درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/01/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 151 تا 154

 

﴿قالَ رَبِّ اغْفِرْ لي وَلأَخي وَأَدْخِلْنا في رَحْمَتِكَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ﴾ ﴿إِنَّ الَّذينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَذِلَّةٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرينَ﴾ ﴿وَالَّذينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَآمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحيمٌ﴾ ﴿وَلَمّا سَكَتَ عَنْ مُوسَي الْغَضَبُ أَخَذَ اْلأَلْواحَ وَفي نُسْخَتِها هُدًي وَرَحْمَةٌ لِلَّذينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ﴾

 

جريان موسي و هارون (سلام الله عليهما) جرياني بود كه وجود مبارك موساي كليم در آغاز امر به ضرورت حضور هارون پي برده بود لذا به ذات اقدس الهي عرض كرد كه در اين كار مهم هارون را هم سهيم قرار بدهيد با بررسي آيات سورهٴ مباركهٴ «طه» ديد موسي نسبت به هارون (سلام الله عليهما) مشخص مي‌شود كه او برادرش را تا چه پايگاهي مي‌شناخت و براي او چه منزلتي از ذات اقدس الهي مسئلت كرد و خداوند هم چه منزلتهايي را برايها رون نسبت به موسي (سلام الله عليهما) عطا كرد بعد از اينكه خداوند فرمود آيه 24 به بعد سوره «طه» ﴿اذْهَبْ إِلي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي﴾ وجود مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) عرض كرد ﴿قالَ رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري ٭ وَيَسِّرْ لي أَمْري ٭ وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني ٭ يَفْقَهُوا قَوْلي﴾ اينها مربوط به شخص خودش آنگاه درباره هارون (سلام الله عليه) خواسته‌اش را چنين عرض كرد ﴿وَاجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي ٭ هَارُونَ أَخِي﴾ آن وزير هم شخص هارون باشد ﴿اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي﴾ مشكل مرا و آن بار سنگين مرا به وسيله هارون (سلام الله عليه) آسان بكن كه او قدرت مرا تأييد كند و توان مرا تشديد كند و مانند آن ﴿وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾ در امر نبوت او شريك باشد در امر رسالت او شريك باشد و در اين كه من ولي امر امت خودم هستم او را هم شريك اين امر قرار بده و تمام اين سمتها براي آن است كه ﴿كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً ٭ وَنَذْكُرَكَ كَثِيراً﴾[1] اين مقام برتر از آن است كه ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالقِسْطِ﴾[2] باشد گاهي ممكن است جامعه جامعه قسط و عدل باشد يعني صبغه انساني يك جامعه‌اي تأمين شده باشد اما صبغه الهي‌اش تأمين نشده باشد وجود مبارك موسي (سلام الله عليه) گذشته از آن صبغه انساني كه در طليعه امر به فرعون گفته بود ﴿أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ﴾[3] بندگان را آزاد كنيد من مي‌خواهم آنها از يوق فراعنه رها بشوند و آزاد بشوند ﴿أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ﴾ آن صبغه الهي را هم اينجا بازگو مي‌كند كه ما اهل تسبيح باشيم و اهل ذكر نام و ياد تو باشيم ﴿إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيراً﴾[4] اينها خواسته‌هاي موساي كليم بود دربارهٴ خودش و درباره برادرش پس چندين خواسته داشت يكي شرح صدر بود يكي تأثير امر بود يكي گشودن عقده از زبان بود تا مردم حرف او را بفهمند اينها مربوط به خودش بود ﴿رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري ٭ وَيَسِّرْ لي أَمْري ٭ وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني ٭ يَفْقَهُوا قَوْلي ٭ وَاجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي ٭ هَارُونَ أَخِي ٭ اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي ٭ وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾[5] اينها مربوط به هارون بود آن‌گاه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَامُوسَي﴾[6] يعني همه آن خواسته هايي كه مربوط به خودت بود و همه آن خواسته‌ها كه مربوط به برادرت بود داده شدي بعد هم مي‌فرمايد اين اولين بار نيست كه ما نسبت به تو لطف كرديم ﴿وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَي﴾[7] نظر موسي درباره هارون (سلام الله عليهما) كه به خدا عرض كرد ﴿وَاجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي ٭ هَارُونَ أَخِي ٭ اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي﴾ در آيات ديگر مشخص است در آيت ديگر راز اينكه سخنگوي رسمي دولت من هارون باشد او را مشخص كرد و آن اين بود كه ‌هارون ﴿وَأَخِي هَارُونَ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً﴾[8] بالأخره يك دولت و حكومت مركزي سخن‌گو مي‌خواهد حالا با اينكه ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي﴾[9] مطرح است آن را خواسته پس مشكلي در زبان موساي كليم نبود براي اينكه خدا به موساي كليم فرمود: ﴿قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَامُوسَي﴾[10] شرح صدر خواستي گرفتي زبان گويا خواستي گرفتي حرف تو را هم آنها بايد بفهمند اين هم كه ﴿يَفْقَهُوا قَوْلِي﴾[11] آن را هم گرفتي اما بالأخره يك حكومت مركزي يك سخنگوي رسمي مي‌خواهد يك مبلغ رسمي مي‌خواهد گفت ﴿هَارُونَ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً﴾ او هم خيلي خوب حرف مي‌زند هم حرف خوب مي‌زند و من ممكن است يك مقداري تند باشدم ولي او اين تندي را هم ندارد امت به يك سخنگوي رسمي دولت كه نرنجاند لازم دارد ممكن است از من برنجند ولي نمي‌توانند عكس العمل نشان بدهند براي اينكه يد بيضا مرا ديده‌اند آن عصا را ديده‌اند اما درباره هارون او اصلاً نمي‌رنجاند خب از اينجا به برخي از سؤالها پاسخ داده مي‌شود و آن اين است كه وجود مبارك هارون در آن حادثه تلخ فاجعهٴ گوساله‌پرستي بر اساس فصاحت عمل كرده است فصيح در فرهنگ قرآن تنها آن نيست كه خوب حرف مي‌زند بلكه حرف خوب هم بايد بزند اين جامعه بحران زده فاجعه گوساله‌پرستي ديده را بايد يك مبلغ و سخنگوي افصح اداره كند و هارون (سلام الله عليه) هم به خوبي اداره كرد اگر از آن به بعد ‌مي‌خواست شروع به كارهاي نظامي بكند همان محذوري پيش مي‌آمد كه خود‌ هارون (سلام الله عليه) پيش بيني كرد گفت ﴿إِنّي خَشيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَني إِسْرائيلَ﴾[12] خب بنابراين آن تندرفتاري كه بايد در برابر فاجعه گوساله‌پرستي عمل بشود آن فقط از موسي ساخته است از هارون ساخته نيست براي اينكه اگر هارون تهديد مي‌كرد مي‌گفت ﴿لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً﴾[13] همآنها عليه او قيام مي‌كردند ولي همين حرف را موساي كليم زد ولي توان قيام نداشتند چون عصا را از موسي ديدند نه از هارون آن اژدهاي دمان به دست موسي بود آن يد بيضاء براي موسي بود آنها را كه از هارون نديدند در برابر ‌هارون مي‌ايستادند آن وقت همان تفرقه و اربا اربا مي‌شد وجود مبارك هارون به موسي (سلام الله عليهما) گفت ﴿إِنّي خَشيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَني إِسْرائيلَ﴾ بنابراين همان تند رفتاري در برابر فاجعه گوساله پرستي را اگر هارون مي‌كرد اين جامعه اربا اربا مي‌شد تفرقه پيدا مي‌شد ولي موساي كليم همان كار را كرده وحدت جامعه را هم حفظ كرده سامري را هم تأديب كرده ﴿لَنُحَرِّقَنَّهُ﴾ گفته ﴿ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفًا﴾ گفته براي اين كه با يد بيضاء اين حرف را مي‌زند با عصا و اژدها اين حرف را مي‌زند بنابراين حرف از موساي كليم همان است كه ﴿لَنُحَرِّقَنَّهُ﴾ بايد باشد حرف از هارون (سلام الله عليه) همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «طه» بيان كرد كه فرمود يا قوم بدانيد ﴿انما فُتِنْتُمْ بِهِ وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُوني وَأَطيعُوا أَمْري﴾[14] يك سخنگوي حكومت مركزي وقتي افصح است اين‌طور حرف مي‌زند هم خوب حرف مي‌زند هم حرف خوب مي‌زند هم حجت را به بلوغ مي‌رساند هم زمينه تفرقه را فراهم نمي‌كند بنابراين وجود مبارك موساي كليم شايد از همان اول پيش بيني چنين فاجعه را مي‌كرد عرض كرد يك كسي كه نرنجاند مردم را رهبر اگر خشن باشد مردم مي‌رنجند يا عصا بايد دستش باشد يا يد بيضاء بايد دستش باشد يا بايد نرم گو باشد ذات اقدس الهي به پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود به اينكه يك حرفي است كه منافقين دارند يك حرفي است كه من از راه ملكوت به تو مي‌فهمانم