درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/02/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 157

 

﴿الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ اْلأُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَاْلإِنْجيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَاْلأَغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾

 

بعد از اينكه رحمت الهي به دو قسم تقسيم شد به رحمت رحمانيه و رحيميه به اصطلاح يك رحمت واسعه كه شامل جميع اشيا مي‌شود و يك رحمت خاصه كه براي مؤمنين به لحاظ ثواب قيامت نوشته شده است مشمولان آن رحمت خاصه را با اوصافي ياد فرمود يعني اول چنين فرمود ﴿وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾[1] اين رحمت مطلقه الهي كه شامل تمام موجودات مي‌شود چه مسلمان چه كافر چه انسان چه غير انسان و چه مسلمان چه غير مسلمان و يك رحمت رحيميه و رحمت خاصه دارد كه به لحاظ ثواب و معنويت و قيامت و مانند آن است كه از او به عنوان ﴿فَسَأَكْتُبُهَا﴾[2] ياد كرده است آن رحمت مطلقه كه شامل كل شي مي‌شود انسان و غير انسان را در بر مي‌گيرد مسلمان و غير مسلمان را زير پوشش دارد اما اين رحمت خاصه كه به لحاظ معارف و معنويت و ثواب قيامت و بهشت و درجات آن و مانند آن است گذشته از رحمتهاي خاصه دنيايي آن را براي كساني تثبيت فرمود كه داراي اين اوصاف باشند فرمود: ﴿فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ﴾ آن‌گاه از باب تفصيل بعد از اجمال متقيان را به اين اوصاف ستود و معرفي كرد فرمود: ﴿فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ﴾[3] جريان زكات را مطرح فرمود براي اينكه تأديه زكات از مهم‌ترين مسائل مالي است كه يهوديها تقريباً با آن درگير بودند يهود از آن جهت كه حب مال در قلبش اشراب و اشراق شده است كمتر به مسئله زكات توجه مي‌كرد لذا ذات اقدس الهي در سياق آيات مربوط به يهود جريان زكات را خيلي بازگو مي‌كند اين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه در مكه نازل شده است منظور از اين زكات خصوص آن زكات در نه چيز نخواهد بود چون زكات معروف كه در نه چيز واجب است در مدينه نازل شده است نه در مكه اما اصل زكات به معناي انفاق مستحب و هماهنگي با مستمندان و همچنين زكات به معني تزكيه نفس و روح اين در سور مكي هم آمده است لذا گاهي از زكات به معناي تهذيب نفس و مانند آن اين‌چنين ياد مي‌كند كه ﴿الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ﴾[4] فاعل زكاتند يعني تزكيه نفس دارند مثلاً گرچه زكات مستحبي و انفاق مستحبي را هم در برمي‌گيرد غرض آن است آن زكات فقهي معروف در مدينه نازل شده است نه در مكه و ظاهراً اين آيات مثل ساير آيات سورهٴ «اعراف» در مكه نازل شده است كساني كه از رحمت خاصه الهي به نحو قطع بهره مي‌برند اولين شرطشان تقواست در كنار تقوا كه در حقيقت انسان متقي داراي اوصاف بعدي است اين اوصاف را هم دارا هستند ﴿وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ﴾ زكات مي‌پردازند ﴿وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ﴾ چه آيات تكويني چه آيات تشريعي به آن معتقدند خب اگر كسي معتقد به آيات تكوين و تشريع نباشد و اهل زكات نباشد كه متقي نيست در قرآن كريم ضمن اينكه فرمود رحمت خدا واسع است يك رحمت خاصه‌اي را در سورهٴ مباركهٴ «انعام» بحثش گذشت كه ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾[5] كه آن رحمت بر خدا واجب است البته وجوب عن الله است نه وجوب علي الله گرچه ظاهر آيه ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ﴾ است اما اسمي از اسماي حسناي خدا مقتضي است كه اسم ديگري از اسماي حسناي الهي رحيمانه رفتار كند اسمي از اسماي الهي حاكم بر اسما ديگر است وگرنه اين‌چنين نيست كه بيرون از محدوده اسماي الهي چيزي بر خدا يا بر اسماي حسناي او حاكم باشد آن رحمت خاصه كه فرمود: ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ يا ﴿فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ﴾[6] شامل مؤمنين مي‌شود براي مؤمنين و متقين كه از رحمت خاصه برخوردارند گذشته از تقوا و اداي زكات و ايمان اوصاف ديگري را هم ذكر فرمود آن اوصاف ديگر اين است كه ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ﴾ و منظور از اين رسول «الف» و «لامش» «الف» و «لام» عهد است يعني وجود مبارك پيغمبر (عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) كه «الف» و «لامش» «الف» و «لام» عهد است آن‌گاه اين رسول را كه رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است به اوصاف فراواني مي‌ستايد و معرفي مي‌كند و وصف مي‌كند اوّلين وصفش آن است كه او نبي است هم نبوّت او را تشريح مي‌كند هم رسالت او را، نبي يعني گزارش را از ذات اقدس الهي دريافت مي‌كند اهل نبأ است گزارش است انباء يعني اخبار آن خبر را از طرف غيب دريافت مي‌كند از آن جهت كه خبر را دريافت مي‌كند نبي است نبأ و خبر دارد البته از آن جهت كه اخبار الهي را به مردم گزارش مي‌دهد پيام خدا را مي‌رساند رسول است لذا هر رسولي نبي است اما لازم نشد كه هر نبيّ‌اي رسول باشد ممكن است بعضي از انبيا براي خودشان مبعوث شده باشند يعني نبوّتشان براي خودشان باشد دستور دارند كه خودشان عمل كنند خب اين رسول را كه فرمود: ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ﴾ با اين اوصاف شش‌گانه معرفي مي‌كند كه در حقيقت اينها تحليل همان ﴿الرَّسُولَ﴾ است به عنوان تفصيل بعد الاجمال چون اگر نبي نباشد يقيناً رسول هم نيست اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در آن حديث منزله فرمود: «أنت منّي بمنزلة هارون من موسيٰ الاّ أنّه لا نبيّ بعدي» وقتي نبيّ نفي شد يقيناً رسول هم نفي مي‌شود چون ممكن نيست كسي رسول باشد مگر بعد از نبوّت يعني بعد از دريافت خبر رسالت را متّصف مي‌شود كه پيام الهي را برساند اگر مي‌فرمود «الاّ أنّه لا رسول بعدي» نبي را نفي نمي‌كرد ممكن بود بعد از او كسي نبي باشد ولي رسول نباشد لكن وقتي فرمود: «الاّ أنه لا نبيّ بعدي» يقيناً رسول هم نفي مي‌كند.

خب، اوّلين وصف رسول آن است كه نبيّ است خبر را و نبأ را از ذات اقدس الهي دريافت مي‌كند دومي اينكه اُمّي است دربارهٴ امّي بودن پيغمبر وجوهي است كه بعضي از اينها مورد تأييد روايات هم هست اينكه امّي است يعني مكتب نرفته است و كريمهٴ ﴿لاَ تَخُطَّهُ بِيَمِينِكَ﴾ هم تأييد مي‌كند كه تو اهل نوشتن نيستي مكتب نرفتي. دوم اينكه امّي است يعني مردمي است از تودهٴ مردم برخاست جزء مُسرِفين و مُطرفين و اشراف و ملأ و اينها نيست در آغاز سورهٴ مباركهٴ «جمعه» فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً﴾ در حالي كه در بين آنها بعضيها هم بودند كه بالأخره اهل نوشتن بودند سواد خواندن و نوشتن داشتند ولي بالأخره در بين امّيين يعني در بين مردم تودهٴ مردم اين طور احتمال است. سوم هم اينكه امّي است يعني منصوب است به مكّه كه مكّه ام‌القُراست ﴿لِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَي وَمَنْ حَوْلَهَا﴾ مكه چون امّ‌القراست در نسبت به آن كلمهٴ اول اكتفا مي‌شود به جاي امّ‌القريٰ مي‌گويند امّي گاهي هم ممكن است بگويند قَروي با «قاف» هر پيغمبري بالأخره نبي هست ولي هر نبي پيام‌آور نيست... عده‌اي بودند براي اينكه منطقه وسيع بود ولي در زمان پيغمبر اسلام كساني كه خليفهٴ بعدي او بودند و معصوم بودند مثل حضرت امير هم وجود داشتند آنجا در زمان حضرت ابراهيم كسي مثل لوط بود كه به او ايمان مي‌آورد و همچنين در زمان حضرت موسي پيغمبر ديگري بود به نام حضرت هارون منتها خودش هم رسالت داشت گرچه رهبري به آن صورت نداشت ولي در زمان پيغمبر اسلام پيغمبر ديگري نبود منتها انسانهاي معصومي بودند كه امامتشان و خلافتشان براي بعد بود لكن انسانهاي معصومي بودند كه يار و ياور آنها بودند و پيغمبر هم مي‌فرمود: «أنت منّي بمنزلة هارون من موسيٰ». خب، دربارهٴ امّي پس اين وجوه سه‌گانه گفته شد و هر سه وجه هم تأييد قرآني دارد