درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/07/16

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 172

 

﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلي أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلي شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلينَ أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا ذُرّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ اْلآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾

 

تا حدودي روشن شد كه تمام افراد انسان به طور وجود جداگانه و مستقل در اخذ ميثاق حضور داشتند، اين طور نبود كه از خصوص اوليا(عليهم السلام) ميثاق گرفته باشند بلكه از تك تك افراد ميثاق گرفته‌اند، اين مطلب اول. مطلب دوم آن است كه آن است كه آن موطن اخذ ميثاق مقدم بر اين موطن خطاب است كه قرآن دارد احتجاج مي‌كند كه مي‌فرمايد ما قبلاً تعهد گرفتيم تا مبادا در قيامت كسي بهانه‌اي بياورد. مطلب سوم آن است كه آن موطني كه همه افراد تعهد سپردند و مقدم بر اين نشئه زماني مادي دنيايي است اين كدام موطن است؟ عالم ذر به آن معنا كه از نطفه آدم(سلام الله عليه) ذرات ريزي را خدا استخراج كرده باشد ارواح آنها را به آنها متعلق كرده باشد و از آنها تعهد گرفته باشد دوباره ارواح از آنها جدا شده باشند آنها برگشته باشند به صلب آدم اين محذورات فراواني داشت كه پذيرش آن آسان نبود.

اگر بگوييم آن نشئه اخذ تعهد همين دنياست با براهين عقليه و استدلال‌هاي عقلي ذات اقدس الهی خود را نشان داد اين چندتا محذور دارد: يكي اينكه ظاهر آيه آن است كه آن موطن اخذ ميثاق مقدم بر اين نشئه مادي و تدريجي است. دوم اينكه براهين عقلي براي بعضي‌ها كافي است براي بعضي‌ها كافي نيست؛ همان‌ها كه اهل استدلال هستند برخي موحدند برخي ملحد؛ در حالي كه آن نشئه طوري است كه همگان قائل به ربوبيت خدا و عبوديت خود هستند ﴿قالُوا بَلي﴾ اين دو تا محذور هست. راهي را كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) طي كرده بودند، اجمال آن اين است كه ما براي حفظ ظاهر آيه اخذ ميثاق بايد نشئه‌اي درست كنيم كه همگان حضور داشته باشند، يك؛ و مقدم بر اين نشئه محاوراتي ما هم باشد، دو؛ و آن نشئه قابل غفلت و بهانه و احتجاب و جهل و سهو و نسيان نباشد، سه؛ و طرزي هم ذات اقدس الهی با آنها گفتگو كرده باشد و آنها را به خود آنها نشان داده باشد كه ربوبيت خدا و عبوديت آنها «بيّن الرشد» باشد، چهار؛ ما اينها را مي‌خواهيم. آيه اينها را اثبات مي‌كند يعني مي‌گويد از تك تك افراد كه هيچ كس در قيامت بهانه‌اي ندارد اگر تعبير به آدم يا انسان مي‌فرمود ممكن بود حمل بشود بر قضيه جزئيه و مهمله، ولي به صورت موجبه كليه بيان كرد تا روشن بشود تمام افراد انسان تعهد سپردند و مقدم بر اين نشئه هم هست براي اينكه فرمود: ﴿وَ إِذْ﴾ که نشانه است اين ﴿إِذْ﴾ ظرف ماضي است و از گذشته خبر مي‌دهد و مقدم بر اين نشئه است و طرزي خداوند اقرار گرفته است از آنها سؤال كرده است كه ربوبيت خدا و عبوديت خود را اقرار كرده‌اند و منشأ اقرار به ربوبيت خدا و عبوديت خود هم اشهاد نفس است ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلي أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلي﴾، اين ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلي أَنْفُسِهِمْ﴾ در علم حضوري به منزله حدّ وسط است در علم حصولي؛ مثلاً در علم حصولي اگر كسي بگويد عالم حادث است چون متغير است، راه اثبات حدوث براي عالم تغير اوست كه عالم متغير است هر متغيري حادث است پس عالم حادث است.

