78/07/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آیه های 172 تا 174 سوره اعراف
﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَليٰ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَليٰ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلينَ﴾ ﴿أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا ذُرّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ﴾ ﴿وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ اْلآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾
... اين آيه اين بود كه ذات اقدس الهي قبل از اينكه انسان را به عالم طبيعت بياورد در عالم ديگر ذرات ريزي از صلب آدم (سلام الله عليه) استخراج كرد و از آنها تعهد گرفت كه شرحش قبلاً گذشت چندين اشكال بر اين تفسير وارد شده بود كه آنها هم بازگو شد عصاره بعضي از آن اشكالها اين بود كه اگر اين تعهد براي آن است كسي در قيامت استدلال نكند، احتجاج نكند بايد در ظرف امتثال آن ميثاق ياد مكلف باشد براي اينكه اخذ ميثاق براي آن است كه در ظرف امتثال مكلف تخطي نكند نه در ظرف محاكمه آن ميثاق را دوباره يادش بياورند يعني سه عالم فرض بشود عالم اخذ ميثاق، عالم تكليف، عالم محاكمه در عالم محاكمه كه قيامت است حق براي انسان روشن است لازم نيست كه آنجا عالم اخذ ميثاق را يادآوري كند ﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ﴾[1] آن روز روشن ميشود كه ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبيرُ﴾[2] در قيامت نيازي به ارائه آن ميثاقنامه نيست براي اينكه خود صحنه قيامت اگر بهتر از آن نشئه اخذ ميثاق حق براي انسان روشن نباشد كمتر از آن نيست عالم تكليف يعني نشئه دنيا كه عالم لهو است و لعب است و غفلت در چنين عالمي بايد حجت خدا بالغ باشد اگر اين حجت به زبان عقل است كه درست است اگر به زبان وحي و نقل است كه درست است و اگر به زبان ميثاق است در عالم اول ميثاق گرفته عالم دوم عالم تكليف است يادشان رفته اين چه تعهدي است چه سودي براي اين تعهد سابق تمام اخذ تعهد براي آن است كه مكلف در ظرف امتثال آن تعهد يادش باشد وقتي در ظرف امتثال يادش نيست چه فايدهاي براي اخذ تعهد اگر بگوييد نه آن جريان ميثاق و اشهاد و تكلم و همه اينها مقدمه بود براي اين ميثاق و همه آنها ياد انسان ميرود ضرر ندارد ولي اصل اينكه انسان اگر درست بينديشد متوجه ميشود اين مانده پاسخش اين است كه خب اين خودش كافي است ديگر نيازي به اخذ ميثاق قبلي ندارد همين كه درست بينديشد و درست تعقل كند به مقصد ميرسد خب همين حجت خداست چه احتياج به اخذ ميثاق يك بياني سيدناالاستاد (رضوان الله عليه) نقل ميكند ظاهراً شايد مطابق فرمايش ديگران هم باشد و آن اين است كه در نشئه اخذ ميثاق عقل عملي لازم است عقل عملي كه سود و زيان را بفهمد خطر و شر و ضرر و نفع را درك بكنند و چنين عقلي مخصوص عالم دنياست در عالم در عقل عملي حاصل نيست آنجا احتجاج ممكن نيست اگر بگوييد نه همين عقل كه در اين دنيا هست در نشئه اخذ ميثاق هست ميگوييم بسيار خوب خب اگر آن عقل در نشئه اخذ ميثاق خودش بود ولي كافي نبود براي احتجاج و خدا از آن عقل ميثاق گرفت خب بايد آن نشئه هم باز مسبوق باشد به نشئه سابقه ثالثه چرا؟ براي اينكه عقل در آنجا هست و كافي نيست اگر عقل كه در دنيا هست اين عقل عملي كه بايد امضا بكند ميثاق را اين در عالم اخذ ميثاق نيست در عالم تعهد نيست اگر هم باشد اگر باشد چه اينكه در دنيا هست اگر بودنش در دنيا كافي نباشد اين عقل عملي نتواند حجت بالغه خدا باشد پيام خدا را ابلاغ كند آنجا كه هم هست آنجا هم نميتواند حجت خدا باشد آن هم بايد مسبوق باشد به عالم ثالث آخر و هكذا آن طوري كه ادواريها و اكواريها ميپندارند اين سخن سيدناالاستاد از هر كه ميباشد اين گوشهاش ناتمام است آنكه ناتمام است اين است كه اينكه فرمودند عقل عملي در دنيا ظهور ميكند در آن عالم نبود اين ناتمام است اولاً عقل عملي دو تا اصطلاح دارد يك اصطلاح اين است كه حكمت عملي را عقل عملي درك ميكند در قبال حكمت نظري كه حكمت نظري را عقل نظري درك ميكند ميگويند انسان يك عقلي دارد كه بود و نبود را ميفهمد يك