78/02/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آیه 157 و 158 سوره اعراف
﴿الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ اْلأُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ اْلإِنْجيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ اْلأَغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ ﴿قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَميعًا الَّذي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ يُحْيي وَ يُميتُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ اْلأُمِّيِّ الَّذي يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ كَلِماتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾
گرچه در اين كريمه كلمه نبي بعد از رسول ذكر شده است و هر نبيي رسول است هر رسولي نبي هست گرچه هر نبي رسول نيست لذا چنين به ذهن ميآيد كه بفرمايد «الذين يتبعون النبي الرسول» اول نبي را ذكر بكند بعد رسول را براي اينكه اگر رسول شد يقيناً نبي است و ممكن است نبي باشد لكن رسول نباشد قبلاً اشاره شد كه احتمالاً براي اهميت مسئله رسالت، رسالت را قبل ذكر فرمود در بعضي از آيات قرآن كريم هم كلمه رسول قبل از كلمه نبي ذكر شده است در جريان اسماعيل صادق الوعد آيه 54 سورهٴ مباركهٴ «مريم» اينچنين است ﴿وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا﴾ اگر در آنجا اين رسول و نبي معناي لغوي خود را داشته باشد ممكن است كه خب رسول قبل از نبي ذكر بشود محذوري نداشته باشد چون معناي اصطلاحي نيست كه رسالت بعد از نبوت باشد ولي اگر آنجا هم منظور معناي اصطلاحي باشد آنجا هم لابد نكتهاش اهميت است و امثال ذلك و شايد آنجا منظور معناي لغوي باشد نه اصطلاحي البته بايد علي حده [جداگانه] بحث بشود چون ظاهراً آن اسماعيل صادق الوعد غير از اسماعيل نبي است فرزند ابراهيم (سلام الله عليه).
مطلب ديگر اينكه گرچه به حسب نشئه بشري هر رسولي نبي هست ولي از نظر معناي جامع رسالت و نبوت ممكن است كه عامين من وجه باشند نه عامه مطلق براي اينكه بعضي از رسول نبي نيستند نظير فرشتگاني كه داراي رسالتاند كه ﴿اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً وَمِنَ النَّاسِ﴾[1] چه اينكه در اول سورهٴ مباركهٴ «فاطر» هم فرمود: ﴿جَاعِلِ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً﴾ ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً﴾ خب اگر ﴿اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً﴾ اگر ﴿جَاعِلِ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً﴾ پس در بين فرشتهها كساني هستند كه رسولاند اما نبي نيستند قهراً بين رسول و نبي عامه من وجه است نه عموم و خصوص مطلق لكن اگر منظور از نبي يعني صاحب شريعت و مانند آن، كه شريعت را دريافت ميكند ولو براي خودش اين ممكن است كه با رسول عامه من وجه باشد روي اين تعبيري كه نبي در خصوص انسان هست و رسول بعضي از رسولها هستند كه نبي نيستند مثل رسولي كه بر فرشته صادق است اين طور كه قبلاً گفته ميشد هر رسولي نبي هست نه اين طور نيست بعضي از مرسلين نبي نيستند لكن اگر نبوت را به معناي مطلق خبر مهم گرفتيم يقيناً فرشتگاني كه داراي رسالتاند نبوت را هم دارند براي اينكه آنها خبر مهم را دريافت ميكنند ولي اگر نبوت را به معناي دريافت اخبار تشريعي بگيريم آنها البته چون شريعت و امر و نهي تشريعي و تكليفي و امثال ذلك ندارند نبوت تشريع را ندارند لذا در آنجا رسالت هست و نبوت نيست پس وقتي ميتوان گفت رسول مطلق است و گاهي ممكن است كه كسي رسول باشد و نبي نباشد كه منظور از اين نبوت نبوت تشريعي باشد اگر منظور از نبوت نبوت تشريعي شد اينچنين نيست كه كل رسول نبي و عام مطلق باشند بلكه نه بعضي از مرسلين نبياند و بعضي از انبيا رسول نيستند يعني رسالت فرشتگان را ندارند گرچه از آن طرف چون براي خودشان پيام دارند پيام الهي را براي خودشان ميرسانند يك رسالتي را دارند ولي اصطلاحاً آنها را رسول نميگويند پس ممكن است كسي نبي باشد و رسول نباشد مثل كساني كه نبي هستند براي خودشان چه اينكه ممكن است كسي رسول باشد و نبي نباشد مثل فرشتگاني كه داراي رسالت هستند برابر آيه سورهٴ «فاطر» و داراي نبوت نيستند البته در صورتي كه منظور از اين نبوت نبوت تشريعي باشد.
