78/01/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 152 تا 156
﴿إِنَّ الَّذينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَذِلَّةٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرينَ﴾ ﴿ وَالَّذينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَآمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحيمٌ﴾ ﴿وَلَمّا سَكَتَ عَنْ مُوسَي الْغَضَبُ أَخَذَ اْلأَلْواحَ وَفي نُسْخَتِها هُدًي وَرَحْمَةٌ لِلَّذينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ﴾ ﴿وَاخْتارَ مُوسي قَوْمَهُ سَبْعينَ رَجُلاً لِميقاتِنا فَلَمّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَإِيّايَ أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنّا إِنْ هِيَ إِلاّ فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَتَهْدي مَنْ تَشاءُ أَنْتَ وَلِيُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَارْحَمْنا وَأَنْتَ خَيْرُ الْغافِرينَ﴾ ﴿وَاكْتُبْ لَنا في هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَفِي اْلآخِرَةِ إِنّا هُدْنا إِلَيْكَ قالَ عَذابي أُصيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ وَرَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُها لِلَّذينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَالَّذينَ هُمْ بِآياتِنا يُؤْمِنُونَ﴾
جريان موساي كليم (سلام الله عليه) با انبياي ديگر فرقهاي فراواني دارد بيش از صد بار نام مبارك موساي كليم در شئون گوناگون در قرآن كريم ذكر شده است و به تعبير بعضي از بزرگان اهل معرفت وجود مبارك موساي كليم محصول خونهاي صدها شهيد است يعني جريان ﴿يُقَتِّلُونَ أَبْنَاءَكُمْ﴾[1] ﴿يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُم﴾[2] و مانند آن اين خونها هدر نرفته اين خونها زمينه ظهور موساي كليم (سلام الله عليه) را فراهم كرده تا انتقام مظلوم را از ظالم بگيرد كه در حقيقت اين سخن كه خون شهيدان به هدر نميرود بلكه در رگهاي جامعه تزريق ميشود حداقل سخنان بزرگاني است كه در هفت قرن قبل يا هشت قرن قبل فرمودند جريان موساي كليم به اين صورت است لذا قرآن وقتي قصه موسي (سلام الله عليه) را نقل ميكند چنين بازگو ميكند كه موساي كليم به ذات اقدس الهي عرض كرد مسئوليت بسيار سنگيني به عهده من واگذار شده است براي اينكه من تنها براي هدايت يك گروه خاص اعزام نميشوم يك وقت است يك جمعيتي در يك جايي به سرميبرند هادي و راهنما ندارند يك پيغمبري از طرف خدا براي هدايت و رهبري آنها اعزام ميشود اين كار دشوار هست اما توان فرسا نيست يك وقت نظام طغيانگر فرعون را كه ساليان متمادي بر اساس ﴿يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُم﴾[3] زندگي ميكردند ﴿يُقَتِّلُونَ أَبْنَاءَكُمْ﴾[4] سيره آنها بود ﴿وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُم﴾[5] سيره اينها بود و قدرت مركزي اين قاره اروپا را اينها داشتند ﴿أَلَيْسَ لي مُلْكُ مِصْرَ وَهذِهِ اْلأَنْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي﴾[6] و مانند آن را ميگفتند بعد به خودشان اجازه دادند ادعاي ربوبيت داشته باشند ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾[7] بگويند ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الأَعْلَي﴾[8] بگويند اين كار آساني نبود لذا به ذات اقدس الهي عرض كرد كه من يك وزيري معاوني معيني مشاوري مرحمت كنيد و آن هارون باشد اين نه براي آن است كه هر پيغمبري وزير ميخواهد بلكه چنين پيغمبري وزير ميخواهد جريان پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بالاتر از جريان موساي كليم بود براي اينكه اگر كسي پيغمبر جهاني بود گذشته از سناديد قريش و براندازي آن سلطه داخلي حجاز مأموريت جهاني هم دارد هم بايد با كسراهاي ايران دربيفتد هم بايد با قيصرهاي روم درگير بشود آن هم بالأخره يك وزيري مثل حضرت امير ميطلبد و اگر كارش جهاني باشد آن هم يك چنين قدرتي ميطلبد به هر تقدير سر اينكه وجود مبارك موساي كليم به ذات اقدس الهي عرض كرد من يك وزيري ميخواهم اينها بود اين يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه مشكلات داخلي خود موساي كليم علي حده با ذات اقدس الهي در ميان گذاشته شد آنها هم حل شد مشكلات داخلي كه مربوط به موساي كليم بود بخشي مربوط به بدن او بود كه عرض كرد ﴿وَاحْلُل عُقْدَةً مِن لِسَانِي ٭ يَفْقَهُوا قَوْلِي﴾[9] اين هم عمل شد چون خدا فرمود ﴿قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَامُوسَي﴾[10] بخشي مربوط «به قدرتهاي روحي او بود كه عرض كرد ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي ٭ وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي﴾[11] آنها را هم دريافت كرد و خدا فرمود: ﴿قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَامُوسَي﴾ آن هم حل شد بخشي مربوط به مسائل سياسي اجتماعي خود موساي كليم بود كه قبلاً در مصر بعضي را كشته از اين تبهكاران طغيانگر را كشته و در دربار آنها هم تربيت شده به حسب ظاهر لذا به خدا عرض كرد ﴿وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾[12] يعني من پيش آنها مذنبم نه اينكه من گناهكارم من بالأخره يك طاغي را كشتم ﴿ فَوَكَزَهُ مُوسَي فَقَضَي عَلَيْهِ﴾[13] يك ظالمي را و يك طاغي را از پا درآورد خونش به حق ريخته شد نه به ناحق لكن پيش درباريان فرعون مجرم تلقي ميشود نفرمود من مذنبم به خدا عرض كرد ﴿وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾[14] نه اينكه من گناهي كردم اين همان است كه ذات مقدس پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم در جريان فتح مكه به زعم صناديد حجاز مذنب بود لذا خدا فرمود كه ما فتح مكه را نصيب تو كرديم تو اميرانه و فاتحانه وارد مكه كه اما القراي حجاز است شدي از آنها انتقام نگرفتي بله فرمودي «انتم الطلقاء»[15] من اين فتح را وسيله بخشايش آن گناهان سياسي قرار دادم ﴿إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحًا مُبينًا ٭ لِيَغْفِرَ لَكَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَما تَأَخَّرَ﴾[16] نه اينكه _معاذالله_ پيغمبر گناهي داشت و خداوند فتح مكه را نصيب او كرد كه گناهان او آمرزيده بشوند اين گذشته از اينكه مخالف عقل است مخالف نقل هست مخالف خود آيه هم هست خب چه ارتباطي بين فتح مكه و بخشايش گناه فرمود به اينكه -معاذالله- تو چون گناهكار بودي ما اين شرافت و عزت را به تو داديم مكه را به دست تو فتح كرديم كه گناهان تو بخشيده بشود اين كه نعمتي است روي نعمت كه هيچ ارتباطي هم نيست بين فتح مكه و مغفرت ذنب بلكه اين همان گناهان سياسي كه پيش آنها داشتي در جنگهاي بدر و حنين و احزاب و ساير مسائل عده زيادي از آنها به هلاكت رساندي پيش آنها مذنبي به گمان آنها مذنبي ولي فتح مكه كه به دست تو انجام شد با تمام قدرت وارد مكه شدي و انتقام نگرفتي خانه اعداي اسلام و مسلمين را بست و مأمن قرار دادي و ديگران را هم آزاد كردي فرمودي «انتم الطلقاء» اين گناهان سياسي تو به زعم اينها كه گناه بود اين بخشوده ميشود به هر تقدير اين امور سهگانهاي كه بخشي مربوط به بدن موساي كليم (سلام الله عليه) است بخشي مربوط به نفسانيات وجود مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) بود بخشي هم به مسائل سياسي و سوابق اجتماعي موساي كليم بود همه اينها را از ذات اقدس الهي مسئلت كرد و پاسخ را دريافت كرد اما جريان افصح بودن هارون (سلام الله عليه) نسبت به موسي (عليه السلام) آن ظاهراً همانطوري كه در بحثهاي قبل اشاره شده است اين با ﴿وَاحْلُل عُقْدَةً مِن لِسَانِي ٭ يَفْقَهُوا قَوْلِي﴾[17] و مانند آن حل ميشود اگر در زبان موساي كليم يك چيزي هست كه به آن مرحله بالا و والاي فصاحت نميرسد با اين مسئلت كه ﴿وَاحْلُل عُقْدَةً مِن لِسَانِي ٭ يَفْقَهُوا قَوْلِي﴾ به آن مرحله بالا ميرسد كه واجد نصاب لازم از فصاحت خواهد بود هر پيغمبري بايد نصاب لازم در فصاحت را داشته باشد اين به آن مرحله رسيده است خب پس همه مشكلاتش از اين سو حل شده است مشكلاتي كه بايد در تأييد و وزارت باشد آن هم حل شد شايد از همان اوائل پيش بيني ميشد كه يك چنين مسافرتهايي در پيش هست و در زمان غيبت كسي بايد باشد كه كار موساي كليم را انجام بدهد آنها را هم از ذات اقدس الهي مسئلت كرده است
پرسش: ... پاسخ: نه آن نصاب لازم فصاحت را بايد موساي كليم داشته باشد لذا اگر قبل از نبوت نداشت با آن درخواست الهي كه عرض كرد ﴿وَاحْلُل عُقْدَةً مِن لِسَانِي ٭ يَفْقَهُوا قَوْلِي﴾ بعد هم خدا فرمود: ﴿قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَامُوسَي﴾[18] آن حاصل شده است يعني نصاب لازم را كه در مسئله فصاحت هست بلاغت هست تبيين آيات و معارف است بايد داشته باشد كه از ديگر مردمان بالاترند يك يك حد مشخصي براي نبوت و رسالت هست دو اينها را بايد داشته باشند حالا زايد بر او لازم نيست چون خود انبياء هم در فضايل با يكديگر اختلاف دارند.