عقلي دارد كه بايد و نبايد را ميفهمد اصطلاح دوم كه حق با اين اصطلاح دوم است آن است كه تمام ادراكات و انديشهها براي عقل نظري است آن عقل انديشور انساني هم بود و نبود را درك ميكند هم بايد و نبايد فقهي، حقوقي، اخلاقي را درك ميكند عقل نظري مربوط به ادراك علوم است عقل عملي كارش درك نيست كارش اجراست اين همان است كه گفته شده است «ما عبد به الرحمان و اكتسب به الجنان»[3] مسئله اراده، اخلاص، نيت، محبت، كشش، عزم همه اينها براي عقل عملي است مسئله جزم براي عقل نظري است عقل عملي يك قوه مجريه است براي انسان عقل نظري يك قوه مقننه و مدركه است براي انسان تمام آرا و انديشههاي انسان به عقل نظر برميگردد تمام عزم و تصميمگيريها و اراده و اخلاص و همه اين گونه از شئون عملي به عقل عمل برميگردد اين عقل عملي نبايد آن ميثاق را امضا كند آنكه بايد ميثاق را امضا كند عقل نظري است كه درك ميكند چون آنجا جاي درك است نه جاي كار و همين كافي است بر فرض هم كه عقل عملي در آن عالم نباشد چه اينكه ظاهراً نيست مربوط به عمل است آنكه طرف قرارداد است عقل نظري است آنكه بايد درك بكند و آن در آن عالم هست به هر تقدير اينها مطالب زيرمجموعه است اينها خيلي مهم نيست عمده آن است كه چنين عالمي كه ذرات ريز را از صلب آدم گرفته باشند و به اين ذرات حيات داده شده باشد و از اين ذرات زنده تعهد بگيرند دوباره روح از اين ذرات مفارقت كند اين ذرات به صلب برگردند چنين چيزي قابل اثبات نيست و آنچه كه از آيه برميآيد عالم ذريه است نه عالم ذر از خود آدم هم گرفته شده عمده آن است كه اين اشكالاتي كه مربوط به عالم ذر بود برخيها به كمك روايات خواستند اين معنا را از آيه استفاده كنند اولاً خود روايت شايد در حدود چهل تا روايت يا بيش از چهل تا روايت باشد اينها بعد از اينكه بعضها ببعض برگشتند شايد بيش از ده تا روايت يا همين حدود نماند چون بسياري از اينها براي يك راوي است مستحضريد اگر ده تا روايت را يك راوي نقل كرد اين ده تا روايت نيست اين يك روايت است در خيلي از موارد است كه مثلاً شما ميبينيد آدم مراجعه ميكند به اين جوامع روايي ميبيند به اينكه پانصد تا روايت گيرش آمده آن وقت فوراً ادعاي تواتر ميكند به تعبير سيدناالاستاد مرحوم محقق داماد (رضوان الله عليه) ميفرمودند به اينكه شما يك مقداري در ادعاي تواتر بايد احتياط كنيد براي اينكه الآن شما مثلاً پنجاه تا كتاب را ديديد هر كدام ده تا روايت نقل كردند شده پانصد روايت وقتي آدم پانصد روايت را ميبيند جزم پيدا ميكند كه اينها تواترند يك قدم كه جلوتر ميرود ميبيند تمام اين پانصد روايات به چهار تا كتاب برميگردد به كتب اربعه برميگردد يك قدري كه نزديكتر ميرود ميبيند اين چهار تا كتاب براي سه نفر است براي محمدين ثلاث است براي مرحوم محمد بن يعقوب كليني است، محمد بن علي ابن باويه است و محمد بن حسن طوسي اين شيخ طوسي دو تا كتاب نوشته (رضوان الله عليهم اجمعين) يكي همان تهذيب يكي استبصار خب پس اين پانصد تا روايت به سه كتاب منتهي شد اين سه تا كتاب را هم كه بررسي ميكنيد ميبينيد روايان خيلي از اينها يكي هستند پنجاه تايش را زراره نقل كرده چهل تايش را حمران بن اعين نقل كرده آن وقت ميبينيد كم كم آن پانصد تا شده پنج تا اينكه تواتر نيست تواتر آن است كه تمام طبقاتش متواتر باشد نه اينكه متأخرين از چهار نفر نقل بكنند و چهار نفر از سه نفر نقل بكنند سه نفر هم گاهي ميبينيد يكي دو تا راوي همه اينها يكي دو نفرند خب بنابراين در ادعاي تواتر يك محقق بايد محتاط باشد اينكه در بعضي از روايات ما اين است كه كمترين چيزي كه ذات اقدس الهي خلق كرده يقين است همين است چون يقين منطقي خيلي كم گير آدم ميآيد البته يقين روانشناختي الي ماشاءالله اين يقين روانشناختي همان است كه در كتاب اصول به عنوان قطع قطاع مطرح است اين قطع قطاع همان است يقين منطقي كه نيست چون اگر يقين منطقي باشد قابل استدلال است قابل ارائه است قابل دفاع است ولي يك حالت نفساني اين شخص دارد كه زودباور است و قطع پيدا ميكند اين ميشود يقين روانشناختي خب در عالم از هم شما حالا يك فراقتي داشته باشيد ببينيد كه اين 37، هشت تايي روايتي كه در تفسير شريف برهان