78/07/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 172 تا 174
﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَليٰ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَليٰ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلين﴿أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا ذُرّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ﴾ ﴿وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ اْلآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾
قدر متيقن آيه اخذ ميثاق آن است كه موطن اخذ ميثاق قبل از موطن مخاطبه است يك و آن موطن هم اكنون هم موجود است معدوم نشد و از بين نرفت اين دو ارتباط با آن موطن اخذ ميثاق ممكن است اين سه زيرا اگر آن موطن مقدم بر نشئه خطاب نباشد با ظاهر ﴿وَإِذْ أَخَذَ﴾ كه ظهوري در اين دارد كه آن موطن اخذ ميثاق مقدم بود چون ﴿إِذْ﴾ براي شيء مقدم است سازگار نيست و اگر موطن اخذ ميثاق از بين رفته باشد قهراً ارتباط انسان با آنها قطع است و يادش نيست يا اگر آن موطن موجود باشد ولي ارتباط انسان از او قطع شده باشد باز قابل تذكر و يادآوري نيست در حالي كه در ذيل همين اخذ ميثاق علت اخذ ميثاق ذكر شده است فرمود ما از همگان تعهد گرفتيم و همگان هم تعهد سپردند و ربوبيت خداوند و عبوديت خودشان تا هيچ كس در قيامت بهانه نياورد چون ما از همگان تعهد سپرديم پس هيچ كس نميتواند بگويد ما غافل بوديم من غافل بودم و اگر از پدرانشان تعهد ميگرفتيم و از خودشان تعهد نميگرفتيم و پدرانشان در اثر عصيان شرك ميورزيدند اين نسل آينده وارث شرك پدران بودند در اثر تربيت در محيط بد و خانواده بد و جامعه بد و مراكز آموزشي بد مشرك ميشدند اينها هم ميتوانستند بگويند كه «انما اشرك آباؤنا من قبل» براي اينكه هيچ كس هيچ بهانهاي نداشته باشد از تك تك اينها ما تعهد گرفتيم خب و الآن هم خداوند ما را امر ميكند به تذكر آن ميثاق پس آن نشئه بايد مقدم باشد اولاً موجود باشد ثانياً ارتباط ممكن باشد ثالثاً تا با احتجاج اين ذيل هماهنگ باشد در بحثهاي تفسير موضوعي در چند سال قبل يادم هست كه بعد از بيان مرحوم علامه(رضوان الله عليه) يك چند تا نقدي روي فرمايش ايشان بود الآن تازگي مراجعه نكردم ببينم كه در آن تفسير موضوعي چه گذشت ولي اجمالش اين است كه اين ملكوتي كه ايشان ميفرمايند اختصاصي به انسان ندارد هر موجودي داراي مُلك و ملكوت است چون دارد ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[1] و در آن نشئه ملكوت هر چيزي شاهد خودش است وقتي شاهد خودش بود به ربوبيت خدا به عبوديت خودش اقرار دارد
پرسش:آن ملكوت وراي نفس قوه انساني است؟
پاسخ: هر چيزي بله خود اين نفس جنبه ملكوتي دارد و جنبه مُلكي هم دارد كه توجه به بدن دارد مدبر بدن است و مانند آن هيچ چيزي نيست كه ملكوت نداشته باشد براي اينكه در پايان سورهٴ مباركهٴ «يس» دارد ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ و آيه سورهٴ «اعراف» كه دارد ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾[2] اين سماوات و ارض اگر به قيدهايي نظير «ما فيهما» «ما بينهما» و مانند آن ضميمه نشد منظور مجموعه نظام آفرينش است و اگر مقصود خصوص آسمانها و زمين باشد حتماً «ما فيهما» «من فيهما» «ما