78/02/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 157
﴿الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ اْلأُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَاْلإِنْجيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَاْلأَغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾
قبلاً فرمودند رحمت ذات اقدس الهي واسع است و تمام اشيا را ميگيرد كه ميشود رحمت رحمانيه يك رحمت خاصه هست كه فرمود براي پرهيزكاران و مؤمنين آن رحمت ضروري است اما از اينكه ذات اقدس الهي داراي رحمت مطلقه است كه از تبهكاران هم ميگذرد آيه 30 سورهٴ مباركهٴ «شوري» شاهد خوبي است كه فرمود ﴿وَمَا أَصَابَكُم مِن مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾ و اين دعاي «يا من يقبل اليسير و يعفو عن الكثير»[1] متخذ از اين كريمه است چه اينكه آيهٴ 45 سورهٴ مباركهٴ «فاطر» هم شاهد است بر سعه رحمت رحمانيه كه فرمود ﴿وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَكَ عَلَي ظَهْرِهَا مِن دَابَّةٍ وَلكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَي أَجَلٍ مُّسَمّيً فَإِذَا جاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِعِبَادِهِ بَصِيراً﴾ اگر ذات اقدس الهي برابر با عدل رفتار ميكرد جنبندهاي در زمين نميماند براي اينكه اكثري مردم به طرف فساد رفته بودند ﴿ظَهَرَ الفَسَادُ فِي البَرِّ وَالبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ﴾[2] اگر ذات اقدس الهي بر اساس عدل رفتار ميكرد و انتقام ميگرفت جنبندهاي در زمين نميماند لكن ذات اقدس الهي تأخير كرد يك مقداري براي توبه يك مقدار براي عفو عند الحساب ومانند آن معلوم ميشود كه ذات اقدس الهي برابر با عدل عمل نميكند بلكه برابر با احسان عمل ميكند و اين نيست مگر سعه رحمت رحمانيه ذات اقدس الهي.
مطلب مهم آن است كه اين كه فرمود ﴿فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ﴾[3] در جواب خواسته موساي كليم(سلام الله عليه) است موساي كليم عرض كرد ﴿وَاكْتُبْ لَنَا فِي هذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الآخِرَةِ﴾ يعني في الاخرة حسنة ﴿إِنَّا هُدْنَا إِلَيْكَ﴾ يعني انا رجعنا اليك اين درخواست موساي كليم(سلام الله عليه) بود جوابي كه ذات اقدس الهي داد اين بود فرمود ﴿قَالَ عَذَابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشَاءُ وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ﴾ اين شامل مؤمنين عصر موساي كليم ميشود اما در بيان ﴿الَّذِينَ هُم بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ﴾ فرمود ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَالإِنْجِيلِ﴾ اين كه يقيناً شامل مؤمنين عصر موسي نميشود براي اينكه مؤمنين عصر موساي كليم(سلام الله عليه) فقط بايد شريعت موساي كريم عمل ميكردند آنها موظف نبودند به شريعت عيسي كه هنوز نيامده عمل كنند(سلام الله عليه) چه رسد به شريعت رسول خاتم چه اينكه مؤمنين حضرت عيساي مسيح(سلام الله عليه) هم مكلف بودند به شريعت عيسي(سلام الله عليه) عمل بكنند مكلف نبودند به شريعت رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عمل بكنند كه هنوز نيامده اعتقاد يك مسئله است اتباع مسئله ديگر است اعتقاد اين است كه در آينده نزديك يا دور پيامبري به فلان نشانه خواهد آمد اما پيروي عملي بعد از نزول شريعت اوست پس اينكه فرمود ﴿الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ اْلأُمِّيَّ﴾ نسبت به مومنين حضرت موسي(سلام الله عليه) اين فقط اعتقاد مطرح است يعني اينها بايد معتقد باشند كه در آينده پيامبري با فلان نشانه خواهد آمد چه اينكه نسبت به شريعت عيسي(سلام الله عليه) هم همينطور است يعني امت موساي كليم بايد معتقد باشند در آينده پيامبري به عنوان عيساي مسيح(سلام الله عليه) خواهد آمد آنچه را كه وجود مبارك موساي كليم در الواح به اين مردم گفت اينها هم از باب ايمان به غيب بايد مؤمن باشند بايد ايمان بياورند كه در آينده يك پيامبري به نام عيسي(سلام الله عليه) خواهد آمد و يك پيامبري هم به نام رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه خاتم انبيا(عليهم السلام) است خواهد آمد و شريعتشان هم فلان است جز اعتقاد تكليف ديگر ندارند و همچنين مؤمنين عصر عيساي مسيح(سلام الله عليه) آنها هم جز اعتقاد به اينكه در آينده پيامبري با فلان نشانه خواهد آمد وظيفهاي ندارند پيروي تنها براي كساني است كه بعد از بعثت به سر ميبرند يهوديهايي كه بعد از بعثت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به سر ميبرند مسيحيهايي كه بعد از بعثت پيامبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به سر ميبرند آنها اگر بخواهند مشمول رحمت الهي باشند بايد پيرو رسول نبي اكرم باشند بنابراين اين كه در جواب موساي كليم كه عرض كرد ﴿وَاكْتُبْ لَنَا فِي هذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الآخِرَةِ إِنَّا هُدْنَا إِلَيْكَ﴾ خداوند فرمود ﴿وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ ٭ الَّذِينَ يَتَّبِعُون﴾[4] اين بايد نسبت به آن مقطع اول توجيه بشود نسبت به مقطع دوم توجيه بشود نسبت به مقطع سوم حكم خاص خود را دارد يعني كساني كه در عصر موساي كليماند اين ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ﴾ به معناي «يعتقدون» خواهد بود كساني كه در عصر عيساي مسيح(سلام الله عليه) به سر ميبرند ﴿يَتَّبِعُونَ﴾ به معناي «يعتقدون» خواهد بود كساني كه بعد از بعثت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به سر ميبرند آنها كساني هستند كه ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ﴾ را بايد امتثال كنند
مطلب بعدي آن است كه در اين ﴿يَأْمُرُهُم بِالمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ المُنْكَرِ﴾ جناب فخر رازي ميگويد كه مجامع امر به معروف در سخن پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حضور دارد يعين خلاصه شده است كه پيغمبر فرمود «التعظيم لامر الله و الشفقة علي خلق الله»[5] تمام اين جزء جوامع الكلم است كه فرمود «اعطيت جوامع الكلم»[6] تمام معروفها يا به حقالله برميگردد يا به حقالناس نسبت به الله تعظيم امر او معروف است اعتقاد به او اعتقاد به توحيد او اعتقاد به عينيت صفات با ذات و ساير آنچه كه به مبدأ و معاد برميگردد و همچنين تعظيم امر او تعظيم شعائر او به امتثال اوست و مانند آن درباره حقالناس هم به عنوان «و الشفقة علي خلق الله» است پس اين جزء جوامع الكلمي است كه امر به معروف را در بر ميگيرد و آنچه كه به تعظيم امر خدا يا شفقت به خلق خدا برميگردد معروف است در جريان طيبات كه فرمود ﴿يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَات﴾ منظور از «طيبات» ما احل الله نيست وگرنه تكرار ميشود چيزي را كه خداي سبحان حلال كرده است ديگر پيغمبر چه تحليلي دارد بلكه ميخواهد دين پيغمبر را و