78/01/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 150 و 151
﴿وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَي إِلَي قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِن بَعْدِي أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَالقَي الالوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ القَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلاَ تُشْمِتْ بِيَ الأَعْدَاءَ وَلاَ تَجْعَلْنِي مَعَ القَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾ ﴿قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلأَخِي وَأَدْخِلْنَا فِي رَحْمَتِكَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾
موساي كليم (سلام الله عليه) در جريان ميعاد طور باخبر شد كه فتنه وثنيت پديد آمد و سامري عدهاي را گمراه كرد و عدهاي هم گمراه شدند و حزن وجود مبارك موساي كليم از همانجا شروع شد لكن موقع برگشت خشمش آغاز شد بين خشم و حزن هم از اين جهت فرق است كه وجود مبارك موساي كليم اگر در آنجا خشمگين ميشد اين خشم اثري نداشت ولي حزن يك امري است كه انسان به تنهايي هم غمگين ميشود از اينكه تفكر وثنيت پديد آمد و عدهاي گمراه شدند ايشان غمگين شد و از اينكه وقتي كه برگشت و تبهكاران را ديد نسبت به اينها بايد تنبيهشان بدهد كيفرشان كند عصباني شد بنابراين اين ﴿غَضْبَانَ﴾ ميتواند معناي خودش را داشته باشد يعني خشمگين شد و ﴿أَسِفاً﴾ معناي خاص خودش را داشته باشد يعني غمگين است ديگر اسف به معني غضب شديد نخواهد بود اين جمع بين غضب و بين حزن است يكي به لحاظ آن شركي است كه پديد آمد يكي به لحاظ ضلالت و اضلالي است كه اينها مرتكب شدند از وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است كه بين خبر و معاينه فرق است كه اين روايت را قبلاً هم بازگو كردند مرحوم فيض نقل كرد ديگران هم نقل كردند كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود خبر مثل معاينه حسي نيست و استشهاد كردند كه وجود مبارك موساي كليم در همان كوه طور فهميد كه سامري عدهاي را گمراه كردند ولي عصباني نشد ولي وقتي كه آمد و از نزديك اين تبهكارها را ديد عصباني شد اين يك امر طبيعي هم هست آدم وقتي يك حادثه تلخي را ميشنود وقتي تنها باشد خب غمگين باشد وقتي با ديگران باشد عصباني ميشود چه اينكه حادثه مسرتبار را هم بشنود اينچنين است اگر تنها باشد خوشحال ميشود با ديگري باشد تبريك ميگويد يا ميخندد و مانند آن در حضور ديگران يك عكسالعملي است و تنها بودن يك اثر خاص چه در نشاط چه در غم چه در خشم چه در مهر و امثال ذلك.
مطلب بعدي آن است كه وجود مبارك موساي كليم خطاب كرد فرمود: ﴿بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي﴾ اگر اين تعريضي باشد نسبت به هارون (سلام الله عليه) اين معناي خاص خلافت محفوظ است كه به جاي اينكه به هارون (سلام الله عليه) بفرمايد «بئسما خلفتني» خطاب به جمع كرد و منظور شخص هارون بود فرمود: ﴿بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي﴾ اگر خطاب به جمع است به لحاظ شخص هارون است چون به هارون فرمود به اينكه ﴿هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِيلَ المُفْسِدِينَ﴾[1] اين ديگر نيازي به توجيه ندارد زيرا وجود مبارك موساي كليم هارون را استخلاف كرد گفت ﴿ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِيلَ المُفْسِدِينَ﴾ الآن ميفرمايد كه «بئسما خلفتني» براي اينكه اينها گفتند ﴿أَصْلِح﴾ اصلاح نكردي گفتم ﴿لاتَتَّبِعْ سَبِيلَ المُفْسِدِينَ﴾ تبعيت كردي ولي اگر خطاب به تعريض هارون (سلام الله عليه) ختم نشود خطاب مستقيماً متوجه مردم باشد همان بيان ديروز خواهد بود كه ﴿بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي﴾ فرمود در غياب من در خلف من شما بد رفتاري كرديد در اينجا در حقيقت استخلاف نبود وجود مبارك موساي كليم قوم خود را خليفه خود قرار نداد اين استخلاف نيست بلكه به اين معناست كه در خلف من در غياب من بد كاري كردي ﴿بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي﴾ يعني «عملتم خلفي».
