درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/02/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 158

 

﴿قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَميعًا الَّذي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ يُحْيي وَيُميتُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِيِّ اْلأُمِّيِّ الَّذي يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَكَلِماتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ﴾

 

بعد از اينكه خصوصيت رسالت و نبوت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بازگو شد آن‌گاه فرمود كه به چند دليل همه مردم جهان بايد اين حرف را بپذيرند ﴿قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ﴾ خطاب به همه مردم است هر كسي كه ناس بر او صادق است اختصاصي به عصر و مصر ندارد مردم همه اعصار و امصار را شامل مي‌شود تعبير ﴿يا أَيُّهَا النّاسُ﴾ اين است مگر اينكه دليل خاصي بر انصراف يا تخصيص و تقييد اقامه بشود اين با آن روايتي را كه مرحوم فيض در صافي از مجالس نقل مي‌كند هم هماهنگ است كه عده‌اي از بني‌اسرائيل حضور پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشرف شدند عرض كردند آيا شما براي ما مبعوث شديد يا براي عجم يا براي عرب براي چه كسي مبعوث شديد؟ آن وقت اين آيه نازل شد كه ﴿قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَميعًا﴾ در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه معناي نزول آيه در يك زمينه اين نيست كه يك قصه تاريخي مختصري اتفاق افتاده فوراً همزمان يك آيه‌اي نازل شده باشد البته گاهي اين‌چنين است نظير آيه ﴿ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ ﴾[1] آيه مباهله آيه تطهير و مانند آن و اما گاهي يك سؤالي در يك زمينه فكري مطرح بود و مدتها اين سؤال ماند تا اينكه در فرصت مناسبي ذات اقدس الهي به اين سؤال پاسخ داد در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت با اينكه اين سوره يكجا نازل شده است ولي براي بعضي آياتش شأن نزول ذكر مي‌كنند معناي شأن نزول آيات سوره «انعام» با اينكه يكجا نازل شده است و هزارها فرشته اين سوره را بدرقه كردند تا بر قلب مطهر حضرت نازل شده است (صلّي الله عليه و آله و سلّم) معنايش اين نيست كه مثلاً آن شأن نزول باعث شده است كه فلان آيه سوره «انعام» نازل شده و شأن نزول ديگر باعث شده است كه آيه سوره «انعام» جداگانه نازل شده باشد بلكه اين مسائل مطرح بود در چنين جو و فضايي اين سوره نازل شده است كه قابل انطباق بر آن مطلبي است كه مورد سؤال بود در جريان سوره «اعراف» از يك نظر هم همين‌طور است اين آياتي كه الآن مورد بحث است متحد السياق‌اند ظاهراً با هم نازل شده‌اند گرچه در زمينه‌اي بود كه برخي از بني‌اسرائيل از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال مي‌كردند آيا شما رسول عربيد يا عجميد براي ما هستيد يا براي ديگران؟ اين سؤال مطرح بود و آيه ﴿يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَميعًا﴾ مي‌تواند پاسخ آن سؤال باشد اما معنايش اين نيست كه اين بريده و جداي از آيات ديگر در يك مقطع مخصوص نازل شد است.

