78/01/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 148 و 149
﴿وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسي مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ وَلا يَهْديهِمْ سَبيلاً اتَّخَذُوهُ وَكانُوا ظالِمينَ﴾ ﴿وَلَمّا سُقِطَ في أَيْديهِمْ وَرَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنا رَبُّنا وَيَغْفِرْ لَنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ﴾
بعد از اينكه وجود مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) طبق ميعاد الهي به ملاقات كلام خدا رفتند و مقداري اين اربعين طول كشيد از سي روز به چهل روز طول كشيد سامري از اين غيبت سوء استفاده كرد و جهل مردم هم كمك كرد تا اينكه وسيلهاي فراهم كردند كه به خواسته ديرين اينها كه بتپرستي است يك پاسخي بدهند زمينه براي پرستش يك بتفراهم بود زيرا ساليان متمادي همين بنياسرائيل در مصر شاهد بتپرستي مصريها بودند چه اينكه قبلاً در همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيه 138 گذشت كه ﴿وَجاوَزْنا بِبَني إِسْرائيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلي قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلي أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا يا مُوسَي اجْعَلْ لَنا إِلهًا كَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾ وقتي از دريا گذشتند به يك منطقهاي رسيدند كه افراد آن منطقه بتپرست بودند حالا آن صنمشان از سنخ گاو بود يا غير گاو ولي گاو پرستي و گوسالهپرستي در بين اقوام مصر سابقه داشت بنياسرائيل به موساي كليم (سلام الله عليه) عرض كردند يك خداي محسوس ديدني براي ما قرار بده همانطوري كه اين اقوام داراي خداي محسوس ديدني هستند كه موساي كليم (سلام الله عليه) هم اينها را تجهيل كرده به جهل نسبت داده و هم بتپرستي را باطل دانسته و هم آن اقوام را باطلگرا معرفي كرده و مانند آن پس زمينه پرستش بت در اثر جهل بنياسرائيل فراهم بود خبث سريره سامري از سوي ديگر و برخي از دانشهاي آزمايشي هم در اختيار سامري بود از سوي سوم غيبت موساي كليم و طولاني شدن اين مدت غيبت از سي روز به چهل روز از سوي چهارم همه اينها دست به هم داد تا اينكه زمينه بتپرستي و گوسالهپرستي را فراهم كرده است اين مطلب اول .
مطلب دوم اينكه اخذ غير از اتخاذ است اخذ آن گرفتن ساده است كه اگر چيزي را انسان بگيرد ميگويند اخذ اما اتخاذ يك معناي حرفهاي ملكه و مانند آن را به همراه دارد كه يك استمرار و دوام را هم تداعي ميكند نظير ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾[1] يا ﴿يتخذون من دونه اولياء﴾ اتخاذ ولي به معناي دوست اتخاذ ولي به معناي والي اتخاذ اله به معناي معبود همه اينها حرفه و پيشه و ملكه و دوام را به همراه دارد بنابراين اتخاذ غير از اخذ است و در جريان گوساله پرستي هم غالبا تعبير به اتخاذ فرموده است.