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُم﴾ برخي بر ايناند كه خود عجله كه فعل ماضي است متعدي است بعضي ميگويند كه نه خود عجله فعل ماضي متعدي نيست مگر اينكه معناي سبق تضمين بشود آنگاه عجلتم يعني سبقتم يعني پيشگيري كرديد چون اگر بگوييم منصوب به نزع خافض نيست و امر مفعول است ﴿أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُم﴾ يعني «سبقتم امر ربكم» قبل از دستور الهي شما كار انجام داديد قبل از اينكه تورات نازل بشود قبل از اينكه ميعاد تمام بشود قبل از اينكه من از پايان ميقات برگردم شما دست به يك عملي زديد و قبل از دستور الهي بالأخره كاري انجام داديد ﴿أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُم﴾ و اين امر اگر به ميعاد برگردد اولاست گرچه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) اين امر را به نزول تورات تطبيق كردند يعني قبل از نزول تورات شما اقدامي كرديد ولي آنهايي كه از نزول تورات خبر نداشتند آنها درباره ميعاد مستحضر بودند فرمود قبل از اينكه ميعاد تمام بشود اربعين تمام بشود شما پيشگيري كرديد اقدام كرديد به يك كاري كه نبايد ميكرديد قبل از وقت كار انجام داديد ولي درباره تورات و نزول تورات آنها آگاهي نداشتند.
مطلب بعدي آن است كه برخي از اهل معرفت گفتند ﴿وَالقَي الالوَاحَ﴾ زمينه شد براي اخذ به رأس عدهاي كه يك مقدار سادهتر ميانديشند گفتند به اينكه خب وجود مبارك موساي كليم وقتي بخواهد سر و صورت برادر را بگيرد موي سر و موي صورت برادر را بگيرد ديگر نميتواند دستش الواح باشد اين الواح را انداخت تا سر برادر را بگيرد منظور از اين سر در مقابل بدن است نه سر در مقابل صورت گاهي نظير غسل ترتيبي ميگويند اول سر بعد طرف راست اينجا سر در مقابل بدن است گاهي ميگويند مسح سر اينجا سر در مقابل صورت است در باب وضو در باب وضو مسح در مقابل صورت است صورت را ميشويند سر را مسح ميكنند درباره غسل ترتيبي سر در مقابل بدن است يا در قبال غسل ميت سر در مقابل بدن است اينجايي كه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ﴾ اين راس در مقابل صورت نيست در مقابل بدن است براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «طه» هارون (سلام الله عليه) گفته بود ﴿يَبْنَ أُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلاَ بِرَأْسِي﴾[2] معلوم ميشود اينجا رأس در مقابل صورت است نه رأس در مقابل بدن اينجا راس هم در مقابل صورت است نه در مقابل بدن حالا چون مجموع اينجا ذكر شده يعني در سوره «طه» محاسن صورت و رأس كنار هم ذكر شده و در سوره «اعراف» خصوص رأس ذكر شده اينجا ميتواند راس مجموع سر و صورت باشد كه در مقابل بدن قرار بگيرد كه منافات نداشته باشد با ﴿لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلاَ بِرَأْسِي﴾ آنجا رأس در مقابل صورت است اينجا رأس در مقابل بدن كه منافاتي ندارد كه ﴿أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ﴾ يعني «برأسه ولحيته» خب براي اينكه سر و صورت برادر را بگيرد حالا يا براي اينكه به ديگران نشان بدهد شدت غضب خود را يا علل و عومل رواني ديگري هم داشت بايد اين الواح را رها ميكرد اگر الواح در دستش بود كه نميتوانست سر و صورت برادر را بگيرد اين تفسيري است كه غالب مفسران سادهانديش اينطور گفتند اما حرف آن بزرگوار اين است كه مادامي كه الواح دست اوست كه دست به چنين كاري نميزند الواحي كه فيه هدي و تذكره است و رحمة است اين الواح اجازه نميدهد اگر كسي الواح رحمت الواح تذكره الواح موعظه دست اوست اين اقدم به چنين كار غضبناك نميكند كه بعدها بگويد ﴿رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلأَخِيٍ﴾ وقتي الواح تذكره و رحمت و هدايت را رها كرد دست به همچنين كار غضبناكي زده است خب بين آن معنا و اين معنا خيلي فرق است هر دو درست است الواح را گذاشت كنار سر و صورت برادر را گرفت اما يك كسي ميگويد الواح را گذاشته كنار كه دستش بند نباشد يكي ميگويد نه مادامي كه الواح در دست اوست اين الواح پيام تذكره و رحمت دارد پيام تذكره و رحمت خشم را فرو مينشاند با داشتن الواح رحمت و تذكره و مرحمت كسي دست به آن كار نميزند.
