78/07/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 172 تا 174
﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَليٰ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَليٰ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلينَ﴾ ﴿أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا ذُرّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ﴾ ﴿وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ اْلآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾
از استدلال اين آيه كريمه برميآيد كه مسئله اخذ ميثاق يك امر ضروري است يعني حتماً بايد واقع ميشد نظير مسئله وحي و نبوت و رسالت همان طوري كه جريان نبوت و رسالت ضروري است وگرنه بشر بدون رسالت گمراه ميشدند و در قيامت احتجاج ميكردند جريان اخذ ميثاق هم امر ضروري است وگرنه بشر گمراه ميشد كلاً يا بعضاً گمراه ميشدند و در قيامت احتجاج ميكردند زيرا ذات اقدس الهي مشابه همان استدلالي را كه در جريان وحي و نبوت فرمود همان را در جريان اخذ ميثاق ياد كرده است در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيه 165 اين بود كه خداوند دليل نبوت عام و رسالت عام را به اين صورت ذكر ميكنند ﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللّهُ عَزيزًا حَكيمًا﴾ فرمود ما انبيا و مرسلين را فرستاديم تا با آمدن انبيا حجت خدا بالغ بشود و احدي بر خدا حجت نداشته باشد ﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ معلوم ميشود كه اصل وحي و نبوت ضروري است و بدون وحي و نبوت بشر به هدايت تام نميرسد و در قيامت هم احتجاج ميكند يعني عقل در عين حال كه لازم است و ضروري است كافي نيست اين عقل براي دو امر خوب است يكي تشخيص اصل مبدأ و اوصاف مبدأ و ضرورت وحي و نياز به وحي و ديگر اينكه در قيامت حجت بالغه عبد است علي المولي همين عقل ميتواند محور احتجاج قرار بگيرد به سود بنده احتجاج كند و به خدا عرض بكند كه تو كه من را آفريدي چرا براي من راهنما نيافريدي؟ تو كه مرا به عنوان مسافر آفريدي براي من هدف مشخص كردي خب يك راهي هم مشخص كردي چرا يك راهنمايي كه اين راه را به من نشان بدهد نفرستادي براي اينكه بشر در قيامت احتجاج نكند خداوند انبيا و مرسلين را فرستاد ﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[1] معلوم ميشود كه وحي و نبوت ضروري است همان طوري كه عقل ضروري است اگر عقل نباشد حجت خدا بالغ نيست براي اينكه انبيا و مرسلين براي مجانين، براي صفهاء، براي صبيان، براي معتوها حجت نيستند چون عقل نيست پس هم عقل لازم است هم وحي و نبوت لازم است همين استدلالي را كه ذات اقدس الهي براي ضرورت وحي و نبوت در آيه 165 سورهٴ مباركهٴ «نساء» بيان ميكند كه ثابت ميشود عقل در عين حال كه لازم است كافي نيست چه اينكه وحي و نبوت به تنهايي در عين حال كه لازماند كافي نيستند اگر وحي و نبوت باشد و عقل نباشد نظير آنچه كه سفيه مبتلاست، مجنون مبتلاست، معتوه مبتلاست، صغير و صبيان مبتلا هستند وحي و نبوت كافي نيست مشابه همين استدلال را در آيه محل بحث يعني آيه اخذ ميثاق ياد ميكند ميفرمايد به اينكه ما از بشر تعهد گرفتيم تا او در قيامت احتجاج نكند نگويد ما غافل بوديم نگويد به اينكه ما در محيط بد تربيت شديم معلوم ميشود كه اين ميثاق در يك مداري دور ميزند كه آنجا غير از مسئله عقل و غير از مسئله وحي چيز