78/07/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 172 تا 174
﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَليٰ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَليٰ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلينَ﴾ ﴿أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا ذُرّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ﴾ ﴿وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ اْلآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾
بعد از اينكه براهين نقلي را به وسيله كتابهاي آسماني به سمع مردم رساند آن دليل عقلي يا قلبي را دارند بازگو ميكنند دربارهٴ معارف توحيدي فرمود ﴿وَ إِذْ﴾ يعني به ياد بياور اين ﴿إِذْ﴾ ظرف زمان است و منصوب است و ناصب او هم محذوف است يعني و اذكر اذ آن زمان را به ياد بياور آن زماني را كه تذكره آن زمان در اين آيه مطرح است اين است كه خداوند از بني آدم پيماني گرفته است ﴿أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ﴾ از ظهرهاي بني آدم ذريههاي اينهارا گرفت و آنها را شاهد بر خود آنها قرار داد و در آن موطن ربوبيت خود را آشكار كرد و عبوديت بني آدم هم معلوم شد و همگي به ربوبيت خدا و عبوديت خود اقرار كردند و همين اقرار هم به منزل شهادت تلقي شده است فرمود ما در يك نشئهاي اين كار را كردهايم تا كسي در قيامت عذري نياورد نگويد ما از جريان و معارف توحيدي غافل بوديم يا گذشتگان ما شرك ورزيدند و ما وارث شرك پيشينيان بوديم و در محيط شرك آلود رشد كرديم لذا موحد نشديم خداوند از هر كسي اين پيمان را گرفته است و ربوبيت خود را آشكار كرد و عبوديت آنها روشن شد تا هيچ كس بهانه نداشته باشد اين تقريباً ترجمه تحت اللفظي اين آيه بود اين آيه جزء غرر آيات سورهٴ مباركهٴ «اعراف» است در سورهٴ «اعراف» آيهاي به عظمت اين كمتر هست يا نيست مسئله فطرت هم از مسائل بديع قرآني است چند مطلب در اين آيه مطرح است يكي اينكه موطن اين ميثاق كجاست خدا كجا تعهد گرفت از چه كسي تعهد گرفت چگونه تعهد گرفت و مطلب ديگر آن است كه انگيزه اين كار چه بوده است مطالب فراواني كه زير مجموعه اين است اين است كه آيا انسان اقرار دارد يا شهادت بين اقرار و شهادت هم يك فرق جوهري است اگر خود شخص نسبت به كار خود صحه ميگذارد اقرار است و اگر ديگري نسبت به كار شخص صحه ميگذارد شهادت است شهادت براي فعل غير است اقرار براي فعل نفس در اين گونه از موارد آيا اقرار است يا شهادت و مطالب فراواني كه زير مجموعه اين آيه است
مرحوم شيخ طوسي (رضوان الله عليه) اقوالي را نقل ميكند كه خلاصه آن اقوال را امين الاسلام (رضوان الله عليه) در مجمع ذكر كرده است يكي از آن اقوال اين است كه خداوند در عالم ذر از صلب حضرت آدم (سلام الله عليه) ذرات ريز فراواني كه ذريه او محسوب ميشوند اينها را بيرون آورد و روح به اينها افاضه كرد كه اينها چيز ميفهميدند از اينها اقرار گرفت با اينها ميثاق بست كه ربوبيت خدا و عبوديت خود را بپذيرند اين قول با بعضي از رواياتي كه به تعبير امين الاسلام (رضوان الله عليه) يا مرفوع است يا موقوف يعني يك روايت مسند معتبري در كار نيست تأييد شده است كه به عنوان عالم ذر معروف است پس ذرات ريزي از صلب آدم (سلام الله عليه) بيرون آورد به آنها روح افاضه كرد كه آنها بفهمند ربوبيت خود را و عبوديت آنها را براي آنها تثبيت