پرسش: ...
پاسخ: بله اما رحمت هم براي خدا بود «يا من سبقت رحمته غضبه»[3] هر دو خوب است اما ما هو السابق را بايد سابقون بگيرند همانطوري كه ذات اقدس الهي «سبقت رحمته غضبه» غضبش هم عدل است رحمتش هم عدل است كسي كه خليفه خداست و مظهر اسماي خداست رحمتش هم عدل است غضبش هم عدل است ولي «سبقت رحمته غضبه» به هر تقدير مادامي كه الواح را انسان رها ميكند غضبناك ميشود غضبش هم حق است مادامي كه آن سابق را رها ميكند به لاحق ميرسد گرچه هر دويشان حقاند فرمود: ﴿وَأَلْقَي اْلأَلْواحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخيهِ َيجُرُّهُ إِلَيْهِ﴾ كه ميكشد به طرف خود اين كار نشانه اعتراض است براي اينكه من گفتم ﴿وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِيلَ المُفْسِدِينَ﴾[4] چرا اين كار را كردي؟ و در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه محل بحث است فقط فعل خشمناك او را ذكر فرمود لكن اين قصه چون در سورهٴ مباركهٴ «طه» مبسوطتر آمده است در سورهٴ مباركهٴ «طه» آيه 92 به بعد به اين صورت است فرمود: ﴿قالَ يا هارُونُ ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا ٭ أَلاّ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَيْتَ أَمْري ٭ قالَ يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتي وَلا بِرَأْسي إِنّي خَشيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَني إِسْرائيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلي﴾ در آنجا دارد كه وجود مبارك موسي به هارون (سلام الله عليهما) اعتراض كرد كه اينها كه گمراه شدند تو چرا امر مرا رعايت نكردي ﴿ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا ٭ أَلاّ تَتَّبِعَنِ﴾ تو بايد اصلاح ميكردي و اگر ديدي توان اصلاح نداري ميخواستي به دنبال من بيايي گزارش بدهي كه چه خبر شد ﴿أَلاّ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَيْتَ أَمْري﴾ من امر كردم گفتم ﴿اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدينَ﴾[5] تو هم تبعيت كردي تو به جاي اينكه از من تبعيت كني از آنها تبعيت كردي وجود مبارك هارون به موسي (سلام الله عليهما) گفت ﴿يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتي وَلا بِرَأْسي﴾[6] من اولاً تبعيت نكرديم براي اينكه قبلاً دارد كه هارون به آنها گفته بود كه ﴿انَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُوني وَأَطيعُوا أَمْري﴾[7] آنگاه گفتند ﴿قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفينَ حَتّي يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسي﴾[8] لذا وجود مبارك هارون به موسي (سلام الله عليهما) گفت كه ﴿إِنّي خَشيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَني إِسْرائيلَ﴾[9] من اگر بيش از اين حد اصرار ميكردم تفرقه شروع ميشد آنهايي كه متديناند سكوت مرا بعد از نطق من ديدند، ديدند اول اعتراض كردم كار كه به جنگ داخلي ميكشيد من ترك كردم وگرنه من اعتراض كردم گفتم به اين كه ﴿ا ِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُوني وَأَطيعُوا أَمْري﴾ آنها گفتند ﴿لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفينَ حَتّي يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسي﴾ من حرفهايم را زدم اعتراضهايم را كردم گفتم اين فتنه