بينهما» اضافه خواهد شد و چون در اين آيه سورهٴ «اعراف» هيچ قيدي او را همراهي نميكند فرمود ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ معلوم ميشود كه «كل شيء له ملكوت» چه اينكه در بخشهاي ديگري هم فرمود ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا﴾[3] هر موجودي يك ارتباطي با ذات اقدس الهي دارد كه آن صبغه ملكوتي اوست و اين اختصاصي به انسان ندارد البته هنوز اين بحث باز است و جا براي نقد و ابرام هست قسمت مهم اين بحثهايي كه در تفاسير شيعه هست به بركت رواياتي است كه از اهل بيت(عليهم السلام) رسيده است وگرنه شما در بحثهاي اهل سنت ميبينيد دست اينها خالي است مثلاً قرطبي در جامع از همان اول اعتراف ميكند كه اين آيه مشكل است و بعد حداكثر در اين زمينه بحث ميكند كه اين ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ﴾ اين ﴿ظُهُورِهِمْ﴾ بدل بعض من الكل است يا بدل اشتمال است در همين محورها اما حالا سخن از مُلك و ملكوت باشد عالم ذر باشد چند تا روايت هم البته نقل ميكند اما اين تفاسير شيعه است كه يك مقداري در اين گونه از معارف غنيتر است البته هنوز بحث باز است بايد ببينيم كه به بركت روايات چه مطلب تازهاي را ميشود استفاده كرد در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد روايات دو چهره دارد يك چهره آموزش دارد معلم است خيلي چيزها را ياد آدم ميدهد يك چهره تعبد دارد مراجعه به روايات از چهره تعبد بعد از آن است كه نصاب تفسير تمام شده يعني بعد از اينكه ما فهميديم آيه چه ميگويد خطوط كلي آيه روشن شد بدون اينكه حق اعتقاد داشته باشد بدون اينكه حق عمل داشته باشد بدون اينكه براي ما حجت باشد فقط اينجا مينويسيم آيه اين را ميگويد بعد به سراغ روايات ميرويم روايات را عرضه ميداريم بر اين اگر مباين با اين بود كه مطرود است اگر مباين نبود رو در رو نبود بلكه شارح بود مقيد بود مخصص بود قرينه بود و مانند آن مأخوذ است از آن به بعد هر چه فرمود مطاع است و متبوع ولو ما نفهميم از آن به بعد ديگر تعبداً حجت است روايات بعد از اينكه عرضه كرديم بر قرآن ديديم مباين با قرآن نيست قرآن دارد نماز واجب است اگر روايتي ـ معاذالله ـ با اصل وجوب صلات مخالف باشد اين «مضروب علي الجدار» است اما اگر شارح صلات باشد كه نماز صبح دو ركعت است خب «يوخذ به» نماز ظهر چهار ركعت است «يوخذ به» هر قيدي، شرحي، تفسيري، تقييدي كه در زير مجموعه روايات باشد اين حجت است آنگاه قرآن به علاوه عترت عترت، به علاوه قرآن ميشود اسلام آن وقت هم مورد عقيده است هم مورد احتجاج است هم مورد عمل است و هم مورد ايمان غرض آن است كه بحثهاي علمي با بحثهاي ايماني بايد از هم كاملاً جدا بشود كه كجا ما به روايات به عنوان تعليم به عنوان اينكه معلم ما هستند مراجعه كنيم كجا به عنوان اينكه مرجع ما هستند مراجعه بكنيم خب اما بسياري از بحثهاي روايي معلم است كمك ميكند كليد نشان ميدهد يك بحثهاي كليدي دارد آن وقت به كمك آن روايات دوباره انسان به قرآن مراجعه ميكند ميبيند بله اين نكته براي او حل شد به كمك آيات ديگر مثلاً حل شد از روايات برميآيد اينكه اين جريان اخذ ميثاق با آيهٴ30 سورهٴ مباركهٴ «روم» بيارتباط نيست با ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾ بيارتباط نيست اين يك مطلب.