ديگري هم بايد باشد گرچه برخي احتمال دادند كه اين ميثاق همان به زبان عقل، ميثاق تعهد گرفته است قهراً اين به عقل برميگردد لكن اگر اين به عقل برگردد معنايش اين است كه اين عقل كافي است در حالي كه برابر آيه 165 سورهٴ مباركهٴ «نساء» به عقل حرمت نهاده شد عقل را مدار احتجاج قرار دادند ولي گفتند عقل لازم است ولي كافي نيست وحي حتماً ضروري است برخي خواستند اين ميثاق را به زبان وحي و نبوت برگردانند يعني ذات اقدس الهي به زبان انبيا از راه وحي و نبوت از بشر ميثاق گرفته است خب اگر اين باشد كه منظور از آيه همان پيماني است كه از راه وحي و نبوت از انسانها گرفته شده است نه چيز ديگر اگر اين باشد ضرورت عقل هم بايد البته احراز بشود لكن اين سابق بر نشئه طبيعت نخواهد بود و يك چيز جدايي غير از مسئله تعهد به كتاب آسماني نخواهد بود در حالي كه ظاهر آيه اين است كه اين قبل از مسئله وحي و نبوت و امثال ذلك گرفته شده براي اينكه فرمود به ياد آن صحنه باش خب اگر چنانچه همان زبان وحي و نبوت باشد كه آيات قرآن فراوان است كه خداوند به وسيله وحي و نبوت از بشر تعهد گرفته است يعني بشر را هدايت كرده منتها بشر با اينكه داراي عقل است ﴿قَالُوا بَلَي﴾ نميگويد با اينكه معجزات فرواني را ميبيند ﴿قَالُوا بَلَي﴾ نميگويد يك چيز ديگري است كه در آنجا همهاش سخن از بلاست سخن از نفي نيست خب اين معهد، اين ميثاق به زبان عقل نيست براي اينكه بسياري از خردورزان، خردمندان، عقلا هستند كه حرفشان اين است ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾[2] همان خردورزان بودند كه به پيامبرانشان مخصوصاً به خاتم (عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) ميگفتند كه ﴿إِنّا لَنَراكَ في سَفاهَةٍ﴾ اين ﴿إِنّا لَنَراكَ في سَفاهَةٍ﴾[3] را از نوح تا خاتم به همه شان گفتند ﴿إِنّا لَنَراكَ في سَفاهَةٍ﴾ آنها ميگفتند يا قَوْمِ ما لنا بسَفاهَةٌ خب پس اگر عقل باشد اين عقل گاهي ميگويد نعم گاهي ميگويد بليٰ به دليل اينكه اينها كه مجنون نيستند اگر مجنون باشند كه خب معذب نيستند مكلف نيستند اينها كه سفيه نيستند وگرنه مكلف نبودند اينها كه معتوه نيستند وگرنه مكلف نبودند اينها كه صبي نيستند وگرنه مكلف نبودند اگر چنانچه به زبان عقل باشد در زبان عقل وقتي خدا ميفرمايد كه ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ آيا من نيستم بعضيها ميگويند نه نيستي بعضي ميگويند آري خداي ما هستي و اگر منظور اخذ ميثاق به زبان وحي و نبوت باشد بعد از اينكه انبيا آمدند پيام الهي را ارائه كردهاند و خدا را به عنوان رب العالمين معرفي كردند بعضي گفتند بليٰ بعضي گفتند نعم آن كه گفت يعني تو خدا نيستي چون نَعم گفتن در قبال ﴿أَلَسْتُ﴾ آيا من نيستم اگر كسي بگويد نعم يعني نيستي اگر كسي بگويد بليٰ يعني هستي خب پس در زبان وحي وقتي تعهد الهي آمده است برخي گفتند هستي بعضي گفتند نيستي براي اينكه در برابر انبيا وقتي انبيا آمدند ﴿فَريقًا هَدي وَ فَريقًا حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ﴾[4] ﴿فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ﴾[5] اين اخذ ميثاق نه به زبان عقل و استدلال و برهان است زيرا همين عقلاي خردورز بعضي قبول دارند بعضي قبول ندارند نه زبان وحي و نبوت است زيرا وقتي انبيا(عليهم السلام) آمدند بعضيها پذيرفتند بعضيها نپذيرفتند اين يك موطن ديگري است كه همه قبول دارند.
