درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/01/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 151 تا 154

 

﴿قالَ رَبِّ اغْفِرْ لي وَلأَخي وَأَدْخِلْنا في رَحْمَتِكَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ﴾ ﴿إِنَّ الَّذينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَذِلَّةٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرينَ﴾ ﴿وَالَّذينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَآمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحيمٌ﴾ ﴿وَلَمّا سَكَتَ عَنْ مُوسَي الْغَضَبُ أَخَذَ اْلأَلْواحَ وَفي نُسْخَتِها هُدًي وَرَحْمَةٌ لِلَّذينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ﴾

 

﴿َرْحَمُ الرّاحِمينَ بودن ذات اقدس الهي روي اين جهت است كه رحم دو قسم است يك رحم عاطفي و يك رحم عقلي رحم عاطفي ممكن است كه براي بعضي از جهات سودمند باشد لكن براي تمام جهات كافي نباشد رحم عاطفي مادر به كودك از اين قبيل است رحم عاطفي پدر به فرزند از اين قبيل است كه به بعضي از جهاتش پاسخ مثبت مي‌دهد اما نسبت به همه جهاتش شايد نافع نباشد ولي رحم عقلي آن است كه نسبت به همه شئون و جهات لازم پاسخ مثبت بدهد رحمتي كه ذات اقدس الهي نسبت به انسانها دارد از سنخ رحمت عقلي است نه عاطفي بنابراين كامل‌تر از رحمت ديگران است از اين جهت مي‌شود ارحم اين يك جهت دوم آن است كه بر فرض رحمت علقي در ديگران پديد بيايد مقدار رحمت به مقدار معرفت وابسته است اگر آن راحم تمام شئون و نيازهاي مرحوم را بداند رحمت عقلي‌اش كامل‌تر خواهد بود چون علم ذات اقدس الهي به تمام نيازهاي مرحوم و مورد رحمت كامل‌تر از علم ديگران است لذا رحمت الهي نسبت به ديگران كامل‌تر خواهد بود اين دو جهت سوم اينكه بر فرض اگر غير خدا در تشخيص و معرفت نيازها و شئونهاي مورد رحمت بر فرض محال يكسان باشد از جهت قدرت يكسان نيستند گاهي ممكن است در تشخيص دو مبدأ رحمت همتاي هم باشند ولي يكي قادر است ديگري يا عاجز است يا كمال قدرت را ندارد آنكه داراي كمال قدرت است توان آن را دارد كه همه مورد نيازهاي مورد رحمت را برآورده كند و چون ذات اقدس الهي ﴿عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾[1] است و همتايي براي قدرت او نيست همان‌طوري كه در مسئله علم ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾[2] در مسئله قدرت هم اين‌چنين است لذا رحمت الهي همتا ندارد از اين جهت خداي سبحان ارحم الراحمين است اين سه جهت و سه امتياز چهارم اين است كه بر فرض كه غير خدا همتاي خداي سبحان باشد در قدرت و در توان برآوردن نيازها آن سخا و جود را ممكن است به اندازه سخا و جود الهي نداشته باشد اگر يك مبدأ رحمتي جود و سخاي او محدود باشد با مبدأ رحمتي كه جود و سخاي او نامحدود است همتا نخواهد بود و ذات اقدس الهي در جريان جود و سخا هم ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾ اين چهار ويژگي و چهار خصوصيت كه در ذات اقدس الهي هست در ديگران نيست لذا خداوند ارحم الرحمين است بالقول المطلق ما اگر نسبت به بستگانمان رحيم و مهربانيم نسبت به ذوي حقوقمان و فرزندانمان مهربانيم به اندازه مهري كه خودمان نسبت به خودمان داريم به اندازه رحمي كه خودمان نسبت به خودمان داريم هرگز نخواهد بود و اگر ديگران را مي‌خواهيم براي خودمان مي‌خواهيم در حقيقت اين طبع انسان است ولي رحم ما نسبت به خود ما از اين چهار جهتي كه ياد شد گرفتار نقص است يعني رحم ما نسبت به خود ما رحم عاطفي است نه عقلي بر فرض عقلي باشد معرفت ما نسبت به نيازهاي ما محدود است پس رحم ما رحم كامل نيست اين دو جهت برفرض معرفت ما تام باشد قدرت ما محدود است اين سه جهت بر فرض قدرت ما كامل باشد آن سخا و جود و گذشتي كه بايد داشته باشيم نداريم و در حقيقت رحمت به اين است كه از بدن بكاهيم سخاوتمندانه به جان تقديم كنيم اين بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه اين است كه اگر جواد و بخشنده‌ايد از تن بگيريد به روحتان بدهيد قريب به اين مضمون است كه «فجودوا بها علي أنفسكم»[3] يك انساني كه روزي مي‌گيرد بالأخره سخاوتمندانه از بدن مي‌كاهد به روح تقديم مي‌كند حالا لازم نيست انسان روزه بگيرد بالأخره اين غذاها غذا هم بايد بخورد خوابيدن هم لازم است غذا هم لازم است ولي گفتند زياد نخوريد حالا لازم نيست ما آن دستوراتي كه بزرگان دادند عمل بكنيم همين مقدار دستور عادي را عمل بكنيم باز هم براي ما مغتنم است به ما گفتند يك مختصر مانده به اينكه سير بشويد از كنار سفره بلند شويد و غالبا انسان تا سير نشد بلند نمي‌شود خب اين مرتب