مطلب ديگري كه از روايات برميآيد اين است كه اين اخذ ميثاق تنها درباره ربوبيت خدا و عبوديت انسان نيست بلكه نبوت انبيا مخصوصاً پيغمبر اسلام(عليهم الصلاة وعليهم السلام) هست ولايت اوليا مخصوصاً علي بن ابيطالب و اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) هست و مانند آن اين هم در موطن اخذ ميثاق آمده چه اينكه در مسئله فطرت هم مندرج است باز از روايات برميآيد به اينكه در آن صحنه اخذ ميثاق اول كسي كه گفت ﴿بَلَي﴾ وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است اول كس اوست بعد وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) و بعد انبيا و اولياي ديگر معلوم ميشود كه همه اينها با هم حضور دارند در عين حال كه ذرّيات يكديگرند در يك چهرهاي اينها با هماند اينچنين نيست كه ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾ تك تك اينها جداگانه از تك تك اينها سؤال بكنند ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي﴾ اولين و آخرين را احضار كرد بعد فرمود ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي﴾ كه با اين روايات هماهنگ باشد كه ميفرمايد اول كسي كه گفت ﴿بَلَي﴾ وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود و درباره اخذ ميثاق بر رسالت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اول كسي كه به رسالت پيغمبر اقرار آورد وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) بود و از همه افراد درباره ولايت حضرت علي(سلام الله عليه) هم اقرار گرفتند خب معلوم ميشود يك كثرتي است كه با جمع سازگار است يعني در عين حال كه اينها افراد كثيرند با هم موجودند يك نشئهاي است كه افرادي كه در عالم مُلك يكي پس از ديگري يافت ميشود و از بين ميرود و ديگري ظهور ميكند در آن نشئه همه با هماند مرحوم كليني نقل كرد ديگران هم نقل كردند كه حالا در بحثهاي روايي خواهد آمد مرحوم كليني نقل كرد كسي آمده حضور حضرت امير(سلام الله عليه) عرض كرد «اني احبك» من دوست شمايم حضرت نگاه كرد فرمود نه دوست ما نيستي بار دوم عرض كرد كه من محب شمايم دوستتان دارم فرمود نه بار سوم كه عرض كرد حضرت نفي كرد فرمود كه در آن عالم ارواح دوستان ما را به ما نشان دادند ما تو را در آن جمع نديديم خب چنين عالمي است معلوم ميشود كه گذشته از ربوبيت خدا نبوت انبيا و ولايت اوليا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) آنجا هم مطرح شد و اين منافات ندارد به اينكه با ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ براي اينكه اگر كسي خليفه خدا شد ممكن نيست كسي ربوبيت خدا را قبول داشته باشد و خلافت خليفه او را قبول نداشته باشد اينكه وجود مبارك امام هشتم(سلام الله عليه) فرمود «بشروطها و انا من شروطها»[4] اين را قبل از وجود مبارك امام هشتم امام باقر(سلام الله عليهم) هم فرمود ساير ائمه هم همين تعبير را دارند منتها آن جريان سلسلةالذهب ديگر عالمگير شد آن راويان فراوان و آن صحنه زياد و آن قلم به دستها و آن سير تاريخي و خود آن سلسله سند باعث شد كه اين جريان عالمگير شد شده سلسلةالذهب وگرنه به همين مضمون ائمه ديگر هم فرمودند كه اگر كسي بخواهد اهل سعادت باشد بايد موحد باشد و به شروط توحيد عمل كند كه ما از شروط توحيديم يعني ولايت ما اينچنين نيست كه آنها حرف ديگري داشته باشند ـ معاذالله ـ اگر گفته شد «ولاية عليبنابيطالب(عليها السلام) حصني» نه معنايش اين است كه ذات اقدس الهي يا در عالم دوتا قلعه هست براي نجات دوتا دژ هست براي رهايي از خطر يكي قلعه توحيد يكي قلعه ولايت كه «كلمة لا اله الا الله»[5] هم حصن باشد ولايت علي بن ابيطالب هم حصن جدا و بيگانه و بيگانه باشد براي اينكه همينجاست به دليل اينكه كسي ولايت نداشت اصلاً توحيد ندارد نه اينكه توحيد دارد حالا مشكل ديگري دارد خب اگر كسي موحد است بايد حرف همان واحد را گوش بدهد ديگر و اگر كسي حرف آن واحد را گوش نداد نه معنايش اين است كه توحيد دارد ولايت ندارد خب به هر تقدير اين دو تا قلعه نيست يك قلعه جدايي باشد كه پيروان اهل بيت آنجا باشند يك قلعه ديگري هم باشد به عنوان توحيد اگر گفته شد ولايت حضرت امير(سلام الله عليه) «حصن» خداست يعني دالان ورودي توحيد همين است در دالان ورودي اين قلعه لا اله الا حصني است مدخل همين است و مانند آن خب حالا اين روايات ميبينيد اينها ديگر بحثهاي تعبدي نيست نشان ميدهد به اينكه اولاً اين آيهٴ 72 سورهٴ «اعراف» كه محل بحث است با آيه سي سورهٴ «روم» كاملاً مرتبط است وقتي با او ارتباط داشت آنجا سخن از توحيد نيست آنجا سخن از دين است ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفًا﴾ دين كه شد مجموعه اصول و فروع و خطوط كلي است ديگر اين ميشود فطري البته منهاج الشريعة تغييرپذيرند براي اينكه انسان يك صبغه ثابتي دارد كه ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾ انسان اين چنين نيست كه در طي زمان و زمين چند حقيقت باشد چند نوع باشد يك حقيقت ثابت و يكسان و همنواختي دارد كه در گذشته دور و نزديك يا آينده دور و نزديك يكسان بود و هست يك ارتباطات خاصي با عالم طبيعت دارد كه آنها تغييرپذير است براي آن ارتباطات تغييرپذير شريعت و منهاج تغييرپذير نازل ميشود كه ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[6] فلان دين نمازش نوزده ركعت است يا بيست ركعت است يا هفده ركعت است يا كمتر است يا بيشتر فلان دين روزهاش سي روز است يا بيست روز است يا نوزده روز است يا كمتر و بيشتر اينها شريعت و منهاج است اما اصل الصيام، اصل الصلاة و اصل الحج اينها جزء مسائل ديني است نه مسئله شريعت و منهاج آنچه كه به ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾ برميگردد به نام اسلام است و دين است و ثابت است و بود و هست و خواهد بود آنچه كه صبغه تغيير دارد كه همين انسان در عصر و مصر گوناگون زندگي ميكند حالات مختلف دارد شرايط ويژه دارد اين قسمت تغييرپذير را ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[7] آن شريعتها نسخ ميشود آن مناهج نسخ ميشود تغييرپذير است موساي كليم(سلام الله عليه) يك اسلامي آورد و يك شريعت وجود مبارك عيساي مسيح يك اسلامي آورد و يك شريعت همه انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) يك اسلامي آوردند و يك شريعت، آن اسلام را، آن خطوط كلي اعتقادات و ولايتها و نبوتها و رسالتها و اخلاق و فقه و همه اين امور طوري است كه هر پيامبري كه آمد ﴿مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[8] بود آن خطوط جزئي تغييرپذير به عنوان ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ كه تغييرپذير است و نسخپذير است و مانند آن بنابراين آنچه كه از آيهٴ سي سورهٴ مباركهٴ «روم» برميآيد جريان دين است نه جريان منهاج و شريعت، منهاج و شريعت مخالف فطرت نيست نه مقتضاي اصلي فطرت است مقتضاي اصلي فطرت همان اسلام است يعني خطوط كلي عقايد از اصول دين، ولايت، نبوت، رسالت و خطوط كلي عقول، خطوط كلي افكار، خطوط كلي فقه اما اين جزئيات جزء شريعت و منهاج است كه در هر عصر و مصري عوض ميشود اين آيه محل بحث سورهٴ «اعراف» با آيهٴ سي سورهٴ مباركهٴ «روم» هماهنگ است در عالم ميثاق ذات اقدس الهي آن را از آدم تعهد گرفته است چون ولايت در آن مجموعه حضور و ظهور دارد لذا روايت آمده بعد از برقراري پيوند بين آيه سورهٴ «اعراف» و بين سورهٴ «روم» جريان ولايت را هم مطرح كرده است لذا مرحوم كليني نقل ميكند كه وجود مبارك حضرت امير فرمود به اينكه در عالم اخذ ميثاق ما روح تو را بين ارواح دوستانمان نديديم
پرسش: تغيير شريعت هم به دست پيغمبر اكرم است ... ابوبكر و عمر و ...
