درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/07/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 172 تا 174

 

﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَليٰ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَليٰ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلينَ﴾ ﴿أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا ذُرّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ﴾ ﴿وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ اْلآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾

 

براي روشن شدن اين ميثاق بايد انحاي اخذ ميثاق و احتجاج را بازگو كرد يك وقت ميثاق به لسان تكوين است يك وقت به لسان تمثيل است يك وقت به لسان تشريع لسان تكوين آن است كه در نظام هستي بر اساس آن ربط خاصي كه بين خالق و مخلوق هست اين مخلوق بنده خالق است و در تحت تدبير و تربيب آن خالق است و هرگز عصيان هم ندارد بر اساس نظام تكوين اگر ميثاق تكويني شد تخلف پذير هم نيست يك و همگاني است دو و آن چهار يا پنج طايفه آيات قرآن كريم كه دلالت بر اسلام سجده انقياد تسبيح تحميد موجودات دارد اين لسان تكوين است اينكه فرمود ﴿لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[1] ﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ﴾[2] ﴿وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ﴾[3] ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾[4] ﴿إِن مِن شَيْ‌ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُم﴾[5] اين پنج طايفه آيات لسان تكوين را بيان مي‌كند يعني هر موجودي در نظام تكويني تابع خداست اين نه استثنا پذير است نه عصيان پذير هيچ موجودي در تعهد و اسلام و انقياد و تسبيح و تحميد و سجده تكويني نه مستثنا است نه عاصي نه تخصصاً خارج است نه تخصيصاً در اين جهت بين ملحد و موحد فرقي نيست اينكه در بعضي از روايات دارد كه كافر خودش سجده نمي‌كند ولي سايه او سجده مي‌كند يعني بدن او كه سايه روح اوست سجده مي‌كند گرچه جان او سجده نمي‌كند تشريعاً و سايه بدن او هم سجده مي‌كند هر چه شي است سجده خدا را به عهده دارد اين نظام تكويني به همان نظام علي و معلولي برمي‌گردد تخصصي در كار نيست تخصيص هم در كار نيست در مدار احتجاج هم نيست و از محور بحث هم بيرون است براي اينكه هيچ موجودي يك روزي بگويد بلي يك روزي بگويد نعم اين‌طور نيست هميشه مي‌گويند بلي يعني آن پنج طايفه از آياتي كه از اسلام موجودات خبر مي‌دهد از تسبيح موجودات خبر مي‌دهد از سجده موجودات خبر مي‌دهد از طوع و اطاعت و رغبت موجودات خبر مي‌دهد و از تحميد موجودات خبر مي‌دهد نه شيئي تخصصاً خارج است و نه تخصيص پذير عصيان هم در اينجا نيست مثل اينكه نسيان هم راه ندارد اين لسان تكوين و ظاهر آيه آن نيست يعني جريان تكوين نيست چون دارد احتجاج مي‌كند و برابر احتجاج در قيامت پاداش و كيفر هم خواهد داد قسمت دوم تمثيل است تمثيل آن است كه براي اهميت يك مطلب چيزي را بازگو مي‌كنند نظير آن‌چه كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «حشر» آمده است كه ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا القُرْآنَ عَلَي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَتِلْكَ الأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾[6] خب اين ﴿لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾ كه در سورهٴ «حشر» است با ﴿وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا العَالِمُونَ﴾[7] كه در سورهٴ «لقمان» يا «روم» هست اين ناظر به آن است كه اين تمثيل براي متفكران سودمند است