پرسش ...
پاسخ: بعضي از روايات دارد كه انبيا عدهاي مبعوث شدند فقط براي خودشان شريعتي به آن صورت نداشتند و اگر هم حكم ميكردند به حكم انبياي ديگر حكم ميكردند مشابه آنچه كه فيالجمله تأييد ميكند آيه 44 سورهٴ مباركهٴ «مائده» است كه قبلاً گذشت در آيه 44 سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين است كه ﴿إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فيها هُدًى وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذينَ أَسْلَمُوا لِلَّذينَ هادُوا﴾ خب فرمود ما براي موساي كليم تورات نازل كرديم كه كتاب تشريعي امت اوست و بعضي از انبياي بعد از او برابر همين تورات حكم ميكردند وگرنه خودشان شريعتي نياوردند البته اين ثابت نميكند كه اينها براي مردم هم رسالت نداشتند ولي اجمالاً ميتوان گفت كه ممكن است اين آيه شامل كساني بشود كه به منزله علما هستند نسبت به مردم براي تكليف شخصي خودشان خب نبي بودند اما نسبت به جامعه برابر با كتاب موساي كليم حكم ميكردند نه برابر شريعت خودشان اگر آنچه را كه خداي سبحان به ايشان وحي فرستاد برابر همان در جامعه فصل خصومت ميكردند ديگر خدا نميفرمود: ﴿يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذينَ أَسْلَمُوا لِلَّذينَ هادُوا﴾ معلوم ميشود كه يك سلسله انبيايي هستند كه به منزله قاضيهاي يك شريعت ديگرند آنچه را كه خداوند به اينها وحي ميفرستد براي خودشان برابر آن داوري نميكنند بلكه برابر با شريعت موساي كليم كه از انبياي اولواالعزم است داوري ميكنند به هر تقدير روايات هم همين را تأييد ميكند كه عدهاي از انبيا مبعوث شدند فقط براي خودشان.
مطلب بعدي آن است كه نبي گرچه از نبأ است به معناي خبر است اما هر خبري به عنوان نبأ ياد نميكنند آن خبر مهم را ميگويند نبأ و نبي به كسي ميگويند كه خبر مهم دريافت ميكند و اگر در سورهٴ مباركهٴ «انسان» از جريان قيامت يا را جريان ولايت به عنوان نبأ عظيم ياد شده است آن يك عظمت فاعقه است پس اصل نبأ خبر مهم را ميگويند و نبي به كسي ميگويند كه اخبار مهم را از ذات اقدس الهي دريافت بكند اصولاً آنچه كه از وحي به او ميرسد خبر مهم است و اگر در سوره «انسان» جريان نبأ به عظمت ستوده شد و وصف شد اين نشانه آن است كه آن خبر خيلي مهم است ﴿قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظيمٌ ٭ أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ﴾[2] در جريان قيامت اينچنين است و ولايت هم همينطور است خبر مهم همان ولايت اهلبيت است اينكه در بعضي از ادعيه ميگوييم «يا ابن النباء العظيم»[3] به وجود مبارك حضرت حجت عرض ميكنيم تو پسر نبأ عظيم هستي براي آن است كه نبأ عظيم به حضرت امير (سلام الله عليه) بر آن حضرت تطبيق شده است خب او نبأ عظيم است و وجود مبارك ولي عصر (ارواحنا فداه) فرزند نبأ عظيم است البته اينها مصداقاند البته نه مفهوم اينها اختلاف دارند ﴿عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ﴾[4] خب جريان قيامت خبر مهم است چه اينكه ولايت هم اينچنين است پس اصل نبأ مهم است و نبي كسي است كه خبر مهم سماوي را دريافت ميكند و اگر در قرآن كريم از جريان ولايت و از جريان معاد به نبأ عظيم ياد شده است آن عظمت فاعقه است آن طوري كه عقد الفريد در كتاب خودش نقل ميكند محاضراتش نقل ميكند بعضيها در چهره لوح قبرشان نوشتهاند «قل هو نبأ عظيم انتم عنه معرضون» جريان مرگ به بعد اين طور است آنها رسمشان اين بود كه در چهره لوح قبر اين جمله قرآن را مينوشتند ﴿قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظيمٌ﴾[5] از جريان مرگ به بعد به عنوان نبأ عظيم ياد ميكردند.
