78/07/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 172 تا 174
﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَليٰ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَليٰ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلينَ﴾ ﴿أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا ذُرّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ﴾ ﴿وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ اْلآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾
در جريان اخذ ميثاق براي اينكه آيه را برابر با روايات معنا كند عدهاي ملتزم شدند كه ذرات ريز انساني از صلب آدم(سلام الله عليه) استخراج شده است و روح به آنها اعطا شد كه آنها توان درك را داشتند آنگاه ذات اقدس الهي از تك تك اينها اقرار گرفت يكي از اشكالاتي كه متوجه اخذ ميثاق به اين نحو بود اين بود كه اگر از همه ما اقرار گرفتند بايد يادمان باشد و اگر چنانچه قبلاً ما موجود شديم از ما اقرار گرفتند دوباره به حالت اولي برگشتيم و هيچ كدام يادمان نيست شبهه تناسخ را ما چگونه پاسخ بدهيم تناسخيها هم همين حرف را ميزنند ميگويند كه ما قبلاً در دنيا بوديم و مرديم و بعد از مرگ روح ما به ابدان نوزادان تعلق گرفت و از ايشان كه سؤال ميكنيم چطور يادمان نيست ميگويند چون مدت طول كشيد يادمان نيست ما آن وقت تناسخ را چه پاسخ بدهيم اشاره شد به اينكه در ابطال اين سخن چند مطلب بود يكي اينكه راه ابطال تناسخ منحصر اين نيست راههاي ديگري هم هست يكي اينكه همانطوري كه در جريان قيامت پاسخ داده شد جريان تناسخ هم پاسخ داده ميشود و آن اين است كه فرق است بين اينكه انسان يك مدت طولاني در دنيا زندگي كند شصت سال هفتاد سال هشتاد سال كمتر و بيشتر در دنيا زندگي كند بعد از بدن مفارقت كند دوباره به بدن نوزاد ديگر تعلق بگيرد و هيچ چيزي يادش نباشد و بين اينكه نه يك لحظه در دنيا موجود شده يك تعهدي سپرده بعد به حالت اولي برگشت اگر در جريان اخذ ميثاق يادش نباشد مهم نيست چون يك حادثه لحظهاي است ولي اگر در جريان تناسخ يادش نباشد اين هيلي بعيد است براي كسي كه هشتاد سال يا شصت سال در دنيا زندگي كرده چطور هيچ يادش نيست در قيامت يادش هست ميگويد به اينكه هم بهشتيها يادشان هست هم جهنميها يادشان هست كه در دنيا چه شنيدند چه گفتند ﴿هذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ﴾[1] آن يكي ميگويد ﴿إِنِّي كَانَ لِي قَرِينٌ﴾[2] بسياري از حوادث دنيا در قيامت هم براي بهشتيها مشهود است هم براي دوزخيها براي اينكه ساليان متمادي در دنيا بودند و در تناسخ هم همينطور بايد باشد يعني كاملاً بايد يادمان باشد ولي اگر در جريان اخذ ميثاق يادمان نبود چون يك لحظه است بعيد نيست پس نميشود جريان اخذ ميثاق را با جريان قيامت هماهنگ است
پرسش ...
پاسخ: بله؟ چون استمرار دليل ميخواهد خداوند اينها را اشهاد كرده از آنها اقرار گرفته اينها گفتند ﴿بَلَي﴾ روايت هم دارد كه دوباره به حالت اولي برگشتند اين كه مدتي در اين حال نماندند كه
پرسش ...
پاسخ: زندگي نكردند نه آنچه را كه روايات ميگويد اين است كه ذات اقدس الهي وقتي آدم را آفريد پشتش را مسح كرد و ذرات ريز از نطفه او بيرون آمدند تا يوم القيامة هر كسي فرزند آدم است به عنوان يك ذره ريز بيرون آمد بعد خدا به او روح عطا كرد طوري كه بتواند مطلب را بفهمد آنگاه از آنها اقرار گرفت و دوباره اينها به حالت اولي برگشتند
پرسش ...