شريعت پيغمبر را تشريع كند چون شخص پيغمبر كه محلل و محرم نيست محلل خداست فقط پيغمبر رسول اين احكام است از طرف خدا آنچه را كه ملائم با فطرت است ملائم با طبع است سازگار با طبع است سودمند است يا ضرر ندارد دين پيغمبر او را تحليل كرده است و آنچه كه قذر هست زيانبار هست براي فطرت يا براي طبيعت آن را تحريم كرده است ﴿وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الخَبَائِثَ﴾ نه يحرم عليهم المحرمات كه بشود تكرار چون محرم ديگر تحريم كردن ندارد اگر منظور از خبائث محرم بود معنايش اين است كه محرمات هم براي اينها تبيين ميكند يا به اينها ابلاغ ميكند اما از اينكه دارد كه طيبات را حلال ميكند خبائث را حرام ميكند يعني شريعت او چيزي است كه آنچه را كه هماهنگ با فطرت و طبيعت است حلال ميكند آنچه كه ناسازگار با فطرت و طبيعت است تحريم ميكند ﴿يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ﴾ آن احكام دشواري كه در اثر سوء رفتارخود آنها بر اينها تحميل شده بود آنها را پيغمبر اسلام برميدارد كه قبلاً اشاره شده بود كه آن احكام از چه سنخ است جريان ﴿يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُم﴾ شما ببينيد حديث رفع كه سهو و نسيان و امثال ذلك را برميدارد اضطرار را برميدارد اكراه را برميدارد ما لا يطيقون را برميدارد معلوم ميشود يك دين سمحة سهله است يعني دين تكليفي است تحمل پذير محدودهاش طوري است كه براي فطرت و طبيعت تحمل پذير است اما از آن به بعد ديگر نميشود در چنين ديني تساهل و تسامح كرد تساهل و تسامح غير از سهل و سمح بودن است يعني اين دين طوري است كه با فطرت هماهنگ است با طبيعت هماهنگ است تحميلي نيست سخت نيست حرج نيست اما كسي بخواهد در همين محدوده باز سهل انگاري كند كم بكند كوتاه بيايد اين ديگر روا نيست خب پس خود دين يك شيء سهلي است قابل تحمل است اما كسي بخواهد روي همان محدوده دين چيزي را كم بكند يا بيتفاوت باشد اين نارواست حديث رفع و همچنين حديث «لا ضرر و لا ضرار»[7] و حديث «بعثت اليكم بالحنيفة السمحة السهلة» همه مؤيد وضع اصر و اغلال است ﴿يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِم﴾ گرچه ناظر به آن است كه آن تكاليف دشوار گذشته را برميدارد اما اگر يك ديني تكاليف دشوار گذشته را برداشت و يك تكاليف سخت و تحمل ناپذير جديد و مستأنفي را وضع كرد اين كه نميگويند آن دشواريها را برميدارد كه اين دشواري را تبديل كرده نه برداشت تحويل دشواري تبديل دشواري غير از وضع دشواري است يك وقت است كه انسان ميگويد دشواريها را تبديل كرده دشواريها را تبديل كرده اين يعني يك تكليف سخت را برداشت و تكليف سخت ديگر تبديل كرد شريعت اسلام اينچنين نيست كه يك سلسله دشواريها را بردارد يك سلسله دشواريهاي ديگر به جاي آنها بگذارد بلكه آن دشواريها را برميدارد و يك تكليف سهله سمحهاي قرار ميدهد ﴿يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُم﴾ غير از تبديل اصر يا تحويل اصر به اصر ديگر و غل ديگر است پس ﴿وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ اْلأَغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيْهِمْ﴾ گرچه مستقيماً ناظر به آن است كه آن تكاليف شاقه را برميدارد اما ناظر به اين هم هست كه ديگر تكليف شاقي نميگذارد قهراً با يك نحوه حريت و آزادي هماهنگ است چيزي بر انسان وضع نميكند كه با آزادي او با سهل و سمح بودن هماهنگ نباشد
پرسش ...
پاسخ: آن يأمر مربوط به اجراست ديگر
پرسش ...