است با آن سي تا روايتي كه در تفسير نور الثقلين است اين به حسب ظاهر انسان خيال ميكند سي روايت در نور الثقلين، 37 تا روايت در تفسير برهان جمعاً ميشود 67 تا روايت آن وقت فكر ميكند كه روايات مستفيض است يا متواتر بعد در مرحله دوم كه بررسي ميكند ميبيند خيلي از اينها مكرر است مرحله سوم كه بررسي ميكند ميبيند كه به سه چهار تا كتاب ميرسد مرحله چهارم كه بررسي ميكند ميبيند كه اين چهار تا كتاب براي سه نفر است مرحله پنجم كه بررسي ميكند ميبيند كه راويان خيلي از اينها مشتركاند يك نفر را دارد يا به دو نفر ميرسند آن وقت دستش خالي است آن وقت چنين كسي ديگر به خودش اجازه نميدهد كه فوراً آيه را بر روايت حمل بكند همان طوري كه تحميل يك معنايي از خارج بر قرآن درست نيست تحميل يك معناي مستفاد از روايت بر آيه هم درست نيست چرا؟ براي اينكه خود ائمه (عليهم السلام) فرمودند هر چه كه از ما رسيده است اين را بر قرآن عرضه كنيد اين مطلب اول اگر مطابق با قرآن بود بپذيريد مباين با قرآن بود رد كنيد البته موافقت كتاب الله شرط نيست ولي مباينت مانع است خب اين هم دو ما اگر خواستيم ببينيم كه اين روايات درست است يا نه نبايد آيه را بر روايت حمل بكنيم به كمك آيه اول روايت را بفهميم چرا؟ براي اينكه ما بايد اول با قطع نظر از روايات آيه را بفهميم كه آيه چيست اما براي ما نه مسئله عقيده را تأمين ميكند نه مسئله عمل صرف اينكه ما آيه را فهميديم قرآن يكي از منابع اسلام است بدون عترت كه نميشود به او معتقد بود يا بدون عترت نميشود به او عمل كرد اول ما بايد ببينيم آيه چه ميخواهد بگويد با قطع نظر از روايت وقتي فهميديم كه آيه چه چيزي را ميخواهد بگويد اين را اينجا مينويسيم كه آيه پيامش اين است اما نه به او معتقد ميشويم نه به او عمل ميكنيم ميرويم به سراغ عترت فرمايش عترت را هم گوش ميدهيم ببينيم اين چيست اين را هم اينجا يادداشت ميكنيم بعد آنچه كه از روايات برآمده است بر كتاب خدا عرضه ميكنيم اگر مباين بود فهو زخرف است و مضروب علي الجدار اگر مباين نبود او را در بخش سوم مينويسيم ميگوييم به اينكه اين مخالف قرآن نيست بلكه شارح قران است مبين قرآن است و مفسر قرآن است از آن به بعد ميگوييم قرآن به علاوه عترت، عترت به علاوه قرآن كه دو تايي پيام اسلام را دارند فرمايششان اين است به نعتقد و به نعمل اين راهش است خب براي اينكه به ما خود ائمه (عليهم السلام) فرمودند كه مثل ما خيليها روايت جعل كردند ولي مثل قرآن كسي نميتواند بياورد شما هرچه كه از ما نقل شده است بر قرآن عرضه كنيد قرآن ميزان است اگر ديديد حرف ما مباين قرآن بود رد كنيد معلوم ميشود براي ما نيست خب ما تا ترازوي سالمي نداشته باشيم كه معروض عليه باشد روايت را بر چه عرضه كنيم هيچ چارهاي نداريم مگر اينكه قبلاً آيه را با قطع نظر از روايت بفهميم يك، اما نه به او معتقد بشويم نه به او عمل بكنيم فقط بگوييم آيه اين را گفته اين يك، بعد روايات را بررسي كنيم دو، مضمون روايات را بر آن تروازويي كه به دست آورديم عرضه كنيم سه اگر مباين بود مضروب علي الجدار است و اگر مباين نبود ماخوذ است چهار بعد بهما نعتقد و بهما نعمل تا بشود «اني تارك فيكم الثقلين»[4] .
پرسش: ...
پاسخ: بله ديگر فقهي، اعتقادي، هر چه باشد اما اگر روايات فقهي را كه عرضه ميكنيم ميبينيم آن مباين نيست ولي شارح است مطلق را دارد تقييد ميكند عام را دارد تخصيص ميزند مجمل را دارد مبيّن ميكند مجمل را دارد مفصل ميكند نأخذ به چون همه اينها شرح است اما اگر رو در روي او باشد اين مضروب علي الجدار است چه در اصول چه در اخلاق چه در حقوق چه در فقه در تمام بخشها هر روايتي كه به ما رسيده است اول بايد بر اين ميزان الهي عرضه بشود اگر ديديم شارح است نه مباين، مفسر است نه مباين، مقيد است نه مباين، مخصص است نه مباين نأخذ به اگر نه ديديم رو در روي اوست قرآن براي انبيا عصمت ثابت ميكند اين مخالف است، قرآن براي ملائكه عصمت ثابت ميكند اين مخالف است خب اين مضروب علي الجدار است اگر مخالف نبود مباين نبود ولي در همان محدوده آن اصل را قبول كرد منتها دارد شرح ميكند بالتقييد او بالتخصيص، أو التفصيل، أو التبيين نأخذ به اين طور خب.
