درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/03/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 168 تا 170

 

﴿وَقَطَّعْنَاهُمْ فِي الأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَمِنْهُمْ دُونَ ذلِكَ وَبَلَوْنَاهُم بِالحَسَنَاتِ وَالسَّيِّئَاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾ ﴿فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الكِتَابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الأَدْنَي وَيَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنَا وَإِن يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثَاقُ الكِتَابِ أَن لاَيَقُولُوا عَلَي اللّهِ إِلَّا الحَقَّ وَدَرَسُوا مَا فِيهِ وَالدَّارُ الآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ ﴿وَالَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالكِتَابِ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ إِنَّا لاَنُضِيعُ أَجْرَ المُصْلِحِينَ﴾

 

در جريان امر به نسخ كه فرمود: ﴿كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ﴾[1] اين يك امر تكويني بحث كردن در اينكه آيا اين لفظ را شنيدند يا نه ناصواب است چون اصلاً لفظ نيست انما قوله فعله اما سماء تكويني كه همان ادراك باشد و استماع تكويني كه همان امتثال باشد اينها را به همراه دارد ولي آثار لفظ را نبايد بار كرد مطلب بعدي آن است كه اين تقطيع و قطعه قطعه كردن يك وقت براي نظم است يك وقتي براي به‌هم‌خوردگي نظم يك وقت است انسان هر كسي را در جايگاه خود قرار مي‌دهد قطعه قطعه گروه گروه فرقه فرقه مي‌كند تا بر اساس ﴿عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ﴾[2] هر كسي خط مشيش را راهش را آب خورش را و شرايط اجزاي زندگي‌اش را تشخيص بدهد و راه را طي كند چنين تفريقي چنين پراكندگي يك اختلاف محمود و ممدوح است و عين نظم است كه هر كسي كار خودش را انجام بدهد يك وقت است تقطيع و قطعه قطعه كردن عبارت از آن است كه يك واحد منسجم و منظمي را انسان پراكنده بكند اين تقطيع عذاب است اين اختلاف عذاب است آن تقطيعي كه در آيهٴ 160 همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بحث شد فرمود: ﴿وَقَطَّعْنَاهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْبَاطاً أُمَماً﴾ آن يك تقطيع محمود و ممدوحي است براي اينكه فرمود: ﴿عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ﴾ براي اينكه اختلاف نشود براي اينكه تزاحم نشود براي اينكه تراكم نشود هر كدام از اين ده سبط و فرقه چشمه آب آشاميدني خودشان را تشخيص دادند و نظم برقرار شد اين در تحت رهبري موساي كليم(سلام الله عليه) ... بعد وقتي كه از آن رهبري سوء استفاده كردند و به نظم و عدل او بها ندادند از آن به بعد مبتلا شدند به تقطيع مذموم، تقطيع مذموم همان اختلاف مذموم است كه قطعه قطعه شدن ارباً اربا شدن همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» فرمود: ﴿وَالقَيْنَا بَيْنَهُمُ العَدَاوَةَ وَالبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ القِيَامَةِ﴾[3] يا ﴿فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ العَدَاوَةَ وَالبَغْضَاءَ إِلَي يَوْمِ القِيَامَةِ﴾[4] اين پراكنده شدن گسيختن از حكومت مركزي پيروي نكردن هر كسي حرف خود را بزند اين يك نحوه عذاب است پس اين ﴿قَطَّعْنَاهُمْ﴾ كه در آيهٴ 168 است با آن ﴿قَطَّعْنَا﴾ كه در آيهٴ 160 بود كاملاً فرق دارد آن يكي رحمت است و اين يكي عذاب ﴿وَقَطَّعْنَاهُمْ فِي الأَرْضِ أُمَماً﴾ اما آيا اينها يك انسجامي پيدا مي‌كنند يا انسجام پيدا نمي‌كنند آيا مي‌توانند يهوديها دولتي تشكيل بدهند يا از اين كلمه ﴿قَطَّعْنَاهُمْ فِي الأَرْضِ أُمَماً﴾ استفاده نمي‌شود براي اينكه اين درباره گذشته سخن دارد كه ما آنها را به چنين عذاب تفرق و تشتتي مبتلا كرديم اما آن آيه كه فرمود: ﴿وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلَي يَوْمِ القِيَامَةِ مَن يَسُومُهُمْ سُوءَ العَذَابِ﴾ معلوم مي‌شود ديگر آنها توان تشكيل دولت مركزي ندارند يعني اسرائيل هرگز نمي‌تواند روي كره زمين يك دولت مستقلي تشكيل بدهد براي اينكه ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾ فرمود تا روز قيامت اينها تحت سلطه‌اند اگر الان هم در فلسطين اشغالي اينها در صدد تشكيل يك حكومت مركزي‌اند واقعاً يك غده سرطاني‌اند يك حكومت نامشروع يعني الان هم يك بيگانه اينها را جمع كرده آنجا آورده اين‌طور نيست كه واقعاً اينها دولتي باشند اينها يك گروهي‌اند از اشرار كه اين استعمار جهان بزرگ نظم نوين اينها را آ نجا جمع كرده شما مي‌بينيد تمام تجهيزاتشان امكاناتشان خط مشيشان را بايد غرب بدند بنابراين گرچه از ﴿ وَقَطَّعْنَاهُمْ فِي الأَرْضِ أُمَماً﴾ كه فعل ماضي است بدون شواهد نمي‌شود استمرار فهميد براي اينكه فعل ماضي است نه مضارع اما آن آيه قبلش كه اعلان عمومي خداست كه خداوند اعلام كرد كه من سوگند ياد كرده‌ام ﴿ وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ﴾ كه لامش جواب قسم است معنايش اين است كه خداوند اعلام و اعلان كرده است كه من قسم خورده‌ام اينها تا روز قيامت تحت سلطه و عذابباشند از آن كريمه به خوبي برمي‌آيد كه اينها هرگز توان تشكيل حكومت مركزي را نخواهند داشت كه يك دولت مستقلي باشند حالا آن ﴿ مَن يَسُومُهُمْ سُوءَ العَذَابِ﴾ چه كسي هست معلوم نيست قبل از موساي كليم(سلام الله عليه) كه فراعنه بودند ذات اقدس الهي منت نهاد آنها را از بين برد فرمود ما شما را جاي آنها نشانديم ﴿ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾[5] ﴿ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾[6] گاهي به صورت متكلم مع الغير ياد مي‌كند گاهي به صورت فعل مغايب ياد مي‌كند فرمود ما آنها را از بين برديم و شما را به جاي آنها نشانديم تا خدا ببيند شما چه مي‌كنيد يا ما ببينيم شما چه مي‌كنيد بعد از فراعنه بابليها بر اينها مسلط شدند بعد ايرانيها بر اينها مسلط شدند بعد اسكندريها بر اينها مسلط شدند بعد مسيحيها بر اينها مسلط شدند اين از تفسير البحر المحيط را بعضيها نقل كردند كه اين بزرگوار مي‌گويد كه آنچنان يهوديها تحت سلطه بودند كه در يك سالي كه اينها گرفتار فقر مالي شدند اين مسيحيها اين يهوديها را به عنوان برده فروختند «فباؤ اليهود» يكسالي بود كه «املقت النصاري» اينها گرفتار املاق و فقر مالي شدند و اين يهوديهايي كه تحت سلطه اينها بودند اينها را به عنوان برده فروختند «فباؤ اليهود» چنين ذلتي را هم يهودي تحمل كرده خب بنابراين از آن تعبير و منشأش هم خود اينها هستند ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالمَسْكَنَةُ﴾[7] يا اينها بايد برگردند كه اگر واقعاً يك عده شان برگشتند يا اهل نجاه و فلاح مي‌شوند يا نه بايد طوق بندگي ديگران را به گردن بگذارند ﴿ إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللّهِ وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ﴾[8] اين‌چنين نيست كه بتوانند مستقل باشند

‌پرسش ...

