درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/02/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیه 158 و 159 سوره اعراف

 

﴿قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَميعًا الَّذي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ يُحْيي وَ يُميتُ فَ‌آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ اْلأُمِّيِّ الَّذي يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ كَلِماتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾ ﴿وَ مِنْ قَوْمِ مُوسيٰ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ﴾

 

درباره جهان‌شمول بودن دعوت رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نبوت و رسالت او آيات فراواني استشهاد شد و احاديث زيادي هم دلالت مي‌كند يكي از آن احاديث همين است كه از آن حضرت نقل شد «اعطيت خمسا» من پنج اصل و فضيلت اعطا شده‌ام خدا به من اعطا كرد كه هيچ پيامبري قبل از من به اين فضايل خمس راه نيافت يكي از آنها اين است كه من «ارسلت الي الاٴبيض والاٴسود» اينكه فرمود: «ارسلت الي الاٴبيض والاٴسود والاٴحمر»[1] و مانند آن يعني براي تمام نژادها من مبعوث شدم اين‌چنين نيست كه مثلاً دو نژاد را ذكر كرده باشد براي نژادهاي ديگر مبعوث نشده باشد چنين كسي رسالتش جهاني خواهد بود پس مردم هر سرزمين در هر شرايط با هر نژاد و قوم و مليتي كه داشته باشند مشمول دعوت آن حضرت است و اين هم در مكه نازل شد و در اوائل بعثت هم اين سخن عمومي را از آن حضرت شنيدند.

مطلب ديگر آن است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در همان مكه گرچه به حسب ظاهر مظلوم بود رنجها را تحمل مي‌كرد اما هرگز اهل مداهنه نبود ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ﴾[2] بلكه آن وقت هم شجاعانه سخن مي‌گفت همين كريمه ﴿كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنفِرَةٌ ٭ فَرَّتْ مِن قَسْوَرَة﴾[3] اين در مكه نازل شد اين تعبير حاد و تند اين از يك انساني كه هراسناك باشد و در تقيه باشد بعيد است ساخته نيست مگر كسي كه رسالت او همين باشد خب در برابر سناديد قريش بفرمايد اينها مانند حمارها و درازگوشهايي هستند كه از شير فرار مي‌كنند مضمون آيه اين است كه اينها از وحي و نبوت و رسالت توي پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرار مي‌كنند گريزان‌اند آن طوري كه حمار و درازگوش از شير فرار مي‌كند ﴿كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنفِرَةٌ ٭ فَرَّتْ مِن قَسْوَرَة﴾[4] اين نشان مي‌دهد آنجا كه دستور صادر بشود وجود مبارك حضرت هر خطر و هر رنجي را هم تحمل مي‌كرد ابلاغ مي‌كرد.

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً﴾ برابر با همان آياتي است كه بخشي در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» هست بخشي هم در ساير سور كه ما تو را براي همه مردم مبعوث كرديم اين ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾[5] كه قبلاً خوانده شد آن هم از همين سنخ آيات است كه دلالت مي‌كند بر اينكه در همان مكه وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) براي جهانيان مبعوث شده بود اين‌طور نبود كه مثلاً رسالت او دراول براي گروه خاصي بوده است و بعد براي ديگران آيهٴ 28 سورهٴ مباركهٴ «سبأ» اين است ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ﴾.