پرسش: ... نظر دارند عاقلانه نظر ندارند؟
پاسخ: خب اين يك عقلي است كه وحي آن را معرفي كرده است فرمود «ما عبد به الرحمان و اكتسب به الجنان»[6] اين را وحي گفته وگرنه آن عقلي كه معيار تكليف است، عقلي كه معيار استدلال است، عقلي كه معيار احتجاج است در همه آنها هست به دليل اينكه آنها مكلفاند و در قيامت جهنم ميروند خب پس اين عقلي كه مسائل رياضي را درك ميكند، مسائل تجربي را درك ميكند، مسائل فراوان علمي را درك ميكند همين عقل مايه تكليف است همين عقلا كه اين علوم را درك ميكنند و مكلفاند منهم من يقول نعم منهم من يقول بلي بعد از آمدن وحي هم مردم دو طايفهاند با ديدن معجزات همان معجزات موساي كليم كه آيات بينات است (سلام الله عليه) عدهاي پذيرفتند عدهاي ﴿جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ﴾[7] پس معلوم ميشود كه اين ميثاق نه به زبان عقل و استدلال و برهان است نه به زبان وحي و نبوت براي اينكه اين ميثاق معنايش اين است كه ذات اقدس الهي از همه تعهد گرفت و همه هم اقرار كردند.
پرسش: ...
پاسخ: ﴿قَالُوا بَلَي﴾ پس معلوم ميشود كه در يك جايي بود كه در آنجا همه گفتند قبول داريم ما حالا بايد ببينيم آنجا كجاست پس اگر چنانچه ما بگوييم منظور از اين اخذ ميثاق عالم استدلال و برهان و عقل است عقلا كه مختلفاند بگوييم به زبان وحي و نبوت از مردم اقرار گرفت باز هم امم مختلفاند گرچه عهد خدا بسته ميشود به زبان استدلال و عقل اما بعضي اين عهد را امضا ميكنند بعضي امضا نميكنند گرچه عهد خدا به زبان وحي و نبوت بسته ميشود ولي عدهاي امضا ميكنند عدهاي امضا نميكنند آنجا كجاست كه همه گفتند ﴿بَلَي﴾ يك موطني را ذات اقدس الهي ابلاغ ميكند كه فرمود ما در آن موطن وقتي ابلاغ كرديم ميثاقمان را از آنها خواستيم بگيريم همه امضا كردند ﴿قَالُوا بَلَي﴾ خب و چون ظاهر آيه اين است كه از همه تعهد گرفتند منظور از اين ﴿بَنِي آدَمَ﴾ فرزندان آدم نيستند وقتي ما ميگوييم «خط الموت علي ولد آدم مخط القلاده علي جيد الفتاة» يعني حكم آدم و مَن دونه اين است اينكه ذات اقدس الهي بني آدم را خطاب ميكند منظور اين نيست كه اي فرزندان آدم شما حكمتان اين است ولي آدم حكمش اين نيست.
پرسش: ...
پاسخ: نه وقتي كه ما ميگوييم بني آدم محكوم به موت است بني آدم حكمش اين است يعني آدم و مَن دونه وجود مبارك سيد الشهداء (سلام الله عليه) كه فرمود «خط الموت علي ولد آدم مخط القلادة» يعني اين حالا براي حضرت آدم نيست يا نه وقتي ميگويند فرزندان آدم حكمشان اين است يعني آدم و مَن دونه اگر ذات اقدس الهي ميفرمايد بني آدم حكمش اين است يعني آدم و وُلده حكمش اين است اين چنين نيست كه ما از آدم تعهد نگرفته باشيم تا برخي از اشكالات سيدناالاستاد متوجه بشود كه خب چرا از آدم تعهد نگرفتند اگر براي آن است كه آدم پيغمبر بود و به كمال انساني راه يافت نيازي به اخذ ميعاد ندارد ايشان دارند به اينكه در بين فرزندان آدم كساني هستند كه از آدم افضلاند براي اينكه آدم جزء انبياي اولواالعزم نبود و انبياي اولواالعزم از ساير انبيا افضلاند و در بين انبياي اولواالعزم خاتم آنها از همه آنها افضل است (عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) اين چنين نيست كه مضمون آيه اين باشد كه ما فقط از فرزندان آدم گرفتهايم اين حكم بني آدم است يعني آدم و مَن دونه محكوم ايناند خب پس آن شبهات وارد نيست.
