78/02/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 159 تا 160
﴿وَمِن قَوْمِ مُوسَي أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ﴾ ﴿وَقَطَّعْنَاهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْبَاطاً أُمَماً وَأَوْحَيْنَا إِلَي مُوسَي إِذِ اسْتَسْقَاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِب بِعَصَاكَ الحَجَرَ فَانبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ وَظَلَّلْنَا عَلَيْهِمُ الغَمَامَ وَأَنْزَلْنَا عَلَيْهِمُ المَنَّ وَالسَّلْوَي كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَارَزَقْنَاكُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلكِن كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُون﴾
در جريان قصه بنياسرائيل مسئله نبوت رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و بشارت عهدين و آثار و مآثر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بازگو شد جهاني بودن دعوت پيغمبر، رسالت آن حضرت اشاره شد براهيني كه براي اصل رسالت و ضرورت وحي اقامه ميشود آنها بازگو شد، لزوم اطاعت از پيغمبري كه خودش هم از نظر عقيده و هم از نظر اخلاق و هم از نظر حقوق و فقه تابع فرمان الهي است آنها تشريع شد دوباره برگشتند به جريان بنياسرائيل در پايان فرمود: ﴿وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾[1] اما اينكه گاهي گفته ميشود چطور خداوند در بعضي از موارد به صورت جزم هدايت را اسناد ميدهد در بعضي از موارد با لعل ياد ميكند سرّش اين است آنجايي كه به صورت جزم ذكر ميكند نظير ﴿الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾[2] آن كار خودش را بازگو ميكند چون خدا خلف وعده نميكند فرمود اگر كسي در راه خدا جهاد كرد مخصوصاً جهاد اكبر و وعده الهي اين است كه او را هدايت كند و وعده الهي انجازي است و تخلفناپذير است لذا از كار خود به صورت امر جزمي ياد ميكند ميفرمايد: ﴿الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾ اين يك، اما آنچه كه به انسانها و مكلفين و افراد برميگردد آيا آنها هم قطعاً هدايتپذيرند يا نه؟ ممكن است آنها هدايت را بپذرند ممكن است نپذيرند در جريان وعده الهي كار قطعي است تخلفناپذير است اما قبول و نكول مردم امري ضروري نيست گاهي قبول ميكنند گاهي نكول ميكنند گاهي قبولشان ملحوق به نكول است گاهي نكولشان ملحوق به قبول است چون وضع مردم ضروري نيست با لعل ياد ميشود لذا آنجايي كه به فعل خودش برميگردد به صورت جزم ياد ميكند ديگر نميفرمايد شما اگر اين كار را كرديد ممكن است خدا به وعدهاش وفا بكند «لعل الله يفي بما وعد» اينطور نيست براي اينكه او يقيناً به وعده وفا ميكند اما حالا فيض خدا و وعده الهي كه وفا شده است نسبت به همه مردم آيا آنها تأثرپذيراند يا نه نسبت به آنها با لعل و ليت ذكر ميكند درباره ﴿وَمِن قَوْمِ مُوسَي﴾ اولين مطلبي كه هست اين است كه ذات اقدس الهي مكرراً در قرآن هم حقوق اقليت را ذكر كرد هم وضع اكثريت را اگر گروه كمي راه صلاح را طي ميكنند حق آن گروه تضييع نميشود نميفرمايد همگان بيراهه رفتند مثلاً اگر در يك شهري يك خانوار مسلمان و مومن باشند خداوند حق آن يك خانوار را رعايت ميكند ميفرمايد ﴿فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ المُسْلِمِينَ﴾[3] ديگر نميفرمايد همشان به طرف فساد رفتند اگر يك خانوار مسلمان بود حق آن يك خانوار را رعايت ميكند در جريان قوم موساي كليم(سلام الله عليه) آنجايي كه اكثري به طرف سامري حركت كردند فرمود ﴿وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَي مِن بَعْدِهِ﴾ از ﴿مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوَارٌ﴾[4] اما در بين آنها يك گروه اندكي بودند كه به همراه هارون(سلام الله عليه) حركت ميكردند و تابع رهبري موسي و هارون(سلام الله عليهما) بودند حق آنها را رعايت ميكند اگر يك گروه كمي به طرف فساد به طرف صلاح ميروند و اكثري به طرف فساد حق آن گروه كم كه شايستهاند در فرهنگ قرآن محفوظ است و خداوند آنها را استثنا ميكند لذا ميفرمايد: ﴿وَمِن قَوْمِ مُوسَي أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالحَقِّ﴾ اين يك مطلب مطلب دوم اين است كه در بيان اين قوم آراء و اقوم زيادي است كه برابر بعضي از اين اقوال روايتي هست كه آن روايت گرچه سند معتبري ندارد ولي به عنوان يك رأي در بين مفسرين مطرح است يكي از آن آراء اين است كه ﴿وَمِن قَوْمِ مُوسَي﴾ منظور گروهي بودند در عصر خود موساي كليم كه به حق ايمان آورند و به حق هم از باطل عدول ميكردند ﴿وَبِهِ يَعْدِلُونَ﴾ يعني بالحق يعدلون عن الباطل يا بالحق يعدلون في القضا و مانند آن خب اين گروه كياناند؟ يك جمعيت اندكي در زمان خود موساي كليم(سلام الله عليه) بودند و تابع هارون(سلام الله عليه) بودند اين بر آنها قابل انطباق است يك، آيا آنها اين نسبتي كه خدا به آنها داده است اين نسبت رواست كه اينها هادي بالحقاند؟ پاسخش اين است كه جريان هدايت دو قسم است گرچه هدايت بالذات براي ذات اقدس الهي است ولي در بين جوامع بشري هدايت بالاصاله براي انبيا و معصومين(عليهم السلام) است بعد به تبع آنها براي پيروان آنها اينكه در قرآن كريم از زبان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است كه ﴿أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي﴾[5] معلوم ميشود كه پيروان پيغمبر مردم را به طرف خود دعوت ميكنند اين دعوت الي الله همان يك نوع هدايت است پس گرچه هدايت بالاصاله در بين جوامع بشري براي انبيا و معصومين است ولي شاگردان اينها كه متعلمين علي سبيل نجاتاند ميتوانند طبق راهنمايي آنها هاديان مردم باشند نمونه اينكه هدايت را ميتوان به غير انبيا هم اسناد داد و علماي متعبد و رباني و متشرع و متعهد آنها هم ميتوانند هاديان الهي باشند اين است كه در سورهٴ مباركهٴ «غافر» همان سوره «مؤمن» آيهٴ 36، 37، 38 به اين صورت آمده است در جريان فرعون ﴿وَقَالَ الَّذِي آمَنَ يَاقَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشَادِ﴾ خب آنكه در عصر فرعون به موساي كليم ايمان آورد و فرعون حرفش اين بود كه ﴿وَقَالَ فِرْعَونُ يَا هَامَانُ ابْنِ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَبْلُغُ الأَسْبَابَ ٭ أَسْبَابَ السَّماوَاتِ فَأَطَّلِعَ إِلي إِلهِ مُوسَي وَإِنِّي لَأَظُنُّهُ كَاذِباً وَكَذلِكَ زُيِّنَ لِفرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَصُدَّ عَنِ السَّبِيلِ وَمَا كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِي تَبَابٍ﴾ آن مومن آلفرعون كسي است كه ميگويد: ﴿وَقَالَ الَّذِي آمَنَ يَاقَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشَادِ﴾ بعدها هم در آيهٴ 42 ميفرمايد كه ﴿وَيَا قَوْمِ مَا لِي أَدْعُوكُمْ إِلَي النَّجَاةِ وَتَدْعُونَنِي إِلَي النَّارِ ٭ تَدْعُونَنِي لِأَكْفُرَ بِاللَّهِ وَأُشْرِكَ بِهِ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَأَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَي العَزِيزِ الغَفَّارِ﴾ و ظاهراً آن مؤمن آلفرعون پيغمبر يا امام نبود يك عالم متديّن و متعهدي بود يك مؤمني بود كه قرآن از او به عنوان مؤمن