درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/02/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 157

 

﴿الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ اْلأُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَاْلإِنْجيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَاْلأَغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾

 

در جريان موساي كليم (سلام الله عليه) در آيه 155 همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» ضمير به صورت متكلم مع الغير ياد شد فرمود: ﴿وَاخْتَارَ مُوسَي قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِمِيقَاتِنَا﴾ نفرمود «لميقاتهم» فرمود: ﴿لِمِيقَاتِنَا﴾ آن‌گاه كه آن حادثه پيش آمد و موساي كليم (سلام الله عليه) عرض كرد ﴿وَاكْتُبْ لَنَا فِي هذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الآخِرَةِ إِنَّا هُدْنَا إِلَيْكَ﴾ آن‌گاه ذات اقدس الهي به صورت ضمير و متكلم وحده پاسخ دادند فرمود: ﴿قَالَ عَذَابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشَاءُ وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‌ءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ﴾[1] عدول از متكلم مع الغير به متكلم وحده نشانه عنايت است گاهي ذات اقدس الهي براي ايجاد آن تقرب خاص بين عبد و مولي از خود به ضمير متكلم وحده ياد مي‌كند گاهي هم براي نشانه ابهت و جلال متكلم مع الغير را مطرح مي‌كند در جريان وعده ملاقات و ديدار به متكلم مع الغير ياد شد در جريان تعذيب و تكريم متكلم وحده ياد شد فرمود اين كارها كل تعذيب و تكريم و ترحيم در اختيار شخص من است هر كه را بخواهم عذاب مي‌كنم و مشيئت او هم برابر با حكمت است ولي عذاب اين‌چنين نيست كه «وسع كل شيء» باشد عذاب محدود است لكن رحمت فراگير است الزام رحمت نسبت به كساني است كه داراي اين اوصاف باشند يعني متقي باشند زكات بدهند مؤمن باشند و مانند آن اين مطلب اول.

مطلب دوم اينكه چون اين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» در مكه نازل شد و زكات فقهي مصطلح در مدينه نازل شد برخيها گفتند منظور از ﴿وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ﴾[2] همان تهذيب نفس است براي اينكه اصلاح نفس در حقيقت زكات دادن نفس است سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) مي‌فرمايد اين ليس بشيء اگر منظورشان اين است كه اين ليس بشيء در خصوص اين مورد ليس بشيء اين ظاهرا فرمايششان تام است براي اينكه ظاهر سياق آن است كه اينها حقوق ماليشان را ادا كنند يا مالشان را اصلاح كنند و اما اگر منظور آن است كه اصلاً اين سخن ناصواب است اين با مبنا و فرمايش خود ايشان هماهنگ نيست زيرا خود ايشان در بسياري از آياتي كه زكات را تفسير مي‌كنند مخصوصاً در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» كه ﴿قَدْ أَفْلَحَ المُؤْمِنُونَ ٭ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ﴾[3] بعد مي‌فرمايد: ﴿وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ﴾[4] آنجا زكات را به معناي تهذيب نفس و مانند آن مي‌گيرند و كلمه ﴿فَاعِلُونَ﴾ را هم شاهد مي‌گيرند مي‌فرمايند به اينكه نفرمود «يؤتون الزكات» يا «يعطون الزكات» نه ايتاء و نه اعطا يا يؤدّون الزكاه تأديه زكات ايتاء زكات اعطاي زكات هيچ كدام از اين عناوين سه‌گانه و مانند آن نيامده براي اينكه فرمود: ﴿وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ﴾ نشان مي‌دهد كه منظور اصلاح نفس و تهذيب نفس و تزكيه روح است پس اين معنا نسبت به بعضي از آيات حق است زيرا زكات مصطلح زكات فقهي مصطلح در مدينه نازل شد و در مكه به اين صورت زكات واجب نبود اما در مكه زكاتهاي مستحبي انفاقهاي مستحبي يا گاهي انفاق هم مي‌شود واجب در صورت ضرورت و نياز آن هم البته واجب است و همچنين تزكيه نفس را مي‌گويند زكات.

مطلب بعدي آن است كه در اين كريمه فرمود: ﴿وَالَّذينَ هُمْ بِآياتِنا يُؤْمِنُونَ﴾[5] براي اين گروه رحمت الهي را تثبيت كرده است حتماً واجب است آن‌گاه در شرح ﴿بِآياتِنا يُؤْمِنُونَ﴾ شرح همان كساني كه رحمت الهي بر آنها لازم مي‌شود حتماً خدا آنها را مورد رحمت قرار مي‌دهد تبعيت از رسول اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ذكر مي‌كند اين ناظر به آن نيست كه ذات اقدس الهي فقط اين گروه را مورد رحمت قرار مي‌دهد بلكه چون اين گروه محل بحث‌اند و مصداق خاص اين مرحومين محل بحث‌اند از اينها سخن به ميان آورده است وگرنه ذات اقدس الهي در تمام ادوار هر كسي به پيغمبر عصرش به حجت آن عصر است ايمان آورده باشد و به دستور او عمل كرده باشد رحمت را بر آنها ضروري مي‌داند و در جريان موساي كليم (سلام الله عليه) كساني كه در عصر آن حضرت به آن حضرت ايمان آوردند يقيناً مورد رحمت خاصه الهي‌اند كساني كه بعد از موساي كليم در عصر عيساي مسيح به اينها ايمان آوردند هم يقيناً مورد رحمت‌اند كساني كه بعد از عيساي مسيح و قبل از بعثت رسول اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تابع شريعت عيسي (سلام الله عليه) بودند يقينا مورد رحمت‌اند پس همه آنها در موطن خاص خود مورد رحمت الهي‌اند اين كه فرمود: ﴿فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ﴾[6] آن‌گاه ﴿لِلَّذِينَ﴾ درباره آنهايي كه رحمت نسبت به آنها ضروري است اين اوصاف را ذكر كردند كه اهل تقواي‌اند اهل زكات‌اند زكات مي‌پردازند به آيات الهي ايمان مي‌آورند و به پيغمبر خاتم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ايمان مي‌آورند اين ناظر به محل بحث است كه كساني كه مصاديق خاصه اين رحمت‌اند و مورد بحث‌اند مثل اهل كتابي كه در عصر بعثت به سر مي‌بردند كه اينها محل بحث است نه اينكه بخواهد رحمت را منحصر بكند براي اينها بطوري كه بفهماند غير اينها مورد رحمت نيستند در حالي كه غير اينها همه مؤمنين از ادوار سابق مورد رحمت‌اند.

