78/07/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه170 و 171
﴿وَالَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالكِتَابِ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ إِنَّا لاَنُضِيعُ أَجْرَ المُصْلِحِينَ﴾ ﴿وَإِذْ نَتَقْنَا الجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَظَنُّوا أَنَّهُ وَاقِعٌ بِهِمْ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ وَاذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون﴾
در جريان عبادت ذات اقدس الهي كه يكي از مهمترين اركان دين به حساب ميآيد قرآن كريم اهميت خاصي براي نماز قائل است گرچه ظاهر اين آيهٴ 170 در سياق قصه بنياسرائيل قرار گرفت و نشان ميدهد كه منظور از اين كتاب تورات است ولي در حقيقت يك اصل جامعي است كه اختصاصي به بنياسرائيل ندارد هر ملتي را به مجموعه قوانين و مقررات الهي دعوت ميكند و براي نماز اختصاصي قائل است يعني براي يهوديها اين تذكر را ميدهد ميفرمايد تورات و نماز براي مسيحيها اين تذكر را ميدهد انجيل و نماز براي مسلمين اين دستور را ميدهد كه قرآن و نماز البته در عصر كنوني تنها كتابي كه حجت است همان قرآن كريم است ولي در طول اعصار نماز در كنار ساير برنامهها يك ويژگي خاصي داشت خداوند به آنها دستور ميداد فرمود: ﴿وَالَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالكِتَابِ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ﴾ بنابراين اختصاصي به هيچ ديني ندارد و به هيچ كتابي هم مختص نيست در جريان نماز اشاره شد كه انسان وقتي خطاباتي را در نماز قرائت ميكند مثل ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾[1] بايد بداند كه با چه كسي سخن بگويد و معناي خطاب را بداند مخاطب را بشناسد و مانند آن و اين با آنچه در كتاب فقه آمده است كه نبايد به قصد انشاء شخصي باشد سازگار است يك وقت است انسان اين «حمد» و سوره را به عنوان كلام خود ميخواند و انشاء ميكند اين البته موافق با نماز نيست يك وقتي به قصد قرآنيت ميخواند ولي با تدبر «حمد» و سوره را كه قرآناند به قصد قرآنيت ميخواند ولي معنايش را متوجه است تدبر در آيه و توجه به معناي آيه با قرآن بودن آن هماهنگ است نه اينكه وقتي ميگويد ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾[2] اين را كلام خود بداند و دارد خود انشا ميكند بلكه خداوند به او ياد داد و به او آموخت وقتي خواستي با من سخن بگويي قرآن بخوان و اينچنين با من سخن بگو اين به تعليم الهي نازل شده است پس بنابراين قصد قرآنيت محفوظ است هم جريان تدبر در آيات
مطلب بعد آن است كه اينكه فرمود ﴿أَفَلَا يَعْقِلُونَ﴾ كه فرمود: ﴿وَالدَّارُ الآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾[3] اگر ﴿أَفَلَا يَعْقِلُونَ﴾ قرائت بشود كه خب هماهنگ با ﴿يَتَّقُونَ﴾ است اما اگر ﴿أَفَلَا يَعْقِلُونَ﴾ و خطاب قرائت بشود در تقدير چنين است كه ﴿وَالدَّارُ الآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ چنين تعبيري بايد باشد يعني به آنها بگو آيا شما عاقل نيستيد پس اگر مغايب باشد با ﴿يَتَّقُونَ﴾ سازگار است ﴿يَتَّقُونَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ اگر مخاطب باشد يك قل در تقدير است يعني قل لهم افلا تعقلون اين كه فرمود: ﴿وَالَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالكِتَابِ﴾ بعد هم فرمود: ﴿وَإِذْ نَتَقْنَا الجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَظَنُّوا أَنَّهُ وَاقِعٌ بِهِمْ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ﴾ براي استقرار