پاسخ: نه در آن جهت كه بگويند به اينكه حتماً بايد يادمان باشد اين تلازم نيست حالا آن اشكالات پنج ششتا اشكال بود ديگر اين اشكال قابل دفع است.
مطلب ديگر آن است كه ابوحيان اندلسي در كتاب البحر المحيط ميگويد كه در توجيه اين آيه اقوال فراواني است بهترين توجيه همان است كه زمخشري گفته است كه حمل بر تمثيل كردند و اين آيه محل بحث را نظير آيه ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾[3] معنا كردند بهترين تفسير به زعم جناب ابوحيان اندلسي مؤلف تفسير البحر المحيط اين است خب همان اشكالهايي كه بر جناب زمخشري در كشاف وارد بود بر ايشان هم وارد است براي اينكه قرآن كريم اين را به صورت اقرار ذكر ميكند كه شما ميگوييد اين تمثيل است يعني گويا خدا ادلهاي را اقامه كرده به قدري ادله و آيات آفاقي و انفسي اقامه كرده كه گويا از اينها اقرار گرفته و گويا اينها اقرار كردهاند خب با گويا كه حجت تمام نميشود كه آنجايي كه اصل مسئله است شما ميگوييد به منزله آن است به منزله نه خود واقعيت مسئله احتجاج را مطرح كنيد قرآن كريم دارد كه ما آيات آفاقي و آيات انفسي را براي ايشان مشخص كرديم ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الحَقُّ﴾[4] به قدري آيات آفاقي وآيات انفسي را به اينها ارائه داديم كه ﴿يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الحَقُّ﴾ چه اينكه فرمود ﴿وَفِي الأَرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِين ٭ وَفِي أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ﴾[5] خب اين نصب ادله است به زبان عقل مع ذلك يك عده قبول ميكنند يك عده قبول نميكنند در جريان معجزات آيات الهي را كه ذات اقدس الهي براي هدايت بشر فرستاد دو قسم است بعضيها خيلي روشن است از آنها به عنوان آيات بينات ياد ميكند بعضي هم به عنوان آيه ياد ميكند در جريان مكه و جريان حضرت خليل(سلام الله عليه) دارد به اينكه مكه به قدري نشانههاي الهي در آن هست كه خيلي روشن است ﴿فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ﴾[6] مشابه اين تعبير را درباره معجزات حضرت موساي كليم(سلام الله عليه) دارد كه ما آيات بينات به او داديم مع ذلك يك عده پذيرفتند يك عده نپذيرفتند اين مسئله گويا كدام مشكل را حل ميكند كه گويا اينها اقرار كردند مگر با گويا ميشود احتجاج كرد ظاهر قرآن اين است كه اينها اقرار كردند گفتند ﴿بَلَي﴾ با اينكه همين قرآن كريم آن احتجاج به زبان عقل را كه ذكر ميكند ميفرمايد يك عده اينها را ميپذيرند يك عده نميپذيرند احتجاج به زبان معجزات را كه ذكر ميكند ميفرمايد يك عده ميپذيرند يك عده نميپذيرند ميگويند اينها سحر است و افسانه است ولي همين قرآن درباره بخشي از مواثيق ميفرمايد همه گفتند بلي در جريان ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[7] كه محتمل بود به احتمال قريب كه اين اخذ ميثاق از همان نشئه ملكوت انسان باشد دوتا مطلب مطرح است يكي اينكه آيا همه انسانها در اين استواي خلقت و الهام و فجور و تقوا يكساناند يا نه دوم اينكه اين مجنونهاي مادرزاد چگونه توجيه ميشوند آيا اينها مستوي الخلقةاند از نظر روح يا نه؟ اما آن سؤال اول پاسخش اين است كه تمام انسانها در آن مثال اولي يكساناند يعني يك نصابي براي تكليف لازم است كه هر كسي بايد آن نصاب از عقل را داشته باشد و از آن نصاب الهام با خبر باشد تا بشود مكلف در اين جهت بين افراد فرقي نيست انبيا و اوليا و افراد عادي اين نصاب را دارند مرحله برتر از اين نصاب لازم نصيب انبيا و اوليا و معصومين ميشود كه ديگران فاقدند لكن آنهايي كه اين فيض برتر نصيب آنها شد مسئوليت بيشتر هم دارند ذات اقدس الهي برابر با هر نعمتي مسئوليتي هم داده است مثلاً براي افراد عادي فرمود به اينكه شما در صدر اسلام يك سرباز بايد در مقابل ده تا سرباز مقاومت كنند اگر شما بيست نفر بوديد آنها دويست نفر بودند بايد مقاومت كنيد بعد ﴿الآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنكُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً﴾[8] يك سرباز بايد در برابر دو سرباز مقاومت كند فرار از جرح فرار از ميدان جنگ در صورت اول يك نفر اگر ده تا سرباز به او حمله ميكردند حق فرار نداشت اما حالا اگر بيستتا سرباز سيتا سرباز حمله كردند اين ميتوانست فرار كند بعد كه تخفيف داده شد و ذات اقدس الهي احساس كرد كه در برخي ضعف هست فرمود ﴿الآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنكُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً﴾ يك سرباز در برابر دوتا سرباز شرك بايد مقاومت كند اگر آنها عددشان بيشتر شد ميتوانند فرار كند اين فرار از ضعف محسوب نميشود اما درباره شخص پيغمبر چطور؟ اگر همه روي زمين عليه او قيام بكنند او حق فرار ندارد و جا خالي ندارد فرمود ﴿لاَ تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ﴾[9] اگر هيچ كس در جنگ نيايد با تو همكاري نكند تو را ياري نكند تو تنها بايد بايستي خب چنين وظيفهاي مخصوص اوست اگر يك نعمت برتري را ذات اقدس الهي به او داد يك مسئوليت بيشتري هم از او ميطلبد يا درباره ديگران كه اگر گاهي لغزيدند يك خلافي گفتند ذات اقدس الهي اينچنين تهديد نكرده كه ﴿لأَخَذْنَا مِنْهُ بِاليَمِين ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الوَتِين ٭ فَمَا مِنكُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ﴾[10] اين را فقط درباره پيغمبر فرمود كه ﴿وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الأَقَاوِيل ٭ لأَخَذْنَا مِنْهُ بِاليَمِين ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الوَتِين ٭ فَمَا مِنكُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ﴾ خيليها بودند كه ادعاي نبوت داشتند آمار متنبيان كمتر از آمار انبيا نيست هر وقت ديدند كه يك سمتي در جامعه خريدار دارد بدلي او هم جعل شده است اگر در يك عصري نبي نبود همان تتمه نبوت قبل بود متنبي هم پديد نميآيد ولي وقتي كه در يك عصري نبي ظهور كرد اول با او مقاومت ميكنند وقتي ديدند او جا افتاد معجزهاي آورد مورد حرمت ديني مردم قرار گرفت آنگاه شروع ميكنند به بدل تراشي و بدل جعل ميكنند متنبي در قبال نبي در اين عصر پديد ميآيد اول كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دعواي نبوت داشت كه مسيلمه كذاب يا سجاح ظهور نكرد بعد از اينكه نبوتش را تثبيت كرد و براي مردم ثابت شد كه او پيغمبر است و حرمتي براي او در اجتماع پيدا شد آن گاه مسيلمه كذاب ظهور كرد سجاح ظهور كرد و مانند آن آمار متنبيان كمتر از آمار انبيا نيست خدا با آنها همچنين تهديدي نكرده به آنها مهلت داده بعضيها مردند به طور عادي مردند بعضيها هم در جنگها كشته شدند و مانند آن اما اگر كسي خداي سبحان به او يك نعمتي داد كه حرف او سكه قبولي دارد او مقبول جامعه شد اين نعمت را ذات اقدس