درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/01/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 150 و 151

 

﴿وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَي إِلَي قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِن بَعْدِي أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَالقَي الالوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ القَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلاَ تُشْمِتْ بِيَ الأَعْدَاءَ وَلاَ تَجْعَلْنِي مَعَ القَوْمِ الظَّالِمِين﴾ ﴿قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلأَخِي وَأَدْخِلْنَا فِي رَحْمَتِكَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾

 

درباره اسف اين‌چنين گفته شد كه گاهي با غضب آميخته است گاهي با اندوه گفتند سرش آن است كه حادثه تلخناك اگر از مادون انسان صادر بشود گذشته از اينكه انسان را اندوهگين مي‌كند عصباني هم مي‌كند و اگر نسبت به مافوق باشد فقط اندوه است غضب نيست و چون اين رخداد گوساله‌پرستي از يك سو آزمون الهي بود كه خدا در سورهٴ «طه» فرمود ما اينها را آزموديم ﴿قالَ فَإِنّا قَدْ فَتَنّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السّامِرِيُّ﴾[1] از اينكه خداوند فرمود ما اينها را آزموديم و فتنه و آزمون را به خود اسناد داد فرمود: ﴿قالَ فَإِنّا قَدْ فَتَنّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السّامِرِيُّ﴾ اين فتنه منشأ حزن و اندوه وجود مبارك موساي كليم شد و از آن جهت كه سامري از اين فتنه و امتحان سوء استفاده كرد و سبب گمراهي عده زيادي را فراهم كرد موساي كليم غضبان شد عصباني شد لذا خداوند بين غضب و تأسف جمع كرد فرمود: ﴿وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَي إِلَي قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً﴾ لكن همان‌طوري كه در بحثهاي قبل اشاره شد اين اسف ممكن است آن غضب شديد باشد چه اينكه در بخشهاي ديگر قرآن آن اسفي كه به انتقام منتهي مي‌شود آن غضبي كه به انتقام منتهي مي‌شود از او به اسف ياد شده است فرمود: ﴿فَلَمّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ﴾[2] يعني وقتي ما را غضبناك كردند ما تأسف ما و غضب ما شديد شد از آنها انتقام گرفتيم كه از مرز عفو گذشته است بنابراين اين اسفا هم مي‌تواند به معناي غضب شديد باشد و با ﴿فَلَمّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ﴾[3] هماهنگ باشد و هم مي‌تواند آن دو جنبه‌اي كه اين حادثه به همراه داشت يكي جنبه غضب بود و يكي جنبه حزن آن را تداعي كند لكن اين حزني كه از حادثه تلخ پديد آمد اين بايد درمان كوه طور هم حاصل مي‌شد چون خداوند در همان جريان مناجات كوه طور به موساي كليم خبر داد فرمود كه در سورهٴ مباركهٴ «طه» دارد كه ما گفتيم ﴿فَإِنّا قَدْ فَتَنّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السّامِرِيُّ﴾[4] ولي آنجا از حزن موساي كليم سخني به ميان نيامده است با اينكه يقيناً آنجا محزون شد وقتي كه برگشت و قوم خود را ديد آن غضب و تأسف شديدش ظهور پيدا كرده است كه فرمود: ﴿وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَي إِلَي قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً﴾ بنابراين نتيجه‌اي كه مي‌گيريم اين است كه گرچه يك رخداد تلخ اگر نسبت به مادون باشد غضب است نسبت به مافوق باشد حزن است و گرچه اسف به معناي حزن هم در قرآن كريم به كار رفت كه وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) گفت: ﴿إِنَّمَا أَشْكُوا بَثِّي وَحُزْنِي إِلَي اللَّهِ﴾[5] بعد فرمود: ﴿يَا أَسَفَي عَلَي يُوسُفَ﴾[6] لكن در خصوص مقام، راجع به غضبان اسفا اين اسف به معناي غضب شديد است براي اينكه اگر اسف به معناي اصل حزن بود بايد در همان كوه طور از او ياد مي‌شد و در آنجا اصلاً سخن از تأسف به ميان نيامده معلوم مي‌شود اين اسف همان غضب شديد است با ﴿فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ﴾ هماهنگ است.

‌پرسش ...

پاسخ: بله اما از ظهورش هم خبر نداد در قرآن كريم در سورهٴ مباركهٴ «طه» نفرمود ما وقتي گفتيم ﴿أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيّ﴾ او متأسف شد معلوم مي‌شود اين تأسف به معناي غضب شديد است نه به معناي حزن وگرنه حزن كه يقيناً حاصل شد.

‌پرسش ...

پاسخ: ﴿وَلَمَّا رَجَعَ﴾ يعني بعد از تمام شدن ميعاد ديگر يعني بعد از اينكه اربعينش به پايان رسيد برگشت نه اينكه همين كه خدا فرمود سامري اينها را گمراه كرده برگشت.

‌پرسش ...

پاسخ: خب اين نه براي آن است كه چون خبر را شنيد برگشت براي اينكه اربعينش تمام شد.