است آن ضلالت است سامري مضل است همه اين كارها را كردم اگر چنانچه از اين به بعد يك خشونتي اعمال ميكردم همان تفرقه و جنگ داخلي شروع ميشد پس بنابراين نميشود گفت به اينكه از سكوت هارون (سلام الله عليه) هم باز اختلاف شروع ميشد براي اينكه عدهاي اعتراض ميكردند كه چرا ساكت شدي اعتراض آن عده چون بزرگاني بودند كه متدين بودند ديگر ختم شده بود اگر هارون (سلام الله عليه) نهي از منكر نميكرد اقدام نميكرد اعتراض نميكرد مقاومت نميكرد جاي اعتراض خواص بود كه چرا شما ساكت شديد اما وقتي تا مرز اختلاف داخلي ايشان قيام كرد اعتراض كرد از آن به بعد ديگر ساكت شد جا براي اعتراض كسي نبود ﴿إِنّي خَشيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَني إِسْرائيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلي﴾ تو از طرفي مرا به وحدت دعوت كردي مرا به اصلاح جامعه دعوت كردي من آن حرفت را گوش كردم مگر مرا به اصلاح جامعه امر نكردي خب من هم داشتم به عنوان مصلح رفتار ميكردم اگر از آن به بعد شروع ميكردم به مبارزات نظامي تازه جنگ داخلي شروع ميشد خب بنابراين آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «طه» آمده ضميمه آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بشود مطلب بازتر خواهد شد در نكات تفسيري كه مربوط به همين كريمهٴ ﴿قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُوني وَكادُوا يَقْتُلُونَني﴾ هست اين است كه وجود مبارك موسي و هارون هر دو مظهر اسماي الهياند خليفه خداياند اينها در عين حال كه خدا را به عنوان تنها مبدأ و معاد ميپذيرفتند و مشاهده ميكردند خلق خدا را به اصطلاح كثرت را هم از نظر دور نميداشتند يك وقت است كه رسد آدمي به جايي كه بجز خدا نبيند اين تازه بين راه است بجز خدا نديدن تمام است نسبت به مادون ولي نقص است نسبت به مافوق انسان ميرسد به جايي كه خدا را ميبيند غير خدا را ميبيند وظيفه غير خدا را ميبيند وظيفه خود را نسبت به خدا ميداند وظيفه خود را نسبت به غير خدا هم ميداند آن مقام برين است كه انبياء داراي آن مقاماند اينهايي كه به جايي ميرسند و غير خدا را نميبينند اينها براي خودشان يك كمال نسبي هست البته اما هارون (سلام الله عليه) موسي (سلام الله عليه) بالأخره انبياء اينچنيناند كه به اصطلاح از وحدت به كثرت هم آمدند سفرشان را هم از حق به خلق بالحق دارند ميگذرانند كه خدايي ميانديشند در عين حال خلق را هم در سايه دستورات خدا ميبينند و هدايت ميكنند لذا عرض كرد ﴿فَلا تُشْمِتْ بِيَ اْلأَعْداءَ﴾ مردم را هم ميبيند فرمود اينها اعتراض ميكنند و آبروي ما آبروي دين است ما كه تنها براي خودمان نيستيم شما اگر آبروي ما را برديد بالأخره آبروي رهبر سياسي محض كه نيستيد رهبر الهي را تضعيف كرديد ﴿فَلا تُشْمِتْ بِيَ اْلأَعْداءَ وَلا تَجْعَلْني مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ﴾ از اين جهت است و هارون كاملاً از خود دفاع كرد عرض كرد به اينكه من تابع مفسد نبودم شما گفتي ﴿أَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدينَ﴾[10] من كاملاً حمايت كردم مصلح بودم و تبعيت نكردم و مانند آن.
پرسش: ...
پاسخ: بله ديگر اعتراض به حسب ظاهري بود آنكه مثلاً احتمال اينكه مناجات بكند و اسراري را با او در ميان بگذارد در همان روزهاي اول اشاره شد كه با سياق آيات سازگار نيست خب.