پاسخ: استفاده‌اش آسان نيست اگر اينها حكومت عدل باشد هم تكوين است هم تشريع مبعوث الهي‌اند مثلاً اگر ان‌شاء‌الله حزب الله بر اينها مسلط بشوند اين هم تشريع است هم تكوين ﴿فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الآخِرَةِ﴾[9] پايان سورهٴ مباركهٴ «اسراء» هم هست اولش هم هست يعني فقط در همان سوره است كه اين ﴿وَعْدُ الآخِرَةِ﴾ بازگو شده اگر ان‌شاء‌الله اينها مسلط بشوند هم تكوين است هم تشريع اما اگر ديگران بر اينها مسلط بشوند اذن تكويني هست تشريعي نيست خدا ظالمي را اگر بر ظالمي مسلط كند آن مظلوم مظلوم هست ولي مأجور نيست قبلاً هم گذشت همين امير كويت كه امام راحل(رضوان الله عليه) آن پيرمرد را در آن سرزمين سوزان كويري معطل كرد و راه ندارد خدا اين صدام افلقي را بر همين امير كويت مسلط كرد اما آن مظلوم شد مأجور نشد شما ديديد همين امير كويت دستمال درآورد آن اباي مطلا كه روي دوشش بود رفت سازمان ملل آنجا دستمال درآورده و بعد از گزارش اشك ريخت و گريه كرد پيش يك كافر تا آنها آمدند بالأخره اين را نجاتش دادند صدام را بيرون كردند اين همه ستم كه بر امير كويت و خانواده‌هاي او شد يك ذره كه اجر نبرد هر مظلومي كه مأجور نيست همينهايي كه در دفاع هشت سال مقدس اين صدام را ياري كردند «من اعان ظالما سلطه الله عليه»[10] همين صدام بر اينها مسلط شد غرض آن است كه ممكن است كسي مظلومانه اشك بريزد اما يك ذره اجر هم نبرد خب صدام يك كلبي بود در جريان حمله به كويت و هيچ كدام هم مأجور نبودند كار تكويني بود نظير اينكه درباره ساحران فرمود ﴿يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ المَرْءِ وَزَوْجِهِ﴾ و اما ﴿وَمَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾[11] اينها كه كار حرام مي‌كنند اينها كه كار معصيت مي‌كنند بين زن و شوهر جدايي مي‌اندازند اينها اذن تكويني دارند نه اذن تشريعي در شريعت اين كارها حرام است خب ولي در نظام تكوين اگر يك كاري مي‌كند مثل كلب معلم‌اند اين‌طور نيست كه كسي بتواند ـ معاذ‌الله ـ در برابر قضا و قدر الهي در برابر اراده تكويني الهي بتواند كاري انجام بدهد كه غرض آن است كه در آن سوره به خواست خدا روشن خواهد شد كه يك عده‌اي قيام مي‌كنند ﴿إِذَا جَاءَ وَعْدُ الآخِرَةِ جِئْنَا بِكُمْ لَفِيفاً﴾[12] بساط اينها را برمي‌چينند حالا آنها اگر ان‌شاء‌الله نيروي حزب الله بودند كه هم تكوين است هم تشريع اگر نيرو‌هاي ديگر بودند غير مذهبي بودند كه فقط تكوين است نه تشريع حالا بايد در اين دو بخشي كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» است بحثش مي‌آيد فرمود: ﴿وَقَطَّعْنَاهُمْ فِي الأَرْضِ أُمَماً﴾

مطلب ديگر آن است كه نشانه اينكه اين تقطيع آيهٴ 168 تقطيع مذموم است و آن ﴿قَطَّعْنَاهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْبَاطاً﴾[13] تقطيع محمود و ممدوح است آن است كه آنها در يك سرزمين به دوازده فرقه تقسيم شدند اما اينجا فرمود: ﴿وَقَطَّعْنَاهُمْ فِي الأَرْضِ﴾ اينها را در زمين ما قطعه قطعه كرديم و پراكنده كرديم يك عده در شرق‌اند يك عده در غرب‌اند يك عده در شمال‌اند يك عده در جنوب‌اند يك جا مستقر نيستند آواره‌اند بالأخره اين ﴿قَطَّعْنَاهُم﴾ به معني آوارگي است به دليل اينكه فرمود: ﴿وَقَطَّعْنَاهُمْ فِي الأَرْضِ﴾ آن ﴿وَقَطَّعْنَاهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْبَاطاً﴾ در يك محدوده است نشانه نظم است كه ﴿عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ﴾ بشود خب اينها قرينه داخلي است پس از اينكه فرمود: ﴿لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلَي يَوْمِ القِيَامَةِ﴾[14] معلوم مي‌شود كه اينها هميشه آواره‌اند و گرفتار.