كرد آنها هم اقرار كردند و ميثاق بستند اين قول را مرحوم شيخ طوسي (رضوان الله عليه) ميفرمايد كه محققين رد كردند و امين الاسلام (رضوان الله عليه) هم دارد كه اهل تحقيق اين قول را رد كردند براي اينكه اين قول با اشكالات فراواني از خود آيه روبروست براي اينكه آن قول در اين محور هست كه خداوند از صلب آدم (سلام الله عليه) ذرات ريز فراواني را استخراج كرد و از آنها اقرار گرفت در حالي كه ظاهر آيه اين است كه ﴿إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ﴾ نه من بني آدم من ظهورهم از بني آدم از ظهور خود بني آدم نه از ظهر آدم يعني از صلب تكتك بني آدم ذريه او را اخراج كرده است هر كسي از صلب قبلي استخراج شد و از صلب او هم فرزندان او استخراج شدند از ظهور بني آدم اخراج كرد نه از ظهر آدم پس از ظهور هست نه از ظهر از ظهور بني آدم است نه از ظهر آدم و ذريه بني آدم را اخراج كرد نه ذريه آدم را البته ذريه هم مفرد است هم جمع در اينجا جمع مراد است اينكه دارد ﴿وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِن بَعْدِهِمْ﴾ يا ﴿هَبْ لِي مِن لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً﴾[1] معلوم ميشود هم مفرد است هم جمع ﴿وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِن بَعْدِهِمْ﴾ جمع است ﴿هَبْ لِي مِن لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً﴾ مفرد است كه خداي سبحان يحيي را به ذكريا (سلام الله عليه) عطا كردهاست پس طبق اين چند تعبير با آن قول نميشود موافقت كرد يكي اينكه آنجا از آدم هست اينجا از بني آدم يكي اينكه آنجا از ظهر آدم هست اينجا از ظهور بني آدم يكي اينكه ذريه آدم را اخراج كردند بنابر آن قول در اينجا ذريه بني آدم را استخراج كردند پس اين سه اشكال داخلي با آن قول نميسازد خب آنها البته گاهي مفرد به معني مفرد گاهي جمع به معني مفرد گاهي منظور از بني آدم، آدم است اين تعبيرات هست لذا همان تعبير ظاهر كافي است اين سه اشكال، اشكال چهارم آن است كه اين در كدام عالم است كه احدي از ما يادمان نيست و آيه دارد ما را يادآوري ميكند تذكر ميدهد معلوم ميشود اين يك عالمي است كه اگر ما اكنون بينديشيم به يادمان ميآيد ميفرمايد ﴿وَإِذْ﴾ يعني به ياد بياور يعني و اذكر آن زمان را خب اگر آن نشئه باشد ما هرچه بيشتر بينديشيم كمتر گيرمان ميآيد يك نشئهاي بايد باشد كه اگر ما تامل كنيد تدبر كنيم بخواهيم به ياد بياوريم به يادمان بيايد اگر سابقهاي داشته باشيم بالأخره بعد از مدتي بايد يادمان بيايد الآن ملياردها نفر روي زميناند هيچ كدام يادشان نيست با همه اقوام و ملل و نحلي كه دارند هر چه هم بيشتر فكر ميكنند كمتر يادشان ميآيد و نميشود گفت انسان چون در يك موطني ميثاق سپرده است به عالم طبيعت كه آمده است فراموشش شده بالأخره يك فراموشي است كه بعد از يك مقدار تأمل بايد يادش بيايد الآن انسان هيچ تامهاي به اندازه تامه مرگ نيست البته آنچه قبل از مرگ است به اندازه تامه موت نيست حوادث بعد از موت اتم است تامه كبرا براي بعد از موت است مع ذلك انسان كه مرد وارد برزخ شد وارد ساهره كبرا يعني صحنه قيامت شد به ميزان و صراط و تطاير كتب و ساير مواقف قيامت كه رسيد همه اين صحنهها را كه پشت سر گذاشت وقتي وارد بهشت شد باز يادش هست وقتي چيزهايي را كه ميبيند ميگويد بله اين همانهاست كه در دنيا به ما وعده دادند ﴿هذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ﴾[2] يادش ميآيد كه اين همانهاست كه در دنيا به ما وعده دادند يا در جهنم عدهاي به ديگران ميگويند به اينكه ﴿إِنِّي كَانَ لِي قَرِينٌ﴾[3] من يك دوستي داشتم من را نصيحت ميكرد آيا از او با خبريد يا نيستيد و مانند آن با اينكه تامهاي مثل موت نيست «و ما بعد الموت اتم» تامه كبرا از آن مرحله به بعد است همه مراحل را انسان ميگذراند و اگر -معاذالله- وارد جهنم شد يادش ميآيد كه در دنيا چه چيزهايي را پشت سر گذاشته اگر ما در يك عالمي تعهد سپرده باشيم بالأخره يكي از ما بايد يادمان بيايد و اگر هيچ يادمان نيايد مع ذلك ما در يك موطني هم تعهد سپرديم به تعبير مرحوم شيخ طوسي در تبيان و امين الاسلام در مجمع خب شبهه تناسخ را شما چطور حل ميكنيد تناسخيه هم همين را ميگويند ميگويند انسان قبل از اينكه به اين بدن متعلق بشود قبلاً در ابدان ديگر بود الآن دارد محصول كار قبلياش را ميچشد اگر كسي بخواهد به حكمت خدا اگر كسي بخواهد به عدل خدا با اين دوتا حد وسط دوتا برهان اقامه كند كه معاد حق است اين بين راه است نه تمام راه چون همه حرفها را هم تناسخيه قبول دارند خدا حكيم است خدا عادل است يك جزايي بايد باشد يك حساب و كتابي بايد باشد اين نيمه راه است خب حالا آن موطن جزا شايد همين دنيا باشد كه تناسخيه ميپندارند يك برهان قاطعي بر بطلان اين امر بين الغي بايد اقامه بشود صرف اينكه خدا حكيم است بايد به افراد پاداش بدهد صرف اينكه خدا عادل است ﴿أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمينَ كَالْمُجْرِمينَ﴾[4] ﴿سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾[5] اينها كافي نيست اينها گوشهاي از آن برهان معاد است تناسخي قائل به وجود ذات اقدس الهي و توحيد الهي و حكمت خدا و عدل خداست ميگويد هر كس هر عملي كرده است بايد به پاداشش برسد يا به كيفرش برسد منتها كيفر و پاداش در دنياست ما بايد دليل قطعي عقلي و نقلي اقامه كنيم چه اينكه اقامه ميشود بر اينكه دنيا دار جزا نيست دار جزا جاي ديگر است خب اگر كسي حرف باطل تناسخ را ارائه كرد گفت انسان قبل از اينكه به اين بدن تعلق بگيرد قبلاً به بدن ديگر متعلق بود كارهايي كرد و چون مرد و به بدن ديگر تعلق گرفت يادش نيست شبهه تناسخ را در اين محور نميشود حل كرد از راه ديگري البته بايد ابطال كرد خب پس سه اشكال لفظي كه مربوط به آيه است اين اشكال عقلي و نقلي هر دوست هم عقل اين اشكال را ميپذيرد و هم نقل اين اشكال را به ما ارائه ميدهد و آن نقل اين است كه فرمود: ﴿وَإِذْ أَخَذْ﴾ يعني به ياد بياور اين ﴿وَإِذْ أَخَذْ﴾ كه آن اذ منصوب است به ااذكر كه محذوف است يعني اين صحنه را به ياد بياور ما هم هرچه كه فكر ميكنيم ميبينيم به يادمان نميآيد اگر كسي بگويد اين تطورات و تحولات مايه نسيان است ميگوييم درست است كه مايه نسيان است اما نسيان في الجمله نه بالجمله به دليل اينكه كدام حادثه است كه از مرگ و بعد از مرگ بدتر است در حالي كه قرآن كريم ميفرمايد به اينكه اينها كه مردند شدايد برزخ را تحمل كردند شدايد ساهره كبرا را تحمل كردند آن مواقف و احوال قيامت را تحمل كردند وارد بهشت يا جهنم شدند هم بهشتيها يادشان هست هم جهنميها يادشان است و حرفهايي كه مربوط به دنياست آنجا مطرح ميكنند.
پرسش: ...
پاسخ: ظاهر آيه دارد استدلال ميكند اين معلوم ميشود كه نشاطآور است آرامشبخش است نه رعبآور.
پرسش:...