در جريان علم شهودي كه انسان ربوبيت خدا را مشاهده كند و عبوديت خويشتنِ خويش را مشاهده كند حد وسط چنين علم شهودي همان ﴿أَشْهَدَهُمْ عَلي أَنْفُسِهِمْ﴾ است آن جا استدلال نيست ولي به هر حال يك آينه لازم است. در آينه خود ربوبيت خدا و عبوديت خود را يافتند؛ يعني وقتي به خودشان نگاه كردند ديدند خودشان عين «ربط إلي الله‌« هستند. تنها موجودي كه قيّم و مقوّم انسان است همان خداست و خود انسان بنده است اما تنها جايي كه انسان بند به اوست همان خداست. در آن جا هر آينه‌اي كه شفاف‌تر بود، روشن‌تر بود عبوديت خود و ربوبيت خدا بهتر درك كردند؛ مثل اهل بيت(عليهم السلام). آن بيان نوراني حضرت علي(سلام الله عليه) كه فرمود «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه‌»[1] نشانه شفاف بودن آن آينه است و هم چنين درباره اينكه عرض كند «إِلَهِي كَفَی لِي عِزّاً أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْداً وَ كَفَی بِي فَخْراً أَنْ تَكُونَ لِي رَبّا»[2] و مانند آن، نشانه همين است و در صحيفه سجاديه از وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) رسيده است كه «أَنَا بَعْدُ أَقَلُّ الْأَقَلِّينَ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّينَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا»؛[3] عرض كرد خدايا از من كوچك‌تر در عالم احدي نيست يك ذرّه يا كمتر از ذرّه‌ام؛ براي اينكه خودش را خوب شناخت. كسي كه خود را خوب بشناسد مثقال ذره هست «بل دونها» است؛ ديگران هم همين هستند؛ منتها ديگران خودشان را درك نمي‌كنند؛ اين از آن بيانات نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) است. آن جا كه از خود سخن مي‌گويد مي‌گويد «أَنَا بَعْدُ أَقَلُّ الْأَقَلِّينَ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّينَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا»؛ آن جا كه از فيض خدا سخن مي‌گويد از آنها بالاتر كسي نيست مي‌شود «أَنَا ابْنُ مكَّةَ وَ مِني» آن جا كه بايد در شام فيض خدا را بازگو كند از آنها احدي بالاتر نيست آن خطبه‌هايي كه خواندند نشانه همان است فرمود در روي زمين از ما بهتر كسي نيست «أَنَا ابْنُ مَكَّةَ وَ مِنَی أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفَا»[4] و مانند آن ما با اينكه منا نرفتيم ولي منا براي ماست؛ آن سال حضرت منا نرفتند قرباني كنند. فرمود اگر فيض خدا را ما بايد خبر بدهيم از ما بهتر كسي نيست، از گوهر خودمان بخواهيم خبر بدهيم از ما كوچك‌تر كسي نيست؛ براي اينكه انسان وقتي خويشتن خويش را مي‌يابد می‌بيند که هيچ چيزي ندارد چون ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه‌﴾.[5]

پس آنچه به منزله حد وسط اقرار به ربوبيت خدا و عبوديت انسان است همان مشاهده نفس است كه ﴿أَشْهَدَهُمْ عَلي أَنْفُسِهِمْ﴾؛ بعد از اين اشهاد و اين ارائه، فرمود خودت را ببين، وقتي خودش را ديد آن گاه فرمود: ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلي﴾ ديدن خود همان و اقرار به ربوبيت خدا و عبوديت خود همان! آن نشئه‌اي كه مقدم بر نشئه تدريجي دنياست، يك؛ و همگان حضور و ظهور دارند، دو؛ و غفلت و سهو و نسيان بردار نيست، سه؛ و همگان ربوبيت خدا و عبوديت خود را اقرار بكنند، چهار؛ طبق بياني كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) داشتند آن جنبه ملكوت آدم است كه الآن قابل يادآوري است. اين چنين نبود كه قبلاً بود و گذشت و الآن انسان هرچه متذكر بشود يادش نمي‌آيد. اين که فرمود: ﴿وَ اذْكُر﴾؛ به ياد بياور! معلوم مي‌شود كه نشئه‌اي بود مقدم و موجود. اگر معدوم شده باشد يا رابطه منقطع شده باشد جا براي تذكره نيست. اگر آن نشئه همين نشئه باشد كه با«اذ» سازگار نيست، اولاً؛ اگر آن نشئه مقدم بود و معدوم شد با ﴿وَ اذْكُر﴾ سازگار نيست، ثانيا؛ اگر آن نشئه موجود بود مقدم بود ولي رابطه قطع شد با ﴿وَ اذْكُر﴾ سازگار نيست، ثالثاً؛ پس آن نشئه بايد موجود باشد، مقدم باشد، رابطه هم محفوظ باشد تا خدا بفرمايد به ياد بياور. ايشان از مجموعه آيات ديگر آن عالمي كه مقدم بر عالم ملك است، اولاً؛ موجود است، ثانياً؛ رابطه انسان با آن محفوظ است، ثالثاً؛ آن را از آيات ديگر استفاده مي‌كنند كه همان چهره ملكوتي انسان است؛ چون ما تقدم مي‌خواهيم نه تقدم زماني. در خيلي از موارد است كه سبق را ذكر مي‌كند مي‌فرمود خداوند قبلاً اين كار را كرده است در حالی که قبلي نبود تا قبليت زماني در كار باشد؛ خود قبل از افعال خداست از زمان برمي‌خيزد. آن جايي كه بگوييم ذات اقدس الهی بود و چيزي با او نبود، اين سبق كه سبق زماني نيست؛ براي اينكه خود زمان از حركت جرمي به دور جرم ديگر پديد مي‌آيد يا به هر حال از حركتي پديد مي‌آيد. اگر يك موجود مادي نباشد حركتي در كار نيست و اگر حركت نباشد زمان در كار نيست زمان مقدار حركت است و زمان هم مثل حركت، مثل متحرك، مثل موجودات ديگر مخلوق خداست و اگر ذات اقدس الهی سابق است آن سبقش ديگر سبق زماني نخواهد بود براي اينكه خدا در زمان نمي‌گنجد خدا نه حادث زماني است نه قديم زماني؛ او قديم بالذات است.

