درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

77/12/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 144 تا 146

 

﴿قالَ يا مُوسي إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَي النّاسِ بِرِسالاتي وَبِكَلامي فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَكُنْ مِنَ الشّاكِرينَ﴾ ﴿وَكَتَبْنَا لَهُ فِي الالوَاحِ مِنْ كُلِّ شَيْ‌ءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ فَخُذْهَا بِقُوَّةٍ وَأْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِهَا سَأُورِيكُمْ دَارَ الفَاسِقِينَ﴾ ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي اْلأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَإِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها وَإِنْ يَرَوْا سَبيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً وَإِنْ يَرَوْا سَبيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِ‌آياتِنا وَكانُوا عَنْها غافِلينَ﴾

 

اينكه ذات اقدس الهي به موساي كليم (سلام الله عليه) فرمود: ﴿إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَي النّاسِ بِرِسالاتي﴾ ظاهراً وجود مبارك هارون (سلام الله عليه) هم در اين ناس داخل است يعني موساي كليم (سلام الله عليه) از اين جهت بر هارون (سلام الله عليه) هم فضيلت دارد زيرا گرچه هارون از رسالت الهي برخوردار است ولي از كلام الهي بهره‌اي نبرد نه در طليعه رسالت آن كلام را شنيد و نه در كوه طور در آن ميقات و ميعاد شركت كرده بود بنابراين اين كلامها مخصوص وجود مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) بود در بعضي از نقلهاي تفسيري آمده است كه وجود مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) يك صد و چهل هزار سخن در سه روز شنيد در مدت سه روز كه شايد روزهاي پاياني ميعاد موساي كليم بود يعني ترويه و عرفه و عيد قربان اين سه روز چون از اول ذيقعده تا دهم ذيحجه اين چهل روز اين ميعاد طول مي‌كشيد در اين سه روز پاياني روز هشتم و نهم و دهم 140 هزار سخن شنيد و غالب آنها هم درباره عقايد و اخلاقيات بود و سؤالي شده بود كه بهترين چيزي كه در مكالمه و مناجات خداي سبحان به موساي كليم فرمود همان ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ﴾ بود كه به موساي كليم فرمود اگر مجموعه نظام آسمان و زمين در يك كفه باشد و «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» در كفه ديگر «مالت بهن لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ»[1] يعني كفه توحيد سنگين‌تر از كفه مجموعه نظام كيهاني است بسياري از اصول اخلاقي و بسياري از مسائل ارزشي در آن مناجاتها بازگو شده است البته در خلال اين نقلها بعضي از اسرائيلات غير معتبر هم راه پيدا كرده است و اما آنچه كه مورد اتفاق مفسرين هست آنها خيلي مطالب جالب و ارزشي است به موساي كليم وقتي مي‌فرمايد «خذها بقوة» هر پيغمبري اسوه امت خودش هم هست در حقيقت به قوم او هم فرمود «فخذوها بقوة» يعني اين ﴿فَخُذْها بِقُوَّةٍ﴾ نظير تكلم نيست كه مخصوص موساي كليم باشد بلكه امري است كه شامل امت هم مي‌شود چه اينكه در چند جاي قرآن خداي سبحان نقل كرد ما به بني اسرائيل بالصراحه گفتيم ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ﴾[2] پس اين ﴿فَخُذْها بِقُوَّةٍ﴾ گرچه مفرد است و مستقيماً خطاب به موساي كليم (سلام الله عليه) است ولي از آن جهت كه موساي كليم اسوه امت است آنها هم موظف‌اند به موساي كليم (سلام الله عليه) تأسي كنند و الواح الهي را با قدرت بگيرند ولي موساي كليم كه الآن بخواهد به عنوان يك حكومت و به عنوان يك رهبر آيين نامه‌اي كتابي و مقرراتي و قانوني ارائه كند بايد خيلي مصمم باشد بني اسرائيلي كه تا كنون در هوان و وهن و ذلت و خواري بودند از اين به بعد هم بر اساس امر خدا كه ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ﴾[3] بايد با قدرت بگيرند خب روايتي كه قبلاً از وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) نقل شد كه منظور هم قوت قلب است هم قوت بدن يعني هم با علم و معرفت قوي بگيرد هم با بدن نيرومند كه بتوانند دفاع بكنند غرض آن است كه آن ذلت بني اسرائيلي و ضعف بني اسرائيلي به قوت موسوي و كليمي تبديل شده است به بركت تورات.