پرسش: ...
پاسخ: خب آن قبلاً در طليعه بحث اشاره شد كه آيا اين به نحو استغراق ميرسانند يا نه ممكن است كسي حمل بكند بر قضيه في الجمله قضيه مهمله است و در حكم موجبه جزئيه است و منظور از اين انسان انسانهاي كاملاند و يعني انبيا و اوليا براي اينكه به نحو تفصيل موجبه كليه مستغرقه عام را برساند فرمود ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ﴾ اگر چنانچه در همه اين موارد ﴿مِن بَنِي آدَمَ﴾، ﴿مِن ظُهُورِهِمْ﴾، ﴿ذُرِّيَّتَهُمْ﴾ فرمود يعني از تك تك اينها به نحو عام مستوعب استغراقي شمولي از همه ما اين امضا را گرفتيم خب.
پرسش: ...
پاسخ: يعني از خود آدم هم تعهد گرفتند ديگر.
پرسش: ...
پاسخ: نه منظور اين است كه اين عنوان است وقتي ميگويند ولد آدم بني آدم يعني آدم و مَن دونه نظير همان بيان حضرت سيد الشهداء (سلام الله عليه) اين چنين نيست كه بعد فرمود «خط الموت علي ولد آدم»[8] يعني آدم (سلام الله عليه) محكوم اين عصر نيست بني آدم كه ميگويند در ادبيات ما هم اين طور است در تعبيرات فارسي وقتي ميگويند «بني آدم اعضاي يكديگرند» يعني خود آدم مشمول اين اصل تعاون نيست؟ يا اين هم هست اين يك تعبير فارسي و تازي است فرق نميكند چه تازيان بگويند چه ما فارسيان بگوييم فرق نميكند كه خب پس اين پيمان عام است به نحو عام شمولي و هيچ تعبيري رساتر از اين جملههاي كلمات اين آيات نيست اگر ميفرمود من آدم يا من الانسان و مانند آن اين تعبير نميرساند حتي اگر ميفرمود ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ﴾ اين ﴿مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾ اينها را به تفسير ذكر نميكرد آدم احتمال ميداد كه حمل ميشود بر قضيه موجبه جزئيه و آن منظور انسانهاي كاملاند.
پرسش: ...
پاسخ: نه چون همه اينها جمع مذكر سالم است به تك تك اينها برميگردد فرمود به اينكه از تمام اينها ذريه تمام اينها را گرفته پس هيچ فردي خارج نيست اگر يك فردي در عالم فرض بشود بالأخره اين ذريه كسي است ديگر.
پرسش:...
پاسخ: خود آن شيء ذريه سابق است آن سابق ذريه اسبق است ذراري همه اينها را گرفته.
پرسش: بالأخره ازذريّت... گرفته است و از پدر اول...
پاسخ: نه اين تعبير پدر اول در تعبيرات فارسي و عربي هست مثل عربي مثل «خط الموت علي ولد آدم»[9] فارسي مثل «بني آدم اعضاي يكديگرند» ما وقتي اين شعر را شنيديم و ميشنويم و ميگوييم «بني آدم اعضاي يكديگرند» يعني اين حكم براي فرزندان آدم است براي آدم نيست يا آن بيان نوراني حضرت سيد الشهداء (سلام الله عليه) كه ميشنويم «خط الموت علي ولد آدم» يعني اين حكم براي فرزندان آدم است براي آدم نيست يا نه عنوان ولد آدم در عربي و بني آدمي كه ماها ميگوييم يعني اين نوع براي اينكه معلوم بشود في الجمله نيست بالجمله است موجبه جزئيه نيست موجبه كليه است عام مجموعي نيست جميع است فرمود ﴿مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ﴾ پس همه تعهد سپردند.
