78/01/24
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 152 تا 156
﴿وَلَمّا سَكَتَ عَنْ مُوسَي الْغَضَبُ أَخَذَ اْلأَلْواحَ وَفي نُسْخَتِها هُدًي وَرَحْمَةٌ لِلَّذينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ﴾ ﴿وَاخْتارَ مُوسي قَوْمَهُ سَبْعينَ رَجُلاً لِميقاتِنا فَلَمّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَإِيّايَ أَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنّا إِنْ هِيَ إِلاّ فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَتَهْدي مَنْ تَشاءُ أَنْتَ وَلِيُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَارْحَمْنا وَأَنْتَ خَيْرُ الْغافِرينَ﴾ ﴿وَاكْتُبْ لَنا في هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَفِي اْلآخِرَةِ إِنّا هُدْنا إِلَيْكَ قالَ عَذابي أُصيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ وَرَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُها لِلَّذينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَالَّذينَ هُمْ بِآياتِنا يُؤْمِنُونَ﴾
نكاتي كه مربوط به آيات گذشته است يكياش اين است كه اين كه فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا العِجْلَ﴾[1] مفعول ثانياش محذوف است يعني «اتخذوا العجل اله» به دليل اينكه در سورهٴ مباركهٴ «طه» دارد كه ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ﴾ بعد ﴿فَقَالُوا هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَي﴾[2] لذا مفعول ثاني به قرينه آنچه در سورهٴ مباركهٴ «طه» است الهاً هست و محذوف است.
مطلب دوم آن است كه اين كه فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا العِجْلَ﴾ گرچه عنوان اتخاذ در بسياري از موارد در قرآن كريم در مورد سوء و بدي به كار رفت كه «اتخاذ اوليا من دونالله» است اتخاذ هوا و هوس به عنوان اله است ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾[3] و مانند آن به كار رفت اما در قرآن كريم كم نيست آياتي كه اتخاذ در مورد حسن و خير و نيك به كار رفته است نظير اينكه در آيه ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكيلاً﴾[4] كه اينجا در مورد حق به كار رفت يا فرمود: ﴿وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهيمَ مُصَلًّي﴾[5] كه دستور داد بعد از طواف آن نماز طواف را كنار مقام ابراهيم بخوانيد يا فرمود: ﴿إِلاّ مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلي رَبِّهِ سَبيلاً﴾[6] اتخاذ سبيل به طرف خدا اين مورد حق است يا در آيه ﴿لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَيَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ﴾[7] كه ذات اقدس الهي با اين آزمون از شما شاهدان و اسوهها يا شاهدان اعمال اتخاذ بكند اين چهار مورد و همچنين موارد ديگر كلمه اتخاذ در مورد اخذ خير به كار رفته است اخذ حسنه به كار رفته است البته موارد فراواني هم در قرآن كريم كلمه اتخاذ در مورد اخذ سوء به كار رفت.
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَالَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئَاتِ﴾[8] معنايش اين نيست كه اگر كسي توبه كند بايد جميع گناهان را مرتكب بشود بعد توبه كند بلكه اين به دو عنايت اين آيه نازل شده است يكي اينكه اين ﴿عَمِلُوا السَّيِّئَاتِ﴾ منحل بشود به سيئة، سيئة يعني هر كس هر گناهي را انجام بدهد اية سيئة را مرتكب بشود بعد توبه كند توبه او مقبول است پذيرش توبه اختصاصي به سيئه مخصوص ندارد هر سيئهاي انسان مرتكب بشود راه توبه باز است البته ممكن است احكام فقهياش فرق بكند ولي قبول توبه كه يك حكم كلامي است فرق نميكند جميع سيئات توبه كلاميشان محفوظ است و مصون اگر چنانچه كسي _معاذالله_ مرتد بشود ارتداد فطري هم داشته باشد باز توبه او از نظر كلام مقبول است از نظر حكم فقهي البته آن حكام چهارگانه و مانند آن سر جاي خودش محفوظ است پس حكم كلامي آن است كه هر سيئهاي در اسلام اگر خداي ناكرده اتفاق افتاد راه توبه باز است اين يك عنايت، عنايت ديگر اينكه اگر كسي همه گناهان را مرتكب بشود راه توبه بر او باز است خب بعضي از گناهان را مرتكب بشود يقيناً به طريق اولي راه توبه باز است پس اين يك بشارتي است براي مذنبين چون اتفاق نميافتد كه كسي تمام گناهان عالم را مرتكب بشود اينچنين كه نيست پس اين كريمه اين آيه مباركه بشارتي است به تبهكاران كه اگر كسي همه سيئات را مرتكب بشود راه توبه باز است يقيناً اگر بعضي از گناهان را مرتكب شد راه توبهاش به طريق اولي باز است.
