78/07/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 171
﴿وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾
در اين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» جريان بسياري از انبياء و اممشان را ذكر فرمود و ظاهراً اين آخرين بخش جريان بني اسرائيل است فرمود ما براي اينكه بنياسرائيل ايمان بياورند گاهي از راه ترغيب گاهي از راه تهديد گاهي از راه رجا گاهي از راه خوف اينها را هدايت ميكرديم و همان طوري كه عدهاي خوفا من النار ايمان ميآورند و ايمانشان مقبول است عدهاي هم خوفاً من العذاب در دنيا ايمان ميآورند و ايمانشان مقبول است زيرا در همان حالي كه تخويف و ارعاب شده است مختار است ميتوانند ايمان بياورند ميتوانند ايمان نياورند نه تنها بعد از آن حالت تخويف مختارند بلكه در حال تخويف و ارعاب هم مختارند به دليل اينكه برخيها به انبيايشان ميگفتند به اينكه ﴿قالُوا يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ﴾[1] برفرض هم اگر عذاب را بياوريد ما ايمان نميآوريم اين نشانه آن است كه هرگز تخويف انبيا باعث زوال اختيار از امت نخواهد شد تخويف و ارعاب زمينه اختيار را حفظ ميكند از بين نميبرد بنياسرائيل در اثر آن لجوج و عنود بودنشان گاهي احتياج داشتند كه ذات اقدس الهي آنها را با ارعاب و تخويف هدايت بكند فرمود متذكر باش يا به يادآور آن وقتي كه ما كوه را كنديم بالاي سر اينها كلمه نتق همان كندن است و به دور انداختن اما از اينكه فرمود: ﴿وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ﴾ معلوم ميشود كه كوه كنده شد لكن به دور افكنده نشد لكن بالاي سر اينها نگه داشته شد قهراً مطابق با آيات سورهٴ مباركهٴ «بقره» و «نساء» خواهد بود در آن آيات يعني آيهٴ 63 سورهٴ مباركهٴ «بقره» به اين صورت است كه ﴿وَ إِذْ أَخَذْنا ميثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ﴾ چه اينكه در آيهٴ 93 همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين است كه ﴿وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ﴾ طور حالا يا منظور همان طور سينا، طور موساي كليم(سلام الله عليه) است يا مطلق جبل چون مطلق كوه را هم طور ميگويند و مشابه اين تعبير يعني رفع در سورهٴ مباركهٴ «نساء» هم آمده است آيهٴ 154 سورهٴ «نساء» اين است ﴿وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِميثاقِهِمْ﴾ طبق دو آيه سورهٴ مباركهٴ «بقره» و يك آيه سورهٴ مباركهٴ «نساء» معلوم ميشود كه اين كوه را خدا رفع كرده است پس از اينكه فرمود: ﴿وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ﴾ معلوم ميشود اين يك كندني است براي آن است كه بالاي سر اينها نگه بدارد نه كندني است كه به دور بيندازد زني كه ولود است و زياد فرزند ميآورد آن را ميگويند ناتق و منتاق ديگر ناتقه نميگويند چون اين مخصوص اوست وصف اوست اين را بدون تاي تانيث ياد ميكنند ميگويند ناتق و منتاق براي اينكه اين زياد فرزند را از رحم به دامن منتقل ميكند نتق به اين معناست ﴿وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ﴾ حالا يا كل آن منطقه لرزيد يك زلزله گونهاي شد يا نه خود منطقه آرام بود فقط كوه را برداشت براي جناب عبدو و صاحب تفسير المنار پذيرش اين گونه از