مطلب بعدي آن است كه كلمه امي وصف هيچ پيغمبري در قرآن كريم نيامده فقط وصف پيغمبر اسلام است ممكن است برخي از انبياي ديگر هم درس نخوانده باشند لكن دليلي بر اثباتش نيست آنچه كه هست مخصوص پيغمبر اسلام است تنها دليلي كه وارد شده است درباره پيغمبر اسلام است كه او درس نخوانده بود و بهترين و جامعترين حرف را هم او آورد كه «اعطيت جوامع الكلم»[6] كه خودش ميشود معجزه.
مطلب بعدي آن است كه اهل كتاب يعني مسيحيها و يهوديها عرب را به اميين ميناميدند ميگفتند كه ﴿لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ﴾[7] اينها چون درس نخواندهاند از اينها به عنوان امي ياد ميكردند ﴿لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ﴾.
مطلب بعدي آن است كه گرچه سياق آيات مربوط به جريان امت موساي كليم (سلام الله عليه) هست كه موساي كليم عرض كرد ﴿وَ اكْتُبْ لَنا في هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي اْلآخِرَةِ إِنّا هُدْنا إِلَيْكَ﴾[8] لكن مخاطبان اصلي بني اسرائيلاند اعم از امت موسي و امت عيسي (سلام الله عليهما) لذا فرمود كه ﴿الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ اْلإِنْجيلِ﴾ اگر خطاب مخصوص به قوم موسي بود ميفرمود «مكتوبا عندهم في التورات» ولي چون مخاطبان اصلي اين بحث بنياسرائيلاند لذا كلمه انجيل را هم اضافه فرمود.
مطلب بعدي آن است كه نفرمود نعت پيغمبر نشانه پيغمبر و علامت پيغمبر در تورات و انجيل هست نفرمود «يجدون نعته يا وصفه مكتوبا عندهم في التوارت» بلكه فرمود ﴿يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً﴾ يعني خودش را مكتوب ميبينند يعني اسم او كنيه او هر چه هست بالأخره فرق است بين اينكه گفته بشود «يجدون نعته مكتوبا» يعني نشانهاش و وصفش در تورات و انجيل نوشته است و بين اينكه بفرمايد ﴿يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً﴾ يعني خودش مكتوب است نه وصفش يعني نام او آمده با همه خصوصيات آمده برخي از تفسيرها نظير تفسير المنار بحث مبسوطي كردهاند حتماً مراجعه بكنيد هم به عهدين هم به اين كتاب يعني المنار شواهد فراواني از سفرهاي متعدد و سورههاي متعدد و آيات متعدد عهدين را نقل كردند كه اين جز بر وجود مبارك پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بر هيچ پيغمبري تطبيق نميشود برخيها خواستند اين را منطبق بر مسيح (سلام الله عليه) كنند معذلك نخواهد بود چه در تورات چه در انجيل.
آنچه كه در انجيل آمده است كه خب بر خود عيسي منطبق نيست براي اينكه سخن از بشارت است يقيناً به پيغمبر آينده بعد از مسيح ناظر است و آنچه كه مربوط به تورات است گرچه احتمال دادند كه ناظر به بشارت به مسيح (سلام الله عليه) باشد ولي بر آن حضرت گفتند منطبق نيست شواهد فراواني در اين عهدين هست كه تطبيق نميشود مگر بر پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم).