پرسش: ...
پاسخ: خب نداريم ديگر عرضه هم نيست آن را بر سنت قطعيه عرضه ميكنيم چون در روايات عرض دو تا ميزان براي ما ارائه كردند يكي عرض بر كتاب الله يكي عرض بر سنت قطعي اين را يك باب خاصي است مرحوم كليني (رضوان الله عليه) و ديگران هم منعقد كردند گوشهاي از روايات مسئله عرض در جريان اخبار علاجيه مطرح است وگرنه اصل عرض اختصاصي به نصوص علاجيه ندارد آن نصوص علاجيه چون مورد نياز اصوليين است آن مطرح ميشود وگرنه روايت چه معارض داشته باشد، چه معارض نداشته باشد هيچ راهي نيست الا بعد العرض علي كتاب الله و علي السنة القطعيه.
پرسش: اگر ما روايت را از آيات نفهميديم...
پاسخ: يعني قرآني كه نور است معناي گنگي دارد ما نفهميم به اهلش مراجعه ميكنيم بالأخره يك عدهاي هستند ميفهمند ديگر چطور ميشود قرآن نور باشد ولي قابل فهم نباشد قرآن كه الغاز و معميات و امثال ذلك نيست ـ معاذالله ـ كه فرمود كتابي است ما فرستاديم ﴿أَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً﴾[5] و به تعبير سيدنا الاستاد در سورهٴ مباركهٴ «نحل» فرمود: ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ﴾[6] اگر اين مبيّن همه چيزهاست مبيّن خودش نيست خب اين چه نوري است كه خودش تاريك است اين چه تبياني است كه خودش مبهم است.
پرسش: ...
پاسخ: خود اهل بيت فرمودند چون به نام ما زياد جعل كردند هر چه از ما رسيده است بر كتاب الله عرضه كنيد اگر اهل بيت نفرموده بودند كه نميگفتيم كه.
پرسش: اين طوري كه دُور ميشود؟
پاسخ: دور نميشود يكي اصل ميشود ديگري فرع فرمود اين كتاب بيّن الرشد است نور است اين يك، و ما هر حرفي داريم در زير مجموعه قرآن داريم نه در برابر قرآن اين دو، شما اصل را از خود قرآن بفهم زير مجموعهاش كه شرح است، تفصيل است، تقييد است، تخصيص است همه اين كارها به عهده ما آن را خدا به ما علم داد، دستور داد كه بيان بكنيم اما يك اصلي را شما احراز بكن اين اصل را كه شما فهميديد اگر اطلاق دارد خود قرآن شما را به ما ارجاع داد فرمود ﴿ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾[7] ببينيد پيغمبر چه ميگويد اين را خود قرآن ارجاع داد اگر اين عام است تخصيصش به ماست به اذن الله است مطلق است تقييدش به ماست به اذن الله متن است شرحش به عهده ماست به اذن الله براي اينكه فرمود ﴿أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذّكرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[8] پيغمبر را مبيّن قرار داد پيغمبر يعني اهل بيت (عليهم السلام) چون اينها به منزله نفس اين هستند فرقي كه ندارند كه خب بنابراين يك وقت هست كه ما مشكل داريم اين بله حق است خيلي از چيزهاست كه ما نميفهميم فحص ميكنيم جستجو ميكنيم كمك ميگيريم از روايات هدايت ميگيريم به عنوان يك معلم نه تعبد خيلي از موارد اين است بعد ميرويم به محضر قرآن مطلبي را درك ميكنيم اين طور نيست كه اگر ما تلاش و كوشش بكنيم از روايات كمك بگيريم چيزي براي ما حل نشود نه بالأخره حل ميشود يك وقت اين است يك وقت هست نه مستقيماً به سراغ روايت ميرويم تا متعبداً يك معنايي را گير بياوريم بر قرآن تحميل بكنيم اين نارواست شما جريان تفسير الميزان سيدناالاستاد را كاملاً ملاحظه كرديد باز هم ملاحظه بكنيد ميببينيد ايشان در بحثهاي روايي در غالب موارد به همان نقل روايات اكتفا ميكنند منتها البته در بعضي از موارد نظير معرفت نفس نظير مسئله توحيد يا نظير همين عالم ذر و ذريه بحثهايي مبسوطي در بحثهاي روايي دارند ولي در غالب وقتي بحثهاي روايي را نقل ميكنند شرح مبسوطي در بحثهاي روايي ندارد سرّش اين است كه ايشان اين كار را ميكردند وقتي ميخواستند قرآن را درك بكنند