مطلب بعدي آن است كه يك گروه خاصي بر اينها تا روز قيامت مسلط نيستند چون نفرمود «ليبعثن عليهم من يسومهم سوء العذاب الي يوم القيامة» بلكه اين كلمه الي يوم القيامه را مقدم داشت فرمود تا روز قيامت يك عده مي‌آيد بر اينها مسلط‌اند حالا آنها ممكن است وحدت شخصي باشد يا وحدت صنفي مثل مسلمين يا نه وحدت نوعي باشد مثل همان مثالهايي كه گفته شد يك عده بابليها بودند بعد ايرانيها بودند بعد اسكندريها بودند بعد مسيحي‌ها بودند يك گروه شخصي بر اينها مسلط نشد يك نژاد و قبيله مخصوص بر اينها مسلط نشد پس نمي‌شود گفت به اينكه اين امتي كه چون تا قيامت مي‌مانند امت اسلامي است پس منظور از اين ﴿لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ يَسُومُهُمْ﴾[15] خصوص مسلمين است براي اينكه اگر كلمه ﴿إِلَي يَوْمِ القِيَامَةِ﴾ بعد ذكر مي‌شد مجال براي چنين توهمي بود گرچه آن وقت آنجا هم خيلي ظهور نداشت اما ﴿إِلَي يَوْمِ القِيَامَةِ﴾ قبل ذكر شد يعني تا روز قيامت اينها تحت عذاب معذبها هستند اما معذب چه كسي است معلوم نيست وحدت شخصي است صنفي است نوعي است چيست؟ بعد فرمود به اينكه ما اينها را آزموديم تا اينها برگردند رجوع اقسامي دارد يا «من الكفر الي الايمان» است يا «من المعصية الي الطاعة» است يا «من لامخالفت الي الموافقت» است يا رجوع از غير است به خود حق كه اين عالي‌ترين مرحله رجوع است و گرچه درباره سالكان مطرح است ولي درباره اين بني‌اسرائيل به ندرت صادق است اين ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾[16] را آن اوحدي اهل معرفت هم مي‌گويند اينها مراجعه از غير حق به حق دارند يعني كاري نه تنها با معصيت و اينها نداشتند و ندارند از مباح به مستحب و واجب مراجعه مي‌كنند بعد كم كم مي‌رسند به اينكه از توجه به غير خدا به خدا مراجعه مي‌كنند كه جز او را نمي‌نگرند نظير آن فرشتگاني كه اصلاً خبر ندارند خدا عالم و آدمي آفريد محو جمال و جلال الهي‌اند طبق بعضي از روايات اين مرحله عاليه رجوع است و بعيد است در بين آنها چنين گروهي باشد كه به اين مرحله والا بار يايد اين از آن بني‌اسرائيل آن وقت بعد فرمود: ﴿فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الكِتَابَ﴾ بعد از اينها گروهي از همين بني‌اسرائيل آمدند تورات به دست اينها رسيده حجت الهي به دست اينها رسيده اين كتاب را ‌مي‌خواندند مي‌فهميدند مكرر هم مي‌خواندند درس داشتند درس آن رجوع مكرر است كسي يك بار چيزي را بخواند نمي‌گويند درس سرّ اينكه دروس به معناي اندراس كهنگي است براي اينكه چون تكرار مي‌شود فرسوده مي‌شود بايد مكرر مراجعه كرد تا درس صادق باشد يك بار را درس نمي‌گويند فرمود: ﴿وَدَرَسُوا مَا فِيهِ﴾ اينها مكر ربه كتاب آسماني مراجعه مي‌كردند همه مضامينش را مي‌فهمدند چيزي براي اينها مبهم نبود اما مع ذلك تا آنجايي كه ممكن بود با خود كتاب آسماني معامله مي‌كردند نشد اين را كتمان مي‌كردند آنجايي كه با خود كتاب آسماني معامله مي‌كردند وقتي تحريف خريدار داشت ﴿يُحَرِّفُونَ الكَلِمَ عَن مَواضِعِهِ﴾[17] بود ﴿يَكْتُبُونَ الكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾[18] بود ﴿يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلا﴾[19] با خود كتاب معامله مي‌شد آنجايي كه تحريف لفظي خريدار نداشت تحريف معنوي مي‌كردند يعني آيات تورات را به ميل خود تفسير مي‌كردند آنجايي هم كه تحريف معنوي لازم نبود عالماً عامداً بر خلاف تورات عمل مي‌كردند در گرفتن رشوه در گرفتن ربا و مانند آن فرمود اينها كساني‌اند كه بعد از آن نسل قبلي آمدند و تورات به آنها رسيده تورات را مي‌خواندند خوب هم مي‌فهميدند اما ﴿يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الأَدْنَي﴾ عرض يعني كالا متاع كه جمعش عروض است آن عرض در مقبال جوهر جمعش اعراض است آن عارض در مقابل ذاتي جمعش عوارض است بحث در اعراض و عوارض نيست بحث در عروض است عروض يعني متاها و كالاها فرمود اينها كالاي اين عالم ادنا را مي‌گيرند كه از اينجا ديگر پست‌تر نيست يا از اينجا نزديك‌تر نيست دنيا را دنيا گفتند يا براي اينكه به ما نزديك است از دنو است يا از دنائت است ادنا هم همين ‌طور است منتها اين ادنا به لحاظ عالم است آن دنيا به لحاظ حيات است يك جا مونث است يك جا مذكر از اين پست‌تر ديگر عالمي خدا خلق نكرده در بعضي از روايات آمده است كه «الا ان من هوان الدنيا انه سبحانه و تعالي انه لا يعصي الله الا فيها و لا ينال ما عند الله الا بتركها» حضرت فرمود به اينكه از پستي دنيا همين بس كه در هيچ عالمي خدا معصيت نمي‌شود مگر در دنيا همين كه از دنيا بگذري چه نسبت به گذشته چه نسبت به آينده چه در قوص صعود چه در قوص نزول چه برسيم به برزخ و عالم عقل و عالم فرشته‌ها و مانند آن چه در نسبت به آينده برسيم به برزخ و صحنه قيامت و عالمهاي بعدي هيچ جايي خدا معصيت نمي‌شود وهيچ جا خدا معصيت نشده تنها علمي كه خدا معصيت مي‌شود همين نشئه تكليف و آزمون است «الا ان لا يعصي الله سبحانه و تعالي الا في هذه الدنيا و لا ينال ما عند الله الا بتركها» اگ ركسي بخواهد به چيزي كه عند الله برسد چاره‌اي نيست مگر اينكه اين متاع آلوده را رها كند البته تعلقش را رها كند وگرنه ﴿مَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ﴾ اين كه فرمود ادناست يعني از اين پايين‌تر ديگر ممكن نيست از اين مرحله ديگر بگذريد مي‌شود عدم ديگر از دنيا پايين‌تر عالمي نيست هرچه هست بالاتر از اوست متاع اين عالم پست هم معلوم مي‌شود پست است فرمود به اينكه اينها ﴿يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الأَدْنَي﴾ يعني متاع اين را مي‌طلبد خب حالا به چه دليل اين كار، كار زشت است به دليل اينكه فرمود اينها وقتي اين متاع را گرفتند ﴿يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنَا﴾ براي ما بخشوده مي‌شود معلوم مي‌شود اين كار، كار گناهي بودديگر حالا يا ربا گرفتند يا رشوه گرفتند وگرنه كسي كسب بكند از كشاورزي‌اش نان در بياورد كه ديگر لازم نيست استغفار بكند كه به قرينه ﴿و يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنا﴾ معلوم مي‌شود كه اين كالايي كه گرفتن كالاي حرام بود اين يك قرينه و به قرينه اينكه در جمله قبل فرمود: ﴿فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الكِتَابَ﴾ معلوم مي‌شود كه اين متاعي كه مي‌گفتند حرام بود براي اينكه آن قرينه قبلي و اين قرينه بعدي دوتا شاهد حاف‌اند كه اين مطلب را محفوف كردند تا انسان بفهمد ﴿يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا اْلأَدْنى﴾ يك كالاي حرام است براي اينكه كالاي حلال باشد كه آن كتاب تشويق كرده است كه تحريم نكرد كه و اگر كالاي حلال باشد كه ديگر طلب مغرفت ندارد ديگر پس به دو شاهد يكي قبل يكي بعد معلوم مي‌شود كه ﴿يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الأَدْنَي﴾ مال حلال نيست مال حرام است چون مال حلال را هم آيه تجويز مي‌كند هم نياز به استغفار ندارد اينكه فرمود: ﴿فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ﴾ بعضي خواستند بگويند بين خَلَفَ خَلفٌ اين فرق هست كه اگر اين آينده صالح باشد بتواند خليفه گذشته باشد و جاي آن را پر بكند مي‌گويند خَلَفْ و اگر ناصالح باشد مي‌گويند خَلْفْ شايد شاهدي هم اين را تأييد بكند ولي اثباتش خيلي آسان نيست، ﴿فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ﴾

‌پرسش ...