پاسخ: خب البته ديگر، بله خب نه آنكه انبيا ميآورند شريعت را، شريعت را انبيا ميآورند ﴿لِكُلِّ﴾ يعني «لكلّ واحدٍ لأنبياء شرعة و منهاجا» شريعت را انبيا ميآورند موساي كليم(سلام الله عليه) يك شرعه و منهاج خاص دارد، عيساي مسيح يك شريعت و منهاج خاص دارد، وجود مبارك حضرت يك شريعت و منهاج خاص دارد به همين ترتيب.
حالا مقداري از اين روايات را بخوانيم ببينيم كه از اين روايات بهرههاي ديگري ميبريم كه اين مشكل را حل كند يا نه البته بحث اين آيه هنوز تمام نشده اين كتاب شريف كنزالدقائق چون بعد از تفسير صافي نوشته شده و جامعتر از اوست از نظر بحثهاي روايي و يك مقدار متقنتر از تفسيرهاي روايي است و روايات را هم تا حدودي جمع كرده از روي اين داريم ميخوانيم اين بزرگوار در جلد پنجم صفحه 228 به بعد اين روايات را نقل كردهاند يكي از آن رواياتي كه نقل كردهاند اين است ايشان از مرحوم صدوق نقل ميكند كه ابن مسكان از زراره نقل كرد كه زراره گفت كه «من قلتُ لابي جعفرٍ(عليهم السلام) اصلحك الله» خدا كه فرمود ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾[9] يعني چه؟ «قال فطرهم علي التوحيد عند الميثاق و علي معرفة انه ربهم» خب «قلتُ و خاطبوه» مردم با خدا سخن گفتند بعد از سؤال زراره وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) «طأطأ رأسه» يك مقدار تأمل كرد «ثم قال لولا ذلك» اگر آن مخاطبه نبود و اگر آن ميثاق نبود «لم يعلموا من ربهم و لا من رازقهم» براي اينكه اينها هرچه ميديدند علل و عوامل مادي ميديدند اينها از كجا بفهمند يك مبدأ غيبي است كه خالق اينهاست و رازق اينهاست اين يك روايت، روايت ديگري كه باز ايشان از توحيد مرحوم صدوق نقل ميكند اين روايتها را در بحثهاي قبل به مناسبت رؤيت و لقاءالله خوانديم قبلاً روايت ديگري كه از توحيد مرحوم صدوق نقل ميكنند اين است كه به «باسناده الي ابي بصير» ابي بصير مستحضريد كه كور است همين ابي بصيري كه كور است حالا وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) به ابي بصير ميگويد مگر الآن خدا را نميبيني حالا ملاحظه بفرماييد ابي بصير از وجود مبارك امام صادق سؤال ميكند عرض ميكند «اخبرني عن الله عزوجل هل يراه المؤمنون يوم القيامه» همين ابي بصير نابينا از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال ميكند كه آيا خدا را مؤمنين در قيامت ميبينند؟ «قال نعم» در قيامت ميبينند «و قد رأوه قبل يوم القيامة» قبل از قيامت هم خدا را ديدند «فقلتُ متي»؟ چه زماني اينها خدا را ديدند «قال حين قال لهم ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي﴾» آن وقتي كه ذات اقدس الهي به اينها فرمود ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ آنها گفتند ﴿بَلَي﴾ اين مشاهدتاً بود و خدا را ديدند آنگاه ابي بصير ميگويد كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) «سكت ساعة» يك لحظه آرام شد «ثم قالغ بعد دوباره فرمود «و إن المؤمنين ليرونه في الدنيا قبل يوم القيامة» يك موطني بود كه همگان خدا را ديدند آن اخذ ميثاق است يك موطني هم هست كه خدا را ميبينند آن هم در قيامت است كه به لقاءالله ميرسند حالا يا جمال خدا يا به جلال خدا يا به قهر خدا يا به مهر خدا ولي مؤمنين گذشته از اينكه قبلاً ديدند و در قيامت هم ميبينند در دنيا هم ميبينند آنگاه در همان حالي كه وجود مبارك امام