77/12/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 145 تا 147
﴿وَكَتَبْنا لَهُ فِي اْلأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصيلاً لِكُلِّ شَيْءٍ فَخُذْها بِقُوَّةٍ وَأْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها سَأُريكُمْ دارَ الْفاسِقينَ﴾ ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي اْلأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَإِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها وَإِنْ يَرَوْا سَبيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً وَإِنْ يَرَوْا سَبيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَكانُوا عَنْها غافِلينَ﴾ ﴿وَالَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَلِقاءِ اْلآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾
دو امر ذات اقدس الهي دارد يكي نسبت به موساي كليم (سلام الله عليه) يكي هم نسبت به قوم او منتها يكي بلا واسطه است و ديگري را به واسطه بيان فرمود به خود موساي كليم (سلام الله عليه) فرمود: ﴿فَخُذْها بِقُوَّةٍ﴾ يا ﴿فَخُذْ مَا آتَيْتُكَ﴾[1] به قوم موساي كليم مستقيماً نفرمود به اينكه محكم بگيريد بلكه به موساي كليم (عليه السلام) فرمود: قوم خود را امر بكن كه بگيرند: ﴿وَأْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها﴾ گرچه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» به بني اسرائيل هم خطاب ميكند ميفرمايد: ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾[2] ولي هر دو امر به خدا اسناد دارد و خدا هم با موساي كليم سخن گفت هم با قوم او منتها يكي بلاواسطه و ديگري معالواسطه كلام معالواسطه هم كلام است چون در پايان سوره «شوري» در آنجا فرمود خداوند به يكي از سه راه با بندگان با بشر سخن ميگويد يا بلاواسطه است يا من وراء حجاب است يا به وسيله رسول آن رسول خواه از فرشته باشد خواه از بشر وقتي ذات اقدس الهي با بني اسرائيل به وسيله موساي كليم كه رسول خداست سخن ميگويد در حقيقت با بني اسرائيل دارد سخن ميگويد چه اينكه با امت اسلامي به وسيله رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) سخن ميگويد در حقيقت خداست كه دارد با بشر حرف ميزند بنابراين چون كلام گاهي بلا واسطه استه گاهي من وراء حجاب است گاهي به واسطه رسول آن رسول هم گاهي آسماني است گاهي زميني پس در همه موارد كلام كلام خداست چه اينكه كتاب هم كتاب خداست امر هم چه بلا واسطه باشد چه مع الواسطه آمر در حقيقت خداست پس گرچه در آيه محل بحث يعني در سوره «اعراف» فرمود تو به قومت امر بكن كه ﴿يَأْخُذُوا﴾ بگيرند ولي همين امر معالواسطه را ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «بقره» به خود اسناد داد فرمود ما به بنياسرائيل گفتيم؟ ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾[3] .
مطلب بعدي آن است كه اين كلمه ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي اْلأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ گرچه تكبر دو قسم است يك قسم مذموم است و يك قسم محمود و ممدوح آن قسم كه مذموم است بغير حق است و آن قسم كه درست است تكبر در مقابل متكبرين است كه «التكبر علي المتكبرين صدقه» لكن سياق اين آيات نشان ميدهد كه منظور تكبر باطل است نه مطلق تكبر قهراً كلمه ﴿بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ قيد توضيحي خواهد بود نه قيد احترازي اگر كلمه تكبر به نحو مطلق ذكر بشود اين دو قسم است يك قسم رايجش مذموم است و قسم ديگرش محمود انسان بيجا تكبر بكند كار زشتي است در برابر متكبران متكبر باشد كار زيبايي است لكن سياق آيه نشان ميدهد كه منظور تكبر بيجاست و تكبر باطل است قهراً اين كلمه ﴿بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ ميشود تأكيد و براي توضيح ذكر شده است نه براي احتراز براي اينكه سرگذشت آلفرعون را ذات اقدس الهي بازگو كرد در پايان فرمود: ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي اْلأَرْضِ﴾ چند قيد در اين آيه 146 هست كه همه نشان ميدهد منظور تكبر باطل است كلمه ﴿بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ اگر نبود باز هم ميفهميديم كه اين تكبر باطل است پس معلوم ميشود اين ﴿بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ يك قيد توضيحي است نه قيد احترازي چند قيد در اين آيه هست يكي اينكه اولاً سياق در جريان آلفرعون است كه اينها در قبال حق متكبرانه و مستكبرانه برخورد ميكردند و خداوند جريان موسي و محرومان بني اسرائيل را ذكر ميفرمايد جريان فرعون و درباريان فرعون و هامان و قارون را آن بخشها را هم ذكر ميفرمايد حالا گرچه جريان قارون را تا كنون ذكر نكرد آنها ميشوند «متكبر في الارض» كه تكبرشان باطل است اين سياق آيات اما الفاظي كه در اين آيه 146 به كار رفت متعدد است كه همه اينها دلالت ميكند كه منظور از اين تكبر تكبر بيجا و باطل است يكي اينكه فرمود: ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي اْلأَرْضِ﴾ خب «متكبر في الارض» يك كار بدي است ديگر تكبر در ارض يك چيز بدي است تكبر در برابر متكبر چيز خوبي است اما تكبر در روي زمين چيز بدي است ديگر تكبر در روي زمين كه دو قسم نيست يك قسمش باطل يك قسمش حق تا كلمه ﴿بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ بشود قيد احترازي نظير ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الحَقِّ﴾[4] ﴿وَقَتْلَهُمُ الأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾[5] در آن آياتي كه ميفرمايد اينها انبيا را بيجا كشتند بغير حق كشتند اين غير غير توضيحي است نه قيد احترازي براي اينكه قتل انبيا كه دو قسم نيست كه يك قسمش به جا يك قسمش بيجا تا كلمه ﴿بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ قيد احترازي باشد تكبر در زمين جزء باطل چيز ديگر نخواهد بود اين يك قيد قيد ديگر اين كه فرمود اين متكبرين كسانياند كه ﴿وَإِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها﴾ در بخشهاي مثبت هر دليل خوب هر آيه خوب هر معجزه سودمند هر برهاني را چه مربوط به آيات تدويني چه مربوط به آيات تكويني باشد اينها ببينند ايمان نميآورند قيد سوم و شاهد سوم اينكه در بعد منفي هر جا سخن از حق و رشد اخلاقي باشد اينها نميپذيرند آن ﴿وَإِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها﴾ ظاهراً ناظر به آن براهين عقلي است مربوط به اصل مبدأ و معاد و نبوت و اينهاست حالا يا برهان است يا معجزه كه آن هم به نوبه خود برهان است در بخشهاي اخلاقي حقوقي فقهي هم كه به بايد و نبايد برميگردد هر راه رشدي را به آنها ارائه كنند و اينها هم ببينند ايمان نميآورند اين هم دو پس يكي كلمه ﴿فِي اْلأَرْضِ﴾ است قيد اول دوم اينكه در مسائل اعتقادي و اصول علمي هر آيهاي را چه تدويني چه تكويني ببينند ايمان نميآورند دو در مسائل اخلاقي فقهي حقوقي هر راهي كه مربوط به حكمت عملي است و رشد در آن تأمين شده است به بايد و نبايد برميگردد اينها ايمان نميآورند ﴿وَإِنْ يَرَوْا سَبيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً﴾ چهار در بعد منفي ﴿وَإِنْ يَرَوْا سَبيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً﴾ اين سبيل غي در مقابل آن كل آيه است هر جا شبههاي باشد كه مربوط به اصول اعتقادي است اينها قبول ميكنند خب كه مربوط به بايد و نبايد نيست به بود و نبود برميگردد هرجا رذايل اخلاقي است خلاف فقه است خلاف حقوق است خلاف اخلاق است ببينند آن را قبول ميكنند ﴿وَإِنْ يَرَوْا سَبيلَ الغَيِّ﴾ چه مربوط به عقايد چه مربوط به بخشهاي عملي يعني فقه و حقوق و اخلاق اين را به عنوان راه و خط مشي قبول ميكنند خب همه اين قيود نشان ميدهد كه تكبرشان باطل است پس كلمه ﴿بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ نميتواند قيد احترازي باشد قيد توضيحي خواهد بود نظير ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الحَقِّ﴾[6] .
پرسش: ...
پاسخ: نه خب اين شخص كه در روي زمين كه متكبر نيست كه اين شخص در روي زمين ﴿يَمْشُونَ عَلَي الأَرضِ هَوْناً وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً﴾[7] متواضعانه راه ميروند ولي وقتي يك متكبري را ببينند در برابر او عكس العمل ارائه ميكنند.