الهي رايگان به كسي نميدهد اگر داد و شخصي از اين نعمت مقبوليت سوء استفاده كرد به عذابي مبتلا ميشود كه كافر به چنين عذابي مبتلا نخواهد شد فرمود ﴿وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الأَقَاوِيلِ﴾[11] خب بعضيها آمدند ﴿يُحَرِّفُونَ الكَلِمَ عَن مَواضِعِهِ﴾[12] كردند ﴿يَكْتُبُونَ الكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً﴾[13] كردند علناً دين فروشي كردند علناً جعل كردند علناً تورات و انجيل را مسخ و نسخ و فسخ و رتق كردند عرضه كردند خدا با آنها كاري نداشت علناً عدهاي ادعاي نبوت كردند خدا با آنها كاري نداشت براي اينكه آنها به طور عادي بودند حرف آنها كه مقبول نبود جنگي شده كشته شدند و مانند آن اما اگر كسي از يك نعمت خاصي برخوردار بود در فضايي كه مقبول ديني مردم است روي فيض خاص الهي چنين شخصي اگر خداي ناكرده بلغزد خدا به او امان نميدهد براي اينكه هر كاري را او بكند از اين به بعد به عنوان دين تلقي ميشود لذا ذات اقدس الهي به اسرع وجه او را مسلوب الحيثيه ميكند فرمود ﴿لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الأَقَاوِيل﴾ خب اين تهديدي كه درباره متنبيها نكرد كه ساليان متمادي بود يا ماههاي طولاني بود اين مسيلمه آن حرفها را زد آن سجاح بود آن حرفها را زد شما آمار متنبيان را كه بررسي كنيد ميبينيد كمتر از آمار انبيا نيست خب كسي حرف آنها را گوش نميداد ولي اگر كسي يك فيض خاصي نصيب او شد مقبول ديني مردم شد و حرف او به عنوان يك مرجع ديني قبول شد او اگر خداي ناكرده بخواهد از اين سمت الهي بهره سوء ببرد ديگر خدا به او امان نميدهد ﴿وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الأَقَاوِيل ٭ لأَخَذْنَا مِنْهُ بِاليَمِين ٭ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الوَتِين ٭ فَمَا مِنكُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ﴾[14] اين است لذا اگر يك روحاني خداي نكرده پايش بلغزد ممكن است خدا به او مهلت ندهد همان كار را اگر ديگري بكند خدا ممكن است به او مهلت بدهد غرض آن است كه در برابر هر نعمتي مسئوليتي است اگر ذات اقدس الهي به انبيا سمتي داد به اوليا سمتي داد به ائمه(عليهم الصلاة و عليهم السلام) سمتي داد در برابرش بار سنگيني هم روي دوش اينها گذاشت
مطلب بعدي آن است كه ابوحيان در بحر محيط دارد كه اين كلمه ظهور بدل بنيآدم است و كلمه ذريه هم بدل ظهور است اين حرف را ديگران داشتند كه ظهور بدل بنيآدم است حالا يا بدل بعض من الكل است يا بدل اشتمال است اين را داشتند اما حرفي كه ايشان دارد اين است كه همانطوري كه اين ظهور ﴿مِن ظُهُورِهِمْ﴾ بدل من بنيآدم است حالا يا بدل بعض من الكل يا بدل اشتمال كلمه ﴿ذُرِّيَّتَهُمْ﴾ هم بدل اوست منتها حرف جر حذف شده است و فلان بدل اوست حالا يا بدل بعض من الكل يا بدل اشتمال قهراً مفعول ﴿أُخِذَ﴾ محذوف است آن مفعولي كه محذوف است ميثاق است ﴿أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾ يعني ﴿مِن ذُرِّيَّتِهِم﴾ چه چيزي ﴿أُخِذَ﴾ ميثاقهم اين را به استناد روايات ميخواهد حل كند ميگويد يك كلمهاي در آيه محذوف است و شاهد حذفش هم روايات است البته نيازي به حذف نيست از خود ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ هم ميثاق ميفهميم ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي﴾ اين نياز نيست كه ما بگوييم كله ميثاق محذوف است مطلب بعدي آن است كه