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ اْلأُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُم فِي التَّوْراةِ وَ اْلإِنْجيلِ﴾ كافي بود اما ﴿مَكْتُوباً عِندَهُمْ﴾ اين نشانه است است براي زياده تقرير زياده تثبيت زياده تأكيد و مانند آن اين ظرف براي زياده تقرير است.
مطلب بعدي آن است كه اگر روي تفكر اشعري ما بخواهيم اين امر به معروف و نهي از منكر را معنا بكنيم چون آنها معروف را به چيزي كه حكم الشرع به حمل ميكنند تفسير ميكنند منكر را به چيزي كه نهي عنه الشرع معنا ميكنند چون قائل به حسن و قبح عقلي نيستند ميگويند عقل ادراكي ندارد نسبت به حسن و قبح و حسن چيزي است كه شارع او را امر كرده باشد و قبيح چيزي است كه شارع آن را تقبيح كرده باشد بنابراين اين از سنخ حمل شيء بر نفس خواهد بود يا ضرورت به شرط محمول ﴿يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ﴾[9] يعني يامرهم بما امر به الشرع ﴿يَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾ يعني ينهاهم عما نهاه الشرع يك وقت است يك فرد عادي دارد امر به معروف و نهي از منكر ميكند خب بله اين قابل پذيرش هست كه امر بكند به چيزي كه شريعت مردم را به او امر كرده نهي ميكند از چيزي كه شريعت مردم را از آن نهي كرده اين درست است ولي يك وقتي صاحب شريعت امر به معروف ميكند يعني خود پيغمبر امر به معروف ميكند خود پيغمبر نهي از منكر ميكند در اينجا معنايش اين نيست كه امر ميكند مردم را به چيزي كه امر ميكند به آن يا نهي ميكند مردم را از چيزي كه نهي كرده است مردم را از آن كه اين بشود حمل شيء بر نفس يا نظير ضرورت به شرط المحمول بشود بلكه امر ميكند مردم را به چيزي كه نزد عقل شناخته شده است نهي ميكند مردم را از چيزي كه نزد عقل نكره است منكر است نزد عقل به رسميت شناخته نشده پس معلوم ميشود عقل چيزي را ميفهمد به عنوان حسن چيزي را ميفهمد به عنوان قبيح و هر چه را علق به عنوان حسن فهميد او حسن است معرفه است و هر چه را عقل به عنوان نكره به عنوان زشت و قبيح به رسميت نشناخت آن ميشود منكر.
مطلب بعدي آن است كه اين است كه اين ﴿يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ﴾ اين گذشته از طيبات ظاهري نظير ميوهها، آب.
پرسش...
پاسخ: بله ولي راجع به آن درباره او مطالب بعدي را اشاره كردند كه پيروي كنيد به او ايمان بياوريد يك چيزهايي هم هست كه البته عقل درك نميكند وقتي اصل اين خصوصيات را انسان در پيغمبر شناخت معلوم ميشود كه از طرف خداست يعني طبق اخبار غيب قرنها قبل از آمدن پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك چنين چيزي را ذات اقدس الهي در تورات نازل كرده يك كسي در حجاز از فلان خانواده به فلان نشانه به فلان اسم خواهد آمد اين را هزار سال قبل گفته و هزار سال در تورات اينها را ميخواندند يا شش صد سال قبل گفته از انجيل تا وجود مبارك ظهور پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ششصد سال مسيحيها در انجيل ميخواندند بيش از هزار سال يهوديها در تورات ميخواندند كه كسي در سرزمين حجاز با اين نشانه با اين علامت اسم شريفش فلان است ميآيد و اين كارها را هم ميكند يعني به معروف امر ميكند از منكر نهي ميكند طيبات را حلال ميكند خبائث را حرام ميكند به او ايمان بياوريد خب اگر اين پنج شش صفت را با آن خصوصيتهاي اسمي و لقبي و كنيهاي همه گفته آدم ميفهمد او پيغمبر است حالا كه پيغمبر است هرچه گفته اطاعت ميكند ديگر تعبديات را كه انسان با برهان عقلي نميفهمد كه آنچه را كه ميفهمد همين اِخبار غيب است خب اگر هزار سال قبل از آمدن حضرت ذات اقدس الهي در تورات همه مشخصات حضرت را گفته باشد و همه اينها هم در طي هزارها خوانده باشند يا در انجيل گفته باشد و همه اينها ششصد سال در طي قرنها خوانده باشند بعد هم حضرت ظهور كرده باشد با همه اين علائم كه ﴿يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ﴾[10] ميفهمند اين رسول خداست حالا كه رسول خداست يك چيزهايي را به عنوان تعبديات ميآورد كه عقل گرچه ضرورت آنها را درك نميكند ولي برهاني هم بر خلاف آنها نيست قهراً اطاعت ميكنند.