دارد بخل مي‌كند يعني از روح مي‌گيرد به تن مي‌دهد آدم حداقل اين كار را نكند اين را هم مي‌بينيد غالب ما‌ها انجام نمي‌دهيم حالا آن براي يكي از سؤالها اين بود كه چطور وجود مبارك موساي كليم چهل شبانه روز چيزي نخورد اولاً مسئله كرامت و خارق عادت را با امور عادي نبايد حساب كرد خب معجزه و كرامت همين‌طور است ديگر اگر كسي بتواند عصا را به اذن خدا به صورت يك مار دوان دربياورد يد سمرا بشود بيضاء و مانند آن خب چهل روز چيز نخوردن هم مهم نيست ولي براي رفع استبعاد كه مقداري آن استبعاد فرو كش بكند آن دور دانستن اين معارف فروكش بكند اين كتاب شريف الاشارات و التنبيهات مرحوم بوعلي كتاب خوبي است مخصوصا نمط هشت به بعد نمط هشت و نمط نه و نمط ده آن معارف فراواني دارد آن نمط نهش به مقامات عارفين وابسته است عنوان آن نمط نهم مقامات العارفين است و اصل اين كتاب مورد تضارب آراء چهار حكيم است متنش مال مرحوم بوعلي است بعد امام فخر رازي همه اين مطالب را تقريبا نقد كرده جرح كرده كه برخيها گفتند اين شرح فخر رازي بر اشارات نيست اين جرح فخر رازي است بعد از فخر رازي مرحوم محقق طوسي آمده فرمايش مرحوم بوعلي را خوب تشريح كرده و همه اشكالات فخررازي را شرح كرده بعد جناب قطب آمده بين ماتن و شارحين داوري كرده كتابي نوشته به نام محاكمات اين كتاب يعني الاشارات و التنبيهات كه متنش براي مرحوم بوعلي است جرحش براي فخر رازي است شرحش براي محقق طوسي است داوري و محاكمه براي صاحب محاكمات است بين اين چهار حكيم دور مي‌زند از كتابهاي عميق حوزوي سابق بود امام فخر رازي كه همه اين مطالب را مورد نقد قرار مي‌دهد وقتي به آن مقامات العارفين كه نمط نهم است مي‌رسد مي‌گويد حرفهاي عرفا را قبل از بوعلي و بعد از بوعلي كسي به اين ظرافت و پاكي و پاكيزگي تقرير نكرده كه عارفان چه مي‌كنند بالأخره عرفان چيست البته اين را فخر رازي تا عصر خودش را خبر داده ديگر نه بعد از آن يك عرفان مدللي است مرحوم بوعلي كتابهاي فراواني نوشته و بحث نبوت و جامعه متدين و متمدن و نياز جامعه به نبي را همان روالي كه از ديگران رسيده فارابي بازگو كرده ايشان آن حرفها را در كتاب شفايشان نجاتشان آنها را ذكر مي‌كند ولي مسئله نبوت را در اشارات در اثناي بحث زهد و عبادت و عرفان ذكر مي‌كند خيلي فرق است بين نبوتي كه بوعلي در شفا ذكر مي‌كند ونبوتي كه در اشارات ذكر مي‌كند در اشارات بعد از اينكه مقامات عارفين را دارد تشريح مي‌كند فرق زهد و عرفان چيست فرق عبادت و عرفان چيست عارف به چه كسي مي‌گويند زاهد به چه كسي مي‌گويند عابد به چه كسي مي‌گويند در آنجا مسئله نبوت و نياز جامعه به وحي و رهبري را ذكر مي‌كند منظور مرحوم بوعلي آن است كه جامعه يا عارفانه زندگي كند يك يا لااقل در جامعه عرفا بتوانند به سر ببرند يك آزادي داشته باشند دو لذا مسئله نبوت را در كتاب مقامات عارفين ذكر مي‌كند تا خيال نشود كه ما پيغمبران را فقط براي قانون مي‌خواهيم مي‌خواهد بفرمايد به اينكه شما بالأخره مادامي كه انسان‌ايد چه با جامعه باشي چه بدون جامعه باشي پيغمبر مي‌خواهي چه يك نفر باشي چه چند نفر باشي پيغمبر مي‌خواهي بالأخره با تنت بايد تماس داشته باشد با جانت تماس داشته باشي با بيرون خودت بايد تماس داشته باشيد يك كسي بايد باشد شما را راهنمايي بكند چه بد است چه خوب است يا نه چه حلال است چه حرام است يا نه؟ حالا فرض بفرماييد تازه ذات اقدس الهي يك نفر را خلق كرده روي زمين اين يك نفر حتما يا پيغمبر است يا پيغمبر دارد لذا آدم (سلام الله عليه) پيغمبر بود ممكن نيست يك نفر را خدا خلق بكند و حجت نداشته باشد «الحجة قبل الخلق»[4] كه مرحوم كليني نقل كرده خب بالأخره انسان بايد اين ابزار بدني‌اش را به كار ببرد يا نه شئون علمي‌اش را راه اندازي بكند يا نه شئون عملي‌اش را راه اندازي بكند يا نه با بيرون خود در ارتباط باشد يا نه اين راهنما مي‌خواهد تنها قانون نيست اين را براي رفع نيازهاي عادي ذكر مي‌كند وگرنه اصل نبوت را در شما كتاب الحجة مرحوم كليني را نگاه مي‌كنيد بيان نوراني از امام رضا (سلام الله عليه) ظاهراً هست كه آنجا كتاب الاضطرار الي الحجة برهاني كه ائمه (عليهم السلام) ذكر مي‌كنند همين برهان مدنيت و تمدن و اينها نيست اين يك گوشه‌اي از نياز جامعه است به پيغمبر است انسان چه اول انسان باشد يك چه آخرين انسان باشد دو چه بخواهد در غارها زندگي كند سه چه بخواهد در جامعه به سر ببرد چهار همه‌شان پيغمبر مي‌خواهند هيچ ممكن نيست بشر بدون پيغمبر زندگي كند حالا آن آخرين انسان چطور او هم وحي مي‌خواهد اولين انسان چطور؟ او هم وحي مي‌خواهد اين است كه مرحوم بوعلي در مقامات العارفين نمط نهم اشارات مسئله ضرورت وحي و نبوت را بعد از بازگو كردن زهد و عبادت و عرفان در وسط كتاب مقامات العارفين ذكر مي‌كند اين است كه بالاخره يا جامعه بايد عارفانه زندگي كند يا لااقل جايي براي عرفا باشد همه‌اش كه سخن از جهنم نيست در نوبتهاي قبل هم به عرضتان رسيد اصلاً تربيت قرآن درباره انسانها اين است كه اول انسان را مؤدب بكند بعد ببيند نمي‌شود به جهنم مي‌ترساند اين سورهٴ مباركهٴ «علق» كه از عتايق سور است و در اول بعثت هم نازل شده است آن اوائل آيات سوره «علق» اول ما را به حيا دعوت مي‌كند بعد آخرهايش از جهنم نام مي‌برد اول مي‌فرمايد: ﴿ أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾[5] انسان نمي‌داند كه خدا مي‌بيند بالأخره با اعضا و جوارح مي‌خواهد گناه كند در كنار سفره خدا نشسته با شئون علمي بخواهد گناه كند دسيسه كند نقشه‌اي بكشد در كنار سفره علمي خدا نشسته بخواهد با توان و قدرتهاي خود گناه كند در كنار سفره قدرت الهي نشسته است اين حيا يك چيز خوبي است آن آخرها سخن از ﴿سَنَدْعُ الزَّبَانِيَةَ﴾[6] است ولي اول سخن از جهنم نيست اول انسان انسان است نشد اگر ﴿كَالأَنْعَامِ﴾[7] شد سخن از جهنم است وگرنه انسان را با ادب تربيت مي‌كنند نه با جهنم اين اصلش است و آن روايات نوراني كه مرحوم كليني در كتاب الحجة در باب اضطرار الي الحجة و الائمه ذكر كردند اين است بعد مرحوم بوعلي با الهام از اين دو مبدأ علمي نياز به نبوت را در مسله زهد و عبادت و عرفان ذكر مي‌كند ما براي اين كه زهد داشته باشيم پيغمبر مي‌خواهيم براي اينكه عبادت داشته باشيم پيغمبر مي‌خواهيم براي اينكه عرفان داشته باشيم پيغمبر مي‌خواهيم يك بيان لطيفي مرحوم خواجه در شرح اشارات در بخشهايي كه به بوعلي عرض مي‌كند اين است كه مي‌گويد اگر نبوت و اينها براي تنظيم كارهاي عادي دنيا باشد كه اطراف معموره ساكنين اطراف معموره اينها هم دارند آن روزها خيلي از بخشهاي كره زمين كشف نشده بود و در خيلي از قسمتها هم وحي و نبوت و اينها آنجا‌ها نرفته بود ولي اينها مي‌دانستند بالأخره يك عده مردمي در دورترين نقطه‌هاي زمين زندگي مي‌كنند كه دين ندارند ولي زندگي عاديشان هست يعني يك نظمي دارند يك رفت و آمدي دارند يك معادلاتي دارند همان عقل مختصري كه دارند براي تنظيم زندگي دنيايي اينها كافي است حرف خواجه نسبت به بوعلي اين است كه نبوت را ما براي چيزهاي برتر و والاتر مي‌خواهيم اگر براي تنظيم كارهاي دنياي باشد كه خب ساكنين اطراف معموره معموره يعني الارض المعموره يعني آن كساني كه در حاشيه اين بخشهاي آباد زمين زندگي مي‌كنند كه فرهنگ به آنجا‌ها نرفته آنها هم براي خودشان يك زندگي دارند يك قانوني دارند يك نظمي دارند غرض آن است كه دين اين معارف را آن هدف والا قرار مي‌دهد و براي آن انسانها را به آن سمت فرا مي‌خواند حالا انسان اگر بخواهد به خودش رحم بكند رحمش عاطفي است نه عقلي ما حتي نسبت به خودمان اگر بخواهيم رحم بكنيم در تمام ين امور چهارگانه عاجزيم رحم ما حتي نسبت به خود ما عاطفي است نه عقلي بعد هم معرفتمان ضعيف است بعد هم قدرتمان ضعيف است بعد هم نسبت به سخا آن جود را كه نداريم كه غالب ما بخيليم به دليل اينكه از روح مي‌گيريم به بدن مي‌دهيم روح را وادار مي‌كنيم كه خوب بينديش كه ما چطور بخوريم چطور بسازيم چطور ببافيم چطور بخوابيم اين روح بيچاره مثل يك حكيمي است كه با فشار او را پيك بهداشت بكنند و رفتگر شهرداري اين روح الهي كه در ماست الآن براي ما يك پيك بهداشت است بايد تمام تلاش و كوشش بكند اين زباله‌هاي بدن ما را حل بكند خب يك آدم پرخور شب كه بخواهد بخوابد تمام قدرتها را روح بايد صرف بكند كه اين بدن را تأمين بكند اين بدن نپوسد لذا نه خواب خوبي آدم مي‌بيند و نه خوش استعداد مي‌شود كه حرفها را خوب بفهمد مگر فهميدن يك كار آساني است يك آدم پرخور خوش فهم مي‌شود مگر اين بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) است كه «لا تجتمع الفطنة وَالبطنة»[8] فرمود فطانت و زيركي و هوشمندي و خردورزي با شكم پروري كه جمع نمي‌شود كه آدم اهل بطنه باشد بطين باشد پرخور باشد خوش استعداد هم باشد اين شدني نيست بالأخره روح يك فراغتي مي‌خواهد ديگر فرمود: «لا تجتمع الفطنة وَالبطنة» و «لن تجتمع العزيمة وَالوليمة» يك انسان سورچر دائماً مواظب است چه كسي از مكه مي‌آيد آنجا سورچري بكند اين كه نمي‌تواند اهل مطالعه باشد كه اهل عزم و جزم و اراده و اينها نيست يك آدم سورچر بعد هم مرده خور درمي‌آيد مي‌شود عمله موتي اين ديگر ملا نخواهد شد فرمود عزيمت با وليمه خوري جمع نمي‌شود «لن تجتمع العزيمة وَالوليمة» «لا تجتمع الفطنة وَالبطنة» خب پس بنابراين