پاسخ: بيان حلال و حرام است چون پيغمبر كه محل و محرم نيست اما يأمر هست امر به معروف كار به اجرا دارد مربوط به وضع قوانين نيست امر به معروف نهي از منكر يعني چيزي كه معروف هست پيغمبر در صدد اجراي اوست اجرا غير از تقنين است مرحله قانون گذاري براي ذات اقدس الهي است اوست كه حلال ميكند ﴿أَحَلَّ اللّهُ البَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا﴾[8] و رسول خدا هم مبلغ است از آن جهت كه رهبر است مجري هم هست از آن جهت كه حاكم است مجري هم هست امر معروف و نهي از منكر به جنبه حكومت او برميگردد جنبه رسالت او آن است كه حلال خدا را بازگو ميكند و حرام خدا را هم شرح ميدهد و بازگو ميكند.
مطلب ديگر آن است كه اين كه فرمود ﴿فَالَّذينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ﴾ قبلاً هم اشاره شد كه تعذير به معناي حمايت است و جانب داري است و منع ديگران از تعدي و تهاجم است اما نصرت بالاتر از آن است يك وقت است كه انسان از يك كسي حمايت ميكند كه مظلوم واقع نشود آسيب نبيند يك وقت او را كمك ميكند كه ا فاتح و پيروز بشود فرمود شما تنها به اين اكتفا نكنيد كه پيغمبر شكست نخورد بلكه بايد او را تأيد كنيداو شكست بدهد و فاتح بشود لذا بين تعزير و نصرت خيلي فرق است شما ﴿عَزِّرُوه﴾ وقروه يعني ديگران را منع كردند از تعدي و تهاجم كه نگذاشتيد كه پيغمبر شكست بخورد اين مرحله اول مرحله بعدي آن است كه حالا او شكست بدهد او فاتح بشود اين نصرت ميطلبد لذا بين تعزير و نصرت فرق است برخي هم اين را به تولي و تبري برگرداند كه بيتناسب نيست جريان عزروه به تبري برميگردد يعني از دشمنان بيزاري بجوييد بيزاري عملي به اين است كه جلوي تهاجم آنها را بگيريد تنها بيزاري قلبي يا لفظي كافي نيست برائت از مشركين يك بار در قلب است يك بار در لسان است يك بار در عمل برائت علمي از مشركين آن است كه انسان جلوي تعدي اينها را بگيرد ميشود برائت تبري از اينها و اگر جلوي تعدي مشركين گرفته نشد كه برائت نيست ميشود برائت قولي نه برائت عملي پس تبري عملي تعزير عملي آن جانب داري عملي است كه جلوي تهاجم بيگانه را بگيرند و نگذارند دين را شكست بدهد اين براي مقدمه بحث اما فرمود اين مرحله كافي نيست بعد از تبري تولي هم لازم است يعني تحت ولايت او كار كني او را ياري دهيد كه او دشمن را شكست بدهد پس هم تعزير و حمايت و جانبداري براي صيانت از شكست لازم است هم نصرت و تأييد براي حمايت در پيروزي لازم است اينها باهم فرق دارند برخيها مثل فخر رازي و ديگران چون مسئله نزول پيغمبر را درست مثلاً بررسي نفرمودند گفتند كه ﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ اين نور كه منظور قرآن است قرآن كه با پيغمبر نازل نشد با جبرئيل نازل شد ما چگونه اين ﴿أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ را توجيه بكنيم ظاهر آيه اين است كه «و اتبعوا النور الذي انزل مع الرسول انزل مع النبي» انزل با اين شخص كه از او به عنوان رسول و نبي ياد شده است اين را برگرداندند به آن حيثيت رسالت و نبوت يعني «واتبعوا النور الذي انزل مع النبوة انزل مع الرساله» رسالت پيغمبر از آسمان نازل شد نبوت او مقامي بود كه از آسمان نازل شد قرآن هم از آسمان نازل شده است شخص پيغمبر از آسمان نازل نشد ولي نبوتش از آنجا نازل شد رسالتش از آنجا