مطلب ديگر آن است كه سه تا توحيد در اينجا آمده است يكي توحيد سلطنت الهي كه ﴿لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ يكي هم توحيد الوهيت يكي هم توحيد تدبير و احيا و اماته سرّ استفاده توحيد از اين آيات اين است كه درباره مالك بودن و ملك بودن نفرمود ملك سماوات و ارض به دست خداست ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ المُلْكُ﴾[6] يك تعبير است ﴿لَّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأَرْض﴾ تعبير ديگر كه اين تقديم خبر مفيد حصر است تنها ملك سماوات و ارض به دست اوست پس او مليك السماوات و الارض است و لا غير، غير او كسي مليك سماوات و ارض نيست نه اينكه او ملك سماوات و ارض را دارد ديگري هم ممكن است داشته باشد بلكه لا مليك الا هو در حقيقت لا ملك الا هو ﴿لَا إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ هم كه توحيد الوهيت است اين روشن است آن خدايي كه تنها مليك اوست آن خدايي كه تنها اله اوست آن خدا يحيي و يميت كه اين هم لسانش و سياقش حصر است در بحث ديروز اشاره شد كه اگر چنانچه دو مبدأ در عالم باشد همان‌طوري كه برابر آيه سورهٴ مباركهٴ «انبياء» فساد در نظام تكوين راه پيدا مي‌كند ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[7] اگر دو خدا باشد فساد در نظام تشريع و تقنين هم راه پيدا مي‌كند براي اينكه دو خدا حتماً دوتا قانون و دوتا هدايت دارند برهان تمانع در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» بازگو شد توحيد را در مرحله تدبير اثبات بكند توحيد در مقام ذات يك بحث خاص خود را دارد بيان ذلك اين است كه مقام ذات كه واجب الوجودي در عالم هست آن برهانش بر توحيد حالا يا برهان صرف الشيء لا يتثني و لا يتكرر است يا از او بالاتر برهان بسيط الحقيقه است آنكه معمولاً جناب فارابي و ديگران ذكر مي‌كردند همان برهان صرف الشيء لا يتثني و لا يتكرر است يعني ذات اقدس الهي صرف هستي است و صرف هستي تعدد برنمي‌دارد كل ما فرضته نه كلما كل ما فرضته ثانياً فهو يعود اول صرف الشيء لا يتثني و لا يتكرر لذا واجب الوجود تعدد برنمي‌دارد آن براي مقام ذات است و بالاتر از اين برهان صرف برهان بسيط الحقيقه است كه بسيط الحقيقة كل الاشياء و ليس بشيء منها اين مقام اول بحث كه درباره توحيد ذات كه خارج از بحث كنوني ماست يك بحث مربوط به توحيد خالقيت است بعد ربوبيت است جاي دوتا خالق عالم را آفريدند يا يك خالق؟ دوتا مبدأ و مدبّر و رب عالم را اداره مي‌كنند يا يكي؟ آيه سورهٴ مباركهٴ «انبياء» ظاهراً ناظر به توحيد خالقي هم نيست زيرا آنچه كه محل ابتلاي مردم حجاز و امثال حجاز بود همان توحيد ربوبي بود وگرنه توحيد خالقي را قبول داشتند قرآن از آنها اقرار مي‌گيرد كه ﴿وَلَئِن سَالتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[8] يا ﴿لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ العَزِيزُ العَلِيمُ﴾[9] پس مقام ثاني مطلب هم خارج از بحث است يعني لا خالق الا الله آن هم خارج از بحث است مادون او كه مقام ثالث است توحيد ربوبي است اينجاست كه مشركين مشكل داشتند در توحيد ربوبي آن‌كه مدير عامل كل جهان است به اصطلاح رب الارباب است رب‌العالمين است او را هم قبول داشتند كه الله است اما ربوبيت جزئي براي انسان رب خاص براي دريا براي صحرا براي باران براي گياهان براي حيوانات ربوبيت خاص