78/07/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 172 تا 174
﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي شَهِدْنَا أَن تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِينَ﴾ ﴿أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ﴾ ﴿وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾
تعبير در اين آيه از اخراج ذريّه بنيآدم به ﴿أَخَذَ﴾ براي چند نكته است؛ نفرمود «أخرج ربّك من بني آدم من ظهورهم ذريّتهم»؛ آن جا كه يك اثر منفي بار است؛ نظير آيه سوره ««نحل»» كه فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾[1] همان تعبير اخراج به كار رفت؛ يعني خداوند فرزندها را از پدرانشان، مادرانشان بيرون آورد خارج كرد؛ اما در آيهٴ محلّ بحث كه اثر مثبت دارد به جاي تعبير «أخرج»، ﴿أَخَذَ﴾ فرمود كه نشانه اهتمام است خدا خودش گرفت، نه بيرون آورد. در سوره «نحل» كه فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾ چون اين اثر منفي است؛ يعني چيزي وقتي به دنيا آمديد به يادتان نبود اما اينجا چون يك اثر مثبت دارد، بار معرفتي دارد تعبير به اخراج نكرد تعبير به اخذ كرد فرمود: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ﴾ يعني اين شاگرد را گرفت اين فرزندها را گرفت، نه اينكه فقط بيرون كشيد.
نكته دوم آن است كه ناظر به اخذ ميثاق است اينكه از اين آيه اخذ ميثاق استفاده كردند براي اينكه كلمه «أخذ» گرچه درباره ذريه به كار رفت؛ اما اخذ اين افراد در حقيقت دعوت اينها به محضر باري تعالي است براي دريافت ميثاق، يعني از اينها تعهد گرفته است. بر اساس اين جهات تعبير به اخراج نفرمود تعبير به ﴿أَخَذَ﴾ فرمود، در برابر ﴿وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَي الظُّلُماتِ﴾[2] است آن جا هيچ كدام اخذ نيست آن جا محور اصلي تحويل و تحول است، نقل و انتقال است؛ اما اينجا چون براي همه انسانهاست نوع انسانهاست بدون تفاوت تعبير به ﴿أَخَذَ﴾ كرد آن جا چون در مقابل اخراج است. اگر ميفرمود خدا اينها را از ظلمت به نور اخذ ميكند با آن قرينش كه فرمود: ﴿وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَي الظُّلُماتِ﴾ هماهنگ نبود، به خاطر اين جهات تعبير به ﴿أَخَذَ﴾ فرمود.
مطلب بعدي آن است كه قبل از اين آيه سياق، سياق غيبت است؛ بعد از اين آيه هم سياق، سياق غيبت است اما در آيه محل بحث اسلوب عوض شد سياق عوض شد فرمود: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ﴾. آيه قبل اين بود كه ﴿وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ﴾[3] كه درباره بني اسرائيل است از آنها به عنوان غيبت ياد كرد. آيه بعد از آيه اخذ ميثاق اين است: ﴿وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا﴾[4] كه اين هم غيبت است؛ اما در آيه محل بحث التفات از غيبت به خطاب و خطاب به شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نشانه اهميت مطلب است براي اينكه موضوع اصلاً عوض شده است؛ نظير موضوع قبل يا موضوع بعد نيست ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ﴾ است؛ لذا هم با قبل فرق دارد هم با بعد فرق دارد.
مطلب بعدي آن است كه اين اولاد هم از ظهور آبائشان خارج شدند هم از بطون امهاتشان؛ گاهي با ذكر بطون از ظهور بينياز ميشود گاهي با ذكر ظهور از بطون بينياز ميشود. آن جا كه در سوره «نحل» فرمود: ﴿وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ﴾ يقيناً از ظهور هم خارج كرده است براي اينكه بين صلب و ترائب خارج ميشوند بعد در رحم مستقر ميشوند وقتي از ارحام خارج شدند يقيناً از ظهور هم خارج شدند اما در اينجا از ارحام نام نبردند فقط از ظهور نام بردند، گرچه خروج از ظَهر مستلزم خروج از رحم و بطن نيست؛ لكن اگر از ظَهر خارج بشود و در رحم و بطن قرار نگيرد ميشود «نطف غير مخلّقه»؛ آن غير مخلّقه قابل اخذ ميثاق نيستند. از اينكه فرمود ما از ظهور بني آدم، ذريه اينها را اخذ كرديم معلوم ميشود كه نطفه مخلّقه است؛ نطفه مخلّقه آن وقتي است كه از ظهر خارج ميشود و در بطن و در رحم قرار بگيرد از اين جهت با ذكر كلمه «ظهور» و همچنين با ذكر كلمه «ذريه» از ذكر بطون بينياز شدند و ذكر نفرمود.
