78/07/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 172 تا 174
﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَليٰ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَليٰ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلينَ﴾ ﴿أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا ذُرّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ﴾ ﴿وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ اْلآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾
از ظاهر آيات قرآن كريم برميآيد كه ذات اقدس الهي در چند مورد احتجاج كرده است تا هيچ انساني در قيامت حجت نداشته باشد اول در همان موطن عقل و استدلال است كه خداوند به افراد عقل و قدرت تفكر داد و حجج الهي را اقامه كرد كه عقل به خوبي اين حجتها را ادراك ميكند و قرآن كريم احتجاج به عقل را در ضمن آيات ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾[1] ، ﴿أَفَلاَ تَتَفَكَّرُونَ﴾[2] و مانند آن ارائه ميكند آيات توحيدي را نقل ميكند بعد ميفرمايد ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾[3] يا ﴿يَتَفَكَّرُونَ﴾[4] و مانند آن، چه اينكه فرمود ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الحَقُّ﴾[5] كه احتجاج به دليلهاي عقلي در قرآن كريم فراوان هست قسمت دوم احتجاج به دليل نقلي است كه وحي است انبيا و اوليا را اعزام فرمود با اينها معجزات را به همراه اينها نازل كرد ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الكِتَابَ وَالمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالقِسْطِ﴾[6] بينات را و معجزات را همراه انبيا و اوليا(عليهم السلام) نازل كرده است به اينها عطا كرد تا هيچ امري بر كسي مشتبه نشود و در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «نساء» هم قبلاً گذشت كه فرمود ما انبيا و اوليا را به عنوان مبشر و منذر فرستاديم ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[7] كه از اين آيه دو مطلب استفاده ميشود يكي اينكه احتجاج به عقل لازم است ولي كافي نيست يكي اينكه احتجاج به نقل متمم احتجاج به عقل است فرمود ما انبيا و اوليا را فرستاديم تا هيچ كس بعد از آمدن انبيا ديگر بهانهاي نداشته باشند ﴿لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[8] چه اينكه آيهاي كه فرمود ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ﴾[9] اين هم احتجاج عقلي است مطلب مهم آن است كه يك تفاوت جوهري بين آيه اخذ ميثاق و آن آيات احتجاج عقلي و احتجاج نقلي هست در هيچ كدام از آن آيات خواه به زبان براهين عقلي خواه به صورت براهين معجزه و نقلي، خواه به تعبير ﴿حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الحَقُّ﴾[10] در هيچ كدام از آن طوايف آيات اين مطلب مطرح نيست كه ذات اقدس الهي برهان عقلي اقامه كرد همه قبول كردند معجزات آورد همه قبول كردند اين اصلاً نيست يا ما آيات آفاقي و انفسي را به اينها ارائه ميكنيم ﴿حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الحَقُّ﴾ اما فيقروا در آن نيست همه اقرار ميكنند نيست پس آنجا كه نصاب استدلال عقلي تمام است آنجا كه نصاب استدلال نقلي تمام است معجزات هست، كرامات هست، براهين هست اما عدهاي مؤمناند عدهاي كافر در جريان آلفرعون وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) به فرعون فرمود به اينكه ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ﴾[11] براي تو مسلّم شد اينها معجزه است ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ﴾ مع ذلك