درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

78/01/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 146 و 147

 

﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي اْلأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ يَرَوْا سَبيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً وَ إِنْ يَرَوْا سَبيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِ‌آياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلينَ﴾ ﴿وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِ‌آياتِنا وَ لِقاءِ اْلآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾

 

جناب فخر رازي به صدر آيه محل بحث استشهاد كردند بر جبر ساير متفكران اشعري هم اينچنين‌اند براي اينكه ظاهر آيه اين است كه كساني كه متكبر در ارضند ذات اقدس الهي توفيق فهم آيات را از اينها سلب مي‌كند پس معلوم مي‌شود كه توجه به آيات الهي به دست خداست انصراف از آيات الهي هم به دست خداست غافل از اينكه گرچه همه اشياء به دست ذات اقدس الهي است ولي ذات اقدس الهي بر اساس علت و معلول سبب و مسبب و مانند آن كار مي‌كند يك، و بر اساس لطف و احسان و رحمت كار مي‌كند دو، و هرگز خداوند ابتدائاً كسي را گمراه نمي‌كند يا قلبش را منصرف نمي‌كند اين سه، و تعليق حكم بر وصف هم مشعر به عليت است چهار، براي اينكه نفرمود من يك گروهي را ابتدائاً منصرف مي‌كنم بلكه فرمود متكبرين في الارض كه آثار فراواني دارند من اينها را منصرف مي‌كنم خب آن آثار سوء قبلي‌شان از چه كسي پيدا شد از سوء اختيار خود آنهاست ديگر يعني اين تكبرشان و اينكه هر معجزه‌اي و هر آيه‌آي را ببينند روي‌گردانند و اينكه هر راه اخلاقي سودمندي را ببينند نمي‌پذيرند و اينكه اگر يك راه فسادي را به آنها پيشنهاد بدهند فوراً قبول مي‌كنند و اينكه آيات الهي را تكذيب مي‌كنند و اينكه از آيات الهي غافلند همه اين رذائل اخلاقي مال آنهاست ديگر خب اينها را چطور توجيه مي‌كنيد چون موضوع در رتبه سابقه حكم است فرمود من عده‌اي را كه اين اوصاف را دارند از آيات خودم منصرف مي‌كنم و آن اوصاف بايد قبلاً حاصل شده باشد پس معلوم مي‌شود اين يك اضلال كيفري است نظير ﴿انْصَرَفُوا صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ يا ﴿فلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ در سوره صف و مانند آن اينكه فرمود ﴿فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ اين همان اضلال و زيغ كيفري است پس اين سخن جناب امام رازي تام نيست مطلب ديگر آن است كه درباره كلمه ﴿يَتَكَبَّرُونَ فِي اْلأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ عده زيادي از مفسرين فكر مي‌كنند كه اين بغير الحق قيد توضيحي است بعضي‌ها خواستند بگويند قيد احترازي است آلوسي و امثال آلوسي مي‌گويند اينكه تكبر دو قسم است يك تكبر حقيقي كه متكبر دارد يك تكبر سوري كه بر اساس التكبر مع المتكبر صدقة كه يك اثري است مشهور به صورت خبر نقل نمي‌كند به صورت اثر مشهور ياد مي‌كنند كه اين تكبر تكبر سوري است چون تكبر حقيقي آن است كه خود را بزرگ ببيند و ديگري را تحقير بكند اما تكبر مع المتكبرين يعني رفتار بزرگ منشي نسبت به اينها نشان بدهي پس تكبر دو قسم است يك تكبر حقيقي يك تكبر سوري اين حرف جناب آلوسي و امثال آلوسي است لكن راغب در مفردات يك حرفي دارد و از آيات قرآني هم مطالب ديگر استفاده مي‌شود راغب در مفردات اين سخن را دارد كه تكبر دو قسم است تكبر درباره ذات اقدس الهي يك حكم دارد تكبر درباره مخلوقين حكم خاص خود را دارد تقسيم مي‌شوند و اين آيه را هم ايشان به عنوان شاهد ذكر مي‌كنند سه مطلبي را كه جناب راغب در مفرداتشان ذكر مي‌كنند دو قسمش حق است يك قسمش كه قسم سوم باشد ناصواب است آن مطلبي كه حق است مطلب اول اين است كه تكبر از اسماي حسناي الهي است يعني اظهار به كبر كردن چون يك وقتي تفعل