اما در اين كه فرمود: ﴿وَكُنْ مِنَ الشّاكِرينَ﴾ اين شاكر اسم فاعل نيست صفت مشبهه است دو خصيصه در اين كلمه هست يكي اينكه اين صفت مشبهه است نشانه ثبات و رسوخ دارد كه شاكر بودن سمت تو باشد هرگز اين شك را رها نكن چون اين اسم فاعل نيست كه دلالت بر حدوث داشته باشد گرچه به وزن فاعل است ولي صفت مشبهه است نه اسم فاعل دوم اينكه در قبال نعمت خاص نيست متعل محذوف است پس بنابراين در برابر جميع نعم شاكر باش و اين شكر هم يك وصف و ملكه راسخه در تو باشد.

‌پرسش ...

پاسخ: آن حالا بعد خواهيم گفت كه وقتي آمد كار سامري را ديد چگونه عصباني شد: ﴿أَلْقَي اْلأَلْواحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ﴾[4] ولي در اين هم در حقيقت اخذ بقوه است يعين با قوت دارد اين الواح را پياده مي‌كند و آن است كه با برادرش آن‌طور اعتراض كرد به سامري هم فرمود: ﴿فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ وَإِنَّ لَكَ مَوْعِدًا لَنْ تُخْلَفَهُ وَانْظُرْ إِلي إِلهِكَ الَّذي ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفًا لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفًا﴾[5] اين هم نشانه اخذ بقوه است به مردم اعتراض كرد فرمود: ﴿ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ﴾[6] ما كه دير نكرديم گفتيم چهل روز چهل روز شد به سامري اعتراض كرد كه چرا از ضعف فكر عده‌اي سوء استفاده كردي من اين گوساله را گوساله كه نبود اين مجسمه‌اي كه بانگي داشت چون ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ﴾[7] اين را آتش مي‌زنم خاكسترش را به دريا مي‌ريزم ﴿لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً﴾ اينها همه نشانه اخذ بقوه است ديگر آن وقت اين كه فرمود: ﴿كَتَبْنا لَهُ فِي اْلأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْ‌ءٍ مَوْعِظَةً﴾ يك ﴿وَتَفْصيلاً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ دو اگر آن ﴿مِن﴾ تبعيض باشد با اين ﴿تَفْصيلاً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ چگونه هماهنگي دارد پاسخش اين است كه آن ﴿مِنْ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ مشخص است كه محتواي او چيست ﴿مِنْ كُلِّ شَيْ‌ءٍ مَوْعِظَةً﴾ از هر چيزي عامل پند و اندرز را ما بازگو كرديم اما آنچه كه مربوط به احكام است و اوامر است و نواهي است و فرائض است و سنن است آن را ﴿تَفْصيلاً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ بيان كرديم احكام را كه نمي‌شود تبعيض روا داشت در احكام تفصيل لازم است در موعظه همان انتخاب كافي است بنابراين اگر هم من تبعيض باشد چه اينكه ظاهرش همين است با ﴿وَتَفْصيلاً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ منافاتي ندارد چون آنچه كه مربوط به حلال و حرام و صحت و بطلان و امر و نهي و وجوب و حرمت است به صورت مفصل بيان شده و اين سخن قرطبي هم ناتمام بود كه مي‌گفت چون آنجا اجتهاد نيست ﴿تَفْصيلاً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ بيان شده خب در سورهٴ مباركهٴ «نحل» آيه 89 هم درباره امت مرحومه هم دارد كه ﴿تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ خب غرض آن است كه درباره احكام كوتاهي نشده حالا البته همه قواعد عامه بيان شده جزئياتش به اجتهاد علمايشان واگذار شده درباره موعظه و پند و اخلاق و مانند آن به صورت تفصيل سخن گفته نشده از هر چيزي نمونه‌اش آنجا ياد شده است در جريان الواح ذات اقدس الهي دارد ﴿وَكَتَبْنا لَهُ فِي اْلأَلْواحِ﴾ ظاهرش اين است كه ما نوشتيم گرچه اگر به دستور خداي سبحان جبرئيل (سلام الله عليه) يا فرشته ديگري مي‌نگاشت صادق بود كه خدا بفرمايد ﴿وَكَتَبْنا لَهُ فِي اْلأَلْواحِ﴾ زيرا خداوند كاري كه امر مي‌كند و به ملائكه دستور مي‌دهد فرشتگان آن كار را انجام مي‌دهند خداوند همان كار را به خود اسناد مي‌دهد مصحح اسناد هست وجود دارد لكن ظاهرش اين است كه ما خودمان بلا واسطه اين كار را كرديم چند چيز است كه خداوند به خود اسناد داده است در جريان آفرينش آدم اين‌چنين است كه ﴿خَلَقْتُ بِيَدَيَّ﴾ انسان را من به دستم يا با دو دستم آفريدم به شيطان اعتراض مي‌كند كه ﴿ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ﴾[8] برخي هم «بيديّ» قرائت كرده‌اند در جريان الواح موسي هم گفته شد خداوند اين الواح را با دستان بي‌دستي‌اش مرقوم فرمودند درباره بهشت هم آمده است كه خداوند بهشت را با دست بي‌دستي خود خلق كرده است اگر روايتي دلالت بكند كه اينها را خداوند با دست بي‌دستي خود آفريد با ظاهر آيه هماهنگ است چه اينكه اگر دليل معتبري دلالت كند به اينكه الواح موسي را ذات اقدس الهي به وسيله فرشته‌ها مثل جبرئيل (سلام الله عليه) نگاشت به جبرئيل (سلام الله عليه) دستور داد كه اين الواح را بنگارد با آيه منافات ندارد چون آن دليل معتبر توجيه مي‌كند كه اين كتابت مع الواسطه است يا بلا واسطه چه اينكه خداوند در بعضي از آيات دارد كه خدا با بعضي افراد سخن مي‌گويد در پايان آيه سوره «شوري» دارد كه خداوند سه نحو با مردم سخن مي‌گويد گاهي بلاواسطه است گاهي من وراء حجاب است گاهي با فرستادن پيام آور است مثل فرشته و مانند آن كتابت هم ممكن است اين‌چنين باشد.