مطلب ديگر آن است كه آيات فراواني در قرآن كريم هست كه دلالت مي‌كند بر اينكه پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پيغمبر همه مردم است كه بعضي از آنها در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت بعضي هم در ساير سور خواهد آمد آيه نوزده سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين بود كه ﴿وَأُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ ِلأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ﴾ اين قرآن به اين منظور نازل شده است كه من شما مخاطبان و مردم اين عصر و هر كسي كه قرآن به آنها رسيده است آنها را انذار كنم خب اين نشان مي‌دهد كه همه مردم تمام كساني كه قرآن به آنها رسيده است مشمول اين حكم‌اند چه اينكه در آيه 92 همان سورهٴ مباركهٴ «انعام» هم تا حدودي اين مطلب اشاره شد كه فرمود: ﴿وَهذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَمَنْ حَوْلَها﴾ اگر منظور مكه و طراف مكه باشد البته اين دليل بر جهاني بودن قرآن نيست اما اگر منظور ﴿مَنْ حَوْلَها﴾ آن معناي جامعش باشد يعني ام القري و تمام كساني كه در اطراف مكه‌اند از آن جهت كه مثلاً كعبه در وسط زمين است و مكه وسط‌الارض است با يك ديدي ﴿مَنْ حَوْلَها﴾ شامل همه خواهد شد كه بحثش گذشت آياتي كه در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» هست آن هم باز نشانه جهان‌شمولي قرآن كريم است در سورهٴ «سبأ» اين كريمه نشانه آن است كه همه مردم روي زمين مشمول پيام الهي‌اند آيه 28 سوره «سبأ» اين است ﴿وَما أَرْسَلْناكَ إِلاّ كَافَّةً لِلنّاسِ بَشيرًا وَنَذيرًا﴾ براي همه مردم يعني در حقيقت و ما ارسلناك الا للناس كافة چه اينكه آيه آيه‌اي كه ﴿وَما أَرْسَلْناكَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ﴾[2] هم نشانه سعه نبوت و رسالت حضرت و جهان‌شمولي آن حضرت است برابر آنچه كه در آيه اول سورهٴ مباركهٴ «فرقان» آمده است كه ﴿تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيرًا﴾ خب اگر قرينه خاص نداشته باشيم منظور از عالمين مطلق جهانيان است و مردم عالم هست اگر يك قرينه خاصي داشتيم نظير آنچه كه درباره حضرت مريم (سلام الله عليها) آمده است مي‌گوييم عالمين عصر خودش وگرنه اگر قرينه خاصي نبود بر خلاف بلكه قرينه فراواني بود بر وفاق اطلاق و عموم عالمين اين عموم يا اطلاق مأخوذ است يعني پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) براي تمام مردم مبعوث شده است چه در طول تاريخ چه مردمي كه در اقاليم گوناگون به سر مي‌برند كه اين با خاتميت هم سازگار است چه اينكه ﴿نَذِيراً لِلْبَشَرِ﴾[3] ي هم كه در بعضي از آيات آمده است اين را تاييد مي‌كند يعني براي بشريت اين كتاب انذار است پس اينكه فرمود: ﴿قل يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَميعاً﴾ تعبير به ﴿النّاسُ﴾ تعبير به جميع نشان مي‌دهد كه رسالت آن حضرت و دعوت آن حضرت و ادعاي آن حضرت جهان‌شمول است براي اين جهان‌شمولي دوتا برهان اقامه شده است يكي تحليل محور دعوت او و يكي براي رفع استبعاد سعه ربوبيت ذات اقدس الهي اما تحليل دعوت او در آيه قبل يعني آيه 157 همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» دعوت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و عصاره رهبري او را بازگو فرمود كه او امر به معروف مي‌كند نهي از منكر مي‌كند طيبات را حلال مي‌كند خبائث را تحريم مي‌كند هر گونه اصر و اغلال اعتقادي اخلاقي حقوقي و فقهي همه را برمي‌دارد و ديگر اختصاصي به مسائل احكامي ندارد بلكه اخلاق رذيله هم برداشته مي‌شود و اختصاصي به اخلاق ندارد حقوق تعدي‌آميز را هم برمي‌دارد و اختصاصي به مسائل فقهي اخلاقي حقوقي ندارد بلكه عقايدي كه دست و پاي انسان را مي‌بندد از نظر جهان‌بيني آنها را هم