قائل بودند ارباب خاص قائل بودند كه ارباب متفرق مبتلا بودند در چنين فضايي ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» استدلال كرد فرمود اگر دوتا رب عالم را اداره بكنند يقيناً فاسد مي‌شوند ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[10] اين مقدمه شرطي قياس استثنايي است لكن التالي باطل فالمقدم مثله بطلان تالي را در سورهٴ مباركهٴ «ملك» بيان كرده است ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ المُلْكُ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَي‌ءٍ قَدِيرٌ﴾[11] آنجا فرمود به اينكه شما اگر چنانچه مكرر هم درباره جهان مطالعه بكنيد ﴿هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ﴾[12] ﴿ثُمَّ ارْجِعِ البَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ البَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِيرٌ﴾[13] ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾[14] شما هيچ جا تفاوت و ناهماهنگي و بي‌نظمي نمي‌بينيد تفاوت آن است كه اين سلسله كه در حركت است بعضي از حلقاتش فوت بشود اگر بعضي از حلقاتش فوت بشود مي‌گويند در اينجا تفاوت پيدا شد يعني بعضي فوت شده خب سلسله‌اي كه بعضي از حلقاتش فوت شده باشد گذشته به آينده مرتبط نيست وقتي گذشته به آينده مرتبط نباشد مبتلا به فروپاشي خواهد شد پس تفاوت زمينه براي متلاشي شدن است قبلاً هم اشاره شد كه اين متلاشي شدن يك اشتقاق عادي ندارد يعني يك فعل ثلاثي مجرد يا يك مصدر ثلاثي مجرد ندارد كه به باب تفاعل آمده باشد اين از لا شيء گرفته شد از لا شيئ كه يك اسم است با يك حرف فعلي مشتق كردند به عنوان متلاشي متلاشي شده است تَلاٰشَيَ يعني لا شيء شده است وگرنه يك مصدري باشد يك فعل ثلاثي مجرد باشد بعد به باب تفاعل رفته باشد كه نيست آن تفاوت زمينه اين تلاشي را فراهم مي‌كند خب اگر يك حلقه‌اي بعضي اجزايش فوت شده باشد رابطه آينده و گذشته منقطع است وقتي رابطه منقطع شد اين مي‌ريزد ديگر فرمود: ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ البَصَرَ هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ ٭ ثُمَّ ارْجِعِ البَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ البَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِيرٌ﴾[15] اين ﴿كَرَّتَيْنِ﴾ نه يعني دو بار در برابر سوم يعني بيش از يك بار دوباره مراجعه كن نه يعني دو بار مراجعه كن يعني بيش از يك بار مراجعه كن گاهي ممكن است انسان يك مطلب عميق را بعد از هشت ده بار بفهمد اين را مي‌گويد دوباره مراجعه كردن يعني به يك بار اكتفا نكن نه اينكه دو بار در برابر سه بار مراجعه كن اگر بار سوم مراجعه كني مشكل پيدا مي‌كني و اگر دو بار مراجعه كني تفاوت پيدا نمي‌كني اين نيست خب پس بطلان تالي در سورهٴ مباركهٴ «ملك» آمده اصل آن قضيه شرطي در سورهٴ مباركهٴ «انبيا» آمده ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[16] لكن التالي فاسد به قرينه آيه سورهٴ «ملك» فالمقدم مثله خب در تقريب اين بعضي از روايات هم كمك مي‌كند نظير آنچه كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) نقل كرده است كه از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) پرسيدند دليل بر توحيد چيست فرمود اتصال تدبير به تمام صنع و نظم برخي از متكلمين كه هم از متانت آيه دور بودند