نظام اسلامي در دين يهود ذات اقدس الهي به خود موسي و هارون(سلام الله عليهما) بار اول نهي كرد فرمود: ﴿وَلاَ تَنِيَا فِي ذِكْرِي﴾[4] در نام من و ياد من وني و سستي راه ندهيد ﴿وَلاَ تَنِيَا﴾ اين ﴿تَنِيَا﴾ نهي است از وني هم هست در نام من و ياد من سستي راه ندهيد به قول موسي و هارون(سلام الله عليه) هم ميفرمايد: ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ﴾[5] پس چه رهبران آنها چه امت آنها موظفاند كه دين را محكم بگيرند در اين كريمه كه فرمود: ﴿وَالَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالكِتَابِ﴾ يعني اين كتاب را خيلي محكم بگيريد كه باب تفعيل براي مبالغه و شدت است اگر تكرار شد اگر شديد بود و اگر كثير بود تمسيك صادق است و اگر يك بار بود تمسيك صادق نيست پس اگر حدوث داشت و بقاء نداشت يعني به كتاب تمسك كردند ولي ادامه ندادند اين كار تمسيك نيست چون باب تفعيل آن است كه تكرار را به همراه داشته باشد حدوث و بقائش هماهنگ باشد
مطلب بعدي آن است كه اين كتاب ضامن صلاح امت است يك بحث مبسوطي سيدنا الاستاد دارد كه حتماً الميزان را مراجعه فرموديد و ملاحظه ميفرمايد تقريبا دو صفحه است بحث عميقي دارند و آن اين است كه اسلام مجموعه قوانين و مقرراتي نيست كه اگر كسي قوانين و مقررات را انجام بدهد خدا در قيامت او را به بهشت ببرد و در دنيا يك سلسله تكاليف شاقي بر او تحميل كرده باشد اينچنين نيست بلكه شئون اسلامي يك سلسله قوانيني است كه مطابق با نظام تكوين است هم صلاح دنياي او را به همراه دارد هم صلاح آخرت او را نه اينكه يك سلسله مشقاتي باشد كه پايان اين مشقتها بهشت باشد از اينكه فرمود: ﴿إِنَّا لاَنُضِيعُ أَجْرَ المُصْلِحِينَ﴾ معلوم ميشود كه دين براي اصلاح جامعه است اصلاح دنيا و اصلاح آخرت است يعني صلاح دنيا و صلاح آخرت است صلاح دنيا به اين است كه انساني كه با عالم و آدم در ارتباط است هر فردي هم با ديگران در ارتباط است هم با جهان اين بايد رابطهاش را با عالم و آدم برابر نظام تكوين برقرار كند تا راحت زندگي كند ديگران هم راحت زندگي كنند و اسلام يعني تسليم بودن در برابر قوانين الهي و قوانين الهي هم هماهنگ با فطرت و نظام خلقت است پس اينطور نيست كه يك سلسله مقررات جاف و خشكي را بر انسان تحميل بكند بعد بفرمايد اگر اين رياضتها را كشيديد در قيامت بهشت ميروي بلكه يك سلسله قوانيني است مطابق با نظام فطرت و حقيقت و اين قوانين عهدهدار صلاح دنيا و آخرت است اينچنين خواهد بود ﴿إِنَّا لاَنُضِيعُ أَجْرَ المُصْلِحِينَ﴾ آنگاه فسادي هم كه در جامعه پديد ميآيد اول از فطرت است بعد به مراكز مذهب بعد در سطح جامعه اگر بخواهيم ريشهيابي كنيم از علت به اصطلاح به سراغ معلول برويم اگر بخواهيم فرعيابي كنيم از اثر پي ببريم از معلول بخواهيم حركت كنيم اول فساد را در جامعه ميبينيم بعد در مراكز مذهب بعد در فطرت بيان ذلك اين است كه اگر جامعه فاسد است براي آن است كه مراكز مذهب فعال نيست اگر مساجد و مراكز فرهنگي فكري آن رسالتهاي الهي و دينيشان را انجام بدهد و خوب موفق بشوند جامعه اصلاح خواهد شد پس سبب فساد جامعه ضعف مراكز فرهنگي فكري است اگر مراكز فرهنگي و فكري قوي باشد جامعه فاسد نخواهد شد حالا چرا مراكز فرهنگي فكري ضعيف ميشود براي اينكه درون و نهان و نهاد انسانها و فطرت انسانها تضعيف شده است چه كسي مسجد را آباد ميكند ﴿إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ﴾[6] آنگاه مسجد چه نقشي دارد مسجد طبق بياني كه ائمه(عليهم السلام) مخصوصاً وجود مبارك امام هشتم فرمودند، فرمودند كه اگر كسي به مساجد رفت و آمد داشته باشد «اصاب