صادق با ابي بصير نابينا دارد سخن ميگويد فرمود «أ لست تراه في وقتك هذا» اي ابي بصير مگر الآن تو خدا را نميبيني حالا چه فيضي وجود مبارك امام صادق نصيب ابي بصير كرد كه آن حالت شهود براي ابي بصير پيدا شد خود آن ابي بصير ميداند و القاي وجود مبارك امام صادق ولي به ابي بصير كور ميگويد معلوم ميشود اين همان است كه «تدركه القلوب بحقائق الايمان»[10] است ﴿لَاتُدْرِكُهُ الأبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأبْصَارَ﴾[11] «أ لست تراه في وقتك هذا» «قال أبو بصير فقلت له جعلت فداك فأحدث بهذا عنك» اجازه ميدهيد من مجازم كه اين حديث از طرف شما نقل بكنم «فقال لا» مجاز نيستي «فإنك إذا حدثت به فأنكره منكر جاهل بمعني ما تقوله ثم قدر أن ذلك تشبيه كفر» خب تو اگر همين طور نقل بكني او بخواهد همين ظاهر را اخذ بكند كه خيال ميكند ـ معاذالله ـ خدا با چشم ديده ميشود اين جسم است سر از كفر درميآورد يا نه ما را متهم بكند ما كه ايمان محضيم اين هم محذور دارد بعد فرمود «و ليست الرؤية بالقلب كالرؤية بالعين تعالي الله عما يصفه المشبهون و الملحدون» خب مرحوم صدوق اين را قبلاً هم خوانديم مرحوم صدوق در آن كتاب توحيدشان بعد از نقل اين روايات ميفرمايد رواياتي كه درباره رويت خدا و لقاءالله وارد شده است «عندي صحيحة»[12] و آن روايتي كه احمدبنمحمدبنخالد نقل ميكند نزد من معتبر است ولي من اين روايات را خوفاً نقل نميكنم براي اينكه ميترسم به دست ديگران بيفتد و خيال بكنند كه خدا را با چشم ميشود ديد آن روزها كتاب حديث يك كتاب تفسير تخصصي ويژهاي بود كه گروه خاصي ميخواندند اين چنين نبود كه حالا مرحوم صدوق اين را در كتاب توحيدش نوشته به دست همه برسد كه اولاً طبع نبود فقط نسخههاي خطي بود و مقابلتاً وقرائتاً با شاگردان مخصوص در ميان ميگذاشتند خب لذا نميشود اين روايتها را در مجامع عمومي خواند بنابراين يك طوري خدا را انسان ميتواند ببيند كه با همان طور تعهد سپرده است و با همان طور خدا را در قيامت ميبيند روايت بعدي كه از اصول كافي ايشان نقل ميكنند اين است كه زراره ميگويد مردي از وجود مبارك امام باقر سؤال كرد همين آيه ﴿وَإِذْ أَخَذْ﴾ را «فقال و ابوه يسمع حدثني ابي انّ الله عزوجل قبض قبضة من تراب التربة التي خلق منها آدم(عليه السلام) فصب عليها الماء العذب الفرات ثم تركها اربعين صباح ثم صب عليها الماء المالح الأجاج فتركها اربعين صباحاً فلما اختمرت الطينة اخذها فعركها عركاً شديداً فخرجوا كالذر من يمينه و شماله و امرهم جميعاً ان يقعوا في النار فدخل اصحاب اليمين فصارت عليهم برداً و سلاماً و ابي اصحاب الشمال ان يدخلوها» در آن عالم ذات اقدس الهي افراد را كه آفريد امتحان كرد فرمود وارد آتش بشويد اصحاباليمين وارد شدند و اين آتش بر آنها برد و سلام شد اصحاب شمال ابا كردند و نرفتند خب آنجا سخن از تكليف كه نيست يك بيان حقيقتي است به اين صورت تمثيل يعني اينها طورياند كه اگر به نشئه امتحان بيايند با حُسنِ اختيار خودشان راه يُمن و بركت را طي ميكنند ميشوند اصحاب يمين و آن گروه كسانياند كه با سوء اختيار خودشان راه فساد را طي ميكنند ميروند ميشوند اصحاب الشمال و اصحاب المشئمه وگرنه آنجا كه دار تكليف نبود اگر دار تكليف بود دار وحي و رسالت بود بايد مسبوق باشد به يك عالم ديگري كه در آن عالم سابق اخذ ميثاق ميشود روايت ديگري كه ابي بصير