درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/01/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 150 تا 153

 

﴿وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَي إِلَي قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِن بَعْدِي أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَالقَي الالوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ القَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلاَ تُشْمِتْ بِيَ الأَعْدَاءَ وَلاَ تَجْعَلْنِي مَعَ القَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾ ﴿قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلأَخِي وَأَدْخِلْنَا فِي رَحْمَتِكَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾ ﴿إِنَّ الَّذينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَذِلَّةٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرينَ﴾ ﴿وَالَّذينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَآمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحيمٌ﴾

 

در جريان مراجعت موساي كليم (سلام الله عليه) از ميعاد الهي گرچه ظاهر بعضي از تبعيرها تندروي وجود مبارك موساي كليم هست نسبت به هارون (عليه السلام) لكن شرايط حالي و مقالي عقلي و نقلي تأمين كننده آن هدف نهايي است اولاً وجود مبارك موساي كليم از انبياي اولواالعزم است و ذات اقدس الهي براي انبياء مخصوصاً اولواالعزم آنها مقام منيعي قائل است و عصمت ويژه‌اي قائل است اين يك ثانياً چنين پيغمبر اولواالعزمي تازه از اربعين برگشت اربعين‌گيري باعث آن است كه چشمه‌هاي حكمت از قلب انسان ظهور مي‌كند «من اخلص لله اربعين صباحا» يا «من أخلص لله أربعين صباحاً ظهرت ينابيع الحكمة من قلبه علي لسانه»[1] اينكه بزرگاني پديد آمدند خيلي از حرفها زدند كه در كتابها نبود از اساتيدشان نداشتند براي اينكه اينها شاگرد اربعين بودند و بركت آن چله‌گيري يعني چهل روز با اخلاص واجبها و مستحبها را انجام دادن و از حرام و مكروه پرهيز كردن و در متن جامعه بودن و آلوده نشدن اين باعث جوشش چشمه‌هاي حكمت است كه از قلب مي‌جوشد و بر قلم يا زبان جاري مي‌شود كه «من أخلص لله أربعين صباحاً ظهرت ينابيع الحكمة من قلبه علي لسانه»[2] اين گونه از بزرگان حرفهاي نو دارند كه اساتيدشان نگفتند فضاي حوزه علميه عصرشان هم اين حرفها نبود و سابقه نداشت هميشه بود حالا يا كم يا زياد اينطور بود و اين اختصاصي هم به عصر اسلامي ندارد اين جزء اصول بين‌المللي اسلام است نه جزء احكام فرعي شريعت باشد اين جزء اسلام است نه جزء منهاج و شريعت ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[3] وجود مبارك موساي كليم از چنين اربعيني برگشت نه تنها اربعين عادي كه انسان در حال عادي مثلاً يك چله بگيرد چهل روز مواظب غذايش باشد مواظب گفتار و رفتارش باشد بلكه چهل روز بي‌غذا باشد در آن روز كه اربعين مهمان ذات اقدس الهي بود نه خوابي داشت و نه خوراكي خب در حد يك فرشته زندگي مي‌كرد همان‌طوري كه در خطبه اول نهج‌البلاغه هست كه فرشته نه خوابي دارند و غذاي آنها تسبيح است كليم خدا (سلام الله عليه) غذاي او همان مكالمه و مناجات با خدا بود خب چنين پيغمبر اولواالعزمي از يك سو چهل روز با تسبيح تغذيه كند از سوي ديگر بعد مي‌آيد يك كاري انجام مي‌دهد كه برخي از افراد مثل آلوسي و امثال آلوسي او را در حد يك آدم عادي تلقي بكنند بگويند خب عصباني شد اين كار را كرده يك وقت است آدم مي‌گوييم جز لفظ چيز ديگر حجت نيست يعني معارف عقلي معارف قلبي شواهد ديگر آنها را بايد بگذاريم كنار ماييم و لفظ اين‌چنين