احدي الثمان» حداقل يكي از هشت خصلت نصيبش ميشود «اخا مستفاداً في الله ... كلمه ترده عن ردي أو يسمع كلمه تدله عل يهدي او يترك دنيا خشيه او حيا»[7] و مانند آن اگر كسي با مسجد رفت و آمد داشته باشد كلمات حكيمانه ياد ميگيرد گناهان را ترك ميكند يا حالا ترس از خداست يا حياي از مردم است فوايد فراواني در رفت و آمد به مسجد هست پس اگر فطرت انسانها سالم باشد مراكز مذهب را آباد ميكند ﴿إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾ منظور از معمور كردن تنها اين نيست كه ديوارهاي او را كه اگر تخريب شده بچينند آن يكي از مصاديق مرمت است قسمت مهم آباد كردن اين البيت المعمور همان اقامه نماز است در آن اطاعت خداست در آن درس و بحث در اوست قضا و داوري عادلانه در اوست همان كاري كه مسجد در صدر اسلام به عهده داشت هم ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَات﴾ بود هم ﴿يُعَلِّمَهُمُ الكِتَابَ وَالحِكْمَة﴾ بود هم ﴿يُزَكِّيهِم﴾[8] بود هم اقامه جمعه و جماعت بود و هم در جنگها مركز بسيج و مقاومت بود ديگر بسيج نيروها براي اعزام به جبههها از مسجد النبي شروع ميشد ديگر خب در موقع جنگ آنجا ستاد بود در موقع نماز مركز عبادت و نماز جمعه بود در موقع تفسير جاي تفسير بود و در موقع فقه جاي فقه بود و بحثهاي ديگر بود همه اين كارهاي عبادي فرهنگي فكري در مسجد انجام ميشد در مسجد النبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعد هم كه مسجد الحرام در اختيار اينها قرار گرفت در مسجد الحرام اين كارها را ميكردند اينها در حقيقت آباد كردن مسجد است ﴿إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾[9] اگر كسي فطرت الهي را حفظ بكند مسجد را آباد ميكند مسجد اگر آباد شد ساير مراكز و سطح جامعه هم اصلاح خواهد شد قرآن كريم ميفرمايد كه فساد در جامعه براي آن است كه مراكز مذهبي فعال نيست فرمود: ﴿وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ اْلأَرْضُ﴾[10] اگر عدهاي نباشند به عنوان آمر به معروف و ناهيان از منكر كه جلوي تبهكاري بزهكاران را بگيرند فساد در جامعه پديد ميآيد ﴿وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ اْلأَرْضُ﴾ بعد ريشهيابي ميكند ميفرمايد كه چرا اگر دفاع نباشد و اگر مقاومت نباشد و اگر امر به معروف و نهي از منكر نباشد جامعه فاسد ميشود ميفرمايد براي اينكه اگر آن دفاع نباشد مراكز مذهب ويران ميشود وقتي مراكز مذهب ويران شد جاي اصلاح نفوس از بين رفت اينجا هم فاسد ميشود ﴿لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيهَا اسْمُ الله﴾[11] فرمود اگر دفاع نباشد مراكز مذهب فاسد ميشود خواه در بين يهوديها آن كنيسه و مسيحيها كليسايشان خواه در بين مسلمين مساجدشان ﴿لَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّه﴾ اگر دفاع نباشد حتي صومعه آن زاهد منزوي هم از بين ميرود مگر اين كمونيستها كه پيشرفت كردهاند در شوروي سابق آنجا به راهب اجازه رهبانيت ميدادند به يك صومعهنشين اجازه انزوا ميدادند اينطور نبود كه پس اگر خداي ناكرده لائيك بودن الحاد داشتن و مانند آن پيشرفت كرد مراكز مذهب بالكل ويران ميشود نه كنسيه يهود ميماند نه كليساي مسيحي ميماند نه مسجد مسلمان ميماند نه دير و صومعه راهب و زاهد هيچ جا نميماند پس اول بايد از مركز مذهب دفاع كرد و اينها را آباد نگه داشت در سايه آباد نگهداري مراكز مذهب جامعه هم اصلاح ميشود خب حالا چه كنيم به اينكه مراكز مذهب آباد بشود آن فطرت انساني را بايد مواظب بود اگر كسي به كتاب آسماني خود شديدا تمسك جست و نماز را رها نكرد اين توان آباد كردن