معجزات چون آسان نيست اين را به همان صورت زلزله هم احتمال ميدهند اما خب ظاهرش اين است كه ما كوه را كنديم بالاي سرشان نگه داشتيم اين كار محالي نيست با علل و عوامل طبيعي ميشود كوه را كند و يك مدتي نگه داشت بعد سر جايش گذاشت با معجزه و اراده الهي به طريق اولي اينكه ديگر محال عقلي نيست محذور داشته باشد يك امري است بر خلاف عادت وقتي خلاف عادت شد مطابق با عقل شد ميشود معجزه چنان محذوري ندارد كه انسان اين را حتما بر زلزله حمل بكند خب پس ظاهر آن سه آيهاي كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» و «نساء» است و اين آيهاي كه آيه چهارم است در سورهٴ «اعراف» اين است كه ما كوه را بالاي سر آنها نگه داشتيم كلمه نتق جبل تنها در يك جا در قرآن كريم استعمال شده است و همين آيه محل بحث سورهٴ «اعراف» است يعني آيهٴ 171 سورهٴ «اعراف» است بر خلاف رفع جبل كه در آن سه آيه ذكر شده است در دو آيه سورهٴ مباركهٴ «بقره» و يك آيه سورهٴ مباركهٴ «نساء» جريان رفع كوه ياد شده است ﴿وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ﴾ پس اگر اينگونه از ايمان مطرح بشود ايمان اختياري است مثل اينكه عدهاي خوفا من النار ايمان ميآورند هم در آن حال مختارند هم بعد از رفع آن حالت و اختيارشان هم محفوظ است به دليل اينكه اينها بعداً هم مرتد شدند براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آمدهاست كه اينها به عهدشان وفا نكردند و اين ميثاق را نقض كردند آيهٴ 154 سورهٴ «نساء» اين بود كه ﴿وَرَفَعْنَا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيِثَاقِهِمْ وَقُلْنَا لَهُمُ ادْخُلُوا البَابَ سُجَّداً وَقُلْنَا لَهُمْ لاَ تَعْدُوا فِي السَّبْتِ وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِيثَاقاً غَلِيظاً ٭ فَبِمَا نَقْضِهِم مِيثَاقَهُمْ وَكُفْرِهِم بِآيَاتِ اللّهِ وَقَتْلِهِمُ الأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾ ما عذابها را بر اينها نازل كرديم غرض آن است كه اين گونه از تخويفها و ارعابها مانع اختيار نيست نه درحال حدوث نه در حال بقا به دليل ارتداد اينها در حال بقا خب از اينكه فرمود: ﴿وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ﴾ اين تشبيه براي آن است كه اين مستقر نبود يك وقت است ابر است ميماند يك وقت است سقف خانه است ميماند يك وقت است كوهي است در يك لحظه اين عذاب يك لحظهاي كانه ظله است نه واقعاً سايباني سر اينها بود از اين جهت كانّ فرمود براي اينكه مستقر نبود اين نه براي آن است كه گويا سايبان است و كلمه ظل مفيد رحمت و عنايت و عاطفه است و اين چون براي تخويف و ارعاب بود ظله نبود كانه ظله بود باي اينكه ظل ظل به كسر گاهي در سايبانهاي محمود به كار ميرود گاهي در سايبانهاي مذموم اگر ظل و ظلال در محمود به كار ميرود مثل اينكه اكلها دائم و ظلها يا بهشتيها في ظلال و مانند آن يا كلمه ظل را ما هم در ادعيه و تعبيرات عرفي در مورد رحمت و عاطفه به كار ميبريم همين ظله به كسر ظا درباره عذاب هم به كار ميرود كه ﴿ظِلٍّ مِن يَحْمُوم﴾[2] اين يا اينكه دارد ﴿ظِلٍّ مِن يَحْمُوم﴾ يا ﴿إِلَي ظِلٍّ ذِي ثَلاَثِ شُعَبٍ﴾[3] اين نشانه آن است كه كلمه ظل در مورد عذاب هم به كار ميرود اين يك مطلب.