مطلب بعدي آن است كه همان طوري كه در قيامت هر كسي شاهد اعمال خودش است ﴿اقْرَأْ كِتابَكَ كَفي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيبًا﴾[5] در آن موطن اخذ ميثاق هم هر كسي شاهد خويشتن خويش است هم خودش را ميبيند هم شاهد خودش هست؛ لذا فرمود: ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلي أَنْفُسِهِمْ﴾؛ يعني «لا علي غيرهم». اين ﴿أَشْهَدَهُمْ عَلي أَنْفُسِهِمْ﴾ يعني «جعل» كل واحد را «شاهداً علي نفسه»؛ خواه به معناي مطلع و مشرف باشد خواه به معني گواه؛ ولي به هر تقدير هر كسي را آگاه به خويشتن خويش كرد و كسي كاري به ديگري ندارد. در آن نشئه در عين حال كه همه باهمند اما همه هر كدام تنها هستند؛ نظير صحنه قيامت كه ﴿إِنَّ اْلأَوَّلينَ وَ اْلآخِرينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلي ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[6] در عين حال كه همه باهم هستند اما همه اينها در «يوم القيامه»، ﴿اذ جِئْتُمُونا فُرادي كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[7] همهشان تك هستند؛ يعني هيچ كسي با ديگري نسبتي ندارد. انسابي در كار نيست براي اينكه همه باهم از خاك برميخيزند اين طور نيست كه يكي از خاك برخيزد ديگري فرزند او باشد، والد و ولد همه باهم از خاك برميخيزند پس نسبي در كار نيست و قراردادهاي اجتماعي، ضوابط اجتماعي هم نيست ﴿لا بَيْعٌ فيهِ وَ لا خُلَّةٌ﴾[8] پس نه ضوابط اجتماعي است نه روابط اجتماعي است نه انساب ايلي و قبيلگي؛ بنابراين هيچ وجهي ندارد كه كسي با ديگري مرتبط باشد از اين جهت فرمود: ﴿جِئْتُمُونا فُرادي﴾ با اينكه اولين و آخرين ﴿لَمَجْمُوعُونَ إِلي ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ در عين حالي كه باهم هستند ولي هر كدام كار خودشان را انجام ميدهند. در نشئه اخذ ميثاق هم همين طور است در عين حال كه همه را جمع كرده است «مع ذلك» هر كسي شاهد خويشتن خويش است خودش را ميبيند و به اقرار خودش شهادت ميدهد ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلي أَنْفُسِهِمْ﴾.
مطلب بعدي آن است كه دو تا بهانه يا حجت براي آنها تصور ميشد كه هر دو را ذات اقدس الهی فرمود ما براي اينكه آنها به اين دو حجت احتجاج نكنند از بين برديم: يكي ﴿إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلينَ﴾، يكي ﴿أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا﴾ اين كلمه ﴿أَوْ﴾ منفصله «مانعة الخلو» هست كه جمع را شايد؛ يعني اگر ما اين تعهد را نميگرفتيم ممكن بود كه شما هم به آن بهانه عذر بياوريد هم به اين بهانه؛ يا بگوييد ما غافل بوديم يا بگوييد نياكان ما شرك ورزيدند ما در محيط شرك آلود تربيت شديم يا هر دو بهانه را ذكر بكنيد كه منفصله «مانعة الخلو» است اجتماع را شايد؛ ممكن است به هر دو بهانه شما احتجاج كنيد ولي ما اين كار را كرديم كه شما هيچ كدام از اين دو بهانه را نداشته باشيد.