مطلب بعدي آن است كه آنها بهانه‌اي نداشتند براي اين ضلالت و گمراهي يك وقت است دليل است كه برهاني دارند بر مسئله يك وقتي شبهه‌اي دارند يك وقت است نه تقليد كور است موساي كليم(سلام الله عليه) تحليل كرده فرمود به اينكه اين كار شما نه برهان عقلي و نقلي داشت يك، نه در شبهه و شك افتاديد كه دست به يك چنين كاري ‌بزنيد دو، بلكه تقليد محض و تقليد كوركورانه بود بعد از قيام حجت عليه كار شما اين سه، يعني شما بر يك امر بيّن الغي اقدام كرديد نه دليلي داشتيد كه كار شما را تصحيح كند نه به شبهه افتاديد بلكه دليل قطعي بر خلاف داشتيد مع‌ذلك اقدام كرديد لذا آن غضبش به جا بود آن محاكمه سامري به جا بود آن تهديد به جا بود فرمود كه اما شما دليل نداشتيد براي اينكه بالأخره شما خدايي را مي‌خواهيد فقط ببينيد يا خدايي را مي‌خواهيد كه با شما حرف بزند مشكل شما را حل كند شما را راهنمايي كند اينها را هم مي‌خواهيد بسيار خب حالا خدايي را مي‌خواهيد كه ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[7] ـ معاذ‌الله ـ خدا ديدني است اما هر ديدني خداست يا آن شيء ديدني كه سخن بگويد، هدايت بكند مالك نفع و ضر باشد شما فقط ديدني مي‌خواهيد يا گوينده بايد باشد هادي بايد باشد مالك ضر و نفع هم باشد اين براهين سه‌گانه را وجود مبارك موساي كليم اقامه كرد فرمود خدا كه ديدني نيست ﴿إِنَّ هؤُلاَءِ مُتَبَّرٌ مَاهُمْ فِيهِ وَبَاطِلٌ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ﴾[8] وقتي شما بتهايي را بعد از عبور از دريا ديديد و به من پيشنهاد داديد ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾[9] من به شما گفتم: ﴿هؤُلاَءِ مُتَبَّرٌ مَاهُمْ فِيهِ وَبَاطِلٌ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ برايتان دليل آوردم كه آنچه كه ديدني است كه خدا نيست حالا بر فرض محال خدا ديدني است اما هر ديدني كه خدا نيست بالأخره اين سه وصف را حد اقل بايد داشته باشد يكي اينكه بندگان خود را با سخن هدايت كند با آنها حرف بزند يكي اينكه رهنمود بدهد يكي اينكه مالك ضر و نفع باشد كار به دست آنها باشد آخر شما بيخود چرا يك چيزي را مي‌پرستيد انتظار داريد كه پرستشش جاذب نفع است و ترك عبادت جاذب ضرر است شما براي جذب نفع و پرهيز از ضرر عبادت مي‌كنيد ديگر اگر اين موجود مالك ضر و نفع نبود يك، راهنماي شما هم نبود دو، با كسي هم حرف نزد سه، خب چه ربوبيتي دارد چه الوهيتي دارد اين براهين را اقامه كرد بعد فرمود كه اگر از جهت شبهه مصحح براي خودتان ثابت كرديد كه من خلاف وعده كردم خلاف كردم، رفتم، نيامدم خب باز هم حق با شما بود شما شبهه داشتيد آن هم كه نبود ﴿أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ﴾ يا ﴿أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ العَهْدُ﴾[10] ما خلاف وعده كرديم ما گفتيم كه چهل روزي است اين جريان سي روز و چهل روز بين ما و خدا بود اول سي روز بود بعد ده روز بالأخره سرانجام چهل روز من هم به شما گفتم چهل روز نيستم و اين هم خليفه من است شما موظفيد مكتب مرا كه عبادت خداست حفظ بكنيد و خليفه من كه هارون(سلام الله عليه) است موظف است كه جلوي خلافهاي توحيدي عبادي شما را بگيرد شما خليفه من هستيد در عمل هارون خليفه من است در امامت من به هارون گفتم ﴿اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي﴾[11] شما را هم جانشين خود قرار دادم در عمل ﴿بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِن بَعْدِي﴾ من اگر بودم خدا را عبادت مي‌كردم شما هم بايد خدا را عبادت مي‌كرديد اين گوساله‌پرستي براي چيست حرفم با هارون علي حده [جداگانه] است با او در ميان مي‌گذارم خب پس من سه دليل اقامه كردم و شما هم اين براهين را قبلاً از شما شنيده بوديد ما در جرياني كه گفتيم ﴿اجْعَلْ لَنا إِلهًا كَما لَهُمْ آلِهَةٌ﴾[12] به شما گفتيم ﴿هؤُلاَءِ مُتَبَّرٌ مَاهُمْ فِيهِ وَبَاطِلٌ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ﴾[13] الآن هم چه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» چه در سورهٴ مباركهٴ «طه» مجموع براهين سه‌گانه نفي الوهيت عجل را هم به شما بازگو كرديم پس دليلي نداشتيد شبهه‌اي هم نداشتيد براي اينكه ما دير نكرديم فقط تقليد كور وادارتان كرده كه به دنبال اين فتنه حركت كنيد اما برهان در همين بحثهاي قبلي در همين سورهٴ مباركهٴ «طه» گذشت كه فرمود: ﴿أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ﴾ يك، ﴿وَلاَ يَهْدِيهِمْ سَبِيلاً﴾[14] دو، در سورهٴ مباركهٴ «طه» هم آيهٴ 89 به اين صورت است ﴿أَ فَلا يَرَوْنَ أَلاّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً﴾ كه اين ﴿أَلاّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً﴾ همان ﴿لاَ يُكَلِّمُهُم﴾[15] است كه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» است ﴿وَلاَ يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً﴾ سه، مجموع دو آيه سوره «اعراف» و «طه» اين براهين سه‌گانه را به همراه دارد پس فرمود كار موافق عقل نكرديد مخالف عقل كرديد شبهه هم در كار نبود براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «طه» آيهٴ 86 دارد كه ﴿أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ العَهْدُ﴾ وعده الهي كه چهل روز بود طول نكشيد آخر من هم بعد از چهل روز آمدم پس ما خلاف نكرديم پس شبهه هم نداشتيد اين ﴿أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ﴾ هم كه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» هست ناظر به همين است كه آخر اين شتابزدگي براي چه بود؟ خدا به شما دستور داد؟ نه ما دير كرديم؟ نه پس عامل اين فتنه‌گري چه بود؟ پس نه شبهه داشتيد كه معذور باشيد نه دليل داشتيد كه صاحب حجت باشيد نبود مگر تقليد كور همان كاري كه مصريها داشتند مي‌پرستيدند همان كار در شما نفوذ پيدا كرده بر اساس همان بت‌پرستي مصريها گفتيد: ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾[16] همين كه ما رفتيم مناجات الهي شما از اين فرصت غيبت ما سوء استفاد كرديد پس.