مطلب بعدي آن است كه ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَكانُوا عَنْها غافِلينَ﴾ اينها آيات الهي را تكذيب كردند و از آيات الهي غافل ماندند آيات الهي اعم از تدويني و تكويني است يعني آنچه را كه ما به وسيله موساي كليم (سلام الله عليه) ارائه كرديم براهيني اقامه كرد موساي كليم و هارون (سلام الله عليهما) گفتند: ﴿قالَ رَبُّنَا الَّذي أَعْطي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي﴾[8] اين ادله را اقامه كردند آنها نپذيرفتند آيات تكويني از قبيل آيات بينات معجزهاي نظير عصا و يد بيضاء و آن معجزات ديگر اينها را نپذيرفتند سيري در آفاق و انفس نكردند اينها چون آيات الهي را تكذيب كردند از همه آنها غافل شدند در نتيجه ما توفيق پذيرش را از اينها گرفتيم يعني چيزي به اينها نداديم اينها را به حال خودشان رها كرديم حالا همان طوري كه در آيه بعد جريان عذاب قيامت را ذكر ميكند ميفرمايد عذاب بر اساس تجسم اعمال است عذاب نتيجه عمل است چيز ديگري نيست در جريان دنيا هم همينطور است يعني اين محروميت از معارف اعتقادي محروميت از تخلق به اخلاق الهي و تفقه به فقه ديني و مانند آن اين هم جزاي عمل خودشان است مسئله تجسم اعمال اختصاصي به قيامت ندارد در جريان دنيا هم همينطور است منتها قيامت چون از ما غايب است احياناً ما فكر ميكنيم كه نحوي جزاي او حتما شبيه جزاهاي اعتباري و قراردادي محاكم قضايي است بلكه فكر ميكنيم يك اعتبار محض است لكن قرآن ميفرمايد نه قيامت جزاي آنها نتيجه عمل خود آنهاست جزا جزء عمل چيز ديگر نيست اينكه ميفرمايد: ﴿هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ اينچنين نيست كه مخصوص آخرت باشد اطلاقش شامل دنيا و آخرت خواهد شد يعني هر كيفري هم كه در دنيا ميبينند اين محصول عمل خود آنهاست آن كسي كه عمل را به اين صورت درميآورد خدايي است كه كيفر ميبخشد عمل خودبهخود به آن صورت درنميآيد اينجا دو مسئله است كه نبايد از هم تفكيك بشود بايد كنار هم مطرح بشود يكي اينكه جزا متن عمل است همان عمل است كه به اين صورت در ميآيد يك چه در دنيا چه در آخرت دوم اينكه هيچ چيزي خودبهخود به صورتهاي ديگر تبديل نميشود يك مبدل ميطلبد آن مبدل خداست هيچ چيزي از جايي به جايي حركت نميكند مگر به وسيله محرك ولي موادش همان است چيز ديگري نيست اينچنين نيست كه اگر گفتند جزا عين عمل است يعني مجازي نخواهد يا جازي نميخواهد كيفر دهنده نميخواهد نه آنكه اين مواد را به آن صورت درميآورد او خداست حالا نمونههايي هم از او بازگو ميشود خب.