پرسش: ...
پاسخ: آن هم در مقام گزارش دارد حالا آن را بعد اشاره خواهد شد كه وجود مبارك سليمان (سلام الله عليه) باعث شد كه چنين چيزي بهره آن هدهد شد وگرنه شما ببينيد يك حيوان قويترين و محكمترين براهين كلامي كه متكلمان ما اقامه ميكنند دارد اقامه ميكند كدام حيوان است كه اينگونه برهان كلامي اقامه بكند كه ﴿وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ﴾[19] چرا ﴿أَلاّ يَسْجُدُوا لِلّهِ الَّذي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّماواتِ﴾[20] چرا شمس آفرين را عبادت نميكنند شمس را ميپرستند خب اين برهان را كمتر آدم درس خوانده ميتواند اقامه كند اين براي متكلمين قوي و عميق انديش است يك حيوان عادي كه اينطور نميفهمد كه اينها همهاش به بركت تعليمات سليمان پيغمبر است آنكه دارد ﴿أَحَطتُ﴾ يعني اينكه به دستور شما به علم غيب شما من يك چيزهايي را پيدا كردم شما آنجا حضور نداشتيد خب به هر تقدير.
مطلب بعدي آن است كه اين دو آيه ﴿إِنَّ الَّذينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ﴾ و همچنين ﴿وَالَّذينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ﴾ آيا ستينافيه است يا معترضه ظاهرش اين است كه مربوط به همين مجموعه داستان است و جمله معترضه بودن اين دو آيه كه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) او را ترجيح ميدهند معنايش اين است كه اين در قصه موساي كليم نبود خطاب به موساي كليم نيست خطاب به پيغمبر اسلام است ضمن اين كه قصه موساي كليم را دارد نقل ميكند در اثنا اين قصه را قطع ميكند دوتا آيه مستقيماً به پيغمبر اسلام خطاب ميكند براي اينكه بفهماند اين يك امر عمومي و كلي است شاهدي كه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) اقامه ميكنند اين است كه در اين دو آيه خطاب هست يكي اينكه ﴿وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرينَ﴾ اين «كاف» خطاب مخاطب ميطلبد چون ذا اشاره است لام براي مشاراليه دور است كاف خطاب است ما وقتي بخواهيم اشاره كنيم يك مشيري هستيم كه ماييم يك اشارهاي دارد كه مثلاً با انگشت اشاره ميكند يك مشاراليهي داريم آن شيء خارجي است يك مخاطبي داريم كه ان مشاراليه را به مخاطب ميفهمانيم اگر مخاطبي در كار نباشد ميگوييم ذا هذا اما وقتي ميگوييم ذاك ذلك يعني ما يك مطلبي را ميخواهيم به مخاطب نشان بدهيم اين «كاف» كاف خطاب است آن ذا اشاره است اين مركب از دوتا اسم است يكي ذا كه اشاره به قريب است يكي كاف كه خطاب است به مخاطب ميگوييمها اين اگر مشاراليه متوسط باشد كه ذاك و اگر قريب باشد كه هذا و اگر بعيد باشد ذلك بالأخره كاف كاف خطاب است اينكه فرمود: ﴿وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرينَ﴾ ذات اقدس الهي دارد خطاب ميكند به مخاطبي آن مخاطب پيغمبر است اين يك در آيه بعد هم دارد كه ﴿وَالَّذينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَآمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ﴾ اين كاف خطاب به پيغمبر است و آن اصل ﴿نَجْزِي الْمُفْتَرينَ﴾ هم نشان ميدهد كه يك فلسفه و سنت تاريخ را خدا ميخواهد ذكر بكند اينها را سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) شاهدي قرار ميدهند كه اين دوتا آيه جمله معترضه است در تفسير المنار فقط دو قول نقل شده هيچ كدام را ترجيح نداد يك قول اين است كه اينها استيناف است قول دوم اين است كه اعتراض است استيناف است يعني مربوط به همان قصه است ولي مطلب جديد است مربوط به آن قصه نه اينكه خطاب به پيغمبر باشد هيچ كدام از اين دو رأي را ترجيح ندارد لكن در اين گونه موارد اصل بر ارتباط است اعتراض شاهد قوي ميطلبد اگر اين دو سه شاهدي كه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) اقامه كردند ما نتوانيم خود موساي كليم را مخاطب بدانيم بله چاره جز اين نيست كه اين دوتا آيه معترضه است ولي اگر محتمل بود كه كاف خطاب در ﴿كَذلِكَ﴾ و كاف خطاب در ﴿إِنَّ رَبَّكَ﴾ متوجه موساي كليم هست اين دوتا آيه ميتواند استيفناف باشد يعني تتمه مطلب قبلي باشد گرچه عطف بر آنها نيست گفتگو با موساي كليم است بالأخره و اصل در اين جريان هم حفظ وحدت و ارتباط است نه جمله معترضه.