به هر تقدير ما سبقي مي‌خواهيم كه اينجا تأمين مي‌شود. اگر سبق تأمين شد و اگر آن سابق موجود بود و اگر رابطه بين سابق و لاحق موجود بود اين جا براي آن است كه خدا بفرمايد در موطن سابق ما تعهد گرفتيم شما تعهد سپرديد آن موطن موجود است رابطه هم موجود است گردگيري بكن به فكر آن رابطه باش. اگر غبارروبي كردي آن به يادت مي‌آيد و اگر تو غبارروبي نكردي ما غبارروبي مي‌كنيم؛ چطور انسان در اتاق عمل به ياد خداست. به هر حال اگر كسي مشاهده نكرد نشانش مي‌دهند اما به آساني نيست. اگر كسي به سمت اله حركت نكرد مي‌برند اما حالا با ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوه‌﴾[6] مي‌برند كه مي‌گويد: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾.[7] همين كسي كه منكر است و كور است و هيچ جا را نمي‌بيند و هيچ جا را قبول نمي‌كند وقتي بردند جلو مي‌گويد ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾ بعد م:ي‌گويند ﴿أَ فَسِحْرٌ هَذا﴾.[8] غرض اين است كه اگر نرفتي مي‌برند اين طور نيست كه انسان را رها بكنند اين اصل كلي است كه ﴿يا أَيُّهَا اْلإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلي رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلاقيهِ﴾[9] چه بهتر كه بروي. وقتي رفتيم به سراغ جمال الهی مي‌رويم، نرفتيم ما را جلال الهی مي‌برند؛ اين چنين نيست كه كسي به لقاء الله نرسد. اين ﴿يا أَيُّهَا اْلإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلي رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلاقيهِ﴾ از محكمات قرآن است. بعد در ذيل همين بخش كه فرمود همه‌ شما به لقاء الله مي‌رسيد فرمود يك عده نامه اعمالشان به دست راست است، يك عده نامه اعمالشان به دست چپ است، يك عده اهل بهشت هستند، يك عده اهل جهنم‌اند و مانند آن. جهنمي‌ها به جلال و لقاي قهر خدا مي‌رسند مي‌گويند: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾، بهشتي‌ها به لقاي مهر و جمال الهی مي‌رسند كه ﴿هذا مَا وَعَدَنا﴾.[10]