كه نيست تازه اگر هم ما باشيم و لفظ آن مرحله ثالث فرا مي‌رسد كه ما اگر باشيم با لفظ دليل لفظي هم بر خلاف است پس اين دو شاهد عادل يعني او جزء انبياي اولواالعزم است از يك سو و تازه از مهمان چهل روزه خدا برگشت از اربعين فرشته خويي بودن برگشت مراجعت كرده است تورات نصيبش شده آن تجلي الهي نصيبش شده آن صقع نصيبش شده خب يك چنين انسان خليفة اللهي حالا مي‌آيد يك كار عادي انجام مي‌دهد اين كه نيست اينها دوتا شاهد و دوتا دليل كه مهم‌تر از همه همين دوتا هستند از اين مرحله بگذريم بياييم در حد جناب آلوسي بخواهم فكر بكنيم ماييم و الفاظ در الفاظ بعدي مي‌بينيد آيه مباركه 154 از غضب موسي به سكوت ياد مي‌كند نه به سكون افراد عادي وقتي عصبانش مي‌شوند هيجان زده‌اند حركت هست هيجان خون هست دم هست صورت سرخ مي‌شود بعد اين حالت ساكن مي‌شود مي‌گويند اين غضب ساكن شد اما تعبير ذات اقدس الهي اين است كه غضب وجود مبارك موساي كليم ساكت شد معلوم مي‌شود قبلاً ناطق بود الآن ساكت شد سكوت و نطق عدم ملكه‌اند يك مقسم اينها يك موجود عاقل است دو موجود عاقل اگر حرف زده است مي‌شود ناطق و اگر حرف نزد مي‌شود ساكت پس سكوت او عاقلانه است اگر كسي دنبال لفظ مي‌گردد اگر كسي نه عاقلانه فكر مي‌كند آخر ملايي كه به همين لفظ نيست اگر روي براهين عقلي فكر مي‌كند اگر روي شواهد حال فكر مي‌كند اگر به مقام برتر مي‌انديشد آن دوتا شاهد عادل مي‌گويد موسايي كه از مناجات و اربعين و از مهماني در حد فرشته بودن برگشت كاري نمي‌كند كه مورد اعتراض كسي باشد پس حتماً بر خوردش با قوم يك حساب دارد برخوردش با هارون (سلام الله عليه) حساب ديگري دارد لذا وقتي مرحوم شيخ مفيد (رضوان الله عليه) اين حرف را نقل مي‌كند شيخ مفيد به نظر ما معلم اول است در كلام اماميه يعني همان‌طوري كه براي اهل حكمت و فلسفه يك معلم اولي است براي كلام به نظر ما مفيد (رضوان الله عليه) در بين اماميه معلم اول است پرورش شاگرداني مثل شيخ طوسي و مثل سيد مرتضي يك كار عادي هم نيست قبلاً هم به عرضتان رسيد كتاب نوشتن يك امّاره ظنّي براي ملاّيي است از اين ملك نقال فراوان‌اند كه حرفها را جابجا مي‌كنند كتاب يك اماره شصت درصد هفتاد درصد هشتاد درصد ملايي مولف است عمده آن تدريس حوزه است اگر كسي مثل شيخ مفيد توانست حوزه نجف را طوري نفس‌گير اداره كند كه همه شاگردان مثل شيخ طوسي و سيد مرتضي نفسشان بند مي‌آمد علماي سني هم كه مي‌آمدند نفسشان بند مي‌آمد اين را مي‌گويند ملا براي اينكه حرف براي خودش است كتابها از اين ملك نقال كم نيست ماشاء‌الله هميشه هم همين‌طور بود خب مفيد اين‌طور است و آن وقت هم به خودش اجازه مي‌دهد كه به محدث نامي مثل مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) آن يك كتابي نوشته به نام اعتقادات در حدود صد مطلب است ايشان زير همه اين حرفها صدگانه صدوق آب مي‌بندد بعد به صدوق به آن عظمت مي‌گويد تو محدثي تو را چه كار به اين حرفها خب كسي مگر مي‌تواند نسبت به مرحوم صدوق ابن بابويه كه صاحب من‌لايحضره‌الفقيه يك چنين حرفي بزند و اگر مي‌زد از او مي‌خريدند مفيد اين حرف را زد همه از او خريدند مفيد يك چنين آدمي است آن وقت مرحوم مفيد (رضوان الله عليه) مي‌فرمايد به اينكه اين غضب وجود مبارك موسي نسبت به هارون (سلام الله عليهما) براي تنبيه قوم بود آلوسي اين را نقل مي‌كند بعد اشكال مي‌كند و مي‌گويد ولا يخفي اين كه مفيد مي‌گويد كه از شيعه است اين مثل آن است كه هارون (سلام الله عليه) سبابه متندم باشد اين شعر را آن وقت نقل مي‌كند مي‌گويد ولا يخفي ان الامر علي هذا من قبيل اين شعر

«غيري جَني وأنا المعاقب    فيكم فكأنني سبابة المتندم».