چنين چيزي در خارج واقع نشده است يعني ذات اقدس الهي قرآن را بر كوه نازل كرده باشد كوه از عظمت قرآن كريم و وحي الهي خاشع شده باشد متصدع شده باشد متفرق و متلاشي شده باشد نشده اين در حد تمثيل است آن‌گاه نمي‌شود در قيامت خداي سبحان كوه را مواخذه بكند كه چرا نظير انسان متشرع نبودي اين يك تمثيلي بيش نيست در نظام تكوين كوه و ساير موجودات مسلم‌اند ساجدند مسبح‌اند و مطيع‌اند و حامد بيش از آن كه از تمثيل استفاده مي‌شود چون تمثيل واقعيتي ندارد فقط براي بيان اهميت مطلب است لوازمي هم او را همراهي نمي‌كند و اين آيه محل بحث تمثيل هم نيست چون واقعاً احتجاج است يعني هيچ كس در قيامت نمي‌تواند بهانه بياورد بگويد من غافل بودم يا گرفتار ميراث گذشتگان بودم هيچ كس نمي‌تواند مطلب سوم مطلب تشريع است در نظام تشريع جاي احتجاج هست جاي استدلال هست جاي پاداش و كيفر هست جاي مدح و ذم هست جاي مدح و قدح هست جاي حمد و ذم هست و سرانجام ثواب و عقاب و بهشت و جهنم اين نظام تشريع گاهي با عقل دليل عقلي احتجاج بسته مي‌شود گاهي به دليل نقلي احتجاج بسته مي‌شود هرچه كه حجت بين عبد و مولاست و انسان مي‌تواند برابر او در بحثهاي فقهي حقوقي اخلاقي احتجاج كند حجت خدا بر انسان تمام است اين نظام تشريع است كه بر اساس آن مي‌توان كسي را پاداش داد و كسي را عقاب كرد و ظاهر آيه همين است يعني نظام تشريع است نظام احتجاج است كه خداي سبحان مي‌فرمايد ما اين پيمان را گرفتيم تا هيچ كس در قيامت بهانه‌اي و حجتي ارائه ندهد نگويد كه ما غافل بوديم يا تحت فشار نياكان بوديم يا وارث شرك پيشينيان بوديم و مانند آن بنابراين ما اول بايد كه بين تكوين و تمثيل فرق بگذاريم اين يك مطلب دوم آن است كه اين آيه در مدار تشريع است نه تمثيل است و نه تكوين اين دو و اگر ما بگوييم اين ﴿قَالُوا بَلَي﴾ اين ﴿قَالُوا بَلَي﴾ به اين معناست كه آن‌قدر آيات الهي چه در آفاق چه در انفس براي مردم روشن است كه اگر از اينها سؤال بكنيم خالق شما كيست مي‌گويند الله ﴿وَلَئِن سَالتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[8] اين هم نيست براي اينكه مردم دو دسته‌اند يك عده هستند كه در جواب ﴿قَالُوا بَلَي﴾ دارند ﴿لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ العَزِيزُ العَلِيمُ﴾[9] يك عده هم مي‌گويند كه نه ﴿لَئِن سَالتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْض﴾ منكر خالقيت‌اند مي‌گويند ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾[10] نشانه‌اش آن است كه در جريان وحي فرمود وقتي آيات الهي نازل مي‌شود از يكديگر سؤال مي‌كنند كه ﴿مَاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ﴾ خدا چه چيزي فرستاده؟ جواب دهنده‌ها دو دسته‌اند يك عده موحد‌اند قبول دارند يك عده ملحدند يا مشرك‌اند قبول ندارند آنهايي كه قبول دارند اصل مبدأ را قبول دارند انزال وحي را قبول دارند نزول وحي را هم قبول دارند و آن‌چه را هم كه نازل شده است وحي است آن را قبول دارند ﴿مَاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا خَيْراً﴾[11] به نصب جواب مي‌دهند يعني «انزل ربنا خيراً» اما از ديگران كه سؤال بكنيد ﴿مَّاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ﴾ همه چيز را منكر است با يك نكته ادبي زير همه را آب مي‌بندد وقتي بگوييم ﴿مَّاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا أَسَاطِيرُ الأَوَّلِينَ﴾[12] اصلاً به رفع جواب مي‌دهد مي‌گويد اولاً انزالي در كار نيست ربي در كار نيست نزولي در كار نيست يك اين هم كه مي‌بينيد افسانه است اين دو نمي‌گويند اساطيرَ الاولين آنها برابر سؤال جواب مي‌دهند ﴿مَاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا خَيْراً﴾ يعني قبول داريم انزالي هست منزلي هست نازلي هست نزولي هست و آنچه كه نازل شد خير است اما ديگري همه را منكر است مي‌گويد منزلي در كار نيست انزالي در بين نيست چيزي نازل نشده اين هم كه در دست شماست افسانه است نمي‌گويند اساطيرَ الاولين ﴿قَالُوا أَسَاطِيرُ الأَوَّلِينَ﴾ مي‌بينيد يك رفع و يك نصب اين قدر تفاوت جوهري را نشان مي‌دهد اگر از ملحديني كه مي‌گويند ﴿مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا﴾ ﴿وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾[13] سؤال بكنيم كه ﴿مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْض﴾[14] مي‌گويند ﴿مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا﴾ خالقي در كار نيست خب پس اگر چنانچه آيات الهي به قدري روشن است كه اگر از مردم سؤال بكنيم گويا جواب مي‌دهند همين قرآن به جاي گويا به جاي كانّ خود انّ را ذكر كرده فرمود مردم دو دسته‌اند يك عده جواب مي‌دهند به اثبات يك عده جواب مي‌دهند به نفي غرض اين است كه ما اين سه مرحله را بايد از كنار هم جدا بكنيم كه التكوين ما هو التمثيل ما هو التشريع ما هو اين يك و دوم اينكه آيه نه ناظر به تكوين است نه ناظر به تمثيل بلكه ناظر به تشريع است كه دارد احتجاج مي‌كند قرارداد مي‌بندد و برابر اين قرارداد عقاب مي‌كند پس معلوم مي‌شود تشريع است سوم اينكه آن بزرگاني كه گفتند ممكن است در يك عالم ديگري تعهد گرفته شده باشد و چون يك لحظه است از بين رفته است انسان فراموش كرد چرا يك لحظه چه كسي گفت يك لحظه؟ قرآن كريم به همه انسانها دارد هشدار مي‌دهد كه به ياد آن صحنه باش معلوم مي‌شود هست آن صحنه او بود و هست و خواهد بود پس يك لحظه نيست و الآن اگر كسي سري به آن لحظه بزند به آن مرحله بزند الآن مي‌بيند كه ﴿قَالُوا بَلَي﴾ در آن هست و اين غبارها نمي‌گذارد انسان آن صحنه را ببيند و انساني كه دارد غرق مي‌شود اين‌چنين نيست كه يك چنين حالتي براي او پديد بيايد يك انسان غريق غبارروبي كرده يعني دستش از همه جا كوتاه شده اين به عنوان «رمية من غير رام» يا از باب «الغريق يتشبث بكل حشيش» نيست اين جداً خواهان آن قدرت قاهره است به جايي متوجه ‌شود كه دريا مسخر اوست قبلاً هم اشاره شد كه شما هشت نفر را در هشت جهت عالم گرفتار ببينيد كسي در عمق درياست كسي در سفينه فضايي نشسته و راهش را گم كرده كسي در غرب عالم گرفتار هلاكت مي‌شود يكي هم در شرق عالم يكي هم بين الارض و السماء خب آن كه در تخوم ارض است آن‌كه در انان سماست آن‌كه در شرق است آن‌كه در غرب است آن كه در قطب شمال است آن‌كه در قطب جنوب است آن‌كه در بين همه اينهاست اين هشت ده نفري كه در زواياي عالم گرفتار شدند از دورترين نقطه تا نزديك‌ترين نقطه از ميانه‌ترين نقطه تا كرانه‌ترين نقطه همه به يك جا متوجه‌اند معلوم مي‌شود كه يك قدرتي هست كه به همه چيز به همه افراد عالم است يك نياز همه را مي‌داند دو توان آن را دارد كه نياز همه را برآورده كند سه اين‌چنين نيست كه حالا اگر به عمق دريا عنايت كرده بخواهد غريق را دريابد از اوج آسمان باز بماند كه اين قدرت بي‌كران همان خداست و انسان غريق خاصيتش اين است كه اين پرده را خرق مي‌كند اين حجاب را برمي‌دارد و مي‌بيند خاصيت خطر اين است كه غبار روبي مي‌كند خب اما سؤالاتي كه شده كه اين با معراج چه ارتباطي دارد البته معراج پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بحث خاص خودش را دارد كه اگر ذات اقدس الهي توفيق داد آن قسمتي كه به اسراء برمي‌گردد در سورهٴ «اسراء» مطرح است آن قسمتي كه به معراج برمي‌گردد در سورهٴ «نجم» مطرح مي‌شود كه ﴿مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَي﴾[15] تا به ﴿دَنا فَتَدَلّي ٭ فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي﴾[16] اما آن چه كه سؤالاتي كه مربوط به استضعاف است كه اگر چنين تعهدي از همه انسانها گرفته شده ما مستضعف نداريم مستضعفين در قرآن چند گروه‌اند يك عده هستند كه اينها مستضعف در ارض‌اند اما مقتدر در ملكوت‌اند ﴿وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الأَرْضِ﴾[17] يعني اينها مقتدران ملكوتي‌اند ما مي‌خواهيم اينها را ائمه و رهبران مردم قرار بدهيم خب اينها استضعافي دارند كه از زير سلطه بيرون مي‌آيند و مستكبر را به سلطه مي‌كشند چنين مستضعفي كه مشكلي ندارد براي اينكه اين نه تنها ضعف فرهنگي ندارد بلكه رهبري فرهنگي را هم به عهده مي‌گيرد قسمت دوم مستضعفاني هستند كه مستضعفان سياسي نظامي‌اند نه مستضعفان فرهنگي فكري اينها كساني هستند كه دائماً با خدا ارتباط دارند منتها دستشان به جايي نمي‌رسد اينها كساني‌اند كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» بحثشان گذشت كه اينها به خداي سبحان عرض مي‌كنند ﴿رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هذِهِ القَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا﴾ خدايا ما را از سرزميني كه مردمش ظالم‌اند برهان آيهٴ 75 سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين بود ﴿وَمَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هذِهِ القَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَنَا مِن لَدُنْكَ وَلِيّاً وَاجْعَلْ لَنَا مِن لَدُنكَ نَصِيرا﴾ اينها مستضعفان سياسي و نظامي‌اند نه مستضعفان فكري و فرهنگي موحداني‌اند كه تحت سلطه مستكبران‌اند گروه سوم مستضعفاني هستند كه به سوء اختيار خود آن تهاجم فرهنگي را پذيرفتند اول گفتند عيب ندارد اول گفتند يك مقداري ما نرم بگيريم كم كم كم‌كم پذيرفتند و برخي از باورهاي ديني را از دست دادند تا كم كم صبغه همان مستكبران را گرفتند اينها را در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيه 97 و 98 بيان كرد فرمود ﴿إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ المَلاَئِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ﴾ اينها كه نمي‌توانند آثار ديني‌شان را در كشورهاي كفر پياده كنند ولي بي‌خود آنجا معطل‌اند با داشتن كشور اسلامي اهل كشور اسلامي‌اند يا كشورهاي اسلامي آنها را مي‌پذيرند ولي مع ذلك براي اينكه يك قدري راحت‌تر باشند در كشور شرك و كفر به سر مي‌برند اينها در هنگام مردن وقتي فشار مرگ را مي‌بينند جوابي براي حل اين مشكل ندارند ﴿إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ المَلاَئِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ﴾ فرشتگان كه مي‌خواهند اينها را تنبيه كنند ﴿قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ﴾ در چه حالتي بوديد ﴿قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الأَرْضِ﴾ ما كه اينجا نمي‌توانستيم مسائل دينيمان را پياده كنيم قبله براي ما مشخص نبود نماز نمي‌توانستيم بخوانيم اذان و اقامه‌اي نداشتيم و مانند آن فرشتگان به اينها مي‌گويند ﴿قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُيهَا﴾ اهل جهاد نبوديد دستي براي جنگيدن نداشتيد اما پايي هم براي فرار نداشتيد؟ خب مي‌خواستيد هجرت كنيد آن كه مبارز حزب الله لبنان است دستي براي جنگيدن دارد اهل جهاد است تو آن‌طور نيستي لااقل پاي فرار داشته باش هجرت كن ﴿لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُيهَ﴾ خب كشورهاي اسلامي كه كم نبود چنين مستضعفي ﴿فَأُولئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيراً﴾ اين مي‌خواهد راحت زندگي كند در يك كشوري كه نمي‌تواند آداب ديني‌اش را عمل بكند آنجا بي‌خود به سر مي‌برد در بين همانها كساني هستند كه نه دست جنگيدن دارند نه پاي فرار اينها البته مسثنايند ﴿إِلَّا المُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالوِلْدَانِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً﴾ سالمندان زنان خردسالان اينها به جهنم نمي‌روند براي اينكه اينها نه قدرت جهاد دارند نه قدرت هجرت اينها البته مستثنايند اما كسي كه اوائل به طعم شيرين و كاذب رفاه طلبي حركت كرد بعد سرانجام مثل خود آنها شد در آيه 38 و 39 همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» قبلاً گذشت كه چنين مستضعفي حكم چنان مستكبر را دارد يك عده كه در قيامت مي‌گويند كه ما تابع بوديم خدايا عذاب آنها را دو برابر كن خدا مي‌فرمايد كه هم عذاب شما دو برابر است كه مستضعف‌ايد هم عذاب مستكبر دو برابر است آنها كه مي‌گويند ﴿رَبَّنَا إِنّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبيلاَ﴾[18] كه در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» و امثال «سبأ» است همانها در قيامت يك احتجاجي دارند آيه 38 و 39 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه قبلاً گذشت اين بود ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّي إِذَا ادَّارَكُوا فِيهَا جَمِيعاً قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولاَهُمْ﴾ آنها كه تابع‌اند درباره متبوعها آنها كه مستضعف‌اند درباره مستكبران چنين مي‌گويند مي‌گويند ﴿رَبَّنَا هَؤُلاَءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَابَاً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ﴾ خدايا عذاب آنها را دو برابر بكن براي اينكه اينها هم خودشان گمراه شدند هم ما را گمراه كردند ما تابع آنها بوديم اما ذات اقدس الهي به اين گروه از مستضعفان و تابعان مي‌فرمايد عذاب شما هم مثل عذاب مستكبر دو برابر است ﴿قَالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾ شما درست حساب نكرديد اگر شما هم درست حساب بكنيد عذاب شما هم دو برابر است بيان ذلك اين است كه آن مستكبر متبوع عذابش دو برابر است براي اينكه دوتا گناه كرده يكي اينكه خودش گمراه بود يكي اينكه ديگران را گمراه كرده شماي مستضعف تابع هم عذابتان دو برابر است چون دوتا گناه كرديد يكي اينكه اصل گناه را مرتكب شديد يكي اينكه با اينكه رهبران الهي بودند آنها را گذاشتيد كنار اين كفار را رهبران خودتان قرار داديد خب اگر شما رهبري آنها را تقويت نمي‌كرديد كه آنها به اينجا نمي‌رسيدند كه پس شما هم دو گناه داريد ﴿قَالَ لِكُلٍّ﴾ يعني «لكل من التابع و المتبوع» ﴿ضِعْفٌ وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾ درست حساب نكرديد ﴿وَقَالَتْ أُولاَهُمْ لِأُخْرَاهُمْ﴾ حالا در آن صحنه آن مستكبرين به اين مستضعفين آن متبوعين به اين تابعين مي‌گويند كه ﴿فَمَا كَانَ لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ﴾ شما چه فضيلتي بر ما داريد كه عذاب ما دو برابر باشد عذاب شما يك برابر؟ ما معصيت كرديم تبليغ به عصيان كرديم شما هم معصيت كرديد ما را به رهبري هم قبول كرديد دوتا گناه كرديد اين همه رهبران الهي صدايشان بلند بود نرفتيد آن طرف ما گناه كرديم و دعوت به گناه شما گناه كرديد رهبري ما هم قبول كرديد دوتا كار كرديد هم در اصل گناه را ما شريك‌ايد هم در پذيرش رهبري ما مجرم‌ايد ﴿فَمَا كَانَ لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ فَذُوقُوا العَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْسِبُونَ﴾[19]