پاسخ: براي اينكه بعديها معاصر بودند ديگر الان مشكل اينها را مي‌خواهد حل كند يك وقت است تاريخ ننگين اسرائيل را مي‌گويد تا اينها از تبار خودشان باخبر باشند يك وقت است از آيندگان آنها خبر دادند كه وضع معاصرين روشن بشود ﴿يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا اْلأَدْنى﴾ بعد ﴿وَيَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنَا﴾ مي‌گويند براي ما بخشوده مي‌شود همان عزيز بي جهت بودني كه خود را اولياء الهي و احبا مي‌دانستند اين صهيونيست خود را نژاد برتر مي‌داند اين صهاينه و خود را محبوب خدا و محبين خدا مي‌دانند و اولياي خدا تلقي مي‌كنند مي‌گويند خدا ما را عذاب نمي‌كند بر فرض هم عذاب بكند يك ايام محدودي ما را عذاب مي‌كند و اينها كه قرآن مي‌فرمايد: ﴿إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا المَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾[20] بعد هم در سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود كه هرگز اينها در خواست مرگ نمي‌كنند ﴿وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَي حَيَاةٍ﴾ اينها علاقمندند ﴿يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ الفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مَنَ العَذَابِ أَنْ يُعَمَّرَ﴾[21] اينها خيلي علاقمند به ماندن هستند خيلي علاقه به دنيا دارند و خود را احباء الله مي‌دانند و محبوب نزد خدا چنين قومي كه باورش شد از ديگران برتر و بهتر است و به خدا نزديك‌تر است اين دلش مي‌خواهد كه عالماً عامداً ربا و رشوه بگيرد از يك سو بدون استغفار بخشوده بشود از سوي ديگر اينها گفتند ﴿سَيُغْفَرُ لَنَا﴾ نه استغفر الله يك بعد هم با اينكه مي‌دانستند اين كار گناه است بدون استغفار بر گناه اصرار داشتند براي اينكه ﴿وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ﴾ اگر يك كالايي هم مثل آن قبلي از رشوه و ربا گيرشان آمد باز هم مي‌گرفتند خب وسط حرفشان اين بود كه ﴿سَيُغْفَرُ لَنَا﴾ بعد هم ﴿وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ﴾ خب اين جزء توهم نژاد برتر و عزيز بي جهت بودن پيش خدا چيز ديگري نيست ديگر با چنين قومي هيچ نمي‌شود زندگي كرد در بحثهاي قبلي هم از سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» و امثال «آل‌عمران» بر آمده بود كه فرمود با اينها بايد مبارزه كنيد براي اينها كافر نيستند كه بشود با اينها زندگي كرد اينها مستكبرند اينها به هيچ چيزي پايبند نيستند در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد ذات اقدس الهي نفرمود با كفار بجنگيد چون كافرند نفرمود «فقاتلوا ائمة الكفر لانهم كفار» فرمود: ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾[22] نه «لا ايمان لهم» الان كه دنيا روي صلح و صفا را نمي‌بيند كسي آرامش ندارد نمي‌تواند زندگي بكند براي اينكه اين استكبار جهاني اصلاً پيمان و قطعنامه و تعهد و امضاي طرفين واينها را نمي‌شناسد ﴿إِنَّهُمْ لاَأَيْمَانَ لَهُمْ﴾ كه جمع يمين است بالأخره بعضي كافرند ايمان ندارند ولي ايمانشان تعهدشان و امضايشان و سوگندشان و پيمانشان محترم است با آنها مي‌شود زندگي كرد اما با كسي كه تعهد مي‌كند و عمل نمي‌كند ديگران با شما تعهد مي‌كنند وادار مي‌كنند كه نقض عهد بكند نه عهد خودشان را رعايت مي‌كنند نه مي‌گذارند ديگري با شما عهد ببندد خب با چنين ملتي نمي‌شود زندگي كرد فرمود: ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَأَيْمَانَ لَهُمْ﴾ با اينكه كفر را اول ذكر