از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميكند اين است كه ميگويد كه «كيف اجابوا و هم ذرّ» با اينكه اينها ذرات ريزند چگونه جواب دادند حضرت فرمود «جعل فيهم ما اذا سألهم اجابوه» يعني خداوند چيزي به اينها عطا كرده است كه آن ادراك و شعور و معرفت است كه اگر برابر آن چيزي از آنها سؤال بكنند بتواند جواب بدهد يعني في الميزان روايت ديگري كه داود رقي از وجود ... «فقال جعل فيهم ما اذا سألهم اجابوه» اين يا نقل خود داود رقي است يا نه چون داود رقي اين جريان را محفوف به قرينه ديد گفت منظور حضرت اين بود چون خودش سؤال كرد «كيف اجابوهم و هم ذرّ» يعني در عالم اخذ ميثاق ديگر روايت بعدي كه داود رقي از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل كرد اين است كه «لما اراد الله ان يخلق الخلق نثرهم بين يديه» منثور كرد اينها را متفرق كرد «فقال لهم من ربكم فاول من نطق رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اميرالمؤمنين(عليه السلام) والائمه(عليهم السلام) فقالوا انت ربنا فحملهم العلم و الدين» آن وقت اينها را حاملان علم و دين قرار داد «ثم قال للملائكة هؤلاء حملة ديني و علمي و امنائي في خلقي و هم المسئولون» بعد از اينكه اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اقرار كردهاند آنگاه ذات اقدس الهي به بني آدم فرمود «اقرّوا لله بالربوبيه و لهولاء النفر بالولاية و الطاعة فقالوا نعم ربنا اقررنا فقالوا نعم ربنا اقررنا فقال الله للملائكه اشهدوا فقالت الملائكة شهدنا قال» اين اخذ ميثاق براي آن است كه «علي ان لا يقولوا غداً﴿إِنَّا كُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِينَ﴾ يا داود ولايتنا موكدة عليهم في الميثاق» امام صادق(سلام الله عليه) به داود رقي ميفرمايد كه ولايت ما بر اينها در عالم اخذ ميثاق به طور اكيد گرفته شده.
روايت ديگري كه صالحبنسهل از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميكند اين است كه «ان بعض قريش قال لرسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بايّ شيء سبقت الانبياء و انت بعثت آخرهم و خاتمهم» از چه جهت از همه انبيا افضلايد بر همه انبيا فضيلت داريد «قال اني كنت أوّل من آمن بربّي و اول من اجاب حين اخذ الله ميثاق النبيين و اشهدهم علي انفسهم ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي﴾ فكنت أنا اول نبي قال بلي فسبقتُهم بالإقرار بالله» آن صحنه هم مستحضريد صحنهاي است كه ﴿لا يَتَكَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَوابًا﴾[13] آن هم مثل صحنه قيامت است اين چنين نيست كه هر كه جلو بيفتد
روايت ديگر كه باز صالحبنسهل از وجود مبارك امام صادق(عليه السلام) نقل ميكند اين است كه از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال شده است كه «بايّ شيء سبقت ولد آدم قال إنّي اول من اقرّ بربّي ان الله اخذ ميثاق النبيين و اشهدهم علي انفسهم ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي﴾ فكنت اول من اجاب» آن ميثاق ﴿إِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّين﴾[14] آن را هم اين روايات با عالم اخذ ميثاق مرتبط ميكنند
