78/02/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 154 تا 156
﴿وَلَمّا سَكَتَ عَنْ مُوسَي الْغَضَبُ أَخَذَ اْلأَلْواحَ وَفي نُسْخَتِها هُدًي وَرَحْمَةٌ لِلَّذينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ﴾ ﴿وَاخْتارَ مُوسي قَوْمَهُ سَبْعينَ رَجُلاً لِميقاتِنا فَلَمّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَإِيّايَ أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنّا إِنْ هِيَ إِلاّ فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَتَهْدي مَنْ تَشاءُ أَنْتَ وَلِيُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَارْحَمْنا وَأَنْتَ خَيْرُ الْغافِرينَ﴾ ﴿وَاكْتُبْ لَنا في هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَفِي اْلآخِرَةِ إِنّا هُدْنا إِلَيْكَ قالَ عَذابي أُصيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ وَرَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُها لِلَّذينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَالَّذينَ هُمْ بِآياتِنا يُؤْمِنُون﴾َ
از اينكه فرمود ﴿وَلَمّا سَكَتَ عَنْ مُوسَي الْغَضَبُ أَخَذَ اْلأَلْواحَ﴾ و از اينكه فرمود ﴿وَأَلْقَي اْلأَلْواحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ﴾ اين نشان ميدهد كه اين الواح كه حامل كلام خداست و معارف الهي در اين الواح نوشته شده اساس اين الواح هدايت است و رحمت همانطوري كه ذات اقدس الهي داراي اوصافي است كه بعضها مقدم بر بعضاند مثل رحمت بر غضب در الواح هم معارفي مكتوب است كه بعضيها مقدم بر بعضاند يعني رحمت بر غضب آن وقتي كه موساي كليم غضبناك است كه ﴿رَجَعَ مُوسَي إِلَي قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً﴾[1] اين الواح را به زمين ميگذارد وقتي ﴿سَكَتَ عَن مُوسَي الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْوَاحَ﴾ اين الواح را ميگيرد ﴿وَفِي نُسْخَتِهَا هُديً وَرَحْمَةٌ﴾ اينچنين نبود كه اين الواح بعدا در نسخه الواح رحمت ثبت شده باشد بلكه در حين غضب هم در او رحمت ثبت بود به دليل اينكه قبلاً فرموده است يعني آيه 145 همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه قبلاً گذشت فرمود: ﴿وَكَتَبْنا لَهُ فِي اْلأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصيلاً﴾ پس در اين الواح موعظه بود و رحمت بود هدايت بود لكن وقتي غضب ظهور ميكند آن موعظه و رحمت مستور ميشود وقتي غضب فرو مينشيند آن هدايت و موعظه و رحمت ظهور ميكند اين كه فرمود ﴿وَلَمّا رَجَعَ مُوسي إِلي قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفًا... أَلْقَي اْلأَلْواحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ﴾[2] بعد فرمود: ﴿وَلَمّا سَكَتَ عَنْ مُوسَي الْغَضَبُ أَخَذَ اْلأَلْواحَ و في نسختها هدي و رحمة﴾ اين نه به آن معناست كه در الواح غضب نيست الواح دستور غضب ميدهد چه اينكه دستور رحمت ميدهد لكن جايي كه غضب ظهور بكند رحمت مستور ميشود جايي كه غضب فروكش كند رحمت ظهور ميكند در آنجا كه غضب ظهور كرد ﴿أَلْقَي الْأَلْوَاحَ﴾ وقتي غضب فروكش كرد ﴿وَلَمّا سَكَتَ عَنْ مُوسَي الْغَضَبُ أَخَذَ اْلأَلْواحَ وَفي نُسْخَتِها هُدًي وَرَحْمَةٌ﴾ يعني اينجا ديگر جاي ظهور رحمت است نه اينكه در نسخه الواح غضب نبود براي اينكه الواح معارف الهي احكام الهي اوصاف الهي را در بر دارد هم غضب در آن هست هم رحمت منتها حالا كجا جاي ظهور رحمت است كجا جاي ظهور غضب آن را ولي الهي و رسول الهي تشخيص ميدهد وگرنه در همان الواح موعظه بود براي اينكه فرمود: ﴿وَكَتَبْنَا لَهُ فِي الْأَلْوَاحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً﴾[3] اينچنين نبود كه در الواح موعظه نباشد رحمت نباشد همين الواحي كه موعظه هست همين الواح را رها كرد چرا چون غضب ظهور كرد البته غضب لله است چه اينكه موعظه هم لله است آنجا كه وجود كليم خدا غضبان برگشت ﴿وَلَمّا رَجَعَ مُوسي إِلي قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفًا﴾ غضبش براي ظهور وثنيت بود صنميت بود گوسالهپرستي را بر خداپرستي مقدم داشتن بود و مانند آن پس اين غضب الهي بود وقتي غضب الهي بود غضب الهي كه ظهور كرد موعظه فرو مينشيند وقتي آن غضب الهي فروكش كرد موعظه و رحمت ظهور ميكند اين كه فرمود ﴿وَلَمّا سَكَتَ عَنْ مُوسَي الْغَضَبُ أَخَذَ اْلأَلْواحَ وَفي نُسْخَتِها هُدًي وَرَحْمَةٌ﴾ اين نه به آن معناست كه تازه در الواح رحمت و موعظه ضبط شد يا رحمت و هدايت ثبت شد براي اينكه از قبل هم فرموده بود كه ﴿وَكَتَبْنا لَهُ فِي اْلأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصيلاً﴾[4] خب.