ما در اين جهت چهارم هم مشكل داريم در جهت اول مشكل داريم يعني رحمت عقلي و عاطفيمان فرق مي‌كند در جهت دوم مشكل داريم معرفتمان ضعيف است سوم تواناييمان ضعيف است چهارم جود و سخا نداريم همه‌اش از جان مي‌گيريم به بدن مي‌دهيم يك وقتي هم نشد اين خيلي حرف لطيفي است در نهج‌البلاغه فرمود: «جودوا بها علي انفسكم»[9] يك قدري از تن بگيريد به جان بدهيد خب بنابراين آن جود هم در ما نيست پس ما در اين عناصر چهارگانه محوري راجليم پس ما نسبت به خود ما در عين حال كه رحيميم ذات اقدس الهي نسبت به ما از ما ارحم است پس او ﴿أَرْحَمُ الرّاحِمينَ﴾ است بالقول المطلق هيچ ممكن نيست كسي به كسي رحمش بيش از رحم خدا باشد لذا موساي كليم عرض كرد كه پروردگارا ﴿رَبِّ اغْفِرْ لي وَلأَخي وَأَدْخِلْنا في رَحْمَتِكَ﴾ نه تنها «و ارحمنا» ما را محفوف به رحمت بكن اين كه در بعضي از دعاهاي روزهاي ماه مبارك رمضان مي‌گوييم «و اسكني في بحبوحات جناتك»[10] النعيم همين است در آن وسط كه ديگر از هر طرف رحمت انسان را احاطه مي‌ كند آن بحبوحه يعني وسط ما را وجود مبارك موساي كليم عرض مي‌كند كه داخل در رحمت بكن نه تنها وارحمنا ما غرق رحمت تو باشيم كه ديگر از هيچ ناحيه‌اي غضب به ما نرسد وسط ميوه مادامي كه از خودش آفت نبيند آفت اگر از بيرون باشد ديرتر به وسط ميوه آسيب مي‌رسد اگر يك آفتي از بيرون بخواهد برسد مگر اينكه خودش مشكل داشته باشد از بيرون در آنجايي كه تا به كساني كه ساكن در بحبوحه جنات نعيم‌اند آفت برسد خيلي طول مي‌كشد.

‌پرسش: ...

پاسخ: آنها ديگر به عمل صالح وابسته است اميدواريم خدا به هم مرحمت كند ﴿وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ﴾.

مطلب ديگر اين است كه درباره موسي و هارون (سلام الله عليهما) اين‌طوري شده كه موسي آن نصاب لازم در كمالات فصاحت بلاغت و مانند آن را داشت ولي ممكن است كسي افصح باشد در جمع خصوصياتي كه اين رهبر دارد كامل‌تر از خصوصياتي است كه ديگري دارد يعني موساي كليم در جمع به مراتب كامل‌تر از هارون بود به دليل اينكه از انبياي اولواالعزم شد لكن ممكن است در بخشي از اوصاف وجود مبارك هارون (سلام الله عليه) يك خصوصيتي داشته باشد كه فرمود او «افصح» از من است لكن بعد از اينكه شرح صدر خواست و اينكه ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي ٭ يَفْقَهُوا قَوْلِي﴾[11] را مسئلت كرد و ذات اقدس الهي فرمود: ﴿قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَامُوسَي﴾[12] ديگر هيچ مشكلي در نصاب اين كمالهاي لازم و معتبر در نبوت رسالت امامت و رهبري وجود نداشت لكن آن كمالاتي كه براي موساي كليم بود البته براي ‌هارون نبود خب و سخنگوي اين جمع هم در حقيقت خود موساي كليم بود در مقامات مهم در برخورد با فرعون او حرف مي‌زند در برخورد با سحره او حرف مي‌زد در برخورد با قارون او حرف مي‌زد در برخورد با سامري او حرف مي‌زد فقط موسي براي آن افصحيت و نرم خويي و لطيف خويي و زيبا خويي‌اش در زمان غيبت موساي كليم مي‌توانست مشكل را حل كند اما اينكه چرا موساي كليم در مقام نيايش و دعا به خداي سبحان عرض كرد كه چون هارون افصح است او را وزير من قرار بدهيد چون مي‌گويند شايسته است كه انسان آن حاجت خود را هم در مراسم دعا بازگو كند تنها نگويد خدايا حاجت من را برآورده كن اگر حاجت خودش را هم ذكر بكند خود را در برابر اين كارهاي جزئي هم عاجز مي‌بيند لذا شايسته است انسان در دعا آن حاجتهاي خاص خودش را هم ذكر بكند تا معلوم بشود در كارهاي جزئي به اين امور نيازمند است اگر اصل حاجت هم ذكر نكند مگر خدا نمي‌داند چرا ما از خدا سؤال بكنيم مگر او خودش نمي‌داند خب همين اصل دعا كردن خودش عبادت است انسان را به خدا نزديك مي‌كند ذكر حاجت انسان را پياده مي‌كند ذكر خصوصيت حاجت يك وقت است مي‌گويد من محتاجم اين يك مرحله پياده مي‌شود وقتي حاجتش را ذكر مي‌كند نه تنها پياده مي‌شود پا برهنه هم مي‌شود براي اينكه اين چيزي كه خيليها دارند و او ندارد خب يك انساني كه در امور جزئي اين همه نيازمند است ديگر هرگز ﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ﴾[13] نمي‌گويد لذا به ما گفتند كه دعا كنيد حاجب را ذكر كنيد حاجت را هم تعيين كند بگوييد من اين را مي‌خواهم اين را مي‌خواهم اين براي آن است كه داعي به الله نزديك‌تر بشود نه اينكه ذات اقدس الهي _معاذ‌الله_ نمي‌داند بنابر اين سر اينكه وجود مبارك موسي درباره هارون (سلام الله عليهما) گفت كه ﴿هَارُونَ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً﴾[14] براي آن است كه مشكلات خودش و نقص خودش و عجز خودش را در پيشگاه ذات اقدس الهي بررسي كند.