و هم از روايات اهل‌بيت دور بودند اين شبهه در ذهنشان بود كه خب حالا اگر دوتا خدا باشند هر دو برابر با ما هو الواقع عالم را اداره كنند چه مشكلي پيش مي‌آيد هر دو كه علم كامل دارند قدرت كامل دارند حب جاه كه ندارد غرض و بيماري و هوس كه ندارند اداره كنند چون برهان تمانع برايشان دشوار بود بعضي از خوديها هم اين مشكل را پيدا كردند برهان تمانع را به برهان توارد علتين برگرداندند يا از آنجا كمك گرفتند كه اگر دو مبدأ در عالم باشد هر كدام فاعل تام‌اند نه فاعل ناقص آن‌گاه توارد دوتا فاعل تام نسبت به معلول واحد مستلزم جمع نقيضين است آن‌طوري كه در بحث ديروز گذشت در اين زمينه يك سؤالي مطرح شده است و آن اين است كه دليل ما بر توحيد همان است كه ذات اقدس الهي حقيقت نامتناهي است و نامتناهي تعددپذير نيست البته اين سخن حق است اما اين براي مرحله اول است يعني در مقام اثبات توحيد ذات ما در آن مرحله نيستيم هيچ در مقام ثاني كه توحيد خالقيت هم هست نيستيم دو، فقط در مقام سوم كه توحيد ربوبي است كه آيه سورهٴ «انبياء» آن را مي‌خواهد بگويد اين يك مطلب، مطلب ديگر اينكه گاهي نقض مي‌شود به اينكه خب اگر چنانچه ما برهان تمانع را آن‌ طوري كه در بحث ديروز تقرير شده است به اين صورت تقرير كنيم براي دفع شبهه برخي از اهل كلام بگوييم كه اگر دو خدا باشند آن صفات هر كدام عين ذات است دوتا ذات متباين‌اند دوتا علم متباين خواهيم داشت دوتا قدرت متباين خواهيم داشت روي آن تقريري كه در بحث ديروز نقل شد گاهي ممكن است اين‌چنين نقض يا سؤال بشو كه خب حالا اگر ما يك خدا داشتيم باز هم همين محذور وارد است براي اينكه آن يك خدا داراي علم است و داراي قدرت هم هست خب علمش غير از قدرت است قدرتش غير از علم است آن وقت همان محذور پيش مي‌آيد اين سخن ناصواب است براي اينكه ذات اقدس الهي صفاتش عين ذات اوست حالا اگر صفات او عين ذات او بود اين صفات يعني علم، قدرت، حيات اراده تكلم سمع آنچه كه به صفات ذات برمي‌گردد اينها الفاظشان متعدد است از بحث بيرون است مفاهيمشان هم متعدد است از بحث بيرون ولي مصداق و حقيقت اينها هم عين هم‌اند هم عين ذات‌اند طبق بيان نوراني حضرت امير در آن خطبه اول نهج‌البلاغه اگر صفت زايد بر ذات باشد «لشهادة كل صفة انها غير الموصوف و شهادة كل موصوف انه غير الصفة» اين براي نفي صفات زايد بر ذات است اگر ـ عاذ‌الله ـ صفات خدا زايد بر ذات او باشد زايد و مزيد عليه هر دو شهادت به مباينت و مغايرت مي‌دهند «لشهادة كل صفة انها غير الموصوف المزيد عليه و شهادة كل صفة انها غير الموصوفي» است كه مزيد بر اوست «و شهادة كل موصوف انه غير الصفة الزايدة عليه، و اگر صفت عين ذات بود موصوف عين صفت بود اينها شهادت به وحدت مي‌دهند نه شهادت به مغايرت اين دوتا شاهد عاقلي كه وجود مبارك حضرت در خطبه اول نهج‌البلاغه اقامه كرده است اين براي صفت زايد بر ذات است كه سخني است باطل كه گروهي از اشاعره مبتلا هستند يا خيلي از آنها ولي اگر صفات مفهوماً غير هم بود مصداقاً عين هم بود و مصداقاً عين ذات بود پس مصداق علم عين مصداق قدرت است حقيقت قدرت عين حقيقت ذات است اين براي صفات و همه اينها عين ذات‌اند اين براي موصوف هر صفات عين هم‌اند نزد ما اماميه هم صفات عين موصوف‌اند نزد ما اماميه پس تعددي در كار نيست تا ما بگوييم به علم غير از قدرت است قدرت غير از علم است آن محذور پديد مي‌آيد

مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِيِّ الأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَكَلِمَاتِهِ﴾ به پيغمبري ايمان بياوريد كه خود او به الله و كلماتش ايمان مي‌آورد اين ﴿وَاتَّبِعُوهُ﴾ جامع‌تر از آن ﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ﴾[17] است كه در آيه قبل يعني آيهٴ 157 آمده چرا؟ براي اينكه تبعيت قرآن گوشه‌اي از دين است تبعيت از رسول بما انه رسول تمام دين است بيان ذلك اين است كه قرآن آن فرض الله را دارد خطوط كلي را دارد دو چيز است كه پيغمبر دارد و در قرآن نيست به حسب ظاهر و هر دو چيز در باطن قرآن است در حقيقت قرآن است و پيغمبر از آنجا مدد مي‌گيرد ديگران خبر ندارند از نظر باطن آن دو چيز آن فرض النبي و احكام فراوان فقهي است كه وجود مبارك از حقيقت قرآن از باطن قرآن روي الهام الهي روي وحي الهي كمك مي‌گيرد كه در خود قرآن نيست خب بخش وسيعي از فقه از روايات و سنت اهل‌بيت(عليهم السلام) آمده است آنكه در قرآن نيست يعني به حسب ظاهر در قرآن نيست آنها هم از راه وحي بر پيغمبر آمده نظير اينكه فرمود «ان روح القدس نفث في روعي ان نفسا لن تموت حتي تستكمل رزقها»[18] خب همه احكام الهي از راه وحي و الهام بر پيغمبر نازل مي‌شود هيچ كدام ـ معاذ‌الله ـ حضرت روي دواعي شخصي نفرمود نماز صبح را بلند بخوانيد نماز ظهر را آهسته بخوانيد نماز ظهر چهار ركعت است نماز عصر چهار ركعت است نماز صبح دو ركعت است اينها كه در قرآن كريم نيست و اينها را ـ معاذ‌الله ـ پيغمبر از نزد خودش نگفت كه اينها همه وحي الهي است احكام الهي است كه ذات اقدس الهي از راه وحي اين احكام را به او القا و تعليم و الهام فرمود ايشان هم فرا گرفتند و منتقل كردند خب پس تبعيت از قرآن گوشه‌اي از احكام را دارد نه همه احكام را گوشه‌اي از عقايد و اخلاق و فقه و حقوق را دارد نه تمام را ولي وقتي گفتيم رسول خب رسول هم رسالت قرآني را به ما ابلاغ مي‌كند كه فرض الله است هم آن تعليمات و الهامهايي كه از ذات اقدس الهي گرفته است نظير اينكه فرمود: «ان روح القدس نفث في روعي» يا جبرئيل آمده است اشاره كرده است كه بين حج و عمره بايد اشتباكي باشد حج تمتع است و امثال ذلك همه اينها از راه وحي و الهام فرشته‌ها بر قلب مطهر حضرت نازل مي‌شود آن حضرت احكام الهي را از ذات اقدس الهي فرا مي‌گيرد و به ما مي‌گفت و به امت ابلاغ مي‌كرد كه اين مي‌شد متمم فقه اين يك جهت بخش ديگر جنبه اجرايي و فرمانروايي مديريت و رهبري است بالأخره آنجايي كه مي‌فرمايد: ﴿جَاهِدِ الكُفَّارَ وَالمُنَافِقِينَ﴾[19] اين رسالت است ابلاغ دستور الهي را ابلاغ مي‌كند اما حالا با كدام كفار بجنگيد چه وقت بجنگيد؟ دفاعمان چه وقت شروع بشود؟ چطور بايد شروع بشود؟ اينها به جنبه امامت او يعني به رهبري او برمي‌گردد كه فرمود: ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ﴾[20] لذا اين ﴿اتَّبِعُوه﴾ كه در آيهٴ 158 آمده خيلي جامع‌تر از ﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ است اتباع از قرآن يك سوم اتباع از دين است براي اينكه دو سومش را پيغمبر از راه وحي و الهام الهي ابلاغ مي‌كند يك سوم ديگرش مربوط به احكام و اخلاق و آداب و سنني است كه پيغمبر مي‌فرمايد از ناحيه وحي الهي، يك سوم ديگرش آن مسئله رهبري و اجراي امور و امثال ذلك است كه اين به جنبه ولي‌الامر بودن او برمي‌گردد نه رسول بودن او لذا اين كه فرمود: ﴿وَاتَّبِعُوهُ﴾ اين ﴿وَاتَّبَعُوه﴾ خيلي جامع‌تر از آن ﴿وَاتَّبَعُوا﴾ كه به صورت فعل ماضي آمده ﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ﴾[21] البته آن هم اگر چنانچه بخواهد تحليل بشود به همين دومي برمي‌گردد براي اينكه برابر سورهٴ مباركهٴ «حشر» فرمود: ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾[22] خب چون در آن سوره فرمود كه هر چه پيغمبر گفت اطاعت كنيد اگر ما واقعاً تابع قرآن باشيم تبعيت قرآن همان تبعيت صد در صد از احكام اسلامي است براي اينكه يك مقدار را كه خودش بالصراحه دارد يك سوم را دو سوم ديگر را هم ارجاع دارد فرمود: ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُو﴾ يا فرمود: ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنْكُمْ﴾[23] يا فرمود: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾[24] يا فرمود: ﴿فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً﴾[25] اگر ما بخواهيم تابع قرآن باشيم در حقيقت تابع فرض‌الله هستيم يك و خود قرآن ما را به آن احكام و سنن و آداب و عقايد و اخلاق و حقوقي كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به ما آموخت دستور مي‌دهد كه تبعيت كنيم دو، بعد ما را هم وادار مي‌كند كه از رهبري امامت و ولي امر بودن او پيروي كنيم سه، منتها آن با تحليل برمي‌گرد اما اين ﴿وَاتَّبِعُوهُ﴾ ديگر جامع همه اينهاست بدون تحليل پيروي از پيغمبر هر سه قسم را به همراه دارد.