مطلب بعدي آن است كه بعضيها خواستند بين آيه و روايات هماهنگي ايجاد كنند و آن اشكالات را از اين راه حل كنند. قبلاً گذشت كه اگر ما بخواهيم آيه را برابر آن روايت تفسير بكنيم با آن پنج، شش اشكال روبهروست. روايت اين است كه ذات اقدس الهی از صلب آدم و ظهر آدم، ذريه آدم را اخراج كرد و از آنها پيمان گرفت. آيه اين است كه از صلب ابناء آدم ذريه بني آدم را استخراج كرده. در آيه دارد بني آدم در روايت دارد آدم. برخيها خواستند اين آيه را برابر آن روايات معنا كنند و اين چنين هماهنگ كنند كه اگر در آيه فرمود ذريه بني آدم را آفريد و از آنها تعهد گرفت و در روايت فرمود ذريه آدم را آفريد؛ چون آدم اصل است مبدأ اصلي همه اين ظهور و ذراري ظهر آدم(سلام الله عليه) است از اين جهت در روايت به آن مبدأ اصلي اشاره شده وگرنه هيچ تبايني بين روايت و آيه نيست، اين يك نحو هماهنگي. يك نحو جمع اين است كه اينها مثبتيناند تعارضي هم ندارند ممكن است كه تناسب باشد اما عينيت نيست چه اينكه تعارض هم نيست و آن تعدد ميثاق است ذات اقدس الهی مواثيق متعددي گرفته است؛ در يك موطن از ذريه بني آدم گرفت در موطن ديگر از ذريه آدم گرفت و همه آنها را از صلب آدم بيرون آورد و از آنها تعهد گرفت، در موطن ديگر هر كسي را از ظهر پدرش اخراج كرد و از آنها تعهد گرفت، مواثيق متعدد است وقتي مواثيق متعدد باشد اگر در بعضي از روايات به آيه اشاره شده است به جهت تناسبي است كه بين دو تا ميثاق هست، نه اينكه بخواهند آيه را برابر روايت معنا كنند. بنابراين نه آيه معارض روايت است براي اينكه ميثاق متعدد است، نه مفسر آيه است براي اينكه پيامشان دو تا است؛ لكن اگر در بعضي از روايات به آيه اشاره شده است به جهت تناسبي كه بين مضمون آيه و مضمون آن نصوص است، اين يك راه حل ديگر. اما اينكه گفته شد که چطور ميشود ما در موطن سابق تعهد بسپاريم ولي هيچ كداممان يادمان نباشد از آن چند تا پاسخ دادند: يكي اينكه شما گفتيد انسان حوادثي را در دنيا پشت سر ميگذارد بعد وارد صحنه برزخ و قيامت ميشود اگر بهشت رفت يادش هست كه در دنيا چه شنيد و اگر به جهنم رفت باز هم يادش هست در دنيا چه گذشت و گفتيد پس با اينكه عوالم متعددي انسان پشت سر ميگذارد آنچه كه در دنيا ديده يا شنيده در جهنم يا بهشت يادش هست؛ اگر قبل از دنيا هم موطني بود حوادثي رخ ميداد ما بايد يادمان باشد چون يادمان نيست «لكن التالي باطل، فلمقدم مثله»؛ پس چنين عالمي نيست، اين خلاصه اشكال.
پاسخي كه دادند اين است كه گفتند در جريان دنيا شخص شصت سال، هفتاد سال كمتر و بيشتر زندگي ميكند و در اثر اين عمر شصت، هفتاد ساله خيلي از امور براي او ملكه است آن گاه ممكن است در قيامت يادش باشد؛ اما حادثه اخذ ميثاق حادثه لحظهاي است اگر ما در يك عالم سابق يك لحظه حادثهاي براي ما پيش آمده باشد بعد ما فراموش كرده باشيم چه استبعادي دارد؟ و چگونه ميتوان آن عالم را با دنيا قياس كرد دنيا كه انسان شصت، هفتاد سال با خاطراتي روبهروست همين خاطرات ملكه شده است در قيامت ميماند، اين يك پاسخ.