مراكز مذهب را دارد وقتي مراكز مذهب آباد بود جامعه اصلاح خواهد شد ﴿وَالَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالكِتَابِ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ إِنَّا لاَنُضِيعُ أَجْرَ المُصْلِحِينَ﴾ در جريان يهود ملاحظه فرموديد كه اول ذات اقدس الهي به خود موسي و هارون(سلام الله عليهما) فرمود شما در اقامه نام من و احياي ياد من سستي به خود راه ندهيد ﴿وَلاَ تَنِيَا فِي ذِكْرِي﴾[12] به بنياسرائيل هم ضمن اينكه ميفرمايد: ﴿وَالَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالكِتَابِ﴾ اين آيه را تذكر ميدهد ﴿وَإِذْ نَتَقْنَا الجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَظَنُّوا أَنَّهُ وَاقِعٌ بِهِمْ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ وَاذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ فرمود ما يعني ياد بياور پيامبرا ياد بياور آن وقتي كه ما كوه را بالاي سر اين يهوديها بلند كرديم نتق يعني قلع كند و رفع كرد و به دور انداخت همان طوري كه ملاحظه فرموديد امين الاسلام در مجمع دارد كه زني كه فرزندان را به خوبي ميزايد ولود هست و به آساني فرزند را به دنيا ميآورد ميگويند امرئة ناطق يعني فرزندها را خوب جابجا ميكند خوب از رحم به دامن ميآورد اگر كسي به آساني بتواند چيزي را بكند و از جايي به جايي ببرد ميگويند نتق نتق با تاي منقوت و قاف فرمود ما كوه را بلند كرديم بالاي سر اينها اين كوه چه كوهي بود در اين آيه مشخص نيست زيرا در قرآن به عنوان ﴿وَإِذْ نَتَقْنَا الجَبَلَ﴾ همين يك جا ذكر شده است لكن در آيهٴ 63 سورهٴ مباركهٴ «بقره» به اين صورت گذشت ﴿وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَاذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾[13] به قرينه آن ﴿وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ﴾ معلوم ميشود اين جبل همان جبل طور است البته اين آيه ديگر تتمه قصه نيست اين آيه مربوط به آن اوايل است كه وجود مبارك موساي كليم وقتي از طور برگشتند تورات آوردند الواح آوردند در آن نصايح بود احكام بود عقايد بود اخلاق بود شريعت بود و مانند آن آنها باور نكردند كه بايد همه اين احكام را تحمل بكنند زير بار نرفتند خداوند كوه طور را بالاي سر اينها آورد اينها قدرت و ابهت و جلال الهي را احساس كردند در حد تهديد بود اين تهديد اختيار آنها را از بين نبرد در حد ساير معجزات بود خب وقتي اينها عصا را ميديدند كه مار ميشود در حد يك تهديد است نه در حد يك اجبار اختيار اينها محفوظ است هم ميتوانند ايمان بياورند هم ميتوانند ايمان نياورند منتها ميدانند اگر ايمان نياورند به عذاب اليم گرفتار ميشوند مثل اينكه طبيبي به بيمار ميگويد تو اين تالار تشريح نشانش ميدهد كه اگر اين دارو را نخوردي و آن غذاي زيانبار را خوردي مثل فلان مريض در اين حالت ميافتي و به بيماري صعب العلاج مبتلا ميشوي اين را نشان داد او الان تصوير كاملا ميبيند ميبيند قبل از تو اينها اين ناپرهيزي را كردند الان به اين روز سياه مبتلا شدند اين در حد يك تهديد است نه در حد يك اجبار و الزام كه اختيار را بگيرد پس اصل اختيار محفوظ است اين يك مطلب و در حد يك اعجاز است نظير ساير معجزات اين دو مطلب خب آن خطري كه بنياسرائيل مشاهده كردند ديدند كه آل فرعون در زير آوار آب ماندند ﴿فَغَشِيَهُم مِنَ اليَمِّ مَا غَشِيَهُمْ﴾[14] و آنها نجات پيدا كردند الان هم كه ميبينند كوه طور بالاي سر آنهاست كه گويا ميخواهد به سر اينها بريزد اين در حد يك تهديد و ارعاب است به طوري كه اختيار را سلب نميكند
پرسش ...