آيات را ميديدند با يك چشم آيه را ميديدند با يك چشم روايات را ميديدند اما به عنواني كه اينها معلماند مثل اينكه دارند درس تفسير ميخوانند نه به عنوان تعبد بسياري از روايات هست كه راهگشاست لذا يك آيه كه پنج شش تا احتمال دارد ايشان چون يك چشمش به آيه است يك چشمش به روايات از روايات كمك ميگيرد آن معناي دقيق را انتخاب ميكند و در خلال بحث تفسيري آن معناي دقيق را كه ذكر كردند ميفرمايند «كما سيجيء في البحث روايي» بعد در بحث روايي كه رسيدند ميبينيد اين روايت اين معنايي دارد كه در بحث تفسيري ما گفتيم يك وقت هست كه انسان روايت را به عنوان مفسر، معلم اين قبول دارد اين از آن بهترين كارهاي يك مفسر است يك وقتي به عنوان متعبد چون اين روايت چه ميگويد اين روا نيست اين براي مرحلهاي است كه ما اول بفهميم آيه چه ميگويد بعد روايت را عرضه كنيم چون خيلي از بحثهاي روايي مربوط به تعبديات كه نيست حالا درباره خلقت آسمان و زمين است كه خبر واحد صحيحش هم باشد صحيح اعلايي هم باشد حجت نيست حالا منظور از اين ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[9] چيست يك روايت صحيحهاي زراره دارد خب چه اثري دارد اثر عملي كه ندارد انسان به او عمل بكند اعتقاد هم كه دست ما نيست كه با يك روايت ظني الصدور ما عقيده پيدا كنيم اگر مبادي اعتقاد حاصل شد كه يحصل و إلا فلا اين در درون آدم ميبينيد يك تلّي از سؤالات انباشته است شما يك روايت را كه به اين درونتان عرضه كنيد در بحثهايي كه آنجا يقين معتبر است ميبينيد در برابر سي چهل تا سؤال قرار ميگيريد اگر ده تا راوي باشد بين اين شخص تا امام صادق (سلام الله عليه) در تك تك اينها احتمال غفلت احتمال سهو، احتمال زياده، احتمال نقيصه هست همه اينها را با اصول عقلاييه بايد حل كنيم اصالة عدم الغفله، اصالة عدم السهو، اصالة عدم زياده، اصالة عدم نسيان در تك تك اينها بعد وقتي خود روايت رسيديد به متن، متن هم ده جمله دارد در تك تك اين جملهها همه اين اصول عقلاييه و لفظيه را بايد رجوع كنيم اصالة عدم زياده هست اصالة اطلاق هست اصالة عموم هست اصالة عدم اشتراك هست اصالة حقيقت هست در تك تك اينها آن وقت اين ميشود يك انباري از اصول با اينكه نميشود آدم يقين پيدا كند كه خب مگر يك آدم خوشباوري باشد بنابراين بر فرض روايت صحيحه هم باشد اين به درد عمل ميخورد يعني به درد اخلاق ميخورد به درد فقه ميخورد به درد حقوق ميخورد خب آن به درد جهانبيني كه نميخورد در بحثهاي اين چنيني روايات كليد است راهگشاست دليل نشان ميدهد روايات را از اين جهت حتماً بايد مطمح نظر قرار داد لذا ايشان در غالب بحثهاي دقيق تفصيلي ميفرمايند «كما سيجيء في البحث روايي» وقتي به بحث روايي رسيدند ميگويند «كما قد تقدمت تفسيره» خب حالا به هر تقدير ما روايات را بر فرض اينكه اولاً از سي و 67 تا روايت انسان جذب پيدا نكند كه يعني ما شصت تا روايت داريم چون اينها وقتي كه مكرراتش حذف بشود شايد به ده تا روايت برسد از اينها هم كه به راويان واحد يا به كتابهاي واحد برگردانيد شايد كمتر نصيب آدم بشود پس از استفاضه ميافتد فضلا از تواتر بر فرض هم مستفيض باشد در اين گونه از مسائل اعتقادي جزمآور نيست ولي عمده آن است كه اينها ده تا روايت هم كه باشد مثل ده تا عالم مفسر است كه آدم را راهنمايي ميكند از اين جهت لبريز از بركت است اين بحثهاي روايي مطلب ديگر آن است كه حالا كه ثابت شد مثلاً چنين عالمي ما نداريم يعني دشوار است اثباتش دشوار است لااقل پس اين آيه چه ميخواهد بگويد.
پرسش: ...
پاسخ: بله آن در زيرمجموعه برداشتها متعدد است ولي خطوط كلي بالأخره يكي است ما يك عالم جدايي داريم يا همين عالم است.
پرسش: ...
