78/07/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 172 تا 174
﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَليٰ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَليٰ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلينَ﴾ ﴿أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا ذُرّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ﴾ ﴿وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ اْلآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾
گروهي كه به استناد روايات فطرت اين آيه را به مضمون همان روايات تفسير كردهاند با اشكالاتي روبرو شدند كه شش اشكال در جلسات قبل اشاره شد و خلاصهاش اين بود كه اگر يك عالمي باشد به نام عالم ذر كه ذات اقدس الهي نطفه آدم (سلام الله عليه) را از صلب او استخراج كرده باشد و از آن نطفه نطف ديگر و از آن نطف، نطف ديگر كه همه اين ذرات ريز را بعضها عن بعض از نطفه استخراج كرده باشد اين با پنج، شش اشكال روبرو بود اشكال اول اينكه آيا ذات اقدس الهي به اينها روح افاضه كرد عقل و ادراك افاضه كرد يا نه اگر به اينها روح و عقل افاضه نكرده باشد كه اخذ ميثال معنا ندارد و اگر روح و عقل و ادراك افاضه كرده باشد و آنها تعهد سپردند بايد وقتي به دنيا آمدند آن معهد و آن موطن اخذ ميثاق و تعهدگيري يادشان باشد پس به صورت قياس استثنايي اشكال اول اينچنين تقرير ميشود كه اگر خداوند از اينها تعهد گرفته باشد بايد آن معهد و موطن اخذ ميثاق يادشان باشد و چون ياد اينها نيست و التالي باطل فالمقدم مثله و اشكال دوم كه به دنبال اشكال اول طرح ميشود اين است كه اگر كسي بگويد در اثر طولاني شدن مدت يادشان رفته است پاسخ ميدهند به اينكه ممكن است از ياد بعضيها برود و اما از ياد همه رفته باشد كه احدي به يادش نباشد اين ممكن نيست لذا در جريان قيامت با اينكه حادثه مرگ جزء تامه است و حوادث بعد از مرگ اتم از خود حادثه مرگ است مع ذ لك آنچه در دنيا گذشت در قيامت ياد افراد هست هم جهنميها يادشان هست كه در دنيا چه گذشت هم بهشتيها يادشان هست هم بهشتيها ميگويند ﴿هذا ما وعدنا الله﴾[1] و هم دوزخيها ميگويند كه ﴿اني كان لي قرين﴾[2] و مانند آن يا ﴿اتخذناهم سخريا﴾[3] بنابراين نميشود كه تعهد سپرده باشند و از يادشان رفته باشد اشكال سوم اين است كه اين روايات با ظاهر آيه مخالف است براي اينكه روايات ظاهرش اين است كه ذات اقدس الهي ذرات ريزي را از نطفه آدم (سلام الله عليه) و از صلب آدم (سلام الله عليه) استخراج كرده است در حالي كه آيه ميفرمايد به اينكه خداوند از ظهور بني آدم ذريه بني آدم را استخراج كرد نه از ظهر آدم فرزندان او را استخراج كرده باشد آيه اين نيست «و اذ اخذ ربك من آدم من ظهري ذريته» بلكه آيه اين است ﴿و اذ اخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم﴾ كه از سه جهت بين نطاق آيه و روايات مخالفت است در روايات دارد آدم اينجا دارد بني آدم در روايت دارد ظهر آدم اينجا دارد ظهور بنيآدم در روايات دارد كه ذريه آدم در آيه دارد ﴿ذريتهم﴾ ذريه بنيآدم نه ذريه آدم از سه جهت بين آيه و روايت مختلف است.