‌پرسش ...

پاسخ: فرق نمي‌كند چون كلمنا هم همين‌طور است ديگر.

پرسش ...

پاسخ: بالأخره گاهي در همين ﴿وَما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللّهُ﴾[9] اين‌چنين است البته آن مقداري كه كه خود شخص حجاب است آن ديگر خارج از بحث است غير از آن حجابي در كار نيست در تكلم يا در كتابت مطلب ديگر اينكه در روايات آمده اين است كه ساير اشيا را خداوند بر اساس ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ ايجاد كرد اما كه﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾[10] آن ايجاد فرمود اين سه امر را يعني كتابت الواح را آفرينش انسان را و آفرينش بهشت را به دست خود انجام داد آن هم بايد توجه داشت كه آنجا هم با اراده است اين‌چنين نيست كه ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ خدا لفظ باشد «انما كلامه سبحانه فعل منه»[11] منتها گاهي افعال بلا واسطه است گاهي مع الواسطه منظور از بلا واسطه اين نيست كه هيچ حجابي در كار نباشد بالأخره خود طرف مقابل حجاب است آن خارج از بحث است به قرينه خاصي كه در كلام وجود دارد يعني غير از آن حجابي كه خود طرف مقابل دارد غير از آن بين ذات اقدس الهي و بين آن كار حجاب ديگري فاصله نبوده است.