منافقان ديدشان اين است كه اگر مسلمين فشار اقتصادي ببينند رهبرشان را رها مي‌كنند چه اينكه در سوره «منافقون» كه در مدينه نازل شد البته نه در مكه اين‌چنين حرف منافقين را نقل كرد كه ﴿لا تُنْفِقُوا عَلي مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّي يَنْفَضُّوا﴾[15] انفاق نكنيد با آنها معامله نكنيد چيزي به آنها ندهيد چيزي از آنها نخريد تا آنها در محاصره اقتصادي قرار بگيرند فشار مالي ببينند پيغمبرشان را رها كنند ولي ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» فرمود فشار اقتصادي مردم را متفرق نمي‌كند مردم معتقد را چون اصل اعتقاد است و نه اقتصاد ولي خشونت رهبر مردم را رها مي‌كند ﴿لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ﴾[16] خب تو وقتي محور مهر باشي مردم جمع‌اند مردم بالأخره متفكرند ديگر مي‌دانند اصل اعتقاد است و نه اقتصاد اين فشار چند روزه مي‌گذرد ماييم و ابديت ما مگر آدم عاقل ابديت را براي شكم چند روز رها مي‌كند مردم مي‌انديشند بالأخره ولي ﴿لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ﴾ در جامعه انساني و اسلامي خشونت رهبر باعث تفرقه است فشار مالي هرگز باعث تفرقه نيست البته در جامعه‌اي كه مكتب حكومت مي‌كند يك جامعه سوسيال دموكرات يا سوسيال محض كه بر اساس شعار مسكن و نان و آب شعار دادند بله آنجا شكم حكومت مي‌كند ولي جامعه‌اي كه «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» ﴿أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَي تَقْوَي﴾[17] تنظيم شده است آن جامعه اعتقاد حكومت مي‌كند نه اقتصاد البته بايد تلاش و كوشش كرد مشكل مالي مردم را حل كرد اما اگر خداي ناكرده در اثر فشار بيگانگان يك مقداري فشار اقتصادي بر مردم تحميل شد كاملاً مي‌پذيرند چون مي‌دانند كسي مقصر نيست آن كه مردم را متفرق مي‌كند خشونت رهبريست فرمود اين‌چنين نيست ﴿لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ﴾[18] موساي كليم فظ غليظ القلب نبود اما بالأخره در برابر دين ملايمت نشان نمي‌داد هارون (سلام الله عليه) با دست خالي چه مي‌كرد غير از افصح بودن و از صحنه ثقافي استفاده كردن راه ديگر نداشت او هرگز نمي‌توانست به سامري بگويد ﴿فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ﴾[19] او نمي‌توانست بگويد من اين گوساله را ريز ريزش مي‌كنم خب خدايي كه مي‌گويد شما به بت بت‌پرستها بد نگوييد آنها برمي‌گردند به خدايتان بد مي‌گويند شما اگر بگوييد من اف به اين خدا بايد يكي از دو كار را بكنيد يا عصا به دست باشيد يا تبر به دست اگر نه تبر خليل در دست توست نه عصاي موسي بايد مثل هارون حرف بزنيد بله يك وقتي است مثل خليل آدم قيام مي‌كند در آتش هم مي‌رود آن شعار ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُم﴾[20] هم تحمل مي‌كند مي‌گويد ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾[21] او به خودش اجازه مي‌دهد كه ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلاَّ كَبِيراً لَّهُم﴾[22] يك وقت است عصاي موسي در دست اوست يا يد بيضاء در دست اوست اين مي‌گويد ﴿لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً﴾[23] اگر نه دست موسوي بود نه تبر خليلي بود خب آدم بايد حرف هاروني بزند ديگر اين است كه ذات اقدس الهي در سوره «انعام» فرمود به اينكه ﴿وَلا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾[24] اين در حالت عادي است فرمود اگر به بت بت‌پرستها بد گفتيد اين چوب يا اين سنگ معبود بت‌پرست است اگر به معبود دروغين وثنيين بد گفتيد اينها به معبود راستين شما كه خدا باشد بد مي‌گويند خب فحش آزاد است شما اگر فحش بگوييد آنها هم فحش مي‌گويند ولي اگر تبر دستتان بود دهن او بند است اگر عصا دستتان بود دهنشان بسته است خب هارون چه داشت؟ اگر خليل حق باشد نه تنها بد مي‌گويد نه تنها مي‌گويد: ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾[25] بلكه همه را به صورت هيزم درمي‌آورد ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلاَّ كَبِيراً لَّهُم﴾[26] چه كسي مي‌تواند در برابر خليل حق قيام بكند اگر منطق است كه آن برهانش است اگر فشار است كه تبر دستش است اگر بخواهند او را تهديد كنند با آتش هم كه نمي‌ترسد در برابر موساي كليم هم بشرح ايضاً عصا دست اوست ديگري اگر عصا دست بگيرد به قول مولوي حالا عصا دست گرفتي دست موسوي كو يا به قول حافظ حالا اگر انگشتر دست گرفتي انگشست سليماني كو «گر انگشت سليماني نباشد ٭٭٭ چه خاصيت دهد نقش نگيني»