يعني جريان هارون (سلام الله عليه) به اين صورت درمي‌آيد كه ديگري جنايت كرده فشار و شتاب و حمله متوجه هارون مي‌شود و اين هارون مثل سبابه است خود شخص كار خلاف مي‌كند آن وقت اين سبابه را گاز مي‌گيرند سبابه متندم يا سر انگشت مرد پشيمان در فارسي اين مثال است براي جايي كه يك كسي خلاف مي‌كند ديگري را مي‌زنند مي‌گويد من سبابه متندمم يعني خودش شخص خلاف كرده ولي مرا گاز مي‌گيرد اين يك اصطلاحي است سر انگشت مردم پشيمانم اين است آن وقت جناب آلوسي مي‌گويد اين مفيدي كه از شيعه هست و اين‌طور تعبير مي‌كند معنايش آن است كه هارون سبابه متندم است اين اصلاً فرمايش مرحوم مفيد را درست درك نكرده اينها دوتا برادر مي‌دانند به اينكه چگونه رفتار بكنند و هارون (سلام الله عليه) هم مي‌داند كه موسي (سلام الله عليه) نمي‌خواهد او را تحقير كند مي‌خواهد غضبش را نسبت به قوم نشان بدهد نه اينكه او را تحقير كرده و اين هم كه گفت: ﴿فَلا تُشْمِتْ بِيَ اْلأَعْداءَ﴾ براي آن است كه آنها خيال مي‌كنند كه تو داري مرا تحقير مي‌كني خوشحال مي‌شوند وگرنه هر دوي اينها از انبياي الهي هستند منتها يكي اولواالعزم است ديگري نه و مانند آن يك گوشه ظاهر را با يك كمي ساييد براي اينكه آن حرفهاي كلي به هم نخورد اين كه از انبياي اولواالعزم است از يك سو اينكه از اربعين تجلي برگشت اين كه از اربعين صقع برگشت اينكه از اربعين ضيافت الله برگشت اين كه از اربعين تورات و الواح گيري برگشت اين كه از اربعين فرشته منش بودن برگشت يك همچنين كار خلاف نمي‌كند كه تازه از سفر برگشت و چهل روز انسان مثل ملك زندگي كند و مهمان مستقيم الله هم باشد جز با مناجات چيزي تغذيه نكند شما تاريخ وضع اربعين حضرت را بخوانيد ببينيد در اين چهل روز چيزي خورده چيزي نوشيده خوابيده اين كه نبود كه خب چهل روز پيغمبر اولواالعزمي مثل ملك زندگي بكند بعد بيايد يك كار عادي انجام بدهد.

‌پرسش: ...