پاسخ ديگر اينكه گفتيد كه هيچ كس يادش نيست شما از خودتان خبر بدهيد چرا از ديگران خبر ميدهيد؟ خيلي از بزرگان اهل معرفت هم وقتي به آنها گفتند يادتان هست ميگويند بله «كانّه الآن فی أذنی»؛ من آن روزي كه گفتم «بلي»، آن صدايي كه شنيدم الآن مثل اينكه زير گوش من باشد، اينها يادشان هست. از بعضي سؤال كردند شما يادتان هست نشئه اخذ ميثاق؟ گفت: «كأنّه الأمس» مثل اينكه ديروز بود بله كاملاً يادم است، اينها هم هستند.
بنابراين انسان به صورت جزم بگويد عالمي نبود و ميثاقي نبود و تعهدي نبود كار آساني نيست. بنابراين خيلي از چيزهاست كه آدم نميداند، علمش را به اهلش ارجاع ميدهد. پس تعدد مواثيق يك راه است، امكان نسيان يك راه است، تذكر برخي از ارواح معرفت هم نشانه آن است كه بود، عدهاي نتوانستند به هر حال آن عالم قبل را حل كنند آمدند گفتند سرّ اينكه اين روايات در ضمن آيه وارد شده، اين است كه اين آيه جريان ميثاق به زبان حال را بيان ميكند، روايات ميثاق به زبان مقال را بيان ميكند. وقتي از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) جريان آيه را سؤال كردند آيه كه دارد ميثاق زبان حال را ميگويد برابر با روايت كه زبان مقال است پيغمبر فرمود اينكه زبان حال است اين زبان حال به مثابه همان زبان مقالي است كه قبلاً تعهد سپرديد. اين بزرگوار قطب الدين شيرازي طبق نقل آلوسي، ايشان ميگويد آيه ناظر به زبان حال است؛ يعني خداي سبحان تك تك انسانها را آفريد، عقل از درون، وحي از بيرون به او عطا كرد، آيات آفاقي و انفسي را در فراسوي او و برابر او ارائه كرد اين طوري است كه همه اينها گويا به زبان در ميآيند و از طرف خدا ميگويند آيا خدا ربّ تو نيست؟! گويا انسان ميگويد «بلي»! يعني زمينه طوري است كه خدا با ارائه آيات آفاقي و انفسي گويا ميگويد: ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ و مطلب به قدري روشن و جلي است كه انسانها گويا ميگويند «بلي»! اين به زبان حال و استعداد است.
در نشئه اخذ ميثاق كه عالم ديگر است آن به زبان مقال است. جناب قطب شيرازي ميگويد آيه كه ناظر به زبان حال است وقتي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از آيه سؤال شد كه آيه معنايش چيست؟ حضرت آيه را كه به زبان حال است طرزي تبيين فرمودند كه ما را به آن زبان مقال هم آشنا بكنند، نه اينكه آن عالم كه زبان مقال است مفسر اين آيه باشد؛ البته اين برميگردد به همان تعدد كه يكي زبان حال است يكي زبان مقال، معناي آيه غير از معناي روايت است؛ اما در صدد توجيه اين است كه چطور در تفسير اين آيه آن روايات ذكر شده است. يك وقت هست كه مستقيماً مطلبي را ائمه ميفرمايند يك وقت ائمه (عليهم السلام) معناي آيه را ذكر ميكنند آنها در تفسير و تبيين آيه مسئله اخذ ميثاق و عالم ذر را ذكر ميكنند.[9]
پرسش: ...