پاسخ: البته بعضي از امور و معارف است كه انسان تحمل آن را ندارد نظير همان بيان نوراني حضرت امير كه فرمود: «صف لي المتقين» «فصعق همام صعقة كانت نفسه فيها»[6] البته تا گوينده چه كسي باشد ممكن است همان حرف را ديگري بگويد و در شنونده اثر نكند يك گوينده علوي ميخواهد كه جان شنونده را بگيرد به هر تقدير اين ممكن هست كه گاهي مطلب به قدري مهم است كه مستمع را قالب تهي ميكند اين درست است اما در اين كريمه ميفرمايد به ياد بياور يعني اگر به ياد بياوري به توحيد نزديكتر ميشوي به كسي نزديكتر ميشوي كه «ألا بذكره تطمئن القلوب» اين آرامبخش است و انسان هر چه متذكر ميشود ميبيند يادش نميآيد.
پرسش: ...
پاسخ: خب اگر مخاطب شخص پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) باشد استدلال براي ما تام نيست فرمود: ﴿أَن تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ آن دوتا برهاني كه آمده تام نيست فرمود ما اين كار را كرديم تا هيچ كس درقيامت بهانهاي نداشته باشد، خب.
پرسش:...
پاسخ: بالأخره يك ظرفي هست يا نه اين استدلالي كه در ذيل هست نشان ميدهد كه اين حادثه اتفاق افتاد تا در قيامت كسي بهانهاي نياورد خب الآن حالا برفرض ما از مسئله اذن بگذريم اين دوتا دليلي كه در ذيل ذكر شده است اينها را چگونه توجيه كنيم فرمود ما اين تعهد را گرفتيم تا كسي در قيامت نگويد من غافل بودم اين يك ما اين تعهد را گرفتيم تا كسي در قيامت نگويد من در محيط بد خانواده بد در روستا يا شهر بد تربيت شدم اين دو پس معلوم ميشود اين تعهد همواره در جان ما هست با ما هست از هر خانوادهاي رشد بكنيم با ما هست در هر محيطي زندگي بكنيم با ما هست خب.
پرسش: ...
پاسخ: يعني دارد تازه اين كار را ميكند بسيار خب يك تعليم ابتدايي باشد اگر تعليم ابتدايي باشد با آن دوتا برهان هماهنگ نيست بدانيد ما آن دوتا كار را كرديم چرا براي اينكه مبادا در قيامت بگوييد به اينكه ما غافل بوديم خب اگر كسي يادش نيست در قيامت ميتواند بگويد من غافل بودم الآن كساني كه در معارف توحيدي ميانديشند «كحلقة في فلاة»اند مليونها مردماند كه الآن در برابر بتها سجده ميكنند اين چين است اين ژاپن هست اين كشورهاي شرقي و شرقي دور هست احكام به آنها نرسيده توحيد به انها نرسيده بعضي از منطقههاي دور دست چين كه مسلماناند اسلامشان فقط به همين است كه يك لا اله الا الله را بلدند اصلاً نماز به گوششان نرسيده فقط ميدانند لا اله الا الله خب اگر در چنين شرايطي مردم زيادي هم در برابر بتها خاضع و ساجدند عدهاي هم در اين محيط زندگي كردهاند اينها چگونه در قيامت نگويند ﴿إِنَّا كُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِينَ﴾ اگر خدا فرمود من در يك موطني چنين كاري را كردم اگر بفرمايد در يك موطني چنين كاري كردم مثل اينكه در موطن فرشتهها در موطن ارواح كاري كرده باشد خب از اين كارهاي الهي خدا زياد دارد اما اين خب براي احتجاج سودمند نيست و در آيه براي اينكه احتجاج بكند در يوم القيامة دوتا حد وسط ذكر ميكند يكي اينكه جلوي غفلت را بگيرد يكي اينكه جلوي وراثت را بگيرد يكي بگويد من غافلم از او قبول نميشود يكي بگويد من در محيط بد زندگي كردم از او پذيرفته نميشود بنابراين اين دوتا اشكال به ضميمه آن سه اشكال ميشود پنج اشكال