تكلف را مي‌رساند يك وقتي تكثر را مي‌رساند تخصص را مي‌رساند و مبالغه را مي‌رساند اگر گفتيم او تمحر دارد تخصص دارد تعهد دارد و گاهي هم تطبب مي‌گويند به آن طبيبي كه در طبابت متخصص است گاهي هم اين متطبب به معناي متطابب است يعني متظاهر به طب آنطوري كه جناب سهروردي درباره متطبب بغدادي ياد مي‌كند خب خطيب بغدادي كه از او به نكوهش مي‌خواهد ياد كند مي‌گويند متطبب بغدادي غرض اين صيغه تفعل غالباً براي تكثر است نه براي تكلم گاهي هم براي تكلف است آنجا كه به عنوان تعهد تمحر تبحر اينهاست معناي مثبت را تداعي مي‌كند و به ذهن مي‌آورد تكبر يكي از اسماي ذات اقدس الهي است كه المومن العزيز الجبار المتكبر اين متكبر از اسماي حسناي الهي است يعني كبريايي مال اوست و او متخصص در كبريايي است و كبريايي هم اختصاص به او دارد و در نصوص هم هست برابر با احاديث قدسي كه كبريا رداي من است عزت عزار من است اگر كسي با من منازعه كند در كبريا و عزت من اينها را از او سلب مي‌كنم و مانند آن كه برابر آن حديث قدسي نهج البلاغه تدوين شده است كه او خداي را حمد مي‌كند كه لبس العزة و الكبريا و شيطان قصد داشت كه در كبرياي الهي با او به منازعه برخيزد كه به ذلت افتاد خب پس تكبر به معناي تخصص در كبريايي تمحص در كبريايي تبحر در كبريايي وصف ذات اقدس الهي است در پايان سورهٴ مباركهٴ حشر آمده و صفت مدح است و لا غير اين مطلب اول كه اين سخني است حق در مفردات راغب آمده است مطلب دوم ايشان اين است كه تكبر در خلق دو قسم است يك قسم محمود است يك قسم مذموم آن كه مذموم است آن است كسي خود را برتر از ديگران بداند بالاتر از ديگران بداند ديگري را تحقير كند و مانند آن كه اين در حقيقت سخن انا خير منه است هر جا انا خير منه است تكبر است چون حرف شيطان است تكبر محمود و ممدوح آن است كه انسان در برابر چنين كسي اظهار بزرگي بكند اين تكبر است كه محمود است اين تكبر است كه ممدوح است و مانند آن اين مطلب دوم ايشان است كه خب اين هم قابل قبول است مطلب سوم اين است كه اين آيه محل بحث را قيد احترازي گرفتند گفتند به اينكه ... استشهاد كردند به اينكه در آيه محل بحث يعني آيه 146 سورهٴ مباركهٴ اعراف را شاهد ذكر كردند گفتند ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي اْلأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ اين بغير الحق قيد احترازي است معلوم مي‌شود كه تكبر دو قسم است يك تكبر حق يك قسمت بغير الحق اين قسمت سومشان ناصواب است براي اينكه گرچه تكبر به حق و تكبر ناحق داريم و نمي‌شود گفت استعمال تكبر در آنجا كه گفته شد التكبر مع المتكبرين صدقه يا عباده و مانند آن مجاز است يا از سنخ مشاكله است لكن آيه محل بحث اين نيست كه بغير الحق قيد احترازي باشد چون شواهد فراواني كه در اين آيه است نشان مي‌دهد كه اين بغير الحق توضيح است نه احتراز براي كسي كه في الارض متكبر است معلوم مي‌شود كه تكبرش ابتدايي است نه تكبر توبيخي نه اينكه در برابر يك متكبري بخواهد متكبرانه رفتار كند بلكه روي زمين خود را بزرگتر از ديگران مي‌بيند منظورش از زمين يعني آن محيط زيست و اقليم زندگي بود نه روي كل كره خاك پس اين سه مطلبي را كه جناب راغب دارند اول و دومشان قابل قبول است مطلب سومي ناتمام است آنچه را كه در تفسير آلوسي آمده است كه تكبر يك تكبر حقيقي است يك تكبر سوري نه اين‌طور نيست براي اينكه يك انسان وارسته و متواضع تحقير مي‌كند يك كسي كه متكبر است مي‌خواهد دماغ او را به خاك بمالد و اين يك چيز خوبي است او را تحقير مي‌كند خود ر از او بزرگتر مي‌داند و اين صورت تكبير نيست اين حقيقت تكبر چيست كه اين ندارد خود را از او بزرگتر مي‌بيند او را هم تحقير مي‌كند منتها خود را از او بزرگتر ديدنش درست است او را هم تحقير كردنش هم درست ديگري خود را آن كسي كه «انا خير منه» مي‌گويد خود را از ديگران بزرگتر مي‌بيند نادرست است ديگران را تحقير مي‌كند هم نادرست.