برمي‌دارد گرچه همه اينها از جهتي مشمول حكم فقهي‌اند زيرا عقيده از آن جهت كه در محدوده اعتقاد قرار داد و تحصيل چنين اعتقادي واجب است حكم فقهي دارد اخلاق رذيله از آن جهت كه اتصاف به آنها محرم است و اتصاف به اخلاق حسنه واجب يا مستحب است حكم فقهي دارد مسائل حقوقي هم بشرح ايضاً الا اينكه در مقام تقسيم مسائل اعتقادي از اخلاقي از حقوقي از فقهي جداست خب و اين وضع اصر و اغلال يعني نهادن آنچه كه مانع حركت است و غل از آن جهتي هم كه مانع قيام و قعود است و باز كردن دست و پاست همه اينها را برمي‌دارد خواه مربوط به فقه باشد خواه مربوط به اخلاق باشد خواه مربوط به حقوق باشد خواه مربوط به عقايد همه بخشهاي چهارگانه را شامل مي‌شود آن‌گاه كسي كه يك چنين پيامي مي‌آورد پيام جهاني است چون بشر بالأخره در حقيقت بشري اتفاق نوعي دارد اينها انواع گوناگون نيستند چون اينها انواع گوناگون نيستند يك قانون مشترك مي‌تواند رهبري اينها را به عهده بگيرد آن مطلب اول كه بشر حقايق گوناگون و انواع گوناگون نيست گذشته از شواهد برهاني تجارب خارجي هم تأييد مي‌كند مردمي كه در مشرق‌زمين‌اند مغرب‌زمين‌اند در شمال زندگي مي‌كنند در جنوب زندگي مي‌كنند با تفاوت ضريبهاي هوشي در بسياري از اصول جامع شريك‌اند شما ببينيد از تاشكن شرق تا واشنگتن غرب حوزه‌هاي علمي فراواني هست دانشگاههاي علمي فراواني هست در شعب گوناگون علوم تجربي رياضي انساني در همه اين حوزه‌ها و همه اين دانشگاهها در همه اين شعب گوناگون علوم رياضي تجربي انساني مي‌بينيد زنها شركت مي‌كنند مردها شركت مي‌كنند يك شرقي و يك غربي كنار هم در يك كلاس در يك حوزه در يك دانشكده شركت مي‌كنند و همه هم مي‌فهمند خب چه شاهد تجربي بهتر از اينكه انسان يك حقيقت است براي اينكه شما انواع و اقسام علوم تجربي را علوم رياضي را و علوم انساني را در بخش علوم انساني مثل فلسفه عرفان كلام حقوق فقه و اينها در علوم رياضي هندسه و حساب و زير مجموعه فراوان علوم تجربي طب و زير مجموعه آن داروسازي و زير مجموعه آن همه اينها را شما ببينيد در حوزه‌ها و در دانشكده‌ها براي انسانها تدريس مي‌كنند زنها شركت مي‌كنند مردها هم شركت مي‌كنند معلوم مي‌شود اينها يك حقيقت واحدند شرقي شركت مي‌كند غربي شركت مي‌كند ابيض و اسود شركت مي‌كنند معلوم مي‌شود حقيقت واحدند خب ما اگر بخواهيم ثابت بكنيم كه انسانها يك حقيقت‌اند يا چند حقيقت بهترين راهش همين است ديگر از نظر مسائل اخلاقي و حقوقي هم مي‌بينيم كه آداب و سنن مشتركي دارند خب اگر انسان حقيقت مشترك است براي هدايت چنين انسان يك قانون مشتركي لازم است و ذات اقدس الهي به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد اين اصول را به مردم برسان بعد مي‌فرمايد كه به استثناي احكام اقليمي اينها يك امور مشترك است هيچ كسي نيست كه معروف را يعني چيزي كه نزد عقل و برهان به رسمت شناخته شده است معرفه است اين را نپذيرد و چيزي كه منكر است يعني نزد عقل و فطرت نكره است ناشناس است به رسميت شناخته نشده اين را نهي نكند اگر ما فطرت نداشته باشيم و عقل مشترك نداشته باشيم هرگز حقوق بشر مشترك نخواهيم داشت الآن سازمان ملل منشور ملل جامعه ملل ساير مجامع بين‌المللي اينها باور كردند كه مي‌شود بشر را با يك سلسله اصول مشترك اداره كرد اما منبعي براي اين ارائه نمي‌كنند از كجا ما ثابت بكنيم كه حقوق بشر مشترك است بايد اول انسان‌شناس باشيم و ثابت بكنيم كه انسان حقيقت مشترك است انسان را خصوصيتهاي اقليمي عادات آداب رسوم سنن اينها تأمين نمي‌كند اگر حقيقت انسان را اين امور تأمين مي‌كند اين امور كه مختلف است پس انسان يك حقيقتي دارد كه چه در مشرق‌زمين باشد چه در مغرب‌زمين چه در بين شرق و غرب به سر ببرد چه در قطب و استوا هر انساني در هر منطقه‌اي از اين مناطق ياد شده به سر ببرد با