پرسش: ...
پاسخ: خب آنجا چون خود علت معلوم است اصلاً خلق را معنا كرده آنجا خود الف و لامش، الف لام جنس است ما آنجا الف لامي نداريم اينجا گاهي الف لام هست ما شاهد داريم به اينكه اين الف لام يا استغراق است و جنس است و همه را ميگيرد نظير ﴿وَ الْعَصْرِ ٭ إِنَّ اْلإِنْسانَ لَفي خُسْرٍ٭ إلا الَّذِينَ﴾[10] به قرينه استثنا اگر ما يك كلمهاي بگوييم، بگوييم انسان كذاست اين بايد قرينهاي بياوريم كه همه انسانها مرادند براي اينكه بگوييم همه انسانها مرادند تعبيري جامعتر و لطيفتر از اين نيست خب پس يك مطلب اين است كه آنها كه تعهد سپردند جميع انسانها هستند مطلب ديگر اين است كه اين ميثاق به زبان عقل و استدلال نيست زيرا عقلا و مستدلين و خردورزان دو گروهاند يك عده قبول دارند يك عده قبول ندارند و به زبان وحي و نبوت هم نيست براي اينكه انبيا(عليهم السلام) كه آمدند امتها دو طايفه شدند بعضيها ﴿فَريقًا هَدي وَ فَريقًا حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ﴾[11] ﴿فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَني إِسْرائيلَ وَ كَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذينَ آمَنُوا عَلي عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرينَ﴾[12] يك موطني هست كه در آن موطن همه قبول كردند ﴿قَالُوا بَلَي﴾ پس موطن استدلال نيست موطن وحي و نبوت هم نيست يك جاي ديگر است و اين جاي ديگر قبل از اين عالم نيست چون اگر قبل از اين عالم بود از آن به بعد اشكالات سيدنا الاستاد و ديگران البته وارد است اگر قبل از اين عالم بود خب دوباره وقتي اين ارواح از اين ابدان جدا شد و آن ذرات ريز به صلب برگشتند خب يادشان رفته و ميثاق وقتي يادشان نباشد احتجاج تام نيست آن وقت اگر بگويند به اينكه الآن كه فكر بكنند ميفهمند گرچه آن اشهاد و آن تكليم و آن اخذ ميثاق و اينها مقدمه بود آنها يادشان رفته ولي آنها مقدمه بود دخيل در احتجاج نبود آن وقت اين سؤال وارد است كه اگر آنها دخيل بودند احتجاج كردند كه الآن يادشان نيست اين يك فرض اگر دخيل در احتجاج نبود ولي مقدمه احتجاج بود آنچه كه هست و برهان عقلي است و الآن با دليل عقلي انسان ميفهمد خب لغويت اخذ ميثاق لازم ميآيد براي اينكه اگر معرفت با برهان عقلي كافي است خب همين جا كافي است ديگر بنابراين اين نسبت به عالم قبل نيست البته عالم قبل انسان قبل از اينكه به دنيا بيايد عوالمي را پشت سر گذاشته احكام و آثار و لوازمي داشت آنها طبق روايات يا بعضي از آيات سر جاي خودش محفوظ است كه انسان قبل از اينكه به اين عالم بيايد بر اساس «خلق الله الارواح قبل الأجساد»[13] احكام و آثاري داشت اين مربوط به خودش است اما يك تعهدي آنجا بسپرد براي اينكه اينجا مورد احتجاج قرار بگيرد اين محل بحث است در قيامت او را عذاب بكنند براي اينكه چرا در دنيا بيراهه رفتي در حالي كه ما قبل از دنيا از تو تعهد گرفتهايم در حالي كه آن تعهد يادت نبود در ظرف امتثال يادت نبود عمده ظرف امتثال است نه ظرف امر خب چرا «رفع ان امتي تسع»[14] براي اينكه در ظرف امتثال شخص يا مضطر است يا ناسي است يا جاهل يا كذا و كذا يا مكره عمده ظرف امتثال است ظرف امتثال كه يادش نيست در ظرفي كه مربوط به عمل و امتثال نيست شما ميثاق گرفتيد در ظرفي كه بايد عمل بكند امتثال بكند يادش نيست آن وقت چه حجتي خب.