‌پرسش ...

پاسخ: ولايت هم جزء دستورات رهبري است.

‌پرسش ...

پاسخ: اين را هم دارد اينكه فرمود از پيغمبر اطاعت كنيد چون پيغمبر ما را به قرآن دعوت مي‌كند يك، ما را به احكامي كه از راه وحي و الهام بر او صادر شده است هدايت مي‌كند دو، در اجراي احكام هم رهبري را به عهده گرفته است سه.

‌پرسش ...

پاسخ: نه ديگر فرقي نمي‌كند ولي غرض آن است كه ما در آيهٴ 157 سورهٴ «اعراف» كه فرمود: ﴿فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ اين اتباع نور با اين اتباع پيغمبر فرق مي‌كند آنجا جدا كرد فرمود كساني كه به پيغمبر ايمان آوردند يك، او از او حمايت كردند تا شكست نخورد دو، او را ياري كردند سه، و تابع قرآن شدند چهار، او را در آن آيه فرمود اما اينجا فرمود كه ﴿اتَّبِعُوه﴾ غير از آن مسئله ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ﴾ غير از ايمان به جاي اينكه بفرمايد از او حمايت كنيد تا شكست نخورد و او را ياري كنيد تا پيروز بشود و از نوري كه با او نازل شده است تبعيت كنيد به جاي اين سه عنوان فرمود از پيغمبر تبعيت كنيد اين تبعيت از پيغمبر شامل مي‌شود حمايت از او را تا شكست نخورد نصرت او را تا پيروز بشود و تبعيت از قرآني كه پيغمبر آورده و دستور داده كتاب اساسي ماست.

مطلب بعدي آن است كه خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برابر اين آيه به خدا و كلمات خدا ايمان دارد اين كلمات هم كلمات تكويني را در بر مي‌گرد هم كلمات تدويني را كلمات تدويني همان كتابهاي آسماني است چه قرآن چه تورات چه انجيل سه صحف ابراهيم چه زبور داوود(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اينها كلمات تدويني‌اند كلمات تكويني او را هم شامل مي‌شود نظير فرشتگان مدبرات امر صافات و مانند آن برابر آنچه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «بقره» آمده است آيهٴ 285 سورهٴ «بقره» اين بود كه ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ وَالمُؤْمِنُونَ﴾ بعد ﴿كُلُّ﴾ چه پيغمبر چه مؤمنين ﴿آمَنَ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ﴾ كه بعضي از اينها كلمات تدويني‌اند مثل كتب بعضيها كلمات تكويني‌اند مثل ملائكه و رسل اينها هم كلمات الله‌اند اگر عيسي كلمة الله است ساير انبيا هم كلمة الله‌اند و فرشتگان هم كلمة الله‌اند منتها براي مسيح(سلام الله عليه) يك خصيصه‌اي بود كه باعث شد كه بفرمايد: ﴿إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ المَسِيحُ﴾[26] خب پس اينكه در آيه محل بحث سورهٴ «اعراف» فرمود به اينكه به پيغمبري ايمان بياوريد كه به الله و كلمات الله ايمان مي‌آورد اين يك مجملي است كه آيهٴ 285 سورهٴ مباركهٴ «بقره» مفصّل اين مجمل است و شارح اين مجمل است بايد مشخص بكند اين مدح با آن شرح تكميل بشود كه پيغمبر هم به كلمات تدويني خدا ايمان دارد براي اينكه در آيه 285 سورهٴ «بقره» آمده است كه پيغمبر به همه كتابهاي آسماني مؤمن است اينها كلمات تدويني خدايند يعني اينها را ذات اقدس الهي فرستاده اينها حق‌اند هر كدام در موطن خود حق‌اند در مقطع اساسي حق‌اند خطوط كلي‌شان الي يوم القيامة باقي است اما منهاج و شريعتش نسخ مي‌شود وگرنه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾[27] دين حقيقي تثنيه برنمي‌دراد چه رسد به جمع ولي خطوط جزئي‌اش منهاجش شريعتش البته عوض مي‌شود كه ﴿جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[28]

‌پرسش ...

پاسخ: اگر چنانچه كسي ايمان بياورد و اطاعت بكند خب يقيناً هدايت ابتدايي نصيبش شده است ديگر اين راه راست را تشخيص داد.

پرسش ...