مطلب بعدي آن است كه اين زينتي را كه اينها داشتند كه مربوط به آيات قبل است البته تتميمش در سورهٴ مباركهٴ «طه» خواهد آمد كه اين بنياسرائيل مستضعف پا برهنه كجا زينت داشتند كه از حلي اينها سامري بتواند مجسمه گوساله درست كند ﴿وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسي مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾[11] چون در سوره «طه» آيه 87 خواهد آمد كه ﴿لكِنّا حُمِّلْنا أَوْزارًا مِنْ زينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها﴾ شايد اين تأييد بكند كه اين زينتها عاريهاي بود يا از آل فرعون به اينها رسيده است وگرنه خود اينها اين زيورها را نداشتند اما اينكه آيا ﴿وَمِنْ قَوْمِ مُوسي أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ﴾[12] اين ناظر به انبياي بنياسرايئل است يا ناظر به مؤمنين قوم موسي ظاهرش اين است كه مربوط به انبياي بنياسرائيل نيست چون انبياي بنياسرايئل را قرآن كريم قوم موسي نميداند آنها را ﴿عِبَادُ الرَّحْمنِ﴾[13] ياد ميكند انبياء ياد ميكند و مانند آن آنها را فرزندان يعقوب ميداند اما ﴿مِنْ قَوْمِ مُوسي﴾ نميداند ظاهر ﴿مِنْ قَوْمِ مُوسي﴾ همان مؤمنيني هستند كه جزء خواص پيروان موساي كليماند نظير حواريون عيساي مسيح كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «صف» آمده است كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللّهِ كَما قالَ عيسَي ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصاري إِلَي اللّهِ﴾[14] آن هم حواريين داشت و موساي كليم هم حواريين داشت و مجموع اينها را قرآن به عنوان ﴿مِنْ أَهْلِ الكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ﴾[15] ياد ميكند پس گاهي خصوص حواريين عيسي را نام ميبرد در پايان سوره «صف» گاهي خصوص خواص و اصحاب مؤمنين به موساي كليم را نام ميبرد نظير آيه 159 سوره «اعراف» كه فرمود: ﴿وَمِنْ قَوْمِ مُوسي أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ﴾ گاهي از مجموع قوم موسي و عيسي (سلام الله عليهما) سخن به ميان ميآورد از آن خواصشان ميفرمايد: ﴿مِنْ أَهْلِ الكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ﴾ و ظاهر اين ﴿أَهْلِ الكِتَابِ﴾ همين مؤمنيني هستند كه به موساي كليم ايمان آوردند.
مطلب بعدي كه از جهت نكته ادبي به جريان عجل و خوار برميگردد اين است كه اينكه فرمود: ﴿عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾[16] اين ضمير ﴿لَهُ﴾ هم ميتواند به عجل برگردد هم ميتواند به جسد برگردد به هر دو ميتواند برگردد از جهت فروق اللغة گفتند كه عجل گوساله است بچه گاو است همانطوري كه حوار بچه ناقه است و مهر بچه فرس است و حمل بچه گوسفند است و جعد بچه بز اينها وقتي كوچكاند نام خاص دارند وقتي بزرگ شدند همين بقر و شاط و عنز و ناقه و فرس خواهند بود وگرنه وقتي كوچكاند عجلاند و حوارند و مهراند و حملاند و جعد حمل و قوس و جعد حمل همين برج فروردين را ميگفتند حمل به فارسي ميگفتند بره به برج بره بره همين حمل است در تازي ميگويند حمل به فارسي ميگويند بره نه گوسفند اما درباره خوار خوار گاهي هم در بحثهاي قبلي اشاره شد كه خوار مال بقر است چه اينكه نطق مال انسان است و نعيق مال حمار است و صهيل مال فرس است و امثال ذلك در بين حيوانات هم گفتند صداي بقر را ميگويند خوار اينها از اسماي اصوات است ديگر صداي شتر را ميگويند رغاء صداي گوسفند را ميگويند ثغاء صداي بز را ميگويند يعار صداي گربه را ميگويند مواء و صداي كلب را ميگويند عواء كه غالب اينها بر وزن فعال است كه اينها اسماي اصوات است.
