درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/01/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 148 و 149

 

﴿وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسي مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ أَلَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ وَلا يَهْديهِمْ سَبيلاً اتَّخَذُوهُ وَكانُوا ظالِمينَ﴾ ﴿وَلَمّا سُقِطَ في أَيْديهِمْ وَرَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنا رَبُّنا وَيَغْفِرْ لَنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ﴾

 

بني اسرائيل ظاهراً منتظر يك فرصت مناسبي بودند كه بت پرستي را ترويج كنند زيرا مبنايشان بر اساس اصالت حس اين بود كه ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[1] گاهي هم مي‌گفتند ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾[2] گروهي كه تا نبيند نمي‌پذيرد تا حس او را تأييد نكند نمي‌پذيرد اين دنبال يك فرصت است و وجود مبارك موساي كليم را هم براي رهبري انقلاب عليه فرعون قبول كردند نه براي رهبري توحيد در نوبتهاي قبل هم به عرضتان رسيد كه عده‌اي هم امام راحل (رضوان الله عليه) را از آن جهت قبول داشتند كه اين صبغه ضد استكباري دارد وقتي استكبار برطرف شد همان جنبه الهيت و ديني بودن و معنويت و اخلاق و روحانيت و آنها پديد آمد عليه امام ايستادند عده‌اي در بين بني اسرائيل موساي كليم را به عنوان رسول خدا و نبي خدا و رهبر الهي قبول نداشتند به عنوان اينكه از دست فرعون به ستوه آمدند و اين موساي كليم هم عليه فرعون قيام كرد قبول كردند ... هم همين بود البته اوحدي از بني اسرائيل مومنين راستين از بني اسرائيل قرآن از آنها به عنوان عظمت ياد مي‌كند چه اينكه گوشه‌اي از اين بحث را هم در آيه 159 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه آيه‌اش به خواست خدا بعداً خواهد آمد قرآن اشاره مي‌كند كه ﴿وَمِنْ قَوْمِ مُوسي أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ﴾ يا به عنوان جامع مي‌فرمايد: ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ﴾[3] از آنها به عظمت ياد مي‌كند اينها كساني بودند كه موساي كليم را به عنوان رسول خدا نبي خدا ولي خدا خليفه الهي قبول كردند براساس صبغه ديني قبول كردند نه براساس صبغه ظلم ستيزي محض خب اين گروه يك وثنييني بودند كه دنبال فرصت مناسب مي‌گشتند وقتي موساي كليم (سلام الله عليه) براي آن ميعاد و ملاقات الهي به طور رفتند آنها از اين فرصت موقت سوء استفاده كردند ديگر نگذاشتند به يك ماه بكشد كه مثلاً چون بعد از يك ماه وجود مبارك موساي كليم برنگشت در آن ده روز اينها يك بهانه‌اي داشته باشند چون موسي (سلام الله عليه) كه آمد بعد استدلال كرد فرمود ما كه دير نكرديم ما كه خلف وعده نكرديم معلوم مي‌شود از همان اول فرمود ما كه چهل روز مي‌رويم به ملاقات كلام خدا اگر اين‌چنين باشد ظاهر اين ﴿وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسي مِنْ بَعْدِهِ﴾[4] نيازي به تأويل نيست كه ﴿مِنْ بَعْدِهِ﴾ يعني من «بعد مضي ثلاثين» چه آنچه در سورهٴ «اعراف» آمده است چه آنچه در سوره «طه» در پيش داريم ظاهرش اين است كه بعد از مسافرت و مهاجرت موساي كليم به طور اينها اين حادثه را به بار آوردند و برهاني هم كه موساي كليم (سلام الله عليه) اقامه كرد تأييد مي‌كند اين مطلب را اين يك مطلب، مطلب ديگر اينكه در جريان سامري سخنهاي