‌پرسش ...

پاسخ: آن اول فرمود كه ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَي ثَلاَثِينَ لَيْلَةً﴾ بعد فرمود: ﴿وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً﴾[17] بعد محصول اين دوتا ميعاد را در آيه ديگر جمع‌بندي كرده فرمود: ﴿وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسي أَرْبَعِينَ لَيْلَةً﴾[18] آن آيه ديگر جمع‌بندي اين دوتا پيمان و تعهد است فرمود اصلاً قرار ما چهل روز بود و موساي كليم هم با اين قرار چهل روزه به مردم گفته و از برادرش خدا حافظي كرده نه اينكه بعداً كه رفته آنجا سي روز شده چهل روز.

‌پرسش ...

پاسخ: بله؟ اول سي روز بود بعد اضافه كرد چهل روز حالا آن روي علل و عواملي كه بين موساي كليم و بين ذات اقدس الهي مطرح است بعضيها خيال كردند كه اين ده روز در همان كوه طور اضافه شده اين‌چنين نبود به دليل اينكه در آيه ديگر دارد: ﴿وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسي أَرْبَعِينَ لَيْلَةً﴾[19]

‌پرسش ...

پاسخ: بسيار خب بعد از اين جمع‌بنديهاست نه اينكه بعد از رفتن است بعد از نزول آن دستور است نه بعد از اجراي دستور نه اينكه بعد از اينكه يك ماه آنجا ماند آن‌طوري كه در اسرائيليات هست وجود مبارك موساي كليم يك روزي مسواك كرده براي اينكه ديد دهن روزه‌دار خوشبو نيست بعد دستور آمده كه اين بوي دهن روزه‌دار نزد فرشتگان خيلي معطر است شما براي ترميم چنين مسواكي ده روز هم بايد بماني آخر اينكه سند ندارد خب پس آنكه مسند است همان آيه‌اي كه جمع‌بندي شده را بازگو مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسي أَرْبَعِينَ لَيْلَةً﴾ همين مواعده را موساي كليم با قومش در ميان گذاشت لذا در سورهٴ مباركهٴ «طه» دارد كه ما خلاف وعده نكرديم ميعاد ما هم كه طول نكشيد فرمود: ﴿أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْدًا حَسَنًا أَ فَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ﴾[20] ما گفتيم چهل روز الآن هم سر چهل روز آمديم ديگر.

‌پرسش ...

پاسخ: نه چون از اينكه دارد ﴿أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ العَهْدُ﴾ مگر وعده نداد؟ مگر ما خلف وعده كرديم؟ مگر ما دير كرديم؟ معلوم مي‌شود گفته به مردم ديگر

مطلب بعدي آن است كه اينكه وجود مبارك موساي كليم فرمود: ﴿بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِن بَعْدِي﴾ با اينكه در هنگام ميعاد به برادرش فرمود: ﴿هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِيلَ المُفْسِدِينَ﴾ آيهٴ 142 همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه قبلاً گذشت اين بود ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَي ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً﴾ حالا اين مواعده‌ها در دو موطن بود ولي قرار شد كه چهل شبانه روز مهمان خدا باشد آن‌گاه در هنگام رفتن به هارون فرمود: ﴿وَقَالَ مُوسَي لْأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي﴾ يعني بعد از اينكه فرمود ما قرار اولمان سي روز بود يك، بعد ده روز اضافه كرديم شده چهل روز دو، حالا كه مواعده چهل روزه است و موساي كليم دارد به ملاقات چهل روزه مي‌رود به هارون گفت كه ﴿اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي﴾ اين ذيل آن آيه است يعني بعد از اينكه مسلم شد كه چهل روز است به موسي گفت چهل روز جانشين من باش نه اينكه سي روز بود بعد به هارون فرمود تو جانشين سي روزه من باش به آنجا كه رفت ده روز اضافه شد صدر آيهٴ 142 اين است كه ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَي ثَلاَثِينَ لَيْلَةً﴾ يك، ﴿وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً﴾ دو ﴿وَقَالَ مُوسَي لْأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي﴾ در اين ميعاد چهل روزه سه، نه اينكه اين ﴿هَارُونَ اخْلُفْنِي﴾ كه در وسط واقع نشد كه اولش اين است كه ما به موساي كليم وعده سي روزه داديم بعد اين وعده سي روزه را به چهل روزه تتميم كرديم بعد موساي كليم موقع رفتن به برادرش گفت خليفه من باش يعني خليفه من باش در اين اربعين ديگر.