نازل شد اينها تنها مختص به جناب فخر رازي و امثال ذلك نيست در بين خوديها هم احياناً اين محذور را دارند شما ببينيد حاشيه مرحوم آقاي مشكيني(رضوان الله عليه) در بحث بداء كفايه آن حاشيه را كه ملاحظه بفرماييد آنجايي كه مرحوم آخوند دارد كه ارتباط پيدا ميكند با نفس نبوي و ولوي و امثال ذلك آنجا ميگويد كه گاهي فرشته نازل ميشود گاهي پيغمبر بالا ميرود خب اينچنين نيست كه آنجا كه فرشته نازل ميشود پيغمبر بالا نرود كه اگر مرحله نازله را آنجا كه فرشته نازل ميشود پيغمبر درك كند پس عمق قرآن كه ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي القُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾[9] را چگونه درك ميكند اگر ﴿إِنّا جَعَلْناهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾[10] پيغمبر با همين عربي بودن ارتباط دارد با آن ام الكتاب نيست آنجايي كه فرشته نازل ميشود پيغمبر درك ميكند خب همان بخش يك معاني بلندي دارد كه نازل نشده در كتاب مبين است در ام الكتاب است آن را چگونه درك ميكند نميشود گفت يك جايي پيغمبر عروج ميكند يك جايي فرشته نازل ميشود ممكن نيست هر جا فرشته نازل شد مرحله والاي او جايي است كه پيغمبر با عروج درك ميكند خب اگر ما قبول كرديم كه خود پيغمبر معراجي دارد ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[11] دارد و معراجهاي مكرري دارد پس و آنجا كتاب خدا را تلقي ميكند و از آنجا پايين ميآيد پس خود پيغمبر نزول دارد خود پيغمبر وقتي لديالله است ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾ شد ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي القُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾ شد از همانجا همانطوري كه ارسال صادق است انزال هم صادق است بنابراين لازم نيست كه ما ﴿مَعَهُ﴾ را به نبي به معناي نبوت برگردانيم
پرسش ...
پاسخ: آن كه همه افراد نازل شدند آن كه فخري نيست آن را درباره ﴿وَأَنزَلْنَا الحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ﴾[12] هم هست ﴿أَنزَلَ لَكُم مِنَ الأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «زمر» هست آن هم آمده خب ﴿ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَمِنَ المَعْزِ اثْنَيْنِ﴾[13] از آنجا نازل شده آن نزول به معناي اينكه ريشه هر اصلي هر مخلوقي در مخزن الهي هست به آن معنا كه براي جميع اشيا هست انسان حقيقتاً اگر نبي باشد يا ولي باشد معراجي دارد وقتي معراج داشت لدياللهي ميشود وقتي لدي اللهي شد از آنجا تنزل كرد نزول دارد همانطوري كه ارسال درست است انزال هم درست است پرسش ...
پاسخ: خب از آن جهت ديگر با افراد ديگر فرق نميكند اما ديگران اينطور نيستند كه ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي القُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾[14] باشند ديگران اينطور نيست كه ﴿دَنَا فَتَدَلَّي ٭ فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ﴾[15] باشد ديگران اينطور نيست كه ﴿مَا كَذَبَ الفُؤَادُ مَا رَأَي﴾[16] باشد آن كه اهل عروج است آنكه واقعاً بالا ميرود آنكه علوم الهي و حقيقت قرآن را لديالله در كتاب مبين و ام الكتاب فرا ميگيرد همان انسان كامل وقتي از آنجا پايين ميآيد نزول اوست
مطلب بعدي آن است كه
پرسش ...
