تهران مي‌بردند و مي‌آوردند من هيچ كدام از اينها را نمي‌شناختم پسر من مرا جابه‌جا مي‌كرد مي‌برد مي‌آورد و اصلاً نمي‌شناختم هر چه خوانده بودم يادم رفت اما زيارت عاشورا يادم بود مرتب مي‌خواندم خب اين براي يك عالم ديگر است اين كاري به درس و بحث ندارد خب چطور همه زيارت عاشورا ياد اين سيد است و پسرش را نمي‌شناسد آن يك چيز ديگر است آن الآن هم با ما هست همان را مي‌گويند ملكوت اين دور نيست بگوييم ملكوت يك عالم ديگر است نه ملكوت با ماست

‌پرسش: ملكوت مربوط به آن چهره خودي است كه ...

پاسخ: بله ديگر غفلت ندارد كه غفلت بردار نيست يعني زوال پذير نيست فرمود ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[15] اين نفي جنس هم هست به هيچ وجه ممكن نيست انسان آن را بتواند عوض بكند و جابجا بكند تبديل پذير نيست تضعيف پذير هست دسيسه پذير هست تدسيس پذير هست كه ﴿قد خاب من دسيها﴾[16] اما تبديل پذير نيست اگر فرمود ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ﴾[17] آن تغييرش به تدسيس است به تضعيف است و مانند آن كه ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ اما تبديل پذير نيست كه انسان فطرتش را عوض بكند كه شدني نيست خب پس اين كه ذات اقدس الهي فرمود ما از همه شما پيمان گرفتيم كه مبادا كسي بگويد ﴿إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ المُبْطِلُونَ﴾ خب «كل مولود يولد علي الفطره»[18] چطورند اينها كه در ديار كمونستي به دنيا آمدند آبائشان در محيط خانوادگي شرك در محيط مدرسه شرك در محيط جامعه هم شرك خب اين نوزاد و نوسال و نوجوان و جوان همه اين مراحل را در فضاي شرك به سر برده اين چه حجتي خدا بر او دارد اين اگر بگويد ﴿إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ﴾ يك و شما هم كه پذيرفتيد «كل مولود يولد علي الفطرة الا ان ابويه يهودانه او ينصرانه أو يمجسانه» دو خب حالا اين تهويد و تنصير و تمجيس شده خب اينها مي‌توانند بگويند ﴿إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا﴾ ما از يك خانواده شرك به دنيا آمديم و از پستان شرك شير خورديم مدرسه هم كه رفتيم درس شرك آموختيم وارد محيط اجتماعي هم كه شديم مشركانه زندگي كرديم ما اصلاً خبر نداشتيم كه مي‌فرمايد كه ما از تو پيمان گرفتيم تو هم شهادت دادي هم اقرار كردي هرگز نمي‌تواني بگويي ﴿إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ﴾ در جريان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» كه فرمود ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا كَبِيراً لَّهُمْ﴾[19] آنها يك لحظه به درون درون توجه كردند ﴿فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ﴾ به همان فطرت برگشتند گفتند بله حق با ابراهيم است آيهٴ 63 و 64 سورهٴ مباركهٴ «انبياء» اين است كه ﴿قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذَا فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُون ٭ فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ﴾ خب اگر برهان عقلي بود كه اين همه براهين را وجود مبارك خليل حق اقامه كرده گفت اين قمر آفل است آفل نمي‌تواند الله باشد اين برهان كه عوض نشد كه اين شمس آفل است آفل نمي‌تواند الله باشد آن كوكب آفل است آفل نمي‌تواند الله باشد خب چه خدايي است كه غيبت مي‌كند و از مخلوقش خبر ندارد اين ديگر امر بديهي است ديگر خب اين را نپذيرفتند وقتي دست به تبر كرد باز هم نپذيرفتند بعد در يوم الاحتجاج گفتند ﴿فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ آن كه نتواند از خودش دفاع بكند چگونه مي‌تواند رب شما باشد از اين به بعد ﴿فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ﴾ به آن فطرت برگشتند گفتند حق با توست يعني جوابي براي گفتن نداشتند نه اينكه حالا ايمان آوردند ﴿فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾ به يكديگر گفتند كه شما ظالم‌ايد و اين بزرگوار حق دارد ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمَتَ مَا هؤُلاَءِ يَنطِقُونَ﴾[20]

‌پرسش ...