و به ضميمه آن اشكال تلفيقي عقلي و نقلي ميشود شش اشكال مجموع اشكالات سته اين است كه اينكه فرمود: ﴿وَإِذْ﴾ ظاهرش اين است كه به ياد بياور ما كه به يادمان نميآيد هم عقلاً اين اشكال وارد است هم با ظاهر ﴿وَإِذْ﴾ هماهنگ نيست اين اشكال اول اشكال دوم اينكه آيه دارد بني آ دم درحالي كه آنچه معروف است صلب آدم است اشكال سوم اين است كه ﴿مِن ظُهُورِهِمْ﴾ آنچه معروف است من ظهره است اشكال چهارم اين است كه ﴿ذُرِّيَّتَهُمْ﴾ آنچه كه معروف است ذريته اشكال پنجم اين است كه ما اين كار را كرديم تا كسي نگويد من غافل بودم در حالي كه همگان غافلاند اشكال ششم اين است كه تا كسي نگويد من در محيط شرك تربيت شدهام خب آنها كه در محيط بد تربيت شدند برهانشان تام است اشكالهاي ديگري كه زير مجموعه همين قول اول وارد است اين است كه اگر اين مربوط به آدم باشد از صلب آدم باشد نه از صلب بني آدم خب كدام فرزند ميتواند بگويد كه چون پدر من مشرك بود اگر از صلب آدم درآوردند خب پدرشان كه حضرت آدم بود چگونه ميتوانند بگويند ﴿إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا﴾ معلوم ميشود كه از صلب آدم تنها نيست از صلب بني آدم است يعني از صلب انسان خب انسانها بعضيشان موحدند بعضيشان مشركاند و مانند آن اشكال ديگر خب آن مشرك اولي چه ميگويد آن مشرك اولي كه اولين بار كه شرك ورزيد آنكه نميتواند بگويد انما اشركنا براي اينكه آباء ما مشرك بودند او ناچار است كه بگويد كه ﴿إِنَّا كُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِينَ﴾ آن اولين مشرك كه ديگر نميتواند بگويد ما شرك ورزيديم كه در محيط بد تربيت شديم چون او اولين مشرك است مگر اينكه بگويد ﴿إِنَّا كُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِينَ﴾ به هر تقدير براساس اين شبهات پنج، ششگانه كه ممكن است شبهات ديگري هم اينها را تكميل كند اين قول اول مردود است رواياتي هم كه به تعبير امين الاسلام (رضوان الله عليه) عالم ذر را معرفي كرده است يا موقوف است يا مرفوع هم محققين به تعبير شيخ طوسي اين قول اول را رد كردند عالم ذر را هم به تعبير امين الاسلام عالم ذريه درست است نه عالم ذر خب پس اين قول اول ناتمام است.
پرسش: ...
پاسخ: چرا؟ پس معلوم ميشود كه اين قول نيست يك قول ديگر است معناي آيه اين نيست معناي آيه چيز ديگر است ظاهر آيه كه عالم ذر نيست ظاهر آيه عالم ذريه است حالا بايد ببينيم آن عالم كدام عالم است.
پرسش: ...
پاسخ: نه اگر ما يك عالم فطرت داشته باشيم عالم قلب داشته باشيم عالم عقل داشته باشيم هم اكنون با ما هست ما پشت سر نگذاشتيم حالا ميرسيم انشاءالله در نهان ما يك چيزي هست كه ميفرمايد بينديش ببين يادت ميآيد يا نميآيد آيا از درون ما پيمان گرفتند از قلب ما گرفتند از عقل ما گرفتند نه اينكه ما را به صورت ذرات ريز از پدران ما خارج كرده باشند بعد روح به آنها تعلق گرفته باشد كه ما بفهميم در آن موطن از ما تعهد گرفته باشند بعد اين ارواح آن ذرات ريز را رها كرده باشند اين ذرات ريز برگشته باشند به اصلاف آباء يا به صلب حضرت آدم اينچنين نيست كه مربوط به عالم ديگر باشد الآن در درون ما آن ﴿قَالُوا بَلَي﴾[7] هست يك نشئه شهود و حضوري هست كه اگر فكر بكنيم به يادمان ميآيد شايد به آنجا برسيم.
پرسش: ...