‌پرسش: ...

پاسخ: نه اصلاً به اگر صدر آيه كه از ايمان سخن به ميان نياورد فرمود ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي اْلأَرْضِ﴾ المتكبر في الارض يك تكبر ابتدايي است ديگر تكبر ابتدايي بغير حق است.

‌پرسش: ...

پاسخ: نه اگر فرموده باشد «الذين يتكبرون بغير الحق» ممكن است كه اين بغير الحق قيد احترازي باشد اما وقتي مي‌فرمايد: ﴿يَتَكَبَّرُونَ فِي اْلأَرْضِ﴾ كسي كه در محيط زيستش متكبرانه زندگي مي‌كند اين پيداست تكبر باطل است ديگر اگر اين ﴿وَكانُوا عَنْها غافِلينَ﴾ در نظر گرفته بشود معلوم مي‌شود كه اصلاً اينها به قدري آيات الهي را چه تدويني چه تكويني چه معجزه چه برهان همه اينها را پشت سر گذشت به قدري كه گويا از همه اينها بريده است ﴿وَكانُوا عَنْها غافِلينَ﴾ به قدري بي‌اعتنايي كرده كه گويا اصلاً اينها نيست و اين افراد متكبر از اين همه آيات بينه غفلت دارند ﴿وَكانُوا عَنْها غافِلينَ﴾ پس معلوم مي‌شود كه اينها متكبر في الارض‌اند و هر آيه‌اي را هم كه ببينند قبلاً هم اشاره شد كه اين عموم السلب است نه سلب العموم اين سور سالبه كليه است گرچه ظاهر لفظ سور سالبه جزئيه است ولي سور سالبه كليه است هر آيه‌اي را ببينند ايمان نمي‌آورم يعني به هيچ آيه‌اي ايمان نمي‌آورند ﴿وَإِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا﴾ يعني «لا يؤمنوا بأي آيه» گرچه ظاهرش اين نفي كل است نفي العموم است سور سالبه جزئيه است ليس كل است ولي به قرينه سياق عموم النفي است سور سالبه كليه است گاهي مي‌بينيد نكره در سياق مثبت هم مفيد عموم است البته نكره در سياق نفي مفيد عموم است و اما نكره در سياق مثبت كه مفيد عموم نيست اگر كسي بگويد «ما رأيت أحداً» خب اين نكره در سياق نفي است دلالت مي‌كند بر اينكه اين شخص هيچ كس را نديد اما اگر بگويد رايت احدا خب اين ديگر دلالت بر عموم ندارد كه نكره در سياق مثبت دليل بر عموم نيست ولي گاهي خود آن سياق نشانه آن است كه اين دليل بر عموم است مثل ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ وَأَخَّرَتْ﴾[1] آنجايي كه مي‌فرمايد ﴿ما تَدْري نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ﴾ خب آن نكره در سياق نفي است و مفيد عموم است يعني هيچ كسي نمي‌داند در چه زمين يا در چه زمينه‌اي مي‌ميرد ﴿وَما تَدْري نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَدًا ما تَدْري نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ﴾[2] خب اينها نكره در سياق نفي است و مفيد عموم است و تعبيرات عرفي هم آنها را تأييد مي‌كند اما اگر نكره در سياق مثبت بود كه مفيد عموم نيست مگر اينكه آن سياق اين عموم را تأييد كند مثل اينكه فرمود اگر آن حوادث پديد آمد ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَأَخَّرَتْ﴾[3] يعني «علمت كل نفس» حالا ممكن است به بعضي از نفوس تطبيق شده باشد براي اهميت موضوع ولي ظاهرش اين است كه وقتي اشراط الساعه پديد آمد نشانه‌هاي قيامت ظهور كرد در آستانه قيامت آن روز هر كسي مي‌فهمد كه چه كرده است اين نكره در سياق مثبت كار نكره در سياق منفي را مي‌كند در ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ﴾[4] اينجا هم به قرينه سياق اين ليس كل كه سور سالبه جزئيه است كار لاشيء را كه سور سالبه كليه است مي‌كند ﴿وَإِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها﴾ يعني «لا يؤمنوا بأي آيه» بدتر از آن اين است كه ﴿وَإِنْ يَرَوْا سَبيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً وَإِنْ يَرَوْا سَبيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً﴾ در مسائل بايد و نبايد اخلاقي حقوقي فقهي راه رشد را قبول ندارند اما خنثي هم نيست يك آدم بي‌تفاوت هم نيست هر راه فسادي را ببيند به عنوان خط مشي قبول دارد ﴿وَإِنْ يَرَوْا سَبيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً﴾ چنين كسي وقتي با اين رذايل اخلاقي ادامه بدهد گويا اصلاً فضايل وجود ندارد ﴿وَكانُوا عَنْها غافِلينَ﴾ چنين غافلي هستند كه در آينده همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» وضع آنها را روشن مي‌كند آيه 179 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين است ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيرًا مِنَ الْجِنِّ وَاْلإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ﴾ وگرنه غفلت در كار نيست اينها گويا غافل‌اند غفلت براي آن است كه يك شيئي يا خطري موجود است و انسان از او آگاه نيست اينها عالماً عامداً اين خطر را ناديده مي‌گيرند بنابراين تنها كسي كه از خطر غافل است با اينكه آنها را مي‌بيند همه اينها هستند كه با معرفه آوردن خبر و با ذكر ضمير فصل مفيد حصر شد ﴿أولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ﴾ در محل بحث هم از ﴿وَكانُوا عَنْها غافِلينَ﴾ سخن به ميان آورده كه نشانه استمرار است.