مطلب بعدي آن است كه فرمود: ﴿وَلَمّا سَكَتَ عَنْ مُوسَي الْغَضَبُ﴾ آنگاه ﴿أَخَذَ اْلأَلْواحَ وَفي نُسْخَتِها هُدًي وَرَحْمَةٌ لِلَّذينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ﴾ كه مشابه اين در همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» درباره كتاب آسماني گذشت آيه 52 همين سوره «اعراف» اين بود كه ﴿وَلَقَدْ جِئْناهُمْ بِكِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلي عِلْمٍ هُدًي وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾ كه اين درباره قرآن هم صادق است.
پرسش: ...
پاسخ: نه اما منظور اين است كه خطاب به كيست يك وقت است ميگوييم كه در زمان موساي كليم اين حرف نازل شده ولي اين بيان سنت الهي است ﴿وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرينَ﴾ اصل كلي را آن وقت هم بيان ميكند يك وقت است ميگوييم نه اين دوتا آيه در زمان موساي كليم اين دوتا مضمون صادر نشده خطاب به موساي كليم نبوده فقط در زمان پيغمبر اسلام است كه اين دوتا مطلب نازل شده اگر گفتيم اين دوتا آيه معترضه است يعني آن وقت نازل نشده قبلش مربوط به داستان موساي كليم است بعدش مربوط به داستان موساي كليم است كه ميفرمايد ﴿وَاخْتارَ مُوسي قَوْمَهُ سَبْعينَ رَجُلاً﴾ بين آن قبل و اين بعد كه مربوط به موساي كليم است دوتا آيه است كه خدا به پيغمبر اسلام خطاب ميكند اين را ميگويند جمله معترضه اما اگر اين دو آيه مربوط به خود موساي كليم باشد ولو عطف نيست استيناف است ولي معترضه نيست خب اما اينكه فرمود: ﴿وَفي نُسْخَتِها هُدًي وَرَحْمَةٌ لِلَّذينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ﴾ يعني گرچه براي همه هدايت هست لكن كساني كه اهل رهبت و رغبتاند آنهايي كه از خدا ميترسند از جهنم ميترسند يا اهل رغبتاند به لطف و رحمت و بهشت الهي اميدوارند آنها بهره ميبرند اين كه فرمود: لِلَّذينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ﴾ شامل «للذين هم لربهم يرغبون» هم ميشود گروه دوم شامل «للذين يحبون ربهم» هم ميشود كه عبادت احرار دارند عبادت شاكرانه و محبانه دارند گروه سوم منتها در نوبتهاي قبل به عرض رسيد كه غالب مردم براساس ترس عبادت ميكنند البته اوحدي فوق ترس و اميداند بر اساس مهر و محبت عبادت ميكنند خواص بر اساس مهر و رغبت و اشتياق عبادت ميكنند ولي اكثري بر اساس ترس است براي اينكه اين همه فضيلت براي نماز شب ذكر شده خب غالب مردم نميخوانند اما نماز صبح را حتما ميخوانند چون جهنم در پي دارد اگر مردم نماز را حباً ميخواندند و عبادت آنها عبادت احرار بود يا لااقل شوقاً ميخواندند خب نماز شبش را هم ميخوانند ديگر اين همه فضيلت براي نماز شب هست نيست اما براي دو ركعت نماز صبح بالأخره يقيناً بلند ميشوند ميخوانند سرش اين است كه اكثري مردم متأسفانه از راه هراس عبادت ميكنند لذا ﴿لِلَّذينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ﴾ ذكر شده است وگرنه «للذين هم لربهم يرغبون» است «للذين هم يحبون ربهم» هست و مانند آن در نوبتهاي قبل هم اشاره شد با اينكه ذات اقدس الهي انبيا را به عنوان بشير و نذير معرفي ميكند ﴿ بَشِيراً وَنَذِيراً﴾ معرفي ميكند اما در هيچ جا آنها را به عنوان «ان انت الاّ بشير» يا بگو «ان انا الاّ مبشر» نداريم اما ﴿إِنْ أَنتَ إِلاَّ نَذِيرٌ﴾[21] ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ﴾[22] ﴿إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذِيرٌ﴾[23] اينها هست كه حصر ميكند با اينكه خداوند انبياء را به دو وصف تبشير و انذار ستود اما اين در قرآن كريم كم نيست كه لسان لسان حصر است كه تو فقط منذري يا پيغمبر ميگويد من فقط منذرم اما هيچ جا ندارد من فقط مبشرم براي اينكه اكثري مردم متأسفانه بر اساس انذار حركت ميكنند.