اين بزرگان ادب پرور ما چه مثل مولانا چه مثل حافظ اينها همه را به صورت نظم درآوردند مولوي مي‌گويد حالا گيرم عصا دست گرفتي كو دستان موسوي كه اين عصا را اژدها كند حافظ مي‌گويد حالا انگشتر در انگشت گذاشتي كو انگشت سليماني بالأخره يك قدرت نفساني مي‌طلبد پس معلوم مي‌شود اين كه ذات اقدس الهي در سوره «انعام» فرمود به اينكه ﴿لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾[27] در بحث سورهٴ مباركهٴ «انعام» هم گذشت يك وقتي انسان به جاي خليل حق (سلام الله عليه) قرار مي‌گيرد همه بتها را هم هيزم مي‌كند نه تنها بد گفتن و اف گفتن كار عادي است بلكه هيزم مي‌كند ريز ريز مي‌كند و به دور مي‌اندازد يك وقتي مثل موساي كليم است كه فرمود ﴿لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ﴾[28] من خاكسترش را در دريا مي‌ريزم خب اگر نه خليل بود و نه موسي (عليهما سلام الله) شده هارون (عليه السلام) ناچار است اين‌چنين حرف بزند ديگر لذا وجود مبارك موساي كليم نظرش از اول تا آخر از آخر تا اول درباره‌ هارون يك ديد مثبت بود حالا مي‌بينيد كه حق با مرحوم شيخ مفيد است كه آن‌طور معنا مي‌كند و خيلي فاصله دارد تا حرف مفيد را آلوسي بفهمد اگر كسي عاقلانه مي‌انديشد تفسير را به امامت عقل و معنا و مضمون پيش مي‌برد نه به امامت لفظ غالب مفسرين اهل سنت به امامت الفاظ و ادبيات آيات را معنا مي‌كنند اما روايات ما به امامت عقل آيات را معنا مي‌كنند لفظ را امت قرار مي‌دهد آن محتوا و اصول ارزشي را امام قرار مي‌دهند و به امامت آن اصول اعتقادي الفاظ را معنا مي‌كنند حالا بنگريد تفسير آلوسي را ببينيد فرمايش مرحوم مفيد را چقدر ساده نقل مي‌كند و چطور هم او را به صورت سبابه متندم معنا مي‌كند خب غرض آن است كه نظر موسي نسبت به‌ هارون (سلام الله عليهما) يك نظر مثبت بود لذا بعضي از بزرگان گفتند به اينكه اين كه وجود مبارك موسي سر و صورت برادرش هارون (سلام الله عليهما) را گرفته مثل اينكه آدم گاهي عصباني مي‌شود به سر و صورت خودش مي‌زند در اين حد بود منتها وجود مبارك هارون به موسي (عليهما سلام الله) گفت كه مردم كه نمي‌دانند كه تو با من آن‌طوري رفتار مي‌كني كه با خودت رفتار مي‌كني تو از شدت خشم گوساله‌پرستي مثل اينكه داري سر و صورت خودت را مي‌گيري همين‌طور هم هست مردم كه نمي‌فهمند ﴿فَلاَ تُشْمِتْ بِيَ الأَعْدَاءَ﴾[29] عرض كرد كه ﴿رَبِّ اغْفِرْ لي وَلأَخي وَأَدْخِلْنا في رَحْمَتِكَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ﴾ اين‌طور است خب اين ديد با آن ديد آلوسيها خب خيلي فرق است حالا معلوم شد «انما يعرف القرآن من خوطب به»[30] به بركت اهل بيت قرآن چه فضاي بازي به آدم مي‌دهد چطور آدم معنا را مي‌فهمد نه از حرم امن هارون چيزي كم مي‌شود نه از حرم امن موسي چيزي كم مي‌شود اينها يك روح‌اند در دو بدن سر و صورت را گرفته اما مثل اينكه سر و صورت خودش را بگيرد وقتي آدم ببيند تمام هستي‌اش براي توحيد است و اين توحيد در خطر است و گوساله‌پرستي جاي خداپرستي دارد مي‌گيرد آدم چقدر بايد عصباني بشود دين همان «حب في الله» است و «بغض في الله» است ديگر اين است حالا آدم نسبت به خودش وقتي عصباني مي‌شود برادري هم كه به منزل خودش است با او همين رفتار را مي‌كند نه اينكه خداي ناكرده نسبت به هارون بخواهد بي‌مهري كرده باشد.

‌پرسش: ...

پاسخ: بله؟ حالا آن ان‌شاء‌الله به خواست خدا خواهد آمد در همان جريان برائت هم ذات اقدس الهي برنامه‌هاي فراواني را از ابراهيم (سلام الله عليه) در قرآن كريم ذكر مي‌كند اما آن مهم‌ترين برنامه‌اي كه به ما دستور مي‌دهد شما به ابراهيم (سلام الله عليه) و همراهان ابراهيم تأسي كنيد همين جريان برائت است در سوره «ممتحنه» و مانند آن وقتي جريان تبرئه و اعلان برائت و انزجار ابراهيم (سلام الله عليه) از قومش ذكر مي‌كند كه ﴿إِنَّنِي بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ﴾[31] ﴿إِنَّنِي بَرِي‌ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ﴾[32] دو شخص ابراهيم خود را از آنها تبرئه كرده