پاسخ: نه دو تا حرف است اينها از اول به سراغ روايت ميروند وگرنه الآن پنج شش تا اشكالي كه بود ديديم اين روايات با اين آيه با پنج شش تا اشكال روبهروست آن روايات راجع به صلب آدم است اين راجع به صلب بني آدم است آن روايات راجع به ظهر آدم است اين دربارهٴ ﴿ظُهُورِهِمْ﴾ است آن درباره ذريته است اين آيه درباره ﴿ذُرِّيَّتِهِم﴾ است پس با آيه هماهنگ نيست ديگر خب اگر كسي بيمحابا اول به سراغ روايات برود آن را اصل بگيرد بر آيه تحميل بكند دستش باز است اما وقتي ما ميبينيم از سه چهار جهت لفظي با آيه هماهنگ نيست خب بايد احتياط كرد ديگر بعضيها چون ديدند اين معنا اثبات عالم قبل دشوار است پرداختند به اينكه اين تعهد در همين عالم است يعني ذات اقدس الهي انسان را آفريد به او عقل داد شعور حسي و وهمي و خيالي را به او عطا كرده است نيازهاي او را هم به او تفهيم كرده است انسان اگر در همين نشئه به وضع خودش بپردازد ميفهمد كه بنده خداست و خدا رب اوست اين براي همين نشئه است ديگر عالم ذري در كار نيست يعني عالم ذر را طبق اين آيه نميشود اثبات كرد البته اگر روايتي باشد يك عالم ديگر ثابت بكند سر جايش محفوظ است نقدي كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) روي اين دارند ميفرمايند كه اين هم با آيه موافق نيست براي اينكه آيه مستقيم نيامده اصل اخذ پيمان را ذكر كند بلكه مصدر به كلمه ﴿إِذْ﴾ است فرمود ﴿وَإِذْ أَخَذَ﴾ حالا يا و اعلم، و اعلموا اذ اخذ يا و اذكر، و اذكروا اذ اخذ چون در غالب اين موارد آن جايي كه فعل ذكر ميشود اذكر است در آن جايي هم كه حذف شده است ميگويند اذكر است در جريان پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه فرمود: ﴿إِذِ انتَبَذَتْ﴾[10] و كذا و كذا يك قصه را با ﴿إِذْ﴾ شروع ميكند همين قصه را در آيه ديگر يا در سورهاي ديگر آنجا دارد از آيه ديگر همان سوره يا سوره ديگر دارد كه ﴿وَاذْكُر﴾ اذ كذا اين نشان ميدهد كه آن فعل محذوف اذكر است ولي به هر تقدير آن فعل محذوف چه اعلم باشد چه اذكر باشد كلمه ﴿إِذْ﴾ ظرف زمان است و از گذشته خبر ميدهد ما بايد اين را حفظ بكنيم كه موطن اخذ ميثاق سابق است الآن ذات اقدس الهي دارد به ما تفهيم ميكند كه بدان كه قبلاً چنين بود يا متذكر باش كه قبلاً چنين بود پس ما يك عالمي داريم كه در آن عالم يك موطني داريم او ما شئت فسمه يك جايگاهي داريم كه قبل از اين خطاب است قبل از اين جايگاه خطاب و تكليف ميفرمايد كه قبلاً تعهد سپردي يادت باشد آن قبل كجاست اگر ما نتوانيم عالم ذر يا ذريه را ثابت بكنيم از اين طرف هم دست ما هم بسته است نميتوانيم بگوييم آيه در مدار دنيا سخن ميگويد براي اينكه دنيا ظرف امتثال است و ظرف تذكره است نه ظرف اخذ ميثاق پس اين آن نيست و اگر بگوييم به اينكه انسان قبلاً بود و دوباره به اين عالم آمد كه همان ميشود شبهه تناسخ كه قبلاً با همين وضع بود دوباره به اين عالم آمد ميشود تناسخ حالا يك راه حلي سيدناالاستاد دارد پيشبيني ميكند ميدانيد مثلاً اين سوره مباركه اعراف كه الآن خب ملاحظه فرموديد آيات فراواني داشت ولي اين جزء غرر آن آيات است اينكه ميگويند سيد آيات سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيةالكرسي است براي اينكه او يك پيام خاصي دارد چون هر آيه مثل آية الكرسي نيست اسم اعظم داشته باشد برهان داشته باشد و مانند آن خب «گفت كِي بود تبت يدا مانند يا ارض ابلعي» او به فكر فصاحت و بلاغت است اما ما بايد بگوييم كِي بود ساير آيات با آيه اذ اخذ ربك آنكه ميگفت «همه اين آيات كلام وحي» بي چون منزل است ٭٭٭ كِي بود تبت يدا مانند يا ارض ابلعي» او به دنبال فصاحت ميگردد اما كسي كه به دنبال معارف عقلي ميگردد ميگويد كِي بود آيات ديگر مثل آيه و اذ اخذ ربك حالا ما بايد ببينيم كه اين ظهور را بايد حفظ بكنيم يك موطني انسان تعهد سپرد موطن بعد انسان مخاطب ميشود ميگويد تو كه قبلاً تعهد سپردي به عهدت عمل كن اين موطن اخذ ميثاق را الآن ما بايد ثابت بكنيم كجاست مقدم هم بايد باشد يك راه حلي سيدناالاستاد دارد نشان ميدهد اين از جاهايي است كه معناي