مطلب بعدي آن است كه فرمود: ﴿الَّذينَ يَتَّبِعُونَ﴾ اين ﴿الَّذينَ يَتَّبِعُونَ﴾ را ديگر بدون واو ذكر كرد براي اينكه مشخص كند ﴿وَالَّذينَ هُمْ بِآياتِنا يُؤْمِنُونَ﴾[7] منظور صرف اعتقاد نيست بلكه گذشته از اعتقاد پيروي عملي هم هست اگر كسي از نظر عقيده معتقد بود و از نظر عمل تابع بود چنين كسي مورد رحمت خاص است پس اين ﴿الَّذينَ يَتَّبِعُونَ﴾ كه بيان ﴿يُؤْمِنُونَ﴾ است براي آن است كه بفهماند منظور ايمان تنها نيست يعني اعتقاد محض نيست بلكه عمل هم دخيل است يا نه منظور از آن ايمان همان عقيده قلبي و اقرار زباني و عمل اركاني باشد براي بيان اين مطلب كه منظور از آن ايمان همه مراتب است آن‌گاه تبعيت را ياد كردند كه تبعيت در اعتقاد تبعيت در اخلاق تبعيت در اعمال كه يكي از آنها اقرار به زبان است در بخش پاياني همين آيه 157 كه نتيجه‌گيري مي‌كنند فرمود كه﴿فَالَّذينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ يعني هم در بخش اعتقاد مؤمن و تابع باشند هم در بخش اخلاق تابع باشند هم در بخش فقه و حقوق تابع باشند اينها هستند كه از رحمت خاص الهي بهره‌مندند.

مطلب بعدي آن است كه فرمود: ﴿الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ﴾ اين رسول «الف و لام»ش «الف و لام» عهد است يعني آنچه كه بين متكلم و مخاطب بين پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و ساير اهل كتاب معهود است از او ياد مي‌كند آن رسول كيست آن رسول كسي است كه خصوصياتش در عهدين به اين عنوان آمده هم به عنوان رسالت آمده هم به عنوان نبوت آمده هم به عنوان امي بودن لذا در هيچ آيه مگر آيه 157 و آيه 158 اين اوصاف باهم جمع نشد يعني رسول بودن نبي بودن و امي بودن چون اين خصوصيات سه‌گانه در عهدين آمده است و با همين خصوصيات هم پيغمبر مي‌خواهد با يهود و علماي يهود با مسيحي و علماي مسيحي سخن بگويد لذا اين اوصاف سه‌گانه را پشت سر هم ذكر فرمود: ﴿الرَّسُولَ النَّبِيَّ اْلأُمِّيَّ﴾ وگرنه ضرورتي نداشت كه در اينجا امي بودن را ذكر بكند.