پرسش: ...
پاسخ: عقل و شرع هر دو لازماند هيچ كدام به تنهايي كافي نيست در تعبيرات بزرگان اماميه آمده است از طريق اهل سنت هم رسيده است از قدما و متأخرين تا مرحوم طريحي (رضوان الله عليه) كه عقل شرع است من باطن و شرع عقل است من ظاهر هر دو لازماند هيچ كدام به تنهايي كافي نيستند نه عقل بدون نقل نه نقل بدون عقل، عقل البته مستحضريد كه در مقابل شرع نيست در مقابل نقل است عقل در مقابل دين نيست در مقابل نقل است آن دين يا با عقل اثبات ميشود يا با نقل اثبات ميشود اين فن شريف اصول كه عهدهدار حجت فقه در فقه است حجت در فقه را يا گاهي عقل است گاهي قرآن است گاهي سنت حالا سنت گاهي به صورت خبر است گاهي به صورت اجماع غرض اين است كه عقل در مقابل دين نيست عقل در مقابل شرع نيست عقل در مقابل سمع و نقل است دليل ديني ما، دليل شرعي ما يا معقول است يا منقول يا عقل است يا نقل نه اينكه عقل در مقابل دين باشد خب عقل لازم است ولي كافي نيست نقل لازم است ولي كافي نيست حالا اگر دليل نقلي بود ولي شخص عاقل نبود يا درك نكرد كه حجت نيست ولي اين آيه غير از دليل عقلي و غير از دليل نقلي يك چيز ديگري را بيان ميكند براي اينكه همه آنهايي كه داراي عقلاند يكسان نگفتند بلي و همه كساني كه وحي و نبوت به آنها رسيده است يكسان نگفتند بلي بلكه يك عده گفتند بلي يك عده گفتند نعم ولي آيه ظاهرش اين است كه در اخذ ميثاق همگان گفتند بلي معلوم ميشود نه به زبان عقل است نه به زبان نقل اين ميشود به زبان دل ميشود به زبان قلب اين همان است كه ميگويند فطرت اين است كه در جميع حالات با تمام انسانها در تمام شرايط و اقليمها و زمانها اين حضور و ظهور دارد آن راه دل از نظر دل حتي كساني كه لساناً اقرار نميكنند و انكار دارند قلبشان ميپذيرد در بحثهاي قبل داشتيم به اينكه ذات اقدس الهي از همين مشركين نقل ميكند كه اينها وقتي سوار كشتي شدند و در دريا احساس خطر كردند آنجا موحد ميشوند نه از باب «الغريق يتشبث بكل حشيش» چون الغريق خوفاً به هر حشيشي در حد احتمال دست ميزند ولي قرآن نفرمود به اينكه اينها بر اساس احتمال و بر اساس ترس خدا را ميطلبند ﴿دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ﴾[15] با اخلاص، موحدانه خدا را ميخواهند سرّش آن است كه تا كنون فكر ميكردند كه كار از دست ديگري است اينها ميفهميدند عاجزند يك، ميفهميدند بايد به جايي تكيه كنند دو، منتها از باب خطاي در تطبيق فكر ميكردند تكيهگاهشان اصنام و اوثان است سه، بعد وقتي كه رفتند ديدند كه هرچه شنا كردند بياثر بود به هيئت نجات غريق توسل جستند بياثر بود از درون به بتها توجه كردند ديدند بياثر بود به كسي متوجهاند كه قدرت دارد همه امواج دريا را قهر كند و همان خداست.
پرسش: ...