‌پرسش ...

پاسخ: چون ﴿فَتَمَّ﴾ فا مي‌خواهد نه واو براي اينكه اين متفرع بر اوست بعد از اينكه اربعين ليله شد ميعاد اربعين ليله بود آن‌گاه موساي كليم به هارون(سلام الله عليهما) فرمود كه تو خليفه من باش نه اينكه بين اين دوتا مواعده فرموده باشد اگر مواعده سي روزه حاصل شده موساي كليم به هارون(سلام الله عليهما) فرموده باشد كه تو خليفه من باش بعد مهاجرت بكند الي لقاء الرب آنجا ده روز اضافه بشود اين زمينه براي بهانه بني‌اسرائيل هست اما وقتي كه مي‌فرمايند خداوند به موساي كليم وعده سي روز داد ده روز اضافه كرد شده چهل روز بعد مي‌فرمايد هنگام رفتن به برادرش گفت تو خليفه من باش يعني خليفه من باش در اين اربعين

پرسش ...

پاسخ: خب ترتيب ذكري اين را نشان مي‌دهد آنجا خلاف است كه بين اين دوتا وعده گفته باشد ﴿وَقَالَ مُوسَي لْأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي﴾[21] ترتيب ذكري نشان مي‌دهد كه اين گفتن موسي نسبت به ‌هارون(سلام الله عليهما) بعد از تتميم مواعده تتميم اربعين است لذا در آيه ديگر بعد از جمع‌بندي فرمود اصلاً قرار ما چهل روزه بود ﴿وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسي أَرْبَعِينَ لَيْلَةً﴾[22]