پاسخ: نه غار حراء كه در روي زمين است كه چون اين مرداني كه با اين اوصاف هستند پيروي اعتقادي دارند پيروي اخلاقي دارند پيروي عملي دارند در بعد تبري پيروي عملي دارد در بعد تولي كه مايه نصرت او هستند از آنها با عظمت قرآن كريم ياد ميكند ميفرمايد ﴿أُولئِكَ هُمُ المُفْلِحُونَ﴾ نفرمود «هُمُ المُفْلِحُونَ» با اينكه به حسب ظاهر اگر ﴿هُمُ المُفْلِحُونَ﴾ فرموده بود مختصرتر هم بود و مطلب را ميفهماند و تمام اين ضميرها به عنوان ضمير جمع مذكر سالم به اينها برميگشت ديگر اما اينجا ديگر ﴿أُوْلئِكَ﴾ اضافه شده براي تعظيم و تفخيم همين مردان الهي است ملاحظه بفرماييد ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأُمِّيَّ﴾ ﴿يَجِدُونَهُ﴾ هست ﴿عِندَهُمْ﴾ هست ﴿يَأْمُرُهُم﴾ هست ﴿يَنْهَاهُمُ﴾ هست ﴿يُحِلُّ لَهُم﴾ ﴿يُحَرِّمُ عَلَيْهِم﴾ هست ﴿يَضَعُ عَنْهُم﴾ هست ﴿إِصْرَهُمْ﴾ هست ﴿كَانَتْ عَلَيْهِمْ﴾ هست بعد هم حالا كه به صورت موصول ذكر ميكند ﴿فَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ ﴿عَزَّرُوه﴾ ﴿نَصَرُوهُ﴾ ﴿وَاتَّبَعُوا﴾ همه هست همه ضمير جمع است بعد ميفرمايد ﴿هُمُ المُفْلِحُونَ﴾ اما سر فصلي درست كردن با ﴿أُولئِكَ﴾ كه نشانه بعيد بودن است نشانه بعد درجه و منزلت و مقام اين بزرگان است
مطلب بعدي آن است كه هر رسولي يقيناً نبي است گرچه ممكن است هر نبيي رسول نباشد اما چون اينجا جريان ابلاغ و تعليم و پيام رساني از اهميت خاص برخوردار بود لذا ذات اقدس الهي رسول را قبل از نبي ذكر كرده است وگرنه مناسب اينچنين تلقي ميشد كه ميفرمود «الذين يتبعون النبي الرسول الذي» تقديم رسول براي اهتمام به رسالت است در اين بخش وگرنه رسالت بعد از نبوت است
مطلب بعدي از نظر ادبي آن است كه عطف ﴿أَغْلاَل﴾ بر ﴿إِصْر﴾ عطف جمع بر مفرد است و احياناً از نظر ادبي ناهماهنگ است پاسخش هم اين است كه اصر از آن جهت كه مضاف به ﴿هُمُ﴾ شد مفيد جمع است گرچه بعضي آثار قرائت كردند اما ﴿إِصْرَهُمْ﴾ مفيد جمع هست چه اينكه ميشود از آن مفرد هم اراده كرد بعداً اما اينجا مفيد معناي جمع است براي اينكه ﴿إِصْرَهُمْ﴾ دارد اصر و فشار و شتاب افراد كثير خواهد بود ديگر هر فردي يك مشكل خاص خود را دارد ديگر لذا در حقيقت عطف جمع بر جمع به لحاظ معناست گرچه عطف بر مفرد به لحاظ لفظ است
مطلب ديگر آن است كه در مرحوم فيض در صافي از كافي نقل كرده است كه رسول آن است كه فرشته براي او ظاهر ميشود او را ميبيند و با او سخن ميگويد نبي آن است كه در خواب فرشته را ميبيند البته اين يكي از فروق بين نبي و رسول است اما آن فرق اصلياش آن است كه از آن جهت كه خبر را از ذات اقدس الهي دريافت ميكند نبأ را دريافت ميكند ميگويند نبي و از آن جهت كه خبر دريافت شده را ابلاغ ميكند ميگويند رسول گاهي هم نبي از نبأ به معناي خبر نيست كه شخص خبر يابي بكند بلكه از نبأ يعني ارتفع نبأ الارض يعني ارتفعت الارض و اين چون نشانه رفعت مقام است از اين جهت به او نبي گفتهاند در سجده بر زمين هم دارد به اينكه مصلي در جايي كه نماز ميخواند بايد بين مجسد او و موقف او فاصلهاي نباشد كه نبئهاي نداشته باشد برجستگي زيادي نداشته باشد مگر مثلاً به قدر اربعة اصابع و مانند آن آنجا نبوه يعني برجستگي است خلاصه اين نبي هم به همان معناي برجستگي معنوي خواهد بود از اين جهت چون