افراطي و تفريطي زياد است قصه سامري هم از اسرائيليات مصون نمانده هم از اجتهادات ظني در امان نمانده بعضيها گفتند به اينكه سامري در بين آن هفتاد نفر تا پاي كوه طور آمده است كه ﴿وَاخْتَارَ مُوسَي قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً﴾[5] وقتي موساي كليم با ذات اقدس الهي گفتگو مي‌كرد براي سامري يك كشف و شهودي پديد آمد و حمله عرش را ديد كه در بعضي از روايات دارد كه فرشتگاني كه حاملان عرش‌اند بعضي به صورت ثور‌اند بعضيها هم به صورتهاي ديگر و آنچه براي سامري كشف شده است صورت آن فرشته‌اي كه حامل عرش است و به صورت ثور است در بعضي روايات ما هست البته فرشتگاني كه حاملان عرش‌اند يا فرشتگاني كه در عالم غيب به سر مي‌برند صور گوناگوني دارند آ‌ن‌گاه اين سامري فكر مي‌كرد آن مبدئي كه با موساي كليم سخن مي‌گويد همين است كه «علي صورة الثور» است بعد آمده است بساط گوساله‌پرستي را راه انداخت كه اثبات اين خيلي دشوار است براي اينكه نه برهان عقلي براي آن اقامه شده نه دليل نقلي معتبر هست و سر انتخاب عجل و گوساله براي همان است كه در بين مصريها گوساله‌پرستي رواج داشت ذبح بقره هم تأييد مي‌كند و مانند آن نه براي آن است كه صورت فرشته‌اي را كه به صورت ثور بوده است ديده است اما در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بايد روشن بشود كه اينكه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد موساي كليم به سامري اعتراض كرد كه چرا اين كرا را كردي؟ گفت: ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾[6] يعني مثلاً آن فرستاده الهي كه سوار بر اسب شده بود و پيشاپيش به دريا تاخت تا زمينه بشود كه اسب فرعون و ديگران هم به دريا بيفتند بعد آن اسب فرستاده خدا محفوظ بماند و فراعنه غرق بشود البته اين در بعضي از تواريخ هست اما از حد تاريخ نمي‌گذرد مثلاً يك روايت معتبري باشد كه انسان بخواهد به آن استدلال بكند بايد اثبات بشود آ‌ن‌گاه اثر پاي فرس جبرئيل را سامري ديد و آن اثر پا و آن خاك را گرفت و آن خاك را به هر چيزي مي‌زدند حيات مي‌يافت اين هم در سورهٴ مباركهٴ «طه» بايد بيايد بحث بشود كه اين امر مهم با اين وضع قابل اثبات هست يا نه؟ آيا منظور از رسول اين است فرشته است و اثر رسول يعني اثر فرس رسول آنجايي كه فرس جبرئيل پا گذاشت يا نه؟ ولي به هر تقدير برخي از اهل معرفت گفتند به اينكه آنچه را كه سامري گرفت بر حسب استعدادهاي مختلف آن مواد قابلي آن را حيات مي‌داد يا به صدا درمي‌آورد اگر يك كسي چيزي را به صورت اسب مي‌ساخت اين اثر رسول به او اضافه و افاضه مي‌شد او شيه مي‌كشيد چون صداي اسب را مي‌گويند صاهل در قبال حمار كه مي‌گويند ناعق و در قبال بقر كه مي‌گويند خائر در مقابل انسان كه مي‌گويند ناطق و اگر به صورت انسان مي‌زد آن صدا نطق بود و اگر به صورت حمار مي‌زد آن نعيق بود اين را گفتند اما خب اثبات اينها كار آساني نيست براي اينكه يا بايد دليل عقلي باشد يا نقلي معتبر باشد تفسير اين اگر ذات اقدس الهي توفيق داد در سورهٴ مباركهٴ «طه» بيان مي‌شود چون اين قصه در سوره «طه» خيلي مفصل‌تر از سوره «اعراف» آمده در سوره «طه» وجود مبارك موساي كليم يك بحث مستقيم با بني‌اسرائيل دارد يك بحث مستقيم با هارون نماينده خود دارد يك بحث مستقيم با سامري دارد يك برخورد تند با خود گوساله دارد كه ﴿لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً﴾[7] اين كارهاي چهارگانه به صورت مبسوط