مطلب ديگر اين است كه كلمه ظُل و ظُله غالباً در مورد عذاب است اينچنين نيست كه ظُله با ظِله فرق نداشته باشد ظُل با ظِل فرق نداشته باشد ظل با ضم ظا در مورد عذاب به كار ميرود مثل اينكه گفته ميشود مثل همين آيه كانه ظله يا آيه ديگر عذاب يوم الظله آيه سوم ﴿انْ يَأْتِيَهُمُ اللّهُ في ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ﴾[4] چون ظلل جمع ظُله است نه جمع ظله فعل جمع فُعله است آيه چهارم ﴿لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ﴾[5] كه همه اينها جمع ظله است ظله غالباً در مورد عذاب است بنابراين اينچنين نيست كه ظله مربوط به رحمت و عاطفه باشد و اينجا چون درمورد عذاب است تشبيه شده باشد به آن منتها سر تشبيه شدنش اين است كه يا كأنَّ به زعم آنها و گمان آنهاست يا چون زودگذر بود و مستقر نبود شبيه ظله بود ظله آن است كه مستقر باشد ﴿كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ﴾ در اين گونه از موارد مظله به جاي يقين مينشيند مثل ﴿الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم﴾[6] مومنين را و خاشعين را كه ميستايد ميفرمايد اينها كسانياند كه مظنه لقاء الله دارند در حالي كه آنجا يقين به لقاء الله داشتند نه مظنه مصحح اين گونه از اطلاقها و استعمالها آن است كه اگر در چنين مواردي انسان مظنه هم داشته باشد بايد اقدام بكند اگر مظنه مرگ باشد اصلاً بايد بپرهيزد مثل يقين اگر مظنه قيامت هم باشد بايد بپرهيزد براي اينكه اگر در اين شناخت يك ضعفي است براي اينكه ظن است به صد در صد نرسيد قوت آن متعلق اين شناخت را تقويت ميكند اين همان است كه ميگويند قوت محتمل ضعف احتمال را ترميم ميكند اگر كسي پنج درصد احتمال ميدهد كه اين آب مسموم باشد خب نميخورد ديگر اين همان است كه قوت محتمل ضعف احتمال را ترميم ميكند قوت مظنون ضعف مظنه را ترميم ميكند و آن را در حد يقين ميرساند جريان قيامت اينطور است پس گاهي مظنه در مورد يقين به كار ميرود اين در جواب اول گاهي هم درباره عظمت قيامت چنين تعبيري ميشود تا بفهماند به اينكه قيامت اگر مظنون هم باشد انسان بايد تقوا پيشه كند براي اينكه امر خطرناك و مهمي است مثل اينكه آبي اگر مظنونالخطر باشد مظنون المسموميه باشد انسان ميپرهيزد خب اينها مظنه داشتند كه اين عذاب واقع بشود حالا يا مظنه درمورد يقين به كار رفت يا نه براي اينكه بفهماند در اينگونه از موارد مظنون به جاي متيقن مينشيند نه ظن به جاي يقين به كار رفته است خب هم مرحوم امين الاسلام در مجمع نقل كرد هم جناب فخر رازي در تفسيرشان كه اينها سجده كردند خاضعانه پذيرفتند آن تورات را و احكام تورات را پذيرفتند منتها چون سجده آنها روي خوف نفسي بود روي چهره چپ روي ابروي چپ روي قسمت چپ سر به خاك ساييدند و چشم راستشان متوجه كوه بود ببينند كه اين كوه ميافتد يا نه؟ الان هم كه اينها سجده كنند علي احدي شقي الوجه سجده ميكنند يعني يك طرفه سجده ميكنند ميگويند اين نحوه سجده ما را از عذاب بازداشت درحالي كه اين خصيصهاي ندارد اما اينكه خضوع كردند سجده كردند با تمام چهره و جبهه به خاك افتاده باشند نبود به تعبير اين د و بزرگوار هم امين الاسلام در مجمع هم فخر رازي در تفسير كبير خب ما در چنين حالتي به وسيله موساي كليم(سلام الله عليه) به اينها گفتيم ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين حديث از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل شد كه ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾ از حضرت سؤال كردند كه «بقوة الابدان ام بقوة القلوب» فرمود «بهما جميعا»[7] و اينكه آرم برادران سپاه است كه ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾[8] اينها بايد مستحضر باشند كه «بقوة القلوب و بقوة الابدان» يعني خوب بفهمند و خوب دفاع كنند يك مغز قوي يك بازوي توانمند آنكه خوب ميفهمد ولي بازوي توانمند ندارد به آيه عمل نكرده آن هم كه بازوي توانمند دارد ولي فهم دقيق ندارد به آيه عمل نكرده ﴿خُذُوا مَاٰ آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾ بقوة القلوب بقوة الابدان فهم خوب و ايمان كامل از يك