مطلب سوم اين كه غالب اين بنياسرائيل گرفتار اين گوسالهپرستي شدند براي اينكه اينها تقريبا به چهار گروه تقسيم شدهاند گروه اندكي مستثنا بودند كه آنها را بعد ياد ميكند وگرنه برخي گوساله را رسماً پرستيدند به عنوان معبوديت آن را قبول كردند بعضي هم سامري را و هم گوسالهپرستها را تشويق كردند بعضيها هم سكوت كردند تماشاچي يك صحنه منكر بودند بدون نهي از منكر قهراً «الرضي بفعل كالداخل فيه معهم»[2] اين سه گروه اكثري مردم بنياسرائيل را تشكيل دادند البته گروه اندكي هم بودند كه قرآن كريم هميشه از آن گروه اندك به عظمت و نيكي ياد ميكند در همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيه 159 كه بعداً به خواست خدا مطرح ميشود چنين آمده است ﴿وَمِنْ قَوْمِ مُوسي أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ﴾ خب چه اينكه گاهي به عنوان ﴿مِنْ أَهْلِ الكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ﴾[3] به نيكي از اين مسيحيهاي اقليت مسيحيها و اقليت كلميها به نيكي ياد ميكند پس آن گروه چون اكثريت را تشكيل ميدادند ذات اقدس الهي طبق غلبه فرمود: ﴿وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسي﴾ به قرينه آيه 159 كه فرمود: ﴿وَمِنْ قَوْمِ مُوسي أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ﴾ معلوم ميشود كه منظور اكثري است نه اقلي و اين كه عرض شد جهل مردم كمك كرد تا سامري فتنهجو از اين جهل مردم سوء استفاده كند منشأش آن است وقتي كسي اهل برهان و منطق نباشد بين معجزه و خرق عادتهاي ديگر فرق نميگذارد وقتي ديدند موساي كليم عصا را به صورت مار درآورد قبول كردند وقتي ديدند سامري از جسد سرد آن گوساله صدا درآورد باز هم قبول كردند آن روزي كه به دنبال عصاي موسي حركت كردند اينچنين نبود كه برهاني اقامه كنند كه اين معجزه است معجزه با همه علوم غريبه فرق دارد يك رابطه منطقي و ضروري هست بين معجزه و صدق دعوت و دعواي مدعي اينها همهشان بحثهاي فلسفي محض و كلامي صرف است بحث عقلي قطعي است يعني الآن وقتي شما بخواهيد بحث بكنيد به چه دليل معجزه دليل بر صحت دعواي مدعي است ميبينيد چند روز بحث حوزوي لازم دارد حداقل دركش نظير مسئله ترتب اصول است يك همچنين مسئله ساده نيست كه هر كسي بفهمد كه حالا فرق معجزه با علوم غريبه چيست؟ حالا اگر كسي معجزه آورد به چه دليل پيغمبر است؟ خب گروه اندكي ميفهميدند اكثري ديدند كه چوب راه افتاد به صورت مار درآمد گفتند حق با توست بعد هم ديدند جسد گوسالهاي صدا درآورد گفتند حق با سامري است اين كه گفتند وقتي ميخواهيد جايي سفر كنيد ببينيد يك عالم عميق انديش ديني در آنجا هست يا نه براي همين جهت است ديگر مردم عادي را زود ميشود برگرداند خب دستور دين اين بود و ائمه (عليهم السلام) فرمودند اگر ميخواهيد مسافرت كنيد به شهر يا روستا اول ببين در آنجا يك عالم عميق ژرفنگر هست يا نه؟ وگرنه مردم را به هر وسيله ميشود گرداند اليوم مگر اين ايستگاه فضايي مير چشم همه را به خود متوجه نكرد از نظر صنعت بشر پيشرفت نكرد راهپيمايي ميكنند در فضا در ايستگاه مير بالا بخواهند بروند آسمان است پايين بخواهند بيايند برايشان عادي است طرف يمين و يسار و امام و خلف بخواهند راهپيمايي بكنند در فضا آسان است اينچنين نيست كه مثل ما الآن بخواهيم بالا برويم نتوانيم تا نردبان نداشته باشيم نميتوانيم آنها بخواهند بالا بروند ميتوانند پايين بيايند ميتوانند طرف راست و چپ و امام در چنين شرايط علمي عده زيادي در هند هستند كه بدترين انحاي بتپرستي دارند البته بنياسرائيل خيلي بهتر از اينها بودند بنياسرائيل اين چيزهايي كه اينها ميپرستند را نميپرستند شما حالا تحقيق كنيد در هند اين بوداييها اين بتپرستهاي هند چه چيزهايي را ميپرستند مگر ميشود اينها را برگرداند مگر ميشود در آن فضا گفت «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» اليوم خب با اينكه ديگر الآن همه چيز روشن شد ديگر اليوم مگر شما حالا يك مسافرتي بكنيد به هند ببينيد ميتوانيد آنها را برگردانيد اصلاً قابل تفاهم هستند يانه؟ هيچ و چيزهايي را ميپرستند كه اصلاً قابل طرح نيست اگر يك چيزي براي كسي در اثر جهل صبغه اعتقادي و ديني پيدا كرد ردش بسيار مشكل است ﴿وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ العِجْلَ﴾[4] الآن هم همينطور است در هند بنابراين جهل مردم كه نتوانند بين سحر و معجزه فرق بگذارند همين مشكلات را دارد اگر كسي گفت سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار يعني بعد از يك مدت طولاني وگرنه انسان يا بايد اهل حكمت و كلام باشد كه خوب تشخيص بدهد يا نه بايد بار چندين ساله را ببرد بعد از بار كشي بفهمد به اينكه اين كار بيجايي بود كرده ما الفرق بين المعجزه و العلوم الغريبه اين مدتها درس ميخواهد اين يك حالا معلوم شد كه معجزه با همه علوم غريبه فرق دارد معجزه با سحر چه فرق دارد با شعبده چه فرق دارد با طلسم چه فرق دارد با رياضتهاي مراتضه هند چه فرق دارد معجزه با كاري كه سامري كرده چه فرق دارد اين يك قدم بعد از روشن شدن فرق جوهري بين اعجاز و علوم غريبه آن گاه نوبت مقام ثاني بحث است كه چه ربط ضروري است بين اعجاز و صدق دعوي و دعوت آورنده اگر اينها با براهين كلامي و فلسفي خوب حل شد آن وقت انسان ديگر به دام سامري نميافتد پس جهل مردم يك روزي به سوي عصا ميروند يك روز هم به دنبال ﴿عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾ ميروند و از جهل مردم نه تنها از اين راهها سوء استفاده ميشود ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ﴾ هم از همينجا درآمده ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الأَعْلَي﴾[5] هم از همينجا درآمده سامري در يك چنين فضايي رشد كرده خب حالا خودش نتوانست بگويد «أَنَا رَبُّكُمُ الأَعْلَي» چون ديد اين آثار تلخ را درباره فرعون تجربه كردند آمده يك فرعون متحركي را براي اينها معرفي كرده همان ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾[6] به جاي اينكه مدعي ربوبيت باشد مدعي خلق ربوبيت شد خلق رب شد به جاي اينكه مدهي الوهيت بشود مدعي خلق الهي شد اين كاري كرد كه فرعون نكرد فرعون گفت من خدايم اين گفت من خدا آفرينم فرعون گفت: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الأَعْلَي﴾ يا ﴿مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِي﴾ اين سامري كاري بدتر از فرعون كرده ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسي﴾[7] اين مردمي كه ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾[8] فرعون با شستشوي مغزي از اينها اطاعت گرفت در چنين فضايي سامري هم با نيرنگ از اينها اطاعت گرفت كاري كرد كه فرعون نكرد فرعون گفت من الاهم سامري گفت من خالق الاهم همين را بپرستيد خب وقتي كه ديد مردم به موساي كليم ميگويند ﴿اجْعَلْ لَنا إِلهًا كَما لَهُمْ آلهه﴾[9] گفت خب چه بهتر كه من جاعل باشم من براي اينها خدا جعل ميكنم پس عمده در جهت ضعف فرهنگي و فكري بنياسرائيل بود از يك سو خبث سيره سامري بود از سوي ديگر رواج بتپرستي و گوسالهپرستي بود از سوي سوم و تأخير ملاقات همين بهانهاي بود حالا بر فرض سي روز شده چهل روز گرچه ظاهر قرآن