در سورهٴ مباركهٴ «طه» از آيه 87 به بعد آمده است كه تقريباً يك صفحه يا بيش از يك صفحه اختصاص دارد به اين جريان سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي استحصار مي‌كنند كه از اين صحنه برمي‌ايد كه آنچه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» به طور اجمال ذكر ميشود براي آن است كه قبلاً به صورت مبسوط و تفصيل در سوره «طه» بيان شده و سوره «طه» هم از سور مكيه است چه اينكه اعراف هم از سور مكيه است سوره «طه» قبل از سوره «اعراف» نازل شده است اگر سوره «طه» قبل از سوره «اعراف» نازل شده باشد كساني كه در خدمت سوره «اعراف» قرار گرفتند سابقه ذهني داشتند كه سوره «طه» مبسوطاً اين جريان چهارگانه را بازگو فرموده است. مطلب ديگر اينكه چون اين اجمال‌گويي نشانه آن است كه قبلاً به صورت مفصل بيان شده اگر روشن نباشد قرآن اشاره مي‌كند كه بعد خواهيم گفت نظير آنچه در جريان حد آمده فرمود كه ﴿فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتّي يَتَوَفّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبيلاً﴾[8] اين اشاره است كه ما جريان را مبسوطاً خواهيم گفت يك زمينه‌اي بايد باشد كه ما بعداً جريان را به صورت باز براي شما ذكر مي‌كنيم. مطلب ديگر اينكه، اين كه فرمود، ﴿وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسي مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ﴾[9] اين حلي را هم برخي از اهل تفسير گفتند كه غالب انسانها نگاهشان نزد زر و زيورشان است هرجا مالشان باشد به همان سمت متوجه‌اند اگر اين عجل را به صورت يك سراميك دست‌ساز از گل مي‌ساخت آن‌قدر جاذبه نداشت وقتي از فلز مثلاً چدنهاي غير قيمتي مي‌ساخت آن‌قدر جاذبه نداشت وقتي به صورت يك فلز قيمتي بسازد گرايش مردم بيشتر است البته اين براي افراد سطحي‌نگر اين‌طور است اما آنهايي كه عميق‌اند خب فرقي برايشان بين اين مظاهر عادي نيست غالب مسلمين هم همين‌طور‌اند الآن شما وقتي كه مي‌بينيد زائران به حرم كريمه اهل‌بيت حضرت معصومه (سلام الله عليها) مي‌آيند از فاصله‌هاي دور سعي مي‌كنند در را ببوسند و كفشها را دربياورند و تا به مزار برسند اين كار بسيار كار خوبي است همه ما اين كار را مي‌كنيم ولي وقتي بقيع رفتيم هم لااقل بايد اين كار را بكنيم آنجا كه چهار امام است ما كمتر ديديم كساني مثلاً كفششان را دربياورند براي اينكه آنجا چون فرش نيست خب بقيع است ديگر همين‌طور مي‌رفتند وقتي مي‌ديدند ما كفش درمي‌آوريم تعجب مي‌كردند كه اينجا خب خاك است خب خاك باشد شما چطور براي جاي ديگر كفش را درمي‌آوريد اكثري اين‌طور هستند خيلي كم اتفاق مي‌افتد من ديدم كه بروند كفش را در بياورند خب شما داريد مي‌رويد حرم چهار امام همين‌طور مي‌روي؟ خب اين در را هم ببوس ديگر در را ببوسند و كفش را در بياوند نبود الآن هم نيست ما به زحمت به روحانيون كاروان در جمع خصوصي گفتيم شما لااقل اين كار را بكنيد كه اينها از شما ياد بگيرند خب چرا وقتي بقيع مي‌خواهند بروند در را نمي‌بوسند كفش را درنمي‌آورند چون آنجا طلا و نقره نيست اكثري مردم اين‌طور هستند آنكه ولايت‌شناس باشد و امامت‌شناس باشد و خليفة‌الله‌شناس باشد كم است غرض اين است كه هر جا طلاق و نقره است مردم همه دنبالش آمدند اين ﴿مِنْ حُلِيِّهِم﴾[10] سر رواني‌اش اين است البته.

پرسش: ...

پاسخ: بالأخره علاقه دارد ديگر ولو طلا نباشد ولي چدن و مس و اينها را كه حلي نمي‌گويند.

‌پرسش: ...

پاسخ: باشد بالأخره از پارچه كه گوساله نمي‌سازند كه با يك چيزي بايد باشد كه يك مجسمه‌اي درست بكنند زيورآلات بايد باشد البته اختصاصي به طلا و نقره ندارد ممكن است برليان باشد عقيق باشد اما بالأخره از سنخ احجار كريمه باشد معدني باشد. خب اما از اينكه فرمود: ﴿عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ﴾ اين در بحث ديروز هم اشاره شد كه اين كلمه ﴿جَسَداً﴾ در وسط ذكر شده است چه در سوره «اعراف» چه در سوره «طه» نشانه آن است كه اين عجل روحي نداشت يك جسد بود وگرنه اگر گوساله حقيقي بود ديگر نمي‌فرمود: ﴿عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ﴾ برخي از اهل تفسير نظير قرطبي در جامع‌الاحكام خودشان اين را نقل كردند كه اين گوساله يك بار بانگ برآورد بعد هم ديگر خاموش شد لكن با اين ﴿لَهُ خُوارٌ﴾ سازگار نيست چون اين ﴿لَهُ خُوارٌ﴾ ملكه را مي‌رساند نفرمود «عجلاً جسداً خار» كه به صورت فعل ماضي باشد و دلالت بكند بر گذشته دارد ﴿لَهُ خُوارٌ﴾ جمله اسميه است مفيد ثبات و دوام و استمرار است و مانند آن ظاهرش اين است كه هر وقت كه اين نيرنگ را سامري اعمال مي‌كرد اين بانگ برمي‌داشت حالا يا دستگاهي تعبيه كرده بود نظير كارهاي فني فعلي يا در مسيري قرار مي‌داد كه هر وقت باد به او مي‌وزيد اين صدا مي‌كرد الآن هم از اين كارها زياد مي‌كنند ديگر بالأخره اين عروسكهايي كه مي‌سازند خب همين است ديگر آن وقت هم يك مجسمه‌اي به اين صورت ساخت كه صدا درمي‌آورد بعد هم يك عده زيادي هم گفتند: ﴿فَقَالُوا هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَي﴾ كه در بحث ديروز از سورهٴ مباركهٴ «طه» آيه 88 اين‌چنين خوانده شد ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقَالُوا﴾ نه «فقال» تنها سامري اين حرف را نزد سامري و طيف تفكر باطل سامري و مبلغان اين وثنيت اينها همه گفتند: ﴿هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَي﴾ آ‌ن‌گاه استدلالي كه براي ابطال اين حرف اقامه مي‌كند اين است كه خب اگر ﴿إِلهُ مُوسَي﴾ است اله شما ﴿وَإِلهُ مُوسَي﴾ است تا حال شما خدا را با چه شناختيد؟ خدا را با اين وصف شناختيد يعني موساي كليم خدا را براي شما چنين معرفي كرد كه خدا سخن مي‌گويد و هدايت مي‌كند با موسي مستقيماً سخن مي‌گويد و هدايت مي‌كند موسي را با شما غير مستقيم سخن مي‌گويد و به وسيله موسي شما را هدايت مي‌كند پس تكليم و هدايت خواه بلاواسطه خواه مع‌الواسطه از اوصاف حتمي آن الله است تا حال شما اين‌چنين شنيديد الآن كه مي‌گوييد: ﴿هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَي﴾ بايد بررسي كنيد ﴿أَلَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لاَيُكَلِّمُهُمْ وَلاَ يَهْدِيهِمْ سَبِيلاً﴾[11] خدا آن است كه سخن بگويد اين سخن نمي‌گويد خدا آن است كه هدايت بكند اين هدايت نمي‌كند اين هدايت نمي‌كند خدا آن است كه هادي باشد پس اين خدا نيست اين سخن نمي‌گويد خدا آن است كه سخن بگويد پس اين خدا نيست اينها همه بر اساس شكل ثاني است ﴿أَنَّهُ لاَيُكَلِّمُهُمْ وَلاَ يَهْدِيهِمْ سَبِيلاً﴾ خب حالا فان قلت پس چرا اين كار را كردند؟ ﴿اتَّخَذُوهُ وَكَانُوا ظَالِمِينَ﴾ آنها كه ظلم به نفس دارند و تبهكاري در آنها رسوخ پيدا كرده آنها اين‌چنين مي‌كنند خب در جريان سامري چون آراء و اقوال متشتط است قرطبي در تفسير خود نقل كرده است كه «هذا كلام فيه تهافت قاله القشيري» اين حرف را هم از قشيري هم نقل كرده يعني حرفهاي گوناگوني درباره سامري گفته شده كه اينها بي‌تهافت نيست كه بعضي افراط است بعضي تفريط است درباره ﴿وَلَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِ﴾ قرطبي دارد كه نادم متحير را مي‌گويند «سقط في يده» اين يك مثلي است