ابراهيميان خودشان را از آنها تبرئه كردند بعد از اينكه ﴿إِنَّنِي بَرَاءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ﴾ كه براي ابراهيم و همراهان آن حضرت است بعد از اينكه شخص خليل حق كه ﴿إِنَّنِي بَرِي‌ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ﴾ اينها مطرح است بعد به ما مي‌فرمايد كه ﴿قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في إِبْراهيمَ وَالَّذينَ مَعَهُ﴾[33] شبيه آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» به ما مي‌فرمايد ﴿لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾[34] منتها در سوره «احزاب» سخن از تبرئه البته نيست به نحو جامع است ولي در جريان ابراهيم بعد از اعلان برائت فرمود شما به او تأسي كنيد اين همه فضايل و مناقب و سيرتها و سنتها را كه خدا در قرآن از ابراهيم خليل (سلام الله عليه) ذكر مي‌كند عنوان تأسي را در جريان برائت ذكر مي‌كند البته مورد مخصص نيست بحثهاي ديگر را هم شامل مي‌شود ولي در مورد خودش نص است اين اعلان برائت است براي هميشه همان‌طوري كه درباره حج فرمود به اينكه در پايان سوره «حج» فرمود ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ﴾[35] الآن هم همين‌طور است شما الآن هم كه حرمين مشرف مي‌شويد مي‌بينيد حرمين در اسارت آل‌سعود است و آل‌سعود در اسارت استعمار غرب است اين عهد نامه مالك را در نهج‌البلاغه بخوانيد كه وجود مبارك حضرت امير به مالك چه دستور مي‌دهد مي‌گويد مالك «فان هذا الدين قد كان اسيراً في أيدي الاشرار يعمل فيه بالهوي وتطلب به الدنيا»[36] فرمود مالك ما قيام نكرديم كه حالا يك قدري وضع زندگي ما بهتر بشود كه ما قيام كرديم نه براي اينكه خودمان آزاد بشويم ما بنده خداييم ما قيام كرديم كه دين را آزاد كنيم يا مالك «فإن هذا الدين» يعني اين قرآن يعني اين عترت يعني اين كعبه يعني اين حرمين «فان هذا الدين قد كان اسيراً في أيدي الاشرار يعمل فيه بالهوي وتطلب به الدنيا» اين بارها به عرضتان رسيد اين ديگر ناسخ التواريخ و عوالي اللئالئ اينها نيست كه اين نهج‌البلاغه حضرت امير است فرمود قيام من و انقلاب من براي اين بود كه دين را آزاد كنم انسان بنده خداست گفت تا بنده شدم تابنده شدم انسان وقتي تابنده مي‌شود از خورشيد هم مي‌گذرد تا بنده خدا باشد هر چه خدا خواست عمل بكند و خدا هم انسان را آزاد بكند از ماسواي خود آزاد مي‌كند خب فرمود اين دين اسير بود ما قيام كرديم اين دين را آزاد كرديم شما هم بكوشيد اين دين را به آزاديش اين دين را ديگر در بند نكشيد و اين اعلان برائت هم همان پيام ابراهيمي است كه امام راحل (رضوان الله عليه) تأسيس كردند و مقام معظم رهبري هم تقويت مي‌كنند و اين مردم بزرگوار هم همان امر را هدايت مي‌كنند الآن در حقيقت حرمين در اسارت آل سعود است خب چهارصد نفر را آن‌طور شهيد كردند در كنار كعبه بود ديگر نام اهل بيت آنجا قدغن است شعارها قدغن است مناسك آن‌طوري كه بايد باشد قدغن است حريت كعبه قدغن است اين است كه فرمود: «فان هذا الدين قد كان اسيراً» خب قبل از حضرت امير اين حج كه بود نماز كه بود روزه كه بود بالاخره ما يك اسير داريم يك مرده دين مرده نبود اسير بود اسير بود يعني چه يعني در اختيار امير بود اسير آن است كه حركت مي‌كند اما به فرمان امير فرمود: «فان هذا الدين قد كان اسيراً في أيدي الاشرار يعمل فيه بالهوي وتطلب به الدنيا»[37] هر طوري كه مي‌خواهند كعبه را مي‌گردانند هر طوري كه مي‌خواهند حرم را اداره مي‌كنند اين‌طور است بنابراين نبايد از نزديك ديد كه آنهايي كه متوليان و كليد‌داران كعبه‌اند و ظاهراً مسلمان‌اند بايد ديد به اينكه «عرق ببصرك اقصي القوم» در تحت امارت چه گروهي‌اند حالا در جريان خلاقت كه سؤالي مطرح شد و شايد كم كم داريم از اين بحث مي‌گذريم و فرصت مناسبي پيش نيامد تا اين موضوع مطرح بشود اين است كه برخي مي‌گويند خلافت ايام غدير هم كه هست ايام ولايت حضرت امير (سلام الله عليه) هم كه هست مناسب با آيات هم هست سؤال هم شده اشكال هم در ضمن همين آيات است چند جهت ايجاد مي‌كند كه ما اين بحث را به صورت في الجمله مطرح بكنيم و آن اين است كه گفتند به اينكه خب جريان خلافت علي بن ابي‌طالب (سلام الله عليه) نسبت به پيغمبر نظير خلافت هارون است نسبت به موسي اين خلافت از چند جهت اشكال كردند