پاسخ: نه خب دوتا حرف است حتي ترك اولي هم نبوده تا بگويند «حسنات الابرار سيئات المقربين»[4] شما به تفسير آلوسي مراجعه كنيد ببينيد اين كه به مرحوم مفيد دارد نقد مي‌كند حرف مرحوم مفيد را درست درك نكرده مرحوم مفيد مي‌گويد اين براي ان است كه وجود مبارك موسي (سلام الله عليه) اين كار را با هارون كرد تا خشم خودش را نسبت به قوم انجام بدهد و از طرفي هم بعضيها نقل كردند كه از فرمايش مرحوم مفيد اين است كه اين تألمي كه موساي كليم از ضلالت قوم داشت و خواست اين تألم را به مردم اعلام كند علي ابلغ وجه آمده اين كار را كرده بعضيها خواستند بگويند براي اينكه خب اين يك مقداري اين فرمايش مرحوم مفيد را ندارند دارند به اينكه اين ﴿وَأَلْقَي اْلأَلْواحَ﴾ نه يعني الواح را پرت كرده الواح از دستش افتاده اين هم القا صادق است آن شدت خشم الهي كه مي‌خواهد از توحيد حمايت كند و شرك را محكوم كند مشركين را تشنيع كند براي اينكه سر و صورت برادر را بگيرد و قوم بفهمند چنين كار كار بدي بود الواح از دستش افتاد وقتي از دستش افتاد هم تعبير درست است بگوييم اين را انداخت ديگر اين كه در قرآن ندارد طرحه كه الآن اگر چيزي از دست كسي بيفتد مي‌گوييم انداخت ديگر تعبير انداختن مي‌گوييم ديگر حالا اين ندارد كه پرت كرده به قصد توهين بوده و مانند آن پس جاي اين دارد كه انسان بگويد ﴿وَأَلْقَي اْلأَلْواحَ﴾ يعني از دستش افتاده روي شدت تألم براي اينكه سر و صورت برادر را بگيرد خب.

‌پرسش: ...

پاسخ: همين بشر است كه از انبياي اولواالعزم است همين بشر است كه بالأخره مهمان چهل شبه خدا بود شما ببينيد زائران بيت‌الله از ضيافت رحمان برمي‌گردند تا يك چند روزي وضعشان فرق مي‌كند اين كه از انبياي اولواالعزم است چهل شبانه روز مهمان خدا بود فقط مناجات تغذيه او بود غذاي او بود چنين انساني بيايد چنين كاري بكند لذا خداوند از سكون غضب او به سكوت ياد كرده است ﴿وَلمَّا سَكَتَ عَن مُوسَي الغَضَبُ﴾[5] اين خب.

مطلب بعدي آن است كه از نظر ادبي در كتاب فروق اللغة مسائلي هست كه حتماً مراجعه بكنيد و آلوسي زحمت كشيده و تقريبا هجده نزديك بيست اسم براي بچه‌هاي حيوانات ذكر كرده كه ما آن روز پنج شش تا از اينها را ذكر كرديم كه بچه گاو را مي‌گويند عجل و همچنين بچه گوسفند را چه مي‌گويند بچه بز را چه مي‌گويند بچه اسب را چه مي‌گويند بچه حمار را چه مي‌گويند بچه فيل را چه مي‌گويند بچه اسد را چه مي‌گويند بچه گرگ را چه مي‌گويند بچه سگ را چه مي‌گويند بچه موش را چه مي‌گويند بچه گربه را چه مي‌گويند همه اينها نامهاي مخصوص دارد البته اينها سعه ادبيات عرب و لغت عرب است و در جريان خوار هم پنج شش اسم به عنوان اسماي اصوات در نوبتهاي قبل ذكر شد ايشان تقريباً يا در حدود سي اسم نقل كرده از حيوانات كه صداي گاو اگر خوار است صداي حمار چيست؟ صداي اسب چيست؟ صداي شير چيست؟ صداي گرگ چيست؟ صداي سگ چيست؟ صداي گربه چيست؟ و مانند آن در حدود سي اسم يا بيشتر ذكر كرده.

مطلب بعدي آن است كه اين كلمه «اتخذوا» براي تشنيع كار قوم ذكر شده است در آيه 148 همين سورهٴ مباركهٴ اعراف فرمود: ﴿واتَّخَذَ قَوْمُ مُوسي مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾ يك بار اين كلمه «اتخذوا» را اينجا ذكر فرمود آن‌گاه در پايان همان آيه يعني آيه 148 فرمود: ﴿اتَّخَذُوهُ وَكَانُوا ظَالِمِينَ﴾ تكرار اين اتخاذ براي تشنيع اين كار است و سرش هم آن است كه اينها اصلاً ظلم مخصوصاً بدترين ظلم كه ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾[6] در نهاد اينها تعبيه شده بود كه دارد ﴿وَكَانُوا ظَالِمِينَ﴾ كه كان نشانه استمرار است چون چنين خويي را داشتند دست به وثنيت زدند پس تكرار اتخاذ براي تشنيع مسئله است.