اين است كه همين كه موساي كليم رفت ﴿مِنْ بَعْدِهِ﴾ ﴿وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسي مِنْ بَعْدِهِ﴾ اما شايد شواهد ديگر تأييد بكند كه در آن فاصله طولاني بين ده روز و سي روز انجام شده بعد هم موساي كليم آمد اين بهانه را هم از دست اينها گفت فرمود من به شما اعلام كردم من كه دير نكردم من بنا بود چهل روز بروم چهل روزم تمام شد بعد از چهل روز هم آمدم ظاهراً اين نميتواند بهانه باشد چون از آن قصه پيداست كه وجود مبارك موساي كليم اصل اربعين را به اينها گفته است كه البته آن بحثش بايد بيايد ولي اين شايد تأيير بكند اين تأخير و تراخي از سي روز به چهل روز شايد تأييد بكند ولي عناصر محوري جعل بتپرستي همان دو سه نكته است ﴿وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسي مِنْ بَعْدِهِ﴾ بعد هم به اين معناست خب از چه چيزي گوساله درست كردند و معبود را ساختند ﴿مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾ از زيورهاي اينها سامري از اين جهت نيرنگ بازي كرد كه اين مردم به طلا و زر و زيور خيلي علاقهمندند و چيزي كه محبوب آنها باشد به او سرميسپارند دل ميسپارند لذا ممكن بود همين كار را با چدن انجام بدهد از فلز ديگر انجام بدهد ولي از طلا انجام داد كه در چشم اين مردم چشمگير باشد حالا اين بنياسرائيل محروم مستضعف حلي را كجا داشتند آيا زنهاي اينها هر چه داشتند آوردند؟ يا آن طوري كه مرحوم امين الاسلام (رضوان الله عليه) در مجمعالبيان نقل كرده است كه يك روز عيدي بود بالأخره اين زنهاي بنياسرائيل كه به منزله اهل جزيه بودند از زنان مصري يك سلسله طلاها و نقرههايي را به عنوان عاريت براي آن روز عيد گرفتند قبل از برگردان اين طلاها آن حادثه پيش آمد و آلفرعون غرق شدند اين طلاها مانده وگرنه بنياسرائيل حلي و زيورهايي نداشتند كه به سامري بپردازند البته اين اثبات ميخواهد آنچه را كه مرحوم امين الاسلام در ذيل اين آيه ياد كرده است ولي هر چه هست يك سلسله زيورهايي داشتهاند حالا كم يا زياد.
مطلب بعدي آن است كه چه در سورهٴ مباركهٴ «طه» چه در اين سوره سخن از ﴿عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾ است نه عجلا له خوار اگر ميفرمود: «واتخذ قوم موسي من بعده من حليهم عجلاً له خوار» شايد موهم اين معنا باشد كه اين گوسالهاي بود كه بانگ برميداشت اما اين كلمه ﴿جَسداً﴾ هم در اين آيه محل بحث سورهٴ مباركهٴ «اعراف» هست هم در آيه 88 سورهٴ مباركهٴ «طه» آنجا به اين صورت آمده است ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾ اين كلمه جسد كه در هم دو جا بازگو شد نشانه آن است كه اين يك عجل واقعي نبود گوساله واقعي نبود يك مجسمه گوساله بود جسدي بود كه صدا ميداد نه گوسالهاي كه گوشت و خون و مثال ذلك داشته باشد كه واقعاً حياتي به وسيله سامري به اين جسد داده شده باشد اينچنين نبود در سورهٴ مباركهٴ «بقره» هم اين قصه مبسوطاً گذشت يعني آيه 51 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بود ﴿وَإِذْ واعَدْنا مُوسي أَرْبَعينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظالِمُونَ﴾ چه اينكه آيه 54 همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بود كه ﴿وَإِذْ قالَ مُوسي لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ﴾ و جريان پرستش گوساله براي آنها يك اصل بود لذا در آيه 92 و 93 سورهٴ مباركهٴ «بقره» قبلاً به اين صورت گذشت﴿ثمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظالِمُونَ﴾ ﴿وَأُشْرِبُوا في قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ﴾ اصلاً سيراب شده آبياري شده محبت اين گوساله در دلهاي اينها براي اينكه يك سنتي را يك كسي بپذيرد و روي اين اتخاذ تداومي داشته باشد قهراً دست برداشتن از آن خيلي مشكل است لذا فرمود: ﴿وَأُشْرِبُوا في قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ﴾ ساير بتپرستان هم همينطوراند ﴿وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسي مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾ خوار هم مثل نطق مخصوص اين نوع خاص است صداي انسان را ميگويند نطق صداي اسب را ميگويند «صاهل» است حيوان صاهل در قبال انسان كه ميگويند حيوان ناطق بقر را ميگويند حيوان خائر و حمار را ميگويند حيوان ناهق يكي ناهق است يكي خائر است يكي صاهل است و ديگري ناطق اين صداهاي گوناگون اين حيوانات است ﴿عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾ اما اينكه فرمود: ﴿أَلَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُ﴾ اين شروع به تقريع و سرزنش و كوبيدن فكري اينهاست ضمنا دليل هم هست قرآن كريم براي چنين گروهي ديگر از برهان صديقين و برهان امكان فقري و برهان امكان ماهوي و امثال ذلك كه كمك نميگيرد از اينها بايد به زبان همينها سخن بگويد ميفرمايد به اينكه شما چرا نميپرستيد معبود بالأخره بايد يك كاري براي عابد بكند مشكلش را حل بكند عبادتش نافع باشد ترك عبادتش زيانبار باشد اين كه حرفي نميزند مشكل شما را نميشنود از شما دفع خطر نميكند هدايتتان هم كه نميكند براي اينكه ﴿وَلا يَهْديهِمْ سَبيلاً اتَّخَذُوهُ وَكانُوا ظالِمينَ﴾ اين ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾[10] بدترين ظلم در همين بتپرستي هاست و از اين ﴿وَكَانُوا ظَالِمِينَ﴾ هم نشانه استمرار ظلم و تباهي اعتقادي اينهاست سادهترين برهان را ذات اقدس الهي براي اينها اقامه فرمود فرمود: ﴿أَلَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ﴾ الآن هم شما همين آيات را بخوانيد براي مردم هندو بخوانيد ميبينيد اثر ندارد واقعا وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) چه نفوذ كلمهاي داشت كه توانست اعراب جاهلي را با آن وضع بالأخره هدايت كدا ليوم كه ممكن نيست يك مبلغي برود و هندو را موحد كند آنگاه چگونه ممكن بود در هزار و چهارصد سال قبل كسي آن وثنيين و صنميين حجاز را هدايت كند برهان قرآن كريم هم اين بود كه مگر نميبينيد ﴿أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِهَا﴾[11] سادهترين است استدلال را ذكر ميكردند همه آيات كه در رديف آيات سورهٴ مباركهٴ «حديد» نيست ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالبَاطِنُ﴾[12] يا ﴿وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُم﴾[13] خيلي براهين را ساده آنطوري كه آنها بفهمند اقامه فرمود فرمود آخر اينها را چرا ميپرستيد؟ اينها پا دارند راه بروند چشم دارند ببينند زبان دارد حرف بزنند آخر چرا ميپرستيد الآن هرگز ممكن نيست انسان بتواند اين آيات را در برابر هندوها اصلاً آنها گوش نميدهند چيزي است براي آها «اشربوا في قلوبهم الوثن والصنم» ﴿أَلَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لا يُكَلِّمُهُمْ﴾ كه مشكل آنها را حل كند ﴿وَلايَهْديهِمْ سَبيلاً اتَّخَذُوهُ وَكانُوا ظالِمينَ﴾ اين اتخاذ را باز تكرار كرد فرمود اين «عجل جسد» را به عنوان معبود اتخاذ كردند و ظلم اينها هم مستدام بود پس اين يك تقريع است اما از اينكه فرمود وجود دوتا روايت را مرحوم فيض در صافي نقل كرد كه وقتي موساي كليم به ميعاد الهي رفتند از وجود مبارك امام