ديگر انسانها يك حقيقت مشتركي دارد پس ماوراي رسوم و عاداب و آداب و زبان و زمان و نژاد و قوميت يك گوهر مشتركي است آن را دين مشخص كرد به عنوان فطرت اين حرفي براي گفتن دارد مي‌فرمايد فطرت در همه هست ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[4] ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾[5] هست ﴿فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[6] هست هر انساني در هر منطقه‌اي بخواهد زندگي كند و از هر دياري بخواهد نشأت بگيرد وابسته به هر زبان و زمان و نژاد و قوم و قبيله‌اي باشد اين حقيقت را دارد قرآن يك حرفي براي جهاني شدن دارد مي‌گويد انسانها يك گوهر مشترك دارند براي اين گوهر مشترك قانون مشترك مي‌شود وضع كرد به نام فطرت اگر كسي فطرت را نپذيرد آن گوهر مشترك را نپذيرد اين از چه راه ثابت مي‌كند كه براي بشر مي‌تواند حقوق بشر تنظيم بكند شما اگر براي بشر يك حقوق مشتركي قائليد بايد يك گوهر مشتركي قائل باشيد شما راهي براي اثبات گوهر مشترك نداريد اما دين يك چنين راهي را دارد خب اين اصول ياد شده با آن گوهر مشترك هماهنگ است حالا چنين است فرمود بگو‌ اي بشر من براي شما پيام آوردم حرفهاي من حرفهاي بشري است حرفهاي جهاني است چيزي را كه فطرت به رسميت مي‌شناسد آن را من امر مي‌كنم چيزي را كه فطرت به رسميت نمي‌شناسد من نهي مي‌كنم چيزي را كه فطرت و طبيعت مي‌پسندند خوشش مي‌آيد من حلال مي‌كنم چيزي را كه فطرت و طبيعت ناخوشايند از اوست من تحريم مي‌كنم چيزي را كه دست و بال فطرت را مي‌بندد من مي‌گشايم چيزي كه دست و بال طبيعت را مي‌بندد من مي‌گشايم اين حرف او اين هم نتيجه آن حرف حالا كه چنين مطلب و ره‌آورد جهاني دارد رسالت او بايد جهاني باشد ﴿قل يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَميعاً﴾ و اگر وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعد از تشكيل حكومت مركزي در مدينه و گرفتن منطقه حجاز و نازل شدن آيه سوره ﴿إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَالْفَتْحُ ٭ وَرَأَيْتَ النّاسَ يَدْخُلُونَ في دينِ اللّهِ أَفْواجاً﴾[7] نامه‌اي براي امپراطوري ايران و روم نوشت اين معنايش اين نيست كه از آن به بعد رسالت پيغمبر جهاني شد بلكه به اين معناست از آن به بعد برنامه اجرايي آن حضرت از حجاز گذشت براي اينكه ذات اقدس الهي در همان طليعه رسالتش فرمود: ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُم مِنَ الكُفَّارِ﴾[8] فرمود شما اگر بخواهيد مقاتله كنيد مناظره كنيد مناظره كنيد مجاهده كنيد بايد از مرزهاي خودتان شروع كنيد آنهايي كه يلي شما هستند تلي شما هستند نزديك شما هستند با آنها حسابتان را صاف كنيد بعد برسيد به امپراطوري روم و ايران پس اگر حضرت در اواخر بعثتشان نامه براي كسراهاي ايران و قيصرهاي روم نوشتند نه معنايش اين است كه تازه اين دستور نازل شده اين نظير احكام فرعي نيست كه مثلاً بگوييم در فلان سال حكم زكات آمده در فلان سال حكم خمس آمده آن رسالت حضرت در همان آغازش جهاني بود به دليل اينكه در عتايق سور همان سوري كه در مكه نازل شد آيات جهان‌شمولي هست ﴿نَذِيراً لِلْبَشَرِ﴾ هست ﴿وَما أَرْسَلْناكَ إِلاّ كَافَّةً لِلنّاسِ﴾[9] هست ﴿تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيرًا﴾[10] هست ﴿يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَميعًا﴾ هست ﴿لأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ﴾[11] هست و مانند آن پس اجراي او در مراحل بعدي قرار گرفته است نه اصل رسالت خب اما براي نفي استبعاد برهاني اقامه كرده است كه مطلب دوم است فرمود به اينكه تعيين رهبري تعيين رسالت نبوت امامت و مانند آن به دست خداست براي اينكه همه امور را در نظام آفرينش او اداره مي‌كند گاهي ذات اقدس الهي از خالقيت حد وسط مي‌سازد برهان اقامه مي‌كند بر ربوبيت گاهي از ربوبيت برهان اقامه مي‌كند حد وسط اقامه مي‌كند براي اينكه او مرسل هست رسالت به دست اوست اما مطلب اول كه به بحث فعلي ما مرتبط نيست فقط به عنوان اشاره و تأييد بازگو مي‌شود اين است كه عالم را چه كسي بايد اداره كند؟ آن كسي كه آفريد به دو دليل يكي اينكه تحليل مسئله ربوبيت به خلقت برمي‌گردد چون رب روابط ايجاد مي‌كند رب يعني مدبّر خالق آن كان تامه و حليت بسيطه ايجاد مي‌كند آفرينش است زمين ايجاد مي‌كند آسمان ايجاد مي‌ كند انسان ايجاد مي‌كند درخت ايجاد مي‌كند و مانند آن ايجاد است كان تامه است رب كان ناقصه مي‌دهد مي‌روياند تدبير مي‌كند كه لازمه ربوبيت و تربيب تربيت است وگرنه رب غير از تربيت است آن ناقص است اين مضاعف است اصلاً بابشان جداست خب اين رب كسي كه مدبّر باشد «المالك المدبّر» را به او مي‌گويند السيد المدبّر را به او مي‌گويند رب لازمه تربيب تربيت است كسي مربي است كه مربب باشد مدبّر باشد كسي كه كان ناقصه ايجاد مي‌كند يعني چه؟ يعني بين اشياء روابط ايجاد مي‌كند كمالات را به اينها مي‌دهد اوصاف را به اينها مي‌دهد ايجاد كان ناقصه يعني اوصاف را به موصوفها دادند كمالها را به مستكمل دادن حركت را به متحرك دادن فعليت را به يك موجود بالقوه عطا كردن و مانند آن اين مي‌شود تربيب و ربوبيت خب چه كسي بايد ربوبيت عالم را به عهده بگيرد؟ آن كسي كه اصل عالم را آفريد چرا؟ به دو دليل يكي اينكه بازگشت ربوبيت به خالقيت است چون او دارد رابطه ايجاد مي‌كند كان ناقصه ايجاد مي‌كند وصف را به موصوف عطا مي‌كند اين يك خلقت است آفرينش وصف در موصوف خلقت است چون عندالتحليل بازگشت ربوبيت به خالقيت است لذا ذات اقدس الهي براي وثنيين حجاز از راه توحيد خالقي توحيد ربوبي ثابت مي‌كند فرمود شما قبول داريد كه خالق آسمان و زمين خداست؟ ﴿لَيَقُولُنَّ اللّهُ﴾[12] فرمود حالا كه قبول داريد خالق اوست پس رب هم اوست اين حد وسط برهان اول اما حد وسط برهان دوم اين است كه ما لازم نيست ربوبيت را به خالقيت برگردانيم كه بگوييم عندالتحليل رب همان خالق است براي اينكه كان ناقصه ايجاد مي‌كند وصف ايجاد مي‌كند اين يك نوع خلقت است بلكه مي‌گوييم بر فرض هم تدبير به معناي تربيت باشد اداره شئون باشد كسي مي‌تواند اينها را اداره كند كه از عمق هستي اينها با خبر باشد كسي كه از سود و زيان اينها با خبر نيست كه نمي‌تواند اينها را تربيت كند بپروراند كسي از سود و زيان اينها مصلحت و مفسده اينها با خبر است كه اينها را آفريده باشد كسي كه اينها را نيافريده باشد كه از مصالح و مفاسد اينها خبر ندارد خب پس كسي كه آفريد از مصالح و مفاسد و منافع و مضار با خبر است پس كسي كه خالق است بايد رب باشد لذا براي توحيد ربوبي از همين توحيد خالقي استفاده مي‌كند كه ﴿وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ﴾[13] اين دوتا برهان است كه از توحيد خالقي به توحيد ربوبي مي‌رسند و ثابت مي‌كنند كه او رب است و لا شريك له حالا كه ثابت شد او رب است آيا فقط رب ارض و سما و حجر و مدر و شجر است يا رب انسان هم هست؟ انسان كه نظير درخت نيست كه با يك باران و نسيم حل بشود كه آن با يك مقداري باران حل مي‌شود با يك مقداري نسيم حل مي‌شود با يك مقداري مواد ديگر مثلاً تأمين مي‌شود خب آيا انسان را هم بايد تربيت كند يا فقط درخت و معدن را تربيت مي‌كند اگر انسان را تربيت بكند انسان يك موجود متفكر مختار است يك موجود انديشور را جز از راه انديشه كه نمي‌شود راهنمايي كرد كه تغذيه او تغذيه فرهنگي است فرمود او چون مربي همه است بايد انسان را هم بپروراند و براي ما هم فرق نمي‌كند شرقي و غربي ندارد براي شما شرقي و غربي دارد شمال و جنوب دارد عرب و عجم دارد تازي و فارسي دارد براي او كه يكي است كه مالك سماوات و ارض است هيچ الهي