خب اينكه فرمود به‌ هارون فرمود: ﴿لْأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي﴾ اين خليفه اوست در زعامت و رهبري اين يك7 و قوم او خليفه هستند در مقام عمل نسبت به توحيد عبادي اين دو، وگرنه قوم خليفه موساي كليم نيستند در رهبري در رهروي خليفه‌اند نه در رهبري چون رهبر يك شخصيت حقوقي دارد كه خليفه خداست يك شخصيت حقيقي دارد كاحد من المكلفين بايد عمل بكند فرمود از آن جهت كه من بنده خدايم اينجا اگر بودم مثل شما خدا را عبادت مي‌كردم حالا كه نيستم شما خليفه من هستيد در اين كار پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك شخصيت حقيقي دارد كاحد من الناس است بايد به جميع ما جاء به النبي ايمان بياورد لذا در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ﴾ بعد ﴿وَالمُؤْمِنُونَ﴾[23] يك شخصيت حقوقي دارد كه خداوند به همه مؤمنين مي‌فرمايد: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ﴾[24] آن شخصيت حقوقي مطاع است كه حتي خود شخصيت حقيقي پيغمبر هم بايد از او اطاعت كند اين‌چنين نيست كه حالا او يك دستوري بدهد ديگران بايد اطاعت كنند خودش مستثنا باشد اين‌طور نيست اينكه فرمود: ﴿بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي﴾ امت خليفه رهبر است در عمل ولي جانشين رهبر خليفه رهبر است در رهبري اينكه به مردم فرمود ﴿بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي﴾ يعني در مقام عمل بد جانشيني بوديد و نسبت به هارون(سلام الله عليه) هم اعتراضي كرد كه حالا بعد مشخص مي‌شود پس خلافت دوتاست و دو نحوه هم اعتراض شده است مطلب بعدي آن است كه اينكه وجود مبارك موساي كليم فرمود: ﴿أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ﴾ چه فرق است بين عجله و سرعت؟ فروق فراواني بين عجله و سرعت ذكر شده است يكي اينكه عجله وصف متحرك است و سرعت وصف حركت نمي‌گويند اين حركت عجله كرده است مي‌گويند شخص عجله كرده است عجله وصف عامل است وصف متحرك است حركت را به سرعت و بعد متصف مي‌كنند مي‌گويند حركت يا سريع است يا بطيئ اما حركت را به عجول بودن متصف نمي‌كنند پس فرق اول اينكه عجله وصف متحرك است و سرعت وصف حركت فرق دوم اين است كه عجله گاهي به مذمت ياد مي‌شود گاهي هم ممكن است مذموم نباشد محمود و ممدوح باشد ولي سرعت هميشه محمود است امر به سرعت شده است ﴿فَاسْتَبِقُوا الخَيْرَاتِ﴾[25] ﴿وَسَارِعُوا﴾[26] شده است ﴿سَارِعُوا إِلَي مَغْفِرَة﴾[27] شده است و مانند آن در آن مواردي كه عجله مثل سرعت محمود است با آن مواردي كه عجله از سرعت فرق دارد مذموم است «العجلة من الشيطان»[28] شده است فرقش اين است اگر يك كاري قبل از وقت باشد شتاب‌زده است عجله است مذموم است «العجلة من الشيطان» اگر در اول وقت باشد منتها سريع قرار بگيرد اينجا عجله معناي سرعت را دارد سرعت با عجله هماهنگ است هر دو محمود و ممدوح است اين كه گفتند «عجلوا بالصلاه» نه يعني قبل از وقت نماز بخوانيد عجلوا بالصلاة نه قبل الوقت لذا گفتند عجلوا بالصلاة قبل از فوت و قضاي او «عجلوا بالتوبه قبل از الموت» «عجلوا بالصلاة قبل از الفوت» اين معلوم مي‌شود كه آنجا عجله محمود است يعني وقتي وقت نماز شد اول وقت نماز بخوانيد در اينجا عجله كار سرعت را مي‌كند اين را مي‌گويند مبادرت كرده پس عجله محمود آن است كه هماهنگ با سرعت باشد بعد از دخول وقت است مبادرت خواهد بود آن عجله مذموم كه «العجلة من الشيطان»[29] اين است كه قبل از وقت انسان كار انجام بدهد خب قبل از وقت جا ندارد براي كار پس اگر گفتند «عجلوا بالصلاة» نه يعني قبل الوقت بلكه قبل الفوت چه اينكه «عجلوا بالتوبة قبل الموت» آنجا عجله محمود است چون اول وقت است معني سرعت را دارد مبادرت را دارد اين عجلوا بالصلاة كار ﴿سَارِعُوا إِلَي مَغْفِرَة﴾[30] را مي‌كند آنجايي كه «العجلة من الشيطان» كاري قبل از وقت باشد ﴿وَكَانَ الإِنْسَانُ عَجُولاً﴾[31] يعني قبل از اينكه شيء به نصابش برسد اقدام مي‌كند خب پس عجله مذموم جايش مشخص شد و عجله محمود و ممدوح هم جايش مشخص در ﴿أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ﴾ اينجا عجله مذموم است براي اينكه شما قبل از وقت اقدام كرديد بدون دستور الهي اقدام كرديد ما بايد تابع دستور الهي باشيم دستور الهي نرسيده شما اقدام كرديد و اگر بهانه داشتيد قبل از بهانه اقدام كرديد آخر تأخير بهانه است ما كه تأخير نينداختيم خلف عهد و طول عهد بهانه است ما كه طول عهد نكرديم ﴿أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ العَهْدُ﴾[32] اگر خلف وعده بهانه است اينكه قبل از خلف وعده است اگر طول عهد بهانه است اينكه قبل از طول عهد است اگر دستور الهي سبب است اينكه قبل از دستور است پس ﴿أ أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ﴾ يعني چرا اين كار را كرديد استفهام تقريري است با مذمت همراه است اما آنجا كه عجله به معناي انجام دادن كار در اولين فرصت است يك عجله محمود و ممدوحي است نظير عجلوا بالصلاة و كار سرعت را مي‌كند اين همان آيه 83 سورهٴ مباركهٴ «طه» است كه فرمود: ﴿وَمَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ يَامُوسَي﴾ خداوند فرمود كه چرا قبل از آنها آمدي عجله كردي اين هم عرض مي‌كند ﴿عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَ﴾[33] اينكه وجود مبارك موساي كليم مي‌گويد من عجله كردم و خداوند مي‌فرمايد: ﴿وَمَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ يَامُوسَي﴾ بعد موساي كليم عرض كرد: ﴿قَالَ هُمْ أُولاَءِ عَلَي أَثَرِي وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَي﴾ يعني سارعت يعني بادرت تو كه فرمودي ﴿وَسَارِعُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ﴾[34] من سرعت كردم پس عجله گاهي به معناي سرعت است و محمود و ممدوح گاهي هم مذموم است اما اينكه فرمود: ﴿وَالقَي الالوَاحَ﴾ خب اين القاي الواح به معنا پرت كردن است كه با بي‌حرمتي باشد يا نه نشانه غضب است فقط نه بيش از آن و آيه قرآن هم ندارد كه اين لوحها شكست آن مسئله شكستن الواح در قرآن نيست آن مسئله‌اي كه الواح داراي هفت قسمت بود شش قسمتش به آسمانها رفته كه تفصيل كل شيء باشد يك قسمتش مانده آن هم به اسرائيليات شبيه‌تر است تا يك روايت متقن و معتبر چنين دليل معتبري نداريم كتابي كه براي هدايت مردم براي تبيين حقايق و معارف آمده است اين رخت بربندد.

‌پرسش ...

پاسخ: نه بقوه يعني با حمايت نه يعني محكم كتاب را بگيريد كه از دستتان نيفتد يعني در جنگ شركت كنيد اينكه در قرآن كريم دارد ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾[35] يعني تا توان داريد بگيريد نه يعني محكم محكم بگيريد يعني شمشير دستتان نيفتد اگر به قرآن خواستند حمله كنند با قدرت بدني حمايت كنيد در كريمه ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾[36] از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كردند «أقوة في الابدان أو قوة في القلب»[37] فرمود: «بقوة القلوب و بقوة الابدان» اين «بقوة الابدان» او در ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾ خوب تفسير شده است كه فرمود با قدرت نظامي بگيريد كه ﴿تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِن دُونِهِمْ﴾ اين‌طور است اين هم نه اينكه شل نگه داشت از دستش افتاد اين محكم گرفت و پرت كرد نه پرت اهانتي پرتي كه نشانه غضب باشد يعني در حقيقت (افتادگي صوتي) چون اينها كه معصوم‌اند تا ذات اقدس الهي غضبناك نشود اينها غضبناك نخواهند شد.