ايمان نياوردند آن سه طايفه از آيهاي كه قبلاً اشاره شد اين معنا را ثابت ميكرد كه علم مستلزم ايمان نيست ممكن است كسي عالم باشد به واقعيت، عالم باشد به حقيقت ولي ايمان نياورد يكي همين طايفهاي كه وجود مبارك موساي كليم به فرعون ميفرمايد به اينكه ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ﴾ اين همه معجزات را تو مسلّم ميداني كه فقط خدا نازل كرده است ولي ايمان نياوردند طايفه ديگر آيهاي است نظير ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[12] مستيقن يعني متيقن استيقنت يعني تيقنت ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾[13] يعني متيقنين فرمود ﴿وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ يعني تيقن يقين پيدا كردند از نظر علمي اما ﴿وَجَحَدُوا بِهَا﴾[14] طايفه سوم آيهاي است كه ناظر به اختلاف علماست كه فرمود اين اختلافها خب دو قسم است يك اختلاف قبل العلم است مطلب روشن نيست يك مطلب نظري پيچيده است روشن نيست كه حق با كيست بحث ميكنند، مناظره ميكنند، گفتگو ميكنند تا حق روشن بشود قبل از روشن شدن هر گونه اختلافي باشد اين مقدس است به تعبير سيدنا الاستاد براي اينكه زمينه علم است راه حضور و ظهور علمي است اين اختلاف همان تضارب آراست همان مباحثه است كه بركات فراواني را به همراه دارد اين اختلاف قبل العلم است اما وقتي بعد از مدتها بحث ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ﴾[15] از آن به بعد ديگر اختلاف، اختلاف مذموم است و ذات اقدس الهي سهم علماي اهل كتاب را در ازاله دين، محو دين و محاق دين و رواج كفر همين ميداند ميفرمايد ﴿وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ العِلْمُ﴾[16] يعني اختلاف اينها اختلاف بعد العلم است نه قبل العلم اختلاف قبل العلم در مناظرات و مباحثات و گفتگوها و اينهاست اما بعد از گفتگو و مناظرهها وقتي روشن شد حق با كيست و حق چيست از آن به بعد هر گونه اختلافي مذموم است فرمود اين علماي اهل كتاب بعد از آن محاجّهها، مناظرهها، استدلالهايي كه پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اقامه كرده است بر اينها روشن شد حق با كيست از اين به بعد اختلاف كردند ﴿وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ العِلْمُ﴾ يا ﴿جَاءَتْهُمُ البَيِّنَاتُ﴾[17] خب پس معلوم ميشود انسان گاهي عالماً عامداً خلاف ميكند و ايمان نميآورد حالا ممكن است آيات ديگري هم نشانه اين مطلب باشد ولي اين سه طايفه كافي است يعني سه طايفه از آيات در قرآن كريم دلالت ميكند كه ممكن است كسي به يك مطلبي جزم داشته باشد حقانيت مطلبي مثل روز براي او روشن باشد ولي ايمان نياورد چون ايمان فعل نفس است علم فعل نفس نيست علم يك مبادي اختياريه دارد و آن اين است كه كسي بگويد من نميخواهم مطالعه كنم، نميخواهم بحث كنم، نميخواهم گوش بدهم، اين مباديه اختياريه است اما بعد از درس و بحث و گوش دادن وقتي مقدمات حاصل شد كسي نميتواند بگويد من نميخواهم بفهمم آن ديگر در اختيار ما نيست اگر مقدمات حاصل شد انسان مضطر به فهم است مضطر به فهم است يعني چه، يعني در مقابل يك امر ضروري قرار ميگيرد اين مقدمتين يا ضرورياند يا به ضروري ختم ميشوند اگر مقدمتين ضروري بودند يا به ضروري ختم شدند انسان در مقام فهم مضطر است هيچ كس نميتواند بگويد من نميخواهم بفهمم دو دو تا چهارتا اين در ذهن آدم چه بخواهيم چه نخواهيم پديد ميآيد البته علم مبادي اختياري دارد انسان ميتواند گوش به حرف كسي ندهد مطالعه نكند، بحث نكند، نينديشد همه اينها ممكن است اما بعد از بحث و انديشيدن وقتي مقدمتين در ذهن حاصل شد ربط