مطلب بعدي آن است كه چون تحليل همان رسالت است رسول كسي است كه داراي اين صفت باشد اما در حقيقت رسالت اميت اخذ نشده رسول آن است كه خبر را از خدا بگيرد به مردم برساند معصوم باشد سوابق سوء نداشته باشد اوصافي كه در كتاب كلام و حكمت براي رسول ذكر كردند اما امي بودن شرط نيست خلاصه است نه درس نخواندن شرط است نه درس خواندن مانع ممكن است كسي مكتب هم رفته باشد بعد بشود رسول حالا بعدها هم روشن خواهد شد اينكه در سورهٴ مباركهٴ «جمعه» فرمود: ﴿هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي اْلأُمِّيِّينَ رَسُولاً﴾[8] اين اختصاصي به اميين حجاز ندارد حالا چون آن روشن است در بين افراد درس نخوانده اگر يك انسان جهاني ظهور كند اين خودش معجزه است ولي اگر همه آنها هم نظير مهد يونان بود اگر در بين يونان هم يونانيها هم كه حكماي فراواني دارد در چنان عصري هم پيغمبر ظهور مي‌كرد باز معجزه بود زيرا آنها هم در حقيقت امي‌اند نسبت به پيغمبر اين را بزرگان ما گفتند اگر شما افراد عادي را كه درس نخواندند امي مي‌دانيد ﴿هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي اْلأُمِّيِّينَ رَسُولاً﴾[9] اگر همه مردم هم در حدّ مرحوم فارابي و بوعلي بودند باز ﴿هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي اْلأُمِّيِّينَ﴾ بود رسول كجا مرحوم فارابي كجا رسول كجا مرحوم بوعلي كجا اينها هم پيش آنها امي‌اند آن يك چيز ديگر است اين يك چيز ديگر است قابل قياس نيست كه حالا آدم بگويد به اينكه در بين درس نخوانده‌ها نخير در بين درس خوانده‌ها هم باشد باز آنها امي‌اند اينها يك چيزي مي‌آورند كه اصلاً آنها عاجزند معجز به معناي آن همين است ديگر خب منتها اين امي بودن غرض آن است كه نه درس نخواندن شرط است نه درس خواندن مانع منتها چون در عهدين يكي از نشانه‌هاي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) امي بودن او بود اين را ذات اقدس الهي اينجا ذكر كردند كه فرمود: ﴿الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ﴾ با همين خصوصيات وگرنه ضرورتي ندارد كه پيغمبر امي باشد كه چه برهان عقلي ما داريم كه پيغمبر حتماً درس نخوانده بايد باشد اگر هم يك كسي در حد فارابي و بوعلي بود بعد نبوت نصيبش مي‌شد مي‌شد پيغمبر چون آن يك علم چيز ديگر است اين كه «شعرة بيضاء في بقرة سوداء» اصلاً قابل قياس نيست بنابراين سر بازگو كردن نبي و همچنين امي بعد از رسول يكي اينكه دخالت دارد البته هر رسولي يقيناً نبي است يكي هيچ دخالت ندارد اما اين براي بيان و بازگو كردن اوصافي كه طرفين مي‌خواهند به آن اشاره كنند كه اگر در كتاب شما آمده است كسي كه رسول است و نبي است و امي است به او ايمان بياوريد اين همان است اين پيغمبر اسلام همان است رسول هست نبي هست امي هست درس نخوانده است و مانند آن امي نه يعني بي‌سواد يا جاهل _معاذ‌الله_ امي يعني درس نخوانده خب در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» هم بخشي از آن آيات همين معنا را تأيد كرد كه شما مكتب نرفته‌يد و چيز نمي‌نوشتيد آيه 48 سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» اين است ﴿وَما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَلا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ إِذًا لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ﴾ قبلاً كتاب نمي‌خواندي اما الآ كتاب مي‌خواني نه از رو مي‌خواني بلكه از حفظ مي‌خواني نه اينكه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كتاب باز مي‌كرد براي مردم ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ﴾[10] اين‌چنين نبود قرآن باز نبود مكتوب نبود كه حضرت روي منبر قرآن باز كند و براي مردم بخواند نخير ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ﴾ از حفظ مي‌خواند قبلش كه اصلاً تلاوت از كتاب نداشت بعدش هم همين‌طور بود بعد اين‌چنين نبود كه باز كند طبق حروف الفبا آيات را براي مردم بخواند كه بعدش هم همين‌طور بود البته سواد داشتن و عالم بودن يك مطلب است يقيناً داشت ولي هرگز نكرده بود چنين كاري را كه كتاب باز كند و كتاب بخواند ﴿وَما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ﴾ بعداً كتاب مي‌خواني منتها از ظهر قلب نه از روي كتاب ﴿وَلا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ﴾ چه اينكه علم نويسندگي داشت حضرت كاملاً مي‌توانست بنويسد بعد از تعليم الهي لكن هرگز چيزي ننوشت براي اينكه ﴿إِذًا لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ﴾[11] مبطل كه متعدي نيست مثل مظلم ابطل يعني دخل في الباطل يك وقت است مي‌گوييم كه ابطل كلامه اين ابطل متعدي است اما مبطل يك آدم باطل‌گو يك آدم ياوه‌گو مبطلون نه يعني كساني كه حرفهاي تو را باطل مي‌كنند ابطل يعني دخل في الباطل مثل اظلم ليل مظلم يعني «دخل في الظلمة» اينهايي كه ياوه‌گويند باطل‌گويند و حرفهاي بيهوده مي‌زنند اينها را مي‌گويد مبطل يعني كساني كه داخلين في البطلان‌اند وگرنه محققين اگر كسي حالا برفرض تو هم اعلم علماي مردم روي زمين بودي باز هم اگر قرآن مي‌آوردي معجزه بود محقق كه آن كسي كه حرف شناس است كه ترديد نمي‌كند آن كه مبطل است شك مي‌كند حالا بر فرض تو هم مي‌رفتي مكتب چند سال درس مي‌خوندي حالا همان اساتيدتان را بياورند يك سوره كوچك مثل اين بياورد ديگر شما بالأخره پيش يك استادي درس خواندي حالا همه نه تنها اساتيد حجاز بلكه «من في مشارق الأرض و مغاربها» نه تنها «مشارق الارض و مغاربها» بلكه جن هم اضافه بشود ﴿لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلي أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ﴾[12] حالا يك محقق براي او فرق نمي‌كند اما يك انسان مبطل چرا ممكن است بهانه بگيرد بگويد شما اين حرفها را درس خوانده‌اي از جاي ديگر گرفته‌اي سواد دارها آنهايي كه اهل خواندن و نوشتن در حجاز بودند محدود بود گفتند 16، 17 نفر بيشتر نبودند آن قدر درس نخواندن رواج داشت كه اگر كسي مي‌توانست يك نامه‌اي بخواند معروف بود كه در فلان شهر يا فلان روستا فقط فلان شخص است كه مي‌تواند نامه بنويسد و نامه بخواند و اگر حضرت نوشتن را پيش كسي ياد مي‌گرفت يا اهل خواندن بود يعني روي كتاب چيزي مي‌خواند يا نامه‌اي مي‌خواند آنها مي‌دانستند لو كان لبان براي اينكه تقريبا انگشت شمار بود كساني كه خواندن و نوشتن داشتند اينكه فرمود: ﴿إِذًا لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ﴾[13] نفرمود «لارتاب الناس» يا لارتاب مثلاً فعل مجهول ذكر نكرد براي همين جهت است بر فرض هم ساليان متمادي درس مي‌خواند محقق شك نمي‌كرد براي اينكه اين كتابي ينست كه حالا او كه يك نفر است كه اگر همه علماي عصر جمع بشوند نمي‌توانند مثل اين يك سوره بياورند ﴿إِذًا لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ﴾[14] .