سو مبارزه نستوح و مجاهدانه از سوي ديگر اين پاسخي است كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) به آن سائل داد ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ﴾ و از همينجا معلوم ميشود اينكه ذات اقدس الهي به يحيي(سلام الله عليه) فرمود: ﴿يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ﴾[9] آن هم به همين معناست درباره يحيي(سلام الله عليه) هم كاملاً مورد قبول است كه هم «بقوة الايمان هم بقوة العمل» ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ به ياد معارف و احكام و حكم اين كتاب باشيد واذكروا ما آتيناكم به ياد او باشيد تا متقي بشويد البته اگر كسي اين كار را كرده است يقيناً متقي ميشود اما چون انسان در نشئه حركت و تغيير و تبديل به سر ميبرد هيچ كاري انسان را مغرور نميكند يعني نبايد بكند براي اينكه هميشه در معرض خطر است لذا در غالب اين گونه از موارد با لعل ياد ميشود اين كار زمينه تقوا را فراهم ميكند چون علل و عوامل ديگري هم در راهند كه جلوي اين را ميگيرند انسان مادامي كه در دنيا هست بين اين دو خطر هست لذا تمام كارها در حد لعل و ليت ذكر ميشود هيچ كس جزم ندارد چه اينكه خيلي از صالحاناند كه فاسد شدهاند خيلي از فاسداناند كه صالح شدهاند بالأخره تبدل راه دارد لذا هر كاري كه انسان انجام ميدهد در حد زمينه است نه يقين دارد تا مغرور بشود و نه خود كار علت تامه است براي تأمين سعادت ابد براي اينكه كارهاي ديگر هم هستند كه علل و زمينهاند براي فساد راغب در مفرداتش نقل ميكند در بحث ظل كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي راه ميرفت سايه نداشت بعد هم ميگويد اين بحثش مربو طبه جاي ديگر است خب راست گفته است بحثش مربوط به جاي ديگر است كه سايه داشتن يعني چه سايه نداشتن يعني چه اينكه فرمود: ﴿وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ﴾ اينها با چنين خطري هم مع ذلك نقض عهد كردند به دليل همان آيه سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه خوانديم ﴿أَخَذْنا مِنْهُمْ ميثاقًا غَليظًا﴾[10] آنگاه در آيهٴ 155 سورهٴ «نساء» ميفرمايد كه ﴿فَبِمَا نَقْضِهِم مِيثَاقَهُمْ وَكُفْرِهِم بِآيَاتِ اللّهِ﴾ با چنين ارعابي با چنين معجزاتي مع ذلك اينها كافر شدند اخذ كردند ولي بقوة اخذ نكردند متهاوناً كردند متساهلاً اخذ كردند اخذ بقوه نبوده است ﴿خُذُوا مَاٰ آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾ با قدرت نگرفتند في الجمله گرفتند و نه بالجملة و بعد هم فراموش كردند نه اخذشان بالقوه بود نه ذ كرشان به نسيان تبديل نشد بلكه آن هم به نسيان تبديل شده است
مطلب مهم در اين آيه همان است كه در آن دو بخش سورهٴ مباركهٴ «بقره» مبسوطاً بحث شد يعني آيهٴ 93 سورهٴ مباركهٴ «بقره» و آيهٴ 63 سورهٴ مباركهٴ «بقره» آن آيهٴ 63 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بود كه ﴿وَ إِذْ أَخَذْنا ميثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ آيهٴ 93 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بود كه ﴿وَ إِذْ أَخَذْنا ميثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اسْمَعُوا قالُوا سَمِعْنا﴾ اما ﴿وَ عَصَيْنٰا﴾ اين معلوم ميشود اضطراري در كار نبود نه همان لحظه گفتند سمعنا و نعصي ﴿قَالُوا سَمِعْنَا﴾ منطقشان اين بود ﴿وَعَصَيْنَا﴾ هم به دنبالش آمده است آنچه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آمده است كه ﴿وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ ميثاقًا غَليظًا﴾ بعد فرمود: ﴿فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ﴾ عصاره آن مطلي در آيهٴ 93 سورهٴ مباركهٴ «بقره» آمده است كه ﴿قَالُوا سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ العِجْلَ﴾ علاقه به آن گوساله در دلشان اشراب شده است سرش هم اين است كه اينها از نظر معرفتشناسي گرفتار حس بودن ميگفتند چيزي را كه ما نبينيم باور نميكنيم كسي كه معيار شناختش حس و تجربه حسي است نه مطلق تجربه چون تجربه در بخشهاي عقلي هم هست در بخشهاي قلبي هم هست گرچه معمولا وقتي گفته