مطلب مهمي كه اينجا با يد به آن توجه كرد اين است كه اينكه فرمود: ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَكانُوا عَنْها غافِلينَ﴾ اين شامل همه آيات الهي ميشود نه آيات تدويني آنها را متنبه كرد نه معجزات آنها را متنبه كرد نه آيات آفاقي تكويني آنها را متنبه كرد نه آيات انفسي تكويني آنها را متنبه كرد بنابراين خودشان را هم گم كردند چون خودشان از آيات الهياند ﴿سَنُريهِمْ آياتِنا فِي اْلآفاقِ وَفي أَنْفُسِهِمْ حَتّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾[9] خب خود نفس بر اساس آن مرحله ضعيفاش «عُرفت الله سبحانه بفسخ العزائم وَحل العقود وَنقض الهمم»[10] يك آن مرحله قوياش «من عرف نفسه فقد عرف ربه»[11] دو خب اگر كسي خودش را فراموش كرد نه از آن مرحله ضعيف طرفي ميبندد بر اساس «عُرفت الله سبحانه بفسخ العزائم وَحل العقود وَنقض الهمم» نه بر آن محور اعلي و برجسته مينشيند و استفاده ميكند «من عرف نفسه فقد عرف ربه» چون خودش را فراموش كرد وقتي خودش را فراموش كرد ديگري به جاي او مينشيند و تصميم ميگيرد وقتي ديگري به جاي او نشست و تصميم گرفت اين ميشود بلندگوي ديگري ديگري ميگويد اينچنين بگو بگو من برترم من بزرگترم اين هم داد ميكشد ميگويد من برترم من بزرگترم آن بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) كه در اوايل نهجالبلاغه است كه وقتي هم اشاره شد و خوانده شد آن بيان نوراني اين بود كه اول وسوسه است مكروهات است بعد گناه صغيره است بعد گناه كبيره است به وسيله وساوس و مكروهات و گناه صغيره و گناه كبيره شيطان پاي خود را به حرم دل باز ميكند وارد صحنه دل ميشود وقتي شد نظير اين مرغهايي كه بر بالاي يك درختي كم كم آشيانه ميسازند اين برگها و چوبها را جمع ميكنند آشيانه ميسازند اين هم كم كم آنجا لانه ميكند و آشيانه ميسازد وقتي آشيانه كرد نظير مرغهاي بالاي درخت تخم گذاري ميكند وقتي تخمش رشد كرد اين تخمها را زير بال و پر خود ميگيرد و زير پر ميگيرد و اينها را جوجه درست ميكند وقتي اين جوجهها رشد كردند از اين تخم مرغ درآمدند اين صحنه دل را توسعه ميدهد ديگر حالا از آشيانه ميآيد بيرون وقتي از آشيانه آمد بيرون كل فضاي دل را اين جوجهها ميگيرند وقتي كل فضاي دل را جوجهها گرفتند اگر يك چيزي هم در صحنه دل بود اينها را بيرون ميكنند كل اين صحنه را اين جوجهها مالك ميشوند آن وقت هر صدايي كه شنيده ميشود صداي اين جوجههاست اين ترجمه آن پنج شش جمله نوراني نهجالبلاغه است كه فرمود وقتي شيطان راه پيدا كرد «باض» اول بيضه گذاري ميكند تخم گذاري ميكند وقتي اين تخمها را زير بال خود گذاشت «و فرخ» فرخ و فروخ است جوجه جوجهها را ميگويند فرخ فروخ جوجه درميآيد وقتي اين جوجهها و بچه شيطانها در آمدند «دب و درج» دبيب دارند دابه را دابه ميگويند براي اينكه ميجنبند ديگر اين بچه شيطانها و اين پرندههايي كه تازه بال و پر درآوردند در صحنه دل مرتب راه ميروند وقتي كه دبيب را همين بچه شيطانها اداره كردند تدرج را اينها اداره كردند اگر هم يك خاطرات روشني در صحنه دل باشد از صحنه دل بيرون ميكنند آن وقت صحنه دل را مالك ميشوند وقتي مالك شدند از اين به بعد اين شخص ابزار كار آنهاست «فنظر بأعينهم ونطق بألسنتهم»[12] ميگويد بايد اين را نگاه كني اين هم نگاه ميكند بايد اينطور حرف بزني اين هم حرف ميزند چون انسان وقتي خودش را گم كرد ديگري آنجا مينشيند ديگر منتها وقتي مال را گم كرد ديگري ميگيرد خودش را گم كرد ديگري ميآيد به جاي او مينشيند اين بيچاره خودش را گم كرد ولي نميداند كه ديگري آمده نشست اينها يك چيز مجاز نيست كه حالا شيطان آمده در دل و انسان بلند گوي شيطان است يا فلان دولت مردان فلان قسمت مردم غرب زمين شيطان بزرگاند يا آمريكا شيطان بزرگ است اينها نه مجاز است نه كنايه است نه استعاره است نه تشبيه است امر حقيقي است اينچنين نيست كه مجاز باشد چه اينكه در آن قسمتهاي قرب نوافل هم امر حقيقي است