پرسش: ... پاسخ: آن موعظه جامع هدايت و رحمت است ديگر.
پرسش:...
پاسخ: بنابراين اين كه فرمود ﴿وَلَمّا سَكَتَ عَنْ مُوسَي الْغَضَبُ أَخَذَ اْلأَلْواحَ وَفي نُسْخَتِها هُدًي وَرَحْمَةٌ﴾ يعني حالا اينجا جاي اعمال هدايت خاصه و رحمت خاصه است البته ﴿لِلَّذينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ﴾.
مطلب بعدي آن است كه آن است كه اين كه فرمود ﴿أَخَذَ الْأَلْوَاحَ﴾ ظاهر اين الواحها كه سه بار تكرار شده است و جمع است و محلي به الف و لام ظاهرش اين است كه همهاش يكي است آنجا كه فرمود در آيه 145 ﴿وَكَتَبْنا لَهُ فِي اْلأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً﴾ بعد هم فرمود ﴿وَأَلْقَي الْأَلْوَاحَ﴾[5] يعني همان الواحي كه قبلاً دريافت كرد و در آيه 154 هم كه فرمود ﴿وَلَمّا سَكَتَ عَنْ مُوسَي الْغَضَبُ أَخَذَ اْلأَلْواحَ﴾ يعني همان الواحي كه دوبار ذكر شد پس اينچنين نيست كه بعضي از الواح شكسته شده باشد شش هفتمش شكسته شده باشد و آنچه كه مربوط به تفصيل كل شيء است رخت بربسته باشد فقط هدايت و رحمت مانده باشد آن سخن ناصواب است و با ظاهر آيه هم مطابق نيست.
پرسش: ... پاسخ: قبلاً گذشت كه آن القا به معناي اظهار غضب براي خدا بود غضبش الهي بود براي اينكه مردم بفهماند ﴿بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي﴾[6] و مانند آن غضب نفسي و شخصي كه نبود.
مطلب بعدي آن است كه ﴿وَاخْتارَ مُوسي قَوْمَهُ سَبْعينَ رَجُلاً﴾ اين آيا همان تتمه موعد و مواعده قبلي است كه در آيه 142 گذشت ﴿وَواعَدْنا مُوسي ثَلاثينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْناها بِعَشْرٍ﴾ يا يك ميقات بعدي است جداگانه است و آيا اينكه فرمود: ﴿أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ﴾ اين رجفه براي آن است كه گفتند ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾[7] يا ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[8] يا براي آن است كه عدهاي گوسالهپرستي كردند و اينها ساكت بودند يا اينها جزء تتمه همانهايي بودند كه مبتلا شدند اينها از قرآن كريم چيزي به خوبي برنميآيد رواياتي كه به اهل بيت (عليهم السلام) استناد پيدا كنند در اين زمينه اندك است بخشي از روايات به عنوان اسرائيليات است كه اصلاً روايت محسوب نميشود چون به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) يا به يكي از اهل بيت (عليهم السلام) استناد ندارد بنابراين جزم به اينكه اين ميقات همان تتمه ميقات اول بود يا ميقات ديگر و آيا اين رجفه و اخذ زلزله و هلاكت اينها آيا براي آن است كه گفتند ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾، ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾ يا نه براي آن بود كه به گوسالهپرستي تن در دادند يا در برابر او ساكت شدند خيلي روشن نيست از آيه سورهٴ مباركهٴ «بقره» چنين بر ميآيد از آيه 54 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اينچنين برميآيد كه فرمود موساي كليم به قومش گفت كه شما به خودتان ظلم كرديد ﴿بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ﴾ پس توبه كنيد آنگاه فرمود: ﴿وَإِذْ قُلْتُمْ يا مُوسي لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصّاعِقَةُ﴾[9] صاعقه آمد و شما را از بين برد و ما شما را بعد از مرگتان دوباره زنده كرديم ﴿ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾[10] اين نشان ميدهد كه اين اخذ صاعقه براي آن است كه گفتند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾ اما آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آمده است به اين صورت است آيه 153 سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين است ﴿يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتابًا مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسي أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ﴾ معلوم ميشود كه اخذ صاعقه در اثر آن است كه گفتند ما خدا را ـ معاذ الله ـ بايد با چشم ظاهر ببينيم ﴿ثمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ﴾ آن اتخاذ عجل بعد از اين صحنه اخذ رجفه است ظاهر اين آيه سورهٴ مباركهٴ «نساء» آن است خب بالأخره در اين صحنهاي كه اين هفتاد نفر مردند وجود مبارك كليم خدا عرض ميكند ﴿رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَإِيّايَ﴾ شما برابر با مشيئت حكيمانهتان كار ميكنيد اگر حكمت و مشيئت حكيمانه شما اقتضا ميكرد كه اينها را قبلاً هلاك بكنيد خب ميتوانستيد ما و اينها همه در اختيار شماييم الآن در اين صحنه كه ما به عنوان ملاقات و ميعاد آمديم من اگر تنها برگردم بگويم اين هفتاد نفر مردند آنها من را متهم كنند كه تو اينها را كشتي من چه كنم آنگاه اساس تبليغ و تأثير تبليغي من از دست ميرود ﴿أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنّا﴾.
پرسش: ... پاسخ: نه غرض آن است كه آنها كه گفتند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً فاخذتكم الصاعقة﴾[11] تنها گروهي را كه قرآن از اخذ صاعقه آنها خبر ميدهد همين هفتاد نفرند بقيه همه را كه از بين نبرد چون اگر همه را از بين برده بود ديگر كسي نبود كه به موساي كليم اعتراض كند تا موساي كليم بگويد حالا من جواب اينها را چه بگويم معلوم ميشود يك عده زنده ماندند ديگر خب.
مطلب بعدي آن است كه اين كه عرض كرد ﴿أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنّا﴾ آيا منظور همين هفتاد نفرند كه گفتار اينها سفيهانه است يا نه ناظر به آن عبادت گوساله است و پرستش گوساله است آنها سفيهاند و اين مفهوم دارد در اينجا لقب مفهوم دارد يعني بنياسرائيل دو عدهاند يك عده عقلا هستند يك عده سفها عقلاي اينها همانهايي هستند كه در آيه 159 از آنها ياد ميكند كه ميفرمايد: ﴿وَمِن قَوْمِ مُوسَي أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ﴾ سفها همينهايي هستند كه ﴿اتَّخَذُوا الْعِجْلَ﴾[12] آنگاه عرض كرده است كه شما در اثر كاري كه سفيهان كردند همه ماها را ميخواهي به هلاكت بكشاني هر دو وجه محتمل است البته بايد شواهد قرآني يكي از اينها را تأييد كند اما اينكه عرض كرد ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ﴾ اين كار نيست مگر فتنه تو فتنه يعني آزمون اينهايي كه زرگري دارند اين فلز را گداخته ميكنند تا معلوم شود كه خالص است يا ناخالص آن ناخالصيهايش رخت برميبندد و خالصياش ميماند ﴿زَبَدٌ مِثْلُهُ﴾[13] كه وقتي اين فلز گداخته شد روي اين فلز گداخته شده روي اين مايه گداخته شده يك كفي پديد ميآيد آن كفها از بين ميرود آن درديها اصلاح خواهد شد و آن ناب و خالص ميماند اين كار را ميگويند افتتان يعني آزمون آن حجر و سنگي كه با او كه محك هست با او زرگرها تشخيص ميدهند آن را ميگويند حجر فتانه كه اين تايش تاي تأنيث نيست حالا يا مبالغه هست هر چه هست ميگويند اين صخره فتانه است اين حجر فتانه است يعني حالت آزمون است و آن طلا و نقرهاي كه گداخته شدهاند آنها را ميگويند مفتون و اين دو فرشتهاي كه در قبر ظهور ميكنند تا انسان را با آن وضع بيازمايند ميگويند فتانان قبر خب پس فتنه يعني آزمون نه يعني آشوب پرورراندن از راه آزمون درباره وجود مبارك موساي كليم ذات اقدس الهي فرمود ما تو را آزموديم در سورهٴ مباركهٴ «طه» جريان آزمون موساي كليم را چنين ياد ميكند آيه سورهٴ مباركهٴ «طه» اين است ﴿إِذْ تَمْشي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلي مَنْ يَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ إِلي أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَلا تَحْزَنَ وَقَتَلْتَ نَفْسًا فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ وَفَتَنّاكَ فُتُونًا﴾ ما تو را خوب آزموديم در اين سختي و دشواري اين روزگار و خوب است عهده به در آمدي چه اينكه خود ذات اقدس الهي در همان جريان مناجات موساي كليم (سلام الله عليه) طبق آيه 85 سورهٴ «طه» فرمود ما در غيبت شما اين بنياسرائيل را آزموديم ﴿فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِن بَعْدِكَ وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ﴾ خب از اين مجموعه به دست ميآيد كه فتنه يعني آزمون منتها آزمون دو قسم است يك آزمون عمومي آزموني است كه هر روز معلم از نوآموز يا دانشآموز يا دانشجو در سر كلاس ميگيرد همين سؤال و جوابها آزمون است «حسن السؤال نصف العلم»[14] هست آن سوالي كه دانشآموز يا دانشجو يا نوآموز در كلاس ميكنند خودش آزمون است آن برگههايي كه هر روز ديكته مينويسند املا مينويسند انشا مينويسند اينها آزمون است يك آزمون رسمي است كه سالي يكي دو بار انجام ميگيرد چنين آزمون رسمي كه سالي دو بار انجام ميگيرد در سورهٴ مباركهٴ «توبه» و مانند آن آمده است كه فرمود كه اينها نميدانند كه ﴿أَوَلا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ في كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ﴾[15] مگر اينها نميدانند كه سالي يكي دوبار آزمون ميشوند اين موقع اعزام به جبهه آزمون است براي اهل علم حوزههاي علميه سالي دو بار خدا آزمون دارد يكي محرم است يكي ماه مبارك رمضان كه چه كسي وظيفهاش را انجام ميدهد چه كسي وظيفهاش را انجام نميدهد چه كسي كاسبكارانه به جاي انبيا مدعي وراثت است چه كسي واقعاً يك روحاني وارث پيغمبر است و ايام محرم ايام ماه مبارك رمضان اين آزمون الهي را به خوبي پشت سر ميگذارد اسرار الهي را خوب ياد گرفته احكام الهي را خوب ياد گرفته با علم و عملش به جامعه منتقل ميكند اين جامعه اسلامي بالأخره به بركت ماه مبارك رمضان به بركت محرم و صفر متديناند احكامشان را از اينجا ياد ميگيرند اگر شما ديديد انقلابي به ثمر رسيد بالأخره به بركت همين ايام بود يعني شما تظاهرات و راهپيماييهايي كه داشتيد آن بخش مهمي كه تعيين كننده بود و مسير انقلاب را هدايت كرد و جامعه را به يك سمت متوجه كرد همين ايام محرم و صفر بود وگرنه در زمان دولت بختيار كه فضاي باز سياسي مطرح بود بختيار به عنوان حمايت از قانون اساسي كه سلطنت را امضا ميكرد يك تظاهرات و راهپيمايي چهارصد هزار نفره در تهران راهاندازي كرد چهارصد هزار نفر در تهران راه افتادند به عنوان حمايت از قانون اساسي نه به عنوان سلطنت و طرفداري شاه به عنوان حمايت از قانون اساسي چون قانون اساسي سلطنت را و رژيم شاهنشاهي را امضا كرده بود آنها ضمناً خواستند بهره سوء ببرند چهارصد هزار نفر در يك تهران پهناوري گم شده بود وقتي تاسوعا شد بعد عاشورا شد بعد اربعين شد بعد 28 صفر شد همين مردم بزرگوار در سراسر ايران عموماً تهران خصوصاً راهپيمايي كردند راهپيمايي تاسوعا و عاشورا كه چهارصد هزار و پانصد هزار و يك ميليون نبود كه مردم هر كسي بود آمد بيرون آن وقت فضاي تهران شده فضاي يا حسين اين چهارتا راهپيمايي كار را يكسره كرد يعني هيچ راهپيمايي به عظمت تاسوعا و عاشوراي آن سال نبود هيچ راهپيمايي هم به اندازه اربعين و 28 صفر نبود خب حالا اينها ذخيره ماياند اينها سرمايه ماياند اينها از هر نفتي گرانبهاترند از هر گازي گرانبهاترند اين دين مردم را بالأخره به وسيله روحانيت و حوزههاي علميه حفظ ميكنند ما ارتباطمان را با ذات اقدس الهي بايد بررسي كنيم بارها به عرضتان رسيد خدا فرمود من مار و عقرب را روزي ميدهم شما به فكر چه كسي هستيد كدام مار در عالم گرسنه ماند؟ براي كدام عقرب خدا روزي معين نكرد فرمود: ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾[16] اين همه درندهها چرندهها خزندهها فرمود اينها همه عائله مناند ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾[17] از او راستگوتر ديگر چه كسي را داريم ما فرمود اينها همه عائله من هستند اينها من عهده دارم بر من است كه اين مار و عقربهاي عالم را روزي بدهم آن وقت كسي اينچنين خدايي دارد و اظهار تأسف ميكند ﴿وَما مِنْ دَابَّةٍ فِي اْلأَرْضِ إِلاّ عَلَي اللّهِ رِزْقُها﴾ خب اگر چنين خداست حيف نيست انسان راه انبيا را نرود اولاً حيف نيست كه با خيال زندگي كند بگويد مثلاً منبر براي من كوچك است جاي انبياست چرا كوچك است جاي حسين بن علي (سلام الله عليه) اگر خداي ناكرده شماها نرفتيد شاگردانتان ميروند آنها نرفتند مداحان ميروند آن وقت وضع اينجا مثل پاكستان ميشود در پاكستان ذاكرها هستند كه رهبري فكر مردم را به عهده دارند نه علمايشان اگر شما ميبينيد ايران علما رهبري فكري مردم را به عهده دارند براي اينكه از اول تا آخر از آخر تا اول بزرگان اين سرزمين اهل منبر بودند در مسجدشان منتها منبر لازم نيست حرفهاي باشد كه نيم ساعت سخنراني ميكنيد حتماً يك آيه قرآن حتماً يك حديث حتماً مطالعه كرده قبلي بعد هم مداحان عزيز هستند ذكر ولايت ميكنند همه گريه ميكنند و اظهار ادب ميكنند پيشگاه خاندان عصمت و طهارت و كل برنامه شايد بيش از يك ساعت طول نكشد نيم ساعت شما سخنراني كنيد نيم ساعت يا بيست دقيقه هم آنها عزاداري كنند نه وقت مردم زياد گرفته بشود نه حرفهاي غير برهاني بزنيد حتماً يك آيه حتماً يك حديث حتماً با مطالعه قبلي آن وقت دو قطره اشك هم ميريزند و مسئله حل است هم بركت دنياست هم بركت آخرت است اينكه حسنه دنياست حسنه آخرت آن است وگرنه اين مردم كه دست از حسين بن علي برنميدارند شما نشد شاگردانتان آنها نشد اين مداحها اداره ميكنند آن وقت شما ناچاريد اين كه ميبينيد بعضيها ناچارند ـ معاذ الله ـ سر و صورتشان را عوض بكنند راه رفتنشان را عوض بكنند اين بازي نيست حيف آدم نيست كه قيافه خودش را عوض بكند براي نان درآوردن يا نام درآوردن آخر چه كاري است اين بر خلاف عقل است بر خلاف نقل است اين همه مذمت كردند كه شما با سرتان بازي نكنيد با صورتتان بازي نكنيد با قيافهتان بازي نكنيد چرا اين طور راه ميروي چرا محاسن را اين طور ميكنيد چرا سر را اين طور ميكنيد چرا عمامه را بزرگتر از سرتان ميبنديد اينها حيف نيست مردم رفته را با اينها ميخواهيد برگردانيد اين كه درست نيست بنابراين اين ﴿يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ﴾[18] براي ماها اين دو فصل است كار انبياست كار اولياست حشر با مردم ما دلمان ميخواهد مردم در برابر تهاجم فرهنگي مقاومت كنند ولي تغذيه فرهنگي نشوند خب اگر ما نگوييم خدا چنين گفت پيغمبر چنين گفت دين چنين است اينها الآن دين را به عنوان محور خشونت معرفي كردند خب لازمهاش اين است كه ذات اقدس الهي كه در قرآن فرمود اگر كسي تبهكار بود من بگويم ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ ٭ ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فَاسْلُكُوهُ﴾[19] ـ معاذ الله ـ اين خشونت باشد خب خشونت در برابر كسي كه كفر ميورزد ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾[20] و اگر اينها را رها كنيد مثل اين سپهبد صياد شيرازي (رضوان الله عليه و حشره مع الائمه) اينها را به خاك و خون ميكشند اين همه روحانيون را اينها به خاك و خون كشيدند مردم عادي را اينها به خاك و خون كشيدند اينها رها بكني به اين وضع درميآيد شما تاريخ جنگ را كه بررسي كرديد روزي كه تاريخ جنگ به دو هزارمين روز رسيد يعني پايان شهريور 1359 گلولههاي اين دشمن خارج شروع شد از آن روز چند سال كه گذشت و جنگ به دو هزارمين روز رسيد وقتي آمار گرفتند هزار روحاني شربت شهادت نوشيد اين فخر نيست؟ هنوز جنگ به پايان نرسيده بود به دو هزارمين روز كه رسيد هزار روحاني شربت شهيد شد از روحاني هشتاد ساله مثل مرحوم شهيد اشرفي (رضوان الله تعالي عليه) و روحانيون شهداي محراب تا طلبههاي جوان اين همه سرمايه حالا بعد هم البته عده زيادي هم شربت شهادت نوشيدند اينها براي نفت و گاز كه نبود اينها براي همين محرم و صفر بود اينها براي كتاب و عترت بود براي اينها بود غير از اين كه نبود كه اين كشور را اينها نگه داشت اين خونهاي پاك نگه داشت مگر هر خوني توان آن را دارد كه كشور را حفظ بكند خيلي از كشورها هستند كه شايد بيش از اين كشته دادند جريان كربلا كه وجود مبارك زينب كبرا (سلام الله عليها) سوگند ياد كرد فرمود قسم به خدا اين نام را شما نميتواني از بين ببري سرّش چيست فرمود «كد كيدك و اسع سعيك ناصب جهدك فو الله لا تمحو ذكرنا و لا تميت وحينا»[21] قسم به خدا نميتواني نام ما را فراموش بكني اين را يك اسير در شام گفته در برابر كسي كه حالا امپراطوري ايران و روم را فتح كرده يعني بعد از جريان خلفاي پيشين ديگر رومي نمانده بود ايراني نمانده بود دوتا ابر قدرت آن روز روي زمين بودند يك كسراهاي ايران زمين بود يكي قيصرهاي منطقه روم همه اينها را اسلام به بند كشيده از قلب فرانسه تا بخش عظيمي از آسيا همه شهادت به وحدانيت ميدادند و اذان ميگفتند روي كره زمين قدرتي نبود مگر قدرت مركزي شام چون جريان روم كه گذشت جريان ايران هم كه گذشت آن روز بيش از اين دو ابرقدرت نبود ميبينيد در طليعه سورهٴ مباركهٴ «روم» كه فرمود: ﴿الم ٭ غُلِبَتِ الرُّومُ﴾[22] همين كه فرمود روم شكست خورد معلوم بود يعني ايران پيروز شد اصلاً لازم نبود به گفتن آن روزي كه جنگ سرد بود بين دو ابر قدرت يعني بين شوروي سابق و آمريكا اگر گفته ميشد شوروي شكست خورد يعني آمريكا پيروز شد اگر گفته ميشد آمريكا شكست خورد يعني شوروي پيروز شد چون كس ديگري نميتوانست اينها را شكست بدهد كه وقتي گفتند روم شكست خورد فاعل محذوف است چرا؟ براي اينكه معلوم است ديگر و حذف ما يعلم منه جايز ديگر لازم بگويند ايران پيروز شد كه غير از ايران قدرتي نبود كه روم را شكست بدهد خب هم امپراطوري روم هم امپراطوري ايران زير مجموعه قدرت مركزي شام بود زينب كبراي در برابر چنين قدرت مركزي به ضرس قاطع قسم ميخورد فرمود ميفرمايد قسم به خدا نميتواني نام ما را فراموش بكني خب حيف اين نام نيست پس خيالبافي آدم را تا يك مدتي بالأخره نگه ميدارد بعد هم ميفهمد اشتباه كرده تهاجم فرهنگي بهترين راهش اين است كه آدم هم حرف خوب بزند هم خوب حرف بزند عالمانه حرف بزند مطالعه كرده حرف بزند به مردم بگويد سخن از خشونت نيست استبداد نيست حريت است آزادي است و مانند آن غرض اين است كه به لطف الهي اين سفر را محترم بشماريد در تمام سخنرانيهايتان با وضو با عبادت حركت كنيد مردم را هدايت كنيد مردم را روشن كنيد اين سرمايه سرمايهاي است كه كشور را حفظ كرده در روز خطر تنها اين نيست كه مردم حالا نماز بخوانند تا شما بگوييد راديو تلويزيون يا مؤسسات ديگر يا ستاد نماز نماز بخوانند اينچنين نيست تاسوعا عاشورا حتماً در مراسم سينهزني شركت كنيد منتها بگذاريد ديگر آن آهنهاي سنگين بيخاصيت را اولاً به مردم بگوييد بردارند مردم مردم عاقلياند اگر بگوييد از اين آهن سخت كاري ساخته نيست ديگر آن علمها را راه اندازي نميكنند آن پرچمها باشد آن پلاكارتها باشد آن شعارها باشد اين آهنهاي سرد بيخاصيت را بگذارند كنار آن سينهزنيها و آن شورها و پابرهنه شدن و آن ناله كردنها و آن زمزمهها باشد اينها باشد آن چيزهايي كه خاصيتي ندارد