باقر (سلام الله عليه) رسيده است كه ذات اقدس الهي به موساي كليم فرمود سامري يك همچنين كاري كرده است موسي عرض كرد به اينكه چه كسي اين گوساله را به اين صورت درآورد بانگي از گوساله درآورد كه او خواري داشته باشد ذات اقدس الهي فرمود كه اين آزمايش را «تلك فتنتي فلا تفحص عنها»[14] از اين آزمايش تو ديگر بحث نكن فحص نكن روايت ديگري از وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) هست كه موساي كليم عرض كرد «يارب ومن اخار الصنم» اين بت را چه كسي به حرف آورد يعني چه كسي به بانگ و صدا درآورد ذات اقدس الهي فرمود من موساي كليم عرض كرد ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ فِتْنَتُكَ﴾ آزمايش توست اين ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ فِتْنَتُكَ﴾ هم در جريان مرگ آن چند نفر همراه موساي كليم هست كه بعداً در آيه 155 همين سوره مباركه «اعراف» به خواست خدا خواهيم خواند كه ﴿قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَإِيّايَ أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنّا إِنْ هِيَ إِلاّ فِتْنَتُكَ﴾[15] هم در جريان اخذ سامري اتخاذ عجل اين دو روايت نشانه آزمايش مردم است به وسيله اين كار.
مطلب ديگر اينكه باز روايتي در نوع اين كتابهاي تفسيري آمده است و مربوط به بعضي از آياتي است كه در پيش داريم كه موساي كليم در همان جريان فهميد كه يك چنين فتنهاي را سامري انجام داد ولي وقتي برگشت و آمد و از نزديك اين صحنه را ديد عصباني شد ﴿القَي الالوَاحَ﴾[16] در روايت دارد كه «ليس الخبر كالمعاينة»[17] آدم يك مطلبي را بشنود تا ببيند با هم فرق دارند آنگاه شاهد اقامه ميكنند كه موساي كليم در همان طور كه مناجات با الهي نصيبش شد و در آن اربعينگيري چهل روز بودند فهميد كه سامري يك همچنين فتنهاي به پا كرده و اما ديگر عصباني نشد اين الوح را بيندازد اما وقتي برگشت و از نزديك اين صحنه را ديد ﴿وَلَمّا رَجَعَ مُوسي إِلي قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفًا قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُوني مِنْ بَعْدي أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَأَلْقَي اْلأَلْواحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخيهِ﴾ آنگاه عصبانيتش شدت يافت و اين الواح را انداخت كه حالا ذيل آن آيه 150 سوره «اعراف» اين حديث هست كه إنشاءالله به خواست خدا آن را بعد خواهيم خواند طراح اصلي اين كار برابر آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «طه» است سامري است اتخاذ غير از اصل طراحي است آيه 88 سوره «طه» اين است كه ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسي﴾ طراح اصلي يك نفر است يعني سامري همراهان و معاونان و دست اندركاران و دسيسه بازان كه سامري را ياري كردند به اتفاق خود سامري به مردم بنياسرائيل گفتند ﴿هذا إِلهُكُم﴾ خود سامري به تنهايي نگفت هذا الهكم ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾ اين كار به تنهايي كار سامري است اما ﴿فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسي﴾ گويندگان و مروجان و مبلغان اين فكر غير از سامري كسان ديگر هم بودند پس سامري طراح اصلي بود دست اندركاران و معاونان و مبلغان اين وثنيت و صنميتپرستي بودند بنياسرائيل هم پذيرندگان اين داعيه بودند لذا در جريان اتخاذ فعل را به قوم اسناد داد فرمود: ﴿وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسي﴾ در جريان اينكه اعلام اينكه اين عجل و گوساله گوساله مصنوعي معبود شماست اين را گروهي