ياد ميكند اين يك، پس اسناد هدايت به غير امام و غير پيغمبر ممكن است احتمال بعدي آن است كه منظور از اين امت كه فرمود: ﴿وَمِن قَوْمِ مُوسَي أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ﴾ به قرينه هدايت ما بگوييم اينها انبيا و اولياي آيندهاي بودند كه از قوم موساي كليم بودند و آيهٴ 24 سورهٴ «سجده» را بر اينها منطبق بدانيم در آيهٴ 23 و 24 سورهٴ «سجده» اين است كه ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي الكِتَابَ فَلاَ تَكُن فِي مِرْيَةٍ مِن لِّقَائِهِ وَجَعَلْنَاهُ هُديً لِبَنِي إِسْرَائِيلَ ٭ وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ كه اينها رهبران الهي بودند كه مردم را با امر الهي هدايت ميكردند حالا اين امر يا به معناي فرمان و رهبري تشريعي است يا همان امر ملكوتي است كه ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[6] يعني هدايت باطني به هر تقدير اينها رهبران الهياند و بعد از موساي كليم و ظهور و حضور پيدا كردند كه انسانها را به امر الهي هدايت ميكردند اين دو احتمال، احتمال سوم اين است كه منظور از قوم موسي برابر روايتي كه از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) رسيده است گروهياند كه وراي چين زندگي ميكنند بين چين و بين آنها يك وادي بيابان سوزان رملي است «و ادحاد من الرمل» كه دسترسي به آنها ميسور نيست نه آنها از ما با خبرند نه ما از آنها با خبريم ولي قوم مؤمنياند و طبق اين روايت را مرحوم امينالاسلام در مجمعالبيان نقل ميكند در تفسير صافي اين جمله اضافه شده است كه ذيالقرنين گفت اگر بنا شد من با كسي به سر ببرم و با كسي زندگي كنم با همانها زندگي ميكنم چون بسيار وارسته و مؤمناند منظور از قوم موسي آن گروهاند اثبات اين، هم از جهت تاريخ مشكل است هم از جهت روايت صعب است هم از جهت موقعيتهاي كنوني اما از جهت تاريخ مشكل است براي اينكه تا كنون يك چنين چيزي نقل نشده تاريخ مدون معتبري از نظر روايت اين روايتي كه مرحوم امين الاسلام نقل كرده سند معتبري ندارد از نظر موقعيت كنوني هم دشوار است براي اينكه با پيشرفت علم جاي غير كشف شده نيست كه حالا در يك جزيرهاي يا غير جزيرهاي اينها به سر ببرند و كسي از آنها باخبر نباشد و آنها هم از آنها باخبر نباشند اين قول بعيد است ممكن است اين گروه ﴿وَمِن قَوْمِ مُوسَي أُمَّةٌ﴾ گروهي باشند كه بعد از موساي كليم و قبل از عيساي مسيح(سلام الله عليهما) آمدند و به شريعت موساي كليم معتقد بودند و ايمان آوردند آنها قابل انطباق بر آنهاست چه اينكه آخرين احتمال اين است كه منظور از ﴿وَمِن قَوْمِ مُوسَي أُمَّةٌ﴾ آن است كه از همان قوم در عصر نزول قرآن كريم كساني بودند كه به پيغمبر ايمان آوردند مردم را به حق دعوت ميكردند و در داوريها هم بالحق حكم عادلانه داشتند يكي از اين وجوه خمسه ميتواند معناي ﴿وَمِن قَوْمِ مُوسَي أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ﴾ باشند.
مطلب بعدي آن است كه در جريان تبعيت گفته شد اگر پيغمبر و همچنين امام معصوم(عليهم الصلاة و عليهم السلام) از آن جهت كه داراي سمت و رسالت و نبوت و امامتاند دارند كاري انجام ميدهند آن كار حجت شرعي است و اسوه است ولي از آن جهت كه يك انسان عادياند دارند يك كار شخصي انجام ميدهند از آن جهت ديگر كارشان اسوه نيست حالا امام عصوم يا پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) يك وقتي خسته شدند دو ساعت به ظهر گرفتند استراحت كردند يك روز هم چنين اتفاقي افتاده حالا اين دليل است كه ما هم بايد تأسي بكنيم يا نه؟ يا يك وقتي ميل داشتند فلان غذا را ميل كردند اين دليل است بر اينكه ما هم بايد از آن غذا استفاده كنيم كه اينها مثلاً استحباب شرعي است يا نه فرض هم بر اين است كه قرينه هم حاليه يا مقاليه قائم شده است بر اينكه اين روي فعل شخصي است اين يك مطلب؛ مطلب ديگر اينكه آيا اگر فعل پيغمبر مورد يك فعل شخصي بود و محور استدلال فقهي يا حقوقي نبود اين مستلزم آن است كه ايشان معصوم نباشند در اين كار يا منافي با عصمت اوست هرگز اينچنين نيست ممكن است در همه شئون حتي آن شئون عادي هم معصوم باشند كما هو الحق لكن اين معيار حجت شرعي نيست براي ما به ما نفرمودند در اين كار تأسي كنيد اگر يك كسي به جايي رسيده است كه منطق و سنت و سيرت او اين است كه ﴿قُلْ إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ العَالَمِينَ﴾[7] همه شئون مرگ و زندگي او براي خداست چنين انساني در جميع ليل و اطراف النهار كارهاي او معصومانه است الآن در زيارت آلياسين كه يكي از بهترين زيارتهاي وجود مبارك ولي عصر(ارواحنا فداه) است ما به تك تك احوال او سلام عرض ميكنيم «السلام عليك حين تقوم السلام عليك حين تقعد السلام عليك حين تقرأ و تبين» بعد ميگوييم «السلام عليك في آناء ليلك و اطراف نهارك» بر تك تك حالات تو سلام خب اين براي آن است كه يك انسان كامل جميع شئونش الهي است حالا ولو آن حالتهاي خاصش براي بيان حكم شرع نباشد حالا فرض كنيد حضرت يك وقتي خسته شد قدم زدند و قدمشان هفت دقيقه طول كشيد اين دليل است بر اينكه آدم مستحب است هفت دقيقه قدم بزند اينكه نيست و منافات هم ندارد در همان كار معصوم هم باشند نه مستلزم عدم عصمت است نه منافي با عصمت بنابراين فرق است بين اينكه چه كاري حجت شرعي باشد يك.
پرسش ...
پاسخ: خب البته اباحه كه استفاده ميشود اما اين ديگر شرعي نيست كه تركش هم جايز است اگر يك كاري است كرده و مباح است خب تركش هم مباح است بنابراين يك حكم شرعي خاصي از آن استفاده نميشود.
پرسش ...
پاسخ: قول هم همينطور است يك وقتي به مسئول داخل منزل فرمودند كه رختخواب را فلان جا بينداز اين تعبير را گفت حالا مستحب است ما اينطور حرف بزنيم؟ در صورتي كه قرينه اقامه بشود كه اين مربوط به حالات شخصي اوست اگر نه قرينه نبود آدم ميتواند بفهمد كه شايسته است انسان با اعضاي منزل چطور حرف ميزند او ميتواند ولي به هر تقدير كسي كه جميع شئونش الهي شد جميع شئونش در تحت ولايت حق است پس فرق است بين اينكه آن جنبه عصمتش و جنبه ولايتش در همه شئون محفوظ است يك مطلب مطلب ديگر اين است كه آيا اگر قرينه اقامه شده است به اينكه اين كار كار شخصي است ﴿يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الأَسْوَاقِ﴾[8] است نه «انه يوحي اليه» آيا از آن جهت منافات با عصمت دارد يا نه؟ نه هرگز منافات با عصمت ندارد.
پرسش ...
پاسخ: تركش هم ميشود مباح اگر نكرده بود هم ميفهميديم ديگر يك كار عادي است حالا مگر قبل از اينكه اين حضرت دو به ظهر يك استراحت مختصري بكنند آن هم ده دقيقه دليل داشتيم بر حرمت يك چنين چيزي خودشان فرمودند «كل شيء لك حلال»[9] حالا فرض كنيد آن هم روز دو شنبه بود در فلان ساعت بود در فلان جاي معين خوابيده بود مگر ميشود استفاده كرد كه فلان روز دو شنبه در فلان ساعت در فلان وقت اين مقدار خوابيدن مستحب است اگر يك وقتي حضرت دارد يك كاري را انجام ميدهد كه قرين حالي يا مقالي براي اين است كه فقط حكم شرعي را بيان كند اين داخل در بخش تقرير ميشود ميشود سنت كه فعل و قول و تقرير معصوم ميشود حجت و منبع حكم شرعي است اما اگر نه قرينه داريم كه اين براي بيان حكم شرعي نيست اين حالا حضرت خسته شدند دارند ميخوابند استراحت ميكنند.