مطلب بعدي آن است كه فرعون هم داعيه رشد داشت و مي‌گفت كه ﴿وَما أَهْديكُمْ إِلاّ سَبيلَ الرَّشادِ﴾[5] رشد و رُشد و رشاد اين هر سه لغت به يك معناست مثل سُقم و سَقَم و سقام كه در قرآن هم رشد رُشد و رشاد هم به كار رفته ﴿وَما أَهْديكُمْ إِلاّ سَبيلَ الرَّشادِ﴾ كه فرعون چنين داعيه‌اي داشت اينها راهي را كه موساي كليم (سلام الله عليه) و هارون (سلام الله عليه) ارائه كردند به عنوان راه رشد نمي‌پذيرفتند ولي حرف فرعون را به عنوان ﴿سَبيلَ الرَّشادِ﴾ قبول مي‌كردند فرعون ادعايش اين بود ﴿وَما أَهْديكُمْ إِلاّ سَبيلَ الرَّشادِ﴾ درحالي كه موساي كليم راه رشد ارائه كرد اينها نپذيرفتند.

مطلب بعدي آن است كه اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَكانُوا عَنْها غافِلينَ﴾ در تفسير جامع قرطبي احتمال داده شد كه اينها از كيفر تلخ غفلت داشتند البته اين با تعبيراتي كه تا كنون گذشت اين معنا تام نيست چون ظاهر اين ﴿عَنْها﴾ به همين آيات برمي‌گردد ﴿وَكانُوا عَنْها غافِلينَ﴾ يعني از اين آيات الهي كه ما به آنها نشان داديم اعم از براهين عقلي و معجزات و آيات تدويني نمي‌شود گفت كه آنها از عذاب غافل بودند لكن بر اساس تجسم اعمال و اينكه جزا عين عمل است چون باطن اين سيئات همان سموم است آنها غافل‌اند البته اين تكلف مي‌طلبد براي اينكه ظاهر ﴿وَكانُوا عَنْها﴾ ضمير به اين آيات برمي‌گردد آيات كه جزا نيست غفلت از آيات، تكذيب آيات، عدم قبول آيات پذيرش سبيل غوايت و ضلالت، تكذيب آيات اينها كيفر تلخ دارد از جزاي اينها غافل‌اند ازجزاي اين انكار و تكبر و تكذيب غافل‌اند نه از جزاي اين آيات غافل باشند بنابراين با چند تكلف بايد ﴿وَكانُوا عَنْها غافِلينَ﴾ را برابر آنچه را كه قرطبي در جامع‌اش احتمال داده است معنا كرد لذا ظاهر ﴿وَكانُوا عَنْها غافِلينَ﴾ اين است كه از اين آيات الهي غافل‌اند يعني آن‌قدر تكذيب كردند كه گويا اصلاً آياتي وجود ندارد.