غرض آن است كه اگر كسي در شرايط روزگار به ياد اله نيفتاد و غبارروبي نكرد در شرايط تلخ به هر حال غبارروبي مي‌كنند اين آينه را گردگيري مي‌كنند و نشانش مي‌دهند، چنين حالتي هست. ايشان فرمودند ذات اقدس الهی براي هر موجودي مخصوصاً انسان دو نشئه قائل است. اينكه فرمود: ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾[11] آن جنبه ﴿كُنْ﴾ همان «ملكوت كل شيء» است كه بيد خداست كه جنبه ﴿يَكُون﴾ همان «ملك كل شيء» است كه آن هم البته ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾.[12] اينكه فرمود: ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[13] معلوم مي‌شود «لكل شيء ملكوت» و اسماي الهي برابر با اقتضاي خاصي كه دارند آثار مخصوصی از آنها نشئت مي‌گيرند؛ آن جا كه آثار جمال است آثار تشبيهي است با تبارك و تعالي هم انس است فرمود: ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾ آن جا جاي تبارك است. اينجا كه جاي ماديت نيست جاي تجرد است، جاي تدريج نيست جاي دفعه است، جاي تغيير نيست جاي ثبات است، جاي تسبيح است فرمود: ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ همان خدايي كه سبّوح است تبارك است و همان خدايي كه تبارك است سبّوح است؛ منتها خداي تبارك، ملك را به دست مي‌گيرد خداي سبوح، ملكوت را به دست مي‌گيرد، او «بسيط الحقيقة» است، هم صفاتش عين هم هستند هم صفات عين ذات است؛ لكن وقتي براي ما تجلّي مي‌كنند ظهور مي‌كنند بر اساس «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه»[14] با اسم خاص ظهور مي‌كند؛ حالا اگر كسي بيماري دارد و از ذات اقدس الهی شفاي بيمار خود را طلب مي‌كند نمي‌گويد «يا مميت» مي‌گويد «يا شافي»، با اينكه «شافي» همان «مميت» است، «مميت» همان «شافي» است؛ ولي وقتي به ما دستور دعا مي‌دهند مي‌گويند اگر خواستي بيمارت شفا پيدا كند بگو «يا شافي»؛ ﴿وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفين‌﴾[15] نه «يميت الاحياء»، با اينكه «شافي» همان «مميت» است ولي ما مي‌خواهيم اين فيضش براي ما ظهور كند. او همه كمالات را دارد «و كل كماله كامل»؛ اما ما با اين كمالش الان ارتباط داريم وگرنه نگفتند اگر كسي در بيابان گم شده است بگويد «يا مضلّ»، مي‌گويد «يا هادي»، او هادي و مهدي را مي‌طلبد با اينكه مضل همان هادي است هادي هم همان مضل است ﴿مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِيَ لَه‌﴾،[16] ﴿يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاء﴾؛[17] حالا تا چه کسی، از كدام اسم با ذات اقدس الهی بخواهد رابطه برقرار كند.

غرض آن است كه چون او سبّوح است «ملكوت كل شيء» به دست اوست چون تبارك و تعالي است «ملك كل شيء» به دست اوست يك «كُن»ي در عالم است با «يَكُون»، «كُنْ» همان صبغه و چهره‌اي است كه اشياء به الله دارند، «يكون» همان صبغه و چهره‌اي است كه اشياء با خودشان دارند، «كُنْ» مقدم بر «يَكُون» است، «يَكُون» مقدم بر «كُنْ» هست. اين «يَكُون» مي‌شود ملك، آن «كُنْ» مي‌شود ملكوت و با همه ما در همه حالات هم هست و اگر ما غبارروبي بكنيم او را مي‌بينيم خيلي‌ها ديدند و ديدني هم هست.

در سوره مباركه «انعام» گذشت كه ذات اقدس الهی به ابراهيم(سلام الله عليه) نشان داد فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[18] ما ملكوت را نشان داديم. در همين سوره مباركه «اعراف» در آينده‌اي نزديك به خواست خدا خواهيم آمد كه فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[19] چرا در ملكوت نگاه نمي‌كنند؟ خليل خدا اهل رؤيت است يعني ديدن، شما اهل نظر باشيد يعني نگاه كردن. همان طوري كه در تعبيرات فارسي بين ديدن و نگاه كردن فرق است، گاهي ممكن است انسان نگاه كند ولي نبيند؛ به تعبير مرحوم علامه گاهي انسان قمر را استهلال مي‌كند مي‌گويد «نظرتُ إلي القمر و لم أره»؛ نگاه كردم و نديدم. آن كه در اول ماه استهلال مي‌كند به طرف ماه نظر مي‌كند، ولي گاهي مي‌بيند گاهي نمي‌بيند. نگاه غير از ديدن است در تعبيرات فارسي، چه اينكه نظر غير از رؤيت است در تعبيرات عربي. خليل حق(سلام الله عليه) به رؤيت رسيده است ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾. در سوره «اعراف» ذات اقدس الهی ما را به نظر تشويق كرد فرمود چرا در ملكوت نظر نمي‌كنند ﴿أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾. اگر ما اهل نظر باشيم شايد به رؤيت هم برسيم اگر به رؤيت نمي‌رسيديم كه ما را به نظر دعوت نمي‌كردند، اين نظر زمينه آن رؤيت است.