پاسخ: در آن نشئه چون نشئه شهود و حضور است يقيناً اينها ايمانشان ايمان خالص و ناب است و ضرورت و جبري در كار نيست، وقتي كه آمدند به نشئه دنيا، اشتغالش به اين حيات دنيا عامل نسيان است چرا حالا اضطرار باشد، چرا جبر باشد؟! و با احتجاج زبان استدلال و زبان وحي و نقل هم فرق ميكند؛ چون قرآن كريم هر دوي آنها را ذكر كرد فرمود ما به شما عقل داديم ولي يك عده قبول ميكنيد يك عده قبول نميكنيد، براي شما وحي فرستاديم يك عده قبول ميكنيد يك عده قبول نميكنيد؛ اما در جريان اخذ ميثاق فرمود همه را شما قبول كرديد معلوم ميشود اين زبان عقل نيست، زبان وحي نيست يک چيز ديگر است اين ميشود زبان فطرت. اين زبان فطرت همان است كه هر كسي در زمان غبارروبي كه مشكلي برايش پيش آمد و حوادث تلخي رخ داد و اين علل و عوامل را نديد همان را ميبيند. اينكه ميگويند يأس از رحمت خدا كفر است؛ يعني انسان به جايي برسد كه بگويد ديگر كسي نيست از كسي كاري ساخته نيست، اين كفر است بله. از خودش نااميد باشد اين كفر نيست بگويد من به جايي رسيدهام كه ديگر قابل رحمت نيستم اينكه كفر نيست. اما بگويد ديگر كسي نميتواند كار انجام بدهد مبدئي باشد كه مشكل من را حل كند ديگر نيست بله، اين يأس اين كفر است ﴿لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ﴾[10] آن هم در اثر اينكه حجاب در آنها هست. همانهايي كه ميگويند ﴿ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ﴾[11] اگر در دريا غرق بشوند خودشان و ديگران را چطور توجيه ميكنند؟ ميگويند هر كسي در هر گوشه عالم خطري به او برسد كسي هست كه ميتواند تمام قدرتها را مهار كند؛ حالا شما ده نفر، هشت نفر از اين ملحدين را حساب بكنيد يكي سوار سفينه شده در «بين الأرض و السماء» دارد سقوط ميكند يكي هم سوار سفينه «تحت البحري» شده در اعماق دريا دارد خفه ميشود يكي هم سوار هواپيما شده «بين الأرض و السماء» دارد سقوط ميكند هواپيما سانحهاي ديد او دارد سقوط ميكند يكي هم كوهنورد است از كوه دارد ميافتد؛ همه اينها را شما بررسي كنيد ميبينيد همه اينها به جايي تكيه ميكنند كه هم بر سماوات مسلط است هم بر ارضين مسلط است هم بر تخوم دريا مسلط است و ميداند كه فلان كس كجاست و چه مشكلي دارد بايد عليم مطلق باشد و قدير محض اين همان خداست. كسي كه به تمام نيازها در تمام شرايط عالم است و هيچ چيز هم جلوي علم او را نميگيرد و هيچ چيز هم جلوي قدرت او را نميگيرد؛ يك هم چنين موجودي خداست و اگر كسي به جايي برسد كه بگويد ديگر موجودي در عالم نيست كه مشكل ما را حل بكند بله اين البته در حال عادي ممكن است بگويد ولي در حال خطر كه نميگويد چنين حرفي را اين ميشود كفر. يأس از آن رحمت البته كفر است چون برگشت آن به انكار صانع است.