هم امّي بودن به معناي درس نخواندن دارد كه ﴿وَمَا كُنتَ تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَلاَ تَخُطَّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ﴾ هم امّي به معني منسوب الي الامّه و مردم هست كه مردمي است نه از مسرفين و مُترَفين چون ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً﴾ و هم امّي است منسوب به مكه است امّ‌القراست كه ﴿لاَ أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ ٭ وَأَنتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ﴾ كه اهل امّ‌القريٰ بود اين امّي‌بودنش است و مي‌تواند هر سه قسم مشمول باشد اگر ما نتوانستيم جامعي بين اين اقسام سه‌گانه ولو انتزاعي ترسيم بكنيم استعمال لفظ در اكثر از معنا خب قبلاً هم گذشت كه جايز است هيچ محذوري ندارد نبيّ بودن يك، امّي بودن دو، وصف سوم آن است كه ﴿الّذينَ يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَاْلإِنْجيلِ﴾ يعني يهوديهاي و مسيحيها در عهدين وجود مبارك پيغمبر را با علائم و مشخصات و خصوصياتي كه يك نبيّ بايد داشته باشند مي‌شناسند و همهٴ اوصاف او كه بر حضرت منطبق است و لا غير در تورات و انجيل آمده. در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 146 كه قبلاً بحثش گذشت اين بود ﴿الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَإِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ﴾ فرمود اهل كتاب رسول خدا را مي‌شناسند همان طوري كه بچه‌هايشان را مي‌شناسند يعني اين‌قدر اوصاف پيغمبر در عهدين به صورت باز و شفاف آمده كه قابل انكار نيست به هيچ وجه چه اينكه در بخشهايي هم ذات اقدس الهي فرمود ما رسالت تو را در صحف و كتب پيشينيان بازگو كرديم و در سورهٴ صف هم كه آمده است وجود مبارك عيسي بشارت داد به چنين پيامبري، خب ﴿يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَاْلإِنْجيلِ﴾ اين سه وصف كه اينها به نبوت او برمي‌گردد گرچه ﴿يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَاْلإِنْجيلِ﴾ البته با وصف رسالت آنجا ذكر شده است اما آنچه مستقيماً به رسالت آن حضرت برمي‌گردد اين است كه ﴿يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ﴾ اين سه قسمي كه آمده به رسالت او برمي‌گردد سه صفت بعدي پس نبوت او تصريح شده است يك و امي بودن او معجزه است دو و اخبار به غيب هم شده است براي يهوديها و مسيحيها براي اهل كتاب كه هيچ بهانه‌اي براي ايمان نياورد ندارند اين سه اما اينكه فرمود ﴿الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ﴾ حالا رسالت آن حضرت را دارند شرح مي‌دهد اگر رسول است اولين سمت رسالت آن است كه مردم را به احكام الهي آشنا كند فرمان الهي را به مردم ابلاغ كند ﴿يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ﴾ مردم را به معروف امر مي‌كند معروف يعني چيزي كه عقل و نقل او را به رسميت مي‌شناسند منكر يعني چيزي كه عقل يا نقل او را به رسميت نمي‌شناسند اگر چيزي پيش عقل به رسميت شناخته شده است يا چيزي نقل به رسميت شناخته شده است چنين چيزي معروف است مثل عدل احسان اداي امانت و مانند آن و چيزي كه پيش عقل يا نقل به رسميت شناخته شده نيست پيش اينها نكره است مثل ظلم تعدي خيانت و كذب بهتان و نميمه و مانند آن يأمرهم چون رسول است مردم را به معروف امر مي‌كند چون رسول است مردم را از زشتي باز مي‌دارد اين يك اين درباره مسائل اخلاقي و همچنين درباره مسائل اعتقادي شرك منكر است توحيد معروف است و مانند آن و درباره مسائل اخلاقي و همچينن فقهي و حقوقي فرمود: ﴿وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ﴾ باب اطعمه و اشربه نشانگر آن است كه چه چيزي بر اينها حلال است چه چيزي بر اينها حرام طيبات حلال است خبائث حرام است و همچنين كسبهاي طيب حلال است كسبهاي خبيث حرام پس از نظر اطمعه و اشربه طيبات حلال خبائث حرام است از نظر كسب و كار طيبات حلال است خبائث حرام است از نظر فضايل و رذايل نفساني و اخلاقي طيبات حلال