اشكال چهارم اين است كه اگر ما آيه را برابر روايات تفسير كنيم كه يك عالم ديگري بود به نام عالم ذر با خود آيه مطابق نيست براي اينكه در آيه دارد كه خداوند در همان موطن اخذ ميثاق به طرف تعهد خود يعني همان ذرات ريز فرمود ما اين كار را كرديم و از شما تعهد گرفتيم تا شما در قيامت هيچ كدام از اين دو بهانه را بازگو نكنيد نه بگوييد به اينكه ما غافل بوديم نه به اينكه بگوييد پدران ما شرك ورزيدند و ما در محيط شرك تربيت شديم خب در عالم ذر كه پدر كسي مشرك نبود آنجا جاي شرك نيست اصلاً تا خداوند در عالم ذر به اين ذريات بفرمايد به اين ذرات بفرمايد كه ما از شما تعهد گرفتيم تا شما در قيامت نگوييد كه چون پدران ما مشرك بودند ما در محيط بد تربيت شديم آنجا اصلاً همه موحد بودند.
اشكال ديگر آن است كه يا مطلب ديگر اين است كه چون آن سه جهت اشكال وقتي از هم تفصيل بشود جمعاً ميشود شش اشكال چون از سه جهت آيه با روايات مخالف بود يعني اشكال سوم در حقيقت به سه اشكال ديگر منحل ميشود.
مطلب ديگر اين است كه بعضي گفتند روايات را ما قبول داريم ميپذيريم لكن روايات مطلب ديگري را بيان ميكنند مضمون آيه را بيان نميكند آيه در يك موطن ديگري است روايات در موطن ديگري و روايات براي احتجاج نيست بلكه براي آن است كه زمينه كرامت انسان فراهم بشود اگر انسان مكرم است كه خدا فرمود: ﴿لقد كرمنا بني آدم﴾[4] براي اينكه در يك موطن ديگري كريمانه به امور توحيدي آشنا شده است نه براي احتجاج آنجا تعهد گرفته باشند بلكه يك زمينهاي است تا انسان يك موجود عميق ريشهدار و اصيل باشد.
مطلب بعدي آن است كه درباره خود آيه اشكالشان اين است كه ميگويند آيه ظهوري، صراحتي در اخذ ميثاق ندارد بلكه قابل حمل بر تأويل هست تمثيل هست در قرآن تمثيل زياد است يكي از آن موارد تمثيل همين باشد مثل اينكه خداوند به زمين و آسمان فرمود: ﴿فَقالَ لَها وَ لِْلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ﴾[5] خداوند از زمين و آسمان اين پيام را نقل ميكند كه فرمود خداوند به آسمان و زمين فرمود با ميل يا بي ميل با رغبت يا با كراهت فرمان مرا اطاعت كنيد آنها گفتند ما با ميل فرمان تو را اطاعت ميكنيم خب اين گفت و شنود اين دستور و امتثال به زبان تمثيل است در حقيقت نه به زبان مقال آيه هم ممكن است از همين قبيل باشد اين خلاصه امور ششگانهاي بود كه طرح شد پاسخي كه دادند اين است كه اولاً نسيان موطن تعهد مهم نيست كه كجا از ما تعهد گرفتند در چه عالمي از ما تعهد گرفتند عمده تذكر اصل عهد است و انسان اگر الآن درست بينديشد ميبيند به اينكه در نهان خود به خداي سبحان معتقد است به عبوديت خود اعتقاد دارد به ربوبيت خدا معترف است در درون هر كسي اين مسئله هست پس نسيان موطن مهم نيست اگر كسي جايي رفته باشد در يك دفتر خانهاي تعهد سپرده باشد بعد يادش رفته باشد كدام دفترخانه است آن مهم نيست وقتي اصل عهد يادش است كافي است در اينجا هم جوابي كه دادند گفتند به اينكه عالم ذر يا ذريه يا عالم ديگر خصوصياتش اگر يادمان نباشد مهم نيست اصل اينكه ما در برابر ذات اقدس الهي تعهد داريم كه ما بندهايم و او خداي ماست اين ياد ماست.
پرسش: ...