مطلب ديگر آن است كه فخررازي استدلال كرد گفت كه ﴿وَالَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَلِقاءِ اْلآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ آن حرفي كه اصحاب ما گفتند آن را ثابت مي‌كند آن حرف چيست آن حرف اين است كه تارك واجب عقاب ندارد مرتكب معصيت و حرام عقاب دارد اگر كسي واجب را انجام ندارد عقاب ندارد ولي اگر حرام را مرتكب شد معاقب است براي ينكه ظاهر آيه حصر است و حصر هم در مدار عمل است و ترك واجب كه عمل نيست چون ظاهر آيه اين است كه ﴿هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ چون اين هل استفهام انكاري است معناي نفي را دارد معناي آيه اين خواهد بود كه «لا يجزون الاّ ما كانوا يعملون» اينها هرگز جزا داده نمي‌شوند به هيچ چيزي جزا داده نمي‌شوند مگر به آنچه كردند خب ترك واجب كه عمل نيست لابد فعل معصيت است كه عقاب و كيفر دارد اين خلاصه سخن اين گروه آنها كه اين استدلال ناصواب اشاعره را ابطال كردند گفتند كه ما در قرآن كريم عنوان جزا داريم عنوان عقاب داريم تنبيه داريم و مانند آن حالا برفرض جزا نباشد عقاب صادق است و توبيخهاي ديگر وعيد الهي هست ذات اقدس الهي وعيدش اختصاصي به فعل حرام ندارد كه و ترك واجب هم آن وعيد دارد فرمود:﴿وَمَنْ يَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ﴾[6] هر كسي خدا را معصيت كند آتش قيامت به انتظار اوست خب معصيت خدا گاهي به فعل حرام است گاهي به ترك واجب خب ترك واجب هم معصيت است ديگر اگر شما عنوان جزا را بگيريد حالا ممكن است آيه آن را شامل نشود اما تمام بحثهاي مربوط به سوخت و سوز قيامت كه با عنوان جزا شروع نمي‌شود كه وعيد هم هست عنوان وعيد هم هست تهديد كرده است انذار كرده است و جزار هم دارد عنوان عقاب هم هست محاسب بودن خدا هم هست او سريع الحساب است اين يك مطلب اين يك پاسخي است كه آنها عليه فخر رازي گفتند بياني را هم كه سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي (رضوان الله عليه) دارد اين است كه اين آيه در سياق پاداش‌هاي مثبت است نه كيفرهاي منفي درباره آن است كه چ ون قبلش فرمود: ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾ فرمود كارهاي اينها حبط است بعد هم اين را برهاني كرد فرمود كه ﴿هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ تمام كارهاي خيري كه اينها انجام دادند ياوه و بيهوده بود بعد هم فرمود كه ما كه در قيامت به اينها مي‌فهمانيم عمل شما حبط است در حقيقت عمل اينها را به اينها نشان مي‌دهيم اينها به دنبال سراب مي‌رفتند الان فهميدند سراب است مي‌بينيد اين بيان اصلاً مسير بحث را عوض مي‌كند آنها خيال كردند كه اين ﴿هَلْ يُجْزَوْنَ﴾ مال سوخت و سوز جهنم است بعد خيال كردند كه چون مربوط به عقاب است لذا گفتند ترك واجب عقاب ندارد فعل حرام عقاب دارد به اين آيه استشهاد كردند بعد ابوهاشم و ديگران ناچار شدند كه با آن بيان ياد شده حرف فخر رازي را نفي كنند اما بيان سيدنا الاستاد اين است كه اصلاً اين آيه درباره سوخت و سوز جهنم نيست آيه ندارد ما اينها را عذاب مي‌كنيم آيه عذاب جاي ديگر است اين آيه عذاب همان آيه 179 است كه فرمود ما كران تا كران جهنم را براي اينها آماده كرديم ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيرًا مِنَ الْجِنِّ وَاْلإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ﴾ كه اين آيه 179 است اما اين آيه ناظر به آن است كه اينها به بهشت نمي‌روند نه جهنم مي‌روند چرا؟ براي اينكه فرمود: ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾ اين يك برهان مسئله هم اين است كه ﴿هَلْ يُجْزَوْنَ﴾ خب چرا ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾ ديگر با واو و فا و ثم عطف نكرد كه مطلب جديد باشد كه مي‌فرمايد اين گروه ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾ ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾ يعني چه؟ يعني تمام كارهايي كه اينها خير مي‌پنداشتند باطل شد چرا باطل شد ؟ براي اينكه كارشان باطل بود آن ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾ مدعاست اين ﴿هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ دليل است فرمود اعمال اينها باطل است حبطت مي‌شود چرا براي اينكه جزا برابر عمل است عمل حابط، حابط خواهد بود اينها به دنبال سراب رفتند به دنبال چيزي رفتند كه لا شيء بود ﴿وَالَّذينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقيعَةٍ﴾[7] قيعه يعني منطقه وسيع و افق باز خب اگر كسي تلاش و كوشش بكند تا دست و پايش توانمند است اين بدود به دنبال سراب وقتي همه اعضا و جوارح او خورد شده بفهمد اين سراب بود ﴿حَتّي إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً﴾[8] كسي كار او را باطل نكرده اصلاً كار او باطل بود قبلاً نمي‌فهميد حالا فهميد فرمود: ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾ اين مدعا چرا ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾ براي اينكه جزا جزء عمل چيز ديگر نيست عمل اينها اصولاً باطل بود اينها به دنبال چه كسي مي‌گشتند به دنبال چيزي مي‌گشتند كه لا يضر و لا ينفع اگر به دنبال چيزي مي‌گشتند كه «لا يضر ولا ينفع» الآن فهميدند پس همه خيرات آنها باطل بود چطور رياكار از كارهاي خيرش بهره نمي‌برد براي اينكه از غير خدا كاري ساخته نيست صنمي و وثني هم همين‌طور است خب پس يك مدعا دارد قرآن و آن اين است كه ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾ يك دليل دارد ﴿هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ اين اصلاً ناظر به عقاب نيست تا جناب فخر خيال كند كه عقاب فقط در فعل حرام است نه ترك واجب اگر اصل مسئله را بخواهد در كلام مطرح كند آن سخن سخني است باطل براي اينكه همان حرفي كه ابوهاشم گفته و همان حرفي كه آيات ما فراوان دارد اين جزء امور مسلم دين ماست كه اگر كسي واجب را ترك بكند معاقب است حالا عنوان جزا نگيرد عنوان وعيد مي‌گيرد نذير مي‌گيرد عقاب گيرد فرمود ﴿وَمَنْ يَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ﴾[9] خب ترك واجب معصيت است ديگر بنابراين نفي آثار كارهايي است كه آنها به حسب ظاهر مثبت مي‌پنداشتند.

‌پرسش: ...