پاسخ: استدلال را قبلاً كرده بود ديگر وجود مبارك ابراهيم

پرسش ...

پاسخ: فرق نمي‌كند در همه اين براهين وقتي آنكه آفل است يا قبلاً هم گفت ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ﴾[21] آيا اينها نافع‌اند ﴿أَنْتُم لَهَا عَاكِفُونَ﴾[22] آخر از اين چوبهايي كه خود تراشيديد ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ﴾ خب چرا دست‌تراش خودتان را تكريم مي‌كنيد از آنها چه ساخته است اين برهان عقلي بود ديگر اما وقتي كه ﴿فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ﴾ شد معلوم شد كه بله گفتند به يكديگر ﴿إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾[23] حضرت اول فرمود ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ﴾ ﴿فَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَالاَ يَنفَعُكُمْ شَيْئا﴾[24] همه اين براهين را اقامه كرده خب برهان برهان است ديگر اگر علم حصولي مي‌خواست اثر بكند اثر مي‌كرد غرض آن است كه اين راه فطرت چيز ديگر است و الآن هم انسان مي‌گويد بلي و در حال خطر هم مشاهده مي‌كند و هر كسي هم بالأخره در حال خطر با او روبه‌رو است چه موحد چه غير موحد آن قصه‌اي كه از تفسير امام حسن عسكري(سلام الله عليه) منسوب به آن حضرت نقل شده است آن هم تأييد مي‌كند كسي آمده خدمت حضرت امام صادق(سلام الله عليه) عرض كرد كه مرا به مبدأم هدايت بكن به وجود ذات اقدس الهي راهنمايي بكن حضرت فرمود سوار كشتي شدي يا نه؟ همان قصه معروف عرض كرد بله فرمود آيا اتفاق افتاده كه كشتي بخواهد غرق بشود عرض كرد بله فرمود به اينكه حالا اگر كشتي در حال غرق بود به چه چيزي متوجه شدي گفت به قدرتي كه همه چيز در اختيار اوست گفت همان خداست[25] قصه ديگري را كه ابوالفتوح رازي در تفسيرش نقل مي‌كند(رضوان الله عليه) كه كسي با حضرت داشت مجادله مي‌كرد درباره وجود ذات اقدس الهي حضرت اين را دستور داد بندازيد در آب اين خيال كرده اول جد و قطع نيست او را درمي‌آورند يك قدري شنا كرد ديد نمي‌تواند به اينها مراجعه كرد نمي‌تواند داشت غرق مي‌شد فرمود حالا بيرونش بياوريد وقتي بيرون آوردند عرض كرد يابن رسول الله خدا را شناختم فرمود چطور؟ گفت وقتي من را انداختيد در آب فكر كردم شوخي است بعد ديدم كه نه دارم غرق مي‌شوم شنا كردم ديدم نمي‌توانم به هر وسيله‌اي مراجعه كردم ديدم مقدورم نيست به يك جايي تكيه كردم كه تمام قدرتها در اختيار اوست و فهميدم چه كسي خداست فرمود بله همان است حال خطر انسان روي ترس نمي‌گويد اين خطر اين خصوصيت را دارد كه غبار روبي مي‌كند وگرنه خدا مي‌فرمود «دعووا الله خوفا من الهلاك» فرمود ﴿مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾[26] معلوم مي‌شود انسان در حال خطر غبارروبي مي‌شود آن حجاب كنار مي‌رود نه اينكه روي ترس بگويد يا الله اگر روي ترس بود كه خدا امضا نمي‌كرد توحيد اينها با اخلاص است كه خب بنابراين

پرسش: لسان استعداد ...

پاسخ: بله لسان استعداد البته مستجاب مي‌شود

پرسش ...