گذشته از اينكه قرآن كريم براي خليل خدا(سلام الله عليه) رؤيت قائل است، در روايات براي حضرت آدم(سلام الله عليه) ارائه ملكوت مطرح شد فرمود ما ملكوت را نشان حضرت آدم داديم تا اين ربوبيت خدا و عبوديت خويش و ديگران را مشاهده كنند، آنجا ديگر جاي شهود است هيچ كس آن جا انكار نمي‌كند مشاهده مي‌كند. همان طوري كه در قيامت جا براي شهود است جا براي انكار نيست، در آن نشئه ملكوت هم جا براي شهود است جا براي انكار نيست. پس هم تقدم محفوظ شد هم آن امرِ متقدم الآن هم موجود است، هم رابطه سابق و لاحق محفوظ است تا احتجاج تام باشد تا دعوت به تذكره و يادآوري تام باشد.

پرسش: ...

پاسخ: نه جز عالم دنيا نمي‌تواند باشد؛ اما همين موجود دنيايي دو روي يك سكه است يك «كن» دارد يك «يكون»، همين نشئه است. ايشان نشئه قبل را ابطال كردند عالم ذر به صورت تناسخ، عا‌لم‌هاي ديگر آن نيست همين عالم است؛ منتها گروهي بر اين هستند كه خدا در همين عالم تعهد گرفته است؛ منتها با ارائه آيات، ادله عقلي، براهين عقلي و مانند آن. اشكالش اين است كه اگر در اين عالم با ادله عقلي تعهد گرفته باشد كه اين اتحاد عالم اخذ ميثاق با عالم خطاب است و حال اينكه ظاهر ﴿إِذْ﴾ آن است كه آن موطن اخذ ميثاق مقدم است.

ايشان مي‌فرمايند در همين عالم طبيعت، انسان دو چهره يك سكه دارد يعني حقيقت انسان ملكي دارد و ملكوتي، آن ملكوتش موجود است، مجرد است، ثابت است متعهد است ميثاق را او امضا كرده؛ چهره ملكش تغييرپذير است، تبديل‌پذير است، ايمان و كفر پذير است، غفلت‌پذير است، نسيان و عصيان‌پذير است كه اين طرف. هر فردي داراي دو چهره است يك «يكون» دارد يك «كن». فرمود: ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ «فلكلّ شيء» كه «منها الانسان ملكوتٌ»؛ اين ملكوت به دست ما نيست به دست الله است. اگر كسي ملكوتي شد زمامش به دست الله است او يقيناً به ربوبيت خدا اقرار دارد. اگر ملكوت را فراموش كرد فقط به فكر ملك بود «أنا أنا» مي‌گفت، ﴿أَنَا خَيرٌ مِنْه﴾[20] مي‌گويد. اگر ديد زمام او به دست ديگري است مي‌گويد: ﴿وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾. اگر انسان يله و رها باشد مثل بچه شيرخواره‌گاه كه اصلاً شناسنامه‌اي ندارند. فرق انساني كه والد و ولد دارد با انسان شيرخوارگاه اين است كه او فرزند روشني نيست، اما انساني كه پدر و مادر دارد شناسنامه دارد يك شخصيت حقوقي خاصي دارد. تعبير قرآن اين است كه انسان بچه شيرخوارگاه نيست يك حساب و كتابي دارد مبدئي دارد، زمامي دارد و زمامداري دارد، ملكوتي دارد كه زمام اوست، اين ملكوت كه زمام اوست به دست خداست. ممكن نيست كسي اهل ملكوت باشد و خدا را فراموش كند براي اينكه آن جا جاي شهود است جاي غفلت نيست و انسان مي‌بيند زمامش به دست كيست. اگر گرفتار تعبيرات سوره مباركه «اسراء شد» كه مركوب شيطان شد شيطان بر او سوار شد از او سواره گرفت و گفت من «حنك» و «تحت الحنك» اينها را مي‌گيرم؛ ﴿لأَحْتَنِكَنَّ ذُرّيَّتَهُ﴾[21] احتناك مي‌كنم يعني چه؟ يعني حنك و تحت حنكشان به دست من است زمام، لگام و افسارشان به دست من است. اگر زمامدار ما، لگامدار ما، افساردار ما و افسردار ما او بود، او كه راكب است ما را هر جا خواست مي‌برد؛ اما اگر كسي به اين سبك شد كه زمامش را به دست خدا ديد او ديگر اهل نسيان و عصيان نيست.

﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾؛ «فلكلّ شيء ملكوت» برجسته‌ترين اشياء انسان است «فللانسان ملكوت» اين را با «فاء» تفريع خدا چه وقت فرمود؟ بعد از اينكه فرمود: ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾، اين ﴿كُنْ﴾ با ﴿يَكُون﴾ دو حقيقت گسسته نيست اما دو روي يك سكه است، يكي ثابت است ديگري متغير، يكي تدريجي است ديگري دفعي، يكي غفلت‌پذير است يكي غفلت‌پذير نيست، يكي با شهود حق همراه است يكي محجوب است. اگر كسي به ملكوت آشنا شد؛ نظير آنچه خليل حق(سلام الله عليه) ديد او يقيناً موحّد است فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ﴾. در سوره «اعراف» هم فرمود شما در ملكوت نظر كنيد ﴿أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا في مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾. اگر در ملكوت اشياي ديگر نگاه نكرديد لااقل در ملكوت خود بنگريد، اگر در ملكوت خود نگاه كرديد ملكوت خود را مي‌بينيد كم‌كم بهشت و جهنم را مي‌بينيد.

يك سلسله آياتي قرآن كريم اقامه مي‌كند با علم حصولي كه بهشت حق است جهنم حق است براي اينكه خدا حكيم است، عادل است هر كسي كاري كرده است در برابر اعمالش بايد پاداش يا كيفر ببيند اينها براهين حصولي است براي اثبات جهنم و بهشت. يك سلسله رهبري‌هاي شهودي دارد فرمود اگر «علم اليقين» پيدا كرديد به علمت عمل كردي در مسير حركت كردي همين جا كه هستي جهنم را مي‌بيني ﴿كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ﴾.[22] درباره پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در هنگام «تکبيرة الإحرام» ديدند حالش به هم خورده فرمود من اين آتش را ديدم. خيلي‌ها در هنگام «تكبيرة الإحرام» كه «تَرْتَعِدُ فَرَائِصُه»‌؛[23] براي همين بود وجود مبارك امام باقر، وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليهم اجمعين) قصه‌هايي كه نقل كردند يك آتش سوزي در كنار اتاقشان اتفاق افتاده، همه تلاش كردند كه وسيله اطفائيه بياورند آب بياورند آتش را خاموش كنند بعد از نماز به حضرت عرض كردند اين همه سر و صداي آتش‌نشاني شما چرا تكان نخورديد؟ فرمود اصلاً متوجه نبودم من داشتم يك آتش ديگر را خاموش مي‌كردم. يك آتشي هست بالفعل موجود است خيلي‌ها ديدند ما را تشويق كردند كه ببين. آن براهيني كه در حكمت و كلام هست براي اينكه ثابت بكنند بهشت و جهنم هست آنها علم حصولي است؛ بله يقيناً بهشتي هست و الان موجود است، بله يقيناً جهنمي است و الان موجود است؛ خدا حكيم است، عادل است پاداش مي‌دهد، كيفر مي‌دهد اما آدم اينجا چشم ببندد و جهنم را ببيند آن هنر است. به تعبير آن بزرگوار مي‌گويد:

خود هنر دان ديدن آتش عيان     نه گپ دلّ علي النار الدخان[24]

مي‌گويد آن حكيم، آن متكلم اينها گپ مي‌زنند، حرف مي‌زنند. يك وقت هست كسي آتشي را نمي‌بيند دودي را مي‌بيند مي‌گويد اين دود علامت آتش است «دلّ علي النار الدخانُ» و اين حرفي است كه حكيم مي‌زند، حرفي است كه متكلم مي‌زند، حرفي است كه محدث مي‌زند، حرفي است كه همه ما مي‌زنيم اين گپ است. فرمود اينكه هنر نيست هنر آن است كه ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ﴾ آن حارثة ابن زيد ديد، آن ديگري ديد. «هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا»،[25] شد.

غرض آن است كه «لكل شيءٍ ملكوت»، ذات اقدس الهی به اين جنبه ملكي ما كه تك تك ما موجوديم، مفصليم، مستقليم از ذراري قبل حساب مي‌شويم عده‌اي هم از ذراري ما محسوب مي‌گردند با تك تك ما خدا اين سخن را دارد كه تك تك شما ملكوتي داريد كه آن جنبه كن هست و از جنبه ملكوتي ربوبيت خدا و عبوديت خود را پذيرفتيد به ياد آن صحنه باشيد.

پرسش: ...