مطلب مهم آن است كه منظور از اين طيبات و خبائث خصوص طيبات ظاهري نيست يك سلسله چيزهايي است كه طيبات ظاهري است مثل ميوهها و بعضي از حيوانات و يك چيزهايي است كه خبائث ظاهري است مثل برخي از ميوهها زيانبار است و برخي از گوشتها كه زيانبار است و آلوده است نظير خنزير و امثال ذلك سگ و خنزير و اين چيزها لكن برخي از خبائث است كه خبث آن معنوي است آنها را ديگر اينها كم كم بايد بپذيرند كه اين خبث معنوي دارد و براي آنها روشن نيست بنياسرائيل يك سلسله كارهايي كردند كه دست و بالشان بسته شد و اين قيود باطل و تعصبات باطل بود يك سلسله كارهايي كردند كه خيال كردند دست و دلشان باز است اين رهايي است نه آزادي پيغمبر اسلام آمد آنجايي كه اينها با دست و بال باز عمل ميكردند دست و دلشان باز بود آنجا را بست و آنجايي كه دست و بالشان بسته بود آنجا را باز كرد و در تحليل جامع فرمود آنجايي كه من بستم در حقيقت باز كردم و اين جايي هم كه من باز كردم در حقيقت بستم حالا چهارتا كار را بايد تبيين كرد كار اول اينكه بعضي از جاها دست و بال اينها بسته بود اسلام آمد باز كرد در حقيقت اين باز كردن بستن است اين يك، پس يك سلسله اموري بود كه بسته بود اين يك، اسلام آمد آنها را باز كرد اين دو، اين باز كردن در حقيقت بستن است. مطلب سوم آن است كه يك سلسله كارهايي آنها ميكردند كه دست و دلشان باز بود اين سه، اسلام آمد اينها را بست اين چهار، بعد فرمود اين بستن در حقيقت باز كردن است اين نتيجه اينها بايد تحليل بشود در اين آيه آنجايي كه بسته بود و اسلام آمد باز كرد فرمود شما در اثر سيئاتتان روي آدمكشيتان روي پيغمبركشيتان روي ظلمتان روي رباخواريتان خيلي از طيبات بود بر شما حرام شد ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ﴾[11] ما آمديم اين طيباتي كه بر شما تحريم شده بود حلال كرديم در حقيقت شما چون دست و دلتان باز بود در خونريزي سبب شد طيبات بر شما حرام شد دست و دلتان باز بود در رباخواري و رشوهگيري سبب شد كه طيبات بر شما حرام شد ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ﴾ ما آمديم اين طيباتي كه براي شما محرم بود اينها را حلال كرديم براي اينكه آنجا دست و بالتان را بستم ديگر نگذاشتيم شما خونريزي بكنيد رباخواري بكنيد رشوهخواري بكنيد چون منشأ حرمت طيبات را بستيم اين حرمت طيبات رخت بربست و بر شما حلال شد اين يك، آنجايي كه دست و دلتان باز بود شما اصلاً كساني كه بيسواد بودند به تعبير شما امي بودند درس نخوانده بودند روي آن تفكر باطل صهيونيستيتان نژادپرستيتان خود را نژاد برتر ميدانستيد ميگفتيد: ﴿لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ﴾[12] اگر يك دينار به شما به عنوان امانت ميدادند ميگفتيد كه براي ماست خب بالأخره امانت يك چيزي است كه هر انساني روي حرمت او روي احترام او صحه ميگذارد ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِمًا ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ﴾ شما مردم حجاز را اصلاً صاحب ارزش نميدانستيد اگر مال را به امانت ميدادند شما خيانت ميكرديد ميگفتيد اصلاً حق مسلم ماست چه رسد به اينكه امانت نباشد ولو