كرد خيليها بودند كه زندگي كافرانه داشتند كاري به كسي نداشتند اما اين مستكبر هر جا سخن از تعهد است اين مي‌آيد نقض مي‌كند مي‌گويد حرف، حرف من بود منتها حالا رويش نمي‌شود بگويد انا ربكم الاعلي ولي همان حرف را مي‌زند فرعوني كه مي‌گفت انا ربكم الاعلي كه غير از اين نمي‌گفت، نمي‌گفت من خالقهم كه اين خودش گاو مي‌پرستيد خودش يك بتي داشت بت پرست بود اما در نظام انساني اجتماعي مي‌گفت حرف حرف من است وگرنه همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بحثش قبلاً گذشت كه درباريان فرعون به فرعون گفتند اگر به موسي(عليه السلام) ميدان بدهي ﴿وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ﴾[23] تو و خدايانتان همه را از بين مي‌برد معلوم مي‌شود او آلهه‌اي داشت بت‌پرست بود درباريان فرعون بت‌پرست بودند او كه ديگر نمي‌گفت من خالق شما هستم كه من خالق آسمان و زمين‌ام كه مي‌گفت سعادت شما در اين است كه قانون من را گوش بدهيد همين حرف من را گوش بدهيد بيش از اين اصلاً ادعايي نداشت معناي الوهيت معناي ربوبيت هم همين بود همين حرف را الان استكبار جهاني دارد اين ديگر اصلاً با اينها نمي‌شود زندگي كرد خب فرمود اينها در اثر اينكه خود را برتر مي‌دانند مي‌دانند گناه است يك رابطه‌اي با خدا دارند اما مجاني مي‌خواهند بدون استغفار بخشوده بشوند يك با اصرار بر تجاوز هم بخشوده مي‌شوند دو و ﴿وَإِن يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ﴾ حالا مي‌فرمايد كه مگر ما در كتاب آسماني از اينها تعهد نگرفتيم كه جزء حق نگويند ﴿أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثَاقُ الكِتَابِ أَن لاَيَقُولُوا عَلَي اللّهِ إِلَّا الحَقَّ﴾ ما در كتاب آسماني اين حرف را گفتيم كه تصديقتان بايد روي برهان باشد تكذيبتان بايد روي برهان باشد چيزي را بخواهيد به صاحب شريعت اسناد بدهيد بايد يقين داشته باشيد چيزي را بخواهيد نفي كنيد بايد يقين داشته باشيد اينها همه را ما در كتاب آسماني گفتيم شما هم ايمان آورديد از شما تعهد گرفتيم شما هم اينها را خوانديد ﴿أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثَاقُ الكِتَابِ أَن لاَيَقُولُوا عَلَي اللّهِ إِلَّا الحَقَّ﴾ در بحثهاي قبلي مرحوم كليني(رضوان الله عليه) از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل كرد كه «ان الله [سبحانه و تعالي] خص عباده بآيتين» هم خص نقل شد هم حض نقل شد هم حصن نقل شد به تفاوت نسخ يعني خداوند بندگانش را به دو آيه مخصوص كرد يك يا دربارهٴ دو آيه تحضيض كرد ترغيب كرد تشويق كرد دو يا اينها را با دو آيه تحصين كرد يعني حصن ساخت اينها را در آن حصن دژ قلعه جا داد از دو طرف قلعه هست كه اينها بيرون نروند يكي اينكه اگر بگويند آري محققانه باشد اگر بگويند نه محققانه باشد ... «حصن عباده بآيتين» يك چنين كتابي يكي ﴿أَن لاَيَقُولُوا عَلَي اللّهِ إِلَّا الحَقَّ﴾ و يكي هم «لا يرد ما لم يعلموا» چيزي را كه نمي‌دانند تكذيب نكنند آن را از منظور از دو آيه يعني دو جريان در قرآن كريم هست نه خصوص دعا چون اين مطلب در ضمن چندين آيه آمده كه تصديق بايد عالمانه و محققانه باشد تكذيب بايد عالمانه و محققانه باشد انسان چيزي را مي‌پذيرد بايد با تحقيق باشد نفي هم مي‌كند بايد بعد از تحقيق باشد مي‌فرمايد به اينكه در كريمه ديگر ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمّا يَأْتِهِمْ تَأْويلُهُ﴾ به اين آيه استناد كردند فرمود اينها تكذيبشان عالمانه نيست ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ﴾ پس تكذيب