پاسخ: خب حالا اين البته بايد بحث بشود كه ما اين مطلب را در عالم عقل ميفهميم يا نه متذكريم كه قبلاً به همين مطلب ما تعهد سپردهايم اين البته بايد بحث بشود.
مطلب ديگر آن است كه شما گفتيد نسيان بعيد است خب در مسائل عقلي استبعاد اثري ندارد دليلي هم بر استحاله نسيان ذكر نكرديد كه نسيان محال است گفتيد نسيان بعيد است خب گاهي ممكن است اتفاق بيفتد چه اينكه ما خصوصيات دوران جنيني هم يادمان نيست بنابراين نسيان مستبعد است نه مستحيل حالا آدم اگر يادش رفته با شد دليل نيست بر اينكه واقع نشده است چنين چيزي و در خلال بحثهاي سابق هم داشتيم كه اگر كسي بگويد به اينكه يك عالم ذري بود و ما تعهد سپرديم و الان يادمان نيست اگر اين باشد ممكن است تناسخيه هم بگويند كه ما قبل از اينكه به بدن كنوني تعلق بگيريم در همين دنيا به ابدان ديگر متعلق بوديم آنجا كارهايي را كرديم اينجا داريم ميچشيم حالا نوش است يا نيش داريم ميچشيم و چون تناسخ باطل است پس بنابراين اين راه را هم نميشود رفت از اين هم پاسخ ميدهند به اينكه دليل بطلان تناسخ كه تنها اين نيست براي بطلان تناسخ راههاي عميقتر ديگري هم هست ممكن است كه در بعضي از امور مشترك باشند يعني تناسخيه ميگويند به اينكه ارواح ما قبل از اين ابدان در ابدان ديگر در همين دنيا بودند و متعلق به آنها بودند و آنها را رها كردند و به ابدان ديگر تعلق گرفتند منتها يا دمان نيست كساني هم كه به عالم ذر معتقدند ميگويند كه اين ارواح ما به ذرات ريز تعلق گرفته ما آنجا تعهد سپرديم بعد ارواح از آن ذرات ريز فاصله پيدا كرده دوباره ما در اين عالم همان ارواح به بدن كنوني ما تعلق گرفته و يادمان نيست خب حالا اگر در بعضي از جهات بين عالم ذر و مسئله تناسخ يك اشتراكي هست و دليلهاي قطعي بر بطلان تناسخ در موطن خود اقامه شده است نميشود گفت به اينكه اگر اينچنين باشد تناسخيه ميتواند داعيه تناسخ داشته باشد چون دليل بطلان تناسخ كه تنها اين نيست.
و اما درباره اينكه آيه با روايات مخالف است آن را پاسخ دادند كه در روايت دارد كه همه اينها از صلب آدم است آيه هم از بني آدم شروع كرده است آيه آدم را مفروغ عنه گرفته و صلب او را مفروغ عنه گرفته و بني آ دم را مفروغ عنه گرفته بعد فرمود: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ﴾ يعني از خود آدم فرزندان او را گرفته آن وقت از فرزندان آدم اعقاب و احقاب و را گرفته براي اينكه فرمود: ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ﴾ خب بني آدم هم آدماند ديگر پس اول ذرات ريز و نطفي را از خود آدم (سلام الله عليه) استخراج كرده است كه شدند بني آدم بعد از نطف بنيآدم و ذرات ريز بني آدم ذرياتي را استخراج كرده است كه شده ﴿من ظهورهم ذريتهم﴾ پس آيه با روايت مخالف نيست بعضيها هم درباره روايت گفتند به اينكه روايت يا موهون است يا مرفوع آن هم پاسخ دادند كه در بين روايات احاديث معتبر و صحيح هم وجود دارد اينچنين نيست كه همه مرفوع باشد يا موهوم حالا در بحثهاي روايي خواهيم خواند كه روايات صحيح هم هست.