پرسش: دربارهٴ مجانين
پاسخ: درباره مجانين اينها علم به علم ندارند يعني كسي كه مجنون به دنيا آمده اينچنين نيست كه ذات اقدس الهي به او الهام نكرده باشد اين مريض است در حقيقت و اگر درمان بشود آن خصوصيت اصلي يادش است مجنون حقيقي طبق بيان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك كس ديگر است اينها مريضاند نه مجنون اين قصه هم وقتي به عرضتان رسيد كه وجود مبارك(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داشتند عبور ميكردند كسي كه به صرع و جنون متعارف مبتلا بود اين حالش به هم خورد و در يك گوشهاي افتاد و عابرين هم دور او جمع شدند پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق اين نقل فرمود اين كيست و چرا دور او جمع شدند به حضرت عرض كردند اين مجنون است حالش به هم خورده افتاده دورش جمع شدند عابرين دورش جمع شدند فرمود او مجنون نيست او مصاب است او مريض است بايد به تيمارستان بيمارستان ببريد حل بشود عرض كردند اگر او مجنون نيست پس مجنون كيست؟ فرمود مجنون كسي است كه «آثر الدنيا علي الآخرة»[15] آنكه دنيا را بر آخرت مقدم ميدارد او ديوانه است خب چنين كسي را كه ذات اقدس الهي نيافريد كه هر كسي را بر اساس ﴿فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[16] خلق كرده است اين كسي هم كه بر فرض مجنون مادرزاد باشد اين علم به علم ندارد ما از خواب آنها بيخبريم كه آيا آنها خواب خوب ميبينند يا نه گاهي ميبينيد انسان در اتاق عمل بدن او را اربا اربا ميكنند او دارد در عالم خودش خواب خودش را ميبيند شايد خواب خوب همان وقت نصيبش بشود يعني از بدنش هيچ خبر ندارد كه بدن او دارند قطعه قطعه ميكنند دست او را يا پاي او را قطعه قطعه ميكنند حالا يك كسي از جبهه برگشت دارند پاي او را قطع ميكنند او را بيهوش كردند در حقيقت او مدهوش شده است نه بيهوش و از پاي او خودش و از اعضا و جوارح خودش خبر ندارد ولي در همان علم خاص خودش دارد خوابهاي خاص خودش را ميبيند كم نيست از اين وقايع خب اگر اين موانع برطرف بشود انسان برميگردد به همان نشئه ﴿فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ بنابراين يك كسي كه مجنون باشد آن حالت را هم نداشته باشد نيست منتها علم به علم ندارد
پرسش ...
پاسخ: نه آن بخش اولش راجع به توحيد بود براي اينكه فرعون ميگفت ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الأَعْلَي﴾[17] اولين برخوردي كه وجود مبارك موسي و هارون(سلام الله عليهما) با فرعون داشتند اين بود كه گفت ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾[18] اين گفت ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الأَعْلَي﴾[19] ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾[20] ﴿لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهاً غَيْرِي﴾[21] فلان همه تهديدها را روي دعوي ربوبيت بود بعد مسئله نبوت و امثال ذلك بود
پرسش ...
پاسخ: آن درباره خالقيت است نه ربوبيت نميگويند اينها رب است كه ﴿وَلَئِن سَالتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[22] اما در قبال خالقيت ارباب متفرق قائلاند ربوبيت بعد از خالقيت است اينها در خالقيت موحدند ميگويند مجموعه عالم را الله آفريد و حتي مدير عامل كل را قبول دارند كه او رب الارباب است اما ربوبيت جزئي را نميپذيرند ميگويند ارباب متفرق است كهكار به دست آنهاست
پرسش ...