مطلب بعدي آن است كه ﴿الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَاْلإِنْجيلِ﴾ حالا ممكن است در تورات و انجيل كنوني يك مقدار تحريف شده باشد گرچه عده‌اي بر آن‌اند كه تورات و انجيل كنوني هم اين اشارات را دارد لكن تورات و انجيلي كه در عصر نزول قرآن بود يقيناً اين را داشت و ذات اقدس الهي در بعضي از موارد احتجاج مي‌كند مي‌فرمايد شما اين حكمي را كه خواستيد اسلام جاري بكند و شما خودتان از اجراي آن پرهيز داريد خب در كتاب خود شما هم كه هست ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾[15] اگر شما واقعاً راست مي‌گوييد حكم‌الله را مي‌پذيريد خب چرا تورات را در خانه‌هايتان قايم كرديد در جريان رجم بود كه نخواستند آن كسي كه جزء اشراف بود به اين حكم الهي محكوم بشود گفتند كه برويد ببينيد پيغمبر اسلام چه مي‌گويد فرمود به اينكه ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾ خب اگر راست مي‌گوييد اهل حق‌ايد دين را مي‌پذيريد چرا توراتها را در خانه‌هايتان قايم كرديد همان تورات را بياوريد در آن تورات هم نوشته ديگر خيلي از چيزها بود ممكن است در طي اين چهارده قرن كه گذشته است كم و زياد كرده باشند و اين دست در كتاب بزرگان جعل و تحريف و وضع و كم كردن و اضافه كردن قبلاً رواج داشت چون بازار رواقان به ميل همانها مي‌گشت چاپ كه نبود كه گاهي چيزي اضافه مي‌كردند گاهي چيزي كم مي‌كردند اين كه قرائت بود مقابله مي‌شد اجازه نقل حديث بود اجازه نقل كتاب بود روي همين جهت است اين‌طور نيست كه الآن ديگر حالا ضرورتي ندارد وگرنه اين نسخه‌ها كاملا مختلف بود فلان كتاب را پيش استاد مي‌خواندند و اجازه نقل داشتند كه اين كتاب را با اين وضعي كه خواندمي مي‌تواني نقل بكني چون همين كتاب را ديگري استنساخ مي‌كند يك حديث كم مي‌كند يك حديث اضافه مي‌كند چاپ كه نبود آن روز كه لذا ضرورت داشت كه اينها اجازه بگيرند مقابله كنند و قرائت كنند و همان كتاب را با همان وضع كه پيش استاد خوانند اجازه نقل داشتند و مانند آن يك مقدار كه شما درباره تحريف كتب تحقيق بكنيد به اين صورت در مي‌آيد كه مثلاً بعضي از كتابهاي اهل معرفت كه درباره وزراي حضرت مهدي (سلام الله عليه) نوشتند آنها براي ششصد، هفتصد سال قبل بودند آنهايي كه چهارصد سال قبل‌اند كتابها را تلخيص كردند به نام اليواقيت مي‌گويند ما داريم خلاصه مي‌كنيم اين كتاب را در باب وزراي مهدي (عج الله تعالي فرجه الشريف) حرف صاحب آن كتاب اين است در فتوحات‌مكيه آن‌طوري كه شعراني در يواقيت تلخيص كرده اولاً خود شعراني در يواقيت مي‌گويد كه خيلي از حرفها را كم كردند زياد كردند يك قصه‌اي در اول كتاب دارد كه چه كتابي به اين بلا مبتلا شد چگونه اين بلاها را به سر كتابهاي ديگر آوردند عده‌اي را مي‌شمرد آن مقداري كه مانده است همين است مي‌گويد كه سخن ايشان در باب وزاري مهدي اين است كه وجود مباركش اسم شريفش همان اسم پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است و مهدي هم به عنوان لقب يا وصف ديگر او (عجل الله تعالي فرجه الشريف) هست بعد ابن الحسن عسكري ابن علي النقي بالنون ابن محمد التقي بالتاء ابن علي الرضاست تا برسد به وجود مبارك ابي عبدالله و بعد وجود مبارك حضرت امير و بعد زهرا و بعد پيغمبر اكرم اين كاري است كه شعراني در اليواقيت تلخيص كرده فتوحات را اين براي چهارصد سال قبل است شما الآن وقتي فتوحات‌مكيه چاپ كنوني را نگاه مي‌كنيد درباره وزراء المهدي دارد مهدي ابن الحسن همان حرفي را كه سنيها مي‌زنند همه اين حرفها حذف شده خب سني مي‌گويد اين حسني است نه حسيني يك الآن موجود نيست بعد يافت مي‌شود دو خب آن شخص آن وقت گفته همه نون و تا را مشخص كرده و چهارصد سال قبل هم كسي كه كتابش را خلاصه كرده مي‌گويد او اين را دارد مي‌گويد الآن شما وقتي مراجعه مي‌كنيد مي‌بينيد كه همه اينها منسوخ است از اين آفتها فراوان است در كتابهاي بزرگان گذشته درباره كتاب دينيشان اين كار را كردند چه رسد به كتابهاي ديگر غرض آن است كه در تورات و انجيل كنوني هم يك اشاراتي هست گرچه به اين صراحت ممكن است پيدا نشود ولي در آن عصر نزول بود و اگر نبود آنها دادشان بلند بود گاهي هم كه مي‌خواستند اعتراض كنند آيه نازل مي‌شد كه ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها﴾ خب بياوريد چرا در خانه‌هايتان قايم كرديد؟ ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾[16] ﴿الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَاْلإِنْجيلِ﴾ خب بعد از اينكه مسئله نبوت مسئله اميت مسئله مكتوب بودن در تورات و انجيل را ذكر كرد خصيصه سوم را ذكر كرد كه امر به معروف است ونهي از منكر جريان امر به معروف و نهي از منكر مستحضريد در بيانات نوراني حضرت امير در نهج‌البلاغه هست و در بخشهاي ديگر امر به معروف و نهي از منكر هم هست امر به معروف و نهي از منكر با قصاص و حدود و تعزيرات اين فرق فقهي را دارد آنها براي بعد الجرم است اين براي قبل الارتكاب است امر به معروف اين است كه آدم جلوي گناه را بگيرد دفع است يعني مبادا كسي گناه بكند اگر كسي قصد گناه دارد آدم با امر به معروف و نهي از منكر جلويش را مي‌گيرد بلغ ما بلغ قصاص و حدود و تعزيرات كه براي قاضي است نه براي آمر به معروف و ناهي از منكر اين براي بعد از وقوع جرم است مي‌گويند چرا اين كار را كردي حالا كيفرش يا قصاص است يا حد است يا ديه است يا تعزير آنها كار قاضي است كه بعد از وقوع جرم است امر به معروف و نهي از منكر دفع است كار همه است بعضي از مراتبش كه جلوي گناه را بگيرند خب اما اينكه در اين آيه اين را جزء مختصات پيغمبر ذكر كرد براي اينكه امر به معروف درجات فراواني دارد آن بخشهاي نازله‌اش براي توده مردم است ولي بخشهاي اساسي‌اش براي پيغمبر است آن انزجار قلبي كه درجه اول است اين براي همه است يك تذكر زباني نه به عنوان موعظه و نصيحت و پند و اندرز آن بحثش جداست امر فرمان اعتراض يك وقتي آدم نصيحت مي‌كند سخنراني مي‌كند اين كه امر به معروف نيست اين ارشاد است موعظه است نصيحت است و امثال ذلك امر صبغه فرمان دارد كه مبادا اين كار را بكني نكن اين كار را البته همه اينها بعد از اينكه مراحل تعليم گذشت يعني شخصي عالماً عامداً بدون عذر دارد هتك حرمت دين مي‌كند امر به معروف جايش اينجاست اگر كسي جاهل بود ناسي بود غافل بود ساهي بود مضطر بود كه جاي امر به معروف نيست جاي تذكر است جاي نصيحت است جاي تعليم است جاي ارشاد است و مانند آن اگر كسي عالماً عامداً در صدد هتك حكم خداست اين جا جاي امر به معروف است اينجا ديگر جاي تعليم نيست جاي تذكر نيست جاي نصيحت نيست جاي فرمان است آقا نكن چرا مي‌كني اين است اين امر آن هم نهي خب نشد از اين مرحله بالاتر اين است كه آدم با دست اقدام بكند جلويش را بگيرد نشد به ضرب و جرح و قتل مي‌رسد كه جهاد در آن محدوده‌هاي بالايش قرار دارد اين امر به معروف گسترده كه دركتابهاي امر به معروف آمده من الصدر الي الساقه اين براي پيغمبر است وگرنه آن طليعه امر اوائل امر گفتن و اينها بله آن براي همه مردم است جهاد اصولاً در امر به معروف است جهاد و مبارزات ضربي و جرحي و قتلي اينها در امر به معروف است ديگر اين است كه فرمود پيغمبر اين كارها را مي‌كند وگرنه آن امر به معروف كه ﴿وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَي الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾[17] آن البته عمومي است.