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَقَطَّعْنَاهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْبَاطاً أُمَماً﴾[10] گوشهاي از اين در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحث شد و الآن برخي از نعم را اينجا ذكر ميكنند كه اين نعم باز در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آمده ما حالا به خطوط كلياش اشاره ميكنيم تفسيرش به همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» برميگردد فرمود: ﴿وَقَطَّعْنَاهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْبَاطاً﴾ ما اينها را تقطيع كرده قطعه قطعه كرديم تفريق كرديم فرقه فرقه كرديم فريق فريق كرديم اينها را دوازده سبط قرار داديم سبط به فرزند و به نوه گفته ميشود منتها درباره دو اطلاق شيوع بيشتري دارد يكي درباره نوه است اين يك، يكي درباره نوه دختري اين دو، در مقابل حفيد كه نوه پسري است سبط را غالباً به نوه دختري اطلاق ميكنند گرچه فرزند را هم ميگويند سبط ولي غالباً به نوه آن هم نوه دختري ميگويند اسباط سبط در قبال حفيد و احفاد كه به نوه پسري است اما خب اولاد مطلق است فرمود ما اينها را دوازده فرقه قرار داديم براي تنظيم كارها اولاد حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) يكياش اسحاق بود ﴿وَمِن وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ﴾[11] و يعقوب داراي دوازده فرزند بود كه هر كدام از اينها رئيس يك تيره و تبار و گروه خاصي بودند كه اين اسباط دوازدهگانه سرسلسله اينها دوازده فرزند از فرزندان يعقوب(سلام الله عليه) است اسباط يعقوبي به منزله قبائل اسماعيلي است اسماعيل(سلام الله عليه) داراي فرزنداني بود كه هر كدام رئيس قبيلهاي شدند و يعقوب(سلام الله عليه) داراي فرزنداني بودند كه هر كدام از آنها رئيس سبطي شدند براي اينكه كارهاي آنها درست نظم بگيرد در اين مسافرت هر كدام به رهبر گروه خاص خود مراجعه كنند وجود مبارك موساي كليم سازماندهي خوبي كرد هم اينها را سازماندهي كرد و هم آن نظم طبيعي و خانوادگي را رعايت كرده است دوازده فرقه درست كرد از دوازده سبط و رهبر هر كدام از اينها را زعيمي از زعماي همان سبط قرار داده است فرمود: ﴿وَقَطَّعْنَاهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْبَاطاً﴾ و هر كدام از اينها به منزله امت شد و اينها شدند امم دوازدهگانه و اگر درباره آيه قبل فرمود: ﴿وَمِن قَوْمِ مُوسَي أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالحَقِّ﴾ معلوم ميشود كه يك گروهي را هم امت ميگفتند بعد فرمود كه اينها هر وقت نيازي داشتند ما از راه غير عادي در آن بيابان گرم كه اينها آن راه طولاني را طي ميكردند نيازهاي اينها را برطرف ميكرديم ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَي مُوسَي إِذِ اسْتَسْقَاهُ﴾ وقتي اين بنياسرائيل كه دوازده سبط شدند تشنه شدند در آن بيابان از وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) آب خواستند ما به موساي كليم دستور داديم ﴿أَنِ اضْرِب بِعَصَاكَ الحَجَرَ﴾ با عصايت اين سنگ را بزن يك حجر عظيمي بود كه اين الف و لامش الف و و لام عهد است ظاهراً نه يك حجر كوچك يك حجر بزرگ و صخره عظيمي بود كه از آن ميتوانست دوازده چشمه بجوشد فرمود آنها استسقا كردند ما هم بلا فاصله به موساي كليم دستور داديم از راه وحي كه عصا را به آن سنگ بزرگ و به آن سخره عظيم بزند او هم اين كار را كرده ﴿فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْنًا﴾ دوازده چشمه از اين سنگ و صخره عظيم جوشيد براي تأمين نيازهاي آبي اين دوازده فرقه عصاي موساي كليم(سلام الله عليه) در موارد فراواني خاصيت حيات در او بود اين به منزله آب زندگاني بود گاهي خودش زنده ميشد گاهي هم يك شيء جامدي را جريان ميبخشيد حكم حيات به او ميداد خودش زنده ميشد همان است كه وقتي موساي كليم اين عصا را القا ميكرد ﴿كَأَنَّهَا جَانٌّ﴾[12] اين ﴿كَأَنَّهَا جَانٌّ﴾ يك ماري شد كه جست و خيزش در حد يك جن بود اين تحول اين عصاي جامد به صورت يك حيوان گاهي هم با اين عصا درياي منغلق را منفلق ميكند بسته را باز ميكند اين سراسر دريا آب بود و بسته بود ﴿أَنِ اضْرِب بِعّصَاكَ البَحْرَ﴾ اين بسته باز ميشود يعني آبهاي رفته ميرود آبهاي نيامده ميماند اين وسطش ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي البَحْرِ يَبَساً﴾[13] يك چنين كاري از عصا ساخته است كه منغلق را منفلق ميكند بسته را باز ميكند گاهي هم با همين عصا صخره منغلق را منفلق ميكند اما با جوشش دوازده چشمه برابر نيازهاي دوازده گروه كه ﴿عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ﴾ هر كسي ميدانست از كجا برابر توضيحي كه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) كردند از آنجا آب مينوشد خب اين حالا تبديل عناصر به آب ممكن است از يك سو و اين آبهايي كه زير زمين به رهبري خدا حركت ميكنند فرمود كه او باران بر شما ميفرستيد ﴿فَسَلَكَهُ يَنَابِيعَ فِي الْأَرْضِ﴾[14] اين ينبوعها و چشمهها را او در زير زمين رهبري ميكند اين دوراهي سهراهي يك جا ورود ممنوع يكجا دوطرفه يك جا يكطرفه اين راههاي زير زميني مياه را او به عهده دارد مسالك اينها و طرق اينها را ذات اقدس الهي تأمين ميكند اوست كه باران ميفرستد و به زمين فرو ميبرد ﴿فَسَلَكَهُ يَنَابِيعَ فِي الْأَرْضِ﴾ اوست كه مسلك و طريق و راه يك طرفه و دو طرفه و اينها را ميكند اين آبها كجا بروند و كجا سر دربياورند و فاصله چقدري در زمين به سر ببرند اگر مردم يك سرزميني مورد عنايت حق بودند خب سعي ميكند اين آبها را درديد آنها در دسترس آنها قرار بدهد اگر خداي ناكرده مورد بي مهري خدا قرار گرفتند خب دستور ميدهد اين آبها يك قدري پايينتر بروند اين كه فرمود ﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْرًا فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ﴾ همين است ديگر ماء معين را ماء معين گفتند براي اينكه تراه العيون و تناله الدلاء از اين جهت ماء معين است آبي كه چشم او را ميبيند دلو به او دسترسي دارد دست به او دسترسي دارد آبي كه تراه العيون و تناله الدماء ميشود ماء معين و چنين آبي هم آب جاري است كه فيضش به همه ميرسد يكي از القاب وجود مبارك حضرت ولي عصر(سلام الله عليه) ماء معين است و اين هم تطبيق شده است به وجود مبارك حضرت فرمود در غيبت فمن ياتيكم بماء معين اين آب زندگاني است كه الان غ ائر و غايب است ﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْرًا فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِماءٍ مَعينٍ﴾ يكي از القاب حضرت ماء معين است و عالم را هم ماء معين گفتند علم را هم ماء معين گفتند چون جاري است از زباني به قلبي و از قلبي به قلمي و از قلمي به كتابي و مانند آن اگر شما ميبينيد يك علمي از اعصار گذشته به ماها رسيده است معلوم ميشود آب جاري است ا ين مشايخ ما اين بزرگان ما اين مفسرين ما اين علماي ما(رضوان الله عليهم اجمعين) اينها فمرودند به شاگردانشان فرمودند آنها يا گفتند يا در كتابها نوشتند ديگران مطالعه كردند يا شنيدند كم كم به ماها رسيد برياي ماهم نقل كردند اين ميشود ماء معين علم ماء معين است عالم ماء معين است خب اگر مردم يك منطقهاي خداي ناكرده نالايق بودند علماي آنها يا رحلت كردند يا هجرت كردند فمن يا تيكم بماء معين يك مدت ميبينيد يك شهري خشكسالي ميگيرد يا يك روستايي خشك سالي ميگيرد مدتها ديگر عالم آنجا نميرود در اثر كفران نعمت به هر تقدير ذات اقدس اله طبق بيان قرآن كريم سلوك اين آبها را به خود اسناد ميدهد كه فرمود سلكه ينابيع في الارض حالا كجا ميخواهد ينبوع بشود كجا چشمه بشود كجا قنات بشود كجا چاه بشود او بايد دستور بدهد اگر خداي ناكرده مردمي مورد بي مهري او شدند دستور ميدهد يك قدري اين آبها پايين ميروند آنگاه با هيچ وسيله صنعتي هم نميشود او را بالا آورد خب اين كويرها هم همينطور است ديگر اگر خداي