مطلب بعدي آن است كه درباره ﴿خَلَفْتُمُوني﴾ است كه سه تا احتمال است اين ﴿بِئْسَما خَلَفْتُمُوني﴾ يا خطاب به خصوص قوم بني‌اسرائيل است كه بت‌پرستي را ترويج كردند و گوساله را به عنوان الهي تلقي كردند يا خصوص هارون و همراهان هارون از خواص اصحاب موسي و هارون كه فرمود: ﴿ومِنْ قَوْمِ مُوسي أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ و بِهِ يَعْدِلُونَ﴾[7] يا خطاب به آنهاست اين دو احتمال يا خطاب به هر دو گروه است در صورتي كه جامعي براي خطابين باشد اين سه احتمال اگر چنانچه خطاب به خصوص همين بني‌اسرائيل بت‌پرست باشد ﴿بِئْسَما خَلَفْتُمُوني﴾ در آنجا استخلاف نبود يك آنها هم واقعاً خليفه موسي نبودند دو در مقام عمل امت كاري را كه امام انجام مي‌دهد بايد انجام بدهد در غياب او انجام بدهد اينها انجام ندادند اين خلافت براي مقام عمل است سه در باره اين خلافت مقام اجرا و عمل وجود مبارك موساي كليم فرمود بد رفتاري كرديد ولي اگر اين ﴿خَلَفْتُمُوني﴾ خطاب به هارون (سلام الله عليه) باشد بالاصالة و همراهان او باشد بالتبع اين سه مطلب دارد كه دو مطلبش حق است يكي‌اش مشكل است مطلب اول اينكه وجود مبارك موساي كليم هارون (سلام الله عليهما) را خليفه قرار داد فرمود: ﴿اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي﴾[8] پس استخلاف شد دوم اينكه وقتي موساي كليم به اذن خدا هارون (سلام الله عليهما) را استخلاف كرد و او را خليفه خود قرار داد هارون شده خليفه موسي واقعاً اين دو سوم اينكه در مقام اجرا و عمل به مقتضاي خلافت در اثر استضعاف آن قوم و ظلم آن قوم موفق نشد اين سه اين بئس كه گله است در حقيقت به اين مقام سوم برمي‌گردد و اگر خطاب به هر دو گروه باشد بايد آن معنا را يك جامعي برايش ترسيم كرد كه آن جامع بتواند مصحح باشد كه خطاب ﴿خَلَفْتُمُوني﴾ هم به بني‌اسرايئل گوساله‌پرست برگردد هم به وجود مبارك هارون كه به تبع او خواص از خلافت سهمي داشت.

پرسش: ...

پاسخ: به همهٴ اينها ﴿أَعَجِلْتُم﴾ هم معناي جامعي بايد بگيريم ديگر اگر در ﴿خَلَفْتُمُوني﴾ معناي جامع را گرفتيم ﴿أَعَجِلْتُم﴾ هم معناي جامع خواهيم گرفت ديگر.