البته بهترين تعبير همان است كه برخي از مفسران ديگر هم گفتند كه در بين عربها رسم است در بين عجمها هم رسم است كاري كه انسان روي دستش مي‌ماند عرب مي‌گويد «سقط في يده» عجم مي‌گويد در دستش مانده همين يا از آن جهت كه كاري را كه انسان به صاحب‌كار بدهد و او نپذيرد و رد بكند اين روي دست مي‌گيرد مي‌ماند روي دستش به هر تقدير چنين چيزي را مي‌گويند سقط في يده و يك ارتباطي هم هست بين ندامت و دست گاهي انسان نادم سبابه خود را مي‌گزد كه سبابه متندم كه در بحث ديروز اشاره شد يا هر دو دستش را گاز مي‌گيرد كه ﴿وَيَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلي يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلاً﴾[12] يا ﴿لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِيلاً﴾[13] و مانند آن كه در قيامت هر دو دستش را گاز مي‌گيرد يا نه اين دو تا دست را به هم مي‌مالد كه چه خسارتي من ديدم ﴿فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلَي ما أَنفَقَ﴾[14] كه در سوره «كهف» است يا نه چانه‌اش را و ذقنش را روي دست مي‌گذارد متحيرانه به سر مي‌برد اين دست در حال ندامت بالأخره يك نقش تعيين ‌كننده‌اي دارد يا همين دست بلند مي‌شود به سر و صورت مي‌خورد بالأخره انسان نادم كار مستقيمش با دست است حالا يا اين دست را به سر مي‌زند يا دست را به صورت مي‌زند يا دست را گاز مي‌گيرد يا دست را به هم مي‌مالد يا اين را تكيه‌گاه چانه قرار مي‌دهد اين است كه مي‌گويند: «قد سقط في يديه».

مطلب بعدي آن است كه ذات اقدس الهي با بني‌اسرائيل در اينجا احتجاج مي‌كند هنوز فطرت اوليه بني‌اسرائيل و عقل ابتدايي بني‌اسرائيل از دست آنها نرفت خدا استدلال مي‌كند ﴿أَلَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لاَيُكَلِّمُهُمْ وَلاَ يَهْدِيهِمْ سَبِيلاً﴾ بعد كه گرفتار وثنيت و صنميت و بت پرستي و امثال ذلك شدند كه ﴿أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ العِجْلَ﴾[15] شدند آ‌ن‌گاه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» مي‌فرمايد ديگر حالا دلشان قسي شد آيه 74 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين است كه ﴿ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ اْلأَنْهارُ وَإِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَإِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ﴾ همين بني‌اسرائيل و صهيونيستها و مانند آن، كه در اوايل مقداري منطق فطرت و عقل را احيا كرده بودند و حفظ كرده بودند در اثر ﴿أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ العِجْلَ﴾ به جايي رسيدند كه در آيه 74 سوره «بقره» مي‌فرمايد: ﴿ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ﴾ پس اين استدلالي كه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد كه ﴿أَلَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لاَيُكَلِّمُهُمْ وَلاَ يَهْدِيهِمْ سَبِيلاً﴾ اين ظاهراً قبل از مرحله قساوت قلب است بعد از آن مرحله ديگر جا براي استدلال باقي نمي‌ماند اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿أَلَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لاَيُكَلِّمُهُمْ وَلاَ يَهْدِيهِم﴾ خيلي برهان عميق نيست نظير آن براهيني كه در اول سورهٴ مباركهٴ «حديد» است كه ﴿وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُم﴾[16] يا ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ﴾[17] اين از بديهي‌ترين استدلالهاي توحيدي است همين را هم به زحمت درك مي‌كردند خب اينكه فرمود: ﴿وَلَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ وَرَأَوْا﴾ يعني «علموا» برايشان ثابت شد كه ﴿أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا﴾ آ‌ن‌گاه ﴿قَالُوا لَئِن لَمْ يَرْحَمْنَا رَبُّنَا وَيَغْفِرْ لَنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الخَاسِرِينَ﴾ راه توبه اينها هم در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بازگو شد كه حالا واقعاً ﴿اقْتُلُوا أَنْفُسَكُم﴾[18] يعني كساني كه بت‌پرستي كردند آنها را بكشيد يا نه توبه شما به اين است كه شمشير بگيريد يكديگر را به قتل برسانيد كه تفسيرش در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت ظاهراً اين دو آيه اگر مطلبي داشته باشد در بحث بعدي به خواست خدا خواهد آمد اما وقتي موساي كليم برگشتند ﴿وَلَمّا رَجَعَ مُوسي إِلي قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُوني مِنْ بَعْدي أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَأَلْقَي اْلأَلْواحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُوني وَكادُوا يَقْتُلُونَني فَلا تُشْمِتْ بِيَ اْلأَعْداءَ وَلا تَجْعَلْني مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ﴾[19] موساي كليم وقتي از اربعين و ملاقات چهل روزه ذات اقدس الهي برگشت غضبناك بود و متأسف غضب او غضب عقلي بود و نه غضب نفسي گاهي انسان براساس تمايلاتش مثلاً مال او را گرفتند يا به شخص او ظلم كردند يك غضب نفساني دارد از آن جهت كه قدرت دفاع دارد به او سخت گذشت مال او حق او را تضييع كردند غضبناك مي‌شود چنين انسان غضباني قدرت كنترل ندارد ممكن است در حال عصبانيت سخني بگويد ناصواب كاري بكند ناصواب و مانند آن لكن غضب موساي كليم غضب عاقلانه بود اصولاً اوليا غضبشان عاقلانه است حبشان چون لله است بغضشان هم لله است غضبشان عقلي است و نه نفسي وقتي غضب عقلي بود هر حرفي مي‌زنند عاقلانه است هر كاري هم انجام مي‌دهند عاقلانه است شايد يك وقتي هم اين حديث به عرضتان رسيد از پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است كه آنچه من مي‌گويم شما ياد داشت كنيد روزي به محضر او عرض كردند ما هر حرفي را كه شما مي‌زنيد ياد داشت كنيم؟ بعضي از منافقين يا ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾[20] به اين مؤمنين گفتند شما چرا هر چه پيغمبر گفت ياد داشت مي‌كنيد؟ او ممكن است گاهي در حال سرور و نشاط باشد گاهي در حال خشم و غضب باشد آنچه در حال نشاط مي‌گويد يا آنچه در حال غضب مي‌گويد كه نوشتن ندارد البته در حال عادي باشد سخنان او را ممكن است ياد داشت كنيد اما در ساير حالات نه اين شبهه‌اي كه منافقين يا ديگران القا كردند باعث شد كه عده‌اي از محضر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال كنند كه ما هر چه را شما فرموديد يادداشت كنيم؟ فرمود آري عرض كردند «في الرضا و الغضب» فرمود آري «في الرضا والغضب» براي اينكه رضاي من رضاي الهي است غضب من غضب الهي است ما در حال رضا و غضب كاري يا حرفي كه بر خلاف خواسته خدا باشد انجام نمي‌دهيم و اين هم دليل بر عصمت است براي اينكه اگر درباره حضرت صديقه كبرا (سلام الله عليها) آمده است كه غضب او غضب من است و رضاي او رضاي من است و غضب و رضاي من غضب و رضاي خداست معلوم مي‌شود كه اگر اينها غضب كردند ما كشف بكنيم كه خدا ناراضي است اگر اينها راضي بودند كشف بكنيم كه خدا راضي است خب چنين انساني كه خليفه خداست در حال غضب هر چه مي‌گويد هر چه مي‌كند نوشتن دارد ديگر ذات اقدس الهي اين سخن را درباره خلفاي الهي ياد مي‌كند اولياي الهي ياد مي‌كند انبيا ياد مي‌كند اينجا به صورت غضب ياد شده است فرمود: ﴿غَضْبانَ أَسِفاً﴾[21] اما در آيه 154 همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين غضب را تبيين مي‌كند كه غضب، غضب عاقلانه بود نه غضب نفساني