است و خبائث حرام ﴿وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَاْلأَغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيْهِمْ﴾ اصر يعني آن بار سنگيني كه مانع حركت است و چون مصدري است كه مفيد جمع است البته هم در مفرد به كار مي‌رود هم در جمع لذا آثار ندارد فرمود ﴿وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ﴾ به جمع اضافه كرد فشارها و آن دشواريهايي كه مانع حركت اينهاست از دوش اينها بار اينها را مي‌نهد كاري كه مانع حركت است حالا به خواست خدا در نظر مستأنف مسئله حريت و آزادي و دين و آزادي كه از اين كريمه استفاده مي‌شود بازگو خواهد شد كه آزادي كه اسلام آورد تا چه حد است ﴿وَالْأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ﴾ آن غلها و زنجيرهاي توانفرسايي كه روي دوش اينها بود آنها را پايين آورده البته يك سلسله تكاليف شاقي كه در اثر ستم كاري يهوديها شريعت موساي كليم بر اينها تحميل كرده است كه ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ﴾[7] يا كارهاي ديگر را بر اينها تحميل كرديم آنها را اسلام برمي‌دارد البته و اما آيا اين مخصوص به همان اصر و اغلالي است كه در اثر تبهكاري يهوديها بر آنها تحميل شد يا نه هر عادت و رسم سنگين و دشواري كه جلو تحرك و قيام را مي‌گيرد و مانع حريت و آزادي است دين آنها را برمي‌دارد دين انسان را آزاد مي‌كند از هر چه كه مانع قيام اوست گرچه مورد آن اصر و اغلالي است كه بر يهوديها تحميل شده است لكن شايد بتوان از اين كريمه هرگونه مانع قيام و مانع برجستگي و نبوغ را استفاده كرد يعني دين الهي انسان را از هر قيدي مي‌رهاند مگر قيد بندگي خدا كه بهترين قيد است ﴿وَاْلأَغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيْهِمْ﴾ آن‌گاه در پايان به همان مضموني كه در آيه قبل رحمت خاصه را بر اين گروه تثبيت مي‌كند به همان مضمون مي‌پردازد فرمود﴿فَالَّذينَ آمَنُوا بِهِ﴾ يعني به چنين رسولي ﴿وَعَزَّرُوهُ﴾ تعزير كردند يعني از او حمايت كردند منع كردند از اينكه بيگانگان به او حمله كنند چون تعزير در حقيقت حمايت و منع است و اگر احياناً نسبت به برخي از گناهان مي‌گويند فلان كس را ما تعذير كرديم براي اينكه با اين كار جلوي گناه را مي‌گيرند از او حمايت مي‌كنند حمايت مي‌كنند نمي‌گذارند او با دست خود به دوزخ بيفيد و جلوي گناه را مي‌گيرند چون اگر تعزير به معناي حمايت و منع است چه اينكه اين‌چنين است نصرت پيغمبر ايمان به پيغمبر تبعيت پيغمبر تعزير پيغمبر است يعني حمايت پيغمبر است يك دفاع از آن حضرت است كه بيگانگان حمله نكنند دو اگر كسي بد رفتاري كرد حكومت اسلامي او را تعزير مي‌كند در حقيقت دارد از شرف او حمايت مي‌كند يك و نمي‌گذارد كه آن بيگانگي و گناه به سمت او برود و او را به دوزخ بكشاند دو اينكه شيطان بخواهد بر او مسلط بشود و از او سواري بگيرد احتناك كن حنك به تحت حنكش را در زمام خود قرار بدهد بگويد ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ﴾[8] اين تعزير از او حمايت مي‌كند و منع مي‌كند احتناك شيطان را كه شيطان بر او سوار بشود از او سواري بگيرد حنك و تحت حنكش را در اختيار داشته باشد خب ﴿فَالَّذينَ آمَنُوا بِهِ﴾ به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ﴿وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ آنها به مقام فناي كامل بارمي‌يابند كه از همه جهت اعتقادي و اخلاقي و عملي به پيغمبر و كتابي كه همراه پيغمبر نازل شده است ايمان بياورند گرچه در بعضي از نصوص اين نوري كه با آنهاست نور ولايت است نور اهل بيت تطبيق شده اما ظاهراً منظور از نور همان قرآن است اينجا چند نكته است كه مهم است يكي چون اصل در اين است كه ما اگر دليل عقلي يا نقلي بر خلاف ظاهر پيدا نكرديم ظاهر حجت است آيا ببينيم در اينجا دليل عقلي يا نقلي بر خلاف هست كه ما اين ظاهر را تأويل بكنيم يا نه؟ ظاهر اين آيه اين است كه پيغمبر نازل شده است و نوري هم با پيغمبر نازل شده است خب اين دو مطلب براي ما خيلي مهم است يكي اينكه پيغمبر نازل شد يكي اينكه آن نور با پيغمبر نازل شد اينها خواستند بگويند برخي از اهل تفسير كه اينجا ﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ اين نوري كه با پيغمبر نازل شد يعني پيغمبر ارسال شد ولي نور با او انزال شد و ﴿أَنزَلَ﴾ كه در اين آيه به نور اسناد داده شد حقيقت است و ضمناً فهميده مي‌شود كه پيغمبر هم انزال شد اين مجاز است چون ظاهر آيه اين است كه اين نور با پيغمبر نازل شد يعني چه؟ يعني پيغمبر نازل شد نوري هم با پيغمبر نازل شد مي‌خواهند بگويند نزول نور كه به معني قرآن است حقيقت است و نزول پيغمبر مجاز است و اين درست نيست براي اينكه ذات مقدس پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه روي معراجهاي فراواني كه داشت بر اساس ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾[9] پس عروجي داشت و لدي‌اللهي شد و عنداللهي شد اگر با كتاب مبين تماس گرفت اگر با ام الكتاب تماس گرفت اگر لدي‌اللهي شد ﴿وَإِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾ پس لدي‌الله است وقتي لدي‌الله است از نزد خدا بخواهد بيايد به زمين با مردم سخن بگويد پيام خدا را برساند هم ارسال درست است هم انزال از آنجا نازل شد بالأخره اين‌چنين نيست اين يك پيك عادي باشد كسي سفر نكرده باشد در همين افق ملك باشد يك كتابي به او بدهند بگويند به اينكه اين كتاب را بخوان و مردم را هدايت كن كه اگر وجود مبارك پيغمبر طوري است كه ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[10] دارد كه دارد اگر ﴿وَإِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾ را دارد كه دارد اگر سفرهاي معنوي كرده است كه كرده است پس از آنجا آمده وقتي از آنجا آمده همان طوري كه ارسال درست است انزال هم درست است دليلي بر مجاز بودن نيست اين يك

مطلب مهم دوم آن است كه آيا قرآن با پيغمبر است يا پيغمبر با قرآن تعبير آيه اين است كه نوري كه به همراه پيغمبر است با پيغمبر است به او ايمان بياوريد اينجا هم برخي از اهل تفسير خيلي هايشان آمدند گفتند ﴿مَعَ﴾ به معناي «علي» است ﴿أنْزَلَ مَعَه﴾ يعني «انزل عليه» خب حالا خويش را تأويل كن چي ذكر را چرا مع را به معناي علي مي‌گيري مع به معني خودش است اين قرآن كه آنجا بود اين كتاب كه آنجا بود براي اينكه ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَريمٌ * في كِتابٍ مَكْنُونٍ لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾[11] اين كتاب در كتاب است اين قرآن در قرآن است اگر ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَريمٌ * في كِتابٍ مَكْنُونٍ﴾ پس همين كتاب در مرحله بالا در كتاب مكنون است و همين كتاب ﴿وَإِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيُّ حَكيمٌ﴾[12] است اينجا كه هست يك كتاب عربي است ﴿إِنّا جَعَلْناهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾[13] ﴿وَإِنَّهُ﴾ يعني همين ﴿في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيُّ حَكيمٌ﴾ پس همين كتاب علي است همين كتاب حكيم است همين كتاب لدي‌الله است حالا كه پيغمبر هم ﴿وَإِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾ همين پيغمبري كه ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[14] هست همين پيغمبري كه بارها عروج دارد و همين قرآني هم كه لدي‌الله است ﴿وَإِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيُّ حَكيمٌ﴾ اين كتاب را با پيغمبر نازل كرده هم قرآن لدي‌الله است هم رسول خدا لدي‌الله است قهراً نه پيغمبر اسناد انزال به پيغمبر مي‌شود مجاز نه تعبر مع نسبت به قرآن مي‌شود مجاز كه معني مع به معناي علي باشد اين‌چنين نيست كه علي گاهي به معناي مع بيايد گاهي هم مع به معناي علي بيايد البته وقتي قرينه داشته باشيم هست اين وسعت در حروف هست اما اينجا قرينه بر خلاف داريم قرينه داريم كه مع به معناي خودش هست و قرينه داريم كه انزال به معناي خودش است خب پيغمبر نازل شد و قرآن هم با پيغمبر بود.