مطلب بعدي درباره تحليل طيبات و تحريم خبائث است كه هم با مسائل فطرت هست هم با مسائل فقه هم با مسائل اخلاق اينها را در بر دارد در جريان اصر اصولاً دين ما را دستور داده گاهي به صورت دعا گاهي به صورت غير دعا آن اصر يعني آن بار سنگييني كه مانع قيام و حركت است دفعا و رفعا ما را هدايت كرده دفعا يعني از ذات اقدس الهي بخواهيم كه ما را مبتلا نكند آن آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ «بقره» همين است كه ﴿وَلا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْرًا كَما حَمَلْتَهُ عَلَي الَّذينَ مِنْ قَبْلِنا﴾[18] اين را بر ما تحميل نكن اين دفع است يعني خدايا اين بار سنگين را براي ما تحميل نكن رفعش همين است كه ﴿وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُم﴾ اين براي رفع است چنين كاري از وجود مبارك عيساي مسيح (سلام الله عليه) هم ساخته بود كه فرمود: ﴿لأُحِلَّ لَكُم بَعْضَ الَّذِي حُرِّمَ عَلَيْكُم﴾[19] گوشه‌اي از اغلال و اصر را مسيح روح الله (سلام الله عليه) هم برداشت اما آنچه كه همه مآصر را برمي‌دارد وجود مبارك پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است ﴿وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَاْلأَغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيْهِمْ﴾ حالا البته اين مي‌تواند بياني هم باشد براي اينكه هر چه كه دست و پاي انسان را مي‌بندد قيود و سنن و رسوم خشكي كه دست و پاي آدم را مي‌بندد شايد بتوان از او استفاده كرد كه اين در بخش دين و آزادي مي‌گنجد حالا اين را ممكن است ان‌شاء‌الله علي حده يك توضيح جداگانه‌اي بدهيم هر چه را مانع قيام و حريت انسان است اين اصر است و غل اين را برمي‌دارد.

