78/02/20
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 158 و 159
﴿قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَميعًا الَّذي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ يُحْيي وَ يُميتُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ اْلأُمِّيِّ الَّذي يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ كَلِماتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾ ﴿وَ مِنْ قَوْمِ مُوسيٰ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ﴾
ظاهر اين آيه ﴿قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ﴾ همان رسالت جهانشمول رسول اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است جناب فخر رازي به اين مطلب پرداختند كه از دو جهت اين آيه تخصيص خورده است يكي به لحاظ افراد غير مكلف صغار از انسانها يكي هم به لحاظ افراد ساكن در اطراف كره خاك كه دسترسي به اسلام نداشتند و خبر اسلام به آنها نرسيد بنابراين اين آيه از دو جهت تخصيص خورده است بعد هم به دفاع پرداختند كه از هيچ يك از دو جهت تخصيص نخورده است اما درباره افراد صغير تخصيص نيست براي اينكه منظور از ناس كسي است كه قابل محاوره و مشاوره و خطاب شفهي است و در هر خطابي اين طور است هر قانوين وقتي وضع ميشود براي افراد مملكت بچهها مستثنايند هر وقت بالغ شدند مشمولاند اين تقريباً شبيه قضيه حقيقيه است هر وقتي هر انساني به حدي رسيد كه استحقاق خطاب پيدا كرد مخاطب هست اين انشاي ويژه نيست تا اينكه ما بگويم افرادي كه آن وقت صغير بودند بعد براي هميشه مستثنا هستند اين طور نيست اين به منزله قضيه حقيقيه است و هر كسي مصداق ناس بود و استحقاق خطاب را داشت او مخاطب است و مكلف و از جهت دوم ايشان استبعاد ميكنند ميگويند كه بعيد است كه كسي در گوشهاي از گوشههاي عالم به سر ببرد و خبر اسلام و معجزات اسلامي به آنها هم نرسيده باشد البته آن وقتي كه جناب فخر رازي اين مسئله را مطرح ميكردند قبل از كشف منطقههاي غربي و ماوراي اقيانوس كبير و امثال اينها بود بعد از كشف هم گرچه افراد فراواني در دورترين نقطه باختري به سر ميبرند ولي با پيشرفت علوم و صنايع و وسايل تبليغي و رسانههاي گروهي باز اين سخن حق است كه بعيد است كسي در روي زمين باشد و اسلام به او نرسيده باشد ولي خب از اين قانون كلي درست است كه اگر كسي در هر مقطعي از زمان در جايي زندگي ميكنند كه اسلام به او نرسيده باشد خب مكلف نيست «رفع .... و ما لا يعلمون»[1] لكن عقل و فطرت همراه او هست اين عقل و فطرت كه شريعت الهي را بازگو ميكنند او را نسبت به خطوط كلي توحيد هدايت ميكنند نسبت به خطوط كلي اخلاق و حقوق و فقه هدايت ميكنند گرچه بسياري از احكام جزئي كه به وسيله رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده يا بسياري از معارفي كه به وسيله وحي ميآيد آنها محروماند بنابراين اين منافاتي ندارد كه كسي بگويد خطاب ﴿قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَميعًا﴾ يك خطاب عام است به نحو قضيه حقيقيه است و تخصيص ناپذير مطلب دوم.
پرسش: ...
پاسخ: آنجا معلوم ميشود وضعي است تكليف نيست آنجا كه وضع است صغير و كبير يكساناند مثلاً احكام وضعي هم همينطور است اگر دست كسي به خون برخورد كرد يا خون به جامه كسي يا تن كسي برخورد كرد آنجا را آلوده ميكند كه صغير چه كبير اينها احكام وضعي است در احكام وضعي صغير و كبير مطرح نيست در مسائل حقوق هم همينطور است مثل ميراث.
مطلب بعدي آن است كه اين سه وصفي كه در بحث ديروز اشاره شد كه تكيهگاه نبوت و رسالت است يكي اينكه ذات اقدس الهي ملك سماوات و ارض را داراست يكي اينكه جز او الهي نيست يكي اينكه او قدرت احيا و اماته دارد اين اصول سهگانه نقش محوري دارند براي اثبات ضرورت وحي و نبوت اما آن اصل اول كه ملك سماوات و ارض تدبير آسمانها و زمين به عهده اوست اين نقش محوري دارد براي اينكه منظور از سماوات و ارض اگر چنانچه ما فيهما ما بينهم ما فيهنّ ما بينهن و مانند آن اين جمله را .. منظور از سماوات و ارض مجموع نظام آفرينش است و اگر ما فيهن ما بينهن ما بينهما و مانند آن ذكر شد منظور از سماوات خصوص آسمانهاست منظور از زمين هم خصوص زمين است يك وقت است كه در بعضي از آيات اينچنين استه كه خداوند سماوات و اهلش را يا زمين و اهلش را مثلاً آفريد تدبير ميكند آنجا منظور از سماوات مقابل اهل سماست يا منظور از زمين مقابل اهل زمين است ولي يك وقت سخن از اهل آسمان و زمين من في السمآء و من في الارض و مانند آن ذكر نشده در چنين مواردي وقتي قرآن ميگويد خداوند خالق سماوات و ارض يا مالك سماوات و الارض است يا ﴿لَهُ مُلْكُ السَّمَاواتِ وَالْأَرْضِ﴾ يعني مجموعه نظام آفرينش آسمان و آنچه در آسمان است زمين و آنچه در روي زمين است در اين كريمه هم فرمود ﴿لَهُ مُلْكُ السَّمَاواتِ وَالْأَرْضِ﴾ سخن از اهل سما اهل زمين و مانند آن نيامده پس منظور مجموعه نظام آفرينش است خب اگر ملك و تدبير و سلطنت مجموعه نظام آفرينش به عهده خداست انسان هم تحت ملك و تدبير و سلطنت خداست همانطوري كه ذات اقدس الهي موجودات ديگر را ميپروراند انسان را هم بايد بپروراند پرورش انسان هم بدون وحي و نبوت و دين و قانون الهي نخواهد بود اين يك مطلب.
مطلب دوم آن است كه حالا اگر اين خدايي كه ملك السماوات و الارض را دارد متعدد باشد ـ معاذالله ـ ممكن است كه يك خدايي رسول داشته باشد يك خداي ديگر رسول نداشته باشد اين هم حال است لذا فرمود: ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ آن ﴿مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ براي يك نفر است ديگر دوتا خدا نيست تا ما بگوييم كه خدا بودن دليل بر مرسل بودن نيست ممكن است يك موجودي مبدأ باشد ولي مرسل نباشد اين نيست اگر خدا هست الا و لابد مرسل است و اگر خدا متعدد باشد رسول الا و لابد متعدد است دين الا و لابد متعدد است قانون الا و لابد متعدد است تازه ميشود اول نزاع و دعوا بين انبيا براي اينكه آن برهاني كه آمده است كه ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾[2] اين شامل نظام تكوين و نظام تشريع هر دو خواهد بود يعني اگر براي آسمانها و زمين براي مجموعه نظام آفرينش بيش از يك مبدأ باشد هم در بخش تكوين نظام فاسد ميشود هم در بخش تشريع و تدوين و اداره امور جوامع بشري نظام مختل ميشود چرا؟ براي اينكه دو خدا حتماً دو گونه اراده ميكنند حتماً دو گونه قانون ميفرستند چه در نظام تكوين و چه در نظام تشريع برخي از متكلمين به اين شبهه مبتلا شدهاند كه ممكن است نه دو خدا در عالم باشد و هر دو عالم را برابر ما هو الواقع ما في نفس الامر من المصلحه اداره كنند سر اينكه تعدد مدير باعث فساد دستگاه ميشود اين است كه هر مديري يك نظر خاص دارد حالا يكي صائب يكي خطا هر مديري قدرت مخصوص دارد هر مديري سليقه و رأي ويژه دارد خب اگر ما فرض كرديم اين مديرها هر دو عالم مطلقاند هر دو قادر و تواناي مطلقاند و هر دو منزه از غرض و هوساند و هر دو داراي وصف جود و بخلاند ديگر اختلاف پديد نميآيد ممكن است دو مبدأ در عالم باشند و عالم را برابر ما هو الواقع و نفس الامر اداره بكند بر اساس اين شبهه برخيها خيال كردند برهان تمانعي كه در سورهٴ مباركهٴ «انبيا» آمده تام نيست و تلاش كردند كه برهان تمانع را به برهان توارد علتين برگردانند كه اگر دو خدا در عالم باشد چون هر كدام فاعل مستقلاند نه فاعل ناقص لازمهاش اين است كه دوتا فاعل تام مستقل نسبت به يك فعل اقدام بكنند در حالي كه توارد دوتا علت تامه دوتا فاعل تام نسبت به شيء واحد مستحيل است براي اينكه محذور جمع نقيضين را به همراه دارد چون اين معلول در عين حال كه به هر كدام از اينها نيازمند است از هر كدام اينها بينياز است اگر ما دو مبدأ داشتيم يك وقت است كه جزء فاعلاند فاعل ناقصاند ميتوانند دوتايي با هم يك كار را انجام بدهند ولي اين با الوهيت سازگار نيست اله آن است كه فاعل تام مستقل باشد اگر دوتا فاعل مستقل بودند يكي الف و ديگري با آن معلول هم به الف محتاج است هم از الف بينياز هم به باء محتاج است هم از باء بينياز اما به الف محتاج است براي اينكه الف علت اوست و از الف بينياز است براي اينكه باء نياز او را تأمين ميكند و همچنين بالقياس الي با به با نيازمند است چون فرض در آن است كه باء علت اوست از باء بينياز است فرض بر آن است كه نياز او را الف تأمين ميكند چون توارد علتين مستقلتين علي معلول واحد محال است لذا آيه سورهٴ مباركهٴ «انبيا» را كه ظاهرش برهان تمانع است به برهان توارد علتين برگرداندند اين سخن ناصواب از اينجا نشأت ميگيرد كه اينها خيال ميكنند دوتا خدا مثل دوتا پيغمبراند ـ معاذالله ـ كه هر دو عالماند هر دو معصوماند منزه از غرض و هوساند برابر با ما هوالواقع و الموجود في نفس الامر كار ميكنند ديگر غافل از ايناند كه اگر دو خدا بود بقيه عدم محض است ما نفس الامري نداريم ما هو الواقعي نداريم مگر خدا كارش را برابر با نفس الامر انجام ميدهد؟ يا نفس الامر عبارت از علم خداست يعني ما يك نفس الامري داريم يك واقع مطلقي درايم در خارج كه ذات اقدس الهي كارهاي خود را برابر با آن تنظيم ميكند مطابق با آن قانون تنظيم ميكند خب آن قانون را چه كسي آفريد؟ آن قانون از كجا نشأت گرفته؟ بالأخره آن قانون معدوم است يا موجود؟ يقيناً موجود است اگر موجود است حتماً ممكن الوجود است واجبالوجود نيست براي اينكه ثابت شد واجد واحد لا شريك له و مقتضاي برهان توحيد غير از ذات اقدس الهي هر چه هست و هر كه هست ممكن است وقتي ممكن بود ميشود مخلوق بنابراين ذات خداوند موجودي نيست كه كار خود را برابر با ما هو الواقع ما هو نفس الامر انجام بدهد بلكه خود متن واقع است و هر چه از اين متن واقع نشأت ميگيرد آن هم حق است يك حق مطلق نامتناهي ازلي ابدي سرمدي بالذات داريم كه ﴿ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ﴾[3] اين الحق مطلق براي خداست اين يك، از اين حق بگذريم هر چه هست منالله است نه معالله لذا در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» فرمود: ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرينَ﴾[4] نه الحق مع ربك اينكه حضرت امير نيست بگوييم «علي مع الحق و الحق مع علي»[5] حق با علي است علي با حق است اينها هر دو باهماند و هر دو مخلوق خدايند ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ﴾ نه مع ربك كه آن ديگر مع برنميدارد اگر حق ازلي ابدي سرمدي طلق محض فرض شد آن ديگر واحد لا شريك له بقيه هر چه هست از اوست نه با او خب روي اين معيار چون ذات اقدس الهي برابر با علم و با قدرت كار انجام ميدهد اگر فرض كرديم دو مبدأ در عالم بود يكي الف و ديگري باء علم الف است عين ذات الف است علم باء هم عين ذات باست چون اينها دوتا ذات متبايناند دوتا علم متباين خواهد بود دوتا قدرت متباين خواهد بود ديگر اينچنين نيست كه هر دوي اينها برابر با ما هو الواقع انجام بدهند واقعي ما نداريم كه واقع تازه از اين به بعد ميخواهد پديد بيايد خب لذا اگر دو خدا شدند حتماً دوتا علم است حتماً دو گونه اداره است حتماً دو گونه تدبير است لذا حتماً فساد پديد ميآيد اين از بيانات نوراني سيدالشهداء(سلام الله عليه) در دعاي عرفه است فرمود: «لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا و تفطرتا» كسي خيال نكند كه عالم فاسد ميشود يعني هست و به هم ميريزد نه اصلاً بساطش به هم ميخورد كان تام او به هم ميخورد نه كان ناقصه هليّت بسيطيه او به هم ميخورد نه هليّت مركب اصلاً او اين متفطر ميشود نه فساد يعني او هست و فاسد است اصلاً علم پديد نميآيد آن دعا يك شرح خوبي است براي آيه سورهٴ مباركهٴ «انبيا» همين بيان در جريان نظام تشريعي هم هست اگر دو خدا بود دوتا دين بود يقيناً مردم را دوتا قانون اداره ميكرد و تازه اول نزاع بود پس «لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَت الارض و السماء» از يك سو و «لفسدت من في الارض و من في السماء» از سوي ديگر و هيچ ممكن نيست كسي خدا باشد و رسول نداشته باشد براي اينكه خدا آن است كه مِلك و مُلك خود را تدبير كند اين همان بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) است كه به فرزندش فرمود كه اگر غير از خداي عالم خداي ديگري بود «لاتتك رسله»[6] آن هم پيغمبر ميفرستاد ديگر و اگر پيغمبر ميفرستاد تازه اول نزاع بود ديگر ممكن نيست دوتا پيغمبر كه از دوتا خدا ـ معاذالله ـ آمدهاند يك دين بياورند بالضروره دوتا دين متباين خواهند آورد چون علم هر كدام عين ذات آنهاست يك و اين ذاتها متباين است دو، پس علمها متباين است نتيجه و هكذا اوصاف ديگر لذا ذات اقدس الهي براي اثبات ضرورت رسول، گذشته از اينكه مبدأ را ثابت ميكند ميفرمايد كه ﴿لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ توحيد اين مَلِك را هم بازگو ميكند ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ كه اگر دوتا مَلِك ميداشتيم بالضروره فساد در نظام تقنين پديد ميآمد اين هم مطلب دوم.