و اما آنچه كه به اين استغفار برميگردد يكي از سؤالاتي كه مربوط به بحثهاي قبل بود و گذشت كه البته بعد خواهد آمد آيه 154 است ﴿وَلمَّا سَكَتَ عَن مُوسَي الغَضَبُ﴾ آنجا خواهيم دوباره اشاره كرد كه سكوت يعني چه؟ و آنچه كه مربوط به بحثهاي قبل بود يكياش اين است كه كفار در قيامت محجوباند وخدا را نميبينند درحالي كه در بحثها گفته شد كه همگان ميبيند منتها مؤمنين جمال الهي را ميبينند و كفار جلال الهي را سرش اين است كه اينها جمع بين چند آيه يك چنين نتيجهاي را ميدهد براي اينكه در قرآن گرچه در سوره «مطففين» فرمود: ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾[17] اما در بخش ديگر فرمود: ﴿يا أَيُّهَا اْلإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلي رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلاقيهِ﴾[18] بعد فرمود همان اين اصل كلي است كه هر انساني به لقاء الله ميرسد و خدا را ملاقات ميكند بعد فرمود كساني كه نامه اعمالشان به دست راستشان است اينها ﴿فَيَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا كِتابِيَهْ﴾[19] و آنهايي كه نامه اعمالشان به دست چپ يا پشت سر است اينها مشكلات ديگري دارند كه ﴿فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ﴾ قبل از اين كه تقسيم بكند مردم قيامت را به مؤمن و كافر به بهشتي و دوزخي اصل جامع را چنين ذكر ميكند كه ﴿يا أَيُّهَا اْلإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلي رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلاقيهِ﴾ بعد ميفرمايد يك عده كافرند نامه اعمالشان دست چپ يك عده مؤمناند نامه اعمالشان دست راست پس همه ميبينند اين يك شاهد شاهد ديگر اين است كه همين كفاري كه ﴿نَحْشُرُهُ يَوْمَ القِيَامَةِ أَعْمَي﴾[20] يا ﴿وَمَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَي فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعْمَي وَأَضَلُّ سَبِيلاً﴾[21] همينهايي كه ﴿نَحْشُرُهُ يَوْمَ القِيَامَةِ أَعْمَي﴾ ميگويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[22] چه چيزي را ميبينند اينها اينها قهر الهي را ميبينند ديگر خدا را به عنوان قهار ميبينند همينهايي كه كورند با خدا در قيامت مناجات ميكنند ميگويند ديديم اينها جزء جحيم چيزي ديگر را نميبينند كه لذا جمع بين ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾ با ﴿إِنَّكَ كادِحٌ إِلي رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلاقيهِ﴾ كه به كافر و مؤمن هر دو ميفرمايد با اينكه فرمود يك عده كورند همين كورها در قيامت ميگويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[23] معلوم ميشود كه اين كورها همانطوري كه در دنيا كور بودند معارف الهي را نميديدند مراكز مذهب را نميديدند فقط جاي فساد را ميديدند در آخرت هم همينطوراند چطور اينهايي كه تنها راهشان مراكز فساد است با اين همه مراكز مذهب اينها را نميبينند اين همه صداي قرآن را نميشنوند صداهاي ديگر را ميشنوند در قيامت هم كرند يعني فقط خروش و زفير و شهيق جهنم را ميشنوند آن همه صداهايي كه در بهشت است نميشنوند در قيامت است نميشنوند در دنيا هر كه اينچنين بود در قيامت هم آنچنان خواهد شد ﴿وَلاَ تَجْعَلْنِي مَعَ القَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾ غالب اين سؤالها بحث شده اما اينكه ما بگوييم «يابن اُم» نگفت براي اينكه برادر ابويني نبودند اين با اين تاريخ يا برخي از روايات مرسلي كه مفسرين نقل كردهاند كه وجود مبارك هارون برادر ابويني موسي (سلام الله عليهما) بود هماهنگ نيست اين دعاي وجود مبارك موساي كليم تأييد ميكند آن حرفي را كه گفتند موساي كليم گرچه سريع الغضب بود سريع الرضا هم بود چون به فاصله اندك عرض كرد ﴿رَبِّ اغْفِرْ لي وَلأَخي وَأَدْخِلْنا في رَحْمَتِكَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ﴾ از اينكه آن اقلي را نام نبرده است براي اينكه آن اقلي در اينجا مورد خشم قرار نگرفتند يك اكثري بودند كه مورد خشم قرار گرفتند و همچنان مورد خشماند يك وجود مبارك هارون بود كه مورد بي مهري قرار گرفت و الآن مورد مهر واقع شد وگرنه آن اقلي كه ﴿وَمِن قَوْمِ مُوسَي أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ﴾[24] نسبت به آنها كاري نداشت تا براي آنها استغفار كند ﴿قال رَبِّ اغْفِرْ لي وَلأَخي وَأَدْخِلْنا في رَحْمَتِكَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ﴾ چيز تازهاي مربوط به اين بحثها ظاهراً نمانده است.
«والحمد لله رب العالمين»