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَالَّذينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَآمَنُوا﴾ تكرار اين ايمان براي آن است كه بعضي از گناهان است كه صرف توبه كافي است بعضي از گناهان است كه صرف توبه كافي نيست بلكه اصلاح هم لازم است در حقيقت اصلاح جزء اركان توبه چنان گناه است در سورهٴ مباركهٴ «بقره» به اين صورت آمده است آيه 159 و آيه 160 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين است كه آنهايي كه آيات الهي را كتمان ميكنند باعث ضلالت يك عدهاي ميشوند مورد لعنت خداياند مگر اينكه توبه بكنند اما توبه آنها تنها به اين نيست كه بگويند «استغفر الله وأتوب إليه» ﴿إِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَيَّنُوا﴾ آنگاه ﴿فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَأَنَا التَّوّابُ الرَّحيمُ﴾ حالا اگر كسي با گفتارش با رفتارش با مقالاتش با قلم مسمومش يك عدهاي را گمراه كرده بعد بيايد بين خود و خداي خود توبه بكند نماز هم بخواند اين مشكلش حل نميشود اين بايد به مقدار لازم كتاب بنويسد سخنراني بكند و آن فسادها را به صلاح تبديل كند آنهايي كه باعث فساد فطري يك گروهي شدند توبه آنها به اين نيست كه بگويند «استغفر الله و أتوب إليه» و پشيمان بشوند بعد ديگر اين كارها را نكنند يك مقدار هم گريه بكنند اين نيست توبه آنها اين است كه ﴿إِلاَّ الَّذينَ تابُوا﴾ آن نالهها و گريهها و استغفار سر جايش محفوظ است اين يك ﴿ وَأَصْلَحُوا﴾ دو ﴿وَبَيَّنُوا﴾ سه به اندازه آن مقالههايي كه نوشتند سخنرانيهايي كه كردند بايد جوانها را هدايت كنند.
پرسش: ...
پاسخ: تكليف جديد اين است كه بعداً خلاف نكند يا بعداً مقالات خوب بنويسد.
پرسش: ...
پاسخ: تكليف جديد باشد نسبت به چه؟ آنها را اصلاح بكند آن فسادهاي قبلي را و بيان بكند آن اشتباهات قبلي را كه بگويد آن حرفهايي كه من گفتم درست نبود ﴿إِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَيَّنُوا﴾[24] اينهايي كه ﴿يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَالْهُدي مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنّاهُ لِلنّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُونَ﴾[25] حالا كساني كه تحريف كردند _معاذالله_ آن تورات و انجيل را آيات الهي را درست به مردم نگفتند دين موساي كليم (سلام الله عليه) دين عيساي مسيح (عليه السلام) را به درست تبيين نكردند تحريف كردند افكار را آلوده كردند اينها اگر بخواهند توبه كنند گريه كنند استغفار كنند نماز بخوانند يك گوشه از كارها را انجام دادهاند بايد آن افكار فاسد شده را اصلاح كنند و اشتباهاتشان را به مردم بيان كنند بنابراين اينهايي كه بساط گوسالهپرستي را ترويج كردند صرف ناله و گريه كافي نيست بايد توبه كنند و ايمان بياورند و معناي ايمان آوردن در هر مقطع هم مناسب با همان مقطع است.