آن مال اماني يك درهم هم دنانير نيست دينار است مفرد آن تنوينش هم تنوين تحقير است ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدينارٍ﴾ كه هيچ كسي در آن خيانت نميكند اينها خيانت ميكردند ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِمًا﴾ مگر قدرت قيام داشته باشي بتواني مالت را بگيري چون منطق آنها اين است كه ﴿لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ﴾ چنين آزادي را داشتند پس دست و دلشان روي اصول نژادپرستي باز بود ميگفتند اموال مردم حجاز براي ماست وقتي در امانت فتوايشان اين بود در اموال عادي به طريق اولي اگر شما يك دينار به اينها به عنوان امانت ميداديد اينها ميگفتند براي ماست خب اگر مال شما به دست اينها ميرسيد نميگفتند براي ماست دست اينها در خيانت در امانت باز بود اسلام آمده اين باز بودن را كه رهايي بيجاست و آزادي كاذب است بست گفت خيانت حرام است بعد فرمود اين بستن گشودن است چرا؟ براي اينكه ما شما را از آن مال مردمي خوري از عبدالشهوة بودن عبدالطمع بودن كه «عبد الشهوة اذل من عبد الرق»[13] ما شما را آزاد كرديم از بردگي هوس آزاد كرديم اين جزء بيانات نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) است كه «عبد الشهوة اذل من عبد الرق» كسي كه بنده هوس و مالدوستي و مانند آن است اين فرومايهتر و ذليلتر از برده زرخريد است خب فرمود ما شما را آزاد كرديم گفتيم مالدوستي را بگذاريد كنار مال حلال خودتان براي خودتان شما با ديگران هم هيچ فرفي نداريد وقتي شما را از اين خيال خام آزاد كرديم دستتان را بستيم گفتيم در حقيقت به مال مردم تعدي نكنيد خب اينكه فرمود ما جلوي مال مردمخوري شما را گرفتيم يعني آن آزادي كاذب را ما برطرف كرديم شما را از طمع آزاد كرديم اين آزادي صادق را به شما داديم در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آن جريان حرمت طيبات بر اينها بازگو شد فرمود آيه 155 سوره «نساء» است كه قبلاً بحث شد اين بود: ﴿فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللّهِ وَ قَتْلِهِمُ اْلأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقِّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاّ قَليلاً ٭ وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْيَمَ بُهْتانًا عَظيمًا ٭ وَ قَوْلِهِمْ إِنّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عيسَي ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ﴾ بعد ميفرمايد: ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ﴾[14] كه ﴿أُحِلَّتْ لَهُمْ﴾ روي طبع اولي ديني بر اينها اين طيبات حلال بود اما ما خيلي از اين طيبات را به عنوان عقوبت بر اينها تحريم كرديم خب وقتي منابع و آن مباني آن ريشهها و اصول ارتداد و كفر و فساد و رذايل اخلاقي را از آنها گرفتيم قهراً اين طيباتي كه بر اينها محرم بو محلل كرديم پس ميشود: ﴿وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ اْلأَغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيْهِمْ﴾ اول آن ريشهها را گرفت بعد اين طيبات محرم شده محلل اين براي سورهٴ مباركهٴ «نساء».
پرسش...