براي اينكه فرمود: ﴿وَلمَّا سَكَتَ عَن مُوسَي الغَضَبُ أَخَذَ الالوَاحَ﴾ نفرمود «فلما سكن» افراد عادي كه عصباني مي‌شوند بعد خشمشان فرو مي‌نشيند خشمشان كه فرو مي‌نشيند مي‌گويند غضبشان ساكت شده است اما اوليا كه عصباني مي‌شوند خشمشان كه فرو مي‌نشيند مي‌گويند غضبشان ساكت شده است سكوت در مقابل نطق است مي‌گويند غضب اين آقا ساكت شد يعني قبلاً ناطق بود الآن ساكت است خب سكوت در مقابل نطق است در برابر نطق است و اين دو وصف انسان عاقل‌ است انسان عاقل يا ناطق است يا ساكت پس معلوم مي‌شود غضب اينها غضب عقلي است نه نفسي آن وقتي هم كه ناطق است حرف مي‌زند حق است كار انجام مي‌دهد حق است پس غضب عقلي است نه غضب نفسي اما چرا حالا غضبان برگشت عصباني بود براي اينكه ذات اقدس الهي فرمود به اينكه شما الآن در كوه طور داري مناجات مي‌كني و من قوم تو را آزمودم در سورهٴ مباركهٴ «طه» آيه 83 به بعد اين است خداوند به موساي كليم مي‌فرمايد: ﴿وَما أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يا مُوسي﴾ چطور زودتر از آنها آمدي؟ ﴿قالَ هُمْ أُولاءِ عَلي أَثَري وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضي﴾ آ‌ن‌گاه خداوند به موساي كليم فرمود: ﴿فَإِنّا قَدْ فَتَنّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَأَضَلَّهُمُ السّامِرِيُّ﴾ از اينجا هم مي‌شود استنباط كرد كه به مجرد غيبت موساي كليم سامري سوء استفاده كرد و بساط گوساله‌پرستي را راه انداخت نه بعد از گذشت يك ماه چون در همان طليعه برخورد ابتدايي ذات اقدس الهي با موساي كليم اين سخن پيش آمد خداوند به موساي كليم فرمود چطور عجله كردي زودتر از آنها آمدي عرض كرد: ﴿عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضي﴾ بعد مي‌فرمايد كه ما بعد از تو اينها را آزموديم اينها هم سامري گمراهشان كرده فرمود: ﴿فَإِنّا قَدْ فَتَنّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ﴾ نه بعد از «مضي ثلاثين وَأَضَلَّهُمُ السّامِرِيُّ» لذا ﴿فَرَجَعَ مُوسي إِلي قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ يا قَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَفَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ﴾ بنابراين منشأ غضب موساي كليم همان اخبار الهي بود لذا نيامد تا تحقيق بكند و هارون (سلام الله عليه) گزارش كار را بدهد بعد موسي عصباني بشود موسي عالماً آمد نه مستعلماً و مستخبراً با هارون برخورد كرده باشد كه در اين مدت كه من نبودم چه حادثه‌اي اتفاق افتاده؟ بعد هارون (سلام الله عليه) قصه سامري را براي موسي (عليه السلام) گفته باشد بعد موسي عصباني شده باشد اين‌طور نيست ﴿وَلَمَّا رَجَعَ مُوسي إِلي قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً﴾ يعني غاضباً متأسفاً برگشت البته غضبش هم عقلي بود ﴿قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُوني مِنْ بَعْدي أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ﴾[22] از اين جهت فرقي بين سوره «اعراف» و سوره «طه» نيست.

«والحمد لله رب العالمين»


[1] بقره/سوره2، آیه55.
[2] نساء/سوره4، آیه153.
[3] اعراف/سوره7، آیه113.
[4] اعراف/سوره7، آیه148.
[5] اعراف/سوره7، آیه155.
[6] طه/سوره20، آیه96.
[7] طه/سوره20، آیه97.
[8] نساء/سوره4، آیه15.
[9] اعراف/سوره7، آیه148.
[10] اعراف/سوره7، آیه148.
[11] اعراف/سوره7، آیه148.
[12] فرقان/سوره25، آیه27.
[13] فرقان/سوره25، آیه28.
[14] کهف/سوره18، آیه42.
[15] بقره/سوره2، آیه93.
[16] حدید/سوره57، آیه4.
[17] حدید/سوره57، آیه3.
[18] نساء/سوره4، آیه66.
[19] اعراف/سوره7، آیه150.
[20] آل عمران/سوره3، آیه7.
[21] اعراف/سوره7، آیه150.
[22] اعراف/سوره7، آیه150.