پاسخ: خيلي از ماها عالم معاهده را به ياد داريم وقتي عالم معاهده به عالم قلب برگشت يا به عالم عقل برگشت به يادمان هست اينكه عالم گذشته نيست كه هم شيخ طوسي بفرمايد محققين ابطال كردند هم امين الاسلام بفرمايد محققين ابطال كردند و رده المحققون عالم ذر را به تعبير اين بزرگان اهل تفسير اماميه همه اهل تحقيق ابطال كردند اينچنين نيست حالا ممكن است يك امري مشهور شده باشد آنچه را كه ما تعهد سپرديم هم اكنون هم ﴿قَالُوا بَلَي﴾ داريم منتها الآن در اثر ﴿غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا﴾[8] آنچه را كه تعهد سپرديم و كسي را هم كه ميگويد ﴿قَالُوا بَلَي﴾ آن را ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[9] دسيسه كرديم دفنش كرديم وگرنه الآن هم با ما هست خب پس اين قول اول تام نيست اما قول دوم كه به اين برگردد كه عالم عقل باشد يعني ذات اقدس الهي در نهان انسان عقلي را آفريد به انسان عقل عطا كرده است اين عقل ميداند اين كمالات هستي و اين نعم الهي نه از خود اوست نه ديگري كه همتاي اوست به او داده است يك مبدئي كه نه فقير است و نه مستغني بلكه غني محض است اينها را به او عطا كرده است اگر كسي اهل هوا و هوس نباشد اگر كسي اهل جهل و تجاهل نباشد اگر كسي اهل نسيان يا تناسي نباشد خودش را به نسيان نزدند به تعبير حضرت علي (سلام الله عليه) كه در نهجالبلاغه فرمود: «قد ذهب المتذكرون بقي الناسون او المتناسون»[10] آنهايي كه اهل تذكره و يادآوري بودند به ياد خدا و قيامت بودند آنها رحلت كردند اينها هم كه ماندند يا ناسياند يا متناسي يا يادشان رفته يا خودشان را به فراموشي ميزنند اگر انسان درست بينديشد ميبيند به اينكه كار از غير خدا ساخته نيست و همين معنا در حال خطر ظهور ميكند چرا همين مشركيني كه ناسي يا متناسياند جاهل يا متجاهلاند ﴿إِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾[11] آنجا كه روي ترس نميگويند خدا كه اگر روي ترس ميگفتند ذات اقدس الهي نميفرمود: ﴿مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ فرمود آنجا واقعاً موحدند و درست هم ميگويند اين براي آن است كه انسان وقتي در حال خطر افتاد همه اسباب و علل عادي چه حجب ظلماني و چه حجب نوراني همه رخت برميبندد ميرود كنار ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾[12] را ميبيند وقتي ديد به او ايمان ميآورد ميگويد الله اينچنين نيست كه يك عده براساس ترس بگويند خدا اين ترس يك بركتي است كه حجابهاي ظلماني و نوراني را خرق ميكنند انسان آن نور السماوات و الارض را ميبيند و او را ميخواهد و درست هم ميخواهد اشتباه نرفته آنگاه ثم اذا نجيناهم دوباره به آن حالتهاي اولي برميگردند كه اين حجاب ميشود براي آنها اينچنين نيست كه اينهايي كه در دريا افتادند براساس ترس بگويند خدا يك وقت است كه انسان معتاد است يك انسان معتاد به مواد وقتي گرفتار دستگاه قضايي شد آنجا ميگويد من توبه كردم خب اين با اخلاص كه نميگويد من توبه كردم اين لسانا ميگويد من توبه كردم قلباً روي همان اشتياق و اعتيادش دارد به سرميبرد در درون او هم به اين فكر است كه وقتي بيرون آ مده دوباره دست به همان مواد بزند اينكه ميگويد من توبه كردم اين لساناً ميگويد اين يك توبه كاذب است اين مشركين كه در دريا دارند غرق ميشوند ﴿رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ﴾[13] نه دعوا الله لسانا اگر دعوا الله لسانا بود كه خدا نميفرمود ﴿مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ اينها آنجا موحدند يك جداً هم تصميم گرفتند كه وقتي به ساحل آمدند موحد بمانند دو اين ميشود اخلاص ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ وقتي هم كه به ساحل آمدند ممكن است لحظات اوليه به