پاسخ: آن ديگر مي‌شود پاداش ديگر غرض آن است كه يك هدايت به معناي ارائه طريق است اين منظور نيست يقيناً براي اينكه ذات اقدس الهي اينها را راهنمايي كرد ارائه طريق كرد اينها طريق را فهميدند به خدا و پيغمبر و كتابهاي او ايمان آوردند حالا كه ايمان آوردند خود اين ايمان اهتداست ديگر خداوند اينها را هدايت كرده است به حقانيت دين به حقانيت وحي اينها هم اين دعوت را تشخيص دادند كه حق است و پذيرفتند پس مهتدي شدند برابر اين اهتدا كه اين راه را فهميدند ايمان آوردند فرمود اگر به خدا و قيامت و اسماي حسناي الهي و كلمات الهي ايمان بياوريد شايد هدايت بشويد معلوم مي‌شود اين هدايت يا به معناي ايصال مطلوب است يا بالأخره معناي شهود برتر است و مانند آن.

مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود پيغمبر به الله و كلمات الهي ايمان دارد ايمان سه قسم است يك قسمي است كه صاحب‌نظران دارند با برهان با دليل معجزه مي‌بينند استدلال مي‌كنند به حقانيت پي مي‌برند اين را ايمان مي‌آورند ايمان اينها بالغيب است براي اينكه نه بهشت را ديدند نه جهنم را ديدند نه اسماي حسني را ديدند نه فرشته‌ها را ديدند ايمانشان بالغيب است كه اكثري مردم مؤمن چه علما چه مقلدينشان از اين قبيل‌اند منتها علما و حكما و متكلمين روي برهان ايمان به غيب دارند مقلدينشان روي يك تحقيق مختصر و بقيه‌اش تقليد ايمان دارند اين براي مردم آنهايي كه راه اويس قرن و حارثة‌بن‌زيد و امثال ذلك را طي مي‌كندن اينها ايمان به شهادت دارند ايمان به مشهود دارند آن‌كه جهنم را مي‌بيند آن كه بهشت را مي‌بيند آن‌كه عواي اهل جهنم را مي‌شنود اين ايمانش ديگر ايمان به غيب كه نيست البته نسبت به ذات اقدس الهي و مراحل برتر ايمانش ايمان به غيب است ولي نسبت به اصل رسالت نسبت به اصل ولايت نسبت به اصل نبوت نسبت به اصل قيامت نسبت به اصل بهشت نسبت به اصل جهنم اينهايي كه نديده فهميدند نظير اويس قرن نظير حارثةبن‌مالك و مانند آن اينها ايمانشان به مشهود است لا بالغايب ايمانشان به شهادت است قسم سوم كه ايمان شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است از اين هم بالاتر است براي اينكه ممكن است پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نسبت به بعضي از امور ايمان بالشهاده داشته باشد منتها از همان سنخ باشد ولي برتر و برين و بالاتر و اما وحي نبوت عصمت رسالت امامت خلافت ولايت اينها يك حقيقتي است كه در هويت او ظهور و بروز دارد اين را به عنوان حق‌اليقين مي‌داند نه به عنوان عين‌اليقين اين به وحي ايمان دارد نه آن‌طوري كه اويس قرن ايمان دارد يك وقتي است ما مي‌گوييم اويس قرن درجه يك هست و وجود مبارك پيغمبر درجه صد از اين سنخ نيست اصلاً از آن سنخ نيست تا كسي بگويد اين درجه يك است آن درجه صد آن عين‌اليقين است آن حق‌اليقين اصلاً از آن سنخ نيست يك وقت است كسي ايمان به غيب دارد مثل مقلد و مرجعش خب آن مرجعش چون حكيم است متكلم است براهين قوي اقامه كرد در درجه صد برهان اقامه مي‌كند مقلدش در درجه يك هر دو از يك سنخ‌اند منتها درجه‌شان فرق مي‌كند يكي يك است يكي صد هر دو ايمانشان بالغيب است هر دو فقط مفهوم دستشان است هيچ كدام بهشت را نديدند از يك سنخ است از علم‌اليقين است منتها اين علم‌اليقين مراتب تشكيكي است اين يك دانه دليل دارد آن صد تا دليل دارد از يك سنخ است منتها يكي كم يكي زياد راه اويس و حارثه و امثال ذلك راه حكيم و متكلم نيست راه عارف است او از سنخ ديگر است او مي‌بيند جهنم را مي‌بيند بهشت را اين ايمان به شهادت نسبت به مراحل برتر البته ايمانش بالغيب است اما نسبت به اين مقدار از معارف ايمان او به شهادت است اين دو، اما ايمانش نسبت به وحي و نبوت و رسالت و امثال ذلك اين ايمان به علم‌اليقين نيست عين‌اليقين است نه بيش از آن اما وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ممكن است چيزهايي كه خارج از قلمرو رسالتش باشد ايمانش بالشهاده باشد از باب عين‌اليقين باشد اما قسمت مهم اصول ديني كه به وحي و نبوت و عصمت و رسالت و خلافت و امامت برمي‌گردد اينها از سنخ حق‌اليقين است اين به رسول ايمان دارد اين به نبي ايمان دارد اين به كتاب ايمان دارد ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾[29] اينكه ديگر عين‌اليقين نيست اين مي‌شود حق‌اليقين نه تنها ايمان به غيب نيست ايمان به شهادت هم نيست فوق اين دو است آن ﴿إِنَّهُ لَحَقُّ اليَقِين﴾[30] كه آمده به معناي اين است لذا بعضي از اصحاب كه خيلي باهوش بودند از امام سؤال مي‌كردند كه شما از كجا مي‌فهميد به مقام رسيديد؟ آنها هم مي‌فرمودند «يوفق لذلك»[31] از خود پيغمبر سؤال بكنند كه شما از كجا ‌مي‌فهمي پيغمبر شدي؟ مثل اين است كه به يك زيد بگويند تو از كجا مي‌فهمي زيدي؟ آخر به ما مي‌گويند يك زيدي هست ما كه نديديم اين يك، ديگري كه زيد را مي‌شناسد مثل پسر زيد پدر زيد برادر زيد، زيد را مي‌بيند مي‌گويد من زيد را مشاهده كردم اين زيد است ما كه زيد را نديديم ديگري براي ما نقل مي‌كند زيد را از راه گزارش غيبي مي‌شناسيم پدر او برادر او فرزند او كه او را مي‌بيند مي‌شناسد از راه حس مي‌شناسد مشاهده حسي دارد نه مشاهده عرفاني؟ اين دوتا علم علم زيد به خودش نه از قبيل گزارش غايبانه است نه از قبيل گزارش حسي اگر به زيد بگويند آقا تو از كجا مي‌داني زيدي؟ مي‌گويد من نسبت به خودم حق‌اليقين‌ام نه علم‌اليقين و نه عين‌اليقين من خودم خودم هستم اين يك مثال ضعيفي است براي اينكه ما بفهميم ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وحي را اين‌چنين مي‌يابد رسالت را اين‌چنين مي‌يابد شك در او اصلاً راه ندارد براي اينكه انه ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ المُنذِرِينَ﴾[32] .