مطلب ديگر اينكه غالب آن مطالب به همان جريان توحيد برمي‌گردد اما اينكه فرمود: ﴿وَأْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها﴾ بعضيها خواستند بگويند كه اين از قبيل ﴿فَبَشِّرْ عِبَادِ ٭ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾[12] آنجا شايد احسن افعل تفضيل نباشد يعني اينها مكتبهاي گوناگون اقوال و آراي گوناگون را مي‌شنوند بعضيها ضعيف‌اند بعضي اضعف بعضي قوي‌اند بعضي اقوي بعضي باطل‌اند بعضي باطل‌تر بعضي حق‌اند بعضي احق‌اند اينها ان حسن و احسن را مي‌گيرند ﴿فَبَشِّرْ عِبَادِ ٭ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ﴾ قول يعني رأي مي‌شنوند ﴿فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾ اما در ﴿وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ﴾[13] اين ديگر حق و باطل ندارد چون همه حسن است منتها آن مراحل چهارگانه‌اي كه با زگو شد كه فرمود شما اول عدل است بعد احسان است بالاتر از او كظم غيظ بود كه اشاره شد عفو بود و احسان بود تا برسد به آن مراحل برتر ﴿وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ﴾ چه در مسائل علمي چه در مسائل اخلاقي همه را شامل مي‌شود ظاهرا اين مراد با شد نه از سنخ ﴿فَبَشِّرْ عِبَادِ ٭ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾[14] .

‌پرسش ...