مطلب بعدي آن است كه آن لطيفهاي كه درباره ﴿وَلَمّا سَكَتَ عَنْ مُوسَي الْغَضَبُ﴾ اخذ شد كه سكوت كه غضب موساي كليم مانند انبياي ديگر غضب عاقلانه است نه غضب نفساني لذا وقتي اين غضب حضور و ظهور دارد ناطق است وقتي افسرده شد خاموش شد ساكت است كه سكوت در قبال نطق است و هر دو وصف عاقلاند به اين لطيفه چون توجه نكردند گفتند كه اين ﴿سَكَتَ﴾ به معناي سكن است يك، يا از باب قلب است نه اينكه غضب موسي ساكت شد بلكه موسي از غضب ساكت شد ﴿وَلَمّا سَكَتَ عَنْ مُوسَي الْغَضَبُ﴾ قلب «لما سكت موسي عن الغضب» است يعني اصلش اين بود وقتي موسي از غضب ساكت شد آنگاه اخذ الالوح اين از باب قلب است كه موسي فاعل است و عن الغضب متعلق نه اينكه غضب فاعل باشد و عن موسي متعلق يعني وقتي موسي غضب داشت آن سه تا كار را كرد با بنياسرائيل يك حرف با سامري يك حرف با برادرش يك حرف ديگر كه مبسوطاً در سوره «طه» آمده وقتي از غضب آرام شد اخذ الالواح و في نسختها هدي اين از سنخ قلب است بعد شاهدي هم اقامه كردند برابر آنچه كه فخر رازي در تفسيرش ذكر فرمود گفتند كه در تعبيرات عرفي ميگويند «ادخلت القلنسوة في الرأس» من كلاه را گذاشتم در سر در حالي كه اين قلب است كسي كلاه را كه در سر نميگذارد سر را در كلاه ميگذرد اين از سنخ وضع كه نيست كه بگذارد من پارچه را گذاشتم روي سر كه وقتي ميگويند در تعبيرات عرفي كلاه را گذاشتم در سر يعني سر را گذاشتم در كلاه «ادخلت الراس في القلنسوة» نه «ادخلت القلنسوة في الرأس» ولي از باب قلب ميگويند من كلاه را گذاشتيم در سر و اين ﴿وَلَمّا سَكَتَ عَنْ مُوسَي الْغَضَبُ﴾ از آن قبيل است تمام اين تكلفاتي كه جناب فخر رازي از ديگران نقل كرده است براي غفلت از آن تعبير لطيف قرآني است قرآن نميخواهد بگويد كه موسي يك وقتي عصباني بود يك وقتي غضبش فرو نشست ميخواهد بگويد وقتي غضب كرد غضبش غضب عاقلانه است غضب وقتي عاقل بود يا ناطق است يا ساكت غضبش نفساني نبود عقلي بود لذا پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به اصحابش فرمود كه يكي از اصحاب روزي به حضرت عرض كرد كه محضر شما خيلي آموزنده و شيرين است وقتي از مجلس شما بيرون رفتيم آن طراوت و لطف از ما گرفته ميشود حضرت طبق اين نقل ميفرمايد «استعن بيمينك»[9] يعني از دست راستت كمك بگير آنچه در اين مجلس گفته ميشود بنويس بعد وقتي به خانه رفتي تنها شدي اين دفتر علمي را نگاه بكن تا هميشه در حال طراوت علمي باشيد «استعن بيمينك» لذا اصحاب آن حضرت عادت داشتند آشنا شدند كه سخنان را مينوشتند متأسفانه نقل حديث و كتابت حديث بعدها ممنوع شد فرمود: «استعن بيمينك» وقتي كه اصحاب عادت كردند سخنان آن حضرت را مينوشتند گروهي از اهل نفاق اينها را سرزنش كردند كه چيست كه هر چه پيغمبر ميگويد شما مينويسيد؟ او يك بشر عادي است خب گاهي وحي به زعم شما دارد گاهي هم حالتهاي سرور و نشاط دارد گاهي هم حالت عصبانيت دارد ممكن است در حال سرور يك حرفهاي مثلاً غير محققانه از او صادر بشود يا در حال خشم حرفهاي غير محققانه از او صادر بشود اين چيست كه مينويسيد؟ اينها اين سؤال را به محضر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) منتقل كردند عرض كردند كه ما هرچه از شما ميشنويم بنويسيم؟ فرمود آري عرض كردند «في الرضا و الغضب» فرمود آري «في الرضا و الغضب» براي اينكه من اگر راضيام رضاي من به دستور الهي است و اگر غضبناكم غضبم به دستور الهي است اين است كه درباره صديقه طاهره (سلام الله عليها) آمده است كه رضاي فاطمه رضاي من است غضب او غضب من است كسي او را خوشحال كند مرا خوشحال كرده است كسي او را متأثر كند مرا متأثر كرده است و يكي از نشانههاي عصمت آن حضرت همين حديث است براي همين جهت است خب مگر پيغمبر غضب او غضب الهي نيست رضاي او رضاي الهي نيست خب پس غضبش معصومانه است رضاي او معصومانه است خب چه مقامي بالاتر از اينكه كسي رضاي او رضاي خدا باشد غضب خدا غضب خدا باشد اين اگر عادل باشد كه اينچنين نيست اين حتماً بايد معصوم باشد يك انسان معصوم است كه غضب او غضب خداست چون عادل ممكن است اشتباه بكند بيجا عصباني بشود ولي معصوم كه اينچنين نيست يا عادل ممكن است اشتباه بكند بيجا خوشحال بشود ولي معصوم كه اينچنين نيست اينكه بالقول المطلق فرمود رضاي صديقه طاهره (سلام الله عليها) رضاي من است و غضب او غضب من نشانه عصمت اوست خب غرض آن است اگر كسي معصوم بود غضب او غضب عاقلانه است نه غضب نفسي وقتي اين غضب حضور و ظهور دارد ناطق است وقي افسرده شد ساكت است نه ساكن بنابراين اين كلمه سكوت به معناي خودش خواهد داشت و قلب هم نيست اينچنين نيست كه موسي از غضب ساكت شد بلكه غضب موسي ساكت شد و غضب از موسي ساكت شد خب چقدر فرق است بين اينكه انسان آن معرفت عميق انبيا را حفظ بكند با آن ديد ظاهر آيه را بخواهد معنا كند آيه را به ظاهرش نگه ميدارد ديگر در آيه دخل و تصرف نميكند ولي اگر آن معرفت عميق نباشد آيه را به ميل خود معنا ميكند ميگويند اينجا قلب است خب مطلب ديگر آنكه اين الواح همانطوري كه قبلاً در همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيه 145 گذشت كه فرمود: ﴿وَكَتَبْنا لَهُ فِي اْلأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصيلاً لِكُلِّ شَيْءٍ﴾ پس در الواح موعظه بود ولي اين موعظه حد مشخصي دارد ﴿ تَفْصيلاً لِكُلِّ شَيْءٍ﴾ هم حد مشخصي دارد يكي از آن موارد ﴿تَفْصيلاً لِكُلِّ شَيْءٍ﴾ همين مبارزه با بتپرستي وثنيت صنميت و مانند آن است هر كدام از اينها در جاي خود نور است خداوند تورات را به عنوان نور معرفي كرده است همانطوري كه قرآن نور است تورات هم نور است در اوائل سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» قبلاً گذشت كه فرمود ما وجود مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) كتابي داديم كه ين هدايت عمومي است آيه سه و چهار سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» اين بود ﴿نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَأَنْزَلَ التَّوْراةَ وَاْلإِنْجيلَ ٭ مِنْ قَبْلُ هُدًي لِلنّاسِ وَأَنْزَلَ الْفُرْقانَ﴾ در بخشهاي ديگر از تورات و انجيل به عنوان ضياء و نور ياد كرده است پس در تورات موعظه است يك حكم هر شيئي هم به صورت مفصل بيان شده است اين دو، قهراً جريان وثنيت و صنميت و بتپرستي و امثال ذلك محكوم شده است وجود مبارك موساي كليم در حال خشم به آن ﴿تَفْصيلاً لِكُلِّ شَيْءٍ﴾ مينگرد و وثنيت را محكوم ميكند به سامري ميفرمايد: ﴿فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ﴾ بعد ﴿لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفًا﴾[10] بعد به بنياسرائيل ميفرمايد: ﴿بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِن بَعْدِي﴾[11] بعد نسبت به هارون هم ﴿وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ﴾ و مانند آن.
ظاهر سوره مباركه «بقره» اين است كه اين قصه قبل از اتخاذ عجل است .... آيه 54 به بعد سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين است ﴿وَإِذْ قالَ مُوسي لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلي بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ ٭ وَإِذْ قُلْتُمْ يا مُوسي لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ٭ ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾ اين ظاهر آياتي است كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» است ولي در نساء يك ظ هور ديگري دارد در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيه 153 سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين است كه ﴿يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتابًا مِنَ السَّماءِ﴾ يهوديها از توي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) درخواست ميكنند يك كتابي محسوسي از آسمان بياوري ﴿فَقَدْ سَأَلُوا مُوسي أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ﴾ اين معلوم ميشود كه درخواست رويت و آمدن صاعقه قبل بود بعداً مسئله گوسالهپرستي بود اين معلوم ميشود اينهايي كه به همراه موساي كليم آمدند اين گروه يك چنين حرفي زدند بعدها بعد از اين گروه عدهاي به دام گوسالهپرستي افتادند اگر اين ثم راجع به تراخي زمان باشد اگر براي ترتيب ذكر باشد كه البته يك چنين ظهوري ندارد اين را به وسيله شواهد ديگري از آيات يا اگر نبود روايات بايد حل كرد لكن بياني كه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) دارند قبلاً هم مشابه اين بازگو شد اين است كه قرآن كتاب قصه و داستان نيست كه سلسله بحثها را از اول شروع كند تا آخر جريان موساي كليم با اينكه نام مباركش بيش از صد بار در قرآن كريم آمده قصه و داستان موساي كليم در قرآن نيست هر داستاني يك نكات برجسته آموزندهاي دارد قرآن كريم سعي ميكند