غير از او نيست حيات و ممات به دست اوست خب اگر حيات گياهان به دست او حيات انسانها هم به دست اوست انسان يك حيات گياهي دارد كه قبلاً بحثش گذشت آن وقتي كه مي‌خورد و مي‌رويد و بالند مي‌شود مثل كودك و نوجوان يك حيات حيواني دارد آن وقتي كه به اين سلسله مسائل عواطف و بخشي از اخلاق و رياست و مرئوسيت و عضويت و با اين سلسله امور است كه اينها در زنبور عسل و امثال اينها در حيات حيواني هست يك حيات انساني دارد و آن خضوع در برابر آن وحدت مطلقه است لقاء الله طلب كردن است به وحي و نبوت و ولايت انديشيدن است آن هم حيات اوست اين حيات را هم بايد ذات اقدس الهي عطا كند فرمود محيي اوست مميت اوست همه را او بايد زنده كند انسان را هم برابر آيه سورهٴ مباركهٴ «انفال» كه ﴿اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُم﴾[14] هم بايد او اداره مي‌كند اگر به درخت بگويند وقتي كه باران آمده خودت را جمع نكن زير باران از اين باران الهي مدد بگير تا زنده بشوي يعني اگر تربيت بخواهد بشوي بالنده بشوي راهت استفاده از باران است اين هم نور است كه نازل كرده اين هم آب حيات است كه نازل كرده ﴿اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾ پيغمبر هم حرفي جز حرف ما ندارد ديگر لذا آنجا ضمير تثنيه نياورد نفرمود «استجيبوا لله و للرسول اذا دعواكم» اينجا ضمير مفرد است براي اينكه پيغمبر هم دعوتش جز دعوت حق چيز ديگر نيست خب اين حيات‌بخش است وقتي حيات‌بخش است بايد از اين حيات‌بخشي بهره برد آن محيي است آن مميت است و مانند آن اينها براهين است براي اينكه كسي تعجب نكند كه چطور ذات اقدس الهي براي كل جهان يك پيغمبر مي‌فرستد نه اصل پيغمبر فرستادن براي اوست براي كل جهان هم مي‌تواند يك پيغمبر بفرستد چه اينكه براي اقاليم گوناگون يا اعصار متنوع انبياي گوناگون فرستاده است خب پس ﴿يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَميعاً﴾ طبق آن برهاني كه گذشت طبق آيه سورهٴ مباركهٴ 57 پس من رسالتم جهاني است ﴿الَّذي﴾ حالا اين تعليق حكم بر وصف است كه خدا مي‌تواند يك پيغمبر جهاني بفرستد.

پرسش: ...

پاسخ: اجنه جمع جنين است ﴿وَإِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُم﴾[15] اجنه جمع جن نيست براي جن چرا جنّه كه جمع جن است براي آنها هم هست براي اينكه جن هم مثل انسان موجود متفكر است راهنما مي‌خواهد عالم مخصوص خودشان را دارند و آن سوره «احقاف» آن سوره «جن» اينها هم همين است ديگر ﴿اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنّا سَمِعْنا قُرْآنًا عَجَباً﴾[16] كه گفتند آن جنها يا يهودي بوند يا مسيحي چون بالأخره كتابي كه من بعد موسي است يا يهوديهايي بودند كه به شريعت موسي عمل مي‌كردند يا عيسويها بودند كه شريعتشان همان شريعت موساي كليم بود در اين بخشها ﴿الَّذي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ يُحْيي وَيُميتُ﴾ اينها را ديگر با واو عطف نفرمود هر كدام از اينها مي‌تواند حد وسط براي تقرير برهان باشد چون ملك السماوات و الارض اوست او بايد اداره كند چون الوهيت مخصوص اوست او بايد اداره كند چون قدرت احيا و اماته منحصر در اوست او بايد اداره كند آن‌گاه با فاي تفريع امر كرد فرمود پس ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ﴾ براي اينكه «لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ يُحْيي وَيُميتُ و رسوله» براي اينكه آن كسي كه ﴿لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ﴾ رسول دارد آن كه ﴿ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ رسول دارد آن كه﴿يُحْيي وَيُميتُ﴾ رسول دارد و آن رسول نبي هم هست امي هم هست كه قبلاً بحثش گذشت اين اوصاف در تورات و انجيل به عنوان وصف مختص پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده است.