تفسير قرآن به قرآن خودش را نشان ميدهد در بحثهاي قبلي هم ما داشتيم كه از طبري گرفته تا صاحب المنار يعني از يازده قرن قبل تا قرن كنوني همه اينها گفتند كه «القرآن يفسر بعضه ببعض»[11] هم طبري گفته هم جناب فخر رازي گفته هم در تفسير مرحوم صدرالمتألهين هست هم در حرف المنار هست كه «القرآن يفسر بعضه ببعض» اين المنار قبل از الميزان است خب اما غالب اينها با المعجم خلاصه ميشد مثل اينكه بعد از الميزان هم تفسير قرآن به قرآن در مدار همان المعجم است يعني اگر كسي خواست يك آيهاي را معنا كند بر اساس «القرآن يفسر بعضه ببعض» كارش فيشبرداري و مراجعه به المعجم و امثال المعجم است مثلاً اين آيه را بررسي ميكنند چند تا كلمه دارد تمام اين كلمات را استخراج ميكند تمام آياتي كه اين كلمات در آنها به كار رفته آنها را جمعبندي ميكند به كمك هم يك چيزي را حل ميكند به عنوان «القرآن يفسر بعضه ببعض» اين مهمترين كاري است كه ميشود اما آنجا كه محتوا هست و لفظ در كار نيست همين محتوا را ذات اقدس الهي در آيات ديگر گفته ولي لفظش را نگفته اين كار الميزان است وگرنه خب المنار هم همين را داشت طبري يازده قرن قبل هم عين اين تعبير را دارد كه قرآن «يفسر بعضه ببعض» فخر رازي هفت قرن قبل هم دارد كه يفسر بعضه ببعضها المناري هم كه همزمان بود دارد اين را الآن شما بنگريد تا معناي «القرآن يفسر بعضه ببعض» سيدناالاستاد روشن بشود كه چگونه ايشان اين آيه ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ﴾ را به كمك آيات ديگر كه اصلاً كلمه عهد در آن به كار نرفته، كلمه اخذ در آنها به كار نرفته، كلمه شهادت در آنها به كار نرفته، كلمه غفلت در آنها به كار نرفته اينها را دارند استفاده ميكند ميفرمايد به اينكه ما از اين آيه استفاده ميكنيم كه در يك موطني انسان وجود داشت و تعهد سپرد ميفرمايد به اينكه ما آنچه كه از قرآن بهره ميگيريم اين است كه انسان داراي مراحل متعدد و مواطن متعدد از وجود است يك مرحله است انسان با ساير موجودات در مخزن الهي وجود داشت برابر آيه سورهٴ «حجر» كه ﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾[12] پس انسان برابر اين آيه همانند ديگر موجودات در مخزن الهي وجود داشت اين يك موطن، موطن بعد هم كه نشئه دنياست كه براي همه ما مشهود است موطن سوم و چهارم و پنجم برزخ است و ساهره قيامت است و بهشت يا ـ معاذالله ـ دوزخ كه آن هم مسلم است و يقين نيست خب اينها همه وجودات انسانند باز وقتي برميگرديم به بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «يس» ميبينيم كه خدا ميفرمايد به اينكه هر چيزي يك ملكوتي دارد ممكن نيست چيزي بيملكوت باشد ﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ كه سورهٴ «حجر» بود در بخش پاياني سورهٴ «يس» دارد كه ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ٭ فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[13] پس هر چيزي ملكوت دارد يك، ملكوت هر چيزي هم به دست خداست اين دو، اين ملكوت چيست و اين مُلك چيست ميفرمايد فرق ملكوت و مُلك همان فرق ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ است ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾[14] اين ﴿كُنْ﴾ بيده است ديگر لذا با فاي تفريع فرمود: ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[15] يك وقتي از ايشان سؤال شد كه چرا سورهٴ مباركهٴ «يس» را ميگويند قلب القرآن فرمود ما همين سؤال را از سيدناالاستاد مرحوم آقاي قاضي (رضوان الله عليه) كرديم كه چرا سورهٴ مباركهٴ «يس» را ميگويند قلب القرآن فرمود به خاطر آن آيه پايانياش كه ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ خب ما يك ملكوتي داريم و زمام اين ملكوت به دست اوست اين ملكوت همان كن خداست خود ما كه مُلكيم يكونيم ملكوت ما كه كن خداست به دست اوست و آن كن مقدم بر اين يكون است هيچ موجودي بيملكوت نيست يك، ملكوت هر چيزي سابق بر ملك اوست دو، و همتاي هم نيستند عرض هم نيستند بلكه اين مُلك مسبوق به ملكوت است آنگاه به جنبه مُلك كه عالم طبيعت است نشئه