داراي رفعت معنوي است از او به نبي ياد كردهاند گاهي ممكن است يك كسي هم اهل نبوت باشد هم اهل رسالت يعني هم در فرشته را در عالم رويا ببيند هم در بيداري و اما اين كه در كريمه ﴿فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ﴾[17] آمده است و ظاهرش اين است كه همه انبيا رسولاند اين ظاهر اطلاقش همينطور است اما از آن عموماتي است كه تخصيص پذير است ظاهرش اين است كه ﴿فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ﴾ يعني همه انبيا اهل تبشير و انذارند قهراً هر نبيي داراي رسالت هست ظاهرش به عموم اين است اما قابل تخصيص هست كه بعضي انبيا اينطور نيستند فقط براي خودشاناند تبشير و انذار را بايد براي خودشان ابلاغ بكنند پس اينطور نيست كه بينشان تساوي باشد كه هر نبيي رسول است اگر ما دليل خاص نداشتيم بر تخصيص يا تقييد البته ظاهر آيه اين است كه هر نبيي مبشر و منذر هست اما آنجا كه دارد ﴿وَمَا نُرْسِلُ المُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ﴾[18] آن حصر است البته هر رسولي اين سمت را دارد آنها تخصيص نخورده و درست هم هست هر كسي رسول است تبشير و انذار را دارد اما هر كسي نبي است تبشير و انذار نسبت به غير را داشته باشد اينچنين نيست چون بعضي از انبيا براي خودشاناند طبق نصوصي كه مثلاً تخصيص داده است بنابراين نميشود گفت كه اگر در بعضي روايات آمده است نبي غير رسول است معنايش اين است كه همه انبيا مرسل هستند منتها در درجات فرق ميكنند نه نبيها هم در درجاتشان فرق ميكند ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[19] چه اينكه مرسلين هم درجاتشان فرق ميكند ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[20] پس نميشود گفت كه هر نبيي رسول است اگر يك دليلي آمده است تخصيص داد گفت بعضي از انبيا هستند كه براي خودشان پيام ميآورند اين منافاتي با اين عموم يا اطلاق ندارد روايتي را مرحوم فيض از عللالشرايع نقل ميكند از وجود مبارك امام جواد(سلام الله عليه) در تفسير امي كه پيغمبر امي است حضرت فرمود اينهايي كه ميگويند امي است يعني او مثلاً سواد خواندن و نوشتن ندارد اين سخن درست نيست و حضرت هم خيلي با تعبير تند پاسخ ميدهد بعد فرمود او چندين لغت را ميدانست به چندين لغت ميتوانست بنگارد و مانند آن جمع بين اين روايات آن است كه قبلاً هم اشاره شد كه امي به معناي بيسواد نه امي يعني درس نخوانده ..[21] آن معلم حقيقي به اين علم ياد داد وگرنه كسي كه تالي آيات است يك معلم كتاب و حكمت است دو مذكي نفوس است سه چگونه ميتواند بيسواد با شد بيسوادي كه نقص است خدا فرمود ﴿يُعَلِّمُهُمُ الكِتَابَ وَالحِكْمَةَ﴾[22] بعد فرمود ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[23] خدا خود را معلم پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) معرفي كرده است و پيغمبر را هم معلم مردم معرفي كرده است پس اين روايتي كه مرحوم صدوق در عللالشرايع از وجود مبارك امام جواد(سلام الله عليه) نقل كرده است اين نقد و طرد و طعني كه حضرت دارد نسبت به كسي است كه چينن فكر كردند كه وجود مبارك(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مثلاً بيسواد بود اين سخن سخن باطل است روايات ديگري كه جناب فيض در صافي نقل كرده است در بحثهاي ديگر آمده
«و الحمد لله رب العالمين»