يكي اينكه اولاً مقام نيست كه جانشيني پيغمبر كه مقام نيست براي اينكه ابن‌ام‌مكتوم كور هم در يك صحنه جانشين پيغمبر بود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مدينه را ترك كردند تشريف بردند بيرون ابن ام مكتوم خليفه پيغمبر شد چند مدتي هم در مدينه بود به سؤالها جواب مي‌داد اين اصلاً مقام محسوب نمي‌شود حالا علي بن ابي‌طالب (عليه‌السلام) هم خليفه پيغمبر شد در غزوه تبوك اصلاً مقام به حساب نمي‌آيد براي اينكه افراد عادي هم اين كار را داشتند اين يك اشكال ديگر اين است كه‌ هارون كه قبل از موسي (سلام الله عليهما) رحلت كرد پس معلوم مي‌شود اين خليفه بودن علي بن ابي‌طالب نسبت به پيغمبر (سلام الله عليهما) بر اساس آن حديث منزلت «انت مني بمنزلة هارون من موسي»[38] اين براي زمان پيغمبر است نه براي بعد از پيغمبر سوم اينكه اين خلافت و لو حالا هارون عمرش ادامه پيدا مي‌كرد لكن خلافتي كه هارون نسبت به موسي داشت در جريان آن اربعين بود و در آن غيبت موقت و محدود بود كه مربوط به زمان موسي (سلام الله عليهما) بود كه فرمود ﴿هارُونَ اخْلُفْني في قَوْمي وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدينَ﴾[39] اين چه كار به خلافت بعد دارد اينها اشكالهاي محوري مسئله استخلاف است پاسخ اجمالي‌اش اين است كه اولاً در جريان ابن ام مكتوم پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) او را جانشين خود قرار داد براي برخي از كارهاي جزئي حالا يا چهارتا مسئله بگويد يا چهارتا امر عادي را حل كند هرگز استخلافش از اين قبيل نبود كه «انت مني بمنزلة هارون من موسي» يك چنين حرفي را كه به ابن‌ام‌مكتوم نزد از اين خلفاي عادي يعني نمايندگان عادي پيغمبر زياد داشت بله حق با شماست اين يك كمال و فضيلت في الجمله است نه بالجمله كسي جانشين بعد از فتح مكه پيغمبر دوتا نماينده از طرف خودش يكي مسئول امور فرهنگي كرد يكي را مسئول امور سياسي اجتماعي كرد به اصطلاح يكي را مسئول آموزش و پرورش كرد يكي را هم مسئول شهر و فرمانداري شهر از اين كار البته پيغمبر زياد داشت آنها هم نماينده‌هاي پيغمبر بودند يك مقامات في الجمله‌اي هم داشتند اما ابن ‌ام مكتوم را كه نگفت «انت مني بمنزلة هارون من موسي»[40] كه اين را درباره خود حضرت امير فرمود اين يك، ثانياً شما جريان غزوه تبوك را كه با امپراطوري روم دارد مي‌جنگد با كارهاي عادي يكسان كرديد .(افتادگي صوت). لشكركشي كرده براي حمله به روم يا دفاع از مرز و بوم اسلامي از روميهاي مهاجم آنجا كانون اسلامي در معرض خطر بود منافقين داخلي برابر سوره «فتح» حرفشان اين است اصلاً اينها خوش باورهاي نفاق كه الان هم همين حرف را مي‌زنند كه مي‌گويند مردم برگشتند جمهوري اسلامي _معاذالله_ دارد سقوط مي‌كند حرفشان همين است يعني ﴿وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَي أَوْلِيَائِهِم﴾[41] يك، برابر همان القائات و وساوس شيطاني هم پندارشان پديد مي‌آيد دو، مي‌گويند جمهوري دارد سقوط مي‌كند آيه 12 سورهٴ مباركهٴ «فتح» اين است كه خدا مي‌فرمايد كه شماها فكر نمي‌كرديد كه پيغمبر و همراهانشان به جبهه رفتند سالم برمي‌گردند فكر مي‌كرديد كه نظام اسلامي سقوط مي‌كند ﴿بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلي أَهْليهِمْ أَبَدًا وَزُيِّنَ ذلِكَ في قُلُوبِكُمْ وَظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَكُنْتُمْ قَوْمًا بُورًا﴾ شما يك ملت بايري هستيد باير در برابر داير است زميني كه كشاورزي مي‌شود باغداري مي‌شود مي‌گويند زمين داير زميني كه نه آب دارد نه كشاورزي شده نه باغداري شده مي‌گويند زمين باير چيزي روييده نمي‌شود باير يعني هالك ملت هم دو قسم‌اند يا بايرند يا داير باير هم جمعش بور است فرمود شما ملت بايري هستيد آخر ميوه نمي‌دهيد سبز نمي‌شويد چه فكر مي‌كنيد اين حرف منافقين خب در برابر يك امپراطوري بزرگ روم پيغمبر حركت كرد در چنين فضاي تلخ مسمومي چه كسي مي‌تواند مدينه را اداره كند؟ در چنين فضايي بود كه پيغمبر به علي ابن ابي‌طالب (سلام الله عليه) فرمود كه تو در چنين فضايي بايد باشي حالا من رفتم به جنگ روميها آنها از اين طرف حمله كردند چه؟ گاهي مي‌فرمايد «يا علي ان المدينة لاتصلح الاّ بي او بك»[42] فرمود اين مركز حكومتي را يا من بايد اداره كنم يا تو خب اينها را هم ببينيد نه فرمود: «يا علي ان المدينة لاتصلح الاّ بي او بك» يا من بايد باشم يا تو خب اين آن فضاست پس درباره ابن ام‌مكتوم كه چنين استخلافي نشده گفت تو اينجا باش از اين نمايندگان مقطعي فراوان بودند براي حضرت بله اما هرگز نفرمود «انت مني بمنزلة هارون من موسي»[43] اين يك، آن واقعه هم واقع جنگ با يك ابرقدرت است دو، كانون اسلامي هم در مهد خطر منافقيني است كه مي‌گويند ﴿بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلي أَهْليهِمْ أَبَدًا﴾[44] گرچه اين مخصوص جريان غزوه تبوك نيست اصولاً فضاي مسموم نفاق اين است هر جنگي كه مي‌رفتند اينها خيال مي‌كردند كه سالم برنمي‌گردند خب منافقيني كه تقريبا يك سوم مسلمانهاي مدينه را همينها تشكيل مي‌دادند براي اينكه در جنگ احد هزار نفر حركت كردند سيصد و اندي برگشتند يك سوم اين مدينه را منافقين تشكيل مي‌دادند كم نبودند اينها خب لذا آن حادثه تلخ در سقيفه پديد آمد كه حضرت امير يك تحليل عقلي سياسي دارد اين نهج‌البلاغه كه فرمود شما اين‌طور بوديد شما هيچ آبرويي براي اسلام نداشتيد كارهاي سياسي كرديد نشد نظامي كرديد نشد بعد اخيراً دست به يك كار ناجوانمردانه زديد بالأخره حرمت حريم پيغمبر را حفظ نكرديد ناموس پيغمبر را متهم كرديد آخر يك ننگي بايد براي شما باشد تا آنجايش را هم حاضر شديد خب بالأخره ظاهراً كه مسلمان‌ايد خب اين چه توطئه چه فتنه‌اي بود كرديد براي همسري كه آن همه آيات در طهارت اينها نه طهارت به معناي عصمت آيه 11 به بعد سورهٴ مباركهٴ «نور» همين است ديگر شما آخر هيچ چيز باقي نگذاشتيد براي پيغمبر آخر بالأخره يك عرق انساني يك عربي آخر هيچ چيز نداريد شما به هيچ چيز حاضر نشديد حالا در آن غزوه تبوك در آن غزوه جريان اينها خواستيد ترور بكنيد بسيار خب اين يك كار سياسي يك كار نظامي است خيلي از انبيا را كشتند اما اين كار ننگ و پست فطرتي و فرومايگي بود چه بود كرديد شما زنش را متهم كرديد پس هيچ كاري از منافقين بر نيامد كه نكنند اينها بودند ديگر ممكن است زن پيغمبر كافر باشد زن نوح كافر بود زن لوط كافر بود اين ننگ نيست اما _معاذالله_ زن پيغمبر اگر آلوده دامن بشود خب ننگ است ديگر از اين پيغمبرها كه زنهايشان كافر بودند بچه‌هايشان كافر بودند كم نبودند خب اين ننگ براي پدر نيست اين منافق دست از اين كار هم برنداشت در يك چنين فضاي مسمومي حضرت فرمود «ان المدينة لاتصلح الاّ بيّ او بك»[45] خب بعد در اين حال اما درباره منزل و منزل عليه هر دو كاملا قابل پاسخ است و آن اين است كه اين آياتي كه در طليعه بحث خوانده شد مگر ثابت نشد كه وجود مبارك هارون براي موسي (سلام الله عليه) مقام وزارت داشت گفت «انت مني بمنزلة هارون من موسي»[46] پس تو وزير پيغمبري مگر خدا درباره هارون نفرمود كه ﴿وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾[47] موساي كليم عرض نكرد بعد خدا فرمود ﴿قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَامُوسَي﴾[48] تو شريك در رهبري هستي تو شريك در ولايت امر هستي منتها زير نظر كسي كه مسئوليت كل را به عهده دارد يعني پيغمبر ﴿وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾[49] هست ﴿وَزِيراً مِنْ أَهْلِي﴾[50] هست فرمود همه اينها هست بعد هم فرمود: «الا انه لا نبي بعدي»[51] خب اگر اين مربوط به زمان حيات پيغمبر بود چرا حضرت درباره آينده حرف مي‌زند اگر به گمان شماي مستشكل تمام خواسته‌ها براي زمان پيغمبر بود يعني هارون سمتي در زمان موسي داشت چون بعد كه مرده بود رحلت كرده بود اگر منزلت وجود مبارك حضرت امير نسبت به رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مربوط به حيات آن حضرت است نه مربوط به بعد چرا پيغمبر فرمود «الا انه لا نبي بعدي» يك بار نگفت دو بار نگفت سه بار نگفت چهار بار نگفت حداقل هفت بار گفت به تصديق خود سنيها در هفت مورد حالا روات شيعه كه الي ماشاءالله نقل كردند تنها در قضيه تبوك نبود در جريان آن مؤآخات اولي بود در جريان مؤآخات ثانيه بود بدءاً و ابتداءاً و بلا سبق حادثة بود «انت مني بمنزلة هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي»[52] دوستها دشمنها حتي معاويه عليه من الرحمان ما يستحق اعتراف كرده بود به چنين امري حضرت اين را مكرر فرموده بود تنها در قضيه تبوك و امثال تبوك نبود.