كثرت است عالم حس است بگويند تو كه در نشئه ملكوت با آن چهرهاي كه با خدا ارتباط داري بلي گفتي امروز چرا به بستر لا خفتي مگر نه آن است كه هم اكنون يكي جلو يكي دنبال تو يك موجود دو طبقهاي هستي يك سكه دو رويه هستي يك رو به طرف خدا يك رو به طرف زمين آن روي به طرف خدا هم روي توست با آن رو گفتي بلي چرا اينجا ميگويي لا آن هم تويي ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ اين اخذ ميثاق براي ملكوت كل شيء است آن وقت به مُلك انسان ميگويند ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلي أَنْفُسِهِمْ﴾ آنجا كه ملكوتت را به تو نشان دادند ﴿الستُ بربكم قالوا﴾ با آن چهره و صبغه ملكوتي ﴿بَلي﴾ آن هم الآن با توست به ياد بياور آن مقدم بر اين است بيگانه هم نيست جدا هم نيست و عالم ديگر هم نيست ملكوت توست زمام هر كسي هم به دست اوست فرمود اگر اين چنين گفتيم هم ظاهر ﴿إذْ﴾ محفوظ شد و هم آن عالم مصون از خطا و غفلت و سهو و نسيان است و هم احتجاج تام است براي اينكه آن عالم كه ما را رها نكرده كه هيچ كس نميتواند بگويد كه ما غافل بوديم يا در محيط شرك تربيت شديم براي اينكه اين آن روي سكه الآن هم هست نشانهاش اينكه در حال خطر ظهور ميكند اين چنين نيست كه مشرك در حال خطر بر اساس ترس بگويد خدا، خدا فرمود ﴿دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ﴾[16] در حال مثل سلمان و اباذر ميشود مثل اويس قرن ميشود در آن حال انسان مثل اويس قرن ميشود از روي ترس يك وقت هست يك معتادي وقتي ترس شلاق را ديد ميگويد توبه كردم اين همان كسي است كه مشرك در قيامت وقتي عذاب را ميبيند ميگويد ما كه مشرك نبوديم خدا فرمود ﴿انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلي أَنْفُسِهِمْ﴾[17] ببين چطور دروغ ميگويند درونشان شرك است بيرونشان توحيد است ﴿انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلي أَنْفُسِهِمْ﴾ اين مثل معتادي است كه وقتي شلاق ميخورد ميگويد من توبه كردم يك وقت هست نه انسان واقعاً توبه ميكند توبه خالص و نصوح خدا نميفرمايد كه اينها روي ترس دريا رفتند روي ترس ميگويند خدا كه ﴿دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ﴾ با اخلاص خدا را ميخواهند و ميخوانند اين همان ظهور ملكوت است و انسان وقتي از همه منقطع شد از كسي كه تمام قدرتها در كنترل اوست از آن منقطع نيست او را ميبيند و با انسان هم هست از انسان هم جدا نيست با آن حيثيت انسان بلي گفت و اگر ما رابطه ملكوت را با مُلك قوي كنيم اين هميشه ميماند ميبينيد اين رواياتي كه ما در مشاهد مشرفه به اينها ميگوييم «كلامكم نور» همه حرفهاي اينها نور است چون در تمام جزئيات حتي ماديترين ماديات ما آن صبغه ملكوتي را حفظ كردند خب چه كاري حيوانيتر از مسئله نكاح است ديگر پستترين كار همين شهوت است همين را فرمودند يك ملكوتي دارد «مَن تزوج فقد احرز نصف دينه»[18] يعني اگر ازدواج است يك صبغه ملكوتي هم دارد شما آن را ببين و گرنه جهيدن نر و ماده در حيوانات هم هست خب نگفتند غذا ميخوري چه بگو، دست ميشوري چه بگو، پاي راست را اول جلو بگذار خب همه را اينها گفتند ديگر اينكه ميگوييم «كلامكم نور»[19] يعني همين هيچ چيزي نيست كه ما را به ياد خدا نيندازد حتي نكاح كه «مَن تزوج فقد احرز نصف دينه»[20] خب اگر اين كار يك صبغه ملكوتي دارد كار ديگر ندارد؟ انسان ندارد پس انسان يك صبغه ملكوتي دارد كه از آن جهت هميشه ميگويد بلي نه قالوا ماضي باشد و گذشته باشد و الآن با چهره ملكوتي نگويد بلي ميگويد الآن هم كه با چهره ملكوتي ميگويي بلي خب همين را نگاه كن چرا وارد عالم اخلد الي الارض شدي ﴿تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ﴾[21] بشود ﴿تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ﴾[22] بشود بالا بياييد چرا اخلد الي الارض بشوي آن فرمود واذكر، واذكر آن موطني كه خدا از تو پيمان گرفت تو گفتي بلي خب اين ظهور اذ حفظ شده سبقت آن عالم حفظ شده تناسخي هم لازم نيامده ومحذورات ديگر حالا ببينيم ميشود اين را تثبيت كرد يا نه.
«والحمدلله رب العالمين»