پيرايههاي ظاهري است آنها را حذف بكنند از همان اول آدم به اينها ميگويد وقتي مردم روشن شدند نه خرافات را ترويج ميكنند نه زير بار خرافات ميروند آنگاه نه ما خودمان را فريب ميدهيم نه فريب كسي را ميخوريم نه كسي ميتواند ما را فريب بدهد نه ما كسي را فريب ميدهيم اين اساس كار است انشاءالله به هر تقدير اينكه ميفرمايد چون امروز روز آخر است اجازه بدهيد ما اين بقيه را هم بخوانيم كه اين بحث به سر فصل برسيم به يك بحث مستقل برسيم اين كه عرض كرد ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ﴾ يعني همين يعني آزمون توست منتها ﴿تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَتَهْدي مَنْ تَشاءُ﴾ با اين امتحان البته يك عده فريب ميخورند يك عده هم هدايت ميشوند ﴿أَنْتَ وَلِيُّنا﴾ تو در فوق همه ما قرار داري والي ما هستي ولي ما هستي ما مولا عليه توييم از گناهان همه ما صرف نظر كن ﴿فَاغْفِرْ لَنا وَارْحَمْنا وَأَنْتَ خَيْرُ الْغافِرينَ﴾ گفتند فرق مغفرت و رحمت اين است كه مغفرت لكهگيري است و رحمت تزيين كردن است بالأخره اگر اتاقي لباسي پردهاي كثيف شد اولاً آدم لكهگيري ميكند غبار روبي ميكنند بعد رنگ ميكند انسان تبهكار اول بايد گناهانش بخشوده بشود لكه گيري بشود اين را ميگويند مغفرت بعد تحليه بشود مزين بشود تزيين بشود به رحمت ويژه الهي لذا معمولاً مغفرت قبل از رحمت است اين يك مطلب وجود مبارك موساي كليم ضمن اين كه مغفرت و رحمت را ذكر ميكند خدا را به عنوان ﴿أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ﴾ ميستايد گاهي مغفرت و رحمت دوتايي را باهم ذكر ميكند خدا را به عنوان ﴿خَيْرُ الْغَافِرِينَ﴾ ميستايد در آيه 151 عرض كرد ﴿رَبِّ اغْفِرْ لي وَلأَخي وَأَدْخِلْنا في رَحْمَتِكَ﴾ يعني اغفر و ارحم اما در پايان عرض كرد ﴿وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ﴾ در آيه محل بحث عرض كرد ﴿فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا﴾ اما ﴿وَأَنتَ خَيْرُ الْغَافِرِينَ﴾ يك جا ﴿خَيْرُ الْغَافِرِينَ﴾ را ميآورد چون اينها ملازم هماند يك جا ﴿ارحم الراحمين﴾ را ميآورد آنجا عرض كرد ﴿اغْفِرْ لِي وَلأَخِي ... وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾ اينجا عرض ميكند ﴿فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَيْرُ الْغَافِرِينَ﴾ اينها دعاهاي موساي كليم است گاهي تنها براي خودش دعا ميكند آنجايي كه در آيه 143 عرض كرد ﴿سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ﴾ آنجايي كه خودش شخصاً عرض كرد ﴿رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾ آن ماجرا پيش آمد چون خودش در آن صحنه حضور و ظهور داشت دعاي شخصي مطرح كرد درباره خودش و برادرش آيه 151 هم خودش را دعا كرد هم برادرش را عرض كرد ﴿رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلأَخِي﴾ اينجا كه سخن از او و قوم اوست يعني آن هفتاد نفر عرض ميكند ﴿فَاغْفِرْ لَنا وَارْحَمْنا وَأَنْتَ خَيْرُ الْغافِرينَ﴾ در آيه بعدي از اين وسيعتر نيايش دارد عرض ميكند ﴿وَاكْتُبْ لَنا في هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَفِي اْلآخِرَةِ﴾ يعني براي همه ما اين است كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آمده است مؤمنان راستي كسانياند كه ميگويند ﴿وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَفِي اْلآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنا عَذابَ النّارِ﴾[23] اينها دنيا نميخواهند حسنات دنيا را ميخواهند آخرت نميخواهند حسنات آخرت را ميخواهند چون دارد ﴿وَفِي الآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ﴾[24] آخرت همه چيز در آن هست دنيا هم حلال دارد هم حرام آن گروه تبهكارند كه ...