ناكرده اين چاههاي قم يك دو سه كيلومتر پايينتر برود وسيله صنعتي براي او نيست آن وقت اينجا هم ميشود خشك ديگر جا براي زندگي نيست آن وقت همه يك سره از بين ميرود فمن ياتيكم بماء معين بنابراين هم رهبري راههاي زير زميني آبها به دست اوست هم ارتفاع و انخفاض سطح اين آبها به دست اوست هم ﴿﴾ به دست اوست هم ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاءٍ مَعِينٍ﴾[15] به دست اوست حالا كه چنين است يك عصايي كه سرّ حيات در اوست به فرمان الهي زنده ميشود به فرمان الهي تشنهها را هم سير ميكند نميگذارد اينها بميرند اين هم يك نحوه حيات است در حقيقت احياست منتها در سورهٴ مباركهٴ «بقره» تعبيرش اين است كه ﴿فَانْفَجَرَتْ﴾ اينجا دارد ﴿فَانبَجَسَتْ﴾ مرحوم امين الاسلام و ديگران بر اين باورند كه انبجاس با انفجار فرقش اين است آن جوشش نرم و ملايم و اندك را ميگويند انبجاس آن فوران را ميگويند انفجار اينكه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» از انفجار سخن به ميان آورد و در سورهٴ «اعراف» از انبجاس براي آن است كه اين آب در طليعه طلوع و روشن شدنش به صورت ملايم درآمده يكسر فشار نياورد به صورت ملايم بود تا هر كسي به اندازه لازم از آب استفاده كند و بفهمد كه چقدر آب ميآيد راههايش مشخص ميشود آن وقت فوران شروع شد در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 57 به بعد اين است ﴿وَظَلَّلْنَا عَلَيْكُمُ الغَمَامَ وَأَنْزَلْنَا عَلَيْكُمُ المَنَّ وَالسَّلْوي كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾ در آيهٴ شصت سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود: ﴿وَإِذِ اسْتَسْقَي مُوسَي لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصَاكَ الحَجَرَ﴾ گفتن همان و اطاعت او همان ديگر نفرمود «فقنا اضرب بعصاك الحجر فضرب» بلكه فرمود: ﴿فَانْفَجَرَتْ﴾ اين فضرب مطوي است براي سرعت قضيه يعني ديگر او معطل نشد فوراً عصا را به آن سنگ زد ﴿فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصَاكَ الحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْناً﴾ كه ﴿قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ﴾ هر گروهي آبخورشان را ميدانستند منظور از اين كل اناس همان دوازده سبط و دوازده فرقه بودند ﴿كُلُوا وَاشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللّهِ وَلاَ تَعْثَوْا فِي الأَرْضِ مُفْسِدِينَ﴾ اما در اين آيه محل بحث سورهٴ مباركهٴ «اعراف» فرمود ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَي مُوسَي إِذِ اسْتَسْقَاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِب بِعَصَاكَ الحَجَرَ فَانبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْناً﴾ خب معمولاً در طليعه امر انبجاس است و به صورت نرم و شيب ملايم اين آبها ميجوشد بعد فوران ميكند ﴿فَانبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ﴾ و اما آنچه در آيهٴ 57 فرمود كه ﴿وَظَلَّلْنَا عَلَيْكُمُ الغَمَامَ﴾[16] نعمت ديگري را كه بايد آنجا ذكر ميكردند اينجا ذكر كردند فرمودند فرمودند ما نيازهاي آشاميدني آنها را تأمين كرديم در اين بيابان سوزان احتياج داشتند به يك سايباني ما ابر را هم به عنوان سايبان به اينها رسالت داديم چون اين ابرها را ذات اقدس الهي در اثر بادهايي كه ميآفريند رهبري ميكند و بادها رسالتشان جا به جا كردن ابرها فرمود اين بادها رسالت الهي را به عهده دارند ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾[17] اگر رياح را ذات اقدس الهي ارسال بكند پس سلسله رياح رسالت تكويني الهي را به عهده دارند براي تلقيح گياهان هم خوباند اين ابرها را به به وسيله بادها جا به جا ميكند غمام اين ابر اگر مأموريت الهي داشته باشد بالاي سر همه اينها برود يك چتر سياري است در اطراف مدينه يك مسجدي ساختند الآن كه داخل در شهر شد به نام مسجد الغمام مسجد الغمامه ميگفتند همان خود مردم مدينه