كه گاهي فرشته به جاي انسان مينشيند و حرف ميزند خب لذا ذات اقدس الهي بعد از اينكه فرمود اينها آيات الهي را تكذيب كردند فرمود از همه آيات غافلاند خب يكي از بهترين آيات الهي آيات انفسي است ديگر اينها از خودشان غافلاند ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُم﴾[13] به فكر همه كس هستند به فكر خودشان نيستند اين ادعاهايي كه دارند كه براي اينها نيست اينها كه اينطور نيستند پس به زبان چه كسي دارند حرف ميزنند يعني اين شخصي كه الآن اينچنين ادعا ميكند خودش دارد حرف ميزند يا ديگري خودش كه اين نيست پس ديگري دارد اين حرف را ميزند ديگر فرمود: ﴿وَكانُوا عَنْها غافِلينَ﴾ آنگاه با ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ سازگار ميشود بعد هم در آيه بعد به فرمايد ﴿هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ اين اطلاقش شامل دنيا و آخرت هم خواهد شد گرچه در ذيل جريان آخرت است فرمود: ﴿وَالَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَلِقاءِ اْلآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ اما مورد كه مخصص نيست اين يك اصل كلي است كه جزاي اينها به عمل اينهاست مگر آن آيه قبل كيفر اينها نبود؟ يا در بخشهاي ديگر مگر نميفرمايد: ﴿لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾[14] خب اگر خزي دارين هست جزاست ديگر اگر در آيه قبل فرمود كه ما آنها را از آيات خودمان منصرف كرديم بعد هم برهان مسئله اين است كه اينها آيات ما را تكذيب كردند لذا ما توفيق فهم معارف را از آنها گرفتيم اين هم يك نحو جزاست در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه جزا حداقل چهار قسم است كه آن قسم برترش قسم چهارمش مربوط به كيفر الهي است يك قسم كيفر انتقام جويانه است كه مظلوم از ظالم ميگيرد البته در مدار عدل يعني كيفرها و انتقامهاي عادلانه چهار قسم است يك قسمش انتقام عادلانهاي است كه مظلوم از ظالم ميگيرد برابر ﴿فَمَنِ اعْتَدي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدي عَلَيْكُمْ﴾[15] يا ﴿وَإِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ﴾[16] خب در اينجا مظلوم براي تشفي قلب خود و تسلي قلب خود و خنك شدن دل خود از ظالم انتقام ميگيرد اين يك كاري است عادلانه همراه با تشفي و تسلي دل قسم دوم انتقامي است كه دستگاه قضايي از بزهكار ميگيرد اگر يك كسي ظلمي بر ديگري روا داشت قاضي قلبش رنجور نشد چون از اين صحنه بيخبر است ولي براي تأمين امنيت اجتماع بزهكار را متهم را محاكمه ميكند بعد از اينكه معلوم شد اين كار جرم است يك و اين جرم به اين شخص استناد دارد دو و عالماً عامداً اين كار را انجام داد نه سهواً و نسياناً سه آن وقت كيفر را تنظيم ميكند چهار قاضي از مجرم انتقام ميگيرد براي برقراري نظم جامعه نه براي اينكه قلب او تشفي پيدا كند چون او كه آسيبي نديد اين دو قسم سوم انتقامي است كه طبيب از بيمار ناپرهيز ميگيرد يعني اگر يك كسي بيمار بود دستگاه گوارش او آسيب ديد به طبيب مراجعه كرد طبيب گفت فلان غذا را نخور و فلان دارو را بخور اگر اين بيماري كه دستگاه گوارش او آلوده است به حرف طبيب عمل نكند آن غذاي منهي را كه نبايد بخورد استفاده بكند آن داروي مأمور به را كه بايد بخورد نخورد به دل درد مبتلا ميشود انتقامي كه طبيب از بيمار ناپرهيز ميگيرد چيزي جز ناپرهيزي او نيست اما اين انتقام يك انتقام تكويني است نه قراردادي جا براي قرار داد نيست همه سرزمينها اينچنين است جا براي عفو و بخشش و تخفيف هم نيست كه حالا طبيب عفو كند يا تخفيف بدهد يا سهل انگاري كند اينها نيست تكويني است قرار دادي نيست جاي عفو و بخشش و تخفيف هم ينست ولي اين انتقام تكويني محدود است يعني اگر كسي ناپرهيزي كرد طبيب هم اكنون انتقام نميگيرد ميگويد كه اگر اين دارو را نخوردي يا اين غذايي را كه من گفتم نخور خوردي ممكن است بعد از يك ساعت يا يك روز يا يك ماه يا يك سال به فلان درد مبتلا بشوي اين مربوط است به كيفيت بيماري آن بيمار بالأخره در آينده نزديك يا دور مبتلا خواهي شد قسم چهارم آن است كه ولي كودك به كودك بازي گوش ميگويد دست به آتش نزن با آتش بازي نكن خب اگر اين بچه حرف مادر را گوش نداد حرف پدر را گوش نداد با آتش بازي كرد آن ديگر بعداً دستش نميسوزد كه هم اكنون ميسوزد اين قسم چهارم از اقسام ديگر دقيقتر است ولي شايد ادق از او هم باز فرض بشود انتقامي كه ذات اقدس الهي از مجرمين ميگيرد از قبيل قسم چهارم است حقيقت گناه آتش است منتها حالا اگر كسي مست بود مگر ميفهمد؟ اگر كسي خواب بود مگر ميفهمد؟ اگر كسي بيهوش بود مگر ميفهمد؟ فرمود: ﴿إِنَّهُمْ لَفي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾[17] خب چرا مست دستش را ميبرند نميفهمد يا كسي كه به اتاق عمل رفته چون بيهوش است دستش را قطع ميكنند پايش را قطع ميكنند احساس نميكند چون او در سكرت است حالا يا سكرت مقام است يا سكرت جواني است يا سكرت زر و زور است بالأخره غافل است اگر كسي در سكرت باشد اين احساس ندارد وقتي به هوش آمده فرياد ميكشد فرمود اينچنين نيست كه اين آتش بعد روشن بشود اين هم اكنون اينها دارند ميسوزند: ﴿يَطُوفُونَ بَيْنَها وَبَيْنَ حَميمٍ آنٍ﴾[18] ﴿إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامي ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ ناراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعيراً﴾[19] هم اكنون يك نار است بعد هم يك نار ديگر خب اگر هم اكنون نار است اينها الان نار در بطنشان است در شكمشان آتش هست منتها حالا چون در سكرتاند احساس نميكنند اگر ولي كودك به كودك ميگويد دست به آتش نزن و كودك نافرماني كرد ولي از اين مولّي عليه بازي گوش انتقام ميگيرد اما اين انتقامش هم اكنون است نه به آينده موكول باشد جزا جز عمل چيز ديگر نيست حالا اگر كسي بيهوش بود و اكنون درك نكرد معنايش اين نيست كه اكنون عذاب نيست بعد از مرگ اين عذابهاي ظهور ميكند نه حادث بشود.
پرسش: ...
پاسخ: آن هم سعي ميكند مگر در جريان دست زدن كودك به آتش چيست خودبهخود ميسوزد يعني هيچ عاملي اين پوست را جمع نميكند هيچ عاملي درد ايجاد نميكند يعني _معاذالله_ چه خدا بخواهد چه خدا نخواهد آتش پوست را ميسوزاند يا آن انقباض و آن سوختگي و آن تألم پديد آورده خداست منتها سريع است اينچنين نيست كه آتش بدون اذن خدا اثر بكند چه خدا بخواهد چه خدا نخواهد او گوشت و پوست را بسوزاند _معاذالله_ اينچنين نيست كه.
پرسش: ...
پاسخ: بله گاهي ذات اقدس الهي تأثير او را كم ميكند مثل اينكه نزديك آتش رفته حرارت گرفته نه خود آتش اگر آن هفت ساعت بگذرد آن مدتي كه گناهكار گناه كرد گناه به علاوه تأخير هفت ساعت به علاوه ترك توبه ميشود آتش چون مهلت داد ذات اقدس الهي تا ببينيم كجا مهلت ميدهد تا ببينيم كجا مهلت ندهد انتقام او مربوط به استمهال و مهلت اوست اگر بفرمايد كسي گناه بكند در اوائل امر باشد بين عالم و غير عالم فرق است گفتند عالم اگر گناه بكند مثل كسي است كه لبه جهنم حركت ميكند ارتكاب همان ﴿عَلَي شَفا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ﴾[20] هم همان افتادن همان مسئله نميداند جاهل قاصر است دسترسي ندارد او مقداري از آتش فاصله دارد وقتي گناه كرد ميافتد ولي بالأخره كسي هست دستش را بگيرد يك مقدار از جهنم و آتش فاصله دارد در لبه جهنم حركت نميكند چون نميداند حالا تا گناه از چه كسي باشد يك وقت است به او هفت لحظه هم مهلت نميدهند يك لحظه هم مهلت نميدهند ارتكاب همان و سوختن همان مثل اينكه كسي چندين بار ذات اقدس الهي راه توبه را براي او باز كرده حالا اين بياعتنايي ميكند اما اگر كسي جاهل بود غافل بود ساهي بود ناسي بود راه براي تذكره و تعليم او باز است و او مهلت ميدهد اگر ارتكابش به علاوه گذشت آن زمان مهلت شد آنگاه تبديل به آتش ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: كيفر به نصاب نرسيده.