آن توحيد ناب باشند بعد دوباره گرفتار آن حجاب بشوند اين ترس يك نعمتي است كه اين حجاب را خرق ميكند برخيها پندارشان اين است كه ـ معاذالله ـ خدا مخلوق ترس مردم است يعني در ادوار پيشين دوران افسانه بود و بعد دوران دين بود و بعد دوران فلسفه بود و بعد الآن دوران علم است خيال كردند در مقطع اول كه افسانه گذشت دوران دين آمد خدا و جريان عارف الهي مخلوق ترس بشر است بشر چون حوادثي را ميديد و علل و اسبابش را نميشناخت براساس ترس به يك چيزي به نام خدا تكيه ميكرد در حالي كه اعتماد به خدا ترويج خدا فكر خدا از كساني نشأت گرفته است كه نترسترين مردان عالم بودند آن انبيا بود اگر بنا شد كسي در عالم نترسد خليل خداست ديگر ما از اينها نترستر كه نداشتيم لو كان لبان خب آن هم امواج آتش بود ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[14] بود يك ذره در اين مرد اثر نكرد گفت باش آن بزرگوار را زيداره ميكردند تكان نخورد و كليم خدا بين شمشير فراعنه و درياي مهلك بين اين دو خطر واقع شده بود همان بني اسرائيل گفتند ما قبلاً در زحمت بوديم الآن در زحمت بوديم برگرديم شمشير فرعون برويم خطر غرق اينجا چه جايي بود ما را آوردي گفت ﴿كَلَّا﴾ اين چه حرفي است ميزني ﴿إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾[15] اگر بنا شد برگرديم برميگرديم پيروزيم برويم دريا در اختيار ماست خب آنكه نه از شمشير آل فرعون ميترسد نه از درياي قهار ميترسد از او نترستر چه كسي است فكر خدا را مرداني آوردند كه از آنها نترستر خدا ديگر نيافريد اين يك توهم باطلي است كه عقيده به خدا مخلوق ترس مردم است عقيده خدا محصول شهود عارفان است و معقول حكيمان خب پس يك نشئهاي هست كه اگر كسي درست بينديشد به يادش ميآيد آنها ميگويند كه اين نشئه عقل است ذات اقدس الهي انسان را همان طوري كه شهوت و غضب داد عقل عملي داد همان طوري كه حس و وهم و خيال داد عقل نظري داد اگر كسي درست بينديشد به اين بارگاه راه مييابد كه هستي او و هستي جهان نه از خود اوست نه از مماثل او يك مبدئي كه هستي بخش باشد بايد باشد اين في الجمله خوب است شايد بعضي از مشايخ ما (رضوان الله عليهم) اين را هم تاييد ميكنند اما اين با علم حصولي سازگار است يك و بعداً پديد آمد دو و آنها كه در محيط شرك زندگي كردهاند شايد در قيامت بتوانند بگويند به اينكه ما شستوي مغزي شديم پدراني كه ما را تربيت كردند مشرك بودند مدارسي كه ما را تربيت كردند مشرك بودند محيط قانوني كه ما را اداره كرد شرك ميورزيدند ما جايي نداشتيم براي انديشه توحيدي اين معلوم ميشود بالاتر از عقل است چون اين عقل بايد كم كم به گير انسان بيايد اگر كسي با اين سرمايه خلق نشده است از قوه وقتي ميخواهد به فعليت برسد خب ديگران جلوي فعليتش را ميگيرند اين را مشرك به بار ميآورند اين با آن رواياتي كه دارد «كل مولود يولد علي الفطره فابواه يهودانه و ينصرانه و يمجسانه»[16] هماهنگ نيست يعني هر انساني براساس فطرت توحيدي هست و اين با آيه 30 سورهٴ مباركهٴ «روم» هماهنگ نيست در آنجا دارد ذات اقدس الهي انسان را با فطرت توحيد آفريده است پس اگر اين منظور راه عقل باشد گرچه برخي از اشكالات قول اول وارد نيست اما اين شبهه هست كه اگر منظور عقل باشد خب كساني كه در محيط شرك تربيت ميشوند كه عقلشان به سمت توحيد شكوفا نخواهد بود اين كسي كه شير مشركان را خورده در خانه شرك رشد كرده و مدرسه اهل شرك رفته و در كشور مشركان رشد كرده اين چگونه عقلش موحدانه ظهور كند معلوم ميشود كه آن معهد و اخذ ميثاق يك چيز ديگري است كه در درون انسان هست و با هر كسي هم هست و به علم حضوري اوست نه علم حصولي گرچه ضعيف است بعد قوي ميشود ولي اصل سرمايه هست حالا بايد ببينم آن چيست.
«و الحمد لله رب العالمين»