پاسخ: شايد با او هماهنگ باشد آن لسان استعداد هم احياناً كسبي هم ممكن است باشد ولي بالأخره بايد با فطرت هماهنگ باشد چون دعايي را خدا مستجاب مي‌كند كه مطابق با حكمت باشد اين از بيانات نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) است كه «يا من لا تبدل حكمته الوسائل»[27] دعا جزء وسائل است و ساير خيرات جزء وسائل است هيچ وسيله‌اي حكمت خدا را عوض نمي‌كند «يا من لا تبدل حكمته الوسائل» به ما فرمود ﴿وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الوَسِيلَةَ﴾[28] اما وسيله براي آن است كه خدا حكيمانه كار بكند نه اينكه وسيله براي آن است كه جلوي حكمت او را بگيرد البته لسان استعداد هم بالأخره بايد با فطرت هماهنگ باشد

‌پرسش ...

پاسخ: هر مرتبه‌اي كه انسان انسان شد ديگر آن مباني خاص خودش را دارد هر مرتبه‌اي كه نفس انسان پديد آمد و قابل درك شد اولين چيزي را كه مي‌فهمد خداست وقتي كه از نظر علم حصولي يك قدري رشد بيشتري كرد از راه چشم و گوش بخواهد كم كم چيزي را بفهمد اولين چيزي كه مي‌فهمد استحاله جمع نقيضين است در علمهاي حصولي ولي در نهان خود از نظر شهود اولين چيزي كه مي‌بيند فيض خدا و لقاي خداست حالا اين به مراتب و مباني گوناگون نفس وابسته است كه اگر نفس جسمانية الحدوث است و روحانية البقاء يا روحانية الحدوث و روحانية البقاء است هر وقت انسان انسان شد مي‌فهمد خب البته ممكن است بحثهاي ديگري مربوط به اين آيه باشد كه در ضمن آيهٴ 30 سورهٴ مباركهٴ «نور» خواهد آمد اما اينكه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيهٴ 101 دارد كه ﴿تِلْكَ القُرَي نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَائِهَا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالبَيِّنَاتِ فَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا مِن قَبْلُ﴾ اين هم مي‌تواند به عالم اخذ ميثاق مرتبط باشد هم مي‌تواند در همين نشئه به لسان علم حصولي باشد گاهي عده‌اي لجوجانه بر اثر يك مغالطه‌اي كه كرده‌اند ايمان نمي‌آورند بعد هم روي آن تكذيب قبلي مقاومت مي‌كنند گاهي هم نه در آن نشئه اخذ پيمان گرچه همان‌جا همگان با اخلاص قالوا بلي گفتند ولي ذات اقدس الهي مي‌داند اينها كه به دنيا آمدند بعضيها گرفتار ﴿غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا﴾[29] مي‌شوند بعضيها نه روي همان هدايت مي‌مانند مثل آنهايي كه درحال غرق ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾[30] ولي ذات اقدس الهي مي‌داند كه بعضيها وقتي برگشتند دوباره به سنت جاهلي مراجعه مي‌كنند بعضيها هم نه توبه مي‌كنند در حال غرق همگان با اخلاص ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ ولي ذات اقدس الهي مي‌داند كه بعضيها همين اخلاص را در ساحل هم حفظ مي‌كنند بعضيها اين اخلاص را در ساحل از كف مي‌دهد ولي در نشئه در حال غرق با اخلاص خدا را مي‌خوانند در نشئه اخذ ميثاق هم همين‌طور است در مرحله شهود همگان با اخلاص قالوا بلي ولي عده‌اي وقتي به اين حالت عادي برگشتند به اين روي سكه برگشتند بعضيها آن حالت را حفظ مي‌كنند بعضيها حفظ نمي‌كنند بنابراين اين كه فرمود ﴿فَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا مِن قَبْلُ﴾[31] اگر به زبان سنت و فرهنگ دنيايي باشد كه قابل قبول است محذوري ندارد اگر به لحاظ آن اخذ ميثاق باشد در مرحله اخذ ميثاق همه واقعاً گفتند بلي ولي ذات اقدس الهي اينها را به دو گروه تقسيم كرده فرمود اينها كساني هستند كه بعضيها كه به دنيا رفتند آن عهدشان را حفظ مي‌كنند بعضيها حفظ نمي‌كنند

‌پرسش ...