مطلب سوم اين است كه وقتي گفته مي‌شود قرآن با پيغمبر است يعني به همراه پيغمبر است ما يك وقتي است كه دو نفر به ديدار ما مي‌آيند يا دو نفر را در حرم مي‌بينيم مي‌گوييم اين دو نفر را من حرم ديدم دو نفر را در مسجد ديدم دو نفر وارد حرم شدند دو نفر وارد مسجد شدند اما اگر يكي اصل بود و ديگري تبع چه مي‌گوييم مي‌گوييم فلان كس را به همراه آن آقا ديدم فلان آقا وارد حرم شد فلان كس هم همراهش بود خب سرش آن است كه در معيت ما يك ملاك مي‌خواهيم يك وقت دو نفر روي اتفاق و صدفه باهم مي‌آيند اينها معيت ندارند معيت اتفاقيه است معيت اتفاقيه معيار ندارد يك وقت است نه دو نفر باهم قرار مي‌گذارند كه سر ساعت هشت وارد حرم يا مسجد بشوند اينها معيتشان زماني است خب در اين گونه از امور كه حالا نازل مي‌شوند در منطقه‌اي كه زمان و زمين حضور و ظهور ندارد نه آنجا جاي زمان است كه بگوييم در يك مكان‌اند نه جاي زمان است كه بگوييم در يك زمانند يا مكان است كه بگوييم در يك مكان بودند ملاك معيت چيست پس ما يك معيت داريم در معيت حتماً سه چيز لازم است اگر «الف» باشد و «باء»، «باء» باشد و «الف» منقطع الارتباط و المساس اينها نه تقدم و تأخر دارند نه معيت هر جا تقدم و تأخر هست حتما سه چيز است اگر گفتيم «الف» بر «باء» مقدم است يا «الف» از «باء» متأخر است حتما سه چيز است يكي متقدم يكي متأخر يكي ملاك تقدم و تأخر اگر ما ملاك نداشته باشيم شيء ثالث نداشته باشيم «الف» «الف» است «باء» «باء» در چه «الف» مقدم است در چه با مؤخر است حالا يا زمان است حالا ملاك تقدم و تأخر همان امور هشت‌گانه يا بيش از اوست يا زمان است يا خصوصيتهاي رتبي است يا تقدم طبعي است يا تقدم ذاتي او ما شئت فسمه آن اقسام پنج هشت‌گانه تا سه شي نباشد ممكن نيست بگوييم اين بر آن مقدم است يك متقدم مي‌خواهيم يك متأخر مي‌خواهيم يك ملاك تقدم و تأخر دو چيز داشتيم «الف» بود و «باء» «باء» بود و «الف» هرگز معيت هم نخواهيم داشت بگوييم «الف» و «باء» باهم‌اند در چه چيزي باهمند؟ خب يا به لحاظ مكان باهم‌اند يا به لحاظ زمان باهم‌اند يا به لحاظ رتبه باهم‌اند يا در عليت باهم‌اند يا در معلوليت باهم‌اند يا در تقرر ماهوي باهم‌اند بالأخره يك شي ثالثي بايد باشد كه ملاك تقدم و تأخر است خب پس از اينكه قرآن با پيغمبر است معيت است اين معيت كه معيت صدفه و تصادف و اتفاق كه نيست كه مي‌گوييم قرآن مثل «الف» پيغمبر هم مثل با اينها هيچ ارتباطي هم باهم ندارند اين دوتايي نازل مي‌شدند اين طور كه نيست كه يكي بالأخره رهبر ديگري است پس حتماً شيء ثالثي هست اين طليعه بحث.