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] . بحار الانوار، ج89، ص14.
[2] قلم/سوره68، آیه9.
[3] مدثر/سوره74، آیه50 ـ 51.
[4] مدثر/سوره74، آیه50 ـ 51.
[5] سبأ/سوره34، آیه28.
[6] ملک/سوره67، آیه1.
[7] انبیاء/سوره21، آیه22.
[8] لقمان/سوره31، آیه25.
[9] زخرف/سوره43، آیه9.
[10] انبیاء/سوره21، آیه22.
[11] ملک/سوره67، آیه1.
[12] ملک/سوره67، آیه3.
[13] ملک/سوره67، آیه4.
[14] ملک/سوره67، آیه3.
[15] ملک/سوره67، آیه3 ـ 4.
[16] انبیاء/سوره21، آیه22.
[17] اعراف/سوره7، آیه157.
[18] . مجموعه ورام، ج1، ص163.
[19] توبه/سوره9، آیه73.
[20] آل عمران/سوره3، آیه32.
[21] اعراف/سوره7، آیه157.
[22] حشر/سوره59، آیه7.
[23] نساء/سوره4، آیه59.
[24] احزاب/سوره33، آیه36.
[25] نساء/سوره4، آیه65.
[26] آل عمران/سوره3، آیه45.
[27] آل عمران/سوره3، آیه19.
[28] مائده/سوره5، آیه48.
[29] سوره شعراء، آيات، 193 ـ 194.
[30] حاقه/سوره69، آیه51.
[31] . كافي، ج1، ص177.
[32] شعراء/سوره26، آیه193 ـ 194.