پاسخ: آن هم يكي از مصاديقش است ديگر ﴿سَأُريكُمْ دارَ الْفاسِقينَ﴾ اين كه فرمود: ﴿فَخُذْها بِقُوَّةٍ﴾ بعد فرمود: ﴿وَأْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها﴾ اين تبشيرش با انذار همراه است فرمود اگر فسق كرديد و منحرف شديد و اخذ بقوه نكرديد و آن دستورات الهي را كه در الواح مكتوب است امتثال نكرديد گرفتار فسق خواهيد شد و پايان شما را هم فاسقين را هم ما به شما نشان مي‌دهيم برخيها خواستند بگويند: ﴿سَأُريكُمْ دارَ الْفاسِقينَ﴾ يعني سرزمين مصر را كه دار فراعنه بود ما به شما نشان مي‌دهيم ظاهراً اين آيه در آن سياق نيست آن بحثش قبلاً گذشت كه هم خدا وعده داد بالاجمال و هم به طول تفصيل كه ما سرزمين مصر را در اختيار شما قرار خواهيم داد و انجازش را هم ذكر فرمود يعني در آيه 128 همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» قبلاً گذشت كه وجود مبارك موساي كليم به قومش فرمود: ﴿اسْتَعِينُوا بِاللّهِ وَاصْبِرُوا انَّ اْلأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ﴾ اين به صورت كلي بعد در آيه 129 همان سوره «اعراف» به اين صورت فرمود كه ﴿عَسي رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ و يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي اْلأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾ كه آنجا يك وعده عام بود اينجا يك وعده خاص است مشخص كرد كه ممكن است خداوند دشمن شما را از بين ببرد و شما را مالك سرزمين مصر بكند در آيه 137 اين وعده انجاز شد فرمود كه ما آل فرعون را به دريا انداختيم آنها را غرق كرديم بني اسرائيل را به رهبري موساي كليم (سلام الله عليه) نجات داديم ﴿وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَمَغارِبَهَا﴾ ما همين بني اسرائيل مستضعف و محروم را وارث سرزمينهاي شرق و غرب مصر كرديم و امثال ذلك اين ظاهراً يك بحثي بود كه اول و آخرش منسجم بود تمام شد اين ﴿سَأُريكُمْ دارَ الْفاسِقينَ﴾ ديگر آن نيست چون آنجا فرمود: ﴿وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَمَغارِبَهَا﴾ اين يك مطلب جديدي است كه با تهديد و انذار همين بني اسرائيل همراه است فرمود شما اگر اخذ بقوه نكرديد فاسق خواهيد بود و ما دار فاسقين را كه دار سوء است در قيامت به شما نشان خواهيم داد ﴿سَأُريكُمْ دارَ الْفاسِقينَ﴾ آن‌گاه چرا عده‌اي در قيامت گرفتار عذاب الهي خواهند شد؟ فرمود در اثر فسق و انحرافشان و ين فسق و انحرافشان از سوء اختيار خود اينها نشأت مي‌گيرد اينها حاضر نيستند آيات الهي را بشنوند ما چندين بار آيات الهي را به اينها عرضه كرده‌ايم هم از عقل هم از نقل هم از درون هم از بيرون هم از فطرت و هم از راه گوش آيات الهي را به حد نصاب رسانديم اينها با سوء اختيار خودشان فاصله گرفتند معجزات را در حد آيات بيّن ما براي اينها فرستاديم اينها رد كردند چون در چند جاي قرآن ذات اقدس الهي از معجزات خود به عنوان آيات بيّن ياد مي‌كند نه در همه جا در جريان ابراهيم خليل و سرزمين مكه است كه فرمود: ﴿فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ﴾[15] اينها كه جزء ضيوف الرحمان‌اند كه ان‌شاء‌الله در سايه عنايت ولي عصر (ارواحنا فداه) همه اين زائران به سلامت بروند و به سلامت بيايند و با حج و عمره مقبول برگردند اينها كه ضيوف الرحمان‌اند آيات بينه الهي را مي‌بينند ﴿فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ﴾ اگر كسي مكه مشرف بشود گويا اصلاً صاحب‌خانه را دارد مي‌بيند اين‌قدر آيات الهي آنجا روشن است ﴿فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ﴾ درباره موساي كليم (سلام الله عليه) دارد كه ما تسع آيات بينات به او داديم خب اگر عصاست به صورت علن به صورت مار و افعي و اژدها درمي‌آيد يا اگر «يد بيضاء» هست يا اگر جريان درها هست يا اگر جريان زدن عصا به سنگ هست ﴿فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْناً﴾[16] همه اينها يك معجزات روشن و بين الرشد است اگر كسي با مشاهده اين آيات بين