پاسخ: نه آنجا ثابت شد تشريع است تكويني نبود فرمود: ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ﴾. در آيه 75 سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» اين است كه ﴿وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ﴾ البته بعضي از آنها كه آدمهاي خوبياند چه اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» از نيكانشان هم به عظمت ياد ميكند ﴿وَ مِنْ قَوْمِ مُوسي أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ﴾[15] هميشه يك اقليتي خوبي بودند و از آنها هم به نيكي ياد ميشود حق آنها را تضييع نميكند ميفرمايد: ﴿وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ﴾ اما ﴿تَأْمَنْهُ بِدينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ﴾[16] آنكه قنطار بود كه قنطار نه حالا دينار آن هم تنوينش هم تنونين تحقير و تفكير يك دينار هم اگر به اينها بدهيد به عنوان امانت بدهيد نه دست آنها برسد ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِمًا﴾ مگر اينكه قيام بكني حقت را بگيري خب چرا آنها برنميگردانند؟ براي اينكه منطق آنها اين است كه ما نژاد برتريم ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ﴾ ما هر كاري بكنيم آزاديم مردم حجاز را ميگفتند امي خودشان چون اهل كتاب بودند به عنوان اهل كتاب و با سواد معروف بودند حجازيها چون مشرك بودند نبي نداشتند و درس و بحثي نداشتند و مكتب و مدرسي نداشتند ميگفتند اميين ﴿لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ﴾ اين حرفي است كه بر خلاف وحي الهي است ﴿وَ يَقُولُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ﴾ خب اسلام آمده اين دست دو دل باز بيجا كه آزادي كاذب است اين را بست سرّش آن است كه آن قلب بسته را باز كرد يعني آن فكر متحجّر را آزاد كرد گفت شما با ديگران فرق نميكنيد آن طمع بسته را باز كرد و رها كرد مرخص كرد وقتي آن قلب غل گرفته را بست آن دل اصر گرفته را بست مشروحالصدر و الفواد شدند آنگاه فرمود ما شما را آزاد كرديم در عين حال كه اين دست را ميبندد ميگويد ما شما را آزاد كرديم چون اين دست باز يك آزادي كاذب است جلوي آزادي كاذب را گرفته بنابراين اينچنين نيست كه آن ﴿وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ اْلأَغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيْهِمْ﴾ مخصوص به همان جريان ﴿يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ﴾ و امثال ذلك باشد بلكه ﴿يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ﴾ اين خبائث معنوي را هم شامل ميشود وقتي ريشههاي اين تباهيها را قطع كرد و اينها را از تبهكاري آزاد كرد آنگاه دست اينها را بست از خيانت پس بنابراين بازگشت چنين بستني به گشودن است براي اينكه جلوي آزادي كاذب را گرفتن تقويت آزادي صادق است قهراً آن ﴿وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ اْلأَغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيْهِمْ﴾ به اطلاق خود باقي است.
مطلب بعدي آن است كه وجود مبارك عيساي مسيح كه آمد برخي از آن احكام دشوار مادي را تخفيف داد همين تخفيف ﴿وَلأُحِلَّ لَكُم بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ﴾[17] را عيساي مسيح (سلام الله عليه) فرمود كه آنها در مسائل مادي خيلي فشار ميديدند عيساي مسيح (سلام الله عليه) آمد مقداري رفاه مادي به اينها داد ولي در معنويت يك مقداري شدت عمل نشان داد تا تعديل بشود براي اينكه اين يهودي مالزده دلباخته به مال تا آن ردههاي رهبانيت مسيحي را نچشد تربيتش صحيح نخواهد بود اگر در شريعت موساي كليم يك سلسله دستورات معنوي حادّي وجود دارد براي تعديل اين يهودي دلباخته به مال است.
مطلب بعدي آن است كه چون اين اصل اصل كلي است اختصاصي به يهوديها يا مسيحيها ندارد لذا گرچه صدر آيه 157 به عنوان بيان وصف بنياسرائيل هست لكن ذيل كه جمعبندي ميكند ميفرمايد ﴿فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ﴾ چه يهودي چه مسيحي چه افرادي كه مربوط به ملل ديگر باشند عمده آن اطلاق يا عموم ذيل آيه است اين ﴿يَجِدُونَهُ﴾ را كه ديگر خودتان مراجعه ميفرماييد در تورات و انجيل چون هست ديگر ما علي حده [جداگانه] بحث نكنيم.
«و الحمد لله رب العالمين»