مطلب سوم آن است كه گاهي انسان از راه دليل عقلي ضرورت معاد را ثابت ميكند و چون از راه دليل عقلي ضرورت معاد را ثابت ميكند از همان دليل عقلي ضرورت وحي را هم ميتواند ثابت كند اين يكي، گاهي ضرورت وحي ثابت ميشود وقتي وحي محقق شد نبي محقق شد آن نبي خبر ميدهد از جريان معاد و آنگاه مسئله معاد را از راه نقل ميشود اثبات كرد اين دوتا يعني گاهي ما از راه وحي و نبوت ضرورت معاد را ميفهميم گاهي از راه ضرورت معاد ضرورت نبوت را ميفهميم اما آن راه اول اگر ثابت شد جهان مبدئي دارد و مدبر و مربي دارد و آن مدبر و مربي هم واحدي است كه لا شريك له حتماً براي تدبير امور عالم و آدم يك كسي را ميفرستد به نام پيغمبر آن پيغمبر هم معجزه خواهد داشت تا همگان او را بشناسند حالا اگر كسي مدعي نبوت بود و دعوايي داشت و دعوتي داشت و معجزهاي آورد ما ميفهميم او راست ميگويد حالا يكي از حرفهاي اين انسان راستگو اين است كه معاد حق است خب ما يقين پيدا ميكنيم بعد از موت خبري هست اين راهي است كه با نقل ميشود كاملاً مسئله معاد را ثابت كرد حالا عقل هم اثبات ميكند ولي دليل نقلي هيچ محذوري ندارد براي اثبات ضرورت معاد اين مثل اثبات مبدأ نيست كه بشود دور كه اين يك راه، راه ديگر اينكه ما از راه عقلي بفهميم معاد هست وقتي از راه عقلي فهميديم معاد هست يقين پيدا ميكنيم پيغمبر و ديني هست و اين آيه از آن سنخ است كه از راه معاد دارد وحي را ثابت ميكند چرا براي اينكه آن خدا احيا ميكند اماته دارد يعني افراد را ميميراند بعد دوباره زنده ميكند چون انسان نابود نخواهد شد براي اينكه روح ملكوتي انسان با عقايد و افكار و انديشهاي كه دارد هرگز نميپوسد پس حقيقت انسان براي هميشه هست منتها از عالمي به عالم ديگر منتقل ميشود اگر معاد حق است كما هو الحق بالضروره كسي بايد بيايد كه بگويد براي آنجا چه بكنيم چون ما اصلاً خبر نداريم آنجا چه ميخواهند از ما فقط ميفهميم كه آنجا انسان بعد از اين عالم حسابي دارد كتابي دارد كيفري هست پاداشي هست اما چه بكنيم كه آنجا از رنج برهيم به مقصد برسيم را كه نميدانيم كه حد اكثر آن است كه بفهميم كه چه كار بكنيم اينجا مشكلات داخليمان حل بشود اينكه به درد آنجا نميخورد كه چون حيات بعد از موت حق است حسابي هست كتابي هست پاداشي هست و كيفري هست يقيناً كسي بايد بيايد ما را راهنمايي بكند چه كنيم كه آنجا در رنج نباشيم يك برهاني است كه حد وسطش حقانيت معاد است نتيجهاش ضرورت وحي و نبوت كه اين كريمه از آن قبيل است چون او محيي است چون و مميت است چون حساب و پاداش و كتاب هست بالأخره يك راهنما ميخواهد.