مطلب بعدي آن است كه قرآن كريم اين داستان را در آيه 155 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آغاز ميكند كه ﴿وَاخْتارَ مُوسي قَوْمَهُ سَبْعينَ رَجُلاً لِمِيقَاتِنَا﴾ خب اين كدام ميقات است آيا در همان ميقات اول بود كه به همراه خود برد خب اين چرا در همان اول ذكر نشد در اول آيه 142 به بعد همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بود كه ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَي ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ﴾ بعد فرمود: ﴿وَلَمّا جاءَ مُوسي لِميقاتِنا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾ مناسب بود كه بفرمايد موسي هنگام آمدن به ميقات الهي هفتاد نفر را هم به همراه خود آورد اينها حالا كجا ماندند آن را بايد بفرمايد براي موساي كليم حادثه تجلي جبل پيش آمد و صعقهاي نصيب ايشان شد و مدهوش شد اين را هم بفرمايد كه فرمود صاعقهاي به حيات آنها خاتمه داد آنها را از بين برد آنها را بايد ذكر بكند بعد موساي كليم درخواست اعاده حيات آنها كرد آنها را بايد همان جا ذكر بكند نه اينكه قصه موسي را ذكر بكند و بعد در غياب موسي بساط گوسالهپرستي اتفاق افتاد آن را ذكر بكند و مراجعت موساي كليم از طور را ذكر بكند و برخورد تند با مردم و همچنين برخورد با هارون (سلام الله عليه) را ذكر بكند بعد بفرمايد به اينكه موساي كليم هنگام ملاقات هفتاد نفر را هم به همراه خود برد اين قصه به كجا مرتبط است ﴿وَاخْتارَ مُوسي قَوْمَهُ سَبْعينَ رَجُلاً لِميقاتِنا فَلَمّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ﴾ وقتي آن رجفه و صاعقه آن زلزله و لرزهاي كه از صاعقه نشأت گرفته است آنها را گرفته و به حيات آنها خاتمه داد ﴿قال﴾ موساي كليم عرض كرد ﴿رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَإِيّايَ﴾ تو اگر ميخواستي ميتوانستي هم به حيات آنها قبلاً خاتمه بدهي هم به حيات من اما اينها به دعوت من آمدند من اگر تنها برگردم به بنياسرائيل بگويم اين هفتاد نفر مردند چه كنم آنها نپذيرند من چه كنم ميگويند اينها را بردي كشتي و آمدي آن وقت اين حادثه براي ما خيلي سخت است ﴿أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنّا﴾ اينها سخن سفيهانه گفتند البته قول را گاهي فعل ميدانند مثل اينكه ذات اقدس الهي از فعل گاهي به قول ياد ميكند از قول گاهي هم به فعل ياد ميكند اينكه خدا فرمود ﴿ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ﴾[26] اينها هيچ حرفي نميزنند مگر اينكه فرشتگاني كه مراقب اينها هستند فرشتهاي كه مراقب اينهاست رقيب اينهاست يك عتيد است مستعد است معد است براي ثبت و ضبط دو نه يكي رقيب است ديگري «عتيد» ﴿رَقيبٌ عَتيدٌ﴾ نيست ﴿ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ﴾ يعني يك ملكي كه رقيب است مراقب است خوب مواظب است و آماده هم هست براي ضبط خب اينكه فرمود: ﴿ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ﴾ فعل را شامل نميشود ما يفعل من فعل ما يقوم من قيام ما يقعد من قعود ما يكتب من كتابة ما ياكل من اكل منتها حالا بارزش كه به عنوان نطق است ذكر كرده گاهي ما براي اينكه بفهميم سنت و سيرت و مكتب اينها چيست ميگوييم ببينيم ببين منطق اينها چيست حرف اينها چيست اين حرف اينها يعني سنت و سيرت و روش اينها چيست گاهي هم از اينها به فعل تعبير ميكنيم يك كسي دارد سخنراني ميكند حرف ميزند با يك عدهاي مذاكره ميكند ميگوييم برو ببين چه ميكند به جاي اينكه بگوييم چه ميگويد ميگوييم برو ببين چه ميكند غرض آن است كه گاهي فعل در جاي قول گاهي قول در جاي فعل و مانند آن به كار ميرود اينكه فرمود: ﴿أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنّا﴾ يعني «ما قال السفهاء منّا» اين حرفي كه نزدند كاري كردند عرض ميكند خدايا كار سفيهانهاي كه اينها كردند باعث عقوبت ما نشود خب بعد عرض كرد ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ فِتْنَتُكَ﴾ اينها همه آزمون توست﴿تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَتَهْدي مَنْ تَشاءُ أَنْتَ وَلِيُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَارْحَمْنا وَأَنْتَ خَيْرُ الْغافِرينَ﴾ ... ظاهر سوره مباركهٴ «بقره» اين است كه اين قصه قبل از اتخاذ عجل است آيه 54 به بعد سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين است ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ يَاقَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ العِجْلَ فَتُوبُوا إِلَي بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بَارِئِكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ﴾، ﴿وَإِذْ قُلْتُمْ يا مُوسي لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾ اين ظاهر آياتي است كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» است ولي در نساء يك ظهور ديگري دارد در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيه 153 سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين است كه ﴿يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتابًا مِنَ السَّماءِ﴾ يهوديها از توي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) درخواست ميكنند يك كتاب محسوسي از آسمان بياوري ﴿فَقَدْ سَأَلُوا مُوسي أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ﴾ اين معلوم ميشود كه درخواست رويت و آمدن صاعقه قبل بود بعدا مسئله گوسالهپرستي بود اين معلوم ميشود اينهايي كه به همراه موساي كليم آمدند اين گروه يك چنين حرفي زدند بعدها بعد از اين گروه عدهاي به دام گوسالهپرستي افتادند اگر اين ﴿ثُم﴾ راجع به تراخي زمان باشد اگر براي ترتيب ذكر باشد كه البته يك چنين ظهوري ندارد خب اين را به وسيله شواهد ديگري از آيات يا اگر نبود روايات بايد حل كرد لكن بياني كه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) دارند قبلاً هم مشابه اين بازگو شد اين است كه قرآن كتاب قصه و داستان نيست كه سلسله بحثها را از اول شروع كند تا آخر جريان موساي كليم با اينكه نام مباركش بيش از صد بار در قرآن كريم آمده قصه و داستان موساي كليم در قرآن نيست هر داستاني يك نكات برجسته آموزنده دارد قرآن كريم سعي ميكند آن قسمتهاي برجسته عقلي علمي آموزنده را ذكر بكند لذا ببينيد اصلاً تاريخش نيست در چه سالي بود در چه ماهي بود اصلاً ميشود قصه باشد تاريخ باشد ولي زمانش مشخص نشود هرگز قرآن به اين امور بها نميدهد كه در چه قرني بود در چه سالي بود در چه ماهي بود كاري به اين حرفها ندارد از اين جهت ميشود «احسن القصص» داستان موسي «احسن القصص» است داستان يوسف احسن القصص است داستان هر پيغمبري كه قرآن كريم ذكر كرده احسن القصص است احسن القصص يعني چه؟ يعني بهترين روش داستان سرايي نه بهترين قصه و داستان خدا كه نفرمود «نحن نقص عليك احسن القِصص» بهترين قصه اين است كه ﴿أَحْسَنَ القَصَصِ﴾[27] نه «احسن القِصص» اين قَصص مصدر است اين احسن كه اضافه شد به قصص يعني «نحن نقص عليك قصصاً احسن» قهراً ميشود مفعول مطلق نوعي يعني بهترين روش داستان را من براي تو انتخاب كردم نه بهترين قصهها را ميگويم بهترين قصه قصه انبياست تمام انبيا قصصشان احسن القصص است نسبت به قصص ديگر خب نه اينكه قصه يوسف بهترين داستان قرآن باشد قصه همه انبيا احسن القصص است قصه موساي كليم احسن القصص است بهترين روش داستان سرايي چيست داستان نويسي چيست؟ اين است كه آن نكات عقلي آموزنده تحليلي را بازگو كند حالا در كي بود در چه زماني بود اينها كه علمي نيست آموزنده نيست اينها را كتاب تاريخ هم ثبت ميكند خب ذات اقدس الهي سنتش و سيرتش را در تبيين قصص بازگو ميكند ما وقتي ميخواهيم قصه بگوييم به بهترين روش قصه ميگوييم ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ القَصَصِ﴾[28] يعني «قصصاً احسن» به زيباترين وجه ما داستان ميگوييم آن چيزهاي غير علمي را اصلاً نميگوييم آن چيزهاي عميق علمي را ميگوييم فاصله مدين و مصر چقدر است چند كيلومتر است اين اصلاً در قرآن نيست كي در چه روزي در چه ماهي حركت كرده اين در قرآن نيست اما داستان موسي ميشود احسن القصص چه اينكه داستان همه انبياء همينطور است چون اين است قرآن كتاب افسانه و قصه و تاريخ نيست بلكه كتاب علم است و نور حالا كاري ندارد به اينكه كدام اول است كدام وسط است كدام آخر اين جريانها را در هر مقطع به يك مناسبتي ذكر ميكند اين يك مقطع خاصي است كه عدهاي به همراه موساي كليم انتخاب شدند رفتند و خواسته غير معقول داشتند و گرفتار صاعقه شدند و به دعاي موساي كليم دوباره زنده شدند اين براي اين منظور ذكر ميكند ﴿وَاخْتارَ مُوسي قَوْمَهُ﴾ كه اين ﴿قَوْمَهُ﴾ منصوب به نزع خافظ است يعني «من قومه» حالا قوم او چند نفر بودند بعضي گفتند كه هفتصد هزار نفر بودند از بين اينها هفتاد هزار نفر انتخاب كردند بعد هفت هزار نفر انتخاب كردند بعد هفتصد نفر انتخاب كردند بعد هفتاد نفر را حالا اين نقل بايد معتبر باشد البته ولي ظاهرش اين است كه جمعيتي بودند وجود مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) از بين اينها هفتاد نفر را انتخاب كرده براي ميقات آيا ميقات جدايي بود يا مقدمه همان ميقات بود.
پرسش: ...