مطلب ديگر اينكه بعضي از اهل معرفت گفتند كه خيليها هستند كه سامري‌اند يا سامري به سراغ آنها مي‌آيد خيليها هستند كه عجل مي‌پرورانند هر چه كه انسان را از خدا بازدارد عجل اوست اينكه در برخي از روايات درباره مصيبت صديقه كبري(سلام الله عليها) آمده است كه يك عده سامري بودند يك عده عجل را تربيت كردند آن هم تطبيق است در حقيقت ديگر بالأخره «كلما يشغلك عن الله فهو عجل»[38] و هر چه كه اين شغل باطل را دامن مي‌زند هر كسي كه اين شغل باطل را دامن مي‌زند سامري است فرق نمي‌كند حالا آن يك قضيه‌اي است حالا لازم نيست گوساله باشد بالأخره هر چه كه براي انسان مشغله فكري ايجاد بكند انسان را از خدا بازمي‌دارد عجل اوست حالا البته به آن شدت ممكن است نباشد.

مطلب بعدي اين است كه وقتي ﴿وَالقَي الالوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ﴾ اين در عين حال كه هر دو معصوم‌اند اين كار را انجام داده است و شايد برابر همان آيه سورهٴ مباركهٴ «انبياء» كه ملائكه ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[39] كه كاري را بدون اجازه خدا نمي‌كنند و در زيارت جامعه هم ما به ائمه(عليهم السلام) عرض مي‌كنيم شما اين‌چنين هستيد عباد مكرمين‌ايد كه ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ يعني همان مطلبي را كه ذات اقدس الهي در سورهٴ «انبياء» براي ملائكه ذكر مي‌كند ما همان را در زيارت جامعه براي اهل‌بيت(عليهم السلام) ذكر مي‌كنيم معصومين و انبياي ديگر هم همين‌طور‌ند مخصوصاً اولواالعزم شايد اين كارها به اذن الهي بوده دستور الهي بوده هتكي در كار نبوده اهانتي در كار نبوده و اين آثار غضب را ذات اقدس الهي به وسيله موساي كليم به مردم ارائه كرده است تا مردم بفهمند اين كار كاري نيست كه در او تصالح و تسامح و امثال ذلك راه داشته باشد گرچه گفتند: ﴿وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ﴾ اين نشانه آن است كه مي‌خواست با او اسراري در ميان بگذارد اما اين همان‌طوري كه در بحثهاي قبلي اشاره شد با صدر و ذيل اين آيه هماهنگ نيست ظاهر اين آيه اين است كه مي‌خواهد به مردم نشان بدهد اين كاري كه اتفاق افتاده باعث خشم خداست و رسول خدا از اين كار خدا ناپسند نارارضي است.

‌پرسش ...

پاسخ:142 لابد

پرسش ...

پاسخ: بله خب يعني در آن جريان ﴿وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِيلَ المُفْسِدِينَ﴾ حالا خصوص اين موضوع را ممكن است بالتفصيل نگفته باشند يا ممكن است به علم غيب همه اينها را بدانند ولي آنجا بله بحث شد كه وجود مبارك موساي كليم مي‌دانست فضا فضاي آلوده و فتنه است يك عده مفسدي ممكن است از اين فرصت سوء استفاده كنند براي اينكه قومي بودند كه ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾[40] بودند قومي بودند كه ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الأَعْلَي﴾[41] را قبول كردند ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ﴾[42] را قبول كردند ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾[43] شعارشان بود ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[44] گفتند ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ گفتند همه اينها زمينه بود براي فتنه فرهنگي لذا فرمود: ﴿وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِيلَ المُفْسِدِينَ﴾ البته اينها في الجمله قابل پيش‌بيني بود.