گفتند تنها سامري نگفت اين دو، طراح اصلي و دسيسهباز اصلي خود سامري است به تنهايي اين سه، ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾ البته آنهايي كه زر و زيور فراهم كردند آنها هم در تهيه مبادي و مقدمات و اعداد بياثر و بيسهم نبودد ... ﴿سُقِطَ في أَيْديهِم﴾ اين را همانطوري كه برخي از اهل تفسير گفتند يك مثلي است رايج در عرب و عجم ما ميگوييم در دستشان مانده عرب ميگويد «سقط في ايديهم» يعني يك كاري كه آدم انجام داد بيبرهان و بيدليل انجام داد بعد به ضرر و بطلانش آشنا شد حالا پشيمان شده راه حل ندارد ميگوييم در دستش مانده اين در دستش مانده تعبيري است كه به قول بعضي از مفسران مثلي است بين العرب و العجم اما آن كه مرحوم فيض در صافي دارد كه ﴿لَمّا سُقِطَ في أَيْديهِم﴾ يعني اينها از شدت ندامت دستهايشان را گاز گرفتند دستشان مسقوط فيها شد اين برهان ميخواهد چون انسان پشيمان اين سبابه را ميگزد اين هم يك مثلي است رايج بين عرب و عجم هم اعراب ميگويند «سبابه متندم» يعني انسان پشيمان نادم اين سبابه را ميگزد اگر كسي هر وقت سنگي هست به سر او ميآيد ميگويند من سبابه متندمم يعني من بدون اينكه كاري بكنم من را گاز ميگيرند چون سبابه كاري نكرده در بين انگشتهاي ديگر فقط او را ميگزند كسي بخواهد بگويد كه هر وقت يك خطري است به سراغ ما ميآيد ميگويند ما سبابه متندميم يعني كاري نكرديم با ديگران يكي هستيم ولي ما را ميگزند اين سبابه متندم مثلي است بين اعراب سرانگشت انسان پشيمان هم گرچه نام سبابه را نميبرند سر انگشت پشيمانم در فارسي هم هست ميگويند ديگران كار كردند ما كاري نكرديم ولي ما را گاز ميگيرند اين سبابه متندم مثلي است بين عرب و عجم چه اينكه روي دستش افتادن يك مثلي است بين عرب و عجم در قرآن كريم در سورهٴ مباركهٴ «كهف» دارد به اينكه عدهاي كه در قيامت پشيمان ميشوند از شدت ندامت و حسرت هر دو دست را گاز ميگيرند نه تنها سبابه را ﴿يوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلي يَدَيْهِ﴾[18] نه تنها سبابه نه تنها يد بلكه ﴿يَدَيْهِ﴾ هر دو دست را روي شدت عصبانيت و غضب گاز ميگيرند خب اين فرمايش مرحوم فيض كه دارد به اينكه دستشان را ميگزيدند و گاز ميگرفتند و يدشان مسقوط فيها شد اين با تكلف شايد همراه باشد و اما روي دستشان مانده يك تعبير رايج ضرب المثلي است بيتكلف فرمود به اينكه برهاني كه موساي كليم اقامه كرد آنها نتوانستند جواب بدهند ولايتي كه موساي كليم اعمال كرد درباره سامري گفت: ﴿لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفًا﴾[19] ﴿فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لامِساسَ﴾ برخورد تندي كه موسي با سامري كرد از طرف ديگر اين كار دستشان مانده ﴿وَلَمّا سُقِطَ في أَيْديهِم﴾ آنگاه ﴿وَرَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا﴾ حالا برايشان روشن شد كه گمراه شدند آنگاه در توبه را كوبيدند ﴿قالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنا رَبُّنا وَيَغْفِرْ لَنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ﴾ راه انابه و توبه را پيش گرفتند البته ذات اقدس الهي برابر آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت يعني آيه 51 به بعد آنجا خداوند فرمود كه شما يك چنين كاري كرديد ما بخشيديم گفتيم ﴿فَتُوبُوا إِلَي بَارِئِكُم﴾[20] اما حالا توبه ايشان توبه مصطلح بود يا ﴿فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ﴾ بود بحث مبسوطي در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت.
«والحمد لله رب العالمين»