پاسخ: بله نه آن رقم قوم است آمار قوم است قومشان هفتصد هزار نفر بودند موساي كليم در بين هفتصد هزار نفر هفتاد هزار نفر را انتخاب كرد بعد در بين هفتاد هزار نفر هفت هزار نفر انتخاب كرد در بين هفت هزار نفر هفت صد نفر انتخاب كرد در بين هفتصد نفر هفتاد نفر را انتخاب كرد اختيار براي موسي است منتها از بين اين جمعيت با حفظ اين ترتيب اين انتخاب صورت پذيرفت آن البته باشد نقل معتبري دلالت بكند اين روايتي كه از وجود مبارك امام رضا (سلام الله عليه) در عيون اخبار الرضا آمده است و مرحوم فيض هم در صافي آن را نقل كرده البته همه اين روايات بايد ملاحظه بشود لابد ملاحظه فرموديد در بحث تفسيري بعضي از آنها خوانده شد و بعضي از آنها مضمونش اشاره شد در آنجا دارد كه از عيون اخبار الرضا مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) آمده است كه وجود مبارك امام رضا (سلام الله عليه) مورد سؤال قرار گرفت كه «كيف يجوز ان يكون كليم الله موسي بن عمران (ع) لا يعلم ان الله تبارك و تعالي ذكره لا يجوز عليه الرؤية» با اينكه او كليم خداست معصوم است از انبياي اولوأالعزم است او يقين ميداند كه خدا ديدني نيست پس چرا عرض كرد ﴿رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾[29] آنگاه وجود مبارك امام رضا (سلام الله عليه) فرموده است كه «ان كليم الله موسي بن عمران (ع) علم ان الله تعالي أعز أن يري بالأبصار ولكنه لما كلمه الله عزّوجلّ وَقربه نجياً»[30] با او نجوا كرد موساي كليم به قومش برگشت به آنها خبر داد كه خدا با او سخن گفت او را به خود نزديك كرد با او مناجات كرد آنها گفتند ما ايمان نميآوريم «حتي نستمع كلامه» تا كلام خدا را بشنويم همانطوري كه تو شنيدي آنگاه قوم هفتصد هزار نفر بودند و موساي كليم هفتاد هزار نفر انتخاب كرد و بعد هفتصد نفر را بعد هفت هزار نفر را بعد هفت صد نفر را بعد هفتاد نفر را انتخاب كرده اين هفتاد نفر را به طور برده «فأقامهم في صفح الجبل» در دامنه كوه اينها را نگه داشته خودش بالاي طور رفته با خدا مكالمه كرده كلام خدا را شنيده و كلام خدا را هم قوم موسي شنيدند اسماع كردند اين هم به معجزه موساي كليم است «و سأل الله ان يكلمه وَيسمعهم كلامه» موساي كليم دوتا خواسته داشت يكي اينكه خداوند با موسي سخن بگويد كه موسي بشنود دوم اينكه كلام خود را ذات اقدس الهي كلام خود را به قوم او هم اسماع كند به سمع قوم هم برساند ذات اقدس الهي با موساي كليم سخن گفت و قوم او هم كلام خدا را شنيدند منتها از يك جهت نشنيدند همانطوري كه ﴿فَأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[31] آنجا هم «أينما تولوا فثمّ كَلام الله» از يك جهت مخصوص نشنيدند از بالا ميشنيدند از پايين ميشنيدند از طرف راست طرف چپ از جلو پشت سر ميشنيدند براي اينكه ذات اقدس الهي اين كلام را در درخت ايجاد كرد بعد منبعث كرد تا من جميع الوجوه شنيدند آنگاه همين قوم به موساي كليم گفتند كه «لن نؤمن لك بأن هذا الذي سمعناه كلام الله حتي نري الله جهرة» تا خود خدا را نبينيم باورمان نميشود كه اين كلام كلام خداست «فلما قالوا هذا القول العظيم وَاستكبروا وَعتوا بعث الله عزّوجلّ عليهم صاعقة فاخذتهم بظلمهم فماتوا» آنگاه موساي كليم عرض كرد كه خدايا من به بنياسرائيل چه بگويم برگردم به آنها بگويم كه تو اين هفتاد نفر را كشتي و حرف من را تصديق نكنند عرض كرد كه خدايا اگر اينها دوباره زنده بشوند مشكل ما حل ميشود «فقال موسي يا قوم ان الله تعالي لا يري بالابصار وَلا كيفية له وَانما يعرف بآياته وَيعلم باعلامه»[32] آنها گفتند تا اين حرف را سؤال نكني ما از خدا بخواه او را ببينيم كه دوباره موساي كليم عرض كرد ﴿رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾[33] اين ﴿أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾ را طبق اين روايات موساي كليم از طرف قومش به عرض ذات اقدس الهي رساند البته قبلاً اجازه گرفت به ذات اقدس الهي عرض كرد آنها يك چنين خواستهاي دارند ذات اقدس الهي فرمود مجازي كه خواسته آنها را در ميان بگذاري آنگاه موساي كليم خواسته قوم را در ميان گذاشت بعد صاعقه آمد به حيات آنها خاتمه داد حالا روايت بعد براي جلسه بعد.
«و الحمد لله رب العالمين»