مطلب درباره كلمه ﴿مِنْ بَعْدي﴾ همان است كه در آيه 148 گذشت در آنجا فرمود ﴿واتَّخَذَ قَوْمُ مُوسي مِنْ بَعْدِهِ﴾ اين ﴿مِنْ بَعْدِهِ﴾ يعني «من بعد ذهابه الي الميعاد و الملاقات» اين جا هم ﴿مِنْ بَعْدِهِ﴾ يعني بعد از اينكه من رفتم به طور و به ملاقات رفتم آن است پس هتكي از اين جهت بالأخره در كار نبود و اين جريان كه وجود مبارك موساي كليم يك مقدار سريع بود در كارها اين را مي‌شود از مجموعه سنت و سيرت موساي كليم در قرآن استفاده كرد يك مقدار سرعت داشت عجله محمود داشت نظير «عجّلوا بالصلاة» از اين سنخ بود به دليل اينكه در سورهٴ مباركهٴ طه يك كاري كرده است كه ذات اقدس الهي از او سؤال كرده كه چرا مثلاً زود آمدي آيه 83 سورهٴ مباركهٴ «طه» اين است ﴿وما أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يا مُوسي﴾ عرض كرد ﴿عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضي﴾ اين عجله در حقيقت سرعت است يعني حالا اين قافله را چرا رها كردي اينها به امامت تو حركت كردند چرا تنها آمدي و زود آمدي؟ نه يعني قبل از وقت آمدي؟ چرا اول وقت آمدي اينها نماندند اينها ماندند اين معلوم مي‌شود در سنت و سيرت وجود مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) ظهور و حضور داشت ﴿عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضي﴾ يك همچنين عجله‌اي هم در هنگام برخورد با هارون (سلام الله عليه) پديد آمد با مشاهده آن وثنيت قبل از آن تحقيق نهايي ﴿وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخيهِ َيجُرُّهُ إِلَيْهِ﴾ كه در حقيقت خواست قوم خودش را تنبيه بكند اگر هم در بعضي از موارد الفاظ همراه نيست بايد به امامت معنا لفظ را امت او قرار داد اين‌طور نيست كه آن معاني را آن معارف را آن اصول اوليه را امت قرار بدهيم لفظ را امام قرار بدهيم اين كه نيست بايد آنها را امام الفاظ قرار بدهيم و الفاظ را به دنبال آنها تبيين كنيم.

مطلب ديگر اينكه وجود مبارك هارون (سلام الله عليه) از نظر تعبير نفرمود «فلا تشمتهم بي» با اينكه به حسب ظاهر بايد به ضمير ذكر مي‌شد نه اسم ظاهر براي اينكه گفت ﴿قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُوني﴾ اينجا اسم ظاهر آورد ﴿وَكادُوا يَقْتُلُونَني﴾ در اينجا همه‌اش ضمير آورد كه بايد ضمير مي‌آورد لذا ضمير آورد بعد بايد مي‌فرمود به حسب ظاهر «فلا تشمتهم بي» ديگر اينجا هم جاي ضمير است اما آوردن اسم ظاهر براي آن است كه سببش را ذكر بكند فرمود: ﴿فَلا تُشْمِتْ بِيَ اْلأَعْداءَ﴾ اين اعدا همان قومي است كه ﴿اسْتَضْعَفُوني﴾ ديگر همان قومي است كه بعدا با دو ضمير از ايها ياد شده است ﴿وَكادُوا﴾ يك، و ﴿يَقْتُلُونَني﴾ دو خب اگر سياق اقتضاي ذكر ضمير مي‌كند نه اسم ظاهر آوردن اسم ظاهر سبب مي‌طلبد و آن اين است كه اينها دشمن مايند و شماتت اعدا هم كه چيز بدي است اشمات هم نا رواست برخي هم نقل كرده‌اند كه شماتت محرم است و منهي عنهاست البته شايد اعتبار هم مساعد باشد يعني اگر خداي ناكرده براي يك برادر مؤمني يك حادثه تلخي پيش آمد انسان اظهار سرور و نشاط بكند اين را آلوسي دارد كه محرم است و منهي عنها البته روايات دارد كه اگر خداي ناكرده براي كساني حالا كسي با ما مخالف است يك حادثه تلخي