پرسش: ...
پاسخ: خب البته اگر كسي توبه بكند ذات اقدس الهي ميگذرد ولي آنجايي كه راه توبه را هم خود شخص بسته است محل بحث است.
پرسش: ...
پاسخ: ميتواند ولي شخص هم بايد قابل باشد ديگر حالا اگر كسي نظير همين آيه 146 درباره او جراي شد طوري است كه يتكبر في الارض يك، ﴿وَإِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها﴾ دو، ﴿وَإِنْ يَرَوْا سَبيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً﴾ سه، ﴿وَإِنْ يَرَوْا سَبيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً﴾ چهار، چنين كسي با ديدن همه معجزات بياعتنايي ميكند خب ذات اقدس الهي به او مهلت نميدهد بنابراين اگر ذات اقدس الهي فرمود: ﴿هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ اين ميتواند شامل عذاب دنيا و عذاب آخرت هر دو باشد اين تجسم اعمال اختصاصي به آخرت ندارد ممكن است كه در دنيا همين كيفرهاي تلخي كه دامنگير تبهكاران ميشود عصاره اعمال خود آنها باشد.
پرسش: ...
پاسخ: همين ديگر.
پرسش: ...
پاسخ: بله يعني من اينها را از آيات خودم منصرف ميكنم براي اينكه جزاي عملشان همين است چون در بخشهاي ديگر دارد: ﴿ثُمَّ انصَرَفُوا صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَفْقَهُونَ﴾[21] چون اينها عمدا از دين و راه و برهان عقلي و نقلي خودشان را منصرف كردند آن وقت خدا هم توفيق را از اينها گرفته.
پرسش: ...
پاسخ: نه حالا سخن از قصاص است نه حدّ درباره قصاص گفتند: ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً﴾[22] قصاص يك حساب دارد و حد يك حساب دارد حالا اگر كسي در يك خياباني، بياباني دارد كتك ميخورد ميگويد صبر بكن من بروم محكمه قاضي يا همانجا ميگويند خوردي بزن ديگر اين ديگر نميگويند صبر بكن برو پيش قاضي كه ﴿فَمَنِ اعْتَدي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدي عَلَيْكُم﴾[23] خب بنابراين آنچه را كه در اين كريمه آمده است ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي اْلأَرْضِ﴾ نشانهٴ آن است كه اين تكبر تكبر بيجاست پس كلمه ﴿بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ ميشود قيد توضيحي به دليل اينكه همه اين جملههايي كه در اين سياق ذكر شده است نشان ميدهد كه اين تكبر تكبر بيجاست.
مطلب ديگر آن حديثي است كه مرحوم فيض در صافي نقل كرده است البته ديگران هم آوردهاند كه «اذا عَظمت اُمتي الدنيا نُزعت عنها هيبة الاسلام وَاذا تركوا الأمر بالمعروف وَالنهي عن المنكر حُرمَت بركة الوَحي» يا من بركت وحي را از اينها باز ميدارم اين نشانه گناهان است كه اگر كسي دنيا را بزرگ بشمارد بزرگي اسلام از قلب اينها گرفته خواهد شد ديگر دين را بزرگ نميشمارد اين توفيق از اينها گرفته ميشود يا اگر كسي امر به معروف و نهي از منكر را ترك بكند بركت وحي الهي از اينها گرفته ميشود حالا اگر وحي تشريعي است درك وحي تشريعي از اينها گرفته ميشود اگر وحي تسديدي است الهامي است نظير آن وحيهايي كه به مادر موسي (سلام الله عليهما) شده است يا بركات ديگر آنها هم سلب ميشود.