مطلب ديگر اين است كه البته ممكن است در مناطق دور دست كسي مستضعف فرهنگي فكري باشد آن گروه كه دسترسي به احكام و معارف اسلامي ندارند الآن بخشي از مردم مسلمان چين اين آقاياني كه به آنجا سري زدند گفتند ما همين كه رفتيم همين كه ديدند ما از طرف امام و اسلام و انقلاب اسلامي ايران آمديم مردم آن روستاي دور دست چين كه مسلمان بودند زن و مرد كوچك و بزرگ همه از آن روستايشان بيرون آمدند به استقبال ما و همه اين زن و مرد مسلمان بودند و نشانه اسلامشان فقط اين بود كه فقط لا اله الا الله را بلدند اصلاً نماز نشنيدند چيست؟ روزه و نماز و حج و اصلاً قرآن نديدند اليوم هم همين‌طور است خب حالا اگر كسي امكان داشته باشد زبان بلد باشد يا بتواند ياد بگيرد و آنجا نرود مسئول كيست؟ آنها همين كه نام امام را شنيدند زن و مرد آمدند تا آن مدخل ورودي اين روستا فقط مي‌گفتند لا اله الا الله يعني ما مسلمانيم اليوم اين‌طور است خب اين گروه كه مستضعف فرهنگي فكري‌اند نه سياسي به بركت انقلاب اينها ديگر مستضعف سياسي نيستند مي‌توانند مسلمان بشوند دسترسي ندارند ذات اقدس الهي اينها را عذاب نمي‌كند كه چرا نماز نمي‌خوانيد چون اينها «رفع عن امتي ... و ما لا يعلمون»[20] اگر سهو است اگر نسيان است اگر اضطرار است اگر اكراه است اگر جهل است؟ اما هيچ كدام از اينكه نسبت به اصل توحيد بهانه‌اي ندارند در خويشتن خويش آن ربوبيت خدا را ادراك مي‌كنند و عبوديت خود را درك مي‌كنند اگر كسي مستضعف فكري باشد نسبت به خطوط مبسوط اسلام است وگرنه درباره اصل دين كسي مستضعف نيست اگر كسي خودش را فراموش نكند همواره به ياد ربوبيت ذات اقدس الهي خواهد بود بنابراين الآن هم همين‌طور است اگر كسي خودش را فراموش كرد آن پيمانش را هم فراموش مي‌كند ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾[21] اگر خودش را فراموش نكرد احد طرفي العقد را فراموش نكرد عقد هم فراموش نمي‌شود چون اين عقد گره خورده با جان خود عاقد اگر خود عاقد خودش را فراموش بكند البته عقد و پيمان را هم فراموش مي‌كند بنابراين آن بياني كه مرحوم شيخ مفيد(رضوان الله عليه) دارد كه به تمثيل يا تكوين تطبيق كردند آن ناتمام است چه اينكه بياني كه جناب زمخشري داشتند كه به تمثيل تطبيق كردند آن هم ناتمام است براي اينكه اين آيه بالصراحه احتجاج را بازگو مي‌كند و آنهايي هم كه اين آيه را بر جريان برهانها كلامي و حكمت و برهان عقلي تطبيق كردند اين هم ناتمام است براي اينكه در قبال براهين عقلي يك عده مي‌گويند لا يك عده مي‌گويند نعم آنهايي هم كه اين را به زبان معجزات و آيات بينات و كتاب و سنت تطبيق كردند آن هم ناتمام است براي اينكه در قبال معجزات و آيات بينه يك عده بلي مي‌گويند يك عده نعم يك عده لا مي‌گويند يك عده نعم اين يك زباني است كه همگان بلي گفتند و احدي نكول نكرد همه قالوا[22] گفتند يك زباني كه قبول مطلق است بلا نكول اصلاً زبان فطرت است اگر تمثيل باشد كه با تمثيل كسي را نمي‌سوزانند اگر تكوين باشد كه با تكوين كسي معصيت نمي‌كند لسان اين آيه هم لسان تشريع است و احتجاج و امضا گيري و ترساندن از جهنم مي‌خواهد با دليل قعلي بترساند دليل عقلي را يك عده قالوا بلي يك عده قالوا نعم يك عده گفتند نه يك عده گفتند آري اين همين ادله عقلي است كه اينها مي‌گويند افسانه است ديگر آنكه مي‌گويد ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا﴾[23] براهين عقلي را افسانه مي‌داند ديگر او معيار معرفت را حس مي‌داند مي‌گويد ما تا چيزي را معرفت شناسي‌اش حس است تا چيزي را نبينيم باور نمي‌كنيم آن وقتي كه خروشچف رئيس جمهوري جماهير شوروي سابق بود مي‌گفت خدايي نيست ـ عاذ‌الله ـ اگر بود ما هم مي‌ديديم اين صريحاً گفته بود همان حرف اسرائيليها كه ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[24] كسي كه اساس معرفت شناسي‌اش حس و تجربه است تا نبيند باور نمي‌كند يا اسرائيل زمان موسي مي‌شود يا خروشچف زمان ما الآن اين ماركسيستها كه مي‌گويند خدايي نيست چرا مي‌گويند نيست نه براي اينكه اينها اهل علم نيستند اهل علم‌اند شناخت دارند معيار شناخت مي‌گويند حس و تجربه است يا با چشم عادي يا با چشم آزمايشگاهي و چشم مسلح بايد ببينيم تا نبينيم باور نمي‌كنيم بايد به اينها گفت كه معيار معرفت هم شهود دل است از يك سو هم برهان عقلي است از سوي ديگر هم حس و تجربه است از سوي چهارم هم وحي و نبوت است از سوي ديگر راه برهان راه علم تنها حس و تجربه كه نيست اين يكي از امور است خب آنكه معيار شناختش اين است كه ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾ آن اهل نكول است نه اهل قبول آنكه نمي‌گويد بلي كه اگر از او سؤال بكنند «الست بربكم قالوا نعم» يعني نيستي ديگر بلي نمي‌گويند كه چون جواب «الست به نعم» يعني لستَ. الست اگر كسي بگويد نعم يعني لستَ بربي اگر كسي بگويد بلي اقرار مي‌كند خب پس اگر زبان است استدلال باشد بعضي اهل قبول‌اند بعضي اهل نكول زبان معجزات و وحي و نقل و كتاب و سنت باشد بعضي اهل اثبات‌اند بعضي اهل نفي اين يك زباني است كه همگان گفتند بلي ..[25] بقدري روشن است كه گويا همگان گفتند بلي با تمثيل كه احتجاج به نصابش نمي‌رسد به جهنم نمي‌برند كه اين دارد احتجاج مي‌كند فرمود من اين حرف را زدم شما هم اقرار كرديد گواه باشيد كه مبادا در قيامت بگوييد ما نمي‌دانستيم اين دارد احتجاج مي‌كند بنابراين اين بايد به زبان دل برمي‌گردد كه همگان در زبان دل در برابر ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي﴾ دارند