مطلب بعدي اين است كه حالا اگر اين دعا را وجود مبارك موساي كليم نمي‌كرد حالا ممكن بود وضع به همين صورت در بيايد منتها حالا موسي يك كمالي را از دست داد كه با دعا مي‌توانست متقرب بشود و نشد يا ممكن است وضع به صورت ديگر در بيايد آن را خدا مي‌داند كه حالا اگر موساي كليم در خواست نمي‌كرد باز هم هارون (سلام الله عليه) وزير موسي مي‌شد يا اين‌طور.

مطلب بعدي آن است كه ربوبيت تنها براي دنيا نيست ذات اقدس الهي رب انسان است چه قبل از دنيا چه در دنيا چه بعد از دنيا اين يك، چه اين رب موجودات ديگر است در نشئات و عوالم ديگر دو، بالأخره موجودات در قيامت كه حالا محصول ظهور كارهاي دنياست آنجا تحت تدبير هستند يا نه يا آنجا مستقل‌اند _معاذالله_ آنجا مستقل نيستند كه جهنم و اهلش بهشت و اهلش اينكه اعمال به آن صورت تبديل مي‌شود يا به آن صورت ظاهر مي‌كند يك مظهري مي‌خواهد يا نه عمل خود به خود به آن صورت ظهور مي‌كند بر اساس تجسم اعمال كه اعمال به آن صورت درمي‌آيد خود به خود در مي‌آيد يا مظهر مي‌خواهد مظهر مي‌خواهد انسان كه در قيامت به صوري حالا يا خوب يا بد درمي‌آيد ظهور مي‌كند آيا مظهر مي‌خواهد يا نمي‌خواهد يا خود به خود درمي‌آيد ولو _معاذالله_ خدا اظهار نكند اين‌چنين كه نيست پس با اظهار الهي به آن صورت ظهور مي‌كند اظهار الهي همان ربوبيت اوست بنابراين در قيامت هر كسي هم مظهر نامي از اسماي الهي است و همان نام را در قيامت مي‌بيند اگر كسي مظهر مذل بود خدا را به عنوان مذل مي‌بيند به عنوان قهار مي‌بيند همينهايي كه ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾[15] همينها مي‌گويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[16] حالا يا اين حمل مي‌شود بر تعدد موقف كه فرمود: ﴿وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ القِيَامَةِ أَعْمَي﴾[17] بعد مي‌گويند: ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَي وَقَدْ كُنتُ بَصِيراً﴾[18] در يك موقف ديگري چشم اينها باز مي‌شود و مي‌بينند يا نه در تعدد موقف حمل نمي‌شود اينها از جمال و رحمت الهي محجوب‌اند ولي قهر و عذاب الهي را خواهند ديد كه مي‌گويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ بالأخره مشاهده خواهند كرد و آن كريمه‌اي كه فرمود ﴿يَا أَيُّهَا الإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[19] اين مال همه انسانهاست چه كافر چه مؤمن چه آنها كه اعمالشان به دست راستشان گزارش مي‌شود چه آنهايي كه اعمالشان به دست چپشان قهراً آنهايي كه كور محشور مي‌شوند نسبت به حسنات و بهشت و نعمتهاي الهي كورند به دليل اينكه اين كوري يك نقص است براي اينكه رحمت الهي را نمي‌بينند اما يك عده ناشنوا هستند و آن ناشنوايي كمال است جهنم با همه خروشي كه دارد كه زفير و شهيق دارد آن‌قدر اين صدا وقتي كه برمي‌آورد بلند است كه مي‌گويند شهيق اين كوههاي بلند را مي‌گويند كوه شاهق اين صداهاي بلند را مي‌گويند شهيق اين صداي حمار هم نهيب و شهيق دارد زفير و شهيق دارد اين دم كه فرو رفت يك حساب دارد و برمي‌گردد و برآيد مفرح ذات اين برمي‌گردد را مي‌گويند شهيق جهنم هم يك چنين دمي دارد فرو مي‌رود زفير است برمي‌آيد شهيق است حمار هم همين حالت را دارد فرو مي‌برد نهيق است برمي‌آورد شهيق است خب اين صدايش هم بلند است همين صداي بلند كه گوش خراش است رعب آور است اصلاً بهشتيها نمي‌شنوند ﴿لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ﴾[20] اصلاً جهنم را نمي‌بينند از طرفي هم بوي بهشت به فاصله پانصد فرسخ يا پانصد ميل يا پانصد كيلومتر بالأخره به حساب دنيا اگر تنظيم بشود خيلي بيش از اينهاست بويش مي‌رسد اما مي‌گويند عاق والدين اين بو را نمي‌شنوند خب آنها شامه‌شان هم بسته است بنابراين ممكن است يك كسي اين صداهاي دلخراش و گوش خراش را نشنود و نشنيدنش كمال باشد و يك كسي هم چيزي را نبيند و نديدنش نقص باشد خب.