ميگفتند كه روزي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نماز عيد فطر را در بيرون مدينه كه مستحب است در يك فضاي باز تحت السماء بخوانند اينجا بخوانند آن روز هم هوا خيلي گرم بود خب آنجا تقريباً منطقه استوايي است هميشه تا حدودي يكسان است و گرم است فرق تابستان و زمستانش هم نيم ساعت است نه بيشتر ولي اگر مصادف با تابستان باشد و يك سال گرمي باشد خب گرمايش زايد است شايد مصادف با تابستان بود و در ايام سوزان و گرماي بدون بارش باران بود لذا خيليها احساس گرما ميكردند ديدند كه يك ابري آمده در حد يك چتر ايستاد بالاي سر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و نماز گزارها تا اينها نماز عيدشان را خواندند به بركت آن اعجاز الهي يك مسجدي آنجا ساختند به عنوان مسجد غمامه اين را آن بزرگان مدينه يك وقتي به خود ما ميگفتند خب اين معجزه بود پيداست كه اين ابر آمده تكان نميخورد همانجا هست هوا هم هواي ابري است يك تكه ابر پيدا شده و فقط همينجاست بعد هم كه نماز خواندند متفرق شدند اين ابرها هم راهشان را گرفتند رفتند اين ﴿وَظَلَّلْنَا عَلَيْكُمُ الغَمَامَ﴾[18] هست ﴿وَظَلَّلْنَا عَلَيْهِمُ الغَمَامَ﴾ اين هم يك كرامت همه اينها به بركت موساي كليم بود(سلام الله عليه) ﴿وَأَنْزَلْنَا عَلَيْهِمُ المَنَّ وَالسَّلْوَي﴾ كه جريان منّ و سلوي مبسوطا در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بازگو شد منّ شايد چيزي شبيه عسل باشد سلوي باشد چيزي شبيه طاير خوشخوراك و كبوترگونهاي باشد كه آبشان با آن دوازده چشمه تأمين شده است و مواد غذايي آنها هم با همين منّ و سلوي تأمين شده است آنگاه فرمود ﴿كُلُوا﴾ يعني قلنا لهم ﴿كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ﴾ اين غذاها را بخوريد و شاكرانه به سر ببريد آنكه ظلم نكنيد و شاكرانه به سر ببريد محذوف است به قرينه ﴿وَمَا ظَلَمُونَا﴾ يعني اينها كفران نعمت كردند به جاي شكر نعمت ولي به ما ستم نكردند به خودشان ستم كردند ﴿وَمَا ظَلَمُونَا وَلكِن كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾ اين براي پرهيز از اتحاد ظالم و مظلوم بايد چنين توجيه كرد كه انسان يك فطرتي دارد كه انسانيت انسان به همان فطرت و عقل اوست شهوت و غضبي هم دارد اگر در مصاف جهاد اكبر اين شهوت و غضب پيروز شدند اين عقل و فطرت را به اسارت ميگيرند نه اينكه اينها را از بين ببرند اينكه وجود مبارك حضرت امير فرمود: «كم من عقل اسير تحت هوي امير»[19] ناظر به همين است خب حالا اينكه هوا غالب شد اين به چه كسي ظلم ميكند؟ به اين فطرت و عقل ظلم ميكند كه در حقيقت انسانيت انسان و شناسنامه انسان به همان فطرت و عقل است خود خود همان اوست اينكه قرآن در سورهٴ «حشر» ميفرمايد اينها خودشان را فراموش كردند يعني خود فيالاصل را كه فطرت و عقل است همين قرآن در سورهٴ مباركهٴ «نساء» است ظاهراً فرمود اينهايي كه ايمان ندارند منافقاند اينها فقط به فكر خودشاناند ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الحَقِّ ظَنَّ الجَاهِلِيَّةِ﴾[20] اين ديگر خود حيواني است اينكه ما ميگوييم اينها فقط به فكر خودشاناند نه آن خود خود و خود اصيل انساني خب اگر به فكر خودشان بودند كه خويشتن خودشان را يافتند كه در حالي كه خدا ميفرمايد كه ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾[21] اينها را خدا انسا كرده خودشان را از ياد خودشان برده اينها به فكر همه چيز هستند فقط خودشان را فراموش كردند معلوم ميشود آن خود بالاصاله كه عقل و فطرت است او منسي است و اين خود حيواني كه ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾[22] اين خود مذكور است آن وقت اين خود مذكور كه زمامدار كارهاست ظالم است آن خود اصيل كه منسي است مظلوم است فرمود: ﴿وَمَا ظَلَمُونَا وَلكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾[23] فردا به مناسب شهادت امام سجاد(سلام الله عليه) تعطيل است.
«و الحمد لله رب العالمين»