آن قسمتهاي برجسته عقلي علمي آموزنده را ذكر بكند لذا ميبينيد اصلاً تاريخش نيست در چه سالي بود در چه ماهي بود اصلاً ميشود قصه باشد تاريخ باشد ولي زمانش مشخص نشود هرگز قرآن به اين امور بها نميدهد كه در چه قرني بود در چه سالي بود در چه ماهي بود يعني كاري به اين حرفها ندارد از اين جهت ميشود احسن القصص داستان موسي احسن القصص است داستان موسي احسن القصص است داستان هر پيغمبري كه قرآن كريم ذكر كرده احسن القصص است احسن القصص يعني چه؟ يعني بهترين روش داستانسرايي نه بهترين قصه و داستان خدا كه نفرمود «نحن نقص عليك احسن القِصص» بهترين قصه اين است كه ﴿أَحْسَنَ القَصَصِ﴾[12] نه «احسن القِصص» اين قصص مصدر است اين احسن كه اضافه شد به قصص يعني «نحن نقص عليك قصصاً احسن» قهراً ميشود مفعول مطلق نوعي يعني بهترين روش دستان را من براي تو انتخاب كردم نه بهترين قصهها را ميگويم بهترين قصه قصه انبياست تمام انبيا قصصشان احسن القصص است نسب به قصص ديگر نه اينكه قصه يوسف بهترين داستان قرآن باشد قصه همه انبيا احسن القصص است قصه موساي كليم احسن القصص است بهترين روش داستان نويسي چيست؟ آن است كه آن نكات عقلي آموزنده تحليلي را بازگو كند حالا در كي بود در چه زماني بود اينها كه علمي نيست آموزنده نيست اينها را كتاب تاريخ هم ثبت ميكند خب ذات اقدس الهي سنتش و سيرتش را در تبيين قصص بازگو ميكند ما وقتي ميخواهيم قصه بگوييم به بهترين روش قصه ميگوييم: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ القَصَصِ﴾[13] يعني قصصاً احسن به زيباترين وجه ما داستان ميگوييم آن چيزهاي غير علمي را اصلاً نميگوييم آن چيزهاي عميق علمي را ميگوييم فاصله مدين و مصر چقدر است چند كيلومتر است؟ اين اصلاً در قرآن نيست در چه روزي در چه ماهي حركت كرده اين در قرآن نيست اما داستان موسي ميشود احسن القصص چه اينكه داستان همه انبيا همينطور است چون اين است قرآن كتاب قصه و داستان و تاريخ نيست بلكه كتاب علم است و نور حالا كاري ندارد كه كدام اول است كدام وسط است كدام آخر اين جريانها را در هر مقطع به يك مناسبتي ذكر ميكند اين يك مقطع خاصي است كه عدهاي به همراه موساي كليم انتخاب شدند رفتند و خواسته غير معقول داشتند و گرفتار صاعقه شدند و به دعاي موساي كليم دوباره زنده شدند اين را براي اين منظور ذكر ميكند ﴿وَاخْتَارَ مُوسَي قَوْمَهُ﴾ كه اين ﴿قَوْمَهُ﴾ منصوب به نزع خافض است يعني من قومه حالا قوم او چند نفر بودند بعضي گفتند كه هفتصد هزار نفر بودند از بين اينها هفتاد هزار نفر انتخاب كردند بعد هفت هزار نفر را انتخاب كردند بعد هفتصد نفر را انتخاب كردند بعد هفتاد نفر را حالا اين نقل بايد معتبر باشد البته ولي ظاهرش اين است كه جمعيتي بودند كه وجود مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) از بين آنها هفتاد نفر را انتخاب كرده براي ميقات آيا ميقات جدايي بود يا مقدمه همان ميقات بود؟
پرسش: ...