پاسخ: چرا؟ اين محقق الوقوع است تعبير به ماضي كرده فرمود بعد هم فرمود: ﴿هَلْ يُجْزَوْنَ﴾ با فعل مضارع ياد كرده است غرض آن است كه كسي كه بيراهه برود اين‌چنين نيست كه كسي او را گمراه بكند او خود بي‌راهه رفت آخرها معلوم مي‌شود ﴿هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ پس بنابراين ين از هر د و جهت باطل است.

مطلب ديگر اين كه فرمود: ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ﴾ اين ﴿الَّذينَ يَتَكَبَّرُونَ﴾ را مؤخر آورد و ﴿عَنْ آياتِيَ﴾ را مقدم آورد البته پيداست براي اهتمام به مسئله است آيات الهي به قدري محترم است كه بايد حرمت او را در همه شئون نگه‌داشت لذا ذات اقدس الهي ﴿عَنْ آياتِيَ﴾ را مقدم پنداشت مطلب ديگري كه در تفسير آلوسي آمده است اين است كه ايشان گفت كه اين و ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾ يني از اعمالشان بهره نمي‌برند وگر‌نه اين اعمال باطل نمي‌شود چرا؟ براي اينكه اعمال اعراض‌اند و حبط نمي‌شود پس منظور آن است كه اينها بهره نمي‌برند خب اين هم از موارد خلط تكوين و اعتبار است عمل كه عرض نيست اينها جزا اعتباريات‌اند عمل جزء حقايق‌اند سفيدي و سياهي و حرارت و برودت و ساير اعراض يا اعراضي كه مربوط به كميات متصل يا منفصل‌اند نظير بحثهاي رياضي اينها جزء واقعيتهاي تكويني‌اند اعمال مثل صوم و صلاه غيبت و تهمت و دروغ اينها نه عرض‌اند نه جوهر اينها جزء اعتباريات‌اند اگر قصد اين‌چنين باشد اين غيبت بد نيست اگر قصد آن‌چنان باشد غيبت حرام است اگر اين‌چنين با شد به عنوان نصح مستشير باشد به عنوان مستثنيات است اگر به قصد تنقيص باشد جزء مستثنيات نيست اعمال عبادات هم همين‌طور است اين برخاستن كه آدم بلند مي‌شود از جايش اين يك كار تكويني است اگر به قصد احترام مؤمن برخواست مي‌شود مستحب و عبادت است اگر به قصد استهزا برخواست مي‌شود حرام و عقوبت دارد اين به قصدها برخواستن با مجموع برخواستن يك وجود واقعي ندارد نيت در قلب است اين عمل خارجي در خارج است مجموع اين دو هم كه وجود ثالثي ندارند لكن گاهي اعتبار تعظيم مي‌شود مي‌شود استحباب گاهي اعتبار استهزا مي‌شود، مي‌شود معصيت و حرام غرض اين است كه اعمال تكليفي اينها جزء اعتباريات‌اند نه جوهرند نه عرض اما قصد به علاوه اين فعل خارجي مي‌شود اهانت يا تعظيم مجموع كه وجود ندارد كه قصد هم در نفس وجود دارد اين قيام خارجي هم در خارج موجود است اين قيام خارجي به علاوه آن قصد مي‌شود اهانت يا مي‌شود تعظيم اين سخن هم از آن جهت قابل؟

‌پرسش: ...

پاسخ: آنها ملاك است ملاكات را كه اعراض نمي‌گويند البته مصالح و مفاسد خفيه و ملاكات اعمال در جاي خودشان موجودند ظاهرا اين بحثها به اين آيه 148 رسيد از ﴿وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَي﴾ يك مطلب مستقل بعدي است به خواست خدا بعد از تعطيلات عيد قربان ان‌شاء‌الله.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] انفطار/سوره82، آیه5.
[2] لقمان/سوره31، آیه34.
[3] انفطار/سوره82، آیه5.
[4] سجده/سوره32، آیه17.
[5] غافر/سوره40، آیه29.
[6] جن/سوره72، آیه23.
[7] نور/سوره24، آیه39.
[8] نور/سوره24، آیه39.
[9] جن/سوره72، آیه23.