پاسخ: نه آيه ظهور دارد كه موطن اخذ ميثاق مقدم است ما اين تقدم را بايد حفظ بكنيم، ظهور دارد در اينكه موطن اخذ ميثاق اشهاد است؛ يعني هر كسي خويشتن خويش را مي‌بيند؛ با اينكه در اين موطن ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾؛ خيلي‌ها هستند كه خودشان را گم كردند. اگر «القُرآن يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»[26] نشان مي‌دهد كه خيلي‌ها اينجا خودشان را گم كردند؛ پس اين نشئه ملك نيست همين نشئه است، اين نشئه تك تك انسان‌ها زمامي دارند و يك زمامدار، در آنجا ﴿أَشْهَدَهُمْ عَلي أَنْفُسِهِمْ﴾ هست. آن سمت را كه رها كنند به سمت خودي برگردند به خويشتن خويش و به عالم ملك برگردند بعضي‌ها «مَنْ‌ عَرَفَ‌ نَفْسَهُ‌»[27] است، بعضي‌ها ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾[28] است. بعضي‌ها خودشان را فراموش كردند، آن موطن موطن ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلي أَنْفُسِهِمْ﴾ هست، هيچ كسي خودش را فراموش نمي‌كند.

پس معلوم مي‌شود موطني هست موجود است رابطه برقرار است و سابق است و برهان نيست حد وسط نيست؛ ولي اگر خواستيم علم حضوري را به زبان علم حصولي تحرير كنيم مي‌گوييم به اين دليل كه ذات اقدس الهی هر كسي را به خودش نشان داد از آنها سؤال كرد كه ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلي﴾ معلوم مي‌شود كه شهود نفس براي اقرار به ربوبيت خدا كافي است. اگر كسي خودش را فراموش كرد كه شهود نفس ندارد بخواهد با علم حصولي استدلال بكند، اين علم حصولي گاهي خطا مي‌كند گاهي صواب دارد گاهي با اقرار همراه است گاهي با اقرار همراه نيست.

يك نحوه شهودي است كه انسان مي‌بيند زمامش به دست كيست. در نوبت‌هاي قبل كه گفته شد انسان فقير است فقط فقير «إلي الله» است. در قرآن ندارد كه زن فقير است و مرد نسبت به زن كه فقير است سرپرست است، بلکه فرمود سر پرست امور داخلي مرد است نه زن، ﴿الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَي النِّساءِ﴾[29] كه مستحضريد آنجا رجل در مقابل نساء و نساء در مقابل رجال، به معني زن در مقابل مرد يا مرد در مقابل زن نيست، بلكه زن در مقابل شوهر و شوهر در مقابل زن است؛ اين طور نيست كه معناي آيه اين باشد كه مردها قيّم زن ها هستند زن ها در تحت قيومت مرد‌اند. يك زن و مرد داريم كه هر گز قرآن نفرمود مردها قيّم زن ها هستند. يك زن و شوهر داريم اين ﴿الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَي النِّساءِ﴾ راجع به زن و شوهر است. دليل آن هم اين است كه به هر حال مدير عامل اوست تهيه مسكن با اوست تهيه هزينه با اوست تهيه اين سفر با اوست همه مشكلات با اوست مدير عامل هم اوست؛ لذا به او هم فرمود: ﴿وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوف‌﴾،[30] قيّم به امور زن هاست، نه اينكه مرد قيّم بر مرأه باشد. همين قيوميت گاهي مي‌بينيد در داخله منزل، زن بر مرد قيم است؛ مثل اينكه مادر بر فرزند قيم است اگر گفت من راضي نيستم مسافرت بكني سفر مي‌شود معصيت، نمازش را هم بايد تمام بخواهد؛ حالا تا آن اعضاي خانوادگي آن قيوم چه كسي باشد گاهي زن قيوم است گاهي مرد قيوم است. غرض اين است كه اين آيه ﴿الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَي النِّساءِ﴾، زن در مقابل شوهر را مي‌گويد شوهر در مقابل زن را مي‌گويد نه زن در مقابل مرد را اولاً و قيوم بودن به اين معنا نيست كه او فقير است ستون شكسته است، ثانياً. غرض اين است كه قرآن اين چنين نفرمود كه مرد قيّم زن است فرمود شوهر قيوم است «بما أنفقوه»، برهان آن هم ذكر شده.