پاسخ: بله ديگر تكذيب در عالم مصداق همين است كه ذات اقدس الهي مي‌داند كه اين شخص وقتي كه برگشت به عالم يك آدم فاسقي خواهد بود وگرنه در همان نشئه بلاي اينها با اخلاص است مثل اينكه مشركين در همان حالت غرق ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾[32] ولي خداي سبحان مي‌داند كه اين شخصي كه با اخلاص در حال غرق خدا را مي‌خواند وقتي به ساحل رفت برمي‌گردد و غافل مي‌شود در جريان اخذ ميثاق انبيا آن بحثش در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» و اينها گذشت آيهٴ 81 سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» اين بود ﴿وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَمَا آتَيْتُكُم مِن كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ﴾ اين هم مي‌تواند مربوط به عالم اخذ ميثاق باشد چون گذشته از اينكه از همه مردم ميثاق گرفتند از انبيا(عليهم السلام) ميثاق خاص گرفتند هم مي‌تواند به لسان وحي باشد رواياتي كه در باب هست بخشي از آنها در نهج‌البلاغه هست كه وجود مبارك حضرت امير مي‌فرمايد انبيا آمدند تا آن چه را كه مردم تعهد سپردند و يادشان رفته به يادشان بياورند معلوم مي‌شود كه قبل از انبيا اينها تعهد سپرده‌اند اما در خطبه اول نهج‌البلاغه وقتي قسمت انبيا(عليهم السلام) را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد «و اصطفي سبحانه من ولده» يعني از ولد و فرزندان حضرت آدم «انبياء اخذ علي الوحي ميثاقهم و علي تبليغ الرسالة امانتهم لما بدل اكثر خلقه عهد الله اليهم» اكثر خلق آن عهد الهي را عوض كردند خب اين درباره نبوت خاصه كه نيست مربوط به پيغمبر مخصوص كه نيست درباره نبوت عام است پس معلوم مي‌شود كه قبل از نبوت بشر تعهد سپرده است ولي يادش رفته و انبيا آمدند كه آن بشر را به آن عهد آشنا كنند اولاً و كساني هم كه آن عهد يادشان است آنها را تأييد كنند ثانياً كه به وعده‌شان عمل كنند «لما بدّل اكثر خلقه عهد الله اليهم فجهلوا حقه و اتخذوا الانداد معه و اجتالتهم الشياطين عن معرفته و اقتطعتهم عن عبادته فبعث» خداي سبحان «فيهم رسله و واتر اليهم انبياءه» يعني انبيا را مواتر تواتر هم از همين باب است چون تك تك كه كنار هم جمع بشوند حلقات سلسله كنار هم جمع بشوند سلسله تشكيل مي‌دهند متواتر هم از وتر وتر وتر است ديگر اين خبر واحد آن خبر واحد آن خبر واحد اينها كه تك تك اين وترها كنار هم بنشينند مي‌شوند متواتر «و واتر اليهم انبياءه ليستادوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسيّ نعمته و يحتجّوا عليهم بالتبليغ و يثيروا لهم دفائن العقول» يعني آن چيزي كه ما دفن كرديم گنجينه‌اي كه در درونش است اين را شكوفا كنند انبيا نيامدند يك چيزي را مثل ميراث فرهنگي مثل موزه در دل بشر بگذارند دلهاي بشر موزه خدا نيست بلكه معدن خداست بين موزه و معدن هم اين فرق هست موزه چيزي از خود ندارد از بيرون اين گوهر‌ها را مي‌گذارند اما معدن گوهر‌ها را از خود دارد اين معدن شناس مي‌آيد ...[33] انقلابي پديد مي‌آورد تا اين گنجينه پيدا بشود آنهايي كه بر اساس سورهٴ «نحل» است ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾[34] انسان در حوزه و دانشگاه مي‌رود چيز ياد مي‌گيرد مي‌شود موزه بعد هم اين موزه غارت مي‌شود يا كم مي‌شود يا ...؟ مي‌شود ﴿يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ العُمُرِ لِكَيْ لاَ يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً﴾[35] مي‌شود خالي اما معدن كه اين‌طور نيست فرمود كه اينها آمدند اثاره كنند نه تعليم اثاره يعني شوراندن انقلاب را كه مي‌گويند ثوره به همين مناسبت است انبيا رهبران شورش و شوريدن و انقلاب فكري فرهنگي‌اند اينها كند و كاو مي‌كنند معدن شناس‌اند اين خاكها را مي‌برند كنار ديگران دسيسه كردند ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[36] خاك ريختند روي اين فطرت اينها مي‌آيند اين خاكها را كنار مي‌برند و آن گنجينه‌ها را و دفينه‌ها را اثاره مي‌كنند اينها مي‌شوند مثير انبيا مي‌شوند مثير خب يك بيان نوراني ديگري حضرت امير(سلام الله عليه) دارد بالأخره اثاره كه فردي نيست اين جمعي كه دسيسه كردند خاكها را روي آن فطرتشان ريختند يك شورش عمومي يك شكوفايي عمومي مي‌خواهند يك ميدان انقلاب مي‌خواهد به تعبير ديگر بعد در جاي ديگر فرمود اينها درباره اهل بيت(عليهم السلام) فرمود اينها مستثار‌اند مستثار اسم مكان است يعني اينها ميدان انقلاب‌اند فرمود ائمه(عليهم السلام) مستثار علم‌اند يعني هر جا اثاره‌اي هست كند و كاوي هست معدن شناسي هست زير و رو كردني هست دفينه پيدا كردني هست ميدان امامت و ولايت است خب ديگران خيال مي‌كنند بشر موزه است حضرت امير مي‌فرمايد بشر موزه نيست بشر معدن است و اين معدن يعني با اين گوهر خلق شده است كسي كه در زمين خاك طلا نگذاشت كه خودش پروراند منتها آن كه مي‌پروراند ذات اقدس الهي است كه فرمود ﴿فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[37]