پاسخ: نه يك راه ديگري هم قرآن كريم ارائه ميكند و آن راه شهود است فرمود ﴿كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ﴾[16] فرمود اگر به آن علم و يقين برسيد و بر اساس علم يقينتان عمل كنيد يعني اگر عاقل بشويد يك، و به عقلتان حرمت بنهيد قدم در مسير عقل بگذاريد دو، تازه زمينه فراهم ميشود اينجا كه نشستيد جهنم را ببينيد آن كه ميگويد خدا عادل است حكيم است در برابر ظلم ظالمان كيفري دارد اين عاقلانه سخن ميگويد اين حرف ميزند اين ميفهمد اين يا متكلم است يا حكيم اما وقتي همين جا كه نشسته جهنم و شعله جهنم را ميبيند اين ميشود حارثةبن زيد اين ديگر حكيم نيست فوق حكيم است ديگر متكلم نيست فرمود ﴿كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ﴾ همين جا كه نشستي جهنم را ميبيني خب آن حارثة بن زيد آن طوري كه مرحوم كليني نقل كرد به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد «اصبحت يا رسول الله موقناً» فرمود علامت يقين تو چيست عرض كرد «كاني انظر الي عرش ربّي»[17] و همچنين گويا من بهشت و اهلش را گويا جهنم و اهلش را تازه مرحله گويا بود آن راه دل است آن چيز ديگر است منتها آن كم گير ميآيد فرمود اگر شما علم اليقين پيدا كرديد و به علمتان هم عمل كرديد آنگاه كم كم جانتان شفاف ميشود كه چيزهايي را هم ببينيد اينكه در خطبه همام وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) در وصف متقيان فرمود «هم و الجنة كمن قد راها فهم فيها منعمون و هم و النار كمن قد راها فهم فيها معذبون»[18] همين است ديگر اين راه اويس قرن است اين ديگر راه درس و بحث و مدرسه و حوزه و دانشگاه كه نيست.
پرسش: ...
پاسخ: غرض آن است كه خدا امضا كرده فرمود اينها خدا را نه بر اساس ترس نه بر اساس احتمال ﴿دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ﴾[19] بالأخره تمام اين خطرها باعث ميشود كه اين پردهها كنار برود پرده كه كنار رفت انسان آن كسي را كه بايد ببيند ميبيند اين ﴿كَلاّ بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾[20] با آن فشار شستشو ميشود چرا آنها كه شفافترند بهتر ميبينند مثل انبيا و اوليا(عليهم السلام) انسان در حال خطر اين چنين نيست كه يك چيز جديدي ابتكار كند اين خطر فقط نقشي كه دارد اين است كه غبارروبي ميكند همين شفاف ميكند حالا كه شفاف شد آدم ميبيند خاصيت خطر اين است خاصيت مرض اين است اين چنين نيست كه مرض بي حكمت باشد اين چنين نيست كه خطر بيحكمت باشد آن بركاتي كه از خطر و مرض هست شايد بيش از بركات درس و بحث باشد اين را مرحوم كليني (رضوان الله عليه) در آن جلد هشتم كافي نقل ميكند كه وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) فرمود كه اگر اين سه چيز نبود مرگ و مرض و فقر نبود «ما تأتع رأس بن آدم شيءٌ» چيزي سر اين بشر را خم نميكرد مرض از بهترين نعمتهاي الهي است مگر اين بشر جموح را چيزي رام ميكرد غالباً انسان ﴿إِنَّ اْلإِنْسانَ لَيَطْغي ٭ أَنْ رَآهُ اسْتَغْني﴾[21] آن وقتي كه نالهاش بلند است همان وقتي است كه بيمار است مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد خود آنجا نقل ميكند كه يك كسي بيمار شد وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) با بعضي از اصحاب به عيادت او رفتند و آن بيمار در بستر بيماري ميگفت آه يكي از صحابه گفت كه حالا چرا ميگويي آه خدا را بخوان دعا بكن وجود مبارك حضرت طبق نقل مرحوم صدوق فرمود «آه اسم مَن اسماء الله»[22] اين دارد خدا را ميخواهد آه نامي از نامهاي خداست شما به دنبال لفظ و عربي و فارسي ميگرديد بيا ببين از قلب اين شخص چه دودي برميخيزد به كجا متوجه است اين خدا را ميخواهد ديگر اينكه ميگويد