پاسخ: نه ميخواهيم بگوييم كه نه اكراه است نه اجبار، اجبار در كار نيست چون اصلاً اجبار در كار نيست به اين معنا كه شخص مورد عمل باشد مثل اينكه در ماه مبارك رمضان دهان كسي را باز بكنند آب در دهانش بريزند يا سرش را بگذارند در آب كه بشود ارتماس چنين كاري چون شخص مورد عمل است نه مصدر عمل اين محذوري ندارد روزه او باطل نميشود نه قضا دارد و نه كفاره چون روزه او باطل نشده او كه آب نخورده او را خوراندند خوراندن كه مبطل روزه نيست خوردن مبطل روزه است او سر را كه رمس نكرده است سر او را زير آب بردهاند نه اينكه او سر را زير آب برده باشد اين شخص مورد فعل است در حقيقت من وقع عليه الفعل است نه من صدر عليه الفعل يك وقتي تهديدش ميكنند ميگويند اگر اين كار را نكردي فلان آسيب را ميبيني بايد روزهات را بخوري اين براي حفظ جان خودش روزه را ميخورد با ميل خود براي اينكه از خطر محفوظ باشد آب مينوشد يا سرش را در آب فرو ميبرد در اينجا كفاره ندارد قضا دارد چون شخص مصدر فعل است نه مورد فعل فاعل است نه مفعول در حقيقت آب خورد منتها با اكراه در اينجا ميگويند روزهاش باطل شده قضا دارد گناه نكرده و كفاره هم ندارد در جريان ايمان اينجا نه اكراه است نه اجبار اما درباره عقيده كه اصلاً اجبار پذير نيست در دست كسي نيست كه شما اينچنين معتقد باش اين نظير دهان نيست كه يك قدري آب در آن بريزند يا نظير سر نيست كه او را در آب فرو ببرند قلب ديگري در اختيار انسان نيست كه انسان قلب كسي را وادار بكند به يك عقيدهاي معتقد باشد او اصلاً اجبار پذير نيست اكراه هم باز درباره قلب ممكن نيست درباره عمل ممكن است و اينجا از آن قبيل هم نبود اينجا يك تهديد بود مثل ساير معجزات خب وقتي وجود مبارك موساي كليم عصا را ميانداخت و به صورت اژدها ميشد به صورت مار دوان ميشد يا عصا را به دريا زد دريا به آن صورت درآمد همه اين معجزات را بنياسرائيل ديدند ديگر در حد يك تهديد بود كه اگر ايمان نياورند ممكن است خطر به حيات آنها خاتمه بدهد اين رفع جبل هم همينطور است مثل ساير معجزات است مثل مار شدن عصا است بيش از آنكه نيست كه اجباري در كار باشد يا اكراهي در كار باشد كه.
پرسش ...