مطلب ديگر اين است كه گرچه از دوتا بود بايد برنميخيزد چه اينكه از دوتا بايد بود برنميخيزد و تا حال ما نشنيديم و يا در جايي هم نديديم كه يك متفكري ادعا كرده باشد كه ما از بود به بايد ميرسيم به اين معنا كه ما يك قياسي داشته باشيم كه دوتا مقدمه داشته باشد هر دو مقدمهاش به جهانبيني برگردد صغراي او بايد بود است كبراي او هم بود است و نتيجه او بايد اين را نه ما جايي ديديم نه كسي هم ادعا كرد و بالعكس ما يك قياسي داشته باشيم كه صغراي او بايد است كبراي او بايد است نتيجه او بود است اين را هم نه كسي ادعا كرد نه ما شنيديم اما قياسي داشته باشيم كه يكي از دو مقدمه بود است مقدمه ديگر بايد است اين را فراوان داريم اينجاست كه بين ايدئولوژي و جهانبيني حلقه اتصال است اينجاست كه جهانبيني ميشود اصل و ايدئولوژي ميشود فرع اينجاست كه از اين سنخ آيات در قرآن كريم كم نيست ميفرمايد خدا هست قيامت هست پس ايمان بياوريد ميبينيد اول يك هست و بود را ثابت ميكند بعد يك بايد را بر آن متفرع ميكند چون خدا هست ﴿فَآمِنُوا﴾ بايد ايمان بياوريد چرا؟ اين ﴿فَآمِنُوا﴾ نتيجه است آن كبرا مطوي است خدا منعم است اين است است اين بود است اين جهانبيني است و هر منعمي را بايد سپاسگذاري كرد اين به حكمت عملي برميگردد اين بايد است اين كبرا پس خدا را بايد سپاسگذاري كرد اين نتيجه خدا خالق ماست هر خالقي را بايد ثنا گفت خدا را بايد ثنا گفت واجب است بگوييم الحمدلله خدا منعم ماست به هر منعمي بايد سر سپرد به خدا بايد سرسپرد ببينيد بعد از اينكه فرمود ﴿لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ كه بود است ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ كه بود است ﴿يُحْيِيْ وَيُمِيتُ﴾ كه بود است ﴿فَآمِنُوا﴾ كه بايد است بر او متفرع شده كبرا البته مطوي است كه يعني ايمان به هر ملكي واجب است ايمان به هر الهي واجب است ايمان به هر محيي و مميتي واجب است خدا ملك است خدا اله است خدا محيي و مميت است ايمان به هر مبدئي به هر ملكي به هر الهي به هر محيي واجب است ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ﴾ اين تفريع ايدئولوژي بر جهانبيني روي آن حلقه متصل وگرنه از دوتا مقدمه بود كسي ادعا نكرد كه بايد نتيجه گرفته ميشود چه اينكه از دوتا مقدمه بايد بود استنتاج نميشود اما يك قياسي داشته باشيم كه يك مقدمهاش بود است يك مقدمهاش بايد نتيجهاش بايد خواهد بود اصولاً ما در چنين فضايي داريم زندگي ميكنيم ميگوييم اين شخص مريض است اين به بود برميگردد هر مريضي بايد درمان بشود اين بايد است اين مريض بايد درمان بشود اين شخص تشنه است هر تشنهاي بايد آب بنوشد اين شخص بايد آب بنوشد اين شخص نيازمند است هر نيازمندي را بايد رسيدگي كرد اين شخص بايد رسيدگي بشود زندگي ما روي اين محور ميگردد كه يك مقدمه بود داريم يك مقدمه بايد داريم يك نتيجه بايد چون نتيجه تابع اخص مقدمتين است و هميشه بايدها اخص از بودها هستند چون اين به حكمت عملي برميگردد آن به حكمت نظري برميگردد فرمود چون اينچنين است ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ﴾ به كسي كه ملك است به كسي كه اله است به كسي كه يحيي و يميت ايمان بياوريد و به رسولي هم كه از طرف او آمده است ايمان بياوريد اين رسول بايد معجزه داشته باشد معجزهاي است مربوط به هويت او ﴿النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ﴾ است معجزهاي است مربوط به افعال و آثار او كه كلماتي آورده قرآني آورده و مانند آن خب اگر يك موجود امي معلم كتاب و حكمت بود معجزه نيست؟ اگر يك كودكي در گهواره گفت: ﴿إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً﴾[7] معجزه است يك امي معلم جهاني شد يقيناً معجزه است ديگر خب لذا دليل رسالت او را كه اعجاز است و اين معجزه به هويت شخص پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) برميگردد آنجا بازگو ميكند ميفرمايد كه ﴿لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ فَآمِنُوا﴾ آن اصول سهگانه همه به جهانبيني برميگردد همه به بود برميگردد سه تا مقدمه هم هست و كبراي اين قياس مطوي است نتيجهاش اين است كه ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ﴾ كه اين رسول ﴿النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ﴾ است حالا يك تحقيقي درباره اينكه اين مهموز است يا ناقص واوي است ممكن است بعد اشاره بشود كلمه نبأ فرمود به اينكه ما هر چه داريم طبق فرمان الهي از ذات اقدس الهي داريم لذا خود رسول هم ﴿يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَكَلِمَاتِهِ﴾ شما هم به پيغمبر و كلمات او ايمان بياوريد ﴿يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَكَلِمَاتِهِ﴾ رسول كه براي خود چيزي ندارد ﴿وَاتَّبِعُوهُ﴾ پيروي كردن به اين است كه هر چه كه او انجام ميدهد و مختص به او نيست ما بايد بررسي بكنيم اين مطلب اول بعضي از امور است كه جزء خصائصالنبي است ما بايد معرفت پيدا كنيم نه پيروي آنچه كه جزء خصائصالنبي است بر ديگران لازم نيست پيروياش هم واجب نيست يك وقت است كه نحوه حكم جزء مختصات آن حضرت است ولي اصلش جزء مختصات نيست نظير نماز شب كه گفتند وجوبش مخصوص به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است .. مختصات پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود آنها از اين اطلاق امر به اتفاق خارج است اگر چيزي مختص آن حضرت نبود ما بايد پيروي بكنيم پيروي كردن هم يك وقتي به اين است كه او از آن جهت كه رسول است يك كاري انجام ميدهد نه از آن جهت كه يك انسان عادي است ﴿يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ﴾[8] حالا ما اگر ديديم روز دوشنبه ساعت نه و نيم حضرت از زير ديوار شرقي مدينه عبور كرد ما بگوييم پس اين كار هم مستحب است اينها جزء كارهاي عادي آن حضرت است بما انه رسول كه نيست بما انه شخص عادي دارد اين كار را انجام ميدهد پس اين دو قسم مستثنا است آن كاري كه جزء مختصات حضرت است آنها هيچ و كارهايي كه براي شخص اوست بما انه شخص انساني اينها هم هيچ كارهايي كه از او به عنوان انه رسول نبي نشأت گرفته است و قرآن هم فرمود رسول را از آن جهت كه رسالت دارد نبي را از آن جهت كه نبوت دارد پيروي كنيد نه از آن جهت كه شخص عادي است حالا يك وقتي حضرت خسته بودند در فلان ساعت از روز گرفتند استراحت كردند مگر ميشود فتوا دارد كه فلان استراحت در فلان ساعت روز مستحب است خب يا فلان غذا را ميل كردند يا اين مقدار غذا را ميل كردند هيچ كدام دليل فقهي يا اخلاقي نخواهد بود البته يك وقت است استمرار است كه حضرت مستمراً يك كار را انجام ميدهد خب آن ميشود حكم فقهي يا اخلاقي از آن استنباط كرد آن جنبه رسالت او برميگردد پس وقتي مختصات را استثنا كرديم يك افعال شخصي را هم خارج كرديم دو، ميماند افعالي كه از آن حضرت نشأت گرفته بما انه رسول اين متبع است و متاع است و مطبوع حالا سخني كه آن حضرت فرموده فعلي كه آن حضرت داشت خواه در بخش مثبت خواه در بخش منفي خواه مربوط به امر خواه مربوط به نهي خواه مربوط به فعل يا مربوط به ترك چون در اينجا فعل مطلق ترك را هم شامل ميشود ميگويند پيروي كنيد او را يعني وقتي ميبينيد آن كار را حضرت ترك كرد شما هم ترك كنيد خب در قول چون مقداري لسان دارد ميشود مشخص كرد كه ظاهر اين كلمهاي كه حضرت فرمود چيست اما فعلي كه حضرت انجام ميدهد فعل اصل جواز را ميرساند يك، استحباب و رجحانش را هم ميشود فهميد در صورت استمرار دو، اما وجوب را نميشود فهميد مگر اينكه قرينهاي او را همراهي بكند.