منصرف بشود و حاضر نباشد آيات الهي را از نزديك بررسي كند و به آنها ايمان بياورد ديگر از آن به بعد توفيق فهم را خدا به اينها عطا نمي‌كند در نوبتهاي قبل اشاره شد به اينكه عقل در بخشي از امور هم سراج است هم صراط در بخش ديگر سراج است عقل در ينكه مي‌فهمد بشر نمي‌فهمد بشر جاهل است بسياري از امور است كه بشر با آنها در ارتباط است ولي راز و رمزش را نمي‌داند با كل جهان ارتباط دارد با كل اشيا ارتباط دارد با كل اشخاص ارتباط دارد ولي آگاهي او بسيار كم است اينها را عقل بالاستقلال مي‌فهمد و از اينكه ذات اقدس الهي چنين انساني را بي‌راهنما رها نمي‌كند عقل بالاستقلال مي‌فهمد برهان نبوت عام را عقل بالاستقلال مي‌فهمد عقل نسبت به اين گونه از مسائل كه نبوت ضروري است عصمت نبوت ضروري است معجزه نبي ضروري است فرق بين معجزه و علوم غريبه چيست همه اينها را عقل مي‌فهمد نسبت به اينها هم صراط است و هم سراج اما از اينكه مي‌فهمد خيلي از چيزها را نمي‌فهمد راز و رمز خيلي از چيزها را نمي‌فهمد يك هادي غيبي لازم است كه آنها را راهنمايي كند در اين بخش سراج است چراغ است مي‌گويد من مسافرم، راه را نمي‌دانم، راهنما مي‌خواهم در فروعات دين اين‌چنين است در جزئيات احكام اين‌چنين است در جزئيات اخلاق اين‌چنين است در جزئيات عقايد اين‌چنين است اين فقط خطوط كلي عقايد و اخلاق و فقه و حقوق را مي‌فهمد در جزئيات كه اكثر از كليات است عقل نابيناست نمي‌فهمد خب نسبت به اين چراغ است مي‌گويد من راه نيستم با چراغ هيچ كس به مقصد نمي‌رسد خب اگر چراغ در دست اوست ولي راه نباشد همه جا بي‌راهه باشد خب اين چراغ چه مي‌كند اين چراغ مي‌گردد در بين اين مناطق آن بزرگ راه را از اين راههاي فرعي پر خطر تشخيص مي‌دهد مي‌گويد راه اين است حالا برو آنچه را كه دين مي‌آورد راه است صراط مستقيم همان است كه دين مي‌آورد عقل مي‌گويد آنچه را كه قرآن و و عترت گفته‌اند آن راه است اين جزئيات را عقل هيچ درك نمي‌كند عقل مي‌گويد فقط اين مقدار را مي‌فهمد كه خدا را بايد عبادت كرد اما چطور بايد عبادت كرد كه نمي‌داند كه نماز يعني چه كيفيت نماز چيست شرايط نماز چيست مقارنات و مقدمات نماز چيست نواقص و مبطلات نماز چيست اينها را كه نمي‌فهمد و همچنين ساير عبادات و همچنين ساير مسائل اخلاقي فقط خطوط كلي عقايد را مي‌فهمد خطوط كلي فقه را مي‌فهمد خطوط كلي اخلاق را مي‌فهمد خطوط كلي حقوق را مي‌فهمد همين نسبت به اين خطوط كلي علوم ياد شده هم سراج است چراغ خوبي است هم صراط خوبي است و نقل هم نسبت به اين هم چراغ خوبي است هم صراط خوبي است نقل هم همه اينها را دارد اين هماهنگي عقل و نقل است دربارهٴ اصل ضرورت وحي و نبوت عقل سراج خوبي است و صراط خوبي هم هست درباره جزئيات سراج خوبي است چراغ خوبي است اما راه را بلد نيست راه آن است كه نقل بياورد آن بخشها را نقل بازگو مي‌كند معيار اينكه كجا عقل به صورت چراغ است و كجا به صورت راه است و كجا هم راه است و هم چراغ آن را مقدارش را علم كلام مشخص مي‌كند بخش قابل توجهش را علم اصول فقه بايد بررسي كند كه آنجا كه در حجيت عقل بحث مي‌كنند منتها متأسفانه وقتي كه در اصول از عقل سخن به ميان مي‌آيد از قطع حرف مي‌زنند الآن اين جزء خلأ اصول ماست كه ما بايد از عقل و معيار عقل و قلمرو عقل بحث بكنيم نه از قطع يكي از منابع ما در فقه عقل است كدام عقل شرايط حجيت عقل چيست منطقه نفوذ عقل چيست اين را بايد اصول فقه كاملا تبيين كند اگر كسي با داشتن عقل از درون و نقل از بيرون بيراهه رفته است ذات اقدس الهي به او مهلت مي‌دهد راه توبه و انابه را هم باز مي‌كند مدتها مهلت مي‌دهد راههاي گوناگون براي بازگشت و توبه و انابه در اختيارش قرار مي‌دهد تا برگردد اگر به مرحله‌اي رسيد كه زبان حالش اين است كه ﴿قالُوا سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظينَ﴾[17] ما قبول نداريم و خداوند هم درباره چنين گروهي به پيغمبرش (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد ﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾[18] وقتي