پرسش: اين آيه در ﴿لَمْ نَكُ مِنَ المُصَلِّينَ﴾[21] ... مي‌فرمايد جهنميها را ...

پاسخ: بله ﴿فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِي سَوَاءِ الجَحِيمِ﴾[22] آن را مي‌بيند اما جهنمي كه عذاب آور باشد نمي‌بيند در قرآن دارد ﴿لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا﴾ آن خروش رعب آور ترس آور را نمي‌بيند ممكن است اصلش را ببينند كه يك عده‌اي دارند مي‌سوزند بعد مي‌گويند خدا را شكر كه ما به آنجا مبتلا نشديم اما آن ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَزَفِيراً﴾[23] كه حالت رعب آور است آن را نمي‌بينند آن خروش زفير و شهيق را نمي‌شنوند ﴿لا يَسْمَعُونَ حَسيسَها﴾[24] در پايان سورهٴ مباركهٴ «انبياء» همين است ديگر فرمود: ﴿وَتَتَلَقَّاهُمُ المَلاَئِكَةُ﴾[25] اينها ﴿لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ اْلأَكْبَرُ﴾ ﴿وَهُمْ في مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ﴾[26] اينها ﴿لا يَسْمَعُونَ حَسيسَها﴾ خب اگر اين است آن صداهاي گوش خراش را نمي‌شوند و ممكن است ﴿فَاطَّلَعَ فَرَآهُ في سَواءِ الْجَحيمِ﴾[27] از بالا نگاه كنند يك عده دارند مي‌سوزند آن ضرري ندارد چون رعب آور نيست.

مطلب بعدي آن است كه جريان حكومت موسي و هارون گاهي ممكن است گفته بشود كه قائل به سكولار باشند يعني بگويند دين از حكومت و سياست جداست و اگر رهبران الهي حكومت مي‌كردند روي انديشه‌ها و خردهاي عقليشان بود بشريشان بود نه روي وحي الهي دين حكومت ندارد سياست ندارد و مانند آن و اگر انسان بگويد خب پس انبيا آمدند مبارزاتي راه انداختند جهاد راه انداختند و حكومت كردند مي‌گويند اينها روي جنبه‌هاي بشري اينهاست از آن جهت كه خردمند بودند جزء نوابغ بشري بودند آزادي‌خواهد بودند اين كار را كردند در حالي كه قرآن كريم وقتي اين جريانها را نقل مي‌كند اول و سر فصل اين قصه‌ها را وحي الهي و امامت الهي و ايراث الهي قرار مي‌دهد در سورهٴ مباركهٴ «قصص» از آيه سوم به بعد قصه اين‌طور شروع مي‌شود ﴿نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسي وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾ بعد فرمود: ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي اْلأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَيَسْتَحْيي نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ﴾ بعد مي‌فرمايد: ﴿وَنُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي اْلأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ﴾ و ما مي‌خواهيم ﴿وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي اْلأَرْضِ وَنُرِيَ فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ ٭ وَأَوْحَيْنا إِلي أُمِّ مُوسي﴾ خب سر فصل اين آن است كه ما اراده كرديم امامت مستضعفين را اراده كرديم كه آنها را وارث زمين قرار بدهيم اراده كرديم كه بساط ظلم را برچينيم راه اراده ما اين است كه به مادر موسي وحي فرستاديم كه بچه را اين‌گونه اداره كن بعد ﴿وَلاَ تَخَافِي وَلاَ تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ المُرْسَلِينَ﴾[28] بعد هم كه موساي كليم به اين صورت درآمد گفتيم ﴿اذْهَبْ إِلي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي﴾[29] بعد گفتيم تنها هم نرو ﴿اذْهَبا﴾ هر دويتان برويد شما رسالت ما را به عهده داريد در سورهٴ مباركهٴ «طه» رسالت اينها را تشريح مي‌كند مي‌فرمايد به اينكه ما رسالتمان را به اين دو بزرگوار داديم گفتيم شما از طرف ما رسالت داريد برويد اين اوضاع را دگرگون كنيد اين اوضاعي كه فرعونيها به پا كردند ﴿اذْهَبْ أَنْتَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «طه» آيه 42 به بعد ﴿اذْهَبْ أَنْتَ وَأَخُوكَ بِآياتي وَلا تَنِيا في ذِكْري﴾ وني يعني سستي واني يعني آدم سهل انگار وني يعني سستي فرمود ﴿وَلا تَنِيا﴾ مبادا سستي بكنيد كار كار سختي است محكم است جنگ با فرعون است و مبارزه با فرعون است تأسيس حكومت است مبادا سستي بكنيد ﴿اذْهَبْ أَنْتَ وَأَخُوكَ بِآياتي وَلا تَنِيا في ذِكْري﴾ ﴿اذْهَبا إِلي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي ٭ فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّنًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشي﴾ بهانه به دست او ندهيد اول روي نصيحت بالغه او را هدايت كنيد بعد هم آن وقتي هم كه نوبت رسيده ﴿فَغَشِيَهُم مِنَ اليَمِّ مَا غَشِيَهُم﴾[30] آن وقت نوبت او هم هست ﴿فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي اليَمِّ﴾[31] آن وقت نوبت او هم هست اما شما از اول با درشتي سخن نگوييد ﴿فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّنًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشي﴾[32] بعد هم وقتي كه فرعون مي‌گويد شما چه كسي هستيد بگوييد ما از طرف خدا آمديم خب چه كسي منظور داريد ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ﴾[33] مردم را به ما بده خب رهبري مردم هدايت مردم آزاد سازي مردم اداره شئون مردم به دست ماست اولين حرفش اين است چه مي‌خواهي «ان ادوا الي بني‌اسرائيل» ﴿أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾[34] اينها را آزاد كن به دست ما بده نه اينكه اينها را آزاد كن ما هم آزاد باشيم كسي كاري به ما هم نداشته باشد نه اينها را به ما بده ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ﴾ مردم امانت خداي‌اند يك امين دارند دوما امين اللهيم سه امانت را بايد به امين داد چهار ما اينكه در زيارت جامعه به خاندان عصمت و طهارت مي‌گويم شما «ساسة العباد و أركان البلاد» همين است ديگر ساس جمع سائس است يعني سياست‌مداران كشورها شماييد اين را گفتند هميشه بخوانيد تا يادتان نرود كه اينها چه سمتي دارند در هر مشهدي از مشاهد مشرفه گفتند زيارت جامعه بخوانيد «وساسة العباد وأركان البلاد» اين است شما سياست‌مداران مردم‌ايد درود ما بر شما خب پس بنابراين سخن از سخن موسي و هارون (سلام الله عليهما) در طليعه آن سرفصل اين قصه در سورهٴ مباركهٴ «قصص» امامت مستضعفان است و رهبري مستضعفان است و اراده خدا هست و امثال ذلك بعد وحي الهي هم ه شروع شده گفتگوهايي كه بين موسي وهارون (سلام الله عليهما) از يك سو و درباريان از سوي ديگر بود اين بود كه «ان ادوا الي بني اسرائيل» ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ﴾[35] بدهيد به ما مردم را بدهيد به ما اين نشان مي‌دهد اينكه اينها روي جنبه وحي الهي بود روي جنبه نبوت و رسالت بود و مانند آن.

مطلب ديگر جناب آلوسي در تفسيرشان اين سخن را نقل مي‌كنند و رد مي‌كنند البته كه برخيها به دنبال اين هستند كه نام شريف مادر موسي (سلام الله عليهما) چيست كه اگر كسي آن نام را بداند مي‌تواند درهاي بسته را باز كند قفلهاي بي‌كليد باز كند بعد مي‌گويد يك ارباب طلسم و حروف رياضتهاي خاصي نقل كردند براي اين كار آن‌گاه اضافه مي‌كند اين يك نوع رهبانيت است البته اثباتش آسان نيست ولي نفيش هم صحيح نيست بالأخره ما چه مي‌دانيم چه اسراري در اين عالم هست بنابراين علمش را به اهلش واگذار كنيم اولاست در جريان حضرت صديقه طاهره (سلام الله عليها) كه نقل كردند كه بعضيها اسم آن حضرت را مي‌بردند و در باز مي‌شد غرض اين كه حالا ما دستمان نمي‌رسد نفي نكنيم حالا چه مي‌دانيم چيست علمش را به اهلش واگذار كنيم بعد فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَذِلَّةٌ﴾ اين تنوين ﴿غَضَبٌ﴾ و تنوين ﴿ذِلَّةٌ﴾ براي تفخيم است چون كار سنگيني را اينها كرده‌اند چون ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾[36] ديگر آن وقت غضب مهم ذلت و فرومايگي مهمي در حيات دنيا دامنگير اينها مي‌شود البته اين ﴿فِي الْحَياةِ الدُّنْيا﴾ اگر متعلق باشد به نحو تنازع هم به ذلت هم به غضب اين آيه ناظر به آخرت نيست اما اگر متعلق به خصوص ذله باشد كه قدر متيقن هم همين است كه با اخير برمي‌گردد آن ﴿غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِم﴾ ممكن است مطلق باشد شامل عذاب دنيا و عذاب آخرت باشد.