مطلب بعدي آن است كه وجود مبارك هارون به موسي(سلام الله عليهما) گفت: ﴿إِنَّ القَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي﴾ قبل از آن به اين جمله مي‌رسيم كه ﴿قَالَ ابْنَ أُمَّ﴾ در قرائت برخي به كسر ميم قرائت كردند «قال يابن ام» يعني قال هارون(سلام الله عليه) به موساي كليم گفت «ابن امّ» كه اين منادايي است كه حرف ندايش در اينجا محذوف است و در سورهٴ مباركهٴ «طه» آنجا اين حرف ندا بازگو شد كه ﴿قَالَ يَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلاَ بِرَأْسِي﴾ آيهٴ 94 سورهٴ مباركهٴ «طه» اين است كه ﴿قَالَ يَبْنَؤُمَّ﴾ آنجا هم ﴿يَبْنَؤُمَّ﴾ است آن بزرگاني كه به كسر ميم قرائت كردند گفتند خب اين يك مناداي مضاف است «ابن» منصوب است و مضاف «ام» مضاف اليه است و ياي متكلم وحده حذف شده است اين ميم نشانه كسره آن ياء است اصلش «يابن امي» بوده است آن ياء حذف شده كسره ميم نشانه حذف ياست اين روي قرائت «يابن امِ» چه در سورهٴ «طه» چه در سورهٴ «اعراف» كه محل بحث است اما آنچه كه فعلاً ما در خدمت او هستيم به فتح ميم است ﴿قَالَ ابْنَ أُمَّ﴾، نه «قال بن امِ» ندايش محذوف است كه اين نداست يعني از نظر تركيبي غير منادا نيست بلكه مناداست به قرينه آيهٴ 94 سورهٴ «طه» كه دارد ﴿يَبْنَؤُمَّ﴾ اما حالا چرا اين منادا مفتوح است؟ اين را گفتند لوجهين يا براي اينكه مجموع كلمه «ابن ام» مثل خمس عشر مبني بر فتح است يا نه اصلش ابن اما بود كه در حال استغاثه و امثال ذلك گفته مي‌شود و ياء تبديل به الف شده است چون ميم قبل از الف مفتوح است و الف حذف شد اين فتحه ميم نشانه حذف الف است پس اگر «يابن امِ» خوانديم نشانه حذف ياء است و اگر ﴿قَالَ ابْنَ أُمَّ﴾ خوانديم كما هو المعروف نشانه حذف الف است خب ﴿قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ القَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي﴾ اينها مرا ضعيف تلقي كردند ضعيف دانستند من بايد با اينها مي‌جنگيدم كه مأمور نبودم اختلاف داخلي هم پديد مي‌آمد و مي‌ترسيدم كه ﴿إِنِّي خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ﴾ خب يك عده مؤمنين بودند چه اينكه در آيهٴ 159 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» خواهد آمد كه ﴿وَمِن قَوْمِ مُوسَي أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ﴾ پس يك عده اين‌چنين‌اند اگر من اقدام نظامي مي‌كردم يك عده يقيناً با من موافق بودند يك عده هم مخالف آن وقت آن جنگ داخلي شروع مي‌شد ﴿إِنِّي خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ﴾[45] و مي‌خواستم بدون اقدام نظامي اين كار را انجام بدهم اينها ﴿إِنَّ القَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي﴾ من اگر عكس‌العمل نشان مي‌دادم ﴿خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ﴾ لذا ساكت شدم.

‌پرسش ...

پاسخ: بله فاصله است اما قرآن كريم هميشه در بين بني‌اسرائيل و همچنين اهل كتاب مردان بزرگي را به عظمت ياد مي‌كند ﴿مِنْ أَهْلِ الكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ﴾[46] اينجا هم دارد ﴿وَمِن قَوْمِ مُوسَي أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ﴾[47] بالأخره اين‌چنين نيست كه همه آنها تبهكار بودند بسياري از بزرگان اهل حكمت‌اند كه تربيت شده موساي كليم‌اند اين‌طور نيست كه همه آنها اسرائيلي فكر مي‌كردند.

‌پرسش ...

پاسخ: آن براي اينكه اينها مسئول بودند ديگر آنها كه اينها مسئول بودند آنها كه اين كار را كردند حكم بر غالب است چه اينكه در طليعه امر كه فرمود: ﴿وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَي مِن بَعْدِهِ﴾ كه آيهٴ 148 بود و بحثش هم قبلاً گذشت حكم بر غالب شد ديگر اينكه فرمود: ﴿وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَي مِن بَعْدِهِ﴾ با توجه به آيهٴ 159 كه دارد ﴿وَمِن قَوْمِ مُوسَي أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالحَقِّ﴾ آنجا بيان شد كه حكم به لحاظ غالب است چون به لحاظ غلب است درباره همين غلبه حكم كرده آن اقلي را مفروض نداشتند در اينجا.

پرسش ...

پاسخ: بله؟ بله اينها اشاره شد كه كل اين صحنه براي نشان دادن غضب الهي است از اين گوساله پرستي و از خود سامري وگرنه نسبت به اين دو بزرگوار هيچ محذوري و هيچ امر خلافي واقع نشده لذا وجود مبارك موساي كليم براي خودش و برادرش استغفار مي‌كند چه اينكه عرض مي‌كند ﴿رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلأَخِي﴾[48]