براي او پيش آمد اگر خداي ناكرده ما خوشحال بشويم اين مشكل دارد خود آدم هم يك روز مبتلا مي‌شود آن كه در روايت هست اين است كه اگر يك مسلماني گرفتار شده كسي خداي ناكرده مسرور بشود خوشحال بشود خدا او را به همان حادثه تلخ مبتلا مي‌كند يك وقت است كافر است حساب ديگري است اما يك وقتي مسلمان است شيعه است حالا اختلاف نظري با ما داشت نبايد چنين باشد خب به هر تقدير ايشان دارد كه اين شماتت محرمة منهي عنها آن نهي اخلاقي كه براي همه ما ثابت است اينجا به اسم ظاهر ذكر شده است نه ضمير فرمود: ﴿فَلا تُشْمِتْ بِيَ اْلأَعْداءَ﴾ بعداً هم باز به اسم ظاهر ذكر كرد ديگر نفرمود «ولاتجعل لي معهم» اگر مي‌فرمود «ولاتجعل لي معهم» به همان ﴿إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُوني﴾ برمي‌گشت روا بود به ﴿وَكادُوا يَقْتُلُونَني﴾ به مرجع ﴿كادُوا يَقْتُلُونَني﴾ برمي‌گشت روا بود به ﴿اْلأَعْداءَ﴾ برمي‌گشت باز هم روا بود لكن در خصوص اين قسمت هم باز با ضمير ذكر كرد فرمود: ﴿وَلا تَجْعَلْني مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ﴾ اين جعل هم دو گونه است يك وقت است كه در مقام عمل و سرزنش و توبيخ من را با اينها قرار نده يك وقت نه از نظر عقيده فكر نكن كه من مثل اينها هستم نظير ﴿وَجَعَلُوا المَلاَئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً﴾[9] يك وقت تلقيح صناعي است تغيير جنسيت است با تلقيح و تزريق و امثال ذلك مذكري مؤنث مي‌شود او بالعكس اين مي‌شود «جعل المذكر مؤنثاً» او بالعكس يك وقت است كه نه در جريان فرشته‌ها اين‌طور نيست كه كسي فرشته را مؤنث بكند كه فرمود: ﴿وَجَعَلُوا المَلاَئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً﴾ يعني «اعتقدوا انها مؤنث» اينجا ﴿وَلا تَجْعَلْني مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ﴾ يعني «لاتعتقد اني معهم» خيال نكن كه من با اينها هستم نبودم با اينها منتها اصولاً وجود مبارك موساي كليم را ذات اقدس الهي با هارون (عليهم السلام) دوتايي فرستاد براي بني‌اسرائيل و درباريان فرعون كه يك تعادلي حاصل بشود وجود مبارك هارون (سلام الله عليه) خيلي نرم بود وجود مبارك موسي (عليه السلام) خيلي تند بود اين رفتار متسلبانه موسي (سلام الله عليه) كه اينجا مشهود شد اما رفتار مهربانانه وجود مبارك هارون (سلام الله عليه) در آيات سورهٴ «طه» مشخص است آيه نود به بعد سورهٴ مباركهٴ «طه» اين است كه ﴿ولَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ يا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُوني وأَطيعُوا أَمْري﴾ خب اين را كسي مي‌گويد كه در قبالش آن اسرائيليهايي هستند كه ﴿كادُوا يَقْتُلُونَني﴾ با آن قوم اين‌طور حرف مي‌زند ﴿وإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ﴾ نه «ربكم القهار» اين نشانه مهر و جميل بودن وجود مبارك هارون (سلام الله عليه) است آن حالت موساي كليم كه ملاحظه فرموديد در آن سفر الهي مي‌گويند ﴿أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَأَلْقَي اْلأَلْواحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخيهِ َيجُرُّهُ إِلَيْهِ﴾ براي تعديل آن سرعت با اين تقريباً بت يك شريعت معتدلي پديد مي‌آيد.