پاسخ: نه نشان ميدهند مثل اينكه بيماري را در تالار تشريحي ببرند نشان بدهند بگويند آقا اين ديگري بود ناپرهيزي كرد به اين روز درآمد ببين مختاري ميخواهي قبول بكن ميخواهي قبول نكن اين كوه است كه ميتواند به سر شما بريزد اگر ايمان نياوري ممكن است كه معذب بشوي و اين يك اثر تكويني دارد يك اثر وضعي دارد كه خداي سبحان بر شما حاكم ميكند باز ايمان محفوظ است چه اينكه باز يك عده به اختيار ايمان آوردند و يك عده نياوردند ﴿مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَمِنْهُمْ دُونَ ذلِكَ وَبَلَوْنَاهُم بِالحَسَنَاتِ وَالسَّيِّئَاتِ﴾[15] فرمود: ﴿وَإِذْ نَتَقْنَا الجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ﴾ گويا يك سايهاي بود چون سايه جنبه لطف و رحمت است اين از آن قبيل نبود از نظر نظام تكويني به منزله سايه بود ولي در حقيقت براي تهديد بود ﴿وَظَنُّوا أَنَّهُ وَاقِعٌ بِهِمْ﴾ فكر ميكردند كه ديگر واقع ميشود در چنين حالي خدا فرمود: ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾ قبلاً در همين ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾ روايتي بود از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) كه سؤال كردند «بقوة القلوب ام بقوة الابدان فرمود بقوة القلوب و قوة الابدان» هم با فكر و ايمان مستحكم بگيريد هم با بدن نيرومند بگيريد هم مطالبش را با برهان خوب بفهميد يك، با ايقان ايمان بياوريد دو، با بازوهاي توانمند از او دفاع بكنيد سه، ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾ بقوة القلوب و قوة الابدان ﴿وَاذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ اين كريمه برابر با همان آيهٴ 63 سورهٴ مباركهٴ «بقره» است كه در آنجا فرمود: ﴿وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَاذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ اين ﴿وَاذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ در هر دو جا آمده ولي متاسفانه آنها طوري بود كه كتاب خدا را پشت سر گذاشتند حالا فرق نميكند چه يهوديهايي كه عصر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بودند مشمول آيه 101 سورهٴ مباركهٴ «بقره»اند ﴿وَلَمَّا جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ يا نه خود توراتشان را نبذوا وراء ظهورهم براي اينكه در تورات وعده بود بشارت داده است به كتاب آسماني آينده به نام قرآن و رسول آينده به نام پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بنابراين اينها به جاي اخذ بقوه اين كتاب را پشت سر انداختند نه تنها نگرفتند نه تنها بقوه نگرفتند اصلاً گرفتن را رها كردند نه تنها تمسيك نكردند تمسك هم نكردند
پرسش ...
پاسخ: آنها براي اينكه جمع كرده بين وعده و وعيد تبشير و انذار همه آن نعمتها را داد تا اتمام حجت بشود آنجايي كه در بيابان گرسنه بودند به موساي پيغمبر عرض كردند كه ما در اين بيابانيم گرسنهايم چيزي نداريم خدا من و سلوي فرستاد همه نيازهاي آنها را تأمين كرد تا بهانهاي نداشته باشند بعد در طليعه كتاب هم در امر هم فرمود به اينكه اين را ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾ اشاره شد در اوايل بحث كه اين جريان ﴿وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ﴾ بدو جريان من و سلوي و اينها نيست اين نظير آيهٴ 63 سورهٴ مباركهٴ «بقره» بعد از اينكه وجود مبارك موساي كليم از طور آمد و آن كتاب و آن الواح را آورد براي تفسير البيان لكل شيء اينها ديدند كه يك سلسله احكامي در آن هست اينها ميخواستند آزاد و رها باشند گفتند به اينكه ما اينها را نميپذيريم ذات اقدس الهي فرمود كه ﴿وَ إِذْ أَخَذْنا ميثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾ بعد ميرسيم به آيهٴ 172 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ﴾ اين مربوط به بحث فطرت است يك بحث طولاني است ما الان در آستانه سالگرد امام(رضوان الله تعالي عليه) هستيم هوا هم گرم شده اين بحث هم بسيار بحث دشوار و مشكلي است و بحث طولاني است اگر انشاءالله موافق باشيد براي اول سال بعد به خواست خدا.
«و الحمد لله رب العالمين»