‌پرسش: ...

پاسخ: در همان يوم الدار آنجا فرمود در مؤآخات اول كه وارد جريان مكه شده بودند كه بين مهاجر و انصار عقد اخوت بست آنجا فرمود در روزي كه بين خودش و بين علي ابن ابي‌طالب (سلام الله عليه) عقد اخوت بست «انت اخي بمنزلة هارون من موسي»[53] فرمود اين چه كار به قصه غزوه تبوك دارد خب پس بنابراين آن سؤالات اصلاً جايي براي طرح نخواهد داشت مطلب بعدي آن است كه در جريان ﴿أَرْحَمُ الرّاحِمينَ﴾ اينكه قرآن مهيمن بر ساير كتب است اينجاها معلوم مي‌شود حالا شما تورات كنوني را هم ملاحظه بفرماييد ببينيد كه در اين قصه تلخ آيا دامن وجود مبارك هارون (سلام الله عليه) را هم آلوده كردند يا نكردند اينكه قرآن مهيمن است اين است كه قرآن دامن هارون را تبرئه مي‌كند و همان بيان نوراني مرحوم كاشف الغطاء است كه اگر قرآني نبود اسلامي نبود يهوديتي هم نمي‌ماند مسيحيتي هم نمي‌ماند ايشان فرمايششان در كشف الغطاء اين است كه با پيشرفت علم كسي به دنبال اين يهوديت و اين مسيحيتي كه ميگساري را تجويز مي‌كند يك، آن خرافاتي را در كتاب خودش جاسازي مي‌كند دو، تنزل خدا و كشتي گرفتن خدا با اين بعضي از انبيا ذكر ‌مي‌كند سه، اين دين ماندني نبود قرآن آمد مريم را عذرا معرفي كرد مطهره معرفي كرد صفية‌الله معرفي كرد عيسي را به عظمت معرفي كرد موسي را به عظمت معرفي كرد به عصمت معرفي كرد و به ملكوتي بودن اينها اشاره كرد ايشان فرمايش مرحوم كاشف الغطاء اين است كه قرآن تورات را نگه داشت قرآن انجيل را نگه داشت يعني مسيحيت را احيا كرد يهوديت را احيا كرد وگرنه اين دين محرف قابل ماندن نبود.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] طه/سوره20، آیه33 و 34.
[2] حدید/سوره57، آیه25.
[3] دخان/سوره44، آیه18.
[4] طه/سوره20، آیه35.
[5] طه/سوره20، آیه25 ـ 32.
[6] طه/سوره20، آیه36.
[7] طه/سوره20، آیه37.
[8] قصص/سوره28، آیه34.
[9] طه/سوره20، آیه27.
[10] طه/سوره20، آیه36.
[11] طه/سوره20، آیه27.
[12] طه/سوره20، آیه94.
[13] طه/سوره20، آیه97.
[14] طه/سوره20، آیه90.
[15] منافقون/سوره63، آیه7.
[16] آل عمران/سوره3، آیه159.
[17] توبه/سوره9، آیه109.
[18] آل عمران/سوره3، آیه159.
[19] طه/سوره20، آیه97.
[20] انبیاء/سوره21، آیه68.
[21] انبیاء/سوره21، آیه67.
[22] انبیاء/سوره21، آیه58.
[23] طه/سوره20، آیه97.
[24] انعام/سوره6، آیه108.
[25] انبیاء/سوره21، آیه67.
[26] انبیاء/سوره21، آیه58.
[27] انعام/سوره6، آیه108.
[28] طه/سوره20، آیه97.
[29] اعراف/سوره7، آیه150.
[30] ـ كافي، ج8، ص312.
[31] زخرف/سوره43، آیه26.
[32] انعام/سوره6، آیه19.
[33] ممتحنه/سوره60، آیه4.
[34] احزاب/سوره33، آیه21.
[35] حج/سوره22، آیه78.
[36] ـ نهج‌البلاغه، نامهٴ 53.
[37] ـ نهج‌البلاغه، نامهٴ 53.
[38] ـ كافي، ج8، ص107.
[39] اعراف/سوره7، آیه142.
[40] ـ كافي، ج8، ص107.
[41] انعام/سوره6، آیه12.
[42] ـ كشف الغمة، ج1، ص227.
[43] ـ كافي، ج8، ص107.
[44] فتح/سوره48، آیه12.
[45] ـ كشف الغمة، ج1، ص227.
[46] ـ كافي، ج8، ص107.
[47] طه/سوره20، آیه32.
[48] طه/سوره20، آیه36.
[49] طه/سوره20، آیه32.
[50] طه/سوره20، آیه29.
[51] ـ كافي، ج8، ص107.
[52] ـ كافي، ج8، ص107.
[53] ـ بحارالانوار، ج39، ص218.