‌پرسش ...

پاسخ: ملكوت همين الآن است ديگر الآن كه ما نشستيم يك ملكي داريم كه بدن ماست يك ملكوتي داريم كه جان ماست الآن اين حرفهايي كه مي‌زنيم با ملكوت ماست ما الآن اينجا خيلي حرف زديم و خيلي حرف هم شنيديم اين حرفها گفتنش اين آهنگها اين صوتها اين گوينده اين شنونده اين كارهاي فيزيكي در مسجد است وگرنه آن معارف كه در مسجد نيست در قم نيست در زمين نيست.

‌پرسش ...

پاسخ: آن طرف يعني همين‌جا يعني همين زيدي كه اينجا نشسته است.

‌پرسش ...

پاسخ: چرا عالم ملكوت نه به آسمان اشاره نكنيد همين زيدي كه اينجا نشسته است يك ملكوتي دارد و يك ملكي دارد يك قلبي دارد يك قالبي دارد قالبش كار فيزيكي است و زمان و زمين دارد اما قلبش كه اين‌چنين نيست كه الآن ما كه اينجا نشسته‌ايم در هنگام اذان نماز مي‌گوييم كه رب السماوات و الارض يعني خدايا ما آسمانها را مي‌دانيم زمينها را مي‌دانيم در آسمانها ربي غير از تو نيست در زمين ربي غير از تو نيست و ما فيهن و ما بينهن همه اين حرفها را داريم مي‌گوييم اينها را كه مي‌گوييم اين آهنگهاي ما فيزيكي است آن مطلب كه فرافيزيك است آن مطلب را با ملكوت درك مي‌كنيم مي‌گوييم خدايا رب آسمانها تويي رب زمين تويي اين حرف ما متزمن است و زمان دار است اما.