ميشود تجربه در قبال استدلالهاي عقلي و شهود قلبي است اما اگر كسي گرفتار اصاله حس بود معرفت حسي داشت حرفش اين بود كه ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّيٰ نَرَيٰ اللّهَ جَهْرَةً﴾[11] حرفش اين بود كه ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾[12] چنين كسي با چنين منطلق اصالة الحس و التجربه اين اگر يك وقتي هم به غيب ايمان بياورد فوراً برميگردد فكر شهادت دارد فكر عجل در سر اوست و نام خدا را بر زبان ميآورد تا ا گر فراغتي پيدا كرده است بگويد ﴿هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَي﴾[13] اينچنين نيست كه يك آدمي كه اصالة الحس است عقلي بينديشد كه اين منتظر يك فرصت است ميگويد ﴿هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَي﴾[14] چون ﴿أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ العِجْل﴾[15] اين اشراب محبت عجل هم براي آن است كه يك امر محسوسي است به دليل اينكه وقتي در بحثهاي قبل هم گذشت در همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» گذشت كه اينها وقتي عبور كردند ديدند كه يك عدهاي دارند معبود حسي را ميپرستند به موساي كليم(سلام الله عليه) گفتند كه ﴿يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهًا كَما لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ آيهٴ 138 همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» قبلاً گذشت ﴿وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ البَحْرَ فَأَتَوْا عَلَي قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَي أَصْنَامٍ لَهُمْ قَالُوا يَامُوسَي اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ يك خداي محسوس نظير خدايي كه اينها دارند براي ما بياور قرار بده كه موساي كليم فرمود: ﴿إِنَّ هؤُلاَءِ مُتَبَّرٌ مَاهُمْ فِيهِ وَبَاطِلٌ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ﴾[16] سامري هم از همين جريان سوء استفاده كرده است ﴿أَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ﴾[17] چنين گروهي با چنان شناختي ﴿أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ العِجْلَ﴾ ميشود آن وقت فكر گوساله در سر زبان خدا بر لب اين هماهنگ نيست و اگر آن ترس بر طرف شد زبانشان تابع قلب ميشود قلب هرگز تابع زبان نيست ببينيد درباره منافق فرمود به اينكه قلبش كافر است زبانش مسلمان وقتي خطر برطرف شد ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ﴾[18] اينچنين نيست كه زبان در قبال قلب بتواند مقاومت كند كه همه اعضا و جوارح را قلب رهبري ميكند اگر منافق قلبا كافر است و لساناً مومن اينچنين نيست كه يك كفه هستي او را ايمان كفه ديگر را كفر قرار بدهد همه اينها كفر است چون زبان فرع قلب است همان قلب كافر به زبان دستور دروغ ميدهد وقتي ميبيند مانع برطرف شد هم يومئذ اقرب منهم الي الكفر اين اقرب تعييني هم هست نه تفضيلي براي اينكه خطر برطرف شد اقرب تعييني است نه افضل تفضيلي اينها هم كه ﴿أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ العِجْلَ﴾[19] زبانشان زبان توحيد بود وقتي خطر برطرف شد ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ﴾ لذا همين كه موساي كليم غيبت كرده است و سامري براي اينكه ﴿أَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا﴾[20] نه تنها قال ﴿فَقَالُوا هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَي﴾ خب اين معيارها هم در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت هم در سورهٴ مباركهٴ «نساء» ياد شد و هم در آيهٴ 138 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه قبلاً گذشت اگر يك مطلب جديد مربوط به اين آيه باشد در نوبت فردا مطرح ميشود حالا امروز چون يوم الشروع بود به همين اكتفا ميكنيم اگر يك مطلب مهمي نباشد فردا درباره آيهٴ 172 كه جزء غرر آيات اين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» است كه آيه ذريه و آيه فطرت است كه بحث مبسوطي لابد ملاحظه فرموديد دارد انشاءالله بحث ميكنيم
«و الحمد لله رب العالمين»