مطلب ديگر آن است كه قرآن را به عنوان نور معرفي كرد كه فرمود:﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ هم نور علمي است كه منزه از مغالطات و شبهات و خرافات و امثال ذلك است هم نور عملي است كه اثر خارجي مشخصي خواهد داشت اما درباره اينكه انسان كامل مثلاً اهل بيت (عليهم السلام) با قرآن‌اند و از آنها جدا نيستند اين با يكي اينكه يكي ثقل اكبر است و ديگري ثقل اصغر چگونه هماهنگ مي‌شود اين در بحثهاي قبل هم اشاره شد كه در نشئه ملك يكي اكبر است و ديگري اصغر يك بايد تابع ديگري باشد مقرراتش را از او بگيرد حامي او باشد حافظ او باشد براي حفظ او تا مرز شهادت هم تلاش و كوشش بكند و مانند آن وگرنه از اين محدوده كه بگذريم در هيچ جا قرآن نمي‌تواند اكبر از انسان كامل باشد يعني ارفع درجة باشد چرا؟ اگر ارفع درجة باشد يعني قرآن كريم در يك مقامي حضور و ظهور دارد و انسان كامل فاقد آن مقام است آن را درك نمي‌كند آنجا حضور و ظهور ندارد آن گاه لازمه‌اش افتراق قرآن از عترت است افتراق عترت از قرآن در حالي كه اين اطلاق «لن يفترقا» شامل همه مراحل مي‌شود «حتي يردا عليّ الحوض»[20] اين تنها به لحاظ دنيا كه نيست فرمود اينها «لن يفترقا حتي يردا عليّ الحوض» همه تشنه كامان را اينها بايد به كوثر معرفت برسانند نه اينكه حالا از آن به بعد تفريق مي‌شوند آنجا جاي تفريق نيست آنجا جايي است كه متفرقها متحد مي‌شوند ديگر متحدها كه متفرق نخواهند شد كه در كوثر قيامت همه پراكنده‌ها جمع مي‌شوند حالا اينها كه جمع‌اند پراكنده بشوند پس تا كوثر كه زمينه تفرقه است براي اينكه منتفي است بعد هم كه زمينه سالبه به انتقاء موضوع است اصلاً جا براي تفرقه نيست خب پس اگر يك مقامي براي قرآن باشد و اينها فاقد آن مقام باشند اولاً مبلغ آن نيستند اصلاً چنين چيزي چرا در قرآن آمده براي چه كسي آمده وقتي صاحب قرآن آن را درك نمي‌كند نمي‌تواند درك نكرده نمي‌تواند ايمان بياورد وقتي نتوانست ايمان بياورد نمي‌تواند به محتواش عمل بكند چه رسد به آن طرف دعوت بكند چون دعوت هر داعي به مقدار درك اوست اگر دركش تا اين سقف باشد نه بالاتر خب نسبت به بالاتر كه دعوت ندارد چون درك ندارد وقتي درك نداشت دعوت ندارد به آن مرحله ايمان هم ندارد هر كسي ايمانش به اندازه درك اوست اگر كسي ده درجه درك داشت اينكه ايمانش درجه يازده نمي‌رسد كه چون هر آنچه را كه فهميد ايمان مي‌آورد خب بنابراين طبق اين شواهد نشان مي‌دهد كه هرگز در قرآن يك حقيقتي نيست كه انسان كامل به او بار نيابد اينهاست و اما مسئله اتحاد عاقل و معقول اين مشكل را حل نمي‌كند براي اينكه جريان اتحاد عاقل و معقول عاقل با وجود رابطي معقول متحد است لذا اين آقايان مي‌گويند به اينكه بالأخره كسي كه حقيقت كلي را درك مي‌كند با مثلاً عقل فعال يا فرشته يا مخزن الهي ارتباط پيدا مي‌كند متحد مي‌شود، متحد مي‌شود با وجود رابطي آن مخزن نه وجود نفسي او لذا اين اشكال كه كردند اگر كسي يك مطلب را ما ياد گرفتيم بايد همه مطالب را بلد باشيم براي اينكه وقتي ما يك مطلب معقولي را ياد مي‌گيريم با عقل فعال متّحد مي‌شويم يا با فرشته وحي متّحد مي‌شويم يا با مخزن الهي متحد مي‌شويم چون در آنجا همه علوم هست ما كه يك مطلب را ياد گرفتيم بايد همه علوم را ياد بگيريم چرا؟ براي اين كه متحد شديم با مخزن پاسخي كه آن بزرگان دادند اين است كه ما با وجود رابطي آن مخزن حالا يا فرشته است يا مخزن است يا عقل فعال او ماشئت فسمه متّحد مي‌شويم بنابراين اتحاد عاقل و معقول اين مشكل را نمي‌تواند حل بكند در جريان معيت كه فرمود: ﴿أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) به يك مطلب رسيدند اما به آن رمز در فرمايشاتشان اشاره نكردند آن مطلب اين است كه ﴿مَعَهُ﴾ به معناي خودش است نه مع به معناي علي است مي‌فرمايد اين وجوهي كه پنج شش وجه ذكر مي‌كنند كه تصرف شده در ﴿أُنْزِلَ﴾ به معناي ارسل است يا مثلاً مع به معناي علي است و مانند آن همه اين وجوه را مي‌فرمايد و لا يخفي بعد الجميع همه اين وجوه بعيد است هيچ كدام صواب نيست همه ناصواب است مع به معناي خودش است مع به معناي خودش است براي چه به معناي خودش است؟ براي اينكه خدا مي‌خواهد بفرمايد كه اين پيغمبري كه من فرستادم معجزه من با اوست شما چه مشكلي داريد؟ اگر بفرمايد كه عليه نازل كردم خب اين آن معيت و همراهي را نمي‌رساند در جاي ديگر فرمود كه ما بر او نازل كرديم يا به سوي او نازل كرديم اما اينجا مي‌خواهد بفرمايد كه كلام من شاهد من پيام من معجزه من همراه اوست چون همراه اوست مع ياد كرده پس مع به معناي خودش است اين بيانشان تام است اما آن نكته اصلي اين است كه وقتي گفته شد ﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ يعني مؤمنيني كه از رحمت خاصه بالضروره بهره مي‌برند كساني‌اند كه پيرو نوري‌اند كه با پيغمبر نازل شده است اين دو معنا را مي‌رساند يكي اينكه معيت دارد قرآن با پيغمبر نكته مع گفتن و علي نگفتن همين است كه ايشان فرمود اما مطلب ديگر آن است كه اينها باهم نازل شدند يا بايد بگوييم به اينكه اسناد نزول به قرآن حقيقت است و به پيغمبر مجاز كما ذهب اليه اكثر مفسرين يا يك رمزي دارد ديگر و آن رمز همان است كه در بحث ديروز اشاره شده اينها باهم از نزد خدا آمدند پايين منتها قرآن گذشته از نزول دفعي نزول تدريجي هم دارد ولي پيغمبر ديگر يك بار آمده ديگر اين‌چنين نيست كه تدريجاً وجود ظاهريش تدريجاً نازل شده باشد بنابراين اين انزال به خود پيغمبر هم صادق است و مجاز نيست و اما درباره اينكه معيت معيت قيومي است با آيه سورهٴ مباركهٴ «مجادله» هم هماهنگ است اصلاً معيت قيومي با او هماهنگ است در سورهٴ مباركهٴ «مجادله» آيه هفت به اين صورت آمده است ﴿أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَما فِي اْلأَرْضِ ما يَكُونُ مِنْ نَجْوي ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ وَلا خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ وَلا أَدْني مِنْ ذلِكَ وَلا أَكْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ﴾ در بحثهاي قبل به طور اجمال اشاره شده است كه فرق است بين رابع ثلاثه و ثالث ثلاثه كه ثالث ثلاثه را قرآن كفر مي‌داند در سورهٴ مباركهٴ «مائده» گذشت كه ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾[21] ولي رابع ثلاثه را خامس اربعه را سادس خمسه را سابع سته و مانند آن را توحيد ناب مي‌داند چه فرق است بين رابع ثلاثه كه توحيد ناب است و ثالث ثلاثه كه كفر است اشاره شد به اينكه ثالث ثلاثه يعني اينها سه نفر در عرض هم‌اند از هر كدام شروع بكني جا دارد الف با جيم يك دو سه از هر طرف شروع كني سومي خداست در عرض هم‌اند اما رابع ثلاثه معنايش اين است كه اين سه نفري كه اينجا نشسته‌اند دارند راز مي‌گويند يك م وجودي هست با اينكه اين موجود هست اينها را بخواهي شما به حسب رياضي رقم بزني سه نفرند چهار نفر نيستند زيرا وقتي چهار نفرند كه در عرض آنها باشد اما اگر با اولي باشد ظاهر و باطن اولي را بگيرد و در برود و نماند آنجا داخل باشد لا بالممازجه با دومي باشد با درون و بيرون دومي باشد و او را فرا بگيرد و فرو ببرد و در برود و نماند آنجا داخل لابالممازجه با سومي باشد ظاهر و باطن او را فرا بگيرد فرو ببرد نماند در آن داخل لا بالممازجه بين اول و ثاني هم بشرح ايضاً بين ثاني و ثالث هم بشرح ايضاً بين اول و ثالث هم بشرح ايضاً و جاهاي ديگر هم به شرح ايضاً همه را فرو بگيرد و برود با همه باشد ولي هيچ جا بند نشود آن مي‌شود رابع ثلاثه اين‌چنين معيتي مي‌شود معيت قيومي و اگر ديگري يك چهارمي هم با اينها باشد ديگر معيت قيومي نيست چهار نفرند خب باهم‌اند يك معيت زماني دارند يا معيت مكاني دارند يا معيت رتبي دارند معيت قيومي آن است كه آنكه قيم است اصلاً تحت رقم با ذي المعيه درنيايد لذا معيت قيومي كه در اول سورهٴ مباركهٴ «حديد» آمده است ﴿وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُم﴾[22] با اين رابع ثلاثه بودن است كه در آيه هفت سورهٴ «مجادله» است هماهنگ است رابع ثالثه است آن وقت شما هرچه بخواهيد بشماريد اينها چهار نفرند ولي هرچه بخواهيد بشماريد روي حساب رياضي يك دو سه چهار نفر نيستند اگر پنج نفر دارند راز مي‌گويند سادس خمسه اينهاست نه سادس سته او هم اگر به رديف اينها در مي‌آمد كه مي‌شد سادس سته كه يا اگر رديف آن سه نفر درمي‌آمد كه مي‌شد رابع اربعه كه پس ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾[23] اما رابع ثلاثه توحيد است يك چهارمي است كه اصلاً به حساب درنمي‌آيد چرا؟ چون با اولي هست با دومي هست با سومي هست بين اينها را فرا گرفته با هيچ كدام از اينها به نحو امتزاج نيست و اگر چهارمي در رديف اينها بود با هيچ كدام نبود در كنار اينها جاي خود نشسته بود خب.