‌پرسش ...

پاسخ: چرا ملكوت يعني قلب ملكوت نه يعني آسمانها الآن ما يك ملكوتي داريم هر چيزي را بفهميم برابر او آن مكلفيم اگر كسي نظير حارثة بن زيد شد يك وقت است كه مي‌آيد در مدرسه‌ها در حوزه و دانشگاهها درس مي‌خواند برابر عدل و حكمت خدا بهشت و جهنم برايش ثابت مي‌شود خب مكلف است يك وقت است نظير اويس قرن است حارثة بن زيد است كه مرحوم كليني نقل كرده اين درس حوزوي و دانشگاهي كه نخوانده اين گفت «اصبحت يا رسول الله موقناً» الآن من گويا جهنم را دارم مي‌بينم اين با ملكت مي‌بيند ديگر اين چشم را ببندد مي‌بيند باز كند مي‌بيند گفت عواي اهل جهنم را مي‌شنوم عوا يعني زوزه اين كلاب اهل جهنم كه دارند زوزه مي‌كشند من دارم مي‌شنوم پيغمبر فرمود «عبد نور الله قلبه»[26] خب آن كه در خطبه توحيدي همام تقواي حضرت امير در نهج‌البلاغه است كه فرمود متقيان كساني‌اند كه «فهم و الجنة كمن قد رآها فهم فيها منعمون وهم و النار كمن قد رآها فهم فيها معذبون»[27] حالا اگر كسي اينجا نشسته شعله جهنم را ديده حجت خدا بر او تمام است يا نه؟ بهشت را ديده حجت خدا بر او تمام است يا نه؟ خب يك وقتي درس مي‌خواند بهشت و جهنم بر او ثابت مي‌شود حجت خدا بر او تمام است يك وقتي معجزه مي‌بيند حرف پيغمبر و امام(عليهم السلام) را مي‌شنود تمام است يك وقتي نه بدون اينكه پيغمبر را ببيند وحي او را مي‌فهمد و بهشت را مي‌بيند نظير اويس قرن يا همين جواني كه جهنم را ديده كه درس از راه درس كه آدم جهنم را نمي‌بيند كه از راه درس مي‌فهمد جهنم هست ان النار حق ان الموت حق ان الجنة حق درست است اما حالا جهنم و شعله‌اش را كه ببيند كه نيست كه آن كه شعله را مي‌بيند با ملكوت مي‌بيند خب حجت خدا بر او تمام است ديگر يك چينن چيزي در همه ما هست منتها بعضي ضعيف بعضي اضعف بعضي قوي بعضي اقوي اين را نبايد خاموش بكنيم اين چراغ را نبايد خاموش بكنيم هيچ كس بي‌چراغ خلق نشده.

«والحمد لله رب العالمين»


[1] آل عمران/سوره3، آیه83.
[2] جمعه/سوره62، آیه1.
[3] نحل/سوره16، آیه49.
[4] فصلت/سوره41، آیه11.
[5] اسراء/سوره17، آیه44.
[6] حشر/سوره59، آیه21.
[7] عنکبوت/سوره29، آیه43.
[8] لقمان/سوره31، آیه25.
[9] زخرف/سوره43، آیه9.
[10] مؤمنون/سوره23، آیه37.
[11] نحل/سوره16، آیه30.
[12] نحل/سوره16، آیه24.
[13] جاثیه/سوره45، آیه24.
[14] لقمان/سوره31، آیه25.
[15] نجم/سوره53، آیه2.
[16] نجم/سوره53، آیه8 ـ 9.
[17] قصص/سوره28، آیه5.
[18] احزاب/سوره33، آیه67.
[19] اعراف/سوره7، آیه39.
[20] ـ وسائل الشيعه، ج15، ص369.
[21] حشر/سوره59، آیه19.
[22] ـ اين كلمه بايد بلي باشد حاج‌آقا اشتباه لفظي كرده قالوا گفته.
[23] انعام/سوره6، آیه29.
[24] بقره/سوره2، آیه55.
[25] ـ افتادگي صوتي دارد.
[26] ـ كافي، ج2، ص53.
[27] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 193.