روايت ديگر كه آن هم از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) از زراره از حمران از ابي جعفر(سلام الله عليه) نقل ميكند آن هم مبسوط است در آن روايت دارد كه «فثبت لهم النبوه» آنگاه «و اخذ الميثاق علي أولي العزم إنّني ربكم و محمد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسولي و عليٌ امير المومنين و اوصياؤه من بعده ولاة أمري و خزّان علمي(عليهم السلام) و ان المهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) انتصر به لديني و اظهر به دولتي و انتقم به من اعدائي و اعبد به طوعا و كرها» همه اينها را در آنجا ميثاق گرفت «قالوا اقررنا يا رب و شهدنا و لم يجحد آدم و لم يقرّ فثبتت الضريمة لهؤلاء الخمسة في المهدي(عليه الصلاة و عليه السلام) و لم يكن لآدم عزم علي الاقرار به و هو قوله عز و جل ﴿وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَي آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً﴾» بعد جريان آزمون و آن امتحان را كه آن هم تقريباً يك تمثيلي است ذكر ميكند ميفرمايد كه «فثم ثبتت الطاعة و الولاية» روايت بعد كه عبداللهبنسنان از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميكند اين است كه در آيه سورهٴ «روم» كه دارد ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾ «ما تلك الفطرة قال هي الإسلام فطرهم الله حين أخذ ميثاقهم علي التوحيد قال ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ و فيه المؤمن و الكافر» نه آنجا ظرف ايمان و كفر است آنجا ظرف امتحان است همانجا كساني بودند كه وضعشان طوري بود كه اگر به نشئه اختيار ميآمدند به سوء اختيار خودشان كفر ميورزيدند روايت بعدي كه باز صالح بن سعد از وجود مبارك امام صادق(عليه السلام) نقل ميكند اين است كه «ان رجلا جاء إليٰ امير المؤمنين(عليه السلام) و هو مع اصحابه فسلم عليه ثم قال له أنا و الله إنّي احبك و اتولاك فقال له امير المومنين(عليه السلام) كذبت قال بليٰ و الله اني أحبك و اتولاك فكرر ثلاثا» سه بار گفت من ولي شما هستم داراي تولي هستم «فقال له اميرالمؤمنين(عليه السلام) كذبت ما انت كما قلت ان الله خلق الارواح قبل الابدان ثم عرض علينا المحب لنا» آنهايي كه دوستان ما هستند به ما نشان دادند «فوالله ما رأيت روحك فيمن عرض علينا فاين كنت» ما آنجا روح را نديديم «فسكت الرجل عند ذلك و لم يراجعه» خب البته اين سؤالي از آيه سورهٴ «اعراف» يا سؤالي از آيه سورهٴ «روم» در آن نيست ما بر فرض از اين روايات نتوانيم آيه را حل كنيم خود اين روايات يك مطلب و پيام خاص خودشان را دارند از اين موطن كه روايات ثابت بكند چون ذات اقدس الهي احتجاج نكرده ممكن است يك موطني باشد ما تعهد سپرده باشيم و فعلاً يادمان نباشد اما آنچه كه از اين آيه سورهٴ «اعراف» برميآيد حتماً آن موطن مقدم بود اولاً موجود است ثانياً ارتباط محفوظ است ثالثاً تا احتجاج تام باشد رابعاً حالا اگر ما تطابق بين بعضي از نصوص و مفاد آيه را نتوانستيم ادراك بكنيم نميشود اين روايات را نفي كرد روايت البته پيام خاص خودشان را دارند ديگر روايت ديگري كه مرحوم صدوق در عللالشرايع نقل كرده است از وجود مبارك امام صادق اين است كه «ان الله تبارك و تعالي اخذ ميثاق العباد و هم أظلة قبل الميلاد» سيدنا الاستاد از اين «أظلة» همان بهره لطيف را ميبرند كه اينها وجود ظلي دارند كه نظير عالم ماده نيستند كه كثيف و انبوه و مادي و متغير و متدرج باشند «فما تعارف من الأرواح ائتلف وما تناكر منها اختلف» و بقيه روايت براي شنبه انشاءالله
«والحمدلله رب العالمين»