‌پرسش: ...

پاسخ: آنجا با قرينه همراه است آن جا چون هم جنس نيست فقط در اين جهت سهيم‌اند كه هم جنس نيست.

پرسش: ...

پاسخ: نه چون دارد ﴿وَلاَ أَدْنَي مِن ذلِكَ وَلاَ أَكْثَرَ﴾ اينجا در سوره «مجادله» اين است فرمود كه حالا اگر ميليونها نفر باشند آنجا ديگر ﴿سَادِسُهُمْ كَلْبُهُم﴾[24] نيست آنجا مي‌خواهد بگويد از آن جنس نيست در همين جهت شريك‌اند كه ﴿كَلْبُهُم﴾ با اينها از اين جنس نيست رقم كه بخواهيد شما بشماريد بعضيها گفتند چهار نفرند «خامسهم كلبهم» بعضي گفتند كه شش نفرند سادسشان كلبشان است چون از اين جنس نيست اگر بخواهند جسم را حساب بكنند بله شش‌تا جسم است حيوان را حساب بكنند شش‌تا حيوان است انسان را حساب بكنند بله پنج‌تا انسان است و حيوان اما در اين كريمه فرمود به اينكه ﴿وَلاَ أَدْنَي مِن ذلِكَ وَلاَ أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُوا﴾[25] خب حالا اكثرهم ميلياردها را هم مي‌گيرد ديگر يك موجودي كه با ميلياردها هست هرجا باشند چنين بحثي كه ديگر در سوره «كهف» نيست در جريان كهف فقط براي عدم سنخيت اين دو طرف است اما اينجا براي احاطه قيوميه است به دليل اينكه فرمود: ﴿وَلاَ أَدْنَي مِن ذلِكَ وَلاَ أَكْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُم﴾ الآن كه تقريباً شش ميليارد يا پنج ميليارد و اندي بشر روي زمين زندگي مي‌كنند خدا با همه اينهاست ﴿أَيْنَ مَا كَانُوا﴾ در حالي كه وقتي بخواهيم آمارگيري بكنيم خدا يكي از اينها نيست خب.

پرسش: ...

پاسخ: نه آنجا سرش اين است كه فقط مغايرت را مي‌فهماند آنجا فقط مغايرت را مي‌فهماند اين هم در اينكه مغاير آنهاست به حساب آنها نمي‌آيد از اين جهت شبيه هم‌اند خب.

مطلب ديگر آن است كه پس آنچه كه در الميزان آمده است راجع به مع درست است اما به اين نكته اصلاً اشاره نشده كه معناي انزال را ما چگونه به پيغمبر نسبت بدهيم در پايان آيه محل بحث كه فرمود به اينكه ﴿فَالَّذينَ آمَنُوا بِهِ﴾ اين در حقيقت بازگو كردن صدر آيه است كه تبعيت را دارد تشريح مي‌كند كه منظور از تبعيت گذشته از اعتقاد تبعيت عملي هست حتي در مرز جهاد بعضيها معتقدند به دستورات عبادي عمل نمي‌كنند بعضي به دستورات عبادي عمل مي‌كنند به دستورات نظامي عمل نمي‌كنند در ذيل فرمود گذشته از اعتقاد و عمل به دستورات عبادي عمل به دستورات نظامي هم لازم است.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] اعراف/سوره7، آیه156.
[2] اعراف/سوره7، آیه156.
[3] مؤمنون/سوره23، آیه1 و 2.
[4] مؤمنون/سوره23، آیه4.
[5] اعراف/سوره7، آیه156.
[6] اعراف/سوره7، آیه156.
[7] اعراف/سوره7، آیه156.
[8] جمعه/سوره62، آیه2.
[9] جمعه/سوره62، آیه2.
[10] جمعه/سوره62، آیه2.
[11] عنکبوت/سوره29، آیه48.
[12] اسراء/سوره17، آیه88.
[13] عنکبوت/سوره29، آیه48.
[14] عنکبوت/سوره29، آیه48.
[15] آل عمران/سوره3، آیه93.
[16] آل عمران/سوره3، آیه93.
[17] آل عمران/سوره3، آیه104.
[18] بقره/سوره2، آیه286.
[19] آل عمران/سوره3، آیه50.
[20] ـ مستدرك الوسائل، ج7، ص255.
[21] مائده/سوره5، آیه73.
[22] حدید/سوره57، آیه4.
[23] مائده/سوره5، آیه73.
[24] کهف/سوره18، آیه22.
[25] مجادله/سوره58، آیه7.