مي‌فرمايد كه ﴿كادُوا يَقْتُلُونَني﴾ يا در اين زمينه خب است كه هارون كه شما سه احتمال داديد احتمال دو و سه صحيح نيست در مورد ايشان، احتمال اول قوي مي‌شود كه قوم... بد جانشيني كردند نسبت به موسي.

پرسش: ...

پاسخ: بله آن وقت اين آن معناي جامع كه باشد خصوصيت مورد را بايد از خود آن منطبق عليه دريافت كرد آن نكوهش به قوم برمي‌گردد آن گله به هارون (سلام الله عليه) برمي‌گردد نه اينكه براي هارون نكوهش باشد.

‌پرسش: ...

پاسخ: چون ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾[10] در حقيقت ديگر خب بنابراين خشم موساي كليم (سلام الله عليه) مي‌تواند براي تنبيه قوم باشد و مانند آن اگر بعضي از موارد الفاظ آن كشش را ندارند بايد به امامت و رهبري آن معناي معقول اين الفاظ را هم كشان كشان برد به آن سمت نه اينكه آن معاني و معارف بلند را بكشيم به دنبال الفاظ كه لفظ بشود امام و آن اصول ارزشي معارف بشود مأموم ﴿قالَ رَبِّ اغْفِرْ لي وَلأَخي وَأَدْخِلْنا في رَحْمَتِكَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ﴾ ما وقتي در فضاي رحمت تو زندگي كرديم آن وقت رحيمانه مي‌انديشيم يك وقت است انسان فقط مغفور له است يك وقت است نه در فضاي رحمت زندگي مي‌كند و پايان كار هم اين است كه ﴿وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ﴾ نه «انت الغفار» بعد ذات اقدس الهي در اين زمينه فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَذِلَّةٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرينَ﴾ اين حكم در عصر موساي كليم (سلام الله عليه)هم بود بعدش هم هست كساني كه گوساله را به عنوان معبود پذيرفتند حالا اينجا ديگر تمثيل است نه تعيين بعضيها گوساله مي‌پرستند بعضيها اصنام ديگر مي‌پرستند اختصاصي به گوساله ندارد منتها حالا آنجا چون محل ابتلاي بني‌اسرائيل عجل بود ذات اقدس الهي به زبان موساي كليم از عجل ياد كرد فرمود كساني كه گوساله را به عنوان معبود اتخاذ كرده‌اند هم غصب الهي دامنگير آنها خواهد شد كه در قيامت مي‌سوزند و هم فرومايگي و خواري و ذلت دنيا دامنگير آنها خواهد شد ﴿وَذِلَّةٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا﴾ بعد براي اينكه بفرمايد اين اختصاصي به بني‌اسرائيل ندارد و مخصوص عصر كنوني نيست فرمود: ﴿وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرينَ﴾ يك مشرك فريه مي‌بندد ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللّهِ كَذِباً﴾[11] يك مشرك فريه مي‌بندد يعني چيزي را كه خدا نگفته اين به خدا اسناد مي‌دهد در سورهٴ مباركهٴ «هود» و مانند آن چنين آمده است كه شما يك خبري را گزارش مي‌دهيد كه خدا نمي‌داند ﴿إِتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِمَا لاَ يَعلَمُ فِي السَّماوَاتِ﴾[12] اينكه مي‌فرمايد شما يك چيزي را مي‌گوييد كه خدا نمي‌داند يعني نيست چون اگر باشد يقيناً خدا مي‌داند معدوم هم كه لاشيء است اينكه فرمود شما يك چيزي را مي‌گوييد كه خدا نمي‌داند يعني چيزي را مي‌گوييد كه دروغ است نيست چون اگر بود خدا مي‌دانست چون او ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ﴾[13] است هر چه شيء است تحت علم خداست اگر چيزي لاشيء بود خب نيست ديگر اگر كسي چيزي را به خدا اسناد بدهد و بگويد اين معبود است اين در حقيقت فريه به خدا بسته است ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلَي اللّهِ كَذِباً﴾ چنين گروهي غضب الهي دامن‌گيرشان هم مي‌شود در آخرت و فرومايگي دنيا هم دامن‌گير آنها خواهد بود ﴿وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرينَ﴾ حالا يك سؤال مي‌ماند كه اين اسرائيليها و صهيونيستها الآن با همان وضعي كه بودند چطور در دنيا ذليل نيستند اين بايد علي‌حده بحث بشود كه هم اكنون هم تحت ذلت آن مستعمران غرب‌اند در حقيقت و مزدور آنها هستند كار هم براي آنها انجام مي‌دهند و چون ذات اقدس الهي غضبش با رحمت آميخته است بلكه رحمت سابق بر غضب است راه را براي تائبان و منيبان همچنان باز نگه داشت فرمود: ﴿وَالَّذينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِها وَآمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحيمٌ﴾.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] ـ جامع الأخبار، ص94.
[2] ـ جامع الأخبار، ص94.
[3] مائده/سوره5، آیه48.
[4] سوره، آيه 1.
[5] اعراف/سوره7، آیه154.
[6] لقمان/سوره31، آیه13.
[7] اعراف/سوره7، آیه159.
[8] اعراف/سوره7، آیه142.
[9] زخرف/سوره43، آیه19.
[10] لقمان/سوره31، آیه13.
[11] انعام/سوره6، آیه21.
[12] یونس/سوره10، آیه18.
[13] بقره/سوره2، آیه29.