خب پس ﴿قَالَ ابْنَ أُمَّ و قبلاً هم اشاره شد كه وجود مبارك هارون برادر ابويني موسي(عليهما السلام) بود منتها براي برانگيختن عاطفه مي‌گويد پسر مادر نمي‌گويد برادرم نمي‌گويد پسر پدرم مي‌گويد پسر مادرم و نكته ديگر هم اين بود كه وجود مبارك موساي كليم به مادرش خيلي تكريم مي‌كرد براي اينكه همه اين بركات از آن مادر بود ديگر ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَي أُمِّ مُوسَي أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَالقِيهِ فِي اليَمِّ﴾ همه اين بركات نسبت به موساي كليم رسيد از راه مادر بود ﴿وَلاَ تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ المُرْسَلِينَ﴾[49] اين مادر جاي تكريم دارد ديگر روي دو دليل وجود مبارك هارون موساي كليم را به نام مادر خطاب كرده است يكي اصل عاطفه در بحثهاي قبلي اشاره شد كه محورهاي رحامت صله رحم و همه اينها مدار مادر است اگر رحم نبود رحامتي در كار نبود ارحامي در كار نبود ديگر نمي‌گويد صلح صلب مي‌گويند صله رحم اين رحامت از مادر پديد مي‌آيد اوست كه منشأ همه اين عواطف است ديگر اين يك اصل عمومي درباره مادر موسي(سلام الله عليهما) خصوصيتي دارد كه موسي خيلي تكريم مي‌كرد اين مادر را خب اين مادر جاي تكريم دارد ديگر با مادرهاي ديگر خيلي فرق مي‌كند خب لذا وجود مبارك هارون به موسي(سلام الله عليهما) در جريان مادر را مطرح كرد ﴿ابْنَ أُمَّ إِنَّ القَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي﴾ پس ﴿فَلاَ تُشْمِتْ بِيَ الأَعْدَاءَ﴾ اين بني‌اسرائيل كه ﴿اتَّخَذُوا العِجْلَ﴾[50] اعداي من‌اند اعداي تو‌اند كاري نكن كه باعث شماتت آنها بشود دشمن شماتت بكند يعني چه؟ يعني منتظر است كه يك حادثه تلخي براي آدم بيايد يك، او از اين حادثه تلخي كه براي انسان آمد خوشحال بشود دو، اين را مي‌گويند شماتت اينكه گفتند شما هيچ كسي را شماتت نزنيد مبادا خداي ناكرده مشابه آن حادثه تلخ براي شما اتفاق بيفتد همين است ولو حالا خداي ناكرده با كسي اختلاف داريد مبادا اگر يك حادثه تلخي براي يكي از صاحب‌نظراني كه با شما اختلاف سليقه و اختلاف نظر و اختلاف عمل دارند خداي ناكرده اگر يك حادثه تلخي پيش آمد خوشحال بشويد براي اينكه خلاصه «يكي نغز بازي كند روزگار كه بنشاندت نزد آموزگار» لذا در روايات ما جدّاً اين كار نهي شده است كه مبادا انسان خوشحال بشود يك حادثه تلخي براي رقيبش پيش مي‌آيد چون همين اوضاع به سرش مي‌آيد خب اين در روايات ما نهي شد شماتت يك چنين چيزي است موساي كليم شنيد كه هارون(سلام الله عليهما) به موسي عرض كرد تو عامل شماتت را فراهم نكن تو اشمات نكن اعدا را يعني دشمن‌شاد نكن خود شادي دشمن در برابر اين حادثه تلخ شماتت است تو عامل شماتت نباش اشمات نكن ﴿فَلاَ تُشْمِتْ بِيَ الأَعْدَاءَ﴾ آن‌گاه همان‌طوري كه با اينها غضبناكي مرا هم مورد غضب قرار بدهي با اين تبهكارها يكجا مغضوب عنه بكني اين روا نيست نكن اين كار را ﴿وَلاَ تَجْعَلْنِي مَعَ القَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾ آن‌گاه موساي كليم در برابر هارون(سلام الله عليهما) گفت: ﴿قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلأَخِي﴾.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] طه/سوره20، آیه85.
[2] زخرف/سوره43، آیه55.
[3] زخرف/سوره43، آیه55.
[4] طه/سوره20، آیه85.
[5] یوسف/سوره12، آیه86.
[6] یوسف/سوره12، آیه84.
[7] بقره/سوره2، آیه55.
[8] اعراف/سوره7، آیه139.
[9] اعراف/سوره7، آیه138.
[10] طه/سوره20، آیه86.
[11] اعراف/سوره7، آیه142.
[12] اعراف/سوره7، آیه138.
[13] اعراف/سوره7، آیه139.
[14] اعراف/سوره7، آیه148.
[15] اعراف/سوره7، آیه148.
[16] اعراف/سوره7، آیه138.
[17] اعراف/سوره7، آیه142.
[18] بقره/سوره2، آیه51.
[19] بقره/سوره2، آیه51.
[20] طه/سوره20، آیه86.
[21] اعراف/سوره7، آیه142.
[22] بقره/سوره2، آیه51.
[23] بقره/سوره2، آیه285.
[24] مائده/سوره5، آیه92.
[25] بقره/سوره2، آیه148.
[26] آل عمران/سوره3، آیه133.
[27] آل عمران/سوره3، آیه133.
[28] ـ بحار الانوار، ج68، ص340.
[29] ـ بحار الانوار، ج48، ص340.
[30] آل عمران/سوره3، آیه133.
[31] اسراء/سوره17، آیه11.
[32] طه/سوره20، آیه86.
[33] طه/سوره20، آیه84.
[34] آل عمران/سوره3، آیه133.
[35] انفال/سوره8، آیه60.
[36] بقره/سوره2، آیه63.
[37] ـ وسائل الشيعه، ج1، ص52.
[38] ـ ؟؟؟.
[39] انبیاء/سوره21، آیه27.
[40] زخرف/سوره43، آیه54.
[41] نازعات/سوره79، آیه24.
[42] قصص/سوره28، آیه38.
[43] اعراف/سوره7، آیه138.
[44] بقره/سوره2، آیه55.
[45] طه/سوره20، آیه94.
[46] آل عمران/سوره3، آیه113.
[47] اعراف/سوره7، آیه159.
[48] اعراف/سوره7، آیه151.
[49] قصص/سوره28، آیه7.
[50] نساء/سوره4، آیه153.