پاسخ: نه آنها چون در مرحله ضعيف گفتند ﴿بَلَي﴾ الآن هم كه آمدند اينجا مرحله ضعيف ميگويند بلي ولي در اصل ربوبيت كه اينها اعتقاد دارند براي اينكه مؤمناند لكن آنچه كه به زبان عقل يا به زبان وحي از مردم خواستند اقرار بگيرند عدهاي اقرار كردند عدهاي اقرار نكردند لكن آيه محل بحث ميگويد كه ما در يك موطني از همه اقرار گرفتيم و همگان هم اقرار كردند پس معلوم ميشود اين زبان استدلال نيست و زبان معجزه هم نيست ميشود زبان فطرت
مطلب بعدي آن است كه آلوسي نقل ميكند كه در جريان مكه عمر به حجر الاسود خطاب كرد كه تو سود و زيان نميرساني نه استلام تو سود آور است نه ترك تو زيانبار انك لا تضر و لا تنفع و من چون ديدم پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تو را بوسيد من ميبوسم استلام ميكنم و اگر او تقبيل نكرده بود من تقبيل نميكردم براي اينكه ميدانم لا تضر و لا تنفع آلوسي خب اينها ميدانيد از علما و مفسرين اهل سنتاند نقل ميكند كه وجود مبارك اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) در همانجا به عمر گفته بود كه نه اينطور نيست اين يضر و ينفع گفت چطور؟ گفت وقتي كه ذات اقدس الهي از انسانها ميثاق گرفت تعهد گرفت كه ربوبيت خدا را پذيرفتند و عبوديت خويش را در برابر ربوبيت خدا قبول كردند محصول اين تعهد به صورت يك ورقهاي درآمد و در دهان همين حجر الاسود كه آن روز داراي چشم و دهن بود قرار داشت آن روز چشم داشت دهن داشت و مانند آن و او التقام كرد اين را يك لقمهاي كرد و اين ورقه را در خود گرفت اين ميداند كه چه كسي تعهد سپرده است و به چه چيزي تعهد سپرده است و اگر انسان آن را استلام بكند آن را ببوسد دارد همان عهد را وفا ميكند در حقيقت ربوبيت خدا را دارد تجديد عهد دارد و همين در قيامت شهادت ميدهد اين است كه انسان در اين اشواط سبعه وقتي به آن ركن حجر رسيد دست اشاره ميكند الله اكبر ميگويد ميگويد اين موافات آن عهد و ميثاق است كه من بستم شايد ناظر به همين باشد البته اين جمله در تفسير آلوسي نيست عمر گفت حالا كه اينچنين است پس من باور ميكنم كه آن سود و زيان دارد و بعد پس پيغمبر روي همان سود و زيان حجر الاسود كه شهادت ميدهد بوسيد اين اصل قصهاي است كه آلوسي نقل ميكند بعد گفت عمر هم قبول كرد و بوسيد يعني روي اين درك بوسيد از اينجا نشان ميدهد كه اين اجرام و اين احجام در يك مرحلهاي داراي دركاند چشم دارند گوش دارند ميفهمند اين ميخورد به آن مرحلهاي كه ﴿وَإِن مِن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ﴾[23] اين ميخورد به آن مرحلهاي كه ﴿وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[24] ﴿سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[25] ﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ﴾[26] ﴿ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾[27] همين آيات ﴿ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً﴾ هم آيات سجده هم آيات تسبيح هم آيات اسلام هم آيات ايتاء همه اينها اين چند طايفه نشان ميدهد كه اينها اهل گفتگوياند اهل دركاند اهل معرفتاند گذشته از اينكه روايات فراواني است كه بالاخره زمين شهادت ميدهد شكايت ميكند مسجد شهادت ميدهد از كساني كه در آن نماز خواندند شفاعت ميكنند از كساني كه تارك مسجد بودند همسايه مسجد بودند به مسجد نرفتند شكايت ميكنند خب اينها درك ميكنند ما بگوييم همه اينها مجاز است يا خودمان را تغيير بدهيم يك درك ديگري پيدا كنيم چه دليلي دارد بگوييم همه اينها مجاز است؟ قرآن رواياتي كه براي تك تك اين موجودات معرفت قائل است اسلام قائل است انقياد قائل است سجده قائل است تسبيح قائل است تحميد قائل است و گفتند معجزه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين نبود كه سنگريزه را گويا كرد معجزه پيغمبر اين بود كه آن پرده غفلت را از گوش ابوجهل و مانند آن برداشت تا صداي تسبيح اين حصبها را و سنگريزهها را بشنوند وگرنه اينها مرتب دارند تسبيح ميكنند اعجاز حضرت اين نبود كه اين سنگريزهها را گويا بكند اعجاز حضرت اين بود كه يك اصمي را سميع بكند يك ناشنوايي را شنوا كرده است خب اگر اين است پس اين مربوط به يك نشئهاي است كه ما هم در آن نشئه ذات اقدس الهي به عنوان رب پذيرفتيم و عبوديت خود را هم مشاهده كرديم گرچه اين تحليل براي آلوسي و امثال آلوسي قابل هضم نيست البته اين به روال همان آن اهل سنت دارد معنا ميكند نه برابر معتزله لكن اين قصه نشان ميدهد كه اين ميثاق در يك موطني بود كه سنگ هم ميفهمد و سنگ هم چشم دارد سنگ هم گوش دارد آن موطني كه سنگ چشم دارد گوش دارد انسان در آن موطن هم ﴿قَالُوا بَلَي﴾ دارد بلي ميگويد اينها تأييد ميكند همان صبغه ملكوتي بودن را نشئه فطرت را كه غير از نشئه استدلال است و غير از نشئه احتجاج به معجزه
پرسش ...
پاسخ: بله آنها كه خواستند بگويند ذرات ريزي از صلب آدم استخراج شده است آنها پاسخشان اين است و اما روال ديگري كه تاكنون طي شده است آن نشئه بود و هست و خواهد بود و همگان در آن نشئه باهماند الآن هم آن نشئه موجود است لذا خدا ميفرمايد كه به ياد آن باش يعني الآن هم اگر كسي غبارروبي كند ميتواند آن نشئه را ببيند و به يادش بيايد
مطلب ديگري كه باز جناب آلوسي نقل ميكند اين است كه در اين جريان ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ اول كسي كه در بين گويندگان ﴿قَالُوا بَلَي﴾ گفته است وجود مبارك پيغمبر بود در روايات ما هم هست ايشان نقل ميكند كه در آن جريان ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾[28] آسمان و زمين به ذات اقدس الهي گفتند ﴿أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾ اولين ذره از ذرات آسمان و زمين كه گفت ما طائعا ميآييم ذرهاي بود كه وجود مبارك پيغمبر از آن ذره خلق شد و آن هم از تربت كعبه است و آن هم اولين ذرهاي است كه «دهيت من الماء»[29] وجود مبارك پيغمبر از همان ذره ترتب كعبه بود و اولين ذرهاي كه قال بلي همان ذرهاي بود كه پيغمبر از او خلق شده است در آن نشئه هم اولين كسي كه گفت ﴿قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾ وجود مبارك پيغمبر بود در نشئه ﴿قَالُوا بَلَي﴾ هم اول كسي كه گفت بلي وجود مبارك پيغمبر بود البته اين هم با آن ديد قابل قبول است كه هر چيزي ملكوتي دارد و چهره ملكوتي اهل معرفت است
«والحمد لله رب العالمين»