و اما اينكه گفته شد آيه بر تمثيل حمل ميشود نظير ﴿فَقالَ لَها وَ لِْلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ﴾[6] ميفرمايد به اينكه پاسخش اين است در قرآن تمثيل هست يك ممكن است يك آيهاي به روال مثل نازل شده باشد دو اما چون در قرآن تمثيل وجود دارد چون ممكن است اين آيه را ما بر تمثيل حمل بكنيم اينها مصحح حمل است؟ يا ما در تفسير در محور ظهور الفاظ حركت ميكنيم اگر لفظي ظهور در تمثيل داشت يا محفوف به قرينه بود نظير آنجا كه دارد ﴿تلك الامثال﴾[7] و مانند آن خب حمل بر تمثيل ميشود ولي اگر ظهوري در تمثيل نداشت ظهور در محاوره عادي داشت خب هم ظاهر حجت است در جريان ﴿فَقالَ لَها وَ لِْلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ﴾ آنجا هم حق محاوره واقعي است نه تمثيل اشياء واقعا چيز ميفهمند اشياء واقعا با خدا سخن ميگويند خدا واقعاً با اشيا سخن ميگويند اين تمثيل نيست در بحثهاي قبل داشتيم كه مرحوم آقا شيخ عبد الحسين در همان حول المثال و الولايه آنجا اين كريمه ﴿فَقالَ لَها وَ لِْلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا﴾ اين را حمل بر تمثيل كردند و آنجا اشاره شد كه اين بيان ناتمام است دليلي نداريم كه تمثيل باشد اگر همه اشياء چيز ميفهمند همه مسلماناند ﴿اسلم من في السماوات و الارض﴾[8] همه مسبحاند همه مطيع و حامدند همه درك ميكنند ﴿كُلُّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ﴾[9] دليلي بر تمثيل نيست خب بنابراين نه آن مورد استشهاد تام است نه حمل اين آيه بر تمثيل مصحح دارد صرف امكان كه كافي نيست اينها خلاصه فرمايشات آقايان است كه گذشت اما آنچه در تتمه بحث روز قبل ما بايد آن را ادامه بدهيم آن است كه اين ﴿و اشهدهم علي انفسهم﴾ آيا ناظر به مقام تحمل شهادت است يا ناظر به مقام اصل تعهد بيان ذلك اين است كه در اين تعهد يك موطني است كه اصل تعهد سپرده ميشود يك كه طرفين عهد مطلبي را امضا ميكنند مطلب اول، دوم شاهداني هستند كه شهادت ميدهند كه اين تعهد اتفاق افتاده است سوم ظرف اداي شهادت است در حوادث عادي اينچنين است يك حادثهاي اتفاق ميافتد برخي اين حادثه را ميبينند محكمه عدلي تشكيل ميشود اين شاهدان كه حادثه را ديدند در محكمه عدل شهادت را ادا ميكنند پس اصل حادثه مطلب اول تحمل شهادت مطلب دوم اداي شهادت مطلب سوم اداي شهادت براي مسئله قيامت است كه محكمه آنجاست اين ﴿واشهدهم علي انفسهم﴾ آيا ناظر به تحمل شهادت است يعني ذات اقدس الهي از انسانها تعهد گرفت اولاً و خود انسانها را شاهد بر اين اخذ ميثاق قرار داد ثانياً اگر اين باشد استفاده كردن علم حضوري از اين آيه آسان نيست البته علم حضوري را هم ميشود از اين آيه استفاده كرد و اما آن تقريري كه شده است كه خداوند انسان را به خود انسان نشان داد از انسان سؤال كرد چه كسي را ميبيني گفت تو را ميبينم ما اگر بخواهيم از آيه اين معنا را استفاده بكنيم اين ﴿واشهدهم علي انفسهم﴾ را بايد به مقام اصل تعهد بزنيم نه تحمل شهادت يعني وقتي كه خدا ميخواهد از انسان تعهد بگيرد كه بنده خداست و خدا رب اوست چه كار ميكند آيا دليل اقامه ميكند نظير ﴿وَ فِي اْلأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ ٭ وَ في أَنْفُسِكُمْ أَفَلا تُبْصِرُونَ﴾[10] برهان اقامه ميكند يا نه خودش را به انسان نشان ميدهد انسان هم جزء آينه چيز ديگري نيست منتها خداوند سر اين آينه را خم ميكند به خود آينه نشان ميدهد به آينه ميگويد چه كسي را ميبيني ميگويد تو را ميبينم اگر ما توانستيم از آيه اين معنا را استفاده كنيم بايد ﴿واشهدهم علي انفسهم﴾ را به اين معنا تفسير كنيم يعني ذات اقدس الهي انسان را مشرف بر خود قرار داد او را مطلع بر خود قرار داد «اطلعه علي نفسه و اشركه علي نفسه و اعلمه علي نفسه» خودش را به خودش نشان داد بعد گفت در خودت بنگر ببين چه كسي را ميبيني اگر كسي بتواند در برابر آينه قرار بگيرد و سر آينه را خم بكند و خود آينه را به آينه نشان بدهد و از آينه سؤال بكند چه كسي را ميبيني ميگويد تو را ميبينم يعني من تو را نشان ميدهم همين، اين كار را ذات اقدس الهي كرد برخي فكر ميكردند كه اين ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلي أَنْفُسِهِمْ﴾ اگر «و اشهدهم انفسهم» بود تام بود اما چون دارد ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلي أَنْفُسِهِمْ﴾ اين ناظر به مقام تحمل شهادت است يعني ذات اقدس الهي از انسان تعهد گرفت مرحله اولي و خود انسان را شاهد بر اخذ ميثاق قرار داد آنجا كه دارد به عنوان شاهد امضا ميكند مرحله ثانيه در يوم القيامه كه روز اداي شهادت است او بايد شهادت را تاديه كند مرحله ثالثه كه مربوط به قيامت است اگر اين ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلي أَنْفُسِهِمْ﴾ ناظر به مقام تحمل شهادت باشد البته علم حضوري كاملاً استفاده ميشود علم ذات به ذات استفاده ميشود اما بايد آن معهد را و آن موطن اخذ ميثاق را و آن نحوه اقرارگيري را بايد علي حده علاج كرد كه چگونه خدا از انسان اقرار گرفت يا دليلي اقامه كرد چيزي نشانش داد چگونه انسان به عبوديت خود اقرار كرد و ربوبيت خدا را پذيرفت چطور؟ ولي اگر ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلي أَنْفُسِهِمْ﴾ را بزنيم به آن مقام اول و موطن اول بحث اين مسئله حل است يعني خود انسان را به خودش نشان داد انسان اگر خويشتن خويش را ببيند يقيناً عبوديت خود را چون يك موجود فقيري است مشاهده ميكند و اين فقير نه به خود متكي است نه به غير خدا فقط به الله متكي است اين دو اگر يك چيزي عين ربط الي الله بود مشاهده ربط بدون مربوطاليه كه ممكن نيست اين نظير معني حرفي نيست كه اعتبارش به دست ما باشد يك وقتي ما بحثهاي اصولي يا ادبي و نحوي داريم ميگوييم حرف براي ربط بين دو شيء است گاهي هم لحاظ استقلالي ميكنيم ميگوييم من حرف است حرف نه مبتدا ميشود نه خبر ميشود «الف» و «لام» قبول نميكند تنوين قبول نميكند و مانند آن و آلت لحاظ بين دو چيز است ميگوييم «صرت من البصرة الي الكوفه» خب ما اين كار را كرديم اين كلمه من را ما حرف قرار داديم چون به دست ماست يعني به دست بشر است گاهي ممكن است ما يك لحاظ استقلالي درباره من بكنيم بگوييم المن للابتداء اين ديگر اسم است براي آن حرف ديگر حرف نيست لذا هم «الف» و «لام» قبول ميكند هم تنوين قبول ميكند هم مبتدا ميشود طرف ميشود هم خبر ميشود اين «المن له عدة معان» يا «المن للابتداء» اين اسم است براي حرف پس چيزي را كه خود