«والحمد لله رب العالمين»


[1] واقعه/سوره56، آیه1.
[2] یس/سوره36، آیه30.
[3] نحل/سوره16، آیه78.
[4] شمس/سوره91، آیه7 ـ 8.
[5] ـ در صوت حاج‌قا «است» مي‌گويد.
[6] ـ كافي، ج2، ص13.
[7] نحل/سوره16، آیه78.
[8] ـ توحيد شيخ صدوق، ص331.
[9] ـ ؟؟؟؟.
[10] مؤمنون/سوره23، آیه37.
[11] ـ توحيد صدوق، ص117.
[12] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 179.
[13] یونس/سوره10، آیه22.
[14] ـ افتادگي صوتي دارد.
[15] روم/سوره30، آیه30.
[16] شمس/سوره91، آیه10.
[17] الرعد/سوره13، آیه11.
[18] ـ كافي، ج2، ص13.
[19] انبیاء/سوره21، آیه58.
[20] انبیاء/سوره21، آیه65.
[21] انبیاء/سوره21، آیه67.
[22] انبیاء/سوره21، آیه52.
[23] انبیاء/سوره21، آیه64.
[24] انبیاء/سوره21، آیه66.
[25] ـ تفسير امام عسكري، ص22.
[26] یونس/سوره10، آیه22.
[27] ـ صحيفهٴ سجاديه، دعاي 13.
[28] مائده/سوره5، آیه35.
[29] مؤمنون/سوره23، آیه106.
[30] یونس/سوره10، آیه22.
[31] اعراف/سوره7، آیه101.
[32] یونس/سوره10، آیه22.
[33] ـ افتادگي صوت دارد.
[34] نحل/سوره16، آیه78.
[35] نحل/سوره16، آیه70.
[36] شمس/سوره91، آیه10.
[37] شمس/سوره91، آیه8.