فرمود: ﴿أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا ذُرّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ﴾. اين جريان ﴿أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ﴾ در همان طليعه امر اشاره شد كه امكانش هست يعني روايت مطلبي را بفرمايد و آيه مطلب ديگر را بفرمايد كه تعدد ميثاق باشد و سرّ اينكه اين روايت را در ذيل اين آيه قرار دادند و به عنوان شرح قرار دادند نه براي تفسير مفهومي باشد بلكه براي تناسبي كه بين مضمون آيه و مضمون آن روايات است اگر در اين حد باشد حرف جناب قطب شيرازي مورد قبول است. در جريان ﴿إِنَّا كُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِينَ﴾ آن حكم ذكر نشده ولي در جريان ﴿أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا ذُرّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ﴾ حكم ذكر شده آن حكم اين است كه ﴿أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ﴾ در اينجا معلوم ميشود كه آن قسمت اول ذيلي داشت كه آن حذف شد و آن اين است كه ﴿إِنَّا كُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِينَ﴾ آيا شما غافلين را عذاب ميكنيد معنا ندارد كه شما غافل را عذاب بكنيد. در جمله دوم ﴿أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ﴾ معناي آن اين است كه شما گفتيد ﴿وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري﴾[12] حالا ما چرا وزر نياكانمان را بكشيم ما در محيط شرك تربيت شديم، آنها بد كردند ما را چرا عذاب ميكنيد؟ چنين سخني بايد در ذيل آن جمله ﴿إِنَّا كُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِينَ﴾ باشد؛ منتها حذف شده ﴿إِنَّا كُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِينَ﴾ شما هم كه غافل را عذاب نميكنيد نبايد ما را عذاب بكنيد! چون غافل مكلف نيست.
﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلي أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلي شَهِدْنا﴾؛ برخيها خواستند بگويند اين ﴿شَهِدْنا﴾ كلام خداست؛ يعني ما شاهديم كه شما گفتيد. بعضيها خواستند بگويند اين ﴿شَهِدْنا﴾ سخن فرشتگان است؛ يعني ملائكه گفتند كه ما شاهديم كه بني آدم ميثاق سپردند. ظاهرش آن است كه كلام خود همان بني آدم است كه ما هم در اثر اشراف و اطلاع بر خويشتن خويش عبوديت خود و ربوبيت تو را ديديم هم شاهد بر مطلب هستيم. از اينجا خواستند استفاده بكنند كه گاهي اقرار را هم شهادت ميگويند، اين در حقيقت اقرار است. در مسئله شهادت اصل اولي شهادت اين است كه شاهد غير از «مشهودٌ له» يا «مشهودٌ عليه» است شاهد با «مشهودٌ له» يا «مشهودٌ عليه» فرق دارد در محكمه قضا اگر شاهد به سود كسي و عليه ديگري سخني گفت اين را ميگويند شهادت؛ اما آن جا كه خود متهم دارد حرف ميزند، آن را ميگويند اقرار، ديگر شهادت نميگويند؛ لذا از كريمه ﴿يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْديهِمْ﴾[13] و مانند آن خواستند استفاده بكنند آن كه در حقيقت مسئول است و كار به عهده اوست و گناه را او كرده است جان آدمي است نه دست، ولو انسان با دست مال حرام را گرفت، مال ربا را گرفت، مال رشوه را گرفت و مانند آن، ولي دست گناه نكرد انسان گناه ميكند دست ابزار اوست؛ براي اينكه ظاهر شهادت بايد محفوظ باشد و اگر اين دست حرف زد نميگويند دست اقرار كرد ميگويند دست شهادت داد ﴿يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْديهِمْ﴾؛ اگر كسي با زبان دروغ گفت يا مانند آن و اين زبان دارد حرف ميزند ميگويد كه كذبي واقع شده است اين در حقيقت شهادت است نه اقرار؛ براي اينكه انسان دروغ ميگويد نه زبان، زبان ابزار اوست. در اين گونه از موارد اين شهادت ظاهرش درست است؛ يعني شاهد غير از مشهودٌ عليه است و اين غيريت محفوظ. اما آن جا كه خود شخص عليه خود سخن ميگويد آن در حقيقت اقرار است و اگر كلمه شهادت به كار ميرود يك نوع تحليل تعددآوري ملحوظ شده است؛ يعني شخص را اعتبار كرديم از خودش جدا كرديم منفك حساب كرديم كه حالا دارد عليه خودش سخن ميگويد؛ لذا از همين شهادت در قرآن كريم به صورت اقرار ياد شده است ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقًا ِلأَصْحابِ السَّعيرِ﴾[14] از آنها به عنوان اعتراف ياد كرده است. خود شخص اگر بخواهد عليه خود حرف بزند اين را با عنايت شهادت ميگويند، نه بدون عنايت؛ يا اقرار و اعتراف تعبير ميكنند يا اگر شهادت است ميگويند شهادت فعلي است نه شهادت قولي.