به اينجا رسيد ديگر توفيق فهم را خدا به اينها نمي‌دهد چون بالأخره فهميدن يك نعمتي است هوشمندي يك نعمتي است بايد فيض خدا لحظه به لحظه نزول كند ديگر خدا اين در رحمت را مي‌بندد نه اينكه چيزي به اين شخص بدهد به عنوان ضلالت و گمراهي در بحثهاي قبل هم اشاره شد كه ضلالت يك امر وجودي نيست يك امر عدمي است يعني اگر بگويند فلان شخص گمراه است اين قضيه موجبه معدولة المحمول است نه قضيه موجبه محصله چون موجبه معدوله آن است كه حرف سلب داشته باشد حالا يا حرف سلب به صورت روشن و باز در كنار محمول تعبيه مي‌شود مثل اينكه بگويند «زيد غير بصير» «زيد لا بصير» اين مي‌شود موجبه معدوله يا نه حرف سلب را در محمول تعبيه بكنند كه ظاهرش ايجاب است باطنش سلب مثل زيد اعمي اينكه موجبه محصله نيست و به تعبير مرحوم بوعلي گاهي هر دو طرف موجبه است «لكن اخس المتقابلين» را مي‌گويند عدم اخس با سين «اخس المتقابلين» را مي‌گويند معدوله است مثل زيد عالم بكر ظالم اين ظلم يك امر وجودي است به حسب ظاهر براي اينكه تعدي را طغيان را اهلاك را به همراه دارد ولي در بين اين دوتا متقابل يكي «اشرف المتقابلين» است يكي «اخس المتقابلين» آن «اخس المتقابلين» اخس با سين را مي‌گويند عدم لذا وقتي گفتند زيد جاهل جهل مركب اين را هم عدم ملكه مي‌دانند زيد ظالم زيد جاهل را هم عدم ملكه مي‌دانند با اينكه كار مثبت است و يك ملكه ثابتي است منتها در حد رذيلت به هر تقدير ذات اقدس الهي وقتي ديد اينها در حد ضلالت الحادي دارند قرار مي‌گيرند ديگر آن توفيق فهم را به اينها نمي‌دهد اينها را به حال خودشان رها مي‌كند اين است كه فرمود: ﴿يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَيَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الفَاسِقِينَ﴾[19] اينجا فرمود: ﴿سَأُريكُمْ دارَ الْفاسِقينَ﴾ حالا اگر كسي به سوء اختيار خود فاسق شد خداوند او را گمراه مي‌كند هرگز ابتدايي نيست يعني هرگز ممكن نيست ذات اقدس الهي بدواً ابتدائاً كسي را گمراه بكند همه را با هدايتهاي فطري آفريد يك، همه را با هدايتهاي تشريعي رهبري كرد دو، هيچ كس را نه از درون نه از بيرون گمراه نمي‌كند سه، حالا اگر كسي با داشتن همه آيات بين بيراهه رفته است ذات اقدس الهي مدتها به او مهلت مي‌دهد چهار، اگر به مرحله‌اي رسيد كه ﴿وَسَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[20] از اين به بعد اين چراغ درون را ديگر روشن نمي‌كند بالأخره اين سراج اين چراغ بايد از يك زيتونه غيبي مدد بگيرد خدا اين چراغ فهم را به او نمي‌دهد نه او را گمراه مي‌كند اين درك صحيح را كه فيض الهي است كه توفيقي است اين توفيق را به او نمي‌دهد او را به حال خود رها مي‌كند وقتي به حال خود رها كرد ديگر هر معجزه‌اي را هم كه ببيند از آن به بعد ديگر نمي‌پذيرد اين است كه فرمود: ﴿مَّا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ﴾[21] خدا يا در رحمت را باز مي‌كند يك، كه رحمت ريزش دارد يا در رحمت را باز نمي‌كند نه اينكه يك چيزي به تبهكاران مي‌دهد به عنوان ضلالت ضلالت كه دادني نيست اضلال هم كه امر وجودي نيست يعني آن لطف خاص را كه تاكنون روا داشت از اين به بعد روا نمي‌دارد همين شخص را به حال خود رها مي‌كند اين است كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مكرر در مكرر به خدا عرض مي‌كرد «ربّ لا تكلني الي نفسي طرفة عين أبداً»[22] و وجود مبارك صديقه كبري (سلام الله عليها) همين جمله نوراني را در نگين انگشترش نوشت كه اين را حرز خود قرار داد روي همين جهت است يك لحظه مي‌بينيد اوضاع برمي‌گردد «رقّ لا تكلني الي نفسي طرفة عين ابداً» خب اگر كسي را به حال خود رها كردند اين ديگر هر بينه‌اي هم بيايد ديگر اثر نكرد بر او فرمود: ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي اْلأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ آن كبريا طلبهاي باطل آن متكبرين بيجا آن عزيزان بي‌جهت را من از محدوده حريم فهم آيات الهي دور مي‌دارم نمي‌گذارم آنها بيايند آنها را منصرف مي‌كنم. آنها را منصرف مي‌كنم يعني چه؟ يعني اين مسجد هست مراكز فرهنگي هست مراكز اخلاقي هست شخص هم مي‌بيند عالماً عامداً منصرف مي‌شود نمي‌آيد چنين شخصي در قيامت گرفتار يك وضعي مي‌شود ﴿فَضُرِبَ بَيْنَهُم بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ العَذَابُ﴾[23] باطن مصلي و مراكز فرهنگي و اجتماعي و اخلاقي رحمت است چون جاي پرورش متدينين است اينها كه عمداً بيرون مي‌روند ﴿وَظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ العَذَابُ﴾ در دنيا همين كار بود در قيامت هم به همين صورت ظهور مي‌كند خب اين همه مراكز مذهب بود اين شخص نمي‌رفت به مراكز فساد تن در مي‌داد ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ﴾ همين آياتي را كه من براي هدايت مردم فرستادم ﴿سَأَصْرِفُ﴾ منصرف مي‌كنم از بررسي آياتم از تأمل در آياتم از قبول آياتم چه گروهي را؟ ﴿الَّذينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي اْلأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ چون به ما دستور دادند كه تكبر با متكبرين اين صدقه است و كار خوبي است «التكبر علي المتكبرين صدقة» كار خوبي است اين مي‌شود تكبر به حق اما در برابر حق انسان تكبر بكند مي‌شود ﴿بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ ﴿الَّذينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي اْلأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾ حالا اين را به صورت تفصيل باز مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿ وَإِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا﴾ از جاهايي كه عموم و سلب كار سلب العموم را مي‌كند همين است اين ليس كلي است كه كار سالبه كليه را انجام مي‌دهد فرمود اينها هر آيه‌اي را ببينند ايمان نمي‌آورند يعني هيچ آيه‌اي به حال آنها نافع نيست اگر يك جا راه گمراهي و غوايت و بي‌هدفي را ببينند فوراً به دنبالش راه مي‌افتند ﴿وَإِنْ يَرَوْا سَبيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً﴾ نه تنها آن راه را قبول مي‌كنند بلكه آن را به عنوان خط مشي مي‌دانند يك وقت است يك كسي حالا بيراهه مي‌رود يك وقت است كه نه اين بيراهه رفتن و بيراهه خاص را اتخاذ سبيل مي‌كند يعني او را خط مشي خود قرار مي‌دهد ﴿وَإِنْ يَرَوْا سَبيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبيلاً﴾ منشا همه اين انحرافها و محروميتها اين است ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِ‌آياتِنا وَكانُوا عَنْها غافِلينَ﴾ اين در حقيقت تغافل عمدي است نه غفلت چون خدا بر غفلت اين همه توبيخ روا نمي‌دارد فرمود اينها آيات الهي را عالماً عامداً تكذيب كردند و از آيات ما هم تغافل مي‌كردند يعني عالماً عامداً بي‌اعتنا بودند منشأ همه اينها اين تكذيب است كه تكبر در برابر حق است آن‌گاه چنين گروهي فاسق‌اند كه در قيامت گرفتار دوزخ مي‌شوند و ما شما را نشان مي‌دهيم كه جايگاه آنها كجاست و در دنيا هم ديگر توفيقي به آنها نخواهيم داد اينها را به حال خودشان رها مي‌كنيم البته بازگشت اينها بسيار سخت است اما محال عقلي نيست اما بسيار سخت است و مشكلشان را خودشان به سوء اختيار خودشان فراهم كردند.

«اعاذنا الله من شرور انفسنا و الحمد لله رب العالمين»


[1] ـ بحارالانوار، ج90، ص197.
[2] اعراف/سوره7، آیه171.
[3] اعراف/سوره7، آیه150.
[4] اعراف/سوره7، آیه171.
[5] طه/سوره20، آیه97.
[6] طه/سوره20، آیه87.
[7] طه/سوره20، آیه88.
[8] ص/سوره38، آیه75.
[9] شوری/سوره42، آیه51.
[10] یس/سوره36، آیه82.
[11] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 186.
[12] زمر/سوره39، آیه17 و 18.
[13] زمر/سوره39، آیه55.
[14] زمر/سوره39، آیه17 و 18.
[15] آل عمران/سوره3، آیه97.
[16] بقره/سوره2، آیه60.
[17] شعراء/سوره26، آیه136.
[18] یس/سوره36، آیه10.
[19] بقره/سوره2، آیه26.
[20] یس/سوره36، آیه10.
[21] فاطر/سوره35، آیه2.
[22] ـ كافي، ج2، ص581.
[23] حدید/سوره57، آیه13.