‌پرسش: ...

پاسخ: محال نيست ولي براي قبل آنها از نظر اقليم جهاني بود ولي از نظر زمان محدود بود براي اينكه همه آنها بشارت دادند به رسول بعدي اگر ﴿ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَالإِنْجِيلِ﴾[17] اين دليل است برا اينكه جهاني بودن اينها فقط اقليمي است به دليل اينكه همه آنها بشارت دادند به رسول آينده پس اين نمي‌تواند جهاني تاريخي باشد جهاني جغرافيايي و شمول مكاني هست البته انبياي اولواالعزم اين‌طور بودند.

‌پرسش: ...

پاسخ: نه اختصاص نداشت براي اينكه موساي كليم عيساي مسيح اينها اختصاص به بني‌اسرائيل داشتند منتها در منطقه بني‌اسرائيل ذكر مي‌شدند ديگر فرمود: ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِيِّ اْلأُمِّيِّ الَّذي يُؤْمِنُ بِاللّهِ﴾ اين كلمه امي در قرآن كريم مخصوص پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است براي غير آن حضرت ذكر نشد برخيها درباره امي آن چند احتمال كه قبلاً گذشت يا به معناي ام‌القري بودن يا امت عرب بودن يا منسوب به امت بودن و مانند آن هست اما معناي ديگري كه براي امي ذكر كردند اين است كه اين اصلش أمي است نه اُمي أم يعني قصد امّ يعني قصد و در مقام نسبت يك تغيري در آن همزه پديد مي‌آيد كه مفتوح مي‌شود مضموم مي‌شود امي يعني او كه مقصود كل است بالأخره همگان او را مي‌طلبند اگر او أمي است يعني أُمي است همه به او ائتمام مي‌كنند اقتدا مي‌كنند او مقصود است او منظور است پس جهاني خواهد بود برخيها هم أمي قرائت كردند آن‌طوري كه در تفسير آلوسي آمده است.

مطلب ديگر اين است كه اينكه گفته شد مكتوب است در تورات و انجيل اين حصر نيست چون مكتوب در زبور هم هست منتها آن اهتمامي كه بني‌اسرائيل براي تورات و انجيل قائل‌اند آن احترام و اهتمام براي زبور نيست وقتي كه جريان تورات و انجيل مطرح بشود كفايت مي‌كند وگرنه در زبور هم آمده است.

مطلب ديگر آن است كه اگر اين آيه در همان زمان نازل شده باشد يعني بعد از اينكه موساي كليم عرض كرد ﴿وَاكْتُبْ لَنا في هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَفِي اْلآخِرَةِ إِنّا هُدْنا إِلَيْكَ قالَ عَذابي أُصيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ وَرَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾[18] در همان زمان يك چنين مطلبي نازل شده باشد كه اكنون قرآن دارد آن را نقل مي‌كند آن‌گاه اين سؤال مطرح است كه در آن زماني كه موساي كليم (سلام الله عليه) عرض كرد ﴿وَاكْتُبْ لَنا في هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَفِي اْلآخِرَةِ إِنّا هُدْنا إِلَيْكَ﴾ خداي سبحان چگونه فرمود رحمت من وسعت كل شيء اما اين را براي متقيان و مؤمناني ثبت مي‌كنم كه به پيغمبري ايمان مي‌آورند كه نام آن پيغمبر در تورات و انجيل هست چون هنوز انجيلي نيامده كه اگر آيه 157 به دنبال 156 است كما هو الظاهر و اگر وحدت سياق ايجاب مي‌كند كه بعد از اينكه موساي كليم آن صحنه را ديد ﴿وَاخْتَارَ مُوسَي قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً﴾[19] حالتي براي آن هفتاد نفر پديد آمد دوباره زنده شدند وجود مبارك موساي كليم عرض كرد ﴿إِنّا هُدْنا إِلَيْكَ﴾ يعني «رجعنا اليك» رحمتت را براي ما مقرر فرما خداوند در پاسخ فرمود من داراي عذابي هستم كه برابر مشيئت افراد را عذاب مي‌كنم وداراي دو رحمتم يك رحمت عامه يك رحمت خاصه رحمت عامه‌ام وسعت كل شيء رحمت خاصه‌ام براي متقياني است كه به پيغمبري ايمان بياورند كه نام آن پيغمبر در تورات و انجيل هست خب اگر در چنين فضايي اين مطلب نازل شد و قرآن كنوني آيات كنوني دارد همان قصه را تشريح مي‌كند خب در آن عصر موساي كليم سخن از انجيل نبود تا خدا به موساي كليم بفرمايد اين رحمت مخصوص من براي كساني است كه به پيغمبري ايمان مي‌آورند كه اسمش را در تورات و انجيل مي‌بينند اين سؤال پاسخش اين است كه خب اگر همان خدا به جريان پيغمبر از نظر علم غيب دارد اينها را آگاه مي‌كند درباره انجيل هم همين حرف را مي‌زند يعني موساي كليم (سلام الله عليه) تو بدان امت تو بداند بعد از تو ما دوتا پيغمبر مي‌فرستيم يكي صاحب انجيل است و يكي صاحب قرآن عمده صاحب قرآن است ما نام صاحب قرآن را هم در تورات تو آورديم هم در انجيلي كه بعد از تورات تو مي‌فرستي ما آورديم اين است معنايش بنابراين محذوري از اين جهت نخواهد داشت.