.... نميتواند يك امر عدمي باشد يقيناً موجود است اين يك اگر موجود شد به برهان توحيد كه ما بيش از يك وجب نداريم آن قانون حتماً ممكن است الوجود است دو اگر ممكن است الوجود است يا تدوين شده خداست يا از كار خدا گرفته شده سه چيزي كه از كار خدا گرفته شده يا طبق دستور خود خداست چگونه حاكم بر خداي ازلي ابدي مطلق باشد لذا يجب علي الله محال است عقلاً باشد محال است كه معتزله ميپندارند نقلاً باشد كه اشاعره ميپندارند محال است پس چيست پس ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾[25] چيست آن يجب عن الله است نه يجب علي الله يعني چه؟ يعني ما يقين داريم خدا اين كار را ميكند نه بايد بكند مرحوم صدرالمتألّهين با اينكه در بخشي از موارد نسبت به مرحوم بوعلي اشكالاتي دارد اما اين را به عنوان كلمات قصار او تلقي ميكند ميگويد چقدر اين حرف زيباست كه هيچ چيزي بر خدا واجب نيست لا عقلاً و لا نقلاً بلكه يجب عن الله است نه يجب علي الله ما يقين داريم خدا مؤمن را بهشت ميبرد نه بايد ببرد كه اگر نبرد ما او را زير حساب ببريم چون هر چه در عالم هست فعل اوست فرض دارد كه يك قانوني حاكم بر خداي ازلي باشد و اين قدرت لا يزال مطلق زير مجموعه و سلطه و قهر يك قانون قرار بگيرد اين طور نيست بنابراين بين يجب عن الله كه اماميه ميگويند با يجب علي الله عقلاً كه معتزله ميپندارند يا يجب علي الله نقلاً كه اشاعره ميپندارند خيلي فرق است يجب عن الله عقلاً و نقلاً كه انبيا را به بهشت ببرد يعني ما يقين داريم خدا انبيا را بهشت ميبرد نه بايد انبيا را بهشت ببرد بين اينها خيلي فرق است در سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه فرمود: ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ تحليل شد اينجا هم كه ميفرمايد ﴿فَسَأَكْتُبُهَا﴾ هم به همين صورت است ادله عقلي كه ميگويد خدا خلف وعده نميكند هم از همين قبيل است و مانند آن ﴿فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ﴾ در همه موارد كه سخن از رحمت ويژه است سخن از بهشت است حسن فعلي با فاعلي ضميمه است درباره جهنم رفتن يك كار كافي است يعني صرف گناه كافي است چه گناهكار مسلمان باشد چه كافر باشد گناه باعث ورود در جهنم است حالا فرق در ابديت و غير ابديت و خلود يا غير خلود ولي در بهشت رفتن صرف كار خوب كافي نيست كار خوب از يك كارگر خوب يعني مؤمن حسن فعلي و حسن فاعلي اگر كسي كار خوب كرد مدرسهاي ساخت راهي ساخت پلي ساخت كارهاي خدماتي كرد و مؤمن بود بهشت ميرود و اگر مؤمن نبود ـ معاذ الله ـ جزاي كار خير خود را در دنيا ميبيند اما بهشت جاي غير مؤمن نيست لذا آن رحمت خاصه براي كسي است كه هم حسن فعلي داشته باشد هم آدم خوب باشد و هم كار خوب بكند لذا فرمود: ﴿بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ﴾ ولي چون جريان يهود وامثال ذلك مطرح است آنها در مسائل مالي مشكل فراوان دارند گذشته از اينكه تقوا را به نحو عام دستور داد ايتاء زكات را هم بازگو كرد.
«و الحمد لله رب العالمين»