پاسخ: بله خب نه آن رقم قوم است آمار قوم است قومشان هفتصد هزار نفر بودند موساي كليم در بين هفتصد هزار نفر هفتاد هزار نفر را انتخاب كرد بعد در بين هفتاد هزار نفر هفت هزار نفر را انتخاب كرد در بين هفت هزار نفر هفتصد نفر را انتخاب كرد در بين هفتصد نفر هفتاد نفر را انتخاب كرد اختيار براي موسي است منتها از بين اين جمعيت با حفظ اين ترتيب اين انتخاب صورت پذيرفت آنوقت البته بايد نقل معتبري دلالت كند با اين روايتي كه از وجود مبارك امام رضا (سلام الله عليه) در عيون اخبار الرضا آمده است و مرحوم فيض هم در صافي آن را نقل كرده البته همه اين روايات بايد ملاحظه بشود چنانچه ملاحظه فرموديد در بحث تفسيري بعضي از اينها خوانده شد بعضي از اينها به مضمونشان اشاره شد در آنجا دارد كه از عيون اخبار الرضا مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) آمده است كه وجود مبارك امام رضا (سلام الله عليه) مورد سؤال قرار گرفت كه چگونه «كيف يجوز ان يكون كلم الله موسي بن عمران (ع) لا يعلم ان الله تبارك و تعالي ذكره لا يجوز عليه الروية» با اينكه او كليم خداست معصوم است از انبياي اولوالعزم است او يقين ميداند كه خدا ديدني نيست پس چرا عرض كرد ﴿رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾[14] آنگاه وجود مبارك امام (رضوان الله عليه) (سلام الله عليه) فرموده است كه «ان كليم الله موسي بن عمران (ع) علم ان الله تعالي أعز أن يري بالأبصار ولكنه لما كلمه الله عزّوجلّ وَقربه نجيا» با او نجوا كرد موساي كليم به قومش برگشت به آنها خبر داد كه خدا با او سخن گفت او را به خود نزديك كرد با او مناجات كرد آنها گفتند ما ايمان نميآوريم «حتي نستمع كلامه» تا كلام خدا را بشنويم همانطوري كه تو شنيدي آنگاه قوم هفتصد هزار نفر بودند و موساي كليم هفتاد هزار نفر را انتخاب كرد و بعد هفت هزار نفر را بعد هفتاد نفر را انتخاب كرده اين هفتاد نفر را به طور برده «فأقامهم في سفح الجبل» در دامنه كوه اينها را نگه داشته خودش بالاي طور رفته با خدا مكالمه كرده كلام خدا را شنيده و كلام خدا را هم قول موسي شنيدند اسماع كردند اين هم به معجزه موساي كليم است «وسال الله ان يكلمهم وَيسمعهم كلامه» موساي كليم دوتا خواسته داشت يكي اينكه خداوند با موسي سخن بگويد كه موسي بشنود دوم اينكه ذات اقدس الهي كلام خود را به قوم او هم اسماع كند به سمع قوم هم برساند ذات اقدس الهي با موساي كليم سخن گفت و قوم او هم كلام خدا را شنيدند منتها از يك جهت نشنيدند همانطوري كه ﴿فَأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[15] آنجا هم «اينما تولوا فثم كلام الله» از يك جهت مخصوص نشنيدند از بالا ميشنيدند از پايين ميشنيدند از بالا از چپ به جلو پشت سر ميشنيدند براي اينكه ذات اقدس الهي اين كلام را در درخت ايجاد كرد منبعث كرد تا من جميع الوجوه شنيدند آنگاه همين قوم به موساي كليم گفتند كه ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾ تا خود خدا را نبينيم باورمان نميشود كه اين كلام كلام خداست «فلما قالوا هذا القول العظيم وَاستكبروا وَعتوا بعث الله عزّوجلّ عليهم صاعقة فأخذتهم بظلمهم فماتوا» آنگاه موساي كليم عرض كرد كه خدايا من به بنياسرائيل چه بگويم اگر برگردم و آنها بگويند كه تو اين هفتاد نفر را كشتي و حرف من را تصديق نكنند عرض كرد كه خدايا اگر اينها دوباره زنده بشوند مشكل ما حل ميشود «فقال موسي يا قوم إن الله تعالي لا يري بالأبصار وَلا كيفية له وَإنما يعرف بآياته وَيعلم بأعلامه» آنها گفتند تا اين حرف را سؤال نكني از خدا بخواه او را ببينيم كه دوباره موساي كليم عرض كرد ﴿رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾[16] اين ﴿أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾ را طبق اين روايات موساي كليم از طرف قومش به عرض ذات اقدس الهي رساند البته قبلاً اجازه گرفت به ذات اقدس الهي عرض كرد آنها يك چينن خواستهاي دارند ذات اقدس الهي فرمود مجازي كه يك چنين خواسته آنها را در ميان بگذاري آنگاه موساي كليم خواسته قوم را در ميان گذاشت بعد صاعقه آمد به حيات آنها خاتمه داد حالا روايت بعد براي نوبت بعد.
«و الحمد لله رب العالمين»