در جريان شهادت فعلي به اين صورت است آن جا كه در ذيل كريمه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجًا﴾[15] كه فريقين يعني هم زمخشري در كشاف،[16] هم امين الاسلام در مجمع[17] از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كردهاند كه عدهاي در قيامت به صورتهاي گوناگون محشور ميشوند؛ اگر كسي درنده خويي داشت يا موذي بود، اين شخص به صورت مار يا به صورت گرگ دربيايد اين تمام اعضا و جوارح او شهادت ميدهد كه او گرگ است اين شهادت فعلي است. الآن اگر كسي گرگ را ميبيند اعضاي او، جوارح او، چنگال او، مخلب او، دندان او همه شهادت ميدهد كه او سبُع است اگر ـ خداي ناكرده ـ انساني در قيامت به صورت عقرب و مار درآمده همه اعضا و جوارح او شهادت ميدهد اين شهادت فعلي است. آن جايي هم كه حرف ميزند ﴿وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾[18] آن مسئله شهادت است آن سر جايش محفوظ؛ اما آن جا كه به صورت يك حيوان درآمده است خود اين شخص «بما له من الأعضاء و الجوارح» دارد شهادت ميدهد كه درون او اين بود. برخي از قضات خواستند ـ آن طوري كه آلوسي نقل ميكند ـ از اين كلمه ﴿شَهِدْنا﴾ استفاده كنند كه اقرار هم يك نوع شهادت است ﴿بَلی شَهِدْنا﴾؛ آنجا كه دارد ﴿شاهِدينَ عَلي أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ﴾ آن هم از همين سنخ است و گرنه آنها كه نميگويند ما شهادت ميدهيم كه كافريم؛ كسي كه دارد در برابر بت خضوع ميكند اين عمل او شهادت ميدهد كه او بت پرست است و موحّد نيست.[19] اينكه فرمود آنها حق ندارند مسجد الحرام را تعمير كنند تولي مساجد، توليت مساجد براي متقيان است؛ در حالي كه ﴿شاهِدينَ عَلي أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ﴾ اين ﴿شاهِدينَ عَلي أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ﴾ اين چنين نيست كه اينها شهادت بدهند كه كافرند، همينها كه در برابر بت خضوع ميكنند اينها اقرار عملي دارند و همين شهادت ميدهد كه اينها كافرند، اين شهادت فعلي است وگرنه اين چنين نيست كه محكمهاي باشد اينها اقرار بكنند كه كافرند. براي اينكه آنها خواستند بگويند اقرار غير از شهادت است گفتند اين ﴿شَهِدْنا﴾ كلام خداست از يك سو، يا كلام ملائكه است از سوي ديگر؛ يعني خدا يا ملائكه اينها فرمودند كه ما شاهديم كه شما اقرار كرديد ولي ميتوان همين ﴿شَهِدْنا﴾ را به خود بني آدم اسناد داد كه بني آدم شاهد باشند؛ براي اينكه در قرآن كريم شهادت «علي النفس» هم مطرح است.
﴿قالُوا بَلي شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلينَ أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا ذُرّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ﴾؛ «مبطل» هم در اينجا لازم است نه متعدي، يعني كسي كار باطل ميكند. يك وقت هست كه ابطال متعدي است ميگوييم «أبطل قوله كذا و كذا» يعني فلان شخص دليل خصم را از اين راهها باطل كرده است. يك وقت هست نه، «مبطل»؛ يعني كسي كه «من يفعل فعلاً باطلا» مثل مظلم؛ «أظلم»؛ يعني «دخل في الظلمه» تاريك شد، نه اينكه تاريك كرد. «أظلم»؛ يعني «دخل في الظلمه» «أبطل»؛ يعني «فعل فعلاً باطلا» نه «أبطل شيئاً». اينجا مبطل كه گفته ميشود يعني كساني كه كار باطل ميكنند نه چيزهاي ديگر را ابطال ميكنند.
«والحمد لله رب العالمين»