مطلب ديگر اين است كه سنتهاي الهي گاهي در جانب رحمت است گاهي در جانب غضب در جانب رحمت وقتي سلام و رحمت خاص را بر انبيا ذكر مي‌كند در پايان مي‌فرمايد: ﴿وَكَذلِكَ نَجْزِي المُحْسِنِينَ﴾[37] يا «نجزي المؤمنين» ومانند آن در جريان افترا و ظلم و امثال ذلك هم مي‌فرمايد ﴿وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرينَ﴾ اگر كسي بدعتي بگذارد عليه دين قيامي بكند و در برابر دين خدا بدعتي بگذارد گرفتار غضب الهي خواهد شد گرفتار ذلت خواهد شد چه اينكه موساي كليم (سلام الله عليه) برابر آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «طه» آمده است به سامري فرمود به اينكه ﴿لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِي اليَمِّ نَسْفاً﴾[38] ﴿فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ﴾ اين بني‌اسرائيلي كه به دام سامري افتادند محكوم غضب و ذلت‌اند كه ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالمَسْكَنَةُ﴾[39] آيا ببينيم استثناي بعدي شامل حال آنها مي‌شود يا نه البته شمول لفظي‌اش سهل است ولي آنها سعي كردند خود را مشمول استثناي بعدي بكنند يا نه آن مهم است فرمود: ﴿وَالَّذينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ﴾ اين يك ﴿ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها﴾ يعني بعد از سيئات دو ﴿وَآمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها﴾ اين ﴿بَعْدِها﴾ به آن توبه برمي‌گردد آن ﴿بَعْدِها﴾ي اولي به سيئات برمي‌گردد ﴿وَالَّذينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها﴾ يعني بعد از سيئات ﴿وَآمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها﴾ نه «من بعد السيئات» بلكه «بعد الانابة و التوبة» بعد از توبه ﴿لَغَفُورٌ رَحيمٌ﴾ خب اين اصل كلي است اين دوتا آيه ظاهراً به صورت جمله معترضه براي بيان سنت الهي است در وسط ذكر شده و داستان و قصه آموزنده موساي كليم (سلام الله عليه) هم هنوز به پايان نرسيده آنجايي كه فرمود: ﴿فَلا تُشْمِتْ بِيَ اْلأَعْداءَ وَلا تَجْعَلْني مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ ٭ قالَ رَبِّ اغْفِرْ لي وَلأَخي وَأَدْخِلْنا في رَحْمَتِكَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ﴾ آن وصل مي‌شود به آيه 154 بعدي ﴿وَلَمّا سَكَتَ عَنْ مُوسَي الْغَضَبُ أَخَذَ اْلأَلْواحَ وَفي نُسْخَتِها هُدًي وَرَحْمَةٌ لِلَّذينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ ٭ وَاخْتارَ مُوسي قَوْمَهُ سَبْعينَ رَجُلاً﴾ اين دنباله قصه است اين دوتا آيه يعني آيه 152 و 153 به منزله جمله معترضه است تا ثابت بكند كه بفرمايد به اينكه اين يك اصل كلي است اختصاصي به جريان موسي و اينها ندارد كه حكايتي بود ما آورديم نه اين سنت الهي است چه غضب و ذلت الهي باشد دامنگير اهل افتراست چه رحمت و مغرفت الهي باشد بهره تائبان و منيبان و مؤمنان است فرمود: ﴿وَالَّذينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها﴾ آن سيئات ﴿وَآمَنُوا﴾ كه آن توبه‌شان را استمرار دادند و عمل هم كردند ﴿إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها﴾ يعني بعد از توبه غفور رحيم است اما حالا آن كار را كردند يا نكردند گرچه بني‌اسرائيل طبق آيه 149 كه قبلاً خوانديم زمينه توبه را فراهم كردند ﴿وَلَمّا سُقِطَ في أَيْديهِمْ وَرَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنا رَبُّنا وَيَغْفِرْ لَنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ﴾ شايد عده‌اي از آنها توبه كرده باشند لكن بني‌اسرائيل از آن جهت كه بني‌اسرائيل‌اند و اسرائيلي مي‌انديشند اهل توبه نيستند در قرآن فرمود غضب خدا و فرومايگي دنيا نصيب آنها مي‌شود اگر الآن كسي خيال كند كه صهيونيستها يك عزتي دارند اين واقعاً غافل اند قرآن كريم فرمود به اينكه اين صهاينه يا بايد برگردند به طناب الهي متمسك بشوند يعني مؤمن بشوند دست از آدم كشي و ظلم و ستم بردارند بروند سر جايشان يا نه گرفتار حبل مردمي‌اند ﴿إِلاَّ بِحَبْلٍ مِنَ اللّهِ وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ﴾[40] الآن اين حبل و ريسمان استعمار است در گردن اينها اينها واقعا يك نطفه نامشروع‌اند اينها را در خاورميانه كاشته‌اند و اگر آن حمايت مستعمران رخت بربندد يك روزه همين مسلمين اين يهوديها و اسرائيليها را برطرف خواهند كرد اين‌چنين نيست كه اينها واقعاً عزيز باشند همين ﴿إِلاَّ بِحَبْلٍ مِنَ اللّهِ وَحَبْلٍ مِنَ النَّاسِ﴾[41] الآن حبل الله را ندارند اينها اما حبل آمريكا را دارند خذلهم الله.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] بقره/سوره2، آیه20.
[2] شوری/سوره42، آیه11.
[3] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 183.
[4] ـ كافي، ج1، ص177.
[5] علق/سوره96، آیه14.
[6] علق/سوره96، آیه18.
[7] اعراف/سوره7، آیه179.
[8] ـ غررالحكم، ص360.
[9] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 183.
[10] ـ مفاتيح الجنان، دعاي روز بيست ودوم ماه رمضان.
[11] طه/سوره20، آیه27 و 28.
[12] طه/سوره20، آیه36.
[13] اعراف/سوره7، آیه12.
[14] قصص/سوره28، آیه34.
[15] مطففین/سوره83، آیه15.
[16] سجده/سوره32، آیه12.
[17] طه/سوره20، آیه124.
[18] طه/سوره20، آیه125.
[19] سوره، آيه 1.
[20] انبیاء/سوره21، آیه102.
[21] مدثر/سوره74، آیه43.
[22] صافات/سوره37، آیه55.
[23] فرقان/سوره25، آیه12.
[24] انبیاء/سوره21، آیه102.
[25] انبیاء/سوره21، آیه103.
[26] انبیاء/سوره21، آیه102.
[27] صافات/سوره37، آیه55.
[28] قصص/سوره28، آیه7.
[29] طه/سوره20، آیه24.
[30] طه/سوره20، آیه78.
[31] قصص/سوره28، آیه40.
[32] طه/سوره20، آیه44.
[33] دخان/سوره44، آیه18.
[34] شعراء/سوره26، آیه17.
[35] دخان/سوره44، آیه18.
[36] لقمان/سوره31، آیه13.
[37] انعام/سوره6، آیه84.
[38] طه/سوره20، آیه97.
[39] بقره/سوره2، آیه61.
[40] آل عمران/سوره3، آیه112.
[41] آل عمران/سوره3، آیه112.