مطلب بعدي ان است كه در همين آيه محل بحث يعني آيه 158 سوره «اعراف» فرمود كه ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِيِّ اْلأُمِّيِّ الَّذي﴾ كه خود اين پيغمبر هيچ داعيه‌اي ندارد ﴿يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَكَلِماتِهِ﴾ هرگز انبيا مردم را به خود دعوت نمي‌كنند انبيا مردم را به الله دعوت مي‌كنند يكي از خصوصيتهاي قرآن كريم آن است كه وقتي مي‌خواهد رسالت انبيا را بازگو كند مي‌فرمايد هيچ پيغمبري مردم را به خود دعوت نكرد بلكه به مردم مي‌گويد كه يك راهي است رفتني است بياييد راه خوبي است من مي‌روم شما هم به دنبال من همين راه را طي كنيد هر چه من پيروي مي‌كنم پيروي كنيد نه پيرو من باشيد در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود كه ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلُّ﴾[20] اول خود پيغمبر ايمان دارد و عمل مي‌كند بعد مؤمنين اينجا هم مي‌فرمايد كه به پيغمبري ايمان بياوريد كه پيشاپيش قبل از شما به خدا و كلمات خدا ايمان مي‌آورد منظور از كلمات خدا همان تورات و انجيل و كلمات تكوين و تدوين الهي است بعد فرمود ايمان تنها كافي نيست تبعيت كنيد از نظر عمل تا هدايت بشويد اين هدايت يقينا هدايت پاداشي است حالا تا چه اندازه شما عمل بكنيد اگر عملتان «خوفاً من النار» است هدايت مي‌شويد كه از جهنم نجات پيدا كنيد اگر «شوقاً الي الجنة» است به بهشت هدايت مي‌شود به عنوان ايصال مطلوب اگر بالاتر از اينها به علم لدني است كه در تفسير صافي آمده به علم لدني هدايت مي‌شويد و بالاتر از اين اگر به لقاءالله است خب به لقاء‌الله هدايت مي‌شويد وگرنه آن هدايت تشريعي كه با خود ايمان همراه است نمي‌شود گفت كه ايمان بياوريد عمل بكنيد تا هدايت بشويد براي اينكه اگر كسي خود ايمان هدايت است خود عمل صالح هدايت است پس معلوم مي‌شود اين اهتدا يا اهتداي پاداشي است ارائه طريق ديگر نيست ايصال مطلوب است مطلوبها هم فرق مي‌كند و عالي‌ترين مطلوب همان لقاءالله است.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] مائده/سوره5، آیه55.
[2] انبیاء/سوره21، آیه107.
[3] مدثر/سوره74، آیه36.
[4] روم/سوره30، آیه30.
[5] شمس/سوره91، آیه7.
[6] شمس/سوره91، آیه8.
[7] نصر/سوره110، آیه1 و 2.
[8] توبه/سوره9، آیه123.
[9] سبأ/سوره34، آیه28.
[10] فرقان/سوره25، آیه1.
[11] انعام/سوره6، آیه19.
[12] لقمان/سوره31، آیه25.
[13] لقمان/سوره31، آیه25.
[14] انفال/سوره8، آیه24.
[15] نجم/سوره53، آیه32.
[16] جن/سوره72، آیه1.
[17] اعراف/سوره7، آیه157.
[18] اعراف/سوره7، آیه156.
[19] اعراف/سوره7، آیه155.
[20] بقره/سوره2، آیه175.