مطلب بعدي آن است كه گاهي شيء ثالث ما سه شيء مي‌خواهيم يكي متقدم ديگري متأخر اما آن شيء ثالث به احدهما متكي است نه به ديگري مثل معيت قيّوميه معيت قيّوميه كه ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[15] خدا با همه هست اين‌چنين نيست كه خلق و خالق منقطع الارتباط باشند الله هست ما سوي الله هست باهم هم هستند خب ملاك معيت شيء ثالث است در اينجا -معاذ‌الله- شيء ثالث اگر باشد كه ديگر شرك خواهد بود هر چه هست مخلوق خداست پس شيء ثالثي در كار نيست وقتي ملاك معيت وجودش ضروري بود لكن بايد جستجو كرد كه از اين دو بيرون نيست قهراً يكي از اين دو مع از اين معين كم رنگ مي‌شود ديگري پر رنگ مي‌شود مثل اينكه مي‌گوييم سايه هر كسي با اوست سايه هر كسي با اوست شاخص يك امر است ظل يك امر است اينها معيت دارند منتها ملاك معيت در شاخص است نه شيء سوم چون ملاك معيت در شاخص است نه در شيء سوم احد المعين مي‌شود اصل ديگر مي‌شود فرع مي‌شود كم رنگ معيت قيوميه ذات اقدس الهي با ما سوي همين‌طور است ديگر خدا با خلق خودش است اگر الله تنها حساب بشود خلق منقطع الارتباط بشود اينها نه مقدم‌اند نه مؤخراند نه مع از آن جهت كه هو الاول است به لحاظ مبدأ فاعلي مشخص است كه او اول است و بقيه بعد از او از اين جهت كه هو الآخر است يعني هدف نهايي است معلوم مي‌شود ديگران مقدمه‌اند اما ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[16] نشان مي‌دهد كه در احد المعين يك اصالتي است كه ديگري به دنبال اوست خب اگر آن ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[17] شد سماوات و ارض مي‌شود ظل او ديگر خب پس ما يك نور داريم و يك سايه قهراً آن سايه مي‌شود فرع و اين نور مي‌شود اصل حالا كم كم مي‌رسيم به جايي كه حرف بلند مرحوم كاشف الغطاء در كتاب شريف كشف الغطاء كه فرمود قرآن از امام افضل نيست كم كم دارد خودش را نشان مي‌دهد اين فقيه بزرگ در همان كتاب كشف الغطاء در بحث القرآن چون بعد از كتاب الصلاة سه تا رساله ايشان دارند كتاب شريف كشف الغطاء بعداز كتاب الصلاة سه تا رساله دارند سه تا رساله مختصر يكي كتاب القرآن يكي كتاب الذكر يكي كتاب الدعا اين هر سه رساله هم خواندني است و مطالعه كردني است در آنجا مي‌فرمايد كه قرآن افضل از امام نيست خب يقيناً از پيغمبر هم افضل نيست براي اينكه انسان كامل اولين فيض خداست قرآن كلام خداست اين كلام يا اولين فيض است كه همتاي آنهاست يا بعداز آنها بالأخره اين‌چنين نيست كه قرآن قبل از آنها باشد قرآن كلام خداست فعل خداست اينها هم كلمات‌الله‌اند «نحن كلمات التامات» خب اگر اينها كون جامع‌اند كلمات تامات‌اند آن وقت اين كلام در هر مرحله‌اي باشد بالأخره با اينهاست تعبير آيه اين است كه قرآن به همراه پيغمبر آمده است آن وقت پيغمبر مي‌شود اصل و اگر كسي به منزله پيغمبر شد نفس پيغمبر شد او هم اين‌چنين است اين است كه مرحوم كاشف الغطاء (رضوان الله عليه) دارد كه قرآن افضل از امام نيست البته در نشئه ملك در نشئه تكليف در نشئه حقوق و اخلاق امام قرآن را مي‌بوسد بالاي سر مي‌گذارد براي حفظ او كشته مي‌شود اما براي حفظ او جسم مي‌دهد و نه جان ديگر جانبازي نمي‌كنند كه اينها جسم بازي مي‌كنند بالأخره جسمشان را در راه قرآن مي‌دهند كه وگرنه ﴿وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتًا بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾[18] جسمشان را فداي حقيقت قرآن مي‌كنند نه جانشان را مثل اينكه حجر الاسود را هم مي‌بوسند و استلام مي‌كنند بايد هم اين كار را بكنند اما بحث در اين نيست كه قرآن از جسم اينها بالاتر است يا نه خب اين يقيناً بالاتر است بحث در اين است كه آيا حقيقت ولايت با حقيقت قرآن اينها اين‌چنين است كه حقيقت القرآن بالاتر از انسان كامل است يا نه؟ درباره پيغمبر كه تعبير قرآن اين است كه ﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذي أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ آن‌گاه همان طوري كه در معيت قيومي ملاك در معيت در احد الطرفين است ديگري به تبع اوست در جريان انسان كامل و قرآن هم همين‌طور است كه قرآن در نشئه اوست يعني به همراه انسان كامل آمده است حالا لا يقال كه قرآن محتواي او الله است و اسماي حسناست البته قرآن سخن از محتواي قرآن نيست كه سخن از قرآن است قرآن درباره دلالت مي‌كند بر وجود ذات اقدس الهي در نشئه تدوين به دلالت قراردادي و وضعي و اعتباري در كتاب مبين يا ام الكتاب به دلالت تكويني دلالت مي‌كند بر ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ﴾[19] خب انسان كامل هم بشرح ايضاً [همچنين] او هم آيه تكويني است او كلمة الله است «نحن الكلمات التامات» آن هم آيه حق است آن اگر مي‌گويد به علي شناختم من به خدا قسم خدا را همه همين‌طور است ديگر فرشتگان هم به وسيله همينها ذات اقدس الهي را مي‌شناسند خب اينها آيات الهي‌اند ديگر ممكن نيست كسي اينها را ببيند پي به خدا نبرد خب اينها معجزه‌اند ديگر.

پرسش:...

پاسخ: امام از قرآن فرمان مي‌گيرد بله يعني نشئه ملكش نشئه عبادتش نشئه حيات دنيايي‌اش برابر دستور قرآن بايد عمل بكند و براي او هم براي حفظ حقيقت قرآن هم حتي مرحله شهادت استقبال مي‌كند فدا هم مي‌شود و بايد هم بشود چه اينكه شدند اما آنجايي كه جاي ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾ است از آنجا حساب بكنيد آن مرحله ﴿دَنَا فَتَدَلَّي ٭فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي﴾[20] آنجا را حساب بكنيد با مرحله عاليه قرآن را اگر قرآن ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ٭ فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ ٭ لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ﴾[21] بعد فرمود: ﴿وَإِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾[22] قرآن علي حكيم است لدي‌الله اينها هم ﴿دَنا فَتَدَلّي فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْني﴾ اينها هم معلمشان الله است معلمشان كه قرآن نيست خدا پيغمبر را به شاگردي قبول كرد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) قرآن برنامه علمي و عملي اوست خب اين قرآن را ياد پيغمبر داد فرمود ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ عَليمٍ﴾ هر دو كلمه الهي‌اند اثبات اينكه كدام افضل است كدام افضل نيست اين با ادله نقلي بايد حل بشود ادله نقلي هم كه مي‌گويد «اول ما خلق الله نوري»[23] تعبيرات اين‌چنيني در نشئه ملك به حيات ظاهري امام قيام و قعود امام همه امكانات امام صرف حفظ قرآن مي‌شود حالا يا به مسموم شدن يا به شهيد شدن يا به زندان رفتن يا به مبارزات ديگر اين يك كاري است اما امام كه در اين مرحله خلاصه نمي‌شود كه امام يك حقيقتي دارد تا آن مرحله ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾ را هم مي‌گيرد.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] اعراف/سوره7، آیه156.
[2] اعراف/سوره7، آیه156.
[3] اعراف/سوره7، آیه156.
[4] مؤمنون/سوره23، آیه4.
[5] انعام/سوره6، آیه54.
[6] اعراف/سوره7، آیه156.
[7] نساء/سوره4، آیه160.
[8] اسراء/سوره17، آیه62.
[9] نمل/سوره27، آیه6.
[10] نجم/سوره53، آیه8.
[11] واقعه/سوره56، آیه77 ـ 79.
[12] زخرف/سوره43، آیه4.
[13] زخرف/سوره43، آیه3.
[14] نجم/سوره53، آیه8.
[15] حدید/سوره57، آیه4.
[16] حدید/سوره57، آیه4.
[17] نور/سوره24، آیه35.
[18] آل عمران/سوره3، آیه169.
[19] حدید/سوره57، آیه3.
[20] نجم/سوره53، آیه8 ـ 9.
[21] واقعه/سوره56، آیه77 ـ 79.
[22] نمل/سوره27، آیه6.
[23] ـ بحارالانوار، ج1، ص97.