بشر قرار داد وضع كرد گاهي ميتواند امر آلي باشد گاهي امر اصالي باشد گاهي لحاظ استقلالي بشود گاهي لحاظ آلي بشود و مانند آن اما چيزي كه هستي او آلت و ربط الي الله است آن ديگر نظير استقلالي برنميدارد اگر كسي نظر استقلالي به او كرد او را نديد چيز ديگر ديد خطاي در تطبيق كرد اگر كسي انسان را چه خود و ديگري او را مستقل ملاحظه كرد اين آن نيست براي اينكه ربط او ذاتي اوست منتها ذاتي به معني هويت نه ذاتي به معناي ماهيت آن ماهيت دون اين هويت است اصلش اين هويت است هويت انسان ربط الي الله است اين يك اين هم به دست كسي نيست كه گاهي لحاظ استقلالي بكند گاهي لحاظ آلي اين دو پس اگر كسي هويت انسان را يافت يقيناً ... ميگويند ﴿يا أَيُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَي اللّهِ﴾[11] و اگر ما خودمان را شناختيم و خدايمان را نشناختيم اين خطاي در تطبيق است خودمان را نشناختيم همين كسي كه ﴿اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾[12] ديگري را به جاي خود نشانده خيال ميكند كه اوست ممكن نيست كسي خود را بشناسد و خدا را نشناسد «من عرف نفسه فقد عرف ربه»[13] نه يعرف ربه لذا در اين بحثها ميگويند خدا خالق نيست خدا فاعل نيست بلكه رقيقتر از خالق و دقيقتر از فاعل مقوم انسان است اين مسئله عليت و معلول خالقيت و مخلوق براي آنجايي است كه سخن از انسانيت است و وجود اما اگر سخن از هويت باشد و الله ديگر خالقيت به تقويم برميگردد عليت به تقويم برميگردد فاعليت به تقويم برميگردد لذا تعبير قرآني آن است كه دين قيم شماست دين يعني همان تجلي الهي ﴿ذلك الدين القيم﴾[14] انسان متقوم بالدين است متقوم به عنايت الهي است آن ميشود قيم آن ميشود حي قيوم ديگري ميشود فقير الي الله در نوبتيهاي قبل هم اين بحث مكرر از مرحوم شيخ بهايي گذشت كه اگر به كسي ميگويند فقير نه براي اين كه مال ندارد كسي كه مال ندارد را ميگويند فاقد نه فقير فقير به كسي ميگويند كه ستون فقراتش شكسته است اگر كسي ستون فقراتش شكسته باشد قدرت قيام نداشته باشد او فقير است و چون مال به منزله ستون فقرات يك ملت است اگر ملتي دستش تهي باشد كالفقير است نه فقير وگرنه آن كه كلمه فقير را وضع كرده است براي كسي وضع كرد كه ستون فقراتش شكسته است قدرت قيام ندارد و هيچ موجودي ستون فقراتش سالم نيست همه شكستهاند تنها كسي كه قيوم است خداست خب اگر كسي خويشتن خويش را بشناسد يقيناً الله را ميشناسد سرّش اين است كه ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾[15] ما ديگري را ميشناسيم خيال كنيم خود ماييم خب براي استفاده اين نكته كه آيا ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلي أَنْفُسِهِمْ﴾ ناظر به مقام اخذ ميثاق است يا ناظر به مقام تحمل شهادت يعني آن چه دارد با خدا عهد ميبندد آن را خدا با ﴿اشهدهم علي انفسهم﴾ بيان كرد يا آنكه شاهد تعهد است آن را خدا با ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلي أَنْفُسِهِمْ﴾ بيان كرد بهترين راه مراجعه مستأنف به خود آيه است آيه را كه ملاحظه ميفرماييد اين است كه ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلي أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ اين ﴿أَشْهَدَهُمْ عَلي أَنْفُسِهِمْ﴾ را قبل از ﴿الست بربكم﴾ ذكر كرده يعني قبل از اينكه تعهد بگيرد اينها را نشانشان داده بعد فرمود آيا من خداي شما نيستم عرض كردند بله پس اين معلوم ميشود اين براي موطن اخذ ميثاق و تعهد عهد الهي است نه براي تحمل شهادت اگر فرموده بود خداوند تعهد گرفت الست بربكم قالوا بلي و اشهدهم علي انفسهم اين ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلي أَنْفُسِهِمْ﴾ را بعد ذكر ميفرمود بله آن ناظر بود به اينكه اين اشهاد براي مقام تحمل شهادت است آنگاه بايد بحث ميشد كه چگونه خدا از انسان اقرار گرفت آيا با علم حضوري بود يا با علوم ديگر بود دليلي اقامه كرد چه چيزي نشانشان داد كه آنها گفتند ﴿بلي﴾ ولي وقتي كه قبل از ﴿الست بربكم﴾ اين جمله ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلي أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ آمده است معلوم ميشود كه خداي سبحان انسان را نشانشان داد بعد تعهد گرفت فرمود من رب شما نيستم؟ عرض كردند بله خب اين همان است كه اگر كسي خود را ببيند هم ربوبيت خدا و هم عبويت خويشتن خويش را ميبيند كه اگر كسي در برابر آينه قرار بگيرد و سر آينه را خم بكند و آينه را به خود آينه نشان بدهد و از آينه سؤال بكند چه كسي را ميبيني ميگويد تو را همين چنين حالتي هست ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلي أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ آنجا ديگر ﴿وَ فِي اْلأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ ٭ وَ في أَنْفُسِكُمْ أَفَلا تُبْصِرُونَ﴾[16] اينها نيست كه استدلال حصولي باشد بحثهاي كلامي و فلسفي اينها باشد نيست خودش را نشان خودش داد ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلي﴾ و اگر يك حادثهاي رخ ميدهد اين حوادث تلخ براي آن است كه اين پردهها را كنار ببرد وقتي اين پردهها كنار رفت هويت خود آدم روشن ميشود هويت آدم هم عين ربط الي الله است لذا مشركين وقتي به دريا افتادند و دارند در دريا غرق ميشوند ﴿فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ﴾[17] نه روي اضطرار قرآن امضا كرده است كه اينها واقعاً موحد مخلصاند منتها وقتي كه به ساحل برگشتند دوباره محجوب همان عادات و سنن جاهلياند سرّش آن است كه درحال خطر اين پردهها كنار ميرود وقتي پرده كنار رفت انسان بي پرده ميبيند در حال عادي ﴿كلا بل ران علي قلوبهم ما كانوا يكسبون﴾ اين آينهها غبار دارد آينه غبار گرفته بيگانه را نشان ميدهد يا اصلاً نشان نميدهد يا اعمايند يا احول و اعورند بالأخره يكي از اين مشكلات هست يا باطن اينها كور است ﴿لا تَعْمَي اْلأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُور﴾[18] يا نه احول و اعورند يا دوتا را ميبينند يا بيگانه را ميبينند يك كسي كه سليم البصر نيست يا اعمي است اصلاً نميبيند يا يكي را دوتا ميبيند بالأخره حق را نميبيند اين غبار روبي كردن حال خطر اين خاصيت را داد كه اين رنگها با رينها كنار ميرود اين آينه شفاف ميشود وقتي آينه شفاف شد خودش را نگاه ميكند وقتي خودش را نگاه كرد ديد در درون او جزء ربوبيت خدا چيزي سايه نمياندازد ظاهراً آيه اين را ميخواهد بگويد.
«و الحمد لله رب العالمين»