آه يعني يك كسي بايد باشد كه مشكل من را حل كند ديگر و آن خداست خب در حال مرض، در حال خطر، در حال فقر اين پردهها كنار ميرود آدم او را ميبيند در بحثهاي قبل در همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» خوانديم به اينكه فرمود ما اينها را فشار آورديم چرا ناله نكردند ما اينها را در تنگنا قرار داديم چرا تضرع نكردند چرا از اين مكتب استفاده نكردند به طرف ما نيامدند حالا كه اين چنين شد ما اينها را فشار آورديم كه بگويند يا الله نگفتند ديگر حالا ﴿فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْءٍ﴾ تمام نعمتها را به روي اينها باز كرديم ﴿حَتَّي إِذَا فَرِحُوا﴾ از هر جهت متنعم شدند ﴿أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً﴾[23] خب ما خواستيم تو را جذب بكنيم نيامدي خب چرا نناليدي چرا ناله نكردي چرا از ما نخواستي خب اين همه بركات را ما پهن كرديم تو نيامدي قبلاً در همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين بحثش گذشت كه ما اينها را فشار آورديم كه بلكه اينها به راه بيايند ولي وقتي به راه نيامدند آنگاه ما نعمتها را فراوان كرديم و در بحبوحه نعمت اينها گرفتيم كه عذابشان دو چندان بشود آيه 94 و 95 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين بود﴿وَ ما أَرْسَلْنا في قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيِّ إِلاّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ﴾ چرا ﴿لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ﴾ يا تضرع كنند به ما بيايند ﴿ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتّي عَفَوْا﴾ پر شدند از هر نظر نعمتها را فراوان كرديم وقتي متنعم شدند كاملاً در حال رفاه شدند بعد حرفشان اين بود كه خب اين گاهي بالأخره روزگار است ديگر پدران ما همين طور بود يك مدتي سختي كشيدند و بعد ديگر راحت شدند ﴿وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرّاءُ وَ السَّرّاءُ﴾ و اين پيام الهي نبود اين روزگار گذشته هم همين طور بود فرمود وقتي به اينجا رسيدند ﴿فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ﴾ خب غرض آن است كه اگر كسي سوار دريا شد يا گرفتار خطري شد و در آن حال گفت ياالله اين بر اساس ترس نيست بلكه قرآن امضا كرده است كه ﴿مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾[24] .
مطلب بعدي آن است كه در خلال بحثها داشتيم كه هر كسي گناه ميكند مشرك است براي اينكه اگر سهو و نسيان و جهل و امثال ذلك باشد كه مغفور است گناه در صورت علم و عمد است يعني چه؟ يعني من ميدانم خدا ميگويد اين كار را نكن ولي من ميكنم اين روحش به ﴿مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾[25] برميگردد اما آنكه در دعاها هست كه خدايا ما وقتي كه اين كار را ميكرديم ربوبيت تو را انكار نكرديم بلكه «لكن غلبت علينا شقوتنا» يعني ما شرك محض نداشتيم مثل مشركين نبوديم وگرنه برابر اين آيه فرمود ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾[26] يعني اكثر مؤمنين مشركاند يعني شخص مؤمن است موحد است بهشت ميرود اما يك مقدار هم بايد بسوزد براي اينكه آن در آن يك لحظهاي كه دارد گناه ميكند معنايش اين است كه بله اين ايمان من صد در صد نيست من خدا را در قسمتهاي ديگر قبول دارم گفت نماز بخوان ميگويم چشم، گفت روزه بگير ميگويم چشم، گفت نگاه نكن ميگويم نه بايد نگاه بكنم اينجايش را قبول ندارند يعني اين شخص در حالي كه مؤمن است نود درصد مشرك است ده درصد﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ﴾ يعني اكثر مؤمنين مشركاند حالا بحثهاي ديگر ميماند براي نوبت بعد.
« والحمدلله رب العالمين»