بعضي از روايات را سيدنا الاستاد شاهد فرمايش خودشان قرار مي‌دهند اولاً درباره روايات مي‌فرمايند كه اين روايات هم از اصحاب پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است، هم از اهل بيت(عليهم السلام) و بعيد نيست كه ما ادعاي تواتر معنوي بكنيم. اصحاب پيغمبر از خود حضرت امير(سلام الله عليه) شروع كرده تا ديگران، عده زيادي را مي‌شمرد كه اينها اين روايات عالم ذر را نقل كردند. ادعاي تواتر معنوي كردن مي‌فرمايد بعيد نيست. اثبات تواتر معنوي از نظر ايشان دشوار نيست. ايشان مي‌فرمايند اصحاب پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مثل خود حضرت امير، بعد از حضرت امير ابن عباس، عمر، عبد الله بن عمر، سلمان، ابي هريره، ابي عمامه، ابي سعيد خدري، عبد الله بن مسعود، عبد الرحمان بن قتاده، ابي الدرداء، انس، معاويه، ابو موسي اشعري اينها نقل كردند. از اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) حضرت امير، امام سجاد، امام باقر، امام صادق، امام حسن عسكري(عليهم الصلاة و عليهم السلام) نقل كردند. عده‌اي از محدثان اهل سنت هم از وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) امام باقر(سلام الله عليه) امام صادق(سلام الله عليه) به طرق كثيره نقل كردند؛ لذا مي‌فرمايند كه بعيد نيست كه ما تواتر معنوي را ادعا بكنيم، اين يك مطلب درباره روايات عالم ذر.

مطلب ديگر آن است كه ايشان مي‌فرمايند برخي از اين روايات همان است كه ما به كمك اين روايات آن مطلب تفسيري را بازگو كرديم؛ براي اينكه در روايت دارد كه «في المحاسن عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّك﴾؛‌ قَالَ: ثَبَتَتِ الْمَعْرِفَةُ فِي قُلُوبِهِمْ وَ نَسُوا الْمَوْقِف‌» اين معرفت خدا در دل‌هاي اينها هست ولي آن موقف اخذ ميثاق فراموش شده «سَيَذْكُرُونَهُ يَوْماً مَا وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يَدْرِ أَحَدٌ مَنْ خَالِقُهُ وَ لَا مَنْ رَازِقُه‌».[31] در روايت ديگري كه ايشان كمك مي‌گيرند اين است كه مي‌فرمايد كه از حضرت سؤال مي‌كنند آيا اينها به زبان گفتند ﴿بَلي﴾ يا به دل گفتند؟ راوي سؤال مي‌كند كه آيا «بِأَلْسِنَتِهِم»‌؟ فرمود: «نَعَمْ وَ قَالوا بِقُلُوبِهِم‌»؛[32] يعني زبان و دل در آنجا يكي است؛ اين است كه ايشان استشهاد مي‌كند يك جايي كه زبان و دل يكي باشد همان چهره ملكوت اشياء است؛[33] حالا ببينيم كه مورد نقد است يا نه؟

«والحمدلله رب العالمين»


[1] الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص98.
[2] الخصال، ج2، ص420.
[3] الصحيفة السجادية، دعاي چهل و هفتم.
[4] بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج45، ص138.
[5] نحل/سوره16، آیه53.
[6] حاقه/سوره69، آیه30.
[7] سجده/سوره32، آیه12.
[8] طور/سوره52، آیه15.
[9] انشقاق/سوره84، آیه6.
[10] انشقاق/سوره84، آیه6.
[11] یس/سوره36، آیه82.
[12] ملک/سوره67، آیه1.
[13] یس/سوره36، آیه83.
[14] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه108.
[15] شعراء/سوره26، آیه80.
[16] اعراف/سوره7، آیه186.
[17] نحل/سوره16، آیه93؛ سوره فاطر، آيه 8.
[18] انعام/سوره6، آیه75.
[19] اعراف/سوره7، آیه185.
[20] اعراف/سوره7، آیه12؛ سوره ص، آيه 76.
[21] اسراء/سوره17، آیه62.
[22] تکاثر/سوره102، آیه5 و 6.
[23] التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص181.
[24] مولوي، مثنوي معنوي، دفتر ششم، بخش83.
[25] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه193.
[26] کامل بهايي(طبري)، ص390.
[27] بحارالانوار، ج2، ص32.
[28] حشر/سوره59، آیه19.
[29] نساء/سوره4، آیه34.
[30] نساء/سوره4، آیه19.
[31] المحاسن، ج1، ص241.
[32] تفسير العياشی، ج2، ص40.
[33] الميزان في تفسير القرآن، ج‌8، ص326 ـ 331.