بايد محققانه باشد يعني آدم وقتي مي‌گويد نه بايد بعد از تحقيق باشد اينجا اين است كه وقتي مي‌گويد آري بعد از تحقيق باشد ﴿أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثَاقُ الكِتَابِ أَن لاَيَقُولُوا عَلَي اللّهِ إِلَّا الحَقَّ﴾ وقتي مي‌خواهد چيزي را به صاحب شريعت نسبت بدهد بايد حق باشد بايد تحقيق كرده باشد و حقانيتش را ثابت كرده باشد خب عالم همين است ديگر اگر چيزي براي او روشن نشد كه مي‌گويد لا ادري اگر ‌مي‌خواهد فتوا بدهد به منع يا جواز هر دو بايد بعد از تحقيق باشد اين جزء نعمتهاي خاص خداست هر سه نسخه هم صحيح است اگر بگويد خص يعني اين را ذات اقدس الهي مخصوص بندگان خاص خود قرار داد آنهايي كه با مجراي علم و فكر آشنا هستند خدا طرزي اينها را تربيت كرد كه تصديقشان محققانه تكذيبشان هم محققانه اگر تحضيض و ترغيب باشد به اين دو اصل باز هم رواست اگر تحصين و حصن‌سازي و قعله‌سازي و دژباني باشد باز هم رواست ﴿وَدَرَسُوا مَا فِيهِ﴾ يعني اينها را خواندند مكرر هم اين حرفها را خواندند اما حب دنيا نمي‌گذارد اينها به مسير اصلي راه پيدا كنند ﴿وَالدَّارُ الآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ مگر شما اهل خرد و عقل نيستيد آخرت بهتر از اين دنياست اين آخرت بهتر از دنياست براي اوساط از سالكان است مستحضريد كه گاهي خدا مي‌فرمايد ﴿وَالآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾ گاهي مي‌فرمايد ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾[24] بعد وقتي آدم جلوتر رفت آن جمال و جلال را ديد مي‌گويد همه را رها كن ﴿وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾[25] حيف تو نيست كه تو دنبال بهشتي خب بهشت دنبال توست اگر گفته شد بهشت مشتاق چند نفر است اينكه حصر و حد ندارد كه حالا سلمان(سلام الله عليه) اباذر(سلام الله عليه) مقداد(سلام الله عليه) اينها به عنوان مثال ذكر شدند ساير موممنين هم(سلام الله عليهم) آنها هم مي‌توانند باشند اگر «ان الجنة تشتاق الي كذا و كذا» خب آدم به جايي برود كه بهشت به دنبال او بدود قرآن كه راه را نشان داد اين‌چنين نيست كه آنجايي كه فرمود ﴿وَالآخِرَةُ خَيْرٌ﴾ يا ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ﴾ اينها بشوند اصل نهايي ﴿وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾ يك مضافي محذوف باشد يك محذوفي در تقدير باشد اين‌طور نيست كه يعني ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَي﴾ نه از آن قبيل نيست خود خدا خير و ابقي آن براي بني‌اسرائيل و اينها خيلي زياد است آن تبعير براي خواص است درباره بني‌اسرائيل و امثال ذلك همان ﴿الآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ﴾ مطرح است افلا تعقلون.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] بقره/سوره2، آیه65.
[2] بقره/سوره2، آیه60.
[3] مائده/سوره5، آیه64.
[4] مائده/سوره5، آیه14.
[5] اعراف/سوره7، آیه129.
[6] یونس/سوره10، آیه14.
[7] بقره/سوره2، آیه61.
[8] آل عمران/سوره3، آیه112.
[9] اسراء/سوره17، آیه7.
[10] . بحار الانوار، ج84، ص172.
[11] بقره/سوره2، آیه102.
[12] اسراء/سوره17، آیه104.
[13] اعراف/سوره7، آیه160.
[14] اعراف/سوره7، آیه167.
[15] اعراف/سوره7، آیه167.
[16] بقره/سوره2، آیه156.
[17] نساء/سوره4، آیه46.
[18] بقره/سوره2، آیه79.
[19] بقره/سوره2، آیه79.
[20] بقره/سوره2، آیه94.
[21] بقره/سوره2، آیه96.
[22] توبه/سوره9، آیه12.
[23] اعراف/سوره7، آیه127.
[24] شوری/سوره42، آیه36.
[25] طه/سوره20، آیه73.