مطلب بعدي آن است كه پيروي كل شيء بحسبه پيروي آن حضرت در مباحات به اباحه است پيروي آن حضرت در مستحبات به رجحان و ندب است پيروي آن حضرت در واجبات بالوجوب است پيروي آن حضرت در محرمات و مكروهات بالحرمة وا لكراهه است پيروي آن حضرت در هر كاري مناسب با همان كار خواهد بود اما اينكه فرمود: ﴿لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾.
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر چون اعتقاد را اول فرمود، فرمود: ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذِي﴾ كه خودش هم ﴿يُؤْمِنُ بِاللّهِ﴾ اول مسئله اعتقادي را فرمود فرمود او معتقد به خدا و كلمات خداست شما هم معتقد باشيد بعد پيروي عملي را ذكر كرد ميماند مطالب بعدي يكي اينكه چرا كلمه ﴿لَعَلَّكُمْ﴾ را فرمود حالا اگر كسي در اعتقاد و اخلاق و حقوق و فقه تابع پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود چرا ﴿لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾ اين لعل نشانه ترجّي است اميد اهتداست ديگر يقيناً اين شخص مهتدي است چرا فرمود ﴿لَعَلَّكُمْ﴾ مستحضريد كه اين كار افعال الهي است به ذات خدا برنميگردد ذات خدا ميداند كه شخص در پايان عمر به چه وصفي رحلت ميكند اينها در مقام فعل است در مقام فعل ذات اقدس الهي ميفرمايد اين كار را انجام بدهيد اين كار زمينه هدايت را فراهم ميكند اينچنين نيست كه الا و لابد اگر كسي اليوم مؤمن بود از نظر عقيده و تابع بود از نظر عمل اهل بهشت است براي اينكه بسياري از حوادث پيشبيني نشده در كمين است ممكن است وضع در آينده عوض بشود بسياري از بازيها در پشت پرده خلقت است «باشد اندر پرده بازيهاي پنهان» خيلي روشن نيست اين است كه تمام كارها در حد ترجّي است خب آن صوم را كه فرمود: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ﴾[9] بعد هم ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ همه اين اوصاف اين است تا كسي مغرور نباشد نگويد كه حالا كه من اين كار را انجام دادم الا و لابد به مقصد ميرسم نه بين خوف و رجا بايد به سر ببرد اين يك مطلب چون اين لعل مربوط به نشئه فعل است از كار گرفته ميشود وگرنه ذات اقدس الهي ميداند كه عواقب امور به كجاست.
مطلب بعدي اهتداست فرمود: ﴿لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾ اين اهتداي اليالسبيل، اهتداي اليالدين و اهتداي الي الصراط نيست براي اينكه كسي كه براي خدا و قيامت و نبوت معتقد است و پيروي ميكند يقيناً مهتدي است معلوم ميشود اين اهتداي پاداشي است نه اهتدا به معناي هدايت كه به راه و به سبيل هدايت ابتدايي نيست اين اهتداي الي الجنه است اهتداي به هدف است اگر بخواهيد به مقصد برسيد بايد از نظر عقيده مؤمن باشيد و از نظر عمل تابع حالا اهتداها فرق ميكنند بعضي هدفشان صون عن النار است بعضي ورود به بهشت است بعضي به علم لدني است بعضي به لقاءالله است و مانند آن تا هر كسي اگر عبادتش عبادت تجار بود يا اجرا بود يا عبادت احرار بود به آن مقصد والا برسد.
«و الحمد لله رب العالمين»