مطلب ديگر اينكه برخيها خواستند بگويند ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي اْلأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ اين ناظر به صيانت قرآن از تحريف است يعني اگر كسي بخواهد دست تطاول و چپاول و غارتگري نسبت به آيات الهي دراز كند من آنها را منصرف ميكنم ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ﴾ يعني آيات تدويني ﴿الَّذينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي اْلأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقّ﴾ آن متكبريني كه قصد تطاول دارند و بخواهند آيات الهي را كم و زياد بكنند من آنها را منصرف ميكنم ولي استفاده چنين معنايي از آيه آسان نيست بعيد است خب مطلب بعدي آن است كه در اين كريمه وقتي فرمود ﴿وَ كانُوا عَنْها غافِلينَ﴾ اينها هم از آيات آفاقي غافلند هم از آيات انفسي در حقيقت خودشان را گم كردند چون خودشان را گم كردند هيچ كاري را براي صلاح خودشان انجام نميدهند وقتي كاري را براي صلاح انجام ندادند هر كاري كه انجام ميدهد ميشود باطل و زيانبار اگر به حسب ظاهر خير بود چون ظاهرش خير است باطنش بي مغز است ﴿افئدتهم هوا﴾ چنين كاري حبط است آن سيئاتشان كه كيفر دارد حسناتشان ميشود حبط فرمود ﴿وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ اْلآخِرَةِ﴾ اينها كه آيات الهي را چه تدويني چه تكويني چه آفاقي چه انفسي و معجزات همه اينها را تكذيب كردند و قيامت را تكذيب كردند و منكر شدند ﴿حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ﴾ اعمالشان باطل است در برابر آن سيئات كه خب گرفتار خواهند بود چه اينكه ذات اقدس الهي در آيه قبل فرمود ما برابر سيئات اينها از اينها انتقام ميگيريم حسنات اينها هم حبط ميشود حبط يعني باطل اينكه فرمود اعمالشان حبط ميشود يعني اعمال خيرشان براي اينكه اين اعمالشان يا ظاهرا خير است باطناً شر يا اگر ظاهر و باطن خير باشد خيرش محدود به دنياست بهرههاي دنيايي ميبرند بيان ذلك اين است كه اگر اينها كافرند مثلاً عبادتهايي دارند براي صنم و وثن عبادت ميكنند اين اعمالي كه براي بتها عبادتهايي كه براي بتها انجام ميدهند بر اساس ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى﴾ يا ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾ اين مثل سراب است لذا فرمود ﴿الَّذينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقيعَةٍ﴾ كه ﴿يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً﴾ عبادت در برابر بت و شفاعت بت سراب است پس ظاهرش عبادت است باطنش سراب وقتي كه ﴿حَتّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا﴾ اين لاشيء است لذا ميشود حبط پس اينگونه از كارها كه به حسب ظاهر عبادت است به حسب باطن سراب و باطنش براي اينها روز مرگ روشن ميشود كه ﴿وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً﴾ اما اگر خيرات اجتماعي و اخلاقي و انساني بود درمانگاهي ساختند پل و راهي ساختند مشكلات مالي يك عدهاي را برآورده كردند اين جزء خيرات است البته كار خوبي است يك كار انساني است كارهاي توسلي هم هست اينها را براي رضاي خدا هم لازم نيست انجام بدهند يك حسنات دنيايي است اينها يك بركات دنيايي را به همراه دارد اگر كسي خدمات دنيايي كرده باشد در دنيا بهره خودش را ميبرد يك ناني پيدا ميكند نامي پيدا ميكند مشكلات دنيايي او برطرف ميشود اين را ذات اقدس الهي در قرآن كريم وعده داد كه اگر كسي هرس دنيا طلب بكند و براي دنيا تلاش و كوشش بكند ما اعمال آنها را توكيه ميكنيم رها ميكنيم هر اندازه كار كردند برابر كار اينها به اينها پاداش خواهيم داد اما در محدوده دنيا و اما آنچه كه مربوط به سخن بعضي از اهل معرفت بود و امام (رضوان الله تعالي عليه) در تعليقاتشان بر شرح فصوص و مصباح بيان كردند كه اينها صورت خودشان را در آينه بعضي از رافضيه ميبينند اين جواب دوم است جواب اول اين است كه منظور از اين رافضي كيست آيا جبريه است يا اماميه چون خود شعراني كه آن كتاب را تلخيص كرده است گفت رافضيه اينها هستند اينها را هم ميگويند رافضيه خب پس جواب اول اين است كه بايد معلوم بشود اين رافضيه چه كساني هستند يك، مطلب دوم اين است كه اين حرف مال صاحب كتاب نيست از آن رجبيون نقل كرده دو، مطلب سوم اين است كه بر فرض منظور از اين رافضه اماميه باشد آنگاه اينها به منزله آينهاياند كه آن انسان تبهكار صورت خود را در آينه اين شيعه ديده است اگر يك وقتي خنزير را ديد در حقيقت خود را ديد.
اعاذنا الله من شرور انفسنا
والحمد لله رب العالمين