مقدمتين با نتيجه ضروري است وقتي ضروري بود انسان در برابر ضروري قرار ميگيرد وقتي در برابر ضروري قرار گرفت ميشود مضطر لذا فهم در مراحل نهايي در اختيار كسي نيست اما ايمان فعل نفس است ايمان يك فعل اختياري است تا آخرين مرحله حدوثاً و بقائاً ايمان در اختيار آدم است ممكن است ـ معاذالله ـ ايمان نياورد يا ممكن است ـ معاذالله ـ بعد از آوردن مرتدّ بشود همه اينها ممكن است چون فعل نفس است بين نفس و بين ايمان اراده فاصله است ميشود فعل اختياري اينكه ميبينيد دو تا طلبه يا غير طلبه در كنار حجره نشستهاند، بحث ميكنند با اينكه براي يكي روشن شد حق با ديگري است اما به هر وسيله است ميخواهد حرف خودش را توجيه كند اين نشانه آن است كه گاهي ممكن است علم باشد و ايمان نباشد و همين تلاش بيجا ممكن است خداي ناكرده سرانجام به آنجا منتهي بشود كه ﴿وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ العِلْمُ﴾[18] بعداً هم كه وقتي به جايي رسيد نمايندهاي شد، پيش نمازي شد، امام جمعهاي شد، امام جماعتي شد دست از اين كار برنميدارد براي اينكه اين بيست سال قبل، سي سال قبل در حجره خودش را نساخت بعد از اينكه فهميد حق با رفيق اوست و رقيب اوست همان جا بايد تسليم ميشد اين ويروس بعد از بيست سال سر درآورده حالا وقتي شده نمايند يا امام جمعه يا امام جماعت يا نماينده ولي فقيه منشأ فتنه ميشود اين همين است غرض آن است كه بين نفس و بين ايمان اراده فاصله است فعل اختياري نفس است انسان مكلّف به ايمان است در آن احتجاجها، احتجاجهاي عقلي ثمره علمي حاصل است در احتجاجات نقلي كه معجزات و كرامات و انبيا و اوليا(عليهم السلام) مطرح است ثمره علمي ندارد آيهاي كه فرمود ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الحَقُّ﴾[19] آنجا كه برهان عقلي است ثمره علمي برايش مترتب است هيچ كدام از اين آيات كه احتجاجهاي الهي را طرح ميكنند اقرار همگان را به همراه ندارد اما آيه محل بحث يعني ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِيآدَمَ﴾ يك حرفي است كه مربوط به برهان عقلي نيست يك حرفي است كه مربوط به برهان نقلي نيست اين حرف دل است فرمود ما در يك نشئهاي يك چيزهايي را نشان تك تك افراد داديم كه اينها در نشئه دل همه قبول كردند هيچ كس انكار نكرد پس معلوم ميشود اين غير از احتجاجهاي عقلي و غير از احتجاجهاي نقلي است قرآن را بعضي با اينكه برايشان مسلّم شد معجزه الهي است قبول نكردند براهين عقلي را با اينكه برايشان مسلّم شد اين ضروري است يا بيّن است يا مبيّن قبول نكردند اما درون آن راه دل كه ارتباط مستقيم با ذات اقدس الهي دارد همگان گفتند ﴿بَلَي﴾ معلوم ميشود كه اين آيه غير از براهين عقلي است و اين آيه غير از براهين نقلي است اين با همه انسانها در همه شرايط هست درس خوانده و درس ناخوانده هيچ كسي در قيامت نميتواند بگويد به اينكه من غافل بودم خب.
مطلب ديگر آن است كه از اين آيه برميآيد كه هيچ كسي غافل نيست براي اينكه فرمود ما اين مراحل را انجام داديم تا مبادا كسي در قيامت بگويد ما غافل بوديم در حالي كه آيات فراواني هم دلالت دارد كه عدهاي غافلاً زندگي ميكنند در غفلتاند و در قيامت ما وقتي پرده را كنار زديم به او ميگوييم تو غافل بودي آن وقت آن آيات فراوان كه غفلت را براي عدهاي اثبات ميكنند با اين آيه اخذ ميثاق كه فرمود ما اين تعهد را گرفتيم تا هيچ كس نگويد ما غافل بوديم اين چيست وجه جمع ظاهراً اين است كه ما يك غفلتي داريم كه مسبوق به علم نيست اين انسان است شب تار دارد عبور ميكند يك جا هست چاه هست او هم نميداند و نميدانست كه روز قبل اينجا چاه كندند در تاريكي دارد ميرود و سابقه حفر چاه هم نداشت يا يك سابقه سنگ بزرگي هم نبود خب پايش ميخورد به سنگ يا ميافتد در چاه اينجا غفلت است يعني سنگ هست، چاه هست ولي او قبلاً اطلاع نداشت كسي هم به او نگفت اين ميشود غفلت كه چنين غفلتي با جهل عام همراه است يك وقت يك غفلتي است مسبوق به علم غفلتهايي كه مسبوق به علم است غفلت تاري است و با سوء اختيار پديد ميآيد يك صحنهاي يك كسي را حقيقتي را به كسي ارائه كردند او را به اين حقيقت آشنا كردند بعد وقتي كه آمد ميدان بازي سرگرم شد سرگرم اين بازي شد انس زياد به اين بازي، افراط در اين بازيگري او را از آنچه را كه ميداند غافل ميكند خب بنابراين غفلت دو گونه است گاهي منشأ غفلت پردهاي است كه روي مغفول عنه است گاهي منشأ غفلت حجابي است كه روي غافل هست حالا اگر يك جايي يك چاهي كندند روي آن هم يك كاغذي گذاشتند كسي او را نميبيند بعد پا روي كاغذ گذاشت و در چاه افتاد اين چاه افتادنش براساس غفلت است ولي منشأ غفلت مجهول بودن آن مغفول عنه است غافل تقصيري ندارد يك وقت هست كه نه يك كسي را آشنا كردند، روشن كردند سود و زيان يك نوآموزي را به او آموختند رفوزه شدن يا مقبول شدن مرحله امتحان را هم به او گفتند همه چيز را به او گفتند بعد ميدان بازي هم به او نشان دادند كه رفع خستگي بشود اين از كلاس درس و بحث به ميدان بازي انس پيدا كرد آنچنان كه افراط كرده در بازيگري و اين افراط در بازيگري باعث شد كه از درس و بحث غافل ماند چنين غفلتي منشأش حجابي است كه روي غافل است نه روي مغفول عنه وگرنه كلاس درس روشن بود روز آزمون مشخص بود، خطر رفوزه شدن مشخص بود، كاميابي و پيروزي در امتحان مشخص بود همه مشخص بود هيچ كدام پرده نداشت و اگر پردهاي هست روي چشم خود اين دانش آموز و نوآموز و امثال ذلك هست ذات اقدس الهي فرمود ما اسرار نهفته و نگفته نداريم كه چيزي را با شما در ميان نگذاشته باشيم آنچه را كه با شما در ميان نگذاشتيم خيلي زياد هست ولي شما ملكف نيستيد از آنها سؤال هم نخواهيد شد عالم غيبي هست اسراري هست رموزي هست كه لا يعلمه الا الله و ﴿عَالِمُ الغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً﴾[20] و مانند آن خب از آن اسرار غيبي نه كسي از ما چيزي طلب ميكند نه ما مسئوليم اما آنچه كه مربوط به قلمرو تكليف ماست يك راز نگفتهاي خدا نگذاشت همه چيز را بيان كرده بعد فرمود ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ﴾[21] آنچه مربوط به دنياي ماست، سعادت ماست، شقاوت ماست مربوط به قبر و قيامت ماست آينده ماست همه را براي ما بيان كرده آنچه را كه ما بايد بدانيم هيچ چيزي را ذات اقدس الهي كتمان نكرده همه چيز را به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود و پيغمبر هم ضنّت نورزيد به تعبير قرآن بخل نكرد ﴿وَمَا هُوَ عَلَي الغَيْبِ بِضَنِينٍ﴾[22] آن ضنين نيست بخيل نيست كه بعضي را بگويد بعضي را نگويد يا به بعضيها بگويد به بعضيها نگويد هر چه شنيد گفت هر چه مأمور بود ابلاغ كرد به همه هم ابلاغ كرد خب پس هيچ راز سر به مهري در جهّان تكليف نيست آنچه كه مربوط به عقايد ماست، مربوط به اخلاق ماست، مربوط به فقه ماست، مربوط به حقوق ماست اينها همه را باز و روشن بيان كرده بعد هم اعلام كرد ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَيِّ﴾[23] و ما كه فرشته نيستيم و در جهان فرشتهها هم زندگي نميكنيم مرتب مشغول عبادت و درس و بحث و اينها باشيم كه اين بدن نميكشد اين بدن غذا ميخواهد اين بدن خواب ميخواهد و مانند آن براي اينكه اين بدن خسته نشود يك مقدار خواب، يك مقدار غذا، يك مقدار رفع نيازهاي غريزي و مانند آن لازم است ذات اقدس الهي آنها را هم آفريد آنها به عنوان زنگ تفريح ماست يعني يك دانش آموز، يك نوآموز چهار ساعت درس ميخواند يك ساعت هم بازي فرمود اين يك ساعت بازي است يعني اشتغال به خوردن، نوشيدن، تهيه مسكن، تهيه همسر، تهيه اولاد اينها زنك تفريح شماست اين ورزش ساعت ورزش ساعت بازي است كه يك مقداري بازي بكنيد قدرت پيدا كنيد دوباره برويد به سراغ درس. حالا اگر يك كسي اين زنگ تفريحها اين بازيها براي او اصل شد ﴿أَنَّمَا الحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الأَمْوَالِ وَالأَوْلاَدِ﴾[24] فرمود اگر حالا اين زنگ تفريحها اين بازيها براي او كه جنبه بازيگري داشت براي او اصل شد كمكم از آن درس و بحث ميافتد و از آنها غافل ميشود روز آزمون و امتحان كه فرا ميرسد ما پرده را از جلوي چشم او برميداريم نه پرده را از واقع لذا آيات قرآن سه طايفه است يك طايفه همين است كه فرمود ما اين كار را كرديم كه هيچ كس در قيامت نگويد من غافل بودم اين يك، طايفه ديگر آيات فراواني است كه ميفرمايد ﴿هُمْ غَافِلُونَ﴾[25] ﴿اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ﴾[26] خيليها غافلاند ﴿اكثرهم غافلون﴾[27] اين دو، طايفه سوم راز اين غفلت را تشريح ميكند كه غفلت يك غفلتي نيست كه سبب ديني و الهي داشته باشد ـ معاذالله ـ يعني خدا روي اسرار عالم روي آن حقايق پرده گذاشته باشد كسي نبيند منشأ غفلت اين نيست كه آن مغفول عنه پوشيده است كسي چاه نكنده كه روي آن كاغذ گذاشته باشد منشأ غفلت اين است كه راه هست و چاه هست و همه چيز هست يك كسي عمداً جلوي ديد خودش را گرفته پارچهاي جلوي چشم خودش گذاشته نميبيند و گرنه راه روشن است، چاه روشن است، دره و كوه روشن است، سحيق هم روشن است همه چيز هم روشن است خب آن را در سورهٴ مباركهٴ «غافر» و مانند آن فرمود آيات فراواني دارد به اينكه انسان غافل است آن ديگر شمارش نميخواهد نظير آنچه كه در طليعه سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آمده است كه در اول سورهٴ مباركهٴ «انبياء» به اين صورت است ﴿اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ مُّعْرِضُونَ﴾ آياتي كه دلالت كند بر اينكه ﴿هُمْ غَافِلُونَ﴾ فراوان هست آيهٴ 97 سورهٴ «انبياء» اين است كه ﴿وَاقْتَرَبَ الوَعْدُ الحَقُّ فَإِذا هِيَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يَاوَيْلَنَا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذَا﴾ در قيامت ميگويند ما از اين غافل بوديم با اينكه آيه محل بحث سورهٴ «اعراف» اين است كه ما از شما تعهد گرفتيم تا نگوييد ما غافل بوديم ولي اينها در آيهٴ 97 سورهٴ «انبياء» ﴿قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذَا﴾ آياتي كه دارد اينها غافلاند فراواناند اينها هم در قيامت ميگويند ما غافل بوديم در حالي كه آيه محل بحث سورهٴ «اعراف» اين است كه ما اين تعهد را گرفتيم تا كسي غافل نشود آنچه كه جامع بين اين دو غفلت است همان آيهٴ 22 سورهٴ مباركهٴ «ق» است در سورهٴ «ق» فرمود ﴿وَنُفِخَ فِي الصُّورِ ذلِكَ يَوْمُ الوَعِيد ٭ وَجَاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَهَا سَائِقٌ وَشَهِيدٌ﴾[28] بعد هر كه آمد بالأخره يك كسي او را از عقب ميراند يك شاهدي هم به همراه او هست بعد ما در قيامت به او ميگوييم ﴿لَقَدْ كُنتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذَا﴾ تو از اين صحنه قيامت غافل بودي صدر آيهٴ 22 سورهٴ «ق» با آن آياتي كه ميفرمايد خيليها غافلاند ﴿هُمْ غَافِلُونَ﴾[29] ﴿وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ﴾[30] هماهنگ است اما جمله بعد بيانگر منشأ غفلت است فرمود تو غافل بودي ﴿فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ اليَوْمَ حَدِيدٌ﴾ ما از روي قيامت پرده برنداشتيم از روي واقعيتهاي موجود پرده برنداشتيم از جلوي چشمت پرده را كنار زديم اين پردهاي بود كه خودت بافتي ﴿كَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَك﴾ اين براي توست خب ﴿الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي﴾[31] اين ﴿غِطَاء﴾ را خودش ميبافد اين چنين نيست كه روي اسرار عالم روي معناي وحي و نبوت و اسرار عالم پردهاي باشد كه آن ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[32] اينها را روشن كرده ميفرمايد قرآن نور است نور كه پرده ندارد يك اعماست كه آن عمي و نابينايي او پرده اوست فرمود ﴿لَقَدْ كُنتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذَا﴾[33] ما هم قبول داريم غافل بوديم اما منشأ غفلتتان آن پردهاي است كه خودت آويختي اما امروز هر چه ديگران كردند كه پرده را كنار بزني نزدي ما گرفتيم بالأخره قبلاً هم داشتيم كه اگر كسي به طرف خدا نرفت ميبرندش منتها با تلخي ميبرند اگر امروز كسي نديد فردا نشانش ميدهند اما با ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[34] نشانش ميدهند اين طور نيست كه رايگان تمام بشود برايش ﴿لَقَدْ كُنتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذَا فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ﴾ حالا ﴿فَبَصَرُكَ اليَوْمَ حَدِيدٌ﴾ امروز چشمت حديد است تيزبين است حدّت دارد تيزبيني دارد خب بنابراين دو مطلب محوري بايد از هم جدا بشود يكي اينكه احتجاجهاي قرآن به عقل سر جايش محفوظ است، احتجاجهاي قرآن به وحي و نبوت و كرامت و معجزه سر جايش محفوظ است اما هيچ كدام از آن احتجاجها با پذيرش عمومي همراه نيست هيچ جا ذات اقدس الهي نفرمود ما برهان عقلي اقامه كرديم همه قبول كردند هيچ جا نفرمود ما انبيا فرستاديم همه قبول كردند بلكه غالب موارد اين است كه ما برهان اقامه كرديم بعضي پذيرفتند بعضي نپذيرفتند اما در اينجا فرمود ما يك كاري كرديم كه همه قبول كردند اين معلوم ميشود غير از راه عقل و مدرسه و حوزه و دانشگاه است و غير از راه درسهاي كلامي و فلسفي است اين راه دل است الآن هم اگر كسي بخواهد آن راه را طي كند ﴿قَالُوا بَلَي﴾ كنارش است لذا به ما ميفرمايد به اينكه آن لحظه را ياد بياور، آن لحظه را ياد بياور ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ﴾ ﴿وَاذْكُر﴾ آن لحظه را يك قدري با خودت باش ببيني در درونت چه چيزي را ميخواهي همان خداي توست مگر نه آن است كه حقيقت محض را ميخواهي ما در نهانخانه دل به چه كسي سر سپرديم به كسي كه در همه شرايط بتواند مشكل ما را حل كند آن همان خداست ديگر ما به كسي سر نسپرديم كه اگر زمين هستيم مشكل ما را حل كند ولي اگر آسمان رفتيم مشكل ما را نتواند حل كند به كسي دل نداديم كه اگر در آسمان هستيم مشكل ما را حل كند زمين آمديم مشكل ما را حل نكند يا مشكل علمي را حل كند مشكل عملي را نتواند هر چه بخواهي بالقول المطلق بتواند حل كند اين همان خداست و در درون ما به چنين قدرتي سر سپرديم اينكه راه عقل نيست دليل عقل حالا يا حدوث است يا امكان است يا امكان فقري يا امكان ماهوي يا برهان نظم است همين براهين معروف كتاب حكمت و كلام اما اينكه انسان در درون خود به چه كسي دل سپرده است به جايي سر سپرده است كه قدرتش بيكران است هر چه بخواهد آن ميتواند انجام دهد و او همان خداست فرمود ما اين تعهد را از شما گرفتيم همه شما در آن نشئه ﴿بَلَي﴾ گفتيد اين پردهها را كنار بزنيد همان ظهور ميكند اينكه آن بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) است كه قبلاً يك وقتي هم خوانديم مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل ميكند اين از غرر روايات ماست كه فرمود «عارف بالمجهول معروفٌ عند كلّ جاهل»[35] فرمود هر چيزي كه ديگران نميدانند خدا ميداند يك، هيچ مجهولي نيست كه خدا نداند چون ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾[36] اين يك، و «معروف عند كلّ جاهل» تمام بشر خدا شناسند هيچ كسي نيست خدا را نشناسد منتها نميداند كه ميشناسد «معروفٌ عند كلّ جاهل» اصلاً انكار خدا، جهل خدا مستحيل است نه تنها قبيح است خب آن موطن ﴿وَأَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي﴾ آن موطن تغييرپذير هم نيست خب پس معلوم ميشود كه از تمام جهاد راه گريز بسته است و بهترين راه همان راهي است كه در درون ما هست، در خواب و بيداري ما هست، در خلوت و جلوت با ما هست و همان راه دل است اين با آن آيات ديگر تبيين خواهد شد كه اين غفلت غفلتي است كه انسان با دست خودش آورده وگرنه ذات اقدس الهي مستور نيست
پرسش ...
پاسخ: در سورهٴ مباركهٴ «ق» نسبت به غالب انسانهاي كافر همين بيان را دارد آنها كه منكر معاداند مثلاً درباره آنها دارد آيهٴ پانزده به بعد دارد كه ﴿أَفَعَيِينَا بِالخَلْقِ الأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيد ٭ وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الوَرِيدِ﴾ در بحثهاي قبل هم داشتيم به اينكه ذات اقدس الهي نه تنها از هر چيزي با ما نزديكتر است از خود ما به ما نزديكترست ما به خودمان نزديكتريم يا خدا به ما مگر ميشود گفت به اينكه ما به خودمان از خدا نزديكتريم اگر ما به خود ما از خدا نزديكتر بوديم معنايش اين است كه او محدود است ديگر «داخلٌ في الاشياء لا بالممازجه»[37] نيست او به ما از خود ما نزديكتر است ما قبل از اينكه خودمان را بفهميم او را ميفهميم قبل از اينكه فهم را بفهميم او را ميفهميم چنين چيزي چون اين بحث بارها به عرضتان رسيد كه يك وقت خدا ميفرمايد كه من نزديك هستم نظير آيه سورهٴ مباركهٴ «بقره» ﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ﴾[38] يك وقتي ميفرمايد من نزديك هستم، گاهي نظير سورهٴ مباركهٴ «واقعه» است كه ميفرمايد محتضر افرادي در بالين او هستند ﴿إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِي ٭ وَقِيلَ مَنْ رَاقٍ﴾[39] ولي ﴿وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنكُمْ وَلكِن لاَ تُبْصِرُونَ﴾[40] شما كه بالا نشستيد حالا يا پزشك هستيد يا پرستار هستيد يا بستگان نزديك او هستيد ما به اين محتضر از شما نزديكتريم منتها شما نميدانيد اين طايفه ثانيه، طايفه ثالثه همين آيه سورهٴ مباركهٴ «ق» است كه فرمود به اينكه ﴿وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الوَرِيدِ﴾[41] خدا نه تنها به انسان از ديگران نزديكتر است از رگ گردن او هم به او نزديكتر است طايفه چهارم كه فوق اينهاست همان آيه سورهٴ مباركهٴ «انفال» است كه فرمود ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ المَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾[42] فرمود بدانيد خدا بين انسان و دل انسان فاصله است خب انسان همان دل اوست دل در اصطلاح قرآن همان حقيقت روح است چيز ديگر كه نيست ما قبل از اينكه بفهميم چه فهميديم خدا را ميبينيم اگر او بين ما و دل ما فاصله است پس ما ميشويم اجوف چه اينكه اجوف هم هستيم ما كه صمد نيستيم درون پر نيستيم آنكه صمد است خداست آن روايتي را هم كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) و ديگران هم نقل كردند اين است كه «اجوفُ معتمل»[43] خب ما درون ما پر است صمديم يا درون ما تهي است درون ما يقيناً تهي است آن خلأ را چه كسي پر ميكند آن كسي كه «داخلٌ في الاشياء لا بالممازجة»[44] خب اگر بين ما و دل ما قدرت خدا فاصله است اين وسطي بكل واحد از طرفين از خود طرفين نزديكتر است اگر ما «الف» داشتيم و «باء» داشتيم و «جيم» اين «باء» بين «الف و جيم» قرار گرفت چون وسط است بين «الف و جيم» به هر دو طرف از ديگري نزديكتر است اگر «الف» داشتيم و «جيم» داشتيم و وسطش «باء» اين «باء» حائل بود بين «الف و جيم» اين وسطي كه حائل است به «الف» از «جيم» نزديكتر است به «جيم» از «الف» نزديكتر است ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾[45] اگر ما صمد نيستيم درونپر نيستيم تهي مغزيم يك قدرت غيبي بين ما و ما فاصله است پس ما قبل از اينكه خودمان را، دلمان را كه حقيقت ماست درك بكنيم خدا را ميبينيم قبل از اينكه بفهميم در دل ما چه گذشت او ميفهمد حالا اگر يك كسي خاطرهاي در قلبش گذشت اول او ميفهمد كه در دلش چه گذشت بعد خدا اينكه فرمود ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا فِي أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ﴾[46] بدانيد كه هر چه در جان شماست او ميفهمد يعني اول شما ميفهميد بعد او؟ كه اين علمش ميشود در معناي دوم و محدود مگر در مرحله اول نيست اگر علمي در مرحله سابق حضور نداشته باشد آن علم ميشود محدود در حالي كه علمش ... پس فرض نداند كه كسي از خداي خود غافل باشد خدانشناس باشد اين مستحيل است نه حرام لذا آن معنا تكليف نشده آن معنا چون استحاله عقلي دارد تكليف نيست آن شناخت فطري براي هميشه هست و اين غفلتها چه به توحيد برگردد چه به معاد برگردد چه به مسائل ديگر برگردد غفلتهايي است كه مذموم است يعني از دست خود انسان ساخته شده است نه اينكه واقعاً مغفول عنه پرده داشته باشد و چون پيچيده بود و در پرده بود انسان غافل است.
مطلب ديگر آن است كه ما اين آيه اخذ ميثاق را بر اخذ ميثق از ارواح حمل بكنيم اين خلاف ظاهر است براي اينكه گرچه روايات هست كه ارواح قبل از ابدان بودند به «بألفي عام»[47] يا مثلاً كمتر و بيشتر ولي ظاهر آيه اين است كه ما انسانها را به صورت تفضيلي آفريديم و از آنها تعهد گرفتيم ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾ بعد فرمود ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ پس اگر از سنخ ارواح باشد با اين آيه هماهنگ نيست ممكن است البته ارواح در آن نشئه خاص خودشان يك ميثاقي هم سپرده باشند. مطلب بعدي آن است كه حالا ما اگر نتوانستيم روايات را با آيه هماهنگ كنيم معنايش اين نيست كه روايات اساسي ندارد آن يك مطلب ديگري ميفرمايد آن هم در جاي خودش حق است اما صبغه تناسخ نداشته باشد اگر مطابق با آيه نبود معنايش اين نيست كه اين سخني است ناصواب معنايش اين است كه اين آيه اين مطلب را دارد روايات مطلب ديگري دارند منتها روايات بايد طوري باشد كه معقول و مقبول باشد با اين آيه مخالف نباشد با بحثهاي كلي ديگر مخالف نباشد و مانند آن.
پرسش ...
پاسخ: بله آن وقت آن رواياتي كه با اين آيات هماهنگاند تقريباً معناي همين آيه را دارد آنها قابل تطبيق است اما آنچنانكه ذراتي بودند و از صلب آدم درآمدند و امثال ذلك با پنج، شش اشكالي كه روبهرو بوديم نشان ميدهد كه آن روايات با اين آيه مطابق نيست براي اينكه اگر